https://s9.picofile.com/file/8293748068/IMG_20170502_110937.jpg
📚 #زندگینامه داستانی
🌺 #شهید_یدالله_ندرلو
📗 #جرعه_ی_آخر
📝 نویسنده: #مسعود_بابازاده
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💠 #قسمت_28
یداله بند کفش هایش را بست و گفت: ننه! من امشب نمیام خونه. فردا نزدیک ظهر، لباسای من رو بفرست جلوی حموم قوشالار.
مادر گفت: میدونم! میخوای مثل هرسال قمه بزنی. نمیگم نزن؛ اما مواظب خودت باش.
- ننه! تا خون در بدن دارم، نوکر امام حسین(ع) و نوکر حضرت ابوالفضلم.
- آخه کوچه ها برفی و یخبندونه. بچه ها چطور بیارن؟
- اونا بیارن، من خودم می بینم و می گیرم.
عباس راشاد و برادرش حسن، شب های محرم در مسجد دمیریّه پای سخنرانی آیت الله واسعی می نشستند؛ پس از شرکت در عزاداری به خانه برمی گشتند.
شب عاشورا به خانه ی علی آقا رفتند. شب را کنار دیگ های حلیم ایستادند و کمک کردند. صبح روز عاشورا، حلیم در کاسه های مسی ریخته شد. بچه ها سینی حلیم را بر دوش گرفتند و به در خانه ها بردند و پخش کردند.
بعد از پخش حلیم، صاحبخانه گفت: از همه ی شماها، از آقا یداله و دوستاش و از بچه های محل ممنونم که از دیروز زحمت کشیدن و کمک کردن. حالا از همه تون میخوام که برای حضور در مراسم قمه زنی به محلی که پایین همین کوچه و پایین خیابون خیام هست تشریف ببرین. اجرتون با سقای کربلا.
عباس گفت: من از قمه زنها می ترسم. من نمیام.
برادرش گفت: نترس بابا! من پیشت هستم. دیگه سیزده، چهارده سال سن داری!
سوز سرمای زمستان تا استخوان عباس نفوذ میکرد. همراه با برادر و دوستانش به محل برگزاری مراسم قمه زنی رفتند. عباس پشت برادرش پنهان شد. ساعت مچی او، یازده صبح را نشان میداد.
کسانی که قصد قمه زنی داشتند، آستین هایشان را بالا زدند و وضو گرفتند. علی آقا پاسبان وسط آنها قرار گرفت و با چشم های گریان، این شعر را خواند.
حسین عاشقلری میدانه گَلسین
الینده شمشیری جولانه گلسین
کفن پوشانی که در دست خود قمه داشتند، شروع به خواندن اشعار عاشورایی و رباعی های حماسی کردند.
یاران قیامت اولدی میدان کربلا ده
ائولدوردولر حسینی صحرای کربلاده
عباس به هیزم هایی که می سوختند و دود ایجاد میکردند، نزدیک شد. با دقت به حرکات کفن پوشها نگاه میکرد و به اشعارشان گوش میداد. بعضی از آنها با سرهای تراشیده راجع به تعداد قمه هایی که باید بزنند با هم صحبت میکردند.
کسانی که در برگزاری مراسم عزاداری پیشکسوت بودند، اشعاری در وصف حضرت اباعبدالله(ع) و حضرت عباس(ع) و صحنه های عاشورا می خواندند و مردمی که دورتادور آنها را گرفته بودند، با چشم های اشکبار به صحنه نگاه میکردند.
تعداد قمه زنها زیاد بود. آنها یک به یک از صف جدا میشدند؛ در وسط دایره قرار می گرفتند و پس از خواندن یکی، دو رباعی و رجزهایی به زبان ترکی قمه میزدند.
یداله به خاطر بدن و هیکل درشت و قد بلندی که داشت، به قمه زنهایی که قصد زیاده روی داشتند، نزدیک میشد و با یک حرکت سریع، قمه را از دست آنها میگرفت.
