دل باخته
816 subscribers
2.83K photos
2.9K videos
22 files
544 links
این کانال در راستای ترویج فرهنگ ایثار و شهادت و پیشبرد اهداف و آرمان های والای انقلاب اسلامی و پاسداری از حریم ولایت و رهبری فعالیت می کند.
بسیجی دل باخته حق و اهل ولایت است .

از وبلاگ دل باخته دیدن فرمائید
🅱 Pcdr.parsiblog.com
Download Telegram
https://s9.picofile.com/file/8293646776/IMG_20170501_122947.jpg

📚 #زندگینامه داستانی
🌺 #شهید_یدالله_‌ندرلو
📘 #جرعه_ی_آخر
📝 نویسنده: #مسعود_بابازاده

💠 #قسمت_۲۱
استخر و تفریح گاه مظاهر غلغله بود. چند نفر زیر سایه درختی دورهم جمع شده بودند و با هم درگوشی حرف میزدند.
اولی گفت: ببین مظاهر! تو بایس استخرت رو تحویل بدی به یدی. اگه یادت باشه، این آخرین تصمیم ما بود.
مظاهر گفت: نه. اینجا محل کسب وکار منه. اون هم گاه گداری واسه شنا کردن و بازی دَبرنا اینجا میاد.
- واسه همین ما اون رو پیشنهاد میدیم.
- آخه، خیلی از مسئولین شهر و کله گنده ها به اعتبار من اینجا میان.
- خُب، اون میتونه نظم و نظام استخر و مشتری ها رو تأمین کنه. میتونه جلوی اراذل و اوباش بِایسته.
- بد نمیگین. شاید هم من هم بتونم به هدفم برسم. پس باید یه کم فکر کنم.
- جز این، نمیتونیم از دستش خلاص بشیم. همین الان بِهش پیغوم بفرست.
- شنیدم امانتدار خوبیه؛ اما چون مرامش با مرام همه ی ما فرق میکنه، کار کردن باهاش سخته.
- مظاهر! بهتره با ما راه بیای وگرنه شیشه های نوشابه رو روی سَرت می شکنیم. نمیذاریم یه نفر اینجا قدم بذاره.
یداله یک چشمش به کسانی بود که با سروصدای بلند از اینطرف استخر به آنطرف استخر شنا میکردند و یک چشمش هم به کسانی که مشغول بازی دَبرنا بودند. بعضی از قماربازهای حرفه ای را هم میشناخت که از مسئولین ادارات و یا فرماندهان نظامی شهر بودند.
مظاهر به یداله سپرد هوای مسئولین را داشته باشد تا آنها بتوانند راحت تر تفریح کنند.
یداله وارد سالن بزرگی شد که در ضلع شمالی محوطه قرار داشت. پشت میز نشست و کارت های دَبرنا را آماده کرد. از بعضی ها دو تومان و از بعضی ها پنج تومان گرفت. کارت های مخصوص بازی را به آنها تحویل داد. پس از یکی، دو ساعت وقتی برنده ی بازی مشخص شد، صدای سوت و کف شرکت کننده ها سالن را فراگرفت. یداله تعداد کارت ها و پولی که جمع شده بود را شمرد. سهم مسئول تفریح گاه را کنار گذاشت و باقیمانده ی پول را به برنده داد.
مسئول بوفه او را صدا زد و گفت: مش یدی! خسته شدی. بیا یه شیشه نوشابه یا چای بخور.
یداله کنار یخچال ایستاد و گفت: یه نوشابه واسم بازکن. یه کیک هم بده.
- کانادا میخوری یا پپسی یا چیز دیگه؟
- دستت درد نکه. یه کانادا بده با دوتا کیک.
- این هیکل که با اینجور چیزها قوّت نمیگیره.
- کارم زیاده داداش! باید حواسم به همه جا باشه. میدی یا بِرم؟
- بفرما، نوکرتم. از وقتی که تو اومدی، فکر آقا مظاهر راحت شده. کاروکاسبی من هم توفیر کرده.
کمی دورتر از محوطه ی استخر و بازی، چند نفر دورهم نشسته بودند و صدای قاه قاهِ خنده و آواز خواندنشان به گوش یداله رسید. یداله، بالای سر آنها حاضر شد و گفت: بهتره ازاینجا برین و بساط عیش و نوشتون رو جای دیگه ای ببرین.
یکی از آنها که سبیل کُلفتی داشت و رنگ صورتش سرخ شده بود، نگاهی به یداله کرد و جواب داد: آقا کی باشن که دستور صادر میکنن؟ ما خودمون دستور صادر میکنیم.
یداله گفت: من، یداله، مسئول نظم محوطه ی استخرم. شما مزاحم مردمین. خودتون میرین یا بیرونتون کنم؟
مرد گفت: مگه مظاهر بِهت نسپرده تا هوای ما رو داشته باشی؟ تازه اینجا از استخر فاصله داره.
یداله جواب داد: اون مسئولیت اینجا رو به من داده. واسه من فرقی نداره شماها مسئول باشین یا غیرمسئول.
مردی که مشغول باد زدن زغالها بود، سیخ های کباب را لای نان گذاشت و گفت: قربان! اگه اجازه بفرمایین، دستور بدم این جوون رو حسابی گوشمالی بِدن.
مرد استکان دیگری را سر کشید. مظاهر خود را به یداله رساند و گفت: یدی! برگرد. تو اینجا واسه چی اومدی؟ من تو رو فقط مسئول داخل محوطه کردم.
مرد گفت: بنا نبود کسی واسه ما مزاحمت ایجاد کنه. اگه اینطور باشه، دستور میدم اینجا رو ... .
صاحب استخر گفت: نخیر قربان. شما به بزرگی خودتون ببخشین. من از فردا جای بهتری واسه تون آماده میکنم.
یداله جواب داد: من نمیتونم چشمم رو روی کارای خلاف ببندم. از فردا نبایس این دور و بر آفتابی بشین؛ وگرنه من میدونم و شما.
مردی که مشغول درست کردن کباب بود، به یداله نزدیک شد و گفت: یه کم کوتاه بیا. بالاخره کارت بِهش می افته. دوزاریت افتاد؟
یکی از مهمان ها درحالیکه سیخ های جوجه را روی منقل میگذاشت، گفت: «بوشلا بابا.» «ایکی قرانلیقی اِیری دی.»
یداله جواب داد: زبونت رو گاز بگیر، لا مروّت!
صاحب استخر از مهمان ها عذرخواهی کرد و یداله را برگرداند.
صاحب استخر در ظاهر از مدیریت یداله راضی بود. او میدانست که برای برپا نگهداشتن تفریح گاه باید سهم یداله را کنار بگذارد و با او کجدار و مریز رفتار کند. کسانی هم که به شرارت، عربده کشی و باج گیری زبانزد خاص و عام بودند، موقع ورود به استخر با یداله سلام و علیک میکردند و به مقررات پایبند بودند. یداله مانعی بازدارنده بود. باید نقشه ای برای برداشتن این مانع طراحی میشد.
🔵 #ادامه_دارد..
🇮🇷 @pcdrab
https://s6.picofile.com/file/8390526550/IMG_20170314_183259_175.jpg

📝 #خاطراتی مستند و میدانی از عملیات عاشورایی #بدر :

💢 #خط_همایون ، جمعه ۱۳۶۳/۱۲/۲۴ ، روز سوم ، پاتک اول

📌 #قسمت_۲۱

بسم الله الرحمن الرحیم

نسيم خنک بامدادی جايش را به گرمای داغ جنوب داده و هوائی سوزان و آزار دهنده فضای منطقه را فراگرفته بود ، خط یکسره زیرآتش بود و شدت و حجم گلوله باران بحدی زیاد شده بود که هر لحظه صدها گلوله توپ و خمپاره و راکت و موشک به اطراف کانال اصابت می کرد و ترکش های ریز و درشت ، داغ و سفیرکشان از بالای سنگرها رد می شدند .

قشون عظیم تانکها و نفرات پیاده دشمن سرتاسر دشت مقابل را فراگرفته و آماده حرکت بسوی کانال می شدند ، شدیداً کمبود موشک داشتم و از برادر حسن محمدی هم هیچ خبری نبود ، حتماً باید برای رویارویی با تانک ها ، تعدادی موشک تهیه می کردم ، اما آتشباران عراقی ها بقدری گسترده و شدید بود که از ترس موج انفجارات و سیل ترکش ها که مثل بارون روی کانال ریخته می شد ، جرات خارج شدن از سنگر را نداشتم .

غرش تانکها خبر از آغاز تک دشمن داده و صدای خش خش تانک ها فضای منطقه را پر می کند ، با پیشروی قشون دشمن ، چند فروند هلیکوپتر هجومی و توپ دار عراقی هم بالای سر ستون تانکها ظاهر شده و با گلوله توپ و راکت شروع به زدن سنگرهای بالای خاکریز نمودند ، داخل کانال به جهنمی سوزان و آتشين تبدیل شده و دود و آتش و خاکستر از هر طرف خط به آسمان برمی خواست ، اوضاع اصلأ خوب نبود و بدون ذره ای پشتیبانی زمینی و هوایی زیر آتش شدید و گسترده دشمن کاملاً زمین گیر شده و با گذشت هر دقيقه ای هم عزيزی پاکباز و دلاور با پيکری خونين و پاره پاره از جمع ياران همرزم کم شده و با لبانی خندان و قلبی خشنود به ديدار معشوق می شتافت .

کف سنگر افتاده و جرات تکون خوردن نداشتم که یکدفعه سردار رضا زلفخانی معاون دلاور گردان نیم خیز و نفس زنان وارد سنگر شد و خنده کنان گفت : شنیدم که دیشب دنبال موشک می گشتی ، چندتا گونی برات آوردم و بعد هم گونی های پر از موشک را کنار سنگر گذاشته و سراسیمه لبه خاکریز پریده و با دوربین مشغول وارسی اطراف شد که بلافاصله هم موقعیتشان شناسایی و آماج رگبار گلوله مسلسل هلیکوپترها و تانکها قرار گرفت و شتابان داخل سنگر پریده و همزمان هم چند راکت هلیکوپتر به بالای خاکریز اصابت و چند گلوله مستقیم توپ تانک هم به دیواره خاکریز خورده و گرد و خاک و دود و خاکستر همه جا را فرا گرفت .

همانطور که داخل سنگر پناه گرفته بودیم ، سردار زلفخانی از فعالیت و جابجایی کماندوهای عراقی در داخل حوضچه ها گفته و سفارش اکید کرد که در طول پاتک ، چهار چشمی مواظب نفوذشان به داخل کانال باشم ، بعد هم خداحافظی کرد و نیم خیز از سنگر خارج و زیر آن همه تیر و ترکش و موج انفجار راهی سمت پایین کانال شد .

با دیدن رفتار بی پروا و شجاعانه سردار زلفخانی قوت قلب و جرات یافته و بی توجه به باران ترکش و سنگ و کلوخ شروع به آماده کردن موشک ها کردم و بعدش هم به لبه خاکریز رفته و خیلی با احتیاط و یواشکی مشغول وارسی اطراف شدم ، قشون عظیم تانکها و نيروهای دشمن داشت گام به گام به کانال نزدیک و نزدیکتر می شد و هلیکوپترها از آسمان و تانکها از زمین با گلوله توپ و رگبار مسلسل ، اجازه تکون خوردن را به کسی نمی دادند ، داخل حوضچه ها هم شلوغ بود و تعداد زیادی کماندو در داخل حوضچه پنجم اجتماع کرده بودند ، فکر می کردم که طبق روال تک های قبلی ، قشون اصلی دشمن وسط میدان ایستاده و فقط تانک های تی ۷۲ به خط خواهند زد ، اما با تعجب دیدم که اینبار تاکتیک عراقی ها کاملاً تغییر کرده و دارند با کل قشون به سمت خط پدافندی می آیند ...

❇️ #ادامه_دارد

🖍 خاطره از #بسیجی_جانباز_عباس_لشگری

کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
💢 #حماسه_بدر

⭕️ خاطراتی از رزمندگان زنجانی #گردان_حر #لشگر_۳۱_عاشورا در عملیات عاشورایی #بدر :

📌 #قسمت_۲۱

💠 #خط_صفین / روز دوم _پاتک دوم

🔹🔸خط شکسته و کانال در آستانه سقوط بود با کوچکترین درنگی بقیه تانکها هم وارد کانال می شدند. همه رزمندگان بخوبی می دانستند که دست يابی دشمن به کانال ، یعنی شکست کل عملیات ، یعنی اسارت ، یعنی برباد رفتن زحمات شبانه و روزی شهدا و رزمندگان حاضر در منطقه ، برای همین هم بی باک و شجاعانه از هر طرف ، سمت تانک متجاوز که حالا نصف بیشترش داخل کانال بود. با گلوله و موشک و نارنجک حمله ور شدند .

فاصله چندانی با تانک مهاجم نداشتم و مسلسل تانک هم مشغول زدن سنگرهای سمت چپ کانال بود. بهترین فرصت برای شکار تانک بود. برخاسته و تمام قد داخل سنگر ایستاده و آماده شلیک موشک شدم. برای انهدام و از کار انداختن تانک ، فقط و فقط باید ناحیه انتهایی برجک ، درست ناحیه اتصال به بدنه را می زدم تا موشک آر پی جی اثر می کرد و این کار ملتزم هدف گیری دقیق بود.‌ در حال نشانه گیری بودم که یکدفعه رگباری از گلوله به اطراف سنگر اصابت کرد. یکی از هلی‌کوپترها متوجه ام شده و مسلسلش را سمت سنگرم گرفته و تند تند رگبار می زد. دیگر فرصتی برای دقت نبود و واسه همین هم بی مطلعی ماشه را کشیدم. موشک به زره سمت راست تانک اصابت کرده و منفجر شد.اما هیچ تاثیری برعملکرد آن نگذاشت و مسلسل تانک هم سریعاً به طرف راست کانال چرخیده و شروع به زدن سنگرم کرد.

از آسمان رگبار گلوله های هلیکوپتر به روی سنگرم می بارید و از زمین هم گلوله های تانک یکسره به دیواره بیرونی سنگر اصابت می کردند. فاصله آنچنانی با تانک نداشتم و گلوله های سنگین مسلسل با شدت و قدرت بیشتری به سنگر می خورند و باعث تکه و پاره شدن گونی ها پر از خاک می شدند. چمپاته زده کف سنگر افتاده بودم و جرأت تکون خوردن نداشتم و فقط به خدا التماس می کردم که از آن وضعیت خطرناک نجاتم دهد.

لحظات بسیار بد و وحشتناکی بود.‌ از آسمان گلوله های سبز و قرمز رسام مثل بارون روی سنگر می بارید و از سمت راست هم گلوله های مسلسل تانک یکی پس از دیگری به دیواره بیرونی سنگر می خورند و گونی های پر از خاک را چنان می لرزاند که یک به یک داخل سنگر سقوط می کردند. خلاصه تیرباران بحدی شدید بود که اصلاً باورم نمی شد که بتوانم سالم و سلامت از سنگر خارج شوم . دیگه داشتم غزل خداحافظی را می خواندم که به ناگهان صدای انفجار مهیبی آمد و پشت سرش رگبار مسلسل تانک و هلیکوپتر متوقف شد و بعدش هم صدای تکيبر و صلوات رزمندگان در فضای کانال پيچيد.

سریع برخاسته و دیدم که تانک مهاجم در حال سوختن است. برجک تانک به گوشه ای پرت شده و خدمه بیچاره اش هم خیلی دلخراش در حال سوختن هستند. شیرمرد زنجانی ، پیک مخلص و دلاور گردان ، برادر پاسدار (شهید) احـد اسکندری با تغییر جهت مسلسل تانک ، فرصت را غنیمت شمرده و در عملی جسورانه از سنگر خارج و در زیر بارانی از تیر و ترکش و موشک ، از سمت پایین کانال خودشو به تانک رسانیده و از فاصله‌ای بسیار نزدیک برجک شو هدف قرار داده و باعث پریدن برجک و انهدام تانک شده بود. خدا را بابت نجاتم شکر کرده و با خوشحالی فراوان قاطی همهمه و شادی همسنگران شدم.

با انهدام تانک مهاجم ، بقيه تانکهای تی ۷۲ که در چندمتری کانال مشغول مانور بودند. چنان وحشت کرده و هراسان شدند که فوراً فرار را بر قرار ترجیح داده و شتابان دور زده و پا به فرار گذاشتند. قشون اصلی دشمن هم که در سه رديف موازی و درحد فاصل پانصد متری کانال ایستاده بود. با ديدن انهدام تانک و عقب گرد و فرار بقیه تانکهای تی ۷۲ از مقابل خط ، احساس خطر کرده و همگی شروع به فرار کردند. تانکها و نفربرها بی درنگ دور زده و با سرعت تمام پا به فرار گذاشته و نيروهای پياده و کماندوهای گارد رياست جمهوری که پشت آنها پناه گرفته بودند. بدون هیچ جان پناهی در وسط ميدان جا مانده و با اوضاعی بسیار خنده دار و فریادهای عجیب و غریب شروع به فرار کردند.

بار ديگر نصرت و امدادهای غيبی خداوند متعال شامل حال رزمندگان اسلام گردیده و نوای فتح و پيروزی ، غلغله شورانگيزی را در داخل کانال برپا نمود. همه در حال بگو و بخند بودند و صدای خنده و شادی و تکبیر و صلوات رزمندگان از هر گوشه ای از خط به گوش می رسید. اما این جشن و شادی دوام زیادی نیاورد و با حمله هواپیماهای عراقی دوباره همه جا را دود و انفجار و ترکش فرا گرفت و از ترس باران ترکش ها همه به داخل سنگرها پریده و فوراً پناه گرفتیم. حملات هوایی بصورت متوالی ادامه یافت تا اینکه دوباره قشون عظیم تانکها و نیروهای عراقی آرایش هجومی گرفته و شروع به حرکت سمت کانال نمودند...

🌀 #ادامه_دارد

🖍خاطره از #بسیجی_جانباز_عباس_لشگری

#دفاع_مقدس
#عملیات_بدر
#رزمندگان_زنجان
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم

کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
💢 #حماسه_بدر

⭕️ خاطراتی از رزمندگان زنجانی #گردان_حر #لشگر_۳۱_عاشورا در عملیات عاشورایی #بدر :

📌 #قسمت_۲۱

💠 #خط_صفین / روز دوم _پاتک دوم

🔹🔸خط شکسته و کانال در آستانه سقوط بود با کوچکترین درنگی بقیه تانکها هم وارد کانال می شدند. همه رزمندگان بخوبی می دانستند که دست يابی دشمن به کانال ، یعنی شکست کل عملیات ، یعنی اسارت ، یعنی برباد رفتن زحمات شبانه و روزی شهدا و رزمندگان حاضر در منطقه ، برای همین هم بی باک و شجاعانه از هر طرف ، سمت تانک متجاوز که حالا نصف بیشترش داخل کانال بود. با گلوله و موشک و نارنجک حمله ور شدند .

فاصله چندانی با تانک مهاجم نداشتم و مسلسل تانک هم مشغول زدن سنگرهای سمت چپ کانال بود. بهترین فرصت برای شکار تانک بود. برخاسته و تمام قد داخل سنگر ایستاده و آماده شلیک موشک شدم. برای انهدام و از کار انداختن تانک ، فقط و فقط باید ناحیه انتهایی برجک ، درست ناحیه اتصال به بدنه را می زدم تا موشک آر پی جی اثر می کرد و این کار ملتزم هدف گیری دقیق بود.‌ در حال نشانه گیری بودم که یکدفعه رگباری از گلوله به اطراف سنگر اصابت کرد. یکی از هلی‌کوپترها متوجه ام شده و مسلسلش را سمت سنگرم گرفته و تند تند رگبار می زد. دیگر فرصتی برای دقت نبود و واسه همین هم بی مطلعی ماشه را کشیدم. موشک به زره سمت راست تانک اصابت کرده و منفجر شد.اما هیچ تاثیری برعملکرد آن نگذاشت و مسلسل تانک هم سریعاً به طرف راست کانال چرخیده و شروع به زدن سنگرم کرد.

از آسمان رگبار گلوله های هلیکوپتر به روی سنگرم می بارید و از زمین هم گلوله های تانک یکسره به دیواره بیرونی سنگر اصابت می کردند. فاصله آنچنانی با تانک نداشتم و گلوله های سنگین مسلسل با شدت و قدرت بیشتری به سنگر می خورند و باعث تکه و پاره شدن گونی ها پر از خاک می شدند. چمپاته زده کف سنگر افتاده بودم و جرأت تکون خوردن نداشتم و فقط به خدا التماس می کردم که از آن وضعیت خطرناک نجاتم دهد.

لحظات بسیار بد و وحشتناکی بود.‌ از آسمان گلوله های سبز و قرمز رسام مثل بارون روی سنگر می بارید و از سمت راست هم گلوله های مسلسل تانک یکی پس از دیگری به دیواره بیرونی سنگر می خورند و گونی های پر از خاک را چنان می لرزاند که یک به یک داخل سنگر سقوط می کردند. خلاصه تیرباران بحدی شدید بود که اصلاً باورم نمی شد که بتوانم سالم و سلامت از سنگر خارج شوم . دیگه داشتم غزل خداحافظی را می خواندم که به ناگهان صدای انفجار مهیبی آمد و پشت سرش رگبار مسلسل تانک و هلیکوپتر متوقف شد و بعدش هم صدای تکيبر و صلوات رزمندگان در فضای کانال پيچيد.

سریع برخاسته و دیدم که تانک مهاجم در حال سوختن است. برجک تانک به گوشه ای پرت شده و خدمه بیچاره اش هم خیلی دلخراش در حال سوختن هستند. شیرمرد زنجانی ، پیک مخلص و دلاور گردان ، برادر پاسدار (شهید) احـد اسکندری با تغییر جهت مسلسل تانک ، فرصت را غنیمت شمرده و در عملی جسورانه از سنگر خارج و در زیر بارانی از تیر و ترکش و موشک ، از سمت پایین کانال خودشو به تانک رسانیده و از فاصله‌ای بسیار نزدیک برجک شو هدف قرار داده و باعث پریدن برجک و انهدام تانک شده بود. خدا را بابت نجاتم شکر کرده و با خوشحالی فراوان قاطی همهمه و شادی همسنگران شدم.

با انهدام تانک مهاجم ، بقيه تانکهای تی ۷۲ که در چندمتری کانال مشغول مانور بودند. چنان وحشت کرده و هراسان شدند که فوراً فرار را بر قرار ترجیح داده و شتابان دور زده و پا به فرار گذاشتند. قشون اصلی دشمن هم که در سه رديف موازی و درحد فاصل پانصد متری کانال ایستاده بود. با ديدن انهدام تانک و عقب گرد و فرار بقیه تانکهای تی ۷۲ از مقابل خط ، احساس خطر کرده و همگی شروع به فرار کردند. تانکها و نفربرها بی درنگ دور زده و با سرعت تمام پا به فرار گذاشته و نيروهای پياده و کماندوهای گارد رياست جمهوری که پشت آنها پناه گرفته بودند. بدون هیچ جان پناهی در وسط ميدان جا مانده و با اوضاعی بسیار خنده دار و فریادهای عجیب و غریب شروع به فرار کردند.

بار ديگر نصرت و امدادهای غيبی خداوند متعال شامل حال رزمندگان اسلام گردیده و نوای فتح و پيروزی ، غلغله شورانگيزی را در داخل کانال برپا نمود. همه در حال بگو و بخند بودند و صدای خنده و شادی و تکبیر و صلوات رزمندگان از هر گوشه ای از خط به گوش می رسید. اما این جشن و شادی دوام زیادی نیاورد و با حمله هواپیماهای عراقی دوباره همه جا را دود و انفجار و ترکش فرا گرفت و از ترس باران ترکش ها همه به داخل سنگرها پریده و فوراً پناه گرفتیم. حملات هوایی بصورت متوالی ادامه یافت تا اینکه دوباره قشون عظیم تانکها و نیروهای عراقی آرایش هجومی گرفته و شروع به حرکت سمت کانال نمودند...

🌀 #ادامه_دارد

🖍خاطره از #بسیجی_جانباز_عباس_لشگری

#دفاع_مقدس
#عملیات_بدر
#رزمندگان_زنجان
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم

کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab