#خورشید_نبوت (317)
@sadeqiyyeh
پیمان شکنی بین قَینُقاع
یهودیان پیش از جنگ بدر نیز این رفتار و کردارها را داشتند، و به رغم پیمانی که با رسولخداﷺ بسته بودند، این کارشکنیها را میکردند، اما، رسولخداﷺ و یارانشان در برابر این رفتار و کردار یهودیان شکیبایی ورزیدند، زیرا، از یک سوی به ارشاد و هدایتشان امید بسته بودند، و از سوی دیگر، میخواستند امنیت و سلامت بر منطقه حاکم گردد. اما، وقتی دیدند، خداوند آنچنان فتح و پیروزی جانانهای را در جنگ بدر نصیب مسلمانان گردانید، و عزت و شوکت و هیبت مسلمانان در دلهای مردمان دور و نزدیک افکند، دیگ خشم و نفرتشان به جوش آمد و شرارت و عداوتشان را برملا ساختند، و علناً به آزار و اذیت مسلمانان پرداختند.
درمیان یهودیان،از همه کینهتوزتر و شرارتخیزتر، کعببن اشرف بود، و از سه طایفۀ یهودی که در منطقه حضور داشتند، بنیقینقاع از دو طایفۀ دیگر بیشتر شرارت میکردند. اینان در داخل مدینه در محلهای به نام خودشان سکونت داشتند، و غالباً زرگر و آهنگر و سازندۀ ظروف بزرگ و کوچک بودند، و به خاطر همین حرفههایی که آشنا بودند، یکایک آنان مقادیر زیادی اسلحه و ابزارهای جنگی داشتند. شمار جنگجویان ایشان هفتصد تن بود، و همگی آنان از شجاعترین یهودیان مدینه بودند. این طایفه بنی قینقاع نخستین یهودیانی بودند که عهد و پیمانشان را با رسولخداﷺ نقض کردند.
زمانی که خداوند مسلمانان را در جنگ بدر پیروز گردانید، بر سرکشی آنان افزود، و تحریکات و کارشکنیهای آنان بالا گرفت. پیوسته درمیان مسلمانان دودستگی ایجاد میکردند، آنان را مسخره میکردند، و با هر مسلمانی که به بازارشان میآمد در آزار و اذیت درمیآمدند، تا آنجا که زنان مسلمان را مورد تعرض قرار دادند.
وقتی که کارشکنیهایشان بالا گرفت، و دایرۀ ظلم و ستمشان گسترش یافت، رسولخداﷺ آنان را گرد آوردند، و پند و اندرز دادند و به رشد و هدایت فراخواندند، و پیامدهای دشمنی و ستمگری و برخواهی را گوشزدشان کردند، اما، آنان بر شرارت و سرکشی خویش افزودند.
@sadeqiyyeh
پیمان شکنی بین قَینُقاع
یهودیان پیش از جنگ بدر نیز این رفتار و کردارها را داشتند، و به رغم پیمانی که با رسولخداﷺ بسته بودند، این کارشکنیها را میکردند، اما، رسولخداﷺ و یارانشان در برابر این رفتار و کردار یهودیان شکیبایی ورزیدند، زیرا، از یک سوی به ارشاد و هدایتشان امید بسته بودند، و از سوی دیگر، میخواستند امنیت و سلامت بر منطقه حاکم گردد. اما، وقتی دیدند، خداوند آنچنان فتح و پیروزی جانانهای را در جنگ بدر نصیب مسلمانان گردانید، و عزت و شوکت و هیبت مسلمانان در دلهای مردمان دور و نزدیک افکند، دیگ خشم و نفرتشان به جوش آمد و شرارت و عداوتشان را برملا ساختند، و علناً به آزار و اذیت مسلمانان پرداختند.
درمیان یهودیان،از همه کینهتوزتر و شرارتخیزتر، کعببن اشرف بود، و از سه طایفۀ یهودی که در منطقه حضور داشتند، بنیقینقاع از دو طایفۀ دیگر بیشتر شرارت میکردند. اینان در داخل مدینه در محلهای به نام خودشان سکونت داشتند، و غالباً زرگر و آهنگر و سازندۀ ظروف بزرگ و کوچک بودند، و به خاطر همین حرفههایی که آشنا بودند، یکایک آنان مقادیر زیادی اسلحه و ابزارهای جنگی داشتند. شمار جنگجویان ایشان هفتصد تن بود، و همگی آنان از شجاعترین یهودیان مدینه بودند. این طایفه بنی قینقاع نخستین یهودیانی بودند که عهد و پیمانشان را با رسولخداﷺ نقض کردند.
زمانی که خداوند مسلمانان را در جنگ بدر پیروز گردانید، بر سرکشی آنان افزود، و تحریکات و کارشکنیهای آنان بالا گرفت. پیوسته درمیان مسلمانان دودستگی ایجاد میکردند، آنان را مسخره میکردند، و با هر مسلمانی که به بازارشان میآمد در آزار و اذیت درمیآمدند، تا آنجا که زنان مسلمان را مورد تعرض قرار دادند.
وقتی که کارشکنیهایشان بالا گرفت، و دایرۀ ظلم و ستمشان گسترش یافت، رسولخداﷺ آنان را گرد آوردند، و پند و اندرز دادند و به رشد و هدایت فراخواندند، و پیامدهای دشمنی و ستمگری و برخواهی را گوشزدشان کردند، اما، آنان بر شرارت و سرکشی خویش افزودند.
#خورشید_نبوت (318)
@sadeqiyyeh
* ابوداود و دیگران از ابن عباس روایت کردهاند که وی گفت: زمانی که رسولخداﷺ آن زهر چشم را در جنگ بدر به قریشیان نشان دادند، و به مدینه وارد شدند، یهودیان را در بازار بنی قینقاع گرد هم آوردند و گفتند:
«يا معشر يهود، أسلموا قبل أن يصيبكم مثل ما أصاب قريشاً». «ای جماعت یهود، اسلام بیاورید، پیش از آنکه بر سر شما بیاید همانند آنچه بر سر قریش آمد!».
گفتند: ای محمد، خویشتن را فریب ندهی که عدهای از قریشیان را کشتهای؟ اینان مردمانی بیهوش و حواس بودند که سر از کار جنگ درنمیآوردند، اگر روزگاری با ما نبرد کنی، درخواهی یافت که ما مرد جنگیم، و تاکنون همانند ما راندیدهای! آنگاه، خداوند متعال این آیه رانازل فرمود:
﴿قُل لِّلَّذِينَ كَفَرُواْ سَتُغْلَبُونَ وَتُحْشَرُونَ إِلَىٰ جَهَنَّمَۖ وَبِئْسَ ٱلْمِهَادُ١٢ قَدْ كَانَ لَكُمْ ءَايَةٞ فِي فِئَتَيْنِ ٱلْتَقَتَاۖ فِئَةٞ تُقَٰتِلُ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ وَأُخْرَىٰ كَافِرَةٞ يَرَوْنَهُم مِّثْلَيْهِمْ رَأْيَ ٱلْعَيْنِۚ وَٱللَّهُ يُؤَيِّدُ بِنَصْرِهِۦ مَن يَشَآءُۚ إِنَّ فِي ذَٰلِكَ لَعِبْرَةٗ لِّأُوْلِي ٱلْأَبْصَٰرِ١٣﴾ [آل عمران: 12-13].
«بگو به کفرپیشگان: شکست خواهید خورد، و بسوی جهنم گسیل داده خواهید شد، که چه بد آرامگاهی است! برای شما نشانهای گویا و رسا بود در آن دو گروهی که با یکدیگر روبرو شدند، گروهی در راه خدا پیکار میکردند، و گروهی دیگر کفرپیشه بودند، و گروه حریف را با دو چشم سر دو برابر جمعیت خویش میدیدند، و خداوند با یاری خویش تأیید میکند هر که را خواهد، در این ماجرا عبرتی است برای کسانی که دیدگانشان را بگشایند!».
معنا و مفهوم آن پاسخ بنیقینقاع، اعلان جنگ آشکار بود، اما، پیامبر گرامی اسلام خشم خود را فرو بردند، و مسلمانان شکیبایی ورزیدند، و بنا را بر آن نهادند که منتظر بمانند و ببینند از دامان گردش ایام چه نوزادی سر برخواهد زد.
یهودیان بنی قینقاع بر گستاخی خویش افزودند، و طولی نکشید که مدینه را به هم ریختند و نابسامانی و پریشانی به بار آوردند، و با دستهای خودشان گور خودشان را کندند، و راههای زندگی را فراروی خویش بستند.
* ابن هشام از ابوعون روایت کرده است که زنی عربنژاد اجناسی را فراهم آورده بود. در بازار بیقینقاع آنها را فروخت، و در کنار دکۀ زرگری نشست. اطراف او را گرفتند و از او خواستند که صورتش را نمایان کند، حاضر نشد. آن مرد زرگر دو لبۀ جامۀ وی را گرفت، و به گونهای که او متوجه نشد، به پشتش گره زد. همینکه از جای برخاست، عورتش نمایان شد و همۀ آن مردان که دوروبرش بودند، خندیدند. آن زن جیغ زد. مردی از مسلمانان از جای برجست و بر سر آن مرد زرگر فرود آمد و او را کشت. آن مرد زرگر یهودی بود. یهودیان نیز بر سر آن مسلمان ریختند و او را کشتند. اطرافیان آن مرد مسلمان از دیگر مسلمانان بر علیه یهودیان یاری خواستند، و فیمابین مسلمانان و بنیقینقاع شرّ در گرفت.
@sadeqiyyeh
* ابوداود و دیگران از ابن عباس روایت کردهاند که وی گفت: زمانی که رسولخداﷺ آن زهر چشم را در جنگ بدر به قریشیان نشان دادند، و به مدینه وارد شدند، یهودیان را در بازار بنی قینقاع گرد هم آوردند و گفتند:
«يا معشر يهود، أسلموا قبل أن يصيبكم مثل ما أصاب قريشاً». «ای جماعت یهود، اسلام بیاورید، پیش از آنکه بر سر شما بیاید همانند آنچه بر سر قریش آمد!».
گفتند: ای محمد، خویشتن را فریب ندهی که عدهای از قریشیان را کشتهای؟ اینان مردمانی بیهوش و حواس بودند که سر از کار جنگ درنمیآوردند، اگر روزگاری با ما نبرد کنی، درخواهی یافت که ما مرد جنگیم، و تاکنون همانند ما راندیدهای! آنگاه، خداوند متعال این آیه رانازل فرمود:
﴿قُل لِّلَّذِينَ كَفَرُواْ سَتُغْلَبُونَ وَتُحْشَرُونَ إِلَىٰ جَهَنَّمَۖ وَبِئْسَ ٱلْمِهَادُ١٢ قَدْ كَانَ لَكُمْ ءَايَةٞ فِي فِئَتَيْنِ ٱلْتَقَتَاۖ فِئَةٞ تُقَٰتِلُ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ وَأُخْرَىٰ كَافِرَةٞ يَرَوْنَهُم مِّثْلَيْهِمْ رَأْيَ ٱلْعَيْنِۚ وَٱللَّهُ يُؤَيِّدُ بِنَصْرِهِۦ مَن يَشَآءُۚ إِنَّ فِي ذَٰلِكَ لَعِبْرَةٗ لِّأُوْلِي ٱلْأَبْصَٰرِ١٣﴾ [آل عمران: 12-13].
«بگو به کفرپیشگان: شکست خواهید خورد، و بسوی جهنم گسیل داده خواهید شد، که چه بد آرامگاهی است! برای شما نشانهای گویا و رسا بود در آن دو گروهی که با یکدیگر روبرو شدند، گروهی در راه خدا پیکار میکردند، و گروهی دیگر کفرپیشه بودند، و گروه حریف را با دو چشم سر دو برابر جمعیت خویش میدیدند، و خداوند با یاری خویش تأیید میکند هر که را خواهد، در این ماجرا عبرتی است برای کسانی که دیدگانشان را بگشایند!».
معنا و مفهوم آن پاسخ بنیقینقاع، اعلان جنگ آشکار بود، اما، پیامبر گرامی اسلام خشم خود را فرو بردند، و مسلمانان شکیبایی ورزیدند، و بنا را بر آن نهادند که منتظر بمانند و ببینند از دامان گردش ایام چه نوزادی سر برخواهد زد.
یهودیان بنی قینقاع بر گستاخی خویش افزودند، و طولی نکشید که مدینه را به هم ریختند و نابسامانی و پریشانی به بار آوردند، و با دستهای خودشان گور خودشان را کندند، و راههای زندگی را فراروی خویش بستند.
* ابن هشام از ابوعون روایت کرده است که زنی عربنژاد اجناسی را فراهم آورده بود. در بازار بیقینقاع آنها را فروخت، و در کنار دکۀ زرگری نشست. اطراف او را گرفتند و از او خواستند که صورتش را نمایان کند، حاضر نشد. آن مرد زرگر دو لبۀ جامۀ وی را گرفت، و به گونهای که او متوجه نشد، به پشتش گره زد. همینکه از جای برخاست، عورتش نمایان شد و همۀ آن مردان که دوروبرش بودند، خندیدند. آن زن جیغ زد. مردی از مسلمانان از جای برجست و بر سر آن مرد زرگر فرود آمد و او را کشت. آن مرد زرگر یهودی بود. یهودیان نیز بر سر آن مسلمان ریختند و او را کشتند. اطرافیان آن مرد مسلمان از دیگر مسلمانان بر علیه یهودیان یاری خواستند، و فیمابین مسلمانان و بنیقینقاع شرّ در گرفت.
#خورشید_نبوت (319)
@sadeqiyyeh
محاصره و تسلیم و آوارگی
وقتی کار به اینجا رسید، دیگر رسولخداﷺ شکیبایی را روا ندانستند. ابولبابه بن عبدالمنذر را در مدینه جانشین خویش قرار دادند، و لوای مسلمانان را به دست حمزه بن عبدالمطلب دادند، و لشکریان خدا را به سوی بنیقینقاع حرکت دادند. یهودیان وقتی چنین دیدند، در قلعههایشان بست نشستند. پیامبر اکرمﷺ نیز آنان را به شدت در محاصره گرفتند. آغاز محاصره روز شنبه نیمۀ ماه شوال سال دوم هجرت بود، و این محاصره به مدت پانزده شبانه روز تا آغاز ماه ذیقعده ادامه یافت. خداوند ترس و وحشت را در دلهای آنان افکند، همچنانکه هرگاه خدا بخواهد قومی را خوار سازد و دچار شکست گرداند ترس و وحشت را بر آنان فرود میآورد و در دلهای آنان میافکند. به فرمان رسولخداﷺ تن دردادند، و جان و مال و ناموس و فرزندانشان را در اختیار آنحضرت نهادند. آنحضرت نیز دستور دادند آنان را در بند کردند.
عبدالله بن ابی بن سلول نقش منافقانۀ خود را بر عهده گرفت، و با اصرار هرچه تمامتر از رسولخداﷺ درخواست کرد تا حکم عفو عمومی آنان را صادر فرماید. وی گفت: ای محمد، دربارۀ موالی ما (چون بنی قینقاع همپیمانان خزرج بودند) احسان فرمایید! رسولخداﷺ به درخواست وی ترتیب اثر ندادند، اما، وی درخواستش را تکرار کرد. رسولخداﷺ نیز به او اعتنا نکردند. دستش را در گریبان زره آنحضرت داخل کرد. رسولخداﷺ فرمودند: «أرسلني» رهایم کن! و آنچنان به خشم آمدند که سایههای خشم بر چهرۀ نورانی آن حضرت مشاهده شد. آنگاه فرمودند: «وَيحَك، اَرسلني» وای بر تو، رهایم کن! اما، منافق دست از اصرار نکشید و گفت: نه بخدا، رهایتان نمیکنم تا در ارتباط با موالی من احسان روا دارید! چهارصد تن بدون زره، سیصد تن زره پوشیده، که همواره مدافعان من در برابر این دشمن و آن دشمن بودهاند، شما میخواهید یکروزه همه را درو کنید!؟ من بخدا آدمی هستم که مصیبتهایی را پیشبینی میکنم!!.
رسولخداﷺ با این مرد منافق که یک ماه بیشتر از تظاهر وی به اسلام نگذشته بود، بهترین رفتار را کردند، و یهودیان بنیقینقاع را به عبدالله بن اُبّی بخشیدند، اما، فرمان دادند که از مدینه خارج شوند، و در شهر پیامبر نمانند. آنان نیز بسور اَذرُعات شام کوچ کردند، در آنجا نیز دیری نپایید که بیشترشان به هلاکت رسیدند.
رسولخداﷺ اموال آنان را مصادره فرمودند، و از آن اموال سه کمان و دو زره و سه شمشیر و سه نیزه همراه با یک پنجم غنائم برگرفتند. متصدی جمع غنائم در این غزوه محمد بن مُسلمه بود.
@sadeqiyyeh
محاصره و تسلیم و آوارگی
وقتی کار به اینجا رسید، دیگر رسولخداﷺ شکیبایی را روا ندانستند. ابولبابه بن عبدالمنذر را در مدینه جانشین خویش قرار دادند، و لوای مسلمانان را به دست حمزه بن عبدالمطلب دادند، و لشکریان خدا را به سوی بنیقینقاع حرکت دادند. یهودیان وقتی چنین دیدند، در قلعههایشان بست نشستند. پیامبر اکرمﷺ نیز آنان را به شدت در محاصره گرفتند. آغاز محاصره روز شنبه نیمۀ ماه شوال سال دوم هجرت بود، و این محاصره به مدت پانزده شبانه روز تا آغاز ماه ذیقعده ادامه یافت. خداوند ترس و وحشت را در دلهای آنان افکند، همچنانکه هرگاه خدا بخواهد قومی را خوار سازد و دچار شکست گرداند ترس و وحشت را بر آنان فرود میآورد و در دلهای آنان میافکند. به فرمان رسولخداﷺ تن دردادند، و جان و مال و ناموس و فرزندانشان را در اختیار آنحضرت نهادند. آنحضرت نیز دستور دادند آنان را در بند کردند.
عبدالله بن ابی بن سلول نقش منافقانۀ خود را بر عهده گرفت، و با اصرار هرچه تمامتر از رسولخداﷺ درخواست کرد تا حکم عفو عمومی آنان را صادر فرماید. وی گفت: ای محمد، دربارۀ موالی ما (چون بنی قینقاع همپیمانان خزرج بودند) احسان فرمایید! رسولخداﷺ به درخواست وی ترتیب اثر ندادند، اما، وی درخواستش را تکرار کرد. رسولخداﷺ نیز به او اعتنا نکردند. دستش را در گریبان زره آنحضرت داخل کرد. رسولخداﷺ فرمودند: «أرسلني» رهایم کن! و آنچنان به خشم آمدند که سایههای خشم بر چهرۀ نورانی آن حضرت مشاهده شد. آنگاه فرمودند: «وَيحَك، اَرسلني» وای بر تو، رهایم کن! اما، منافق دست از اصرار نکشید و گفت: نه بخدا، رهایتان نمیکنم تا در ارتباط با موالی من احسان روا دارید! چهارصد تن بدون زره، سیصد تن زره پوشیده، که همواره مدافعان من در برابر این دشمن و آن دشمن بودهاند، شما میخواهید یکروزه همه را درو کنید!؟ من بخدا آدمی هستم که مصیبتهایی را پیشبینی میکنم!!.
رسولخداﷺ با این مرد منافق که یک ماه بیشتر از تظاهر وی به اسلام نگذشته بود، بهترین رفتار را کردند، و یهودیان بنیقینقاع را به عبدالله بن اُبّی بخشیدند، اما، فرمان دادند که از مدینه خارج شوند، و در شهر پیامبر نمانند. آنان نیز بسور اَذرُعات شام کوچ کردند، در آنجا نیز دیری نپایید که بیشترشان به هلاکت رسیدند.
رسولخداﷺ اموال آنان را مصادره فرمودند، و از آن اموال سه کمان و دو زره و سه شمشیر و سه نیزه همراه با یک پنجم غنائم برگرفتند. متصدی جمع غنائم در این غزوه محمد بن مُسلمه بود.
#خورشید_نبوت (320)
@sadeqiyyeh
غزوۀ سویق
همزمان با توطئهها و کارشکنیهای صفوان بن امیه و یهودیان و منافقان، ابوسفیان سرگرم نقشه کشیدن بود تا کاری بسازد کم هزینه و با خسارت احتمالی اندک، اما با اثری آشکار، که شتابان صورت پذیرد، و در پرتو آن، حیثیت و مکانت قوم و قبیلۀ خویش را حفاظت کند، و توانمندیها و نیروهایی را که قریش همچنان دارند، نمایان سازد! ابوسفیان نذر کرده بود که آب شستشو از جنابت بر سر خویش نریزد تا با محمد نبرد کند! این بود که با دویست سوار به راه افتاد تا سوگندش را ادا کند. ابوسفیان و همراهانش رفتند تا به سرچشمۀ یک سلسله قنوات بر بالای کوهی به نام ثیب رسیدند. در آنجا فرود آمدند. این مکان یک بَرید (12 میل)- کمتر یا بیشتر- با مدینه فاصله داشت. وی جرأت نکرد که علناً بر مدینه هجوم ببرد، بنابرآن نهاد که عملیاتی را شبیه به عملیات دزدان دریایی دنبال کند. شب هنگام خود را پنهانی به حومۀ مدینه رسانید. ابتدا، به سراغ حیی بن اخطب رفت، و از او خواست که در به روی او بگشاید، وی ابا کرد و ترسید. ابوسفیان از آنجا به سراغ سلامبن مشکم، بزرگ طایفۀ بنینضیر رفت که خزانهدار آنان نیز بود. از او اذن دخول خواست، به او اجازۀ ورود داد و از او پذیرایی کرد، و به او شراب نوشانید، و تمامی اخبار مربوط به اهل مدینه را در اختیار او گذاشت. ابوسفیان در دل شب نزد یارانش بازگشت، و دستهای از آنان را فرستاد تا ناحیهای را در مدینه به نام «عُرَیض» غارت کردند، نخلستانها را کف بُر کردند و سوزانیدند، مردی از انصار را نیز که با یکی از همپیمانانش مشغول زراعت بود، یافتند، و درجا کشتند، و بازگشتند، و باز پس به مکه گریختند.
خبر این قتل و غارت به رسولاکرمﷺ رسید. شتابان ابوسفیان و یارانش را تعقیب کردند. اما، آنان با سرعتی زایدالوصف پای به فرار گذاشتند، و توانستند به موقع بگریزند. رسولخداﷺ رفتند تا به ناحیۀ قرقرهالکُدر رسیدند، و سپس بازگشتند. مسلمانان قوت و غذایی را که کفار از آذوقۀ خود بر جای نهاده بودند، بسوی مدینه حمل کردند، و این حمله را «غزوۀ سویق» نام نهادند. این غزوه در ذیحجۀ سال دوم هجرت، دو ماه بعد از جنگ بدر، روی داد، و پیامبر اکرمﷺ در این غزوه، ابولبابه بن عبدالمنذر را در مدینه جانشین خود ساختند.
@sadeqiyyeh
غزوۀ سویق
همزمان با توطئهها و کارشکنیهای صفوان بن امیه و یهودیان و منافقان، ابوسفیان سرگرم نقشه کشیدن بود تا کاری بسازد کم هزینه و با خسارت احتمالی اندک، اما با اثری آشکار، که شتابان صورت پذیرد، و در پرتو آن، حیثیت و مکانت قوم و قبیلۀ خویش را حفاظت کند، و توانمندیها و نیروهایی را که قریش همچنان دارند، نمایان سازد! ابوسفیان نذر کرده بود که آب شستشو از جنابت بر سر خویش نریزد تا با محمد نبرد کند! این بود که با دویست سوار به راه افتاد تا سوگندش را ادا کند. ابوسفیان و همراهانش رفتند تا به سرچشمۀ یک سلسله قنوات بر بالای کوهی به نام ثیب رسیدند. در آنجا فرود آمدند. این مکان یک بَرید (12 میل)- کمتر یا بیشتر- با مدینه فاصله داشت. وی جرأت نکرد که علناً بر مدینه هجوم ببرد، بنابرآن نهاد که عملیاتی را شبیه به عملیات دزدان دریایی دنبال کند. شب هنگام خود را پنهانی به حومۀ مدینه رسانید. ابتدا، به سراغ حیی بن اخطب رفت، و از او خواست که در به روی او بگشاید، وی ابا کرد و ترسید. ابوسفیان از آنجا به سراغ سلامبن مشکم، بزرگ طایفۀ بنینضیر رفت که خزانهدار آنان نیز بود. از او اذن دخول خواست، به او اجازۀ ورود داد و از او پذیرایی کرد، و به او شراب نوشانید، و تمامی اخبار مربوط به اهل مدینه را در اختیار او گذاشت. ابوسفیان در دل شب نزد یارانش بازگشت، و دستهای از آنان را فرستاد تا ناحیهای را در مدینه به نام «عُرَیض» غارت کردند، نخلستانها را کف بُر کردند و سوزانیدند، مردی از انصار را نیز که با یکی از همپیمانانش مشغول زراعت بود، یافتند، و درجا کشتند، و بازگشتند، و باز پس به مکه گریختند.
خبر این قتل و غارت به رسولاکرمﷺ رسید. شتابان ابوسفیان و یارانش را تعقیب کردند. اما، آنان با سرعتی زایدالوصف پای به فرار گذاشتند، و توانستند به موقع بگریزند. رسولخداﷺ رفتند تا به ناحیۀ قرقرهالکُدر رسیدند، و سپس بازگشتند. مسلمانان قوت و غذایی را که کفار از آذوقۀ خود بر جای نهاده بودند، بسوی مدینه حمل کردند، و این حمله را «غزوۀ سویق» نام نهادند. این غزوه در ذیحجۀ سال دوم هجرت، دو ماه بعد از جنگ بدر، روی داد، و پیامبر اکرمﷺ در این غزوه، ابولبابه بن عبدالمنذر را در مدینه جانشین خود ساختند.
#خورشید_نبوت (321)
@sadeqiyyeh
غزوۀ ذیاَمر
این غزوه بزرگترین یورش نظامی بود که رسولخداﷺ پیش از جنگ اُحُد رهبری کردند، و در ماه محرم سال سوم هجرت روی داد.
انگیزۀ این غزوه، آن بود که عوامل اطلاعاتی مدینه برای پیامبراکرمﷺ خبر آوردند که جماعت انبوهی از بنیثعلبه و محارب گرد آمدهاند و میخواهند اطراف مدینه را غارت کنند. پیامبر گرامی اسلام مسلمانان را بسیج کردند، و با چهارصد و پنجاه رزمندۀ سوار و پیاده از مدینه عزیمت فرمودند، و عثمانبن عفان را در مدینه جانشین خویش قرار دادند.
در اثنای راه، مردی را دستگیر کردند که میگفت نام او جبار، و از بنیثعلبه است. او را نزد رسولخداﷺ آوردند. رسولخداﷺ او را به اسلام دعوت کردند، او نیز اسلام آورد و آنحضرت او را به بلال سپردند، و راهنمایی لشکر اسلام را بسوی سرزمین دشمن بر عهده گرفت.
نیروهای دشمن، همینکه خبر فرا رسیدن لشکر مدینه را شنیدند، در کوهستان پراکنده شدند. نبیاکرمﷺ با لشکریان خود به مکان تجمع دشمن رسیدند که بر سر گودال آبی بنام «ذی امر» گردهم آمده بودند. تمامی ماه صفر یا نزدیک به تمامی آن را رسولخداﷺ در آن مکان ماندند، تا اعراب منطقه توانمندی مسلمانان را دریابند، و بیم و هراس بر آنان مستولی گردد، آنگاه به مدینه بازگشتند.
@sadeqiyyeh
غزوۀ ذیاَمر
این غزوه بزرگترین یورش نظامی بود که رسولخداﷺ پیش از جنگ اُحُد رهبری کردند، و در ماه محرم سال سوم هجرت روی داد.
انگیزۀ این غزوه، آن بود که عوامل اطلاعاتی مدینه برای پیامبراکرمﷺ خبر آوردند که جماعت انبوهی از بنیثعلبه و محارب گرد آمدهاند و میخواهند اطراف مدینه را غارت کنند. پیامبر گرامی اسلام مسلمانان را بسیج کردند، و با چهارصد و پنجاه رزمندۀ سوار و پیاده از مدینه عزیمت فرمودند، و عثمانبن عفان را در مدینه جانشین خویش قرار دادند.
در اثنای راه، مردی را دستگیر کردند که میگفت نام او جبار، و از بنیثعلبه است. او را نزد رسولخداﷺ آوردند. رسولخداﷺ او را به اسلام دعوت کردند، او نیز اسلام آورد و آنحضرت او را به بلال سپردند، و راهنمایی لشکر اسلام را بسوی سرزمین دشمن بر عهده گرفت.
نیروهای دشمن، همینکه خبر فرا رسیدن لشکر مدینه را شنیدند، در کوهستان پراکنده شدند. نبیاکرمﷺ با لشکریان خود به مکان تجمع دشمن رسیدند که بر سر گودال آبی بنام «ذی امر» گردهم آمده بودند. تمامی ماه صفر یا نزدیک به تمامی آن را رسولخداﷺ در آن مکان ماندند، تا اعراب منطقه توانمندی مسلمانان را دریابند، و بیم و هراس بر آنان مستولی گردد، آنگاه به مدینه بازگشتند.
#حدیث
عَنْ عَبْدَ اللَّهِ بْنَ عَمْرٍو، يَقُولُ قَالَ النَّبِيُّ صلى الله عليه وسلم الْمُسْلِمُ مَنْ سَلِمَ الْمُسْلِمُونَ مِنْ لِسَانِهِ وَيَدِهِ، وَالْمُهَاجِرُ مَنْ هَجَرَ مَا نَهَى اللَّهُ عَنْهُ
بخاری(۶۴۸۴)نسائی(۴۹۹۶)
ابوداود(۲۴۸۱)
از عبدالله بن عمرو رضی الله عنه روایت است که رسول الله صلی الله علیه وسلم فرمودند: مسلمان كسی است كه ساير مسلمانان از دست و زبان او در امان باشند. و مهاجر كسی است كه از آنچه الله منع كرده، دوری نمايد.
مسلمان کسی است که سایر مسلمانان از زبان او در امان باشند، آنها را دشنام نمی دهد و لعن و نفرین نمی کند، غیبت شان نمی کند و هیچیک از انواع شر و فساد را در میان آنها منتشر نمی نماید. همچنین از دست او در امان هستند، پس به آنها تعدی نمی کند، اموال شان را به ناحق نمی گیرد. و مهاجر کسی است که آنچه الله متعال حرام نموده، ترک نماید.
عَنْ عَبْدَ اللَّهِ بْنَ عَمْرٍو، يَقُولُ قَالَ النَّبِيُّ صلى الله عليه وسلم الْمُسْلِمُ مَنْ سَلِمَ الْمُسْلِمُونَ مِنْ لِسَانِهِ وَيَدِهِ، وَالْمُهَاجِرُ مَنْ هَجَرَ مَا نَهَى اللَّهُ عَنْهُ
بخاری(۶۴۸۴)نسائی(۴۹۹۶)
ابوداود(۲۴۸۱)
از عبدالله بن عمرو رضی الله عنه روایت است که رسول الله صلی الله علیه وسلم فرمودند: مسلمان كسی است كه ساير مسلمانان از دست و زبان او در امان باشند. و مهاجر كسی است كه از آنچه الله منع كرده، دوری نمايد.
مسلمان کسی است که سایر مسلمانان از زبان او در امان باشند، آنها را دشنام نمی دهد و لعن و نفرین نمی کند، غیبت شان نمی کند و هیچیک از انواع شر و فساد را در میان آنها منتشر نمی نماید. همچنین از دست او در امان هستند، پس به آنها تعدی نمی کند، اموال شان را به ناحق نمی گیرد. و مهاجر کسی است که آنچه الله متعال حرام نموده، ترک نماید.
#خورشید_نبوت (322)
@sadeqiyyeh
قتل کعب بن اشرف
کعب بن اشرف، از همۀ یهودیان نسبت به اسلام و مسلمین کینهتوزتر بود، و بیش از همه، رسولخداﷺ را میآزرد، و از همه سرسختتر، آشکارا ندای جنگ با پیغمبر اکرمﷺ را درمیداد.
وی از قبیلۀ طییء، از بنینَبهان، و مادرش از بنی نضیر بود. ثروتمندی رفاه زده بود، که درمیان قوم عرب به زیبایی مشهور، و شاعری از شاعران بنام عرب محسوب بود، و قلعۀ وی در جنوب شرقی مدینه پشت محلۀ بنینضیر واقع شده بود.
زمانی که نخستین خبر مربوط به پیروزی مسلمانان و کشته شدن سران قریش به وی رسید، گفت: آیا این حق است؟ اینان اشراف عرباند و پادشاهان زمان! بخدا، اگر محمد این جماعت را از پای درآورده باشد، زیرزمین بهتر از روی آن است!.
وقتی که اخبار رسیده نزد او قطعیت یافت، دشمن خدا به پای خاست، و به هجو رسولخداﷺ و مسلمانان پرداخت، و دشمنانشان را میستود، و آنان را بر علیه مسلمانان تحریک میکرد. به این اندازه نیز رضایت نداد، و سرانجام سواره بسوی قریشیان رفت، و بر مطلب بن ابی وداعۀ سهمی وارد شد، و به سرودن اشعاری مبنی بر سوگواری برای کشتگان مشرکان که در چاه بدر ریخته شدند، آغاز کرد، تا کینههای درونی قریشیان را برآشوبد، و آتش عداوت آنان را بر علیه نبیاکرمﷺ شعلهور سازد، و آنان را به جنگ با آن حضرت فراخواند. در آن اثنا که وی در مکه بود، ابوسفیان و دیگر مشرکان از او پرسیدند: آیا دین ما نزد تو مجبوبتر است یا دین محمد و یارانش؟ و کدامیک از دو گروه راه یافتهترند؟ کعب بن اشرف گفت: شما راه یافتهترید و برترید؟! در این ارتباط خداوند متعال این آیه را نازل فرمود:
﴿أَلَمْ تَرَ إِلَى ٱلَّذِينَ أُوتُواْ نَصِيبٗا مِّنَ ٱلْكِتَٰبِ يُؤْمِنُونَ بِٱلْجِبْتِ وَٱلطَّٰغُوتِ وَيَقُولُونَ لِلَّذِينَ كَفَرُواْ هَٰٓؤُلَآءِ أَهْدَىٰ مِنَ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ سَبِيلًا٥١﴾ [النساء: 51].
«آیا مشاهده نکردی کردار کسانی را که بهرهای از کتاب آنان را دادهاند، به جبت و طاغوت ایمان میآورند، و کفر پیشگان را میگویند که اینان از خدا باوران ایمان آورده راهیافتهترند!».
کعب با همین احوال به مدینه بازگشت و این بار در اشعارش غزلخوانی بنام زنان صحابه را آغاز کرد، و با زبان درازیهایش مسلمانان را بسیار آزار میداد.
وقتی کار به اینجا رسید، رسولخداﷺ فرمودند:
«مَنْ لِكَعْبِ بْنِ الأَشْرَفِ فَإِنَّهُ آذَى اللَّهَ وَرَسُولَهُ». «چه کسی داوطلب است که کار کعب بن اشرف را یکسره کند؟ او دیگر آزار و اذیت رسانیدن به خدا و رسولش را به نهایت رسانیده است!؟».
پبامبر اکرمﷺ برای کشتن کعببن اشرف، دستهای از صحابه را مأمور کردند که عبارت بودند از: محمدبن مسلمه، عبادبن بشر، ابونائله سلکانبن سلامه- که برادر رضاعی کعببن اشرف بود- حارثبن اوس و ابوعَبسبن جَبَر. فرماندی این دسته را محمدبن مسلمه برعهده داشت.
@sadeqiyyeh
قتل کعب بن اشرف
کعب بن اشرف، از همۀ یهودیان نسبت به اسلام و مسلمین کینهتوزتر بود، و بیش از همه، رسولخداﷺ را میآزرد، و از همه سرسختتر، آشکارا ندای جنگ با پیغمبر اکرمﷺ را درمیداد.
وی از قبیلۀ طییء، از بنینَبهان، و مادرش از بنی نضیر بود. ثروتمندی رفاه زده بود، که درمیان قوم عرب به زیبایی مشهور، و شاعری از شاعران بنام عرب محسوب بود، و قلعۀ وی در جنوب شرقی مدینه پشت محلۀ بنینضیر واقع شده بود.
زمانی که نخستین خبر مربوط به پیروزی مسلمانان و کشته شدن سران قریش به وی رسید، گفت: آیا این حق است؟ اینان اشراف عرباند و پادشاهان زمان! بخدا، اگر محمد این جماعت را از پای درآورده باشد، زیرزمین بهتر از روی آن است!.
وقتی که اخبار رسیده نزد او قطعیت یافت، دشمن خدا به پای خاست، و به هجو رسولخداﷺ و مسلمانان پرداخت، و دشمنانشان را میستود، و آنان را بر علیه مسلمانان تحریک میکرد. به این اندازه نیز رضایت نداد، و سرانجام سواره بسوی قریشیان رفت، و بر مطلب بن ابی وداعۀ سهمی وارد شد، و به سرودن اشعاری مبنی بر سوگواری برای کشتگان مشرکان که در چاه بدر ریخته شدند، آغاز کرد، تا کینههای درونی قریشیان را برآشوبد، و آتش عداوت آنان را بر علیه نبیاکرمﷺ شعلهور سازد، و آنان را به جنگ با آن حضرت فراخواند. در آن اثنا که وی در مکه بود، ابوسفیان و دیگر مشرکان از او پرسیدند: آیا دین ما نزد تو مجبوبتر است یا دین محمد و یارانش؟ و کدامیک از دو گروه راه یافتهترند؟ کعب بن اشرف گفت: شما راه یافتهترید و برترید؟! در این ارتباط خداوند متعال این آیه را نازل فرمود:
﴿أَلَمْ تَرَ إِلَى ٱلَّذِينَ أُوتُواْ نَصِيبٗا مِّنَ ٱلْكِتَٰبِ يُؤْمِنُونَ بِٱلْجِبْتِ وَٱلطَّٰغُوتِ وَيَقُولُونَ لِلَّذِينَ كَفَرُواْ هَٰٓؤُلَآءِ أَهْدَىٰ مِنَ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ سَبِيلًا٥١﴾ [النساء: 51].
«آیا مشاهده نکردی کردار کسانی را که بهرهای از کتاب آنان را دادهاند، به جبت و طاغوت ایمان میآورند، و کفر پیشگان را میگویند که اینان از خدا باوران ایمان آورده راهیافتهترند!».
کعب با همین احوال به مدینه بازگشت و این بار در اشعارش غزلخوانی بنام زنان صحابه را آغاز کرد، و با زبان درازیهایش مسلمانان را بسیار آزار میداد.
وقتی کار به اینجا رسید، رسولخداﷺ فرمودند:
«مَنْ لِكَعْبِ بْنِ الأَشْرَفِ فَإِنَّهُ آذَى اللَّهَ وَرَسُولَهُ». «چه کسی داوطلب است که کار کعب بن اشرف را یکسره کند؟ او دیگر آزار و اذیت رسانیدن به خدا و رسولش را به نهایت رسانیده است!؟».
پبامبر اکرمﷺ برای کشتن کعببن اشرف، دستهای از صحابه را مأمور کردند که عبارت بودند از: محمدبن مسلمه، عبادبن بشر، ابونائله سلکانبن سلامه- که برادر رضاعی کعببن اشرف بود- حارثبن اوس و ابوعَبسبن جَبَر. فرماندی این دسته را محمدبن مسلمه برعهده داشت.
إِنَّ اللَّهَ وَمَلائِكَتَهُ یُصَلُّونَ عَلَى النَّبِیِّ یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَیْهِ وَسَلِّمُوا تَسْلِیمًا🌸🌸🌸
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَعَلَى آلِ مُحَمَّدٍ كَمَا صَلَّیْتَ عَلَى إِبْرَاهِیمَ وَعَلَى آلِ إِبْرَاهِیمَ إِنَّكَ حَمِیدٌ مَجِیدٌ؛
اللَّهُمَّ بَارِكْ عَلَى مُحَمَّدٍ وَعَلَى آلِ مُحَمَّدٍ كَمَا بَارَكْتَ عَلَى إِبْرَاهِیمَ وَعَلَى آلِ إِبْرَاهِیمَ إِنَّكَ حَمِیدٌ مَجِیدٌ.
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَعَلَى آلِ مُحَمَّدٍ كَمَا صَلَّیْتَ عَلَى إِبْرَاهِیمَ وَعَلَى آلِ إِبْرَاهِیمَ إِنَّكَ حَمِیدٌ مَجِیدٌ؛
اللَّهُمَّ بَارِكْ عَلَى مُحَمَّدٍ وَعَلَى آلِ مُحَمَّدٍ كَمَا بَارَكْتَ عَلَى إِبْرَاهِیمَ وَعَلَى آلِ إِبْرَاهِیمَ إِنَّكَ حَمِیدٌ مَجِیدٌ.
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
#پیام_جمعه 💌
💠 زنده شدن دوباره زمین در بهار یادآور روز قیامت است.
الله سبحانه وتعالی میفرماید:
🔹 فَانْظُرْ إِلَىٰ آثَارِ رَحْمَتِ اللَّهِ كَيْفَ يُحْيِي الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا ۚ إِنَّ ذَٰلِكَ لَمُحْيِي الْمَوْتَىٰ ۖ وَهُوَ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ [روم/50]
به آثار رحمت الله بنگر كه چگونه زمين را بعد از مردنش زنده می كند. آن كس (كه زمين را زنده كرد) زنده كننده مردگان در قيامت است و او بر همه چيز تواناست.
🔹 رسول الله صلی الله علیه وسلم میفرماید:
هنگامی که بهار از راه رسید، زیاد به فکر قیامت باشید؛ زیرا قیامت شبیه بهار است
🔹 یاد مرگ با طبیعت گرِه خورده است همانطور که طبیعت در زمستان می میرد و در بهار زنده می شود انسان هم در دنیا می میرد و در قیامت زنده میشود
🔺بنابراین بیشتر به اعمالمان بیاندیشیم و بفکر آخرتمان باشیم...
☝ یا الله قران را بهار دل مان قرار ده و آن را نور سینه مان و سبب زدودن غم و اندوه مان بگردان آمین یا رب العالمین 🤲
🌹اَللّٰهُمَّ صَلِّ وَسَلِّمْ وبارك عَلَیٰ سَیِّدِنٰا مُحَمَّدٍ وعَلَیٰ آله وَصَحْبِهِ أَجْمَعِیْن ♥️
💠 زنده شدن دوباره زمین در بهار یادآور روز قیامت است.
الله سبحانه وتعالی میفرماید:
🔹 فَانْظُرْ إِلَىٰ آثَارِ رَحْمَتِ اللَّهِ كَيْفَ يُحْيِي الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا ۚ إِنَّ ذَٰلِكَ لَمُحْيِي الْمَوْتَىٰ ۖ وَهُوَ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ [روم/50]
به آثار رحمت الله بنگر كه چگونه زمين را بعد از مردنش زنده می كند. آن كس (كه زمين را زنده كرد) زنده كننده مردگان در قيامت است و او بر همه چيز تواناست.
🔹 رسول الله صلی الله علیه وسلم میفرماید:
هنگامی که بهار از راه رسید، زیاد به فکر قیامت باشید؛ زیرا قیامت شبیه بهار است
🔹 یاد مرگ با طبیعت گرِه خورده است همانطور که طبیعت در زمستان می میرد و در بهار زنده می شود انسان هم در دنیا می میرد و در قیامت زنده میشود
🔺بنابراین بیشتر به اعمالمان بیاندیشیم و بفکر آخرتمان باشیم...
☝ یا الله قران را بهار دل مان قرار ده و آن را نور سینه مان و سبب زدودن غم و اندوه مان بگردان آمین یا رب العالمین 🤲
🌹اَللّٰهُمَّ صَلِّ وَسَلِّمْ وبارك عَلَیٰ سَیِّدِنٰا مُحَمَّدٍ وعَلَیٰ آله وَصَحْبِهِ أَجْمَعِیْن ♥️
Audio
🎤#خطبه 1122 نمازجمعه اهلسنت صادقیه تهران
📆 تاریخ: 22 فروردین 1404
📝 موضوع: نشانههای قبولی طاعات
👤خطیب: استاد عزیز بابایی
▷ ◉──────── 16:22
@sadeqiyyeh
📆 تاریخ: 22 فروردین 1404
📝 موضوع: نشانههای قبولی طاعات
👤خطیب: استاد عزیز بابایی
▷ ◉──────── 16:22
@sadeqiyyeh
#خورشید_نبوت (323)
@sadeqiyyeh
از روایات در این ارتباط، چنین برمیآید که وقتی رسولخداﷺ فرمودند: «مَنْ لِكَعْبِ بْنِ الأَشْرَفِ فَإِنَّهُ آذَى اللَّهَ وَرَسُولَه»!؟ محمدبن مسلمه از جای برخاست و گفت: من، ای رسول خدا! دوست دارید او را بکشید؟! فرمودند: آری! گفت: حال که چنین است، به من اجازت دهید چیزی بگویم!؟ فرمودند: بگو!.
محمدبن مسلمه نزد کعب بن اشرف رفت و گفت: این مرد از ما مطالبۀ صدقه میکند، و ما را تحتفشار گذاشته است! کعب گفت: شما نیز بخدا او راخسته و درمانده خواهید ساخت!.
محمدبن مسلمه گفت: ما دیگر پیرو او شدهایم، در حال حاضر نمیخواهیم او را واگذاریم تا ببینیم کارش به کجا میکشد؟! اینک از تو میخواهیم یک وَسَق [=60 صاع] یا دو وسق گندم قرض بدهی! کعب گفت: باشد! گروگان به من بدهید! ابن مسلمه گفت: گروگان چه میخواهی؟ گفت: زنانتان را گروگان نزد من بگذارید! گفت: چگونه زنانمان را نزد تو گروگان بگذاریم در حالیکه تو زیباترین مرد عرب هستی؟ گفت: پس پسرانتان را گروگان نزد من بگذارید! گفت: چگونه پسرانمان را نزد تو گروگان بگذاریم؟ تا مردم به آنان دشنام دهند که: در برابر یک وَسَق یا دو وسق گندم به گروگان رفتهاند!؟ ما اسلحه نزدت به گروگان میسپاریم!.
با این ترتیب، محمدبن مسلمه با کعب بن اشرف قرار گذاشت که به دیدار وی برود.
ابونائله نیز کاری شبیه آنچه محمدبن مسلمه کرده بود، انجام داد. نزد کعب رفت، و ساعتی ار این سوی و آن سوی با او به شعرخوانی پرداخت، آنگاه گفت: راستی! ای ابناشرف؟ من برای عرض حاجتی نزد تو آمدهام، محرمان نزد خودمان بماند؟! کعب گفت: باشد!.
ابونائله گفت: آمدن این مرد برای ما بلایی آسمانی بوده است! قوم عرب همه با ما دشمن شدهاند، همه یکپارچه در برابر ما صفآرایی کردهاند! همۀ راهها رابه روی ما بستهاند، خانوادههایمان در مخاطره قرار گرفتهاند، جان همگیمان در عذاب است، به وضعی دچار شدهایم که خودمان و خانوادههایمان در مضیقه قرار گرفتهایم! و گفتگوی فیمابین آندو مانند گفتگویی که با ابنسلمه قبلاً داشته بود، پیش رفت. ابونائله ضمن صحبتهایش گفت: من یارانی نیز دارم که همفکر مناند! و من میخواهم آنان را نزد تو بیاورم، تا تو با آنان بیعت کنی، و در این شرایط فعلی به آنان احسان کنی؟!.
ابن مسلمه و ابونائله با این گفتگوها به مقصود و منظور خودشان نائل آمدند، زیرا، اکنون دیگر کعببن اشرف با این مذاکراتی که به عمل آمده بود، از بابت اسلحه به همراه داشتن آنان دچار شک و تردید نمیشد!.
@sadeqiyyeh
از روایات در این ارتباط، چنین برمیآید که وقتی رسولخداﷺ فرمودند: «مَنْ لِكَعْبِ بْنِ الأَشْرَفِ فَإِنَّهُ آذَى اللَّهَ وَرَسُولَه»!؟ محمدبن مسلمه از جای برخاست و گفت: من، ای رسول خدا! دوست دارید او را بکشید؟! فرمودند: آری! گفت: حال که چنین است، به من اجازت دهید چیزی بگویم!؟ فرمودند: بگو!.
محمدبن مسلمه نزد کعب بن اشرف رفت و گفت: این مرد از ما مطالبۀ صدقه میکند، و ما را تحتفشار گذاشته است! کعب گفت: شما نیز بخدا او راخسته و درمانده خواهید ساخت!.
محمدبن مسلمه گفت: ما دیگر پیرو او شدهایم، در حال حاضر نمیخواهیم او را واگذاریم تا ببینیم کارش به کجا میکشد؟! اینک از تو میخواهیم یک وَسَق [=60 صاع] یا دو وسق گندم قرض بدهی! کعب گفت: باشد! گروگان به من بدهید! ابن مسلمه گفت: گروگان چه میخواهی؟ گفت: زنانتان را گروگان نزد من بگذارید! گفت: چگونه زنانمان را نزد تو گروگان بگذاریم در حالیکه تو زیباترین مرد عرب هستی؟ گفت: پس پسرانتان را گروگان نزد من بگذارید! گفت: چگونه پسرانمان را نزد تو گروگان بگذاریم؟ تا مردم به آنان دشنام دهند که: در برابر یک وَسَق یا دو وسق گندم به گروگان رفتهاند!؟ ما اسلحه نزدت به گروگان میسپاریم!.
با این ترتیب، محمدبن مسلمه با کعب بن اشرف قرار گذاشت که به دیدار وی برود.
ابونائله نیز کاری شبیه آنچه محمدبن مسلمه کرده بود، انجام داد. نزد کعب رفت، و ساعتی ار این سوی و آن سوی با او به شعرخوانی پرداخت، آنگاه گفت: راستی! ای ابناشرف؟ من برای عرض حاجتی نزد تو آمدهام، محرمان نزد خودمان بماند؟! کعب گفت: باشد!.
ابونائله گفت: آمدن این مرد برای ما بلایی آسمانی بوده است! قوم عرب همه با ما دشمن شدهاند، همه یکپارچه در برابر ما صفآرایی کردهاند! همۀ راهها رابه روی ما بستهاند، خانوادههایمان در مخاطره قرار گرفتهاند، جان همگیمان در عذاب است، به وضعی دچار شدهایم که خودمان و خانوادههایمان در مضیقه قرار گرفتهایم! و گفتگوی فیمابین آندو مانند گفتگویی که با ابنسلمه قبلاً داشته بود، پیش رفت. ابونائله ضمن صحبتهایش گفت: من یارانی نیز دارم که همفکر مناند! و من میخواهم آنان را نزد تو بیاورم، تا تو با آنان بیعت کنی، و در این شرایط فعلی به آنان احسان کنی؟!.
ابن مسلمه و ابونائله با این گفتگوها به مقصود و منظور خودشان نائل آمدند، زیرا، اکنون دیگر کعببن اشرف با این مذاکراتی که به عمل آمده بود، از بابت اسلحه به همراه داشتن آنان دچار شک و تردید نمیشد!.