انجمن راه توسعه
150 subscribers
94 photos
3 videos
196 links
کانال رسمی اطلاع رسانی انجمن اندیشه پویا و همگامان راه توسعه
Download Telegram
@rahetosee

مردی که به سرعت باد می‌دوید (بخش اول)

(شبی در کنار محمد یوسفی اهل میلکی)

سالم توکلی (انجمن راه‌توسعه)

روزی در قطر سوار بر لنجش کردند و یک گوی نورانی را به دستش دادند و تا نزدیک نماز صبح بر دریا او را گرداندند و از او فیلم گرفتند و حق‌الزحمه‌اش را هم دادند. این شد تیتراژ تلویزیون الجزیره که تا مدت‌ها پیش از خبر پخش می‌شد و همه دنیا آن را می‌دیدند. البته از نگاه برنامه‌سازان تلویزیون الجزیره این مرد تکیده و لاغر با صورت باریک و چشمانی گشاده جان می‌داد برای تیتراژ آغازین برنامه خبری یکی از مهمترین شبکه‌های تلویزیونی دنیا. این مرد که برای کسب معیشت در قطر رنگ‌کاری می‌کرد در جشنواره‌ها هم از هنر دستش استفاده شد. او در جشنواره‌های بومی و محلی کشور قطر از پسین تا ۱۱ شب می‌نشست و حصیر و مَدِّه درست می‌کرد. او محمد سنانی یا محمد یوسفی است. متولد ۱۳۱۴، اصالتا اهل عمانی که از کودکی به همراه خواهر و تحت سرپرستی عمه‌اش ساکن روستای میلکی شد. گاگوله می‌رفت که پدرش فوت کرد. او و تنها خواهرش نزد عمه‌اشان مریم‌ سنانی بزرگ شدند. مریم سنانی در قوت و قدرت شهره بود. نقل است که مریم سنانی با عاشی هلالو مَشک بز را از چهار دُسی آب(نوعی کوزه) پر می‌کردند، کوله کرده، می‌بردند سر کلات برای دو نفر نگهبانی که در برج نشسته و کشیک روستا را می‌دادند. محمد در کودکی به مدت هفت ماه نزد حافظ ادریس قرآن ختم کرد و در سربازی سواد خواندن و نوشتن آموخت. او که برای کسب معیشت به قطر رفته بود، در مسابقات دو و قایقرانی نیز شرکت کرد. در این مسابقه که از ملیت‌های مختلف شرکت کرده بودند و از کنار هتل شرایتون آغاز شده بود، مقام دوم کسب کرد و در قایقرانی گروهی صاحب رتبه‌ای در مسابقات شدند. محمد سنانی در دیار خود نیز به دونده‌ای پرسرعت شهره بود. در روزگاری که شیخ یاسر نصوری بخشدار گاوبندی بود، نامه‌ای رسید که دونده‌ای را جهت شرکت در مسابقات کشوری در تهران معرفی کنید. شیخ مردی به نام کمال را فراخواند که چه کسی در منطقه خوب می‌دود. کمال بی هیچ تاملی محمد سنانی را معرفی کرد. شیخ پیک خود غلام سوار را فرستاد تا محمد سنانی را فرابخواند. همسرش دی‌یوسف ۱۰ من گندم و ۵ من جو داده بود دست محمد تا برود گاوبندی و با مکینه رئیس آرد کند. عزالدین بر سر مکینه (تلمبه) کار می‌کرد. محمد سنانی پیغام شیخ را که شنید، گندمش را تحویل عزالدین داد و راهی قلعه شیخ شد.

ادامه متن را در لینک زیر ببینید:

https://b2n.ir/t28200
https://telegram.me/rahetosee
مردی که به سرعت باد می‌دوید (بخش پایانی)

(شبی در کنار محمد یوسفی اهل میلکی)


@rahetosee

سالم توکلی (انجمن راه‌توسعه)

حکایت‌های دیگر

جوری در چَه‌گِزی

وقتی سربازی تمام کردم، اینجا غله تمام شده بود. من با زارعلی (پدرابراهیم اشرفی) به «چَه‌گِزی» لامرد رفتم. گفتم: «یک سهمی به من می‌دهید، جوری(درو) کنم؟» جایم خانه اسماعیل عباس بود. اسماعیل عباس تفنگ و پیشتو(هفت‌تیر) همیشه همراهش بود. حتی وقتی می‌خوابید. زنش هم در سرپله نگهبان بود. زن عبدالله‌عباس با زن اسماعیل خواهر بودند. روزی هوا هنوز روشن بود. عبدالله عباس آمد و به اسماعیل عباس گفت: «یوسفی مرخصش بکن، گاومان برنگشته. می‌رویم دنبال گاو می‌گردیم تا ساعت ۸ برمی‌گردیم.» اسماعیل عباس گفت: «باشه ولی زود برگردید.» اسماعیل عباس دشمن دار بود. ۱۲ تا پیپ(حلب) خالی روی یکدیگر پشت دروازه‌ی تخته‌ای خانه‌اش صف داده بود. تا اگر کسی در هل بدهد با سر و صدای افتادن پیپ‌ها، زنش متوجه شود و با تفنگ او را بزند. ما تا نورآباد رفتیم دنبال گاو هر چه گشتیم پیدا نکردیم. وقتی برگشتیم ساعت ۱۲ بود. گفتم: «عبدالله‌عباس؛ چطور برگردم؟ زن اسماعیل‌عباس من را می‌کشد.» گفت: «بیا خانه ما.» گفتم: «نه؛ خانه شما نمی‌آیم.» گفت: «خانه ما و خانه آنها یکی است چرا نمی‌آیی؟» هر چه اصرار کرد؛ قبول نکردم. گفت: «نسو» تو را می‌کشد. حیف است دیگر «مِلَه‌کش» (ماله‌کش؛کسی که کار صاف کردن سطوح در بنایی را انجام می‌دهد) نداریم. راه کوچکی بین در و دیوار اسماعیل‌عباس بود. زنش «نسو» بالا نگهبانی می‌داد. خودش هم در اتاقی که روبه‌روی در حیاط بود، خوابیده بود تا همین که صدای افتادن پیپ‌ها آمد، شلیک کنند. تفنگ از خودش جدا نمی‌کرد. ماه شب چهارده و هوا کاملا روشن بود. یواشکی رفتم. از لای در و دیوار با احتیاط رد شدم. حواسم بود که اگر پیپ‌ها افتاد داد بزنم دی‌مسعود نزن که من هستم. چون لاغر بودم رد شدم بدون اینکه پیپ‌ها بیفتد. آمدم داخل و از سایه کنار دیوار به داخل اتاق رفتم. اسماعیل عباس بلند شد گفت: «کیه؟ چطور آمدی؟!» گفتم: «از لای در و دیوار.» گفت: «مگه سقط شده تو را ندید؟!» گفتم: «نمی‌دانم خوابه. شانس خودمه.» چندتا فحش به نسو داد. تو به حساب کشیک من می‌زنی؛ پس این محمد یوسف چطور به داخل آمده؟! گفت نمی‌فهمم شاید از هوا آمده. صبح زنش گفت: «تو چطور آمدی داخل؟ خیلی فحشم داد.»
۴۵ روز ماندم جوری که تمام کردم، برگشتم.

ادامه متن را در لینک زیر ببینید:

https://b2n.ir/j37020
https://telegram.me/rahetosee
مردی که از طوفان و موج جان به‌سلامت برد

پای حکایت‌های حاجی عبدالله احمدیان از روستای ستلو

@rahetosee 

سالم توکلی (انجمن راه‌توسعه)

درِ بزرگ چوبی قدیمی در نظر اول در تصور نمی‌آید که کسی سال‌ها گشوده باشد. اما پس از دقایق نسبتا طولانی انتظار سرانجام با صدای ناله مانندی گشوده می‌شود. خالد احمدیان است که ما را به اندرونی خانه هدایت می‌کند. بنای خانه قدیمی مانده است. با ایوانی دراز که در انتهایش در یکی از اتاق‌ها، حاجی‌عبدالله احمدیان روی تختش دراز کشیده است. خانه‌ای چنین بزرگ البته در روزگاری رونقی داشته، آمد و شدی بوده و بسیار مهمانان و مسافران آمده‌اند و رفته‌اند. خانه‌ای که صاحب آن ده سال کدخدای روستای ستلو بوده است. این دومین بار بود که به دیدارش آمدم. که دیدار پیران خردمند عبرت‌ها در آن نهفته است. از سویی هم پیران چشم انتظارند که در روزگار ناتوانی و کنج عزلت‌نشینی از سر ناگزیری؛ کسی درِ خانه را بگشاید و به دیدار بیاید. هر چند که پیران حکایت روزهای رفته را بارها و بارها برایت نقل کرده‌اند. اگر چه این تکرار حکایت‌ها گاهی موجب ملالند اما باید صبور بود و باز شنید و دل پیر آزرده نساخت که شاید این صبوری لازم است ما را، در این دنیای پر از سرعت و ناشکیبایی. «چو بذل تو کردم جوانی خویش/ به هنگام پیری مرانم ز پیش».
دیدار این پیران ضعیف که از پس کاروان همی می‌آیند به گفته سعدی علیه‌الرحمه به یادمان می‌آورد که چون اشتر آهسته رویم شب و روز و رفتن و نشستن به که دویدن و گسستن. «ای که مشتاق منزلی مشتاب/پند من کار بند و صبر آموز/ اسب تازی دو تگ رود به شتاب/ و اشتر آهسته می‌رود شب و روز.»

سال گذشته که با جمعی از یاران به دیدارش آمدیم توانش بیش از امروز بود. به یاری عصایش می‌توانست برخیزد و ما را تا انتهای ایوان همراهی کند. اما این‌بار آن‌گونه خود گفت پاهایش خشک و چنان ناتوان شده‌اند که جز با واکر و به کمک فرزند و یا نوه‌ها نمی‌تواند برخیزد.

ادامه متن را در لینک زیر ببینید:

https://b2n.ir/h72992
https://telegram.me/rahetosee
@rahetosee

یادی از آن دو مرد مسافرکش

سالم توکلی (انجمن راه توسعه)

دو کس بودند مسافر می‌بردند. بر پشت موتورسیکلت هفتاد. به راه‌های دور و نزدیک. راه‌های خاکی، پر سنگلاخ و گاهی گردنه‌های باریک و پر پیچ و خم. تفاوت نمی‌کرد که مسافران مرد بودند یا زن. دو پشته یا سه پشته. شاید اکنون برای ما امری غریب بیاید که در آن روزگار با وجود سنتی‌تر بودن جامعه و مقید بودن بیشتر مردم به آداب و آیین‌های دینی، چگونه مردان اجازه می‌دادند به راحتی همسرانشان بر پشت موتور سوار شوند و آنها را به زیارت، بستانو، بهده و جاهای دیگر برسانند. اما چنین چیزی بود و این اعتماد به این دو مرد شکل‌گرفته بود و برای همگان امری عادی جلوه می‌کرد. هیچ ملا و واعظی هم بر منبر برآشفته نمی‌شد. آن دو مرد مسافر می‌بردند. تفاوت نمی‌کرد، زن یا مرد. و اگر کودکی هم همراه مسافر بود او را در سَلّه (۱) می‌نشاندند. مسافرکشی با موتورسیکلت راه امرار معاش این دو مرد بود.

ادامه متن را در لینک زیر ببینید:

https://b2n.ir/u34907
https://telegram.me/rahetosee
@rahetosee

پویش «با مهر تا مهر»
باز آمد بوی ماه مدرسه!

به‌اطلاع مردم عزیز می‌رساند باتوجه به نزدیک‌شدن به آغاز سال تحصیلی جدید، انجمن راه‌توسعه درنظردارد به‌رسم چهارسال گذشته پویش «با مهر تا مهر» را به‌منظور تهیه لوازم‌التحریر برای دانش‌آموزان عزیز اجرا نماید.

عزیزان همراه!
امسال پنجمین سال اجرای این طرح می‌باشد و ما از اینکه با عملکرد خود توانسته‌ایم، اعتماد شما که سرمایه ارزشمندی برای ما است را به‌دست آوریم، به‌خود می‌بالیم.

خداوند را شاکریم که در چهار دوره گذشته توانسته‌ایم با جمع‌آوری مبلغ ۲۶۱.۵ میلیون تومان، تعداد زیادی از دانش‌آموزان را مورد حمایت قراردهیم:

- سال ۱۳۹۸ مبلغ ۲۰ میلیون تومان (۱۹۲ دانش آموز)

- سال ۱۳۹۹ مبلغ ۲۸ میلیون تومان (۴۰۰ دانش آموز)

- سال ۱۴۰۰ مبلغ ۶۶ میلیون تومان (۷۹۳ دانش آموز)

- سال ۱۴۰۱ مبلغ ۱۴۷.۵ میلیون تومان (۱۲۶۹ دانش آموز)

همه این‌ها میسر نمی‌شد جز با همت و همراهی خوب شما عزیزان🙏🏻

امسال نیز اگر خداوند توفیق دهد بنا داریم با اجرای این پویش تعداد قابل توجهی از دانش‌آموزان عزیز را مورد حمایت قراردهیم و در این راه نیازمند همکاری و مشارکت همه شما عزیزان هستیم.

جهت همراهی با ما می‌توانید کمک‌های نقدی خود را به شماره کارت‌های زیر واریز نمایید.

۵۸۹۴-۶۳۱۵-۲۰۹۷-۰۶۹۰
به‌نام فاطمه (زینب) قاسمی

۶۰۳۷-۶۹۷۵-۹۵۵۱-۷۷۷۹
به‌نام حليمه (مدینه) احمدی‌پور

ضمنا کمک‌های جمع‌آوری شده با هماهنگی و همکاری مدیران محترم مدارس توزیع خواهد گردید و گزارش آن به اطلاع شما عزیزان خواهد رسید.

مهر را با مهربانی آغاز کنیم.

https://telegram.me/rahetosee
ماریون کاپلان؛ زنی که لحظه‌های سفر پسران سندباد را ثبت کرد

گفتگو با دریانورد کنگی یوسف زایر

@rahetosee 
سالم توکلی
چاپ شده در دوهفته‌نامه فرهنگی-اجتماعی ماراک هرمزگان
 

در یک روز گرم از خردادماه ۱۴۰۲ در محله‌های قدیمی بندر تاریخی کنگ که هنوز بادگیرها، در و پنجره‌های چوبی، مجلسی‌ها و بالاخانه‌ها جا به جا دیده می‌شود، به دیدار یوسف دریاپیشه معروف به یوسف زایر می‌روم. بسیار شنیده‌ام از کنگ و سفر دریانوردانش. از صنعت لنج‌سازیش و آیین‌ها و رسومی که ریشه در دل تاریخ دارند. یوسف زایر که متولد ۱۳۳۳ شمسی است یکی از بازماندگان نسل دریانوردان کنگی است. پدرش او را در نوجوانی به مدرسه دینی بندرلنگه نزد سلطان‌العلما فرستاد تا علم دین بیاموزد. اما او بعد از یک سال حجره‌های درس دینی را به عشق سفر رها کرد و همراه پدر که ناخدایی با تجربه و کارکشته بود راهی سفرهای تجارتی شد. لنج میهن‌دوست به‌نام مالک عیسی عبدالله و ناخدایی محمد عیسی وسیله سفر بود. آن‌چه یکی از این سفرها را بیش از پیش جذاب کرد همراه شدن خانم ماریون کاپلان از «موسسه نشنال جئوگرافیک» به مدت چهار ماه همراه لنج میهن‌دوست بود. ماریون کاپلان که متولد انگلیس است اکنون در روستایی در جنوب غربی فرانسه زندگی می‌کند. از دهه ۱۹۵۰ میلادی به سراسر جهان سفر کرده و از سنت‌ها، فرهنگ‌ها و توسعه مناطق از قطب شمال تا صحرای آفریقا، منطقه خاورمیانه و شمال آفریقا برای مجلات مشهوری همچون «تایم» و «آبزرور» و «موسسه نشنال جئوگرافیک» عکاسی کرده و تحولات جوامع را از دریچه دوربینش مستندسازی کرده است. خانم کاپلان که عکاسی حرفه‌ای و ماجراجو بود، در همسفرشدن با دریانوردان کنگی ماموریت داشت در طول سفر از این نسل دریانوردان جنوب ایران قبل از آنکه به تاریخ بپیوندند، گزارش تهیه کند. این سفر دریایی چهار هزار مایلی به آفریقا طولانی‌ترین مسیر کشتیرانی تجاری در جهان بود. همراه شدن یک زن تنها با مردان در طول سفری دراز،َ نزد دریانوردان کنگی امری نحس و تابو بود. اما خانم کاپلان چگونه این تابو را شکست و توانست با عکاسی لحظات آن سفر را ثبت کند؟

 یوسف زایر همه آن عکس‌ها را با دقت و مراقبتی خاص نزد خود نگه داشته که البته برای تاریخ دریانوردی بندر کنگ از ارزش و اهمیتی ویژه برخوردار است. با یوسف زایر از پیشه نیاکان، مسیرهای سفر، نوع تجارت بر دریا و همچنین از چگونگی همسفرشدن خانم کاپلان با آن‌ها در سال ۱۳۵۱ شمسی، به گفتگو نشستم.

ادامه متن را در لینک زیر ببینید:

B2n.ir/q32444
https://telegram.me/rahetosee
گفتگو با عبدالله خنجی اولین کارمند بانک و بهداری گاوبندی

سالم توکلی (انجمن راه‌توسعه)

@rahetosee

وقتی در سال ۱۳۴۵ بانک صادرات به عنوان اولین بانک شهر گاوبندی در محل قلعه شیخ با ریاست شخصی به‌ نام «محمدکاظم احتشامی اهوازی» شروع به‌ کار کرد، تنها یک نفر به عنوان نظافتچی در بانک به صورت روزمزد مشغول به کار شد. او عبدالله خنجی بود. خنجی پیش از این در اداره دخانیات و بهداری گاوبندی هم به صورت روزمزد کار کرده بود. در بهداری هم در کنار پزشکی که هر از چندی اعزام می‌شد، او تنها کارمند بود. کار در اداراتی که تازه آمده بودند همراه با خاطراتی شنیدنی است که بخشی از تاریخ اجتماعی شهر را بازگو می‌کند. او جز آنچه در مورد کار در ادارات دولتی برایم گفت از سابقه طبابت اجدادش هم روایاتی نقل کرد. عبدالله خنجی می‌گوید شب‌ها تا چهار صبح بیدار می‌ماند؛ خاطرات گذشته را در ذهن مرور می‌کند. آنگاه نماز می‌خواند و می‌خوابد. مرد متشخصی که تمیز و نظیف پشت باجه بانک می‌نشست و بسته‌های اسکناس را می‌شمرد؛ به نظر نمی‌آید که روزگاری در گرمای طاقت‌فرسای تابستان راه مال‌رو و دشوار «بندرشیو» را با دوچرخه رکاب می‌زد تا جعبه واکسن را به موقع به محل گمرک برساند. به نظر نمی‌رسد در سال‌هایی کار شل و گل کرده باشد. وقتی در کودکی برای بار اول به اتفاق برادر، گذارم به خانه‌اشان افتاد؛ هنگام بازگشت، برای اهل خانه از نادیدنی‌هایی تعریف کردیم که آنجا دیده بودیم. مبل، میز و صندلی غذاخوری و همسر خوش‌سلیقه‌اش سکینه‌خانم همه برای ما تازگی داشت. این بود که در نظر ما این‌گونه می‌گذشت که او از ابتدا همین‌گونه زیسته است. اما گویا که همه‌ی قصه این نبود که در ذهن ما می‌گذشت. گفتگو را بخوانیم.

ادامه متن را در لینک زیر ببینید:

https://B2n.ir/j86852
https://telegram.me/rahetosee
مرد خستگی‌ناپذیر جاده
علی‌زارابول محمدی (۱۳۰۳/۱۳۹۴)

سالم توکلی (انجمن راه توسعه)

در دهه‌ چهل شمسی ماموران پاسگاه‌های بین راه گاوبندی/ بندرلنگه که از فرط سکوت و خلوتی جاده زیر سایه درختان کهور خوابشان گرفته بود، تنها عبور ماشین علی‌زارابول بود که چرتشان را پاره می‌کرد. هر روز تنها یک وانت را می‌دیدند که روزانه این جاده دراز را می‌پیمود. جاده سفید، خلوت و دراز سکوتش تنها با صدای وانت شِوِرلِت علی‌زارابول می‌شکست. کمتر کسی است از مردانی که در دهه‌های چهل و پنجاه شمسی در آمد و شد در راه بندرلنگه بودند؛ خاطره‌ای و یادی از علی‌زارابول در ذهنش نمانده باشد. مردی که بشکه‌ها و حلب‌های سوخت را به نمایندگی شرکت نفت در گاوبندی می‌رساند. اگرچه این شغل اصلی او بود اما او در این راه خلوت و دراز بسیاری از در راه‌ماندگان را به مقصد رسانده بود. بسیاری از بیماران را به شفاخانه‌ای و بار و بنه تاجران را به مقصد حمل کرده بود. علی فرزند چهارم خانواده، از تراکمه لامرد آمده بود و در روستای احشام که اکنون محله‌ای از شهر گاوبندی است، ساکن شده بود.
علی‌زارابول پیش از آنکه صاحب اتومبیل شود و به سوخت‌رسانی بپردازد، در کار حمل کالا با قافله خران و قاطران بود. از بندر تبن بار می‌زدند و با تعدادی تفنگچی از تنگه گالاخور بالا می‌رفتند تا به لامرد برسند و از آنجا از مسیر علامرودشت و فداغ کالاها را به خنج، قیر وکارزین و فیروزآباد می‌رساندند. 

ادامه متن را در لینک زیر ببینید:

https://B2n.ir/w57314
https://telegram.me/rahetosee
@rahetosee

پویش «با مهر تا مهر»
باز آمد بوی ماه مدرسه!

به‌اطلاع مردم عزیز می‌رساند باتوجه به نزدیک‌شدن به آغاز سال تحصیلی جدید، انجمن راه‌توسعه درنظردارد به‌رسم پنج‌سال گذشته پویش «با مهر تا مهر» را به‌منظور تهیه لوازم‌التحریر برای دانش‌آموزان عزیز اجرا نماید.

عزیزان همراه!
امسال ششمین سال اجرای این طرح می‌باشد و ما از اینکه با عملکرد خود توانسته‌ایم، اعتماد شما که سرمایه ارزشمندی برای ما است را به‌دست آوریم، به‌خود می‌بالیم.

خداوند را شاکریم که در پنج دوره گذشته توانسته‌ایم با جمع‌آوری مبلغ ۶۶۹ میلیون تومان، تعداد قابل‌توجهی از دانش‌آموزان شهرستان را مورد حمایت قراردهیم:

- سال ۱۳۹۸ مبلغ ۲۰ میلیون تومان (۱۹۲ دانش آموز)

- سال ۱۳۹۹ مبلغ ۲۸ میلیون تومان (۴۰۰ دانش آموز)

- سال ۱۴۰۰ مبلغ ۶۶ میلیون تومان (۷۹۳ دانش آموز)

- سال ۱۴۰۱ مبلغ ۱۴۷.۵ میلیون تومان (۱۲۶۹ دانش آموز)

- سال ۱۴۰۲ مبلغ ۴۰۷.۵ میلیون تومان (۱۵۹۰ دانش‌آموز)

همه این‌ها میسر نمی‌شد جز با همت و همراهی خوب شما عزیزان🙏🏻

امسال نیز اگر خداوند توفیق دهد بنا داریم با اجرای این پویش، تعداد قابل توجهی از دانش‌آموزان عزیز را مورد حمایت قراردهیم و در این راه نیازمند همکاری و مشارکت همه شما عزیزان هستیم.

جهت همراهی با ما می‌توانید کمک‌های نقدی خود را به شماره کارت‌ زیر واریز نمایید.

۵۸۹۴-۶۳۷۰-۰۰۳۰-۹۵۳۱

به‌نام موسسه اندیشه پویا و همگامان راه‌توسعه

ضمنا کمک‌های جمع‌آوری شده با هماهنگی و همکاری مدیران محترم مدارس توزیع خواهد گردید و گزارش آن به اطلاع شما عزیزان خواهیم رساند.

مهر را با مهربانی آغاز کنیم.

https://telegram.me/rahetosee
@rahetosee

با همراهی ۹۷ نفر دیگر، همه ۱۷۰۰ دانش‌آموز مورد حمایت قرارخواهند گرفت

مبلغ جمع‌آوری شده تاکنون:
۳۰۲،۰۰۰،۰۰۰ تومان

مبلغ هدف (جهت حمایت از ۱۷۰۰ دانش‌آموز): ۳۲۰،۰۰۰،۰۰۰ تومان

مبلغ باقیمانده تا هدف: ۱۸،۰۰۰،۰۰۰ تومان

هزینه هربسته آموزشی (قیمت عمده): ۱۸۵ هزارتومان

لطفاً برای تحقق این پویش ما را همراهی نمایید🙏🏻

۵۸۹۴-۶۳۷۰-۰۰۳۰-۹۵۳۱

IR۱۰۰۱۳۰۱۰۰۰۰۰۰۰۰۳۸۷۷۶۶۰۹۱

به‌نام موسسه اندیشه پویا و همگامان راه توسعه

یادمان باشد: او که می‌بخشد از کسی که دریافت می‌کند، حالش همیشه بهتر است.

انجمن راه توسعه

https://telegram.me/rahetosee
@rahetosee

هدفی که به یاری شما فراتر از آن محقق شد!


مبلغ جمع‌آوری شده: ۳۴۹،۰۰۰،۰۰۰ تومان

مبلغ هدف: ۳۲۰،۰۰۰،۰۰۰ تومان

می‌گویند گاهی وقت‌ها واژه‌ها برای وصف بعضی رویداد‌ها کم می‌آورند! به‌راستی زبان و قلم قاصر می‌ماند از وصف این همه زیبایی.
برخود لازم می‌دانیم از تک‌تک شما همراهان عزیز، به‌ویژه خیرین بزرگوار به‌خاطر خلق این روزهای بیادماندنی، صمیمانه تقدیر و تشکر نماییم.
به قول یک فرزانه: "برخی آدم‌ها می‌آیند تا صدای خنده‌ ما کمی بلندتر، لبخند رضایت‌مان اندکی ژرف‌تر و زندگی‌مان مقداری بهتر شود!" به باورمان شما همراهان عزیز و شما خیرین نیک‌اندیش از جمله‌ آن آدم‌ها هستید. به‌خود می‌بالیم از داشتن افرادی چون شما. خداوند همواره به شما تندرستی و دلی شاد عنایت نماید🙏🏻

به‌اطلاع همراهان عزیز می‌رسانیم مرحله اول پویش «بامهر تا مهر» که مربوط به جمع‌آوری کمک‌های نقدی شما همراهان عزیز بود به پایان رسید و ما ان‌شاءالله در حال برنامه‌ریزی برای توزیع بسته‌های آموزشی هستیم تا به مناسبت‌ترین شکل ممکن به‌دست دانش‌آموزان عزیز برسد. ضمنا باتوجه به مبلغ جمع‌آوری‌شده ما می‌توانیم تعداد بیشتری از دانش‌آموزان را مورد حمایت قراردهیم.
ان‌شاءالله گزارش آن در ادامه کار، به‌اطلاع شما عزیزان خواهیم رساند.

انجمن راه توسعه

https://telegram.me/rahetosee
@rahetosee

گزارشی از همایش صلح ایرانی در روستای گزیر بندرلنگه

سالم توکلی (انجمن راه‌ توسعه)

روستای گزیر از توابع شهرستان بندرلنگه در تاریخ ۲۵ آذرماه میزبان همایش صلح ایرانی بود. گزیر که امروز با کتابخانه‌اش که کتابخانه مشارکتی راسخ نام دارد و از بزرگترین‌های کتابخانه‌های روستایی کشور می‌باشد؛ شهره گشته است، در اقدامی کم سابقه به بهانه انتشار کتاب صلح ایرانی همایشی؛ با حضور مصطفی ملکیان از فیلسوفان و چهره‌های سرشناس حوزه اخلاق و فرهنگ، محمد درویش کنشگر محیط زیست، پژوهشگر و کویرشناس و دکتر ماندانا تیشه‌یار، دکترای روابط بین‌الملل از دانشگاه جواهر نعل نهرو؛ برگزار کرد. پدیدآورندگان کتاب صلح ایرانی مدعوین همایش مذکور و تعدادی دیگر از نویسندگان و پژوهشگران ایرانی می‌باشند.

کنشگران فرهنگی روستای گزیر از مدت‌ها پیش با فراخوانی که در فضای مجاری منتشر شد؛ خبر برگزاری مسابقاتی در زمینه‌های: نقد کتاب صلح ایرانی، خلاصه‌نویسی کتاب و پادکست با موضوع آزاد به‌اطلاع عموم رساندند. همایش صلح ایرانی با سخنان سید احمد زارعی موسس کتابخانه راسخ گزیر و گزارش ابراهیم زارعی‌فر دبیر علمی همایش آغاز شد.

ادامه متن را در لینک زیر ببینید:

https://B2n.ir/t92400
https://telegram.me/rahetosee
@rahetosee

اَری برگ کنار جای هر دومو هِن

به بهانه درگذشت مریم‌ملا (۱۳۱۷/۱۴۰۳)

سالم توکلی (انجمن راه توسعه)

در جستجوی آوازها و ترانه‌های «زلخوحمدو» بودم که «مریم ملا» را ملاقات کردم. در جستجوی شعرهایی که به آواز؛ زلخو در عروسی‌ها و ختنه‌سوران می‌خواند. از آن نسل خوش‌آواز تیره پوست، او مانده بود. همان اول بار گفت از وقتی «حدید» همسرش درگذشت، زبانش از شعر خواندن بسته شد. پیش از آن هم در عروسی پسرش تا خواسته بیتی بگوید، عروس را برده پیش داماد نشانده‌ و مشغول گرفتن فیلم و عکس بودند. گفت که اکنون دیگر هیچ بیت شعری از شعرهای عمه‌اش زلخو به یاد ندارد.

ادامه متن را در لینک زیر ببینید:

https://B2n.ir/t55361
https://telegram.me/rahetosee
این گفتگو که چندسال پیش با زنده‌یاد عبدالله فربودی انجام‌ شده، به‌مناسبت درگذشت ایشان بازنشر می‌شود.

@rahetosee

پدرم سلطان بی تاج و تخت بود

گفتگو با عبدالله فربودی از شاگردان اولین مدرسه دولتی (چاپ شده در اولین شماره نشریه کلات سرخ)

گفتگو از سالم توکلی (انجمن راه توسعه) 

گفتگوی با او شیرین است. آن‌قدر که اگر ساعت‌ها به درازا بکشد هرگز خسته نمی‌شوی. آن هم با مردی که هنوز اهل کتاب است. در پذیرایی خانه اش تعداد زیادی کتاب، مجله و روزنامه کف اتاق گذاشته شده است. می شود تصور کرد که او ساعات زیادی از شبانه روزش با آنها طی می کند و به تفحص و مطالعه می پردازد. این فضا حس خوبی به من می دهد. عبدالله فربودی جزو اولین شاگردان اولین مدرسه دولتی گاوبندی بود. او همچنین اولین کسی بود که در میان آن هم شاگردی ها برای ادامه تحصیل پا به بیرون از منطقه گذاشت. سخنانش پر از نکته های بدیع و جذاب است که نشان از دانش و فرزانگی اوست. این وجه از سخنانش وقتی با شوخ طبعی و بزله‌گویی اش همراه می شود صفای سخن گفتنش بسی افزون می گردد.

ادامه متن را در لینک زیر ببینید:

https://B2n.ir/bj7071
https://telegram.me/rahetosee
@rahetosee

رونمایی کتاب «از بودن»

چهارشنبه‌شب، سوم اردیبهشت ۱۴۰۴، اقامت‌گاه بوم‌گردی «هیلو» واقع در روستای باغستان، میزبان یک رویداد فرهنگی بود. مراسم رونمایی از کتاب‌ «از بودن»، اثر محمدصادق خردو، جمعی قابل‌توجه از علاقه‌مندان و دوست‌داران ادبیات و فرهنگ را در باغ باصفای «هیلو» گرد هم آورد. در این برنامه که از سوی «انجمن راه توسعه» تدارک دیده شده بود، ابتدا ماریا دلدار مقدمه کتاب را قرائت نمود. پس از او یوسف رستم‌نژاد، از مولفان شهرستان از شهر دشتی، در مورد ویژگی‌های شعر سخنانی ابراز داشت و چند نمونه از شعرهای خود را خواند. سپس مولف کتاب «از بودن» که دانش‌آموخته جامعه‌شناسی است پیرامون کتاب، سابقه شعرسرایی و ویژگی‌های شعر خود سخنانی ابراز کرد و دو شعر از کتابش را خدمت حاضرین قرائت نمود. این شب فرهنگی، پس از گپ‌و‌گفت دوستانه شاعر با دوستداران فرهنگ و ادبیات پایان یافت.

https://telegram.me/rahetosee