نوبت به یداله رسید. به وسط دایره آمد و قمه در دست، این اشعار را خواند:
کیم عاشیق اولسا قان قینر باشیندا
یازار یا لیتنا خنجر باشیندا
یداله با چشمهایی گریان چند بار قمه زد. با اشاره ی علی آقا، یکی از پیشکسوتان مانع زیاده روی او شد. اطرافیان سر یداله را پانسمان کردند. یداله کنار خیمه هایی که برپا شده بود رفت. دوستانش دور او جمع شدند.
یداله، های های گریه کرد و با صدای بلند گفت: یا حسین! چرا ما در کربلا نبودیم تا تو رو یاری کنیم؟ اگه ما اونجا بودیم به برادرت ابوالفضل(ع) کمک میکردیم تا مشک آب رو به خیمه ها برسونه. نمی ذاشتیم کسی به تو و حریم خانواده ات چپ نیگاه کنه.
دوستان یداله به او کمک کردند تا از زمین بلند شود. عباس از دور همه ی این وقایع را نظاره میکرد و اشک از چشمانش جاری میشد.
عده ای که آمادگی داشتند، پشت سر روحانی مسجد باب الحوائج نماز ظهر عاشورا را خواندند و به دورِ خیمه هایی که آتش گرفته بودند و دود غلیظی از آنها برمی خاست، جمع شدند. بعد از سوختن خیمه ها، مردم از پیشکسوتها خواستند تا دعا کنند. علی آقا با سر باندپیچی شده، وسط مردم و قمه زنها قرار گرفت و دستهایش را به طرف آسمان، بالا برد.
- خدایا! تو را به امام حسین(ع) و حضرت زینب(س) قسم میدم، برای قمه زنها و مردمی که توی این هوای سرد قمه زدن و عزاداری کردن، راه کربلا رو باز کن و زیارت کربلا رو به همه مون عنایت فرما.
- الهی آمین.
- خدایا! به احترام سقای کربلا، حضرت ابوالفضل العباس(ع) و شهدای کربلا، ما رو از شفاعت اون بزرگواران محروم نکن.
- الهی آمین.
- خدایا! حاجات شرعیه ی همه ی حاضرین در این مراسم رو برآورده کن، به احترام صلوات بر محمد و آل محمد.
- اللهم صل علی محمد و آل محمد.
🔵 #ادامه_دارد...
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
📚 #زندگینامه داستانی
🌺 #شهید_یدالله_ندرلو
📗 #جرعه_ی_آخر
📝 نویسنده: #مسعود_بابازاده
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💠 #قسمت_28
یداله بند کفش هایش را بست و گفت: ننه! من امشب نمیام خونه. فردا نزدیک ظهر، لباسای من رو بفرست جلوی حموم قوشالار.
مادر گفت: میدونم! میخوای مثل هرسال قمه بزنی. نمیگم نزن؛ اما مواظب خودت باش.
- ننه! تا خون در بدن دارم، نوکر امام حسین(ع) و نوکر حضرت ابوالفضلم.
- آخه کوچه ها برفی و یخبندونه. بچه ها چطور بیارن؟
- اونا بیارن، من خودم می بینم و می گیرم.
عباس راشاد و برادرش حسن، شب های محرم در مسجد دمیریّه پای سخنرانی آیت الله واسعی می نشستند؛ پس از شرکت در عزاداری به خانه برمی گشتند.
شب عاشورا به خانه ی علی آقا رفتند. شب را کنار دیگ های حلیم ایستادند و کمک کردند. صبح روز عاشورا، حلیم در کاسه های مسی ریخته شد. بچه ها سینی حلیم را بر دوش گرفتند و به در خانه ها بردند و پخش کردند.
بعد از پخش حلیم، صاحبخانه گفت: از همه ی شماها، از آقا یداله و دوستاش و از بچه های محل ممنونم که از دیروز زحمت کشیدن و کمک کردن. حالا از همه تون میخوام که برای حضور در مراسم قمه زنی به محلی که پایین همین کوچه و پایین خیابون خیام هست تشریف ببرین. اجرتون با سقای کربلا.
عباس گفت: من از قمه زنها می ترسم. من نمیام.
برادرش گفت: نترس بابا! من پیشت هستم. دیگه سیزده، چهارده سال سن داری!
سوز سرمای زمستان تا استخوان عباس نفوذ میکرد. همراه با برادر و دوستانش به محل برگزاری مراسم قمه زنی رفتند. عباس پشت برادرش پنهان شد. ساعت مچی او، یازده صبح را نشان میداد.
کسانی که قصد قمه زنی داشتند، آستین هایشان را بالا زدند و وضو گرفتند. علی آقا پاسبان وسط آنها قرار گرفت و با چشم های گریان، این شعر را خواند.
حسین عاشقلری میدانه گَلسین
الینده شمشیری جولانه گلسین
کفن پوشانی که در دست خود قمه داشتند، شروع به خواندن اشعار عاشورایی و رباعی های حماسی کردند.
یاران قیامت اولدی میدان کربلا ده
ائولدوردولر حسینی صحرای کربلاده
عباس به هیزم هایی که می سوختند و دود ایجاد میکردند، نزدیک شد. با دقت به حرکات کفن پوشها نگاه میکرد و به اشعارشان گوش میداد. بعضی از آنها با سرهای تراشیده راجع به تعداد قمه هایی که باید بزنند با هم صحبت میکردند.
کسانی که در برگزاری مراسم عزاداری پیشکسوت بودند، اشعاری در وصف حضرت اباعبدالله(ع) و حضرت عباس(ع) و صحنه های عاشورا می خواندند و مردمی که دورتادور آنها را گرفته بودند، با چشم های اشکبار به صحنه نگاه میکردند.
تعداد قمه زنها زیاد بود. آنها یک به یک از صف جدا میشدند؛ در وسط دایره قرار می گرفتند و پس از خواندن یکی، دو رباعی و رجزهایی به زبان ترکی قمه میزدند.
یداله به خاطر بدن و هیکل درشت و قد بلندی که داشت، به قمه زنهایی که قصد زیاده روی داشتند، نزدیک میشد و با یک حرکت سریع، قمه را از دست آنها میگرفت.
نوبت به یداله رسید. به وسط دایره آمد و قمه در دست، این اشعار را خواند:
کیم عاشیق اولسا قان قینر باشیندا
یازار یا لیتنا خنجر باشیندا
یداله با چشمهایی گریان چند بار قمه زد. با اشاره ی علی آقا، یکی از پیشکسوتان مانع زیاده روی او شد. اطرافیان سر یداله را پانسمان کردند. یداله کنار خیمه هایی که برپا شده بود رفت. دوستانش دور او جمع شدند.
یداله، های های گریه کرد و با صدای بلند گفت: یا حسین! چرا ما در کربلا نبودیم تا تو رو یاری کنیم؟ اگه ما اونجا بودیم به برادرت ابوالفضل(ع) کمک میکردیم تا مشک آب رو به خیمه ها برسونه. نمی ذاشتیم کسی به تو و حریم خانواده ات چپ نیگاه کنه.
دوستان یداله به او کمک کردند تا از زمین بلند شود. عباس از دور همه ی این وقایع را نظاره میکرد و اشک از چشمانش جاری میشد.
عده ای که آمادگی داشتند، پشت سر روحانی مسجد باب الحوائج نماز ظهر عاشورا را خواندند و به دورِ خیمه هایی که آتش گرفته بودند و دود غلیظی از آنها برمی خاست، جمع شدند. بعد از سوختن خیمه ها، مردم از پیشکسوتها خواستند تا دعا کنند. علی آقا با سر باندپیچی شده، وسط مردم و قمه زنها قرار گرفت و دستهایش را به طرف آسمان، بالا برد.
- خدایا! تو را به امام حسین(ع) و حضرت زینب(س) قسم میدم، برای قمه زنها و مردمی که توی این هوای سرد قمه زدن و عزاداری کردن، راه کربلا رو باز کن و زیارت کربلا رو به همه مون عنایت فرما.
- الهی آمین.
- خدایا! به احترام سقای کربلا، حضرت ابوالفضل العباس(ع) و شهدای کربلا، ما رو از شفاعت اون بزرگواران محروم نکن.
- الهی آمین.
- خدایا! حاجات شرعیه ی همه ی حاضرین در این مراسم رو برآورده کن، به احترام صلوات بر محمد و آل محمد.
- اللهم صل علی محمد و آل محمد.
🔵 #ادامه_دارد...
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab