🎥 #مستند_فیلم هشتگانه
🛑 #بعداز_خمینی_ره
🔵 #مستندی زیبا و پرمحتوا از ناگفته های بیشمار تاریخ #انقلاب_اسلامی ، پراز #اطلاعات و #اخبار عجیب و شگفت انگیز از پشت پرده بعضی از مسایل و رویدادهای مهم کشور ...
✅ تماشای این مستند زیبا را به تمامی عزیزان توصیه میکنم .
🔵 #قسمت_اول : ( پایان نخست وزیری )
لینک تماشا
https://www.aparat.com/v/VL2xr
🔵 #قسمت_دوم : ( آخرین ماموریت )
لینک تماشا
https://www.aparat.com/v/Te6Js
🔵 #قسمت_سوم : ( خمینی (ره) )
لینک تماشا
https://www.aparat.com/v/e06oY
🔵 #قسمت_چهارم : ( جمهوری دوم )
لینک تماشا
https://www.aparat.com/v/9dlgZ
🔵 #قسمت_پنجم : ( بن بست ۵۹۸ )
لینک تماشا
https://www.aparat.com/v/adoOm
🔵 #قسمت_ششم : ( رادیکال ها )
لینک تماشا
https://www.namasha.com/v/Tq69Yhw1
🔵 #قسمت_هفتم : ( ماموریت ویژه سفیر )
لینک تماشا
https://www.namasha.com/v/vUOftlqi
🔵 #قسمت_هشتم : ( تولد دوباره یک رویا )
لینک تماشا
https://www.namasha.com/v/8JnmRkzD
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
❤️ #حضرت_امام_خمینی (ره) :
✅ آنهايى تا آخر خط با ما هستند كه درد فقر و محروميت و استضعاف را چشيدهباشند .
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌺 با ذکر #صلواتی یاد و نام تمامی شهیدان دل باخته حق و حقیقت را گرامی داشته و برای فرج آقا صاحب عصر و زمان (عج) دعا کنیم .
🌷 #التماس_دعا
🍁🍁🍁🍁🍁
آشنایی با #شهدا ، #رزمندگان ، #سرداران ، #غواصان #استان_زنجان در کانال #دل_باخته
#گردان_حضرت_علی_اصغر_استان_زنجان
#گردان_حضرت_ولیعصر_استان_زنجان
#سرداران_رزمندگان_استان_زنجان
#غواصان_شهید
👥 به کانال #دل_باخته بپیوندید.
🆔 https://telegram.me/pcdrab
✅ وبلاگ #دل_باخته
🅱 Pcdr.parsiblog.com
🛑 #بعداز_خمینی_ره
🔵 #مستندی زیبا و پرمحتوا از ناگفته های بیشمار تاریخ #انقلاب_اسلامی ، پراز #اطلاعات و #اخبار عجیب و شگفت انگیز از پشت پرده بعضی از مسایل و رویدادهای مهم کشور ...
✅ تماشای این مستند زیبا را به تمامی عزیزان توصیه میکنم .
🔵 #قسمت_اول : ( پایان نخست وزیری )
لینک تماشا
https://www.aparat.com/v/VL2xr
🔵 #قسمت_دوم : ( آخرین ماموریت )
لینک تماشا
https://www.aparat.com/v/Te6Js
🔵 #قسمت_سوم : ( خمینی (ره) )
لینک تماشا
https://www.aparat.com/v/e06oY
🔵 #قسمت_چهارم : ( جمهوری دوم )
لینک تماشا
https://www.aparat.com/v/9dlgZ
🔵 #قسمت_پنجم : ( بن بست ۵۹۸ )
لینک تماشا
https://www.aparat.com/v/adoOm
🔵 #قسمت_ششم : ( رادیکال ها )
لینک تماشا
https://www.namasha.com/v/Tq69Yhw1
🔵 #قسمت_هفتم : ( ماموریت ویژه سفیر )
لینک تماشا
https://www.namasha.com/v/vUOftlqi
🔵 #قسمت_هشتم : ( تولد دوباره یک رویا )
لینک تماشا
https://www.namasha.com/v/8JnmRkzD
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
❤️ #حضرت_امام_خمینی (ره) :
✅ آنهايى تا آخر خط با ما هستند كه درد فقر و محروميت و استضعاف را چشيدهباشند .
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌺 با ذکر #صلواتی یاد و نام تمامی شهیدان دل باخته حق و حقیقت را گرامی داشته و برای فرج آقا صاحب عصر و زمان (عج) دعا کنیم .
🌷 #التماس_دعا
🍁🍁🍁🍁🍁
آشنایی با #شهدا ، #رزمندگان ، #سرداران ، #غواصان #استان_زنجان در کانال #دل_باخته
#گردان_حضرت_علی_اصغر_استان_زنجان
#گردان_حضرت_ولیعصر_استان_زنجان
#سرداران_رزمندگان_استان_زنجان
#غواصان_شهید
👥 به کانال #دل_باخته بپیوندید.
🆔 https://telegram.me/pcdrab
✅ وبلاگ #دل_باخته
🅱 Pcdr.parsiblog.com
آپارات - سرویس اشتراک ویدیو
مستند بعد از خمینی (ره) _ قسمت اول پایان نخست وزیری
مستندی زیبا و پرمحتوا از تاریخ انقلاب اسلامی ، جهت آشنایی با جناح های سیاسی و افکار و جهت گیریهای آنان تماشا این مستند را به تمام عزیزان توصیه میکنم .مستند بعد از خمینی ۱ : پایان نخست وزیری خلاصه داستان:شانزده روز از پذیرش آتش بس بین ایران و عراق گذشته؛ فردا…
Forwarded from دل باخته
🎥 #مستند_فیلم هشتگانه
🛑 #بعداز_خمینی_ره
🔵 #مستندی زیبا و پرمحتوا از ناگفته های بیشمار تاریخ #انقلاب_اسلامی ، پراز #اطلاعات و #اخبار عجیب و شگفت انگیز از پشت پرده بعضی از مسایل و رویدادهای مهم کشور ...
✅ تماشای این مستند زیبا را به تمامی عزیزان توصیه میکنم .
🔵 #قسمت_اول : ( پایان نخست وزیری )
لینک تماشا
https://www.aparat.com/v/VL2xr
🔵 #قسمت_دوم : ( آخرین ماموریت )
لینک تماشا
https://www.aparat.com/v/Te6Js
🔵 #قسمت_سوم : ( خمینی (ره) )
لینک تماشا
https://www.aparat.com/v/e06oY
🔵 #قسمت_چهارم : ( جمهوری دوم )
لینک تماشا
https://www.aparat.com/v/9dlgZ
🔵 #قسمت_پنجم : ( بن بست ۵۹۸ )
لینک تماشا
https://www.aparat.com/v/adoOm
🔵 #قسمت_ششم : ( رادیکال ها )
لینک تماشا
https://www.namasha.com/v/Tq69Yhw1
🔵 #قسمت_هفتم : ( ماموریت ویژه سفیر )
لینک تماشا
https://www.namasha.com/v/vUOftlqi
🔵 #قسمت_هشتم : ( تولد دوباره یک رویا )
لینک تماشا
https://www.namasha.com/v/8JnmRkzD
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
❤️ #حضرت_امام_خمینی (ره) :
✅ آنهايى تا آخر خط با ما هستند كه درد فقر و محروميت و استضعاف را چشيدهباشند .
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌺 با ذکر #صلواتی یاد و نام تمامی شهیدان دل باخته حق و حقیقت را گرامی داشته و برای فرج آقا صاحب عصر و زمان (عج) دعا کنیم .
🌷 #التماس_دعا
🍁🍁🍁🍁🍁
آشنایی با #شهدا ، #رزمندگان ، #سرداران ، #غواصان #استان_زنجان در کانال #دل_باخته
#گردان_حضرت_علی_اصغر_استان_زنجان
#گردان_حضرت_ولیعصر_استان_زنجان
#سرداران_رزمندگان_استان_زنجان
#غواصان_شهید
👥 به کانال #دل_باخته بپیوندید.
🆔 https://telegram.me/pcdrab
✅ وبلاگ #دل_باخته
🅱 Pcdr.parsiblog.com
🛑 #بعداز_خمینی_ره
🔵 #مستندی زیبا و پرمحتوا از ناگفته های بیشمار تاریخ #انقلاب_اسلامی ، پراز #اطلاعات و #اخبار عجیب و شگفت انگیز از پشت پرده بعضی از مسایل و رویدادهای مهم کشور ...
✅ تماشای این مستند زیبا را به تمامی عزیزان توصیه میکنم .
🔵 #قسمت_اول : ( پایان نخست وزیری )
لینک تماشا
https://www.aparat.com/v/VL2xr
🔵 #قسمت_دوم : ( آخرین ماموریت )
لینک تماشا
https://www.aparat.com/v/Te6Js
🔵 #قسمت_سوم : ( خمینی (ره) )
لینک تماشا
https://www.aparat.com/v/e06oY
🔵 #قسمت_چهارم : ( جمهوری دوم )
لینک تماشا
https://www.aparat.com/v/9dlgZ
🔵 #قسمت_پنجم : ( بن بست ۵۹۸ )
لینک تماشا
https://www.aparat.com/v/adoOm
🔵 #قسمت_ششم : ( رادیکال ها )
لینک تماشا
https://www.namasha.com/v/Tq69Yhw1
🔵 #قسمت_هفتم : ( ماموریت ویژه سفیر )
لینک تماشا
https://www.namasha.com/v/vUOftlqi
🔵 #قسمت_هشتم : ( تولد دوباره یک رویا )
لینک تماشا
https://www.namasha.com/v/8JnmRkzD
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
❤️ #حضرت_امام_خمینی (ره) :
✅ آنهايى تا آخر خط با ما هستند كه درد فقر و محروميت و استضعاف را چشيدهباشند .
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌺 با ذکر #صلواتی یاد و نام تمامی شهیدان دل باخته حق و حقیقت را گرامی داشته و برای فرج آقا صاحب عصر و زمان (عج) دعا کنیم .
🌷 #التماس_دعا
🍁🍁🍁🍁🍁
آشنایی با #شهدا ، #رزمندگان ، #سرداران ، #غواصان #استان_زنجان در کانال #دل_باخته
#گردان_حضرت_علی_اصغر_استان_زنجان
#گردان_حضرت_ولیعصر_استان_زنجان
#سرداران_رزمندگان_استان_زنجان
#غواصان_شهید
👥 به کانال #دل_باخته بپیوندید.
🆔 https://telegram.me/pcdrab
✅ وبلاگ #دل_باخته
🅱 Pcdr.parsiblog.com
آپارات - سرویس اشتراک ویدیو
مستند بعد از خمینی (ره) _ قسمت اول پایان نخست وزیری
مستندی زیبا و پرمحتوا از تاریخ انقلاب اسلامی ، جهت آشنایی با جناح های سیاسی و افکار و جهت گیریهای آنان تماشا این مستند را به تمام عزیزان توصیه میکنم .مستند بعد از خمینی ۱ : پایان نخست وزیری خلاصه داستان:شانزده روز از پذیرش آتش بس بین ایران و عراق گذشته؛ فردا…
https://s5.picofile.com/file/8362807484/IMG_20181119_173335_835.jpg
📝 #خاطراتی مستند و میدانی از عملیات عاشورایی #بدر :
💢 #شب_حمله
📌 #قسمت_ششم
🔹عملیات بدر
فقط تا آگاهی دشمن از عقب کشیدن و خالی بودن خاکریز ، فرصت داشتیم تا خود را به کانال بدبو رسانده و با عبور از آن ، از شر تانک های عراقی خلاصی پیدا کنیم و برای همین هم با تمام قدرت و توان در حال دویدن بودیم و برای سبک تر شدن ، یک به یک تجهیزات را ، اعم از کلاهود ، کوله پشتی ، قمقمه ، ماسک ضدگاز ، جعبه شیم میم ره را باز و به اطراف پرتاب میکردیم .
مسير حرکتمان زير آتش شدید ادوات سبک و سنگین دشمن بود و رگبار مسلسل تانکها لحظه ای قطع نمی شد ، همه بصورت نيم خيز حرکت کرده و در هر چند متر با انفجار گلوله توپ و یا خمپاره ای مجبور به خیز زدن و خوابیدن روی زمین می شدیم .
رنگ آسمان داشت نیلی می شد که نفس زنان و عرق ریزان به کانال رسیده و سراسیمه شروع به عبور کردیم ، لجن بدبو و تيره رنگ تا گردن می رسید و چنان هم بدبو بود که مشام را آزار داده و حالت استفراغ به آدم دست میداد .
داخل کانال بودم و یواش یواش حرکت می کردم تا آب کثیف تو دهانم نره که یکدفعه بچه ها از بالا دادزدن که تانکها از خاکریز عبور کرده و با سرعت دارن میآیند ، با شنیدن این خبر ، حرکت ستون سرعت بیشتری گرفته و همگی با شنا و دست و پا زدن عرض کانال را پیموده و با کمک سایر دوستان از کانال خارج و بنا به دستور برادر وزیری ، در گروه های چندنفره در دشت مقابل پخش شدیم تا همگی یکجا شکار مسلسل و توپ های تانک ها نشویم .
نفرات گروه ما را رزمندگان دلاور و سلحشور #سردارشهید_رضا_زلفخانی ، #پاسدار_شهید_احد_اسکندری ، #پاسدار_جانباز_خليل_آهومند ، #پاسدار_جانباز_فرامزر_گنجی ،
#بسیجی_جانباز_مصطفی_جلدی و دوتن از بی سيم چی های گردان تشکيل می دادند ، تمام لباس هایمان خيس و آغشته به لجن بود و بسیار هم بوی بدی می داد .
سحر دمیده و آسمان داشت آرام آرام آبی میشد که تانکها به کنار کانال بدبو رسیده و نیروهای پیاده در اطراف شأن موضع گرفته و شروع به شلیک موشک و تیراندازی کردند .
به حوضچه های خاکی و عمیقی رسیده و برای در امان ماندن از آتش عراقی ها سریع وارد یکی از آنها شدیم ، حوضچه هایی با چهار یا پنج متر ارتفاع و پانصد یا ششصد متر طول که هیچ شناختی از محیط شأن نداشتیم و برای همین سردار زلفخانی اول با احتیاط به تک تک شأن سرک می کشید و از خالی بودن شأن مطمئن می شد و بعد واردش می شدیم .
به انتهای حوضچه سوم رسیدیم و سردار دلاور زلفخانی برای شناسایی حوضچه چهارم از ديواره بالا رفت و بی درنگ پائین برگشته و گفت : آماده باشید که حوضچه پر از نیرو است ، با دستور سردار زلفخانی به لبه حوضچه رفته و آماده پرتاب نارنجک به داخل حوضچه چهارم شدیم ، خود سردار هم نارنجکی آماده کرده و سينه خيز به سمت حوضچه چهارم رفته و چند بار رمز مبارک عمليات را فریاد زد و از آنطرف صدایی بسيار ضعيف نام مبارک یا زهرا (س) را تکرار کرد.
از خودی بودن نیروها مطمئن شده و نارنجک ها را غلاف کرده و وارد حوضچه شدیم ، داخل حوضچه قیامتی برپا بود ، حدود پنچاه نفر یا بیشتر از رزمندگان مخلص و دلاور لشگر ۸ نجف با پيکرهائی زخمی و خون آلود در گوشه و کنارش آرمیده بودند ، اکثراً به شهادت رسیده بودند و فقط چند تن شأن زنده بودند که آنها هم اوضاع اصلأ خوبی نداشته و با سختی سخن می گفتند ، از لب های ترک خورده و خشک شان کاملاً معلوم بود که مدت زمان زیادی است که آبی به لب هايشان نخورده ، همه شهدا زخمی بودند و از خون ريزی شديد به شهادت رسیده بودند ، بعضی ها در حالت سجده و بعضی دیگر در حال خواندن قرآن به دیدار معشوق شتافته بودند ، چند نفری هم که هنوز زنده و نفس می کشیدند در حال راز و نيازی بسیار زیبا و عاشقانه با معشوق يگانه بودند ، حال و هوایی عجیب روحانی و معنويی فضای حوضچه را در برگرفته و چهره های نوررانی و درخشان شهدا و مجروحان روشنای خاصی به آن خانقاه عشاق بخشيده بود و بوی عطری بهشتی می داد.
حیران و سردرگم مشغول تماشای شهدا بودم که یکی از عزیزان مجروح خیلی جانسوز و ضعیف صدام زد و ازم درخواست آب کرد ، همه قمقمه ها را هنگام فرار انداخته و هیچ آبی به همراه نداشتیم ، واقعاً ندانستم چه پاسخی باید بدم و در یک لحظه چنان در خود شکستم و شرمنده و خجلت زده شدم که ناخودآگاه ذهنم به دشت کربلا سفر کرده و بیاد شرمندگی سقا افتاده و اشک مثال باران از چشمانم باریدن گرفت ...
دریا اگر به مشک تو سقا وفا نکرد
دریایی از وفای تو را عشق جا گذاشت
با یاد حسین ، آب روی ، آب ریختی
وقتی فرات تشنه لبان را رها گذاشت
❇️ #ادامه_دارد
🖍 خاطره از #بسیجی_جانباز_عباس_لشگری
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
📝 #خاطراتی مستند و میدانی از عملیات عاشورایی #بدر :
💢 #شب_حمله
📌 #قسمت_ششم
🔹عملیات بدر
فقط تا آگاهی دشمن از عقب کشیدن و خالی بودن خاکریز ، فرصت داشتیم تا خود را به کانال بدبو رسانده و با عبور از آن ، از شر تانک های عراقی خلاصی پیدا کنیم و برای همین هم با تمام قدرت و توان در حال دویدن بودیم و برای سبک تر شدن ، یک به یک تجهیزات را ، اعم از کلاهود ، کوله پشتی ، قمقمه ، ماسک ضدگاز ، جعبه شیم میم ره را باز و به اطراف پرتاب میکردیم .
مسير حرکتمان زير آتش شدید ادوات سبک و سنگین دشمن بود و رگبار مسلسل تانکها لحظه ای قطع نمی شد ، همه بصورت نيم خيز حرکت کرده و در هر چند متر با انفجار گلوله توپ و یا خمپاره ای مجبور به خیز زدن و خوابیدن روی زمین می شدیم .
رنگ آسمان داشت نیلی می شد که نفس زنان و عرق ریزان به کانال رسیده و سراسیمه شروع به عبور کردیم ، لجن بدبو و تيره رنگ تا گردن می رسید و چنان هم بدبو بود که مشام را آزار داده و حالت استفراغ به آدم دست میداد .
داخل کانال بودم و یواش یواش حرکت می کردم تا آب کثیف تو دهانم نره که یکدفعه بچه ها از بالا دادزدن که تانکها از خاکریز عبور کرده و با سرعت دارن میآیند ، با شنیدن این خبر ، حرکت ستون سرعت بیشتری گرفته و همگی با شنا و دست و پا زدن عرض کانال را پیموده و با کمک سایر دوستان از کانال خارج و بنا به دستور برادر وزیری ، در گروه های چندنفره در دشت مقابل پخش شدیم تا همگی یکجا شکار مسلسل و توپ های تانک ها نشویم .
نفرات گروه ما را رزمندگان دلاور و سلحشور #سردارشهید_رضا_زلفخانی ، #پاسدار_شهید_احد_اسکندری ، #پاسدار_جانباز_خليل_آهومند ، #پاسدار_جانباز_فرامزر_گنجی ،
#بسیجی_جانباز_مصطفی_جلدی و دوتن از بی سيم چی های گردان تشکيل می دادند ، تمام لباس هایمان خيس و آغشته به لجن بود و بسیار هم بوی بدی می داد .
سحر دمیده و آسمان داشت آرام آرام آبی میشد که تانکها به کنار کانال بدبو رسیده و نیروهای پیاده در اطراف شأن موضع گرفته و شروع به شلیک موشک و تیراندازی کردند .
به حوضچه های خاکی و عمیقی رسیده و برای در امان ماندن از آتش عراقی ها سریع وارد یکی از آنها شدیم ، حوضچه هایی با چهار یا پنج متر ارتفاع و پانصد یا ششصد متر طول که هیچ شناختی از محیط شأن نداشتیم و برای همین سردار زلفخانی اول با احتیاط به تک تک شأن سرک می کشید و از خالی بودن شأن مطمئن می شد و بعد واردش می شدیم .
به انتهای حوضچه سوم رسیدیم و سردار دلاور زلفخانی برای شناسایی حوضچه چهارم از ديواره بالا رفت و بی درنگ پائین برگشته و گفت : آماده باشید که حوضچه پر از نیرو است ، با دستور سردار زلفخانی به لبه حوضچه رفته و آماده پرتاب نارنجک به داخل حوضچه چهارم شدیم ، خود سردار هم نارنجکی آماده کرده و سينه خيز به سمت حوضچه چهارم رفته و چند بار رمز مبارک عمليات را فریاد زد و از آنطرف صدایی بسيار ضعيف نام مبارک یا زهرا (س) را تکرار کرد.
از خودی بودن نیروها مطمئن شده و نارنجک ها را غلاف کرده و وارد حوضچه شدیم ، داخل حوضچه قیامتی برپا بود ، حدود پنچاه نفر یا بیشتر از رزمندگان مخلص و دلاور لشگر ۸ نجف با پيکرهائی زخمی و خون آلود در گوشه و کنارش آرمیده بودند ، اکثراً به شهادت رسیده بودند و فقط چند تن شأن زنده بودند که آنها هم اوضاع اصلأ خوبی نداشته و با سختی سخن می گفتند ، از لب های ترک خورده و خشک شان کاملاً معلوم بود که مدت زمان زیادی است که آبی به لب هايشان نخورده ، همه شهدا زخمی بودند و از خون ريزی شديد به شهادت رسیده بودند ، بعضی ها در حالت سجده و بعضی دیگر در حال خواندن قرآن به دیدار معشوق شتافته بودند ، چند نفری هم که هنوز زنده و نفس می کشیدند در حال راز و نيازی بسیار زیبا و عاشقانه با معشوق يگانه بودند ، حال و هوایی عجیب روحانی و معنويی فضای حوضچه را در برگرفته و چهره های نوررانی و درخشان شهدا و مجروحان روشنای خاصی به آن خانقاه عشاق بخشيده بود و بوی عطری بهشتی می داد.
حیران و سردرگم مشغول تماشای شهدا بودم که یکی از عزیزان مجروح خیلی جانسوز و ضعیف صدام زد و ازم درخواست آب کرد ، همه قمقمه ها را هنگام فرار انداخته و هیچ آبی به همراه نداشتیم ، واقعاً ندانستم چه پاسخی باید بدم و در یک لحظه چنان در خود شکستم و شرمنده و خجلت زده شدم که ناخودآگاه ذهنم به دشت کربلا سفر کرده و بیاد شرمندگی سقا افتاده و اشک مثال باران از چشمانم باریدن گرفت ...
دریا اگر به مشک تو سقا وفا نکرد
دریایی از وفای تو را عشق جا گذاشت
با یاد حسین ، آب روی ، آب ریختی
وقتی فرات تشنه لبان را رها گذاشت
❇️ #ادامه_دارد
🖍 خاطره از #بسیجی_جانباز_عباس_لشگری
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
https://s3.picofile.com/file/8363576018/IMG_20170422_120730_886.jpg
📝 #خاطراتی مستند و میدانی از عملیات عاشورایی #بدر :
💢 #خط_همایون روز اول
📌 #قسمت_ششم
🔹 با احتياط از لبه کانال ، نظری داخل حوضچه انداختم و دیدم فقط چند نفری کماندو از دو طرف وارد حوضچه آخری شدند و بقیه شأن در لبه حوضچه قبلی موضع گرفته و چشم انتظار نفوذ نيروهای پیشرو هستند ، می دانستم با انداختن نارنجک داخل حوضچه آنها نیز متقابلاً نارنجک پرتاب خواهند کرد و برای در امان ماندن از ترکش ها ، با سرعت فوق العاده گونی های پر از خاک را از اطراف آورده و باچیدن به دورخود ، جان پناه مناسبی درست کرده و بدون تلف کردن وقت ، ضامن اولين نارنجک را کشیده و با ذکر مبارک سبحان الله داخل حوضچه پرت کردم ، صدای انفجار نارنجک توأم با فرياد های نيروهای عراقی فضا را پر کرده و خبر از کاری بودن حمله و تلفات دشمن می دهد ، ضامن چند نارنجک دیگر را هم کشيده و یکی پس دیگری داخل حوضچه انداختم ، همهمه و فریاد عراقی ها فضا را پر کرده و سیلی از گلوله و نارنجک و موشک روانه محل استقرارم شد ، طول حوضچه ها بقدری بود که نارنجک عراقی ها به کانال نمی رسید ، اما رگبار سلاحهای سبک و موشک آر پی جی امانم را بریده بود و اجازه جنب خوردن و سر بلند کردن بهم نمی دادند ، گلوله ها یکسره به لبه کانال می خورد و موشک ها اینطرف و آنطرف منفجر می شدند .
بین گونی های پر از خاک پنهان شده و هر چند دقیقه یک نارنجک داخل حوضچه پرت میکردم ، نارنجک هائی که آورده بودم ، داشت به پایان می رسید ، از بچههای گردان کسی هنوز متوجه اوضاع وخیم و خطرناک حوضچه ها نشده بود و آنطرف هم در چند قدمی خط ، تعداد کثیری از نیروها و کماندوهای گارد ریاست جمهوری عراق همچون کفتار کمین کرده و منتظر ورود به کانال و کشتار رزمندگان بودند .
سلاحی جز یک سرنیزه کلاش نداشتم و بخوبی می دانستم با قطع شدن پرتاب نارنجک ، عراقی ها متوجه اتمام مهماتم شده و دیر یا زود با عبور از حوضچه آخری وارد کانال خواهند شد ، فکر و تصور نفوذ عراقیها به خط پدافندی و غافلگيری همرزمان واقعاً داشت روی اعصابم رژه می رفت و هر لحظه مضطرب تر و هراسان ترم می کرد ، متاسفانه هیچ کاری هم از دستم بر نمی آمد و آنچنان در سنگری کوچک و دوراز همسنگران گیر افتاده بودم که داخلش اصلاً نمی توانستم تکان بخورم .
خلاصه بعد از دقایقی درگیری ، نارنجک ها به انتها رسید و در کمال نااميدی و هراس ضامن آخرين نارنجک را کشیده و در دست نگاه داشته و با وحشت و نگرانی ، چشم انتظار ورود عراقی ها به کانال شدم ، با قطع شدن پرتاب نارنجک ، مزدوران بعثی هم دست از تیراندازی و موشک پرانی برداشته و سکوت عجیب و غریبی محیط را فرا گرفت ، تمام وجود گوش شده و منتظر شنیدن صدای پای عراقی ها بودم که ناگهان صدای فریادهای سردار زلفخانی معاونت دلاور گردان را از داخل لوله پل شنیدم که داد میزد : ماشاءالله دلاور ! نترس ! رسیدیم.
با شنیدن صدای زیبای سردار ، جان تازه ای به کالبد نیمه جانم دمیده شد و احساس کردم که دنیا را بهم دادند ، از شدت خوشحالی جیغ زدم و اشک مثل باران از چشمانم روان شد ، شتابان نارنجک آخری را هم به داخل حوضچه انداخته و سردار زلفخانی هم با خروج از زیر پل ، شروع به تیراندازی و پرتاب نارنجک کرد و بعد هم پاسدار شهید احد اسکندری و بسیجی شهید سعید تقیلو و چندنفر دیگر از لوله پل در آمده و هر کدام از گوشه ای داخل حوضچه ها را زیر آتش گرفتند .
عراقی ها بزدل که تعدادشان چندین برابر ما می شد ، با دیدن شجاعت و دلاوری همرزمان ، سریع صحنه نبرد را ترک کرده و فرار را بر قرار ترجیح دادند ..
❇️ #ادامه_دارد
🖍 خاطره از #بسیجی_جانباز_عباس_لشگری
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
📝 #خاطراتی مستند و میدانی از عملیات عاشورایی #بدر :
💢 #خط_همایون روز اول
📌 #قسمت_ششم
🔹 با احتياط از لبه کانال ، نظری داخل حوضچه انداختم و دیدم فقط چند نفری کماندو از دو طرف وارد حوضچه آخری شدند و بقیه شأن در لبه حوضچه قبلی موضع گرفته و چشم انتظار نفوذ نيروهای پیشرو هستند ، می دانستم با انداختن نارنجک داخل حوضچه آنها نیز متقابلاً نارنجک پرتاب خواهند کرد و برای در امان ماندن از ترکش ها ، با سرعت فوق العاده گونی های پر از خاک را از اطراف آورده و باچیدن به دورخود ، جان پناه مناسبی درست کرده و بدون تلف کردن وقت ، ضامن اولين نارنجک را کشیده و با ذکر مبارک سبحان الله داخل حوضچه پرت کردم ، صدای انفجار نارنجک توأم با فرياد های نيروهای عراقی فضا را پر کرده و خبر از کاری بودن حمله و تلفات دشمن می دهد ، ضامن چند نارنجک دیگر را هم کشيده و یکی پس دیگری داخل حوضچه انداختم ، همهمه و فریاد عراقی ها فضا را پر کرده و سیلی از گلوله و نارنجک و موشک روانه محل استقرارم شد ، طول حوضچه ها بقدری بود که نارنجک عراقی ها به کانال نمی رسید ، اما رگبار سلاحهای سبک و موشک آر پی جی امانم را بریده بود و اجازه جنب خوردن و سر بلند کردن بهم نمی دادند ، گلوله ها یکسره به لبه کانال می خورد و موشک ها اینطرف و آنطرف منفجر می شدند .
بین گونی های پر از خاک پنهان شده و هر چند دقیقه یک نارنجک داخل حوضچه پرت میکردم ، نارنجک هائی که آورده بودم ، داشت به پایان می رسید ، از بچههای گردان کسی هنوز متوجه اوضاع وخیم و خطرناک حوضچه ها نشده بود و آنطرف هم در چند قدمی خط ، تعداد کثیری از نیروها و کماندوهای گارد ریاست جمهوری عراق همچون کفتار کمین کرده و منتظر ورود به کانال و کشتار رزمندگان بودند .
سلاحی جز یک سرنیزه کلاش نداشتم و بخوبی می دانستم با قطع شدن پرتاب نارنجک ، عراقی ها متوجه اتمام مهماتم شده و دیر یا زود با عبور از حوضچه آخری وارد کانال خواهند شد ، فکر و تصور نفوذ عراقیها به خط پدافندی و غافلگيری همرزمان واقعاً داشت روی اعصابم رژه می رفت و هر لحظه مضطرب تر و هراسان ترم می کرد ، متاسفانه هیچ کاری هم از دستم بر نمی آمد و آنچنان در سنگری کوچک و دوراز همسنگران گیر افتاده بودم که داخلش اصلاً نمی توانستم تکان بخورم .
خلاصه بعد از دقایقی درگیری ، نارنجک ها به انتها رسید و در کمال نااميدی و هراس ضامن آخرين نارنجک را کشیده و در دست نگاه داشته و با وحشت و نگرانی ، چشم انتظار ورود عراقی ها به کانال شدم ، با قطع شدن پرتاب نارنجک ، مزدوران بعثی هم دست از تیراندازی و موشک پرانی برداشته و سکوت عجیب و غریبی محیط را فرا گرفت ، تمام وجود گوش شده و منتظر شنیدن صدای پای عراقی ها بودم که ناگهان صدای فریادهای سردار زلفخانی معاونت دلاور گردان را از داخل لوله پل شنیدم که داد میزد : ماشاءالله دلاور ! نترس ! رسیدیم.
با شنیدن صدای زیبای سردار ، جان تازه ای به کالبد نیمه جانم دمیده شد و احساس کردم که دنیا را بهم دادند ، از شدت خوشحالی جیغ زدم و اشک مثل باران از چشمانم روان شد ، شتابان نارنجک آخری را هم به داخل حوضچه انداخته و سردار زلفخانی هم با خروج از زیر پل ، شروع به تیراندازی و پرتاب نارنجک کرد و بعد هم پاسدار شهید احد اسکندری و بسیجی شهید سعید تقیلو و چندنفر دیگر از لوله پل در آمده و هر کدام از گوشه ای داخل حوضچه ها را زیر آتش گرفتند .
عراقی ها بزدل که تعدادشان چندین برابر ما می شد ، با دیدن شجاعت و دلاوری همرزمان ، سریع صحنه نبرد را ترک کرده و فرار را بر قرار ترجیح دادند ..
❇️ #ادامه_دارد
🖍 خاطره از #بسیجی_جانباز_عباس_لشگری
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
💢 #خیبر
⭕️ #خط_ثارالله
💠 خاطره ای شنیدنی از رزمندگان زنجانی #گردان_حضرت_ولیعصر_عج #لشگر_۱۷_علی_ابن_ابیطالب_ع در #عملیات_خیبر :
#قسمت_ششم
🔸🔹با پیچیدن خبر عقب نشینی در بین رزمندگان ، غلغله ای عظیم در کانال برپا شده و همه نیروها با جمع آوری تجهیزات و تسلیحات خود ، آماده حرکت به سوی عقبه شدند . سیل ویرانگر تمام سنگرهای گروهان ما را زیر آب برده و به سنگرهای گروهان دوم رسیده بود . اما دیگر کسی کاری بهش نداشت و مانعی مقابلش نمی ساخت . تا آماده شدن همه گردان ، وقت اذان ظهر شده و رزمندگان یک به یک تیمم کرده و با پوتین و تجهیزات نماز را داخل سنگرها بصورت نشسته خوانده و سپس با دستور فرماندهان شروع به حرکت کرده و نیم خیز و خیززنان به سمت بالای کانال رفتیم .
تمام سنگرهای مسیر خالی شده و رزمندگان شتابان و به ستون یک در حال خروج از داخل کانال بودند . هنوز به ورودی کانال چندصدمتری مانده بودیم که یکدفعه حجم گلوله باران عراقی ها چند برابر شد و بقدری خمپاره شصت و مینی کاتیوشا و موشک به داخل و اطراف کانال ریخته شد که دیگر قادر به ادامه مسیر نشده و سراسیمه درداخل سنگرها پناه گرفتیم . درست در این زمان خبر شهادت بسیجی دلاور رحیم رحیمی و تعدادی دیگر از رزمندگان در کانال پیجید و غمی دیگر بر غم هجران یاران سفرکرده افزود .
دشمن از عقب نشینی یگان ها مطلع و منطقه را زیر آتش شدیدی گرفته بود و به هیچ عنوان هم کوتاه نمی آمد . چاره ای جز حرکت نداشتیم و واسه همین هم فرماندهان دستور حرکت داده و زیر بارانی از گلوله و تیر و ترکش به راه خود ادامه دادیم . لحظات بسیار خوف ناک و دلهره آوری بود . گلوله های خمپاره ۶۰ و ۸۱ و مینی کاتیوشا همچون باران روی کانال می بارید و ترکش های ریز و درشت زوزه کشان از هر طرفمان رد می شدند . خلاصه با هر زحمت و مشقتی بود خود را به نقطه ورودی کانال رسانده و یک به یک خارج و روی یه جاده خاکی بی حفاظ شروع به پیاده روی کردیم .
از شر خمپاره های نامرد و بی صدای ۶۰ خلاص شده بودیم اما بدجوری هم گرفتار خمپاره های ۱۲۰ و گلوله های توپخانه دشمن شده بودیم . بقدری گلوله و موشک و راکت به روی جاده خاکی و منطقه ریخته می شد که همه جا را دود و خاکستر و آتش فرا گرفته بود و چنان طوفانی هم از گرد و خاک در مسیر حرکت مان ایجاد کرده بود که واقعاً چشم چشم را نمی دید و تنفس را برایمان بسیار سخت و دشوار کرده بود . همه چفیه ها را به سر و صورت بسته بودیم و پشت سرهم تند تند راه می رفتیم . آتش دشمن بقدری زیاد بود که در هر چند قدم یکبار خیز زده و پهن زمین می شدیم و چنان در خاک نرم و آردگونه جزیره مجنون غوطه ور می شدیم که همه مبدل به آدم های خاکی شده بودیم . راستش اوایل راه حدس میزدم که بعد از چهارده روز زحمت و خستگی و بیخوابی ، حتما تویوتاهای بی سقف را برای انتقال مان می فرستند . اما هر چه رفتیم از ماشین ها خبری نشد و فهمیدم که باید کل مسیر را پیاده طی کنیم .
راه بسیار طولانی بود و بعد از ساعت ها پیاده روی زیر بارانی از خمپاره ها و تیر و ترکش ها حوالی غروب آفتاب به یک مقر کاتیوشا ارتش رسیده و بنا به دستور فرماندهان پشت خاکریزهای مقر مستقر شدیم . آتشباران عراقی ها یکسره و بی وقفه ادامه داشت و برای در امان ماندن از شر ترکش ها شروع به کندن خاکریز و ساخت جان پناه کردیم . رزمندگان از صبح چیزی نخورده و همه گشنه و تشنه بودند و برای همین هم برادر بسیجی رمضان سفیدگری مسئول دلاور و زحمت کش تدارکات گردان شروع به پخش کمپوت و کنسرو ماهی مابین بچه ها نمود .
از دیشب چیزی نخورده بودم و حسابی احساس گرسنگی می کردم اما راستش بقدری گرد و خاک در دهان و گلویم بود که امکان خوردن هیچ چیزی نبود . یواشکی از جمع رزمندگان خارج و وارد مقر برادران ارتشی شده و در کنار تانکر آبی مشغول شستن دست و صورتم شدم . دیگه داشت کارم تموم می شد که یکدفعه چله چله های مقر شروع به شلیک کردند . در یک لحظه آنچنان صدای وحشتناک و رعب آوری در فضای مقر پیچید که از ترس سراسیمه کف زمین شیرجه زده و دوباره بدتر از اول تمام سر و صورتم مملو از خاک و گل شد .
خلاصه با همین وضعیت برگشته و کنار خاکریز مشغول خوردن شام شدم . طبق گفته فرماندهان تویوتاهای بی سقف برای انتقال رزمندگان در راه بودند و باید همانجا منتظرشان می ماندیم . با غروب آفتاب ، نماز را با تیمم خوانده و رزمندگان خسته و بیخواب در داخل چاله های که روی سینه خاکریز کنده بودند مشغول خواب و استراحت شدند .
چشم هایم کم کم داشت سنگین می شد که صدای رسای فرمانده گردان در پشت خاکریز پیچید که برای ماموریتی خطیر و بی بازگشت ، به تعدادی نیروی از جان گذشته داوطلب نیاز داریم...
🌀#ادامه_دارد
✒️ خاطره از
#بسیجی_جانباز_عباس_لشگری
#دفاع_مقدس
#عملیات_خیبر
#رزمندگان_زنجان
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
⭕️ #خط_ثارالله
💠 خاطره ای شنیدنی از رزمندگان زنجانی #گردان_حضرت_ولیعصر_عج #لشگر_۱۷_علی_ابن_ابیطالب_ع در #عملیات_خیبر :
#قسمت_ششم
🔸🔹با پیچیدن خبر عقب نشینی در بین رزمندگان ، غلغله ای عظیم در کانال برپا شده و همه نیروها با جمع آوری تجهیزات و تسلیحات خود ، آماده حرکت به سوی عقبه شدند . سیل ویرانگر تمام سنگرهای گروهان ما را زیر آب برده و به سنگرهای گروهان دوم رسیده بود . اما دیگر کسی کاری بهش نداشت و مانعی مقابلش نمی ساخت . تا آماده شدن همه گردان ، وقت اذان ظهر شده و رزمندگان یک به یک تیمم کرده و با پوتین و تجهیزات نماز را داخل سنگرها بصورت نشسته خوانده و سپس با دستور فرماندهان شروع به حرکت کرده و نیم خیز و خیززنان به سمت بالای کانال رفتیم .
تمام سنگرهای مسیر خالی شده و رزمندگان شتابان و به ستون یک در حال خروج از داخل کانال بودند . هنوز به ورودی کانال چندصدمتری مانده بودیم که یکدفعه حجم گلوله باران عراقی ها چند برابر شد و بقدری خمپاره شصت و مینی کاتیوشا و موشک به داخل و اطراف کانال ریخته شد که دیگر قادر به ادامه مسیر نشده و سراسیمه درداخل سنگرها پناه گرفتیم . درست در این زمان خبر شهادت بسیجی دلاور رحیم رحیمی و تعدادی دیگر از رزمندگان در کانال پیجید و غمی دیگر بر غم هجران یاران سفرکرده افزود .
دشمن از عقب نشینی یگان ها مطلع و منطقه را زیر آتش شدیدی گرفته بود و به هیچ عنوان هم کوتاه نمی آمد . چاره ای جز حرکت نداشتیم و واسه همین هم فرماندهان دستور حرکت داده و زیر بارانی از گلوله و تیر و ترکش به راه خود ادامه دادیم . لحظات بسیار خوف ناک و دلهره آوری بود . گلوله های خمپاره ۶۰ و ۸۱ و مینی کاتیوشا همچون باران روی کانال می بارید و ترکش های ریز و درشت زوزه کشان از هر طرفمان رد می شدند . خلاصه با هر زحمت و مشقتی بود خود را به نقطه ورودی کانال رسانده و یک به یک خارج و روی یه جاده خاکی بی حفاظ شروع به پیاده روی کردیم .
از شر خمپاره های نامرد و بی صدای ۶۰ خلاص شده بودیم اما بدجوری هم گرفتار خمپاره های ۱۲۰ و گلوله های توپخانه دشمن شده بودیم . بقدری گلوله و موشک و راکت به روی جاده خاکی و منطقه ریخته می شد که همه جا را دود و خاکستر و آتش فرا گرفته بود و چنان طوفانی هم از گرد و خاک در مسیر حرکت مان ایجاد کرده بود که واقعاً چشم چشم را نمی دید و تنفس را برایمان بسیار سخت و دشوار کرده بود . همه چفیه ها را به سر و صورت بسته بودیم و پشت سرهم تند تند راه می رفتیم . آتش دشمن بقدری زیاد بود که در هر چند قدم یکبار خیز زده و پهن زمین می شدیم و چنان در خاک نرم و آردگونه جزیره مجنون غوطه ور می شدیم که همه مبدل به آدم های خاکی شده بودیم . راستش اوایل راه حدس میزدم که بعد از چهارده روز زحمت و خستگی و بیخوابی ، حتما تویوتاهای بی سقف را برای انتقال مان می فرستند . اما هر چه رفتیم از ماشین ها خبری نشد و فهمیدم که باید کل مسیر را پیاده طی کنیم .
راه بسیار طولانی بود و بعد از ساعت ها پیاده روی زیر بارانی از خمپاره ها و تیر و ترکش ها حوالی غروب آفتاب به یک مقر کاتیوشا ارتش رسیده و بنا به دستور فرماندهان پشت خاکریزهای مقر مستقر شدیم . آتشباران عراقی ها یکسره و بی وقفه ادامه داشت و برای در امان ماندن از شر ترکش ها شروع به کندن خاکریز و ساخت جان پناه کردیم . رزمندگان از صبح چیزی نخورده و همه گشنه و تشنه بودند و برای همین هم برادر بسیجی رمضان سفیدگری مسئول دلاور و زحمت کش تدارکات گردان شروع به پخش کمپوت و کنسرو ماهی مابین بچه ها نمود .
از دیشب چیزی نخورده بودم و حسابی احساس گرسنگی می کردم اما راستش بقدری گرد و خاک در دهان و گلویم بود که امکان خوردن هیچ چیزی نبود . یواشکی از جمع رزمندگان خارج و وارد مقر برادران ارتشی شده و در کنار تانکر آبی مشغول شستن دست و صورتم شدم . دیگه داشت کارم تموم می شد که یکدفعه چله چله های مقر شروع به شلیک کردند . در یک لحظه آنچنان صدای وحشتناک و رعب آوری در فضای مقر پیچید که از ترس سراسیمه کف زمین شیرجه زده و دوباره بدتر از اول تمام سر و صورتم مملو از خاک و گل شد .
خلاصه با همین وضعیت برگشته و کنار خاکریز مشغول خوردن شام شدم . طبق گفته فرماندهان تویوتاهای بی سقف برای انتقال رزمندگان در راه بودند و باید همانجا منتظرشان می ماندیم . با غروب آفتاب ، نماز را با تیمم خوانده و رزمندگان خسته و بیخواب در داخل چاله های که روی سینه خاکریز کنده بودند مشغول خواب و استراحت شدند .
چشم هایم کم کم داشت سنگین می شد که صدای رسای فرمانده گردان در پشت خاکریز پیچید که برای ماموریتی خطیر و بی بازگشت ، به تعدادی نیروی از جان گذشته داوطلب نیاز داریم...
🌀#ادامه_دارد
✒️ خاطره از
#بسیجی_جانباز_عباس_لشگری
#دفاع_مقدس
#عملیات_خیبر
#رزمندگان_زنجان
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
💢 #حماسه_بدر
⭕️ خاطراتی از رزمندگان زنجانی #گردان_حر #لشگر_۳۱_عاشورا در عملیات عاشورایی #بدر :
📌 #قسمت_ششم
💠 #شب_حمله
🔹🔸 تانک های عراقی غرش کنان جلو آمدند و فرماندهان داد زدند که تانکهای ردیف عقب را بزنید . فریادهای سبحان الله ، آر پی جی زنها در فضا پیچید ، اما جز موشک من و برادر عسگری ، موشکی سمت تانک ها شلیک نشد ! ناباورانه بقیه موشکها عمل نکردند ، آر پی جی زنها شتابان موشک های ديگری را امتحان کردند ، متاسفانه هيچکدام عمل نکرد . معلوم شد که چاشنی موشک ها هنگام عبور از کانال بدبو ، آب خورده و از کار افتاده اند ، فقط چندتا موشک سالم در کوله پشتی من و برادر عسگری باقی مانده بود که آنها را بين آر پی جی زنها تقسيم کردیم ، قرار شد که موشک ها را تک به تک و با تاخیر زمانی شلیک کنیم تا وقت خریده و مدتی تانک های دشمن را مشغول کنیم تا شاید گردان های پشتیبان از راه برسند .
بسيجی دلاور حاج حسن راشـاد برای شليک اولین موشک بلند شده و قبل از اینکه کاری کند . در تاج خاکریز مورد اصابت گلوله مسلسل تانک ها قرار گرفته و از ناحیه گوش زخمی شد که با اصرار فرماندهان و بـه کمک يکی از همرزمان راهی عقبه شد . با هر ثانيه ای که می گذشت ، فشار تانک ها بیشتر و بیشتر می شد و وضعيت گروه کوچک ما هم در پشت خاکريز مدام بدتر و بدتر می شد ، باقی مانده موشک ها را هم شلیک کرده و قبضه های آر پی جی بدون موشک در دست رزمندگان مبدل به یک چوب دستی شد. لحظات بسیار سخت و دلهره آوری بود . در دشتی ناشناس و غریب مقابل صدها دستگاه تانک پیشرفته دشمن بدون هیچ مهمات و پشتیبان گير افتاده بودیم .
با اتمام موشک ها و خاموش شدن آتش آر پی جی ها ، خدمه بزدل تانک ها دل و جرأت بیشتری یافته و با سرعت و بی پروا به سمت خاکریز حمله ور شدند . با سقوط خاکریز فقط چندمتری فاصله داشتیم که ناگهان سردار رسول وزیری فرمانده دلاور گردان فرمان عقب نشينی داده و شروع به فرار از مقابل تانک ها کردیم . آتشباران پرحجم و سنگین دشمن تمام راه های مواصلاتی منطقه را مسدود و حرکت و جابجایی گردان های پشتیبان را با مشکل مواجه کرده بود . گروه کوچک ما هم بنا به دستور باید سریعاً عقب کشیده و خود را به آنسوی کانال بدبو می رسانید .
فقط تا زمان آگاهی دشمن از خالی بودن خاکریز فرصت داشتیم که خود را به کانال بدبو رسانیده و از داخلش عبور کنیم و برای همین هم با تمام توان می دویدیم و برای سبک تر شدن هم ، یک به یک تجهیزات اعم از کلاهود ، کوله پشتی ، قمقمه ، جعبه شیم میم ره و ماسک ضدگاز را از خود باز و به اطراف پرتاب میکردیم . مسير یکسره زير آتش شدید ادوات سبک و سنگین دشمن بود و رگبار گلوله مسلسل تانکها برای لحظه ای قطع نمی شد ، در یک ستون و بصورت نيم خيز حرکت کرده و در هر چند متری هم با انفجار گلوله توپ و خمپاره ای مجبور به خیز زدن و خوابیدن روی زمین می شدیم .
رنگ آسمان داشت به آبی مبدل می شد که نفس زنان و عرق ریزان به کنار کانال بدبو رسیده و سراسیمه داخلش شده و مشغول عبور از آن شدیم . لجن سیاه و تيره رنگ تا گردن آدم می رسید و آنچنان هم بدبو بود که مشام را آزار داده و حالت تهوع به آدم دست میداد .
داشتم خیلی نرم و یواش داخل لجن حرکت می کردم تا شاید آب کثیف و بدبو به دهانم نرود که یکدفعه بچه ها از بالای کانال داد زدند که تانکها از خاکریز عبور کرده و با سرعت به سمت کانال میآیند ، با شنیدن خبر ، حرکت بچه ها در داخل کانال سرعت بیشتری گرفت و دیگر کسی توجه ای به لجن تیره و بدبو نکرد و همگی شناکنان و دست و پا زنان عرض کانال را پیموده و با کمک سایر همرزمان از داخل کانال خارج و در پشت دیواره خاکی آن سنگر گرفتیم .
طبق فرمان قرارگاه باید تا کانال خشک دیشب عقب نشینی می کردیم . بنا به دستور سردار وزیری در گروه های چندنفره در میدان پخش شدیم تا همگی یکجا هدف گلوله مسلسل و توپ تانک ها قرار نگیریم . نفرات گروه ما را سردار رضا زلفخانی معاون اول گردان حر ، پاسداران دلاور احد اسکندری ، خليل آهومند ، فرامزر گنجی ، بسیجی دلاور مصطفی جلدی و دوتن از بیسيمچی های گردان تشکيل می دادند . تمام لباس هایمان خيس و آغشته به لجن بود و بقدری هم بوی بدی می داد که حال آدم بهم میخورد . سحر دمیده و آسمان داشت روشن میشد که تانکها در کنار کانال بدبو ردیف شدند و نیروهای پیاده عراقی هم در اطراف شأن موضع گرفته و شروع به تیراندازی کردند .
مدتی افتادن و خیزان زیر باران گلوله ها و موشک ها راه رفتیم تا اینکه به کنار حوضچه هایی خاکی رسیدیم که چهار یا پنج متری ارتفاع و پانصد یا ششصد متری طول داشتند . برای در امان ماندن از آتش عراقی ها وارد یکی از آنها شده و به راه خود ادامه دادیم...
🌀 #ادامه_دارد
🖍 خاطره از #بسیجی_جانباز_عباس_لشگری
#دفاع_مقدس
#عملیات_بدر
#رزمندگان_زنجان
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
⭕️ خاطراتی از رزمندگان زنجانی #گردان_حر #لشگر_۳۱_عاشورا در عملیات عاشورایی #بدر :
📌 #قسمت_ششم
💠 #شب_حمله
🔹🔸 تانک های عراقی غرش کنان جلو آمدند و فرماندهان داد زدند که تانکهای ردیف عقب را بزنید . فریادهای سبحان الله ، آر پی جی زنها در فضا پیچید ، اما جز موشک من و برادر عسگری ، موشکی سمت تانک ها شلیک نشد ! ناباورانه بقیه موشکها عمل نکردند ، آر پی جی زنها شتابان موشک های ديگری را امتحان کردند ، متاسفانه هيچکدام عمل نکرد . معلوم شد که چاشنی موشک ها هنگام عبور از کانال بدبو ، آب خورده و از کار افتاده اند ، فقط چندتا موشک سالم در کوله پشتی من و برادر عسگری باقی مانده بود که آنها را بين آر پی جی زنها تقسيم کردیم ، قرار شد که موشک ها را تک به تک و با تاخیر زمانی شلیک کنیم تا وقت خریده و مدتی تانک های دشمن را مشغول کنیم تا شاید گردان های پشتیبان از راه برسند .
بسيجی دلاور حاج حسن راشـاد برای شليک اولین موشک بلند شده و قبل از اینکه کاری کند . در تاج خاکریز مورد اصابت گلوله مسلسل تانک ها قرار گرفته و از ناحیه گوش زخمی شد که با اصرار فرماندهان و بـه کمک يکی از همرزمان راهی عقبه شد . با هر ثانيه ای که می گذشت ، فشار تانک ها بیشتر و بیشتر می شد و وضعيت گروه کوچک ما هم در پشت خاکريز مدام بدتر و بدتر می شد ، باقی مانده موشک ها را هم شلیک کرده و قبضه های آر پی جی بدون موشک در دست رزمندگان مبدل به یک چوب دستی شد. لحظات بسیار سخت و دلهره آوری بود . در دشتی ناشناس و غریب مقابل صدها دستگاه تانک پیشرفته دشمن بدون هیچ مهمات و پشتیبان گير افتاده بودیم .
با اتمام موشک ها و خاموش شدن آتش آر پی جی ها ، خدمه بزدل تانک ها دل و جرأت بیشتری یافته و با سرعت و بی پروا به سمت خاکریز حمله ور شدند . با سقوط خاکریز فقط چندمتری فاصله داشتیم که ناگهان سردار رسول وزیری فرمانده دلاور گردان فرمان عقب نشينی داده و شروع به فرار از مقابل تانک ها کردیم . آتشباران پرحجم و سنگین دشمن تمام راه های مواصلاتی منطقه را مسدود و حرکت و جابجایی گردان های پشتیبان را با مشکل مواجه کرده بود . گروه کوچک ما هم بنا به دستور باید سریعاً عقب کشیده و خود را به آنسوی کانال بدبو می رسانید .
فقط تا زمان آگاهی دشمن از خالی بودن خاکریز فرصت داشتیم که خود را به کانال بدبو رسانیده و از داخلش عبور کنیم و برای همین هم با تمام توان می دویدیم و برای سبک تر شدن هم ، یک به یک تجهیزات اعم از کلاهود ، کوله پشتی ، قمقمه ، جعبه شیم میم ره و ماسک ضدگاز را از خود باز و به اطراف پرتاب میکردیم . مسير یکسره زير آتش شدید ادوات سبک و سنگین دشمن بود و رگبار گلوله مسلسل تانکها برای لحظه ای قطع نمی شد ، در یک ستون و بصورت نيم خيز حرکت کرده و در هر چند متری هم با انفجار گلوله توپ و خمپاره ای مجبور به خیز زدن و خوابیدن روی زمین می شدیم .
رنگ آسمان داشت به آبی مبدل می شد که نفس زنان و عرق ریزان به کنار کانال بدبو رسیده و سراسیمه داخلش شده و مشغول عبور از آن شدیم . لجن سیاه و تيره رنگ تا گردن آدم می رسید و آنچنان هم بدبو بود که مشام را آزار داده و حالت تهوع به آدم دست میداد .
داشتم خیلی نرم و یواش داخل لجن حرکت می کردم تا شاید آب کثیف و بدبو به دهانم نرود که یکدفعه بچه ها از بالای کانال داد زدند که تانکها از خاکریز عبور کرده و با سرعت به سمت کانال میآیند ، با شنیدن خبر ، حرکت بچه ها در داخل کانال سرعت بیشتری گرفت و دیگر کسی توجه ای به لجن تیره و بدبو نکرد و همگی شناکنان و دست و پا زنان عرض کانال را پیموده و با کمک سایر همرزمان از داخل کانال خارج و در پشت دیواره خاکی آن سنگر گرفتیم .
طبق فرمان قرارگاه باید تا کانال خشک دیشب عقب نشینی می کردیم . بنا به دستور سردار وزیری در گروه های چندنفره در میدان پخش شدیم تا همگی یکجا هدف گلوله مسلسل و توپ تانک ها قرار نگیریم . نفرات گروه ما را سردار رضا زلفخانی معاون اول گردان حر ، پاسداران دلاور احد اسکندری ، خليل آهومند ، فرامزر گنجی ، بسیجی دلاور مصطفی جلدی و دوتن از بیسيمچی های گردان تشکيل می دادند . تمام لباس هایمان خيس و آغشته به لجن بود و بقدری هم بوی بدی می داد که حال آدم بهم میخورد . سحر دمیده و آسمان داشت روشن میشد که تانکها در کنار کانال بدبو ردیف شدند و نیروهای پیاده عراقی هم در اطراف شأن موضع گرفته و شروع به تیراندازی کردند .
مدتی افتادن و خیزان زیر باران گلوله ها و موشک ها راه رفتیم تا اینکه به کنار حوضچه هایی خاکی رسیدیم که چهار یا پنج متری ارتفاع و پانصد یا ششصد متری طول داشتند . برای در امان ماندن از آتش عراقی ها وارد یکی از آنها شده و به راه خود ادامه دادیم...
🌀 #ادامه_دارد
🖍 خاطره از #بسیجی_جانباز_عباس_لشگری
#دفاع_مقدس
#عملیات_بدر
#رزمندگان_زنجان
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
💢 #حماسه_بدر
⭕️ خاطراتی از رزمندگان زنجانی #گردان_حر #لشگر_۳۱_عاشورا در عملیات عاشورایی #بدر :
📌 #قسمت_ششم
💠 #شب_حمله
🔹🔸 تانک های عراقی غرش کنان جلو آمدند و فرماندهان داد زدند که تانکهای ردیف عقب را بزنید . فریادهای سبحان الله ، آر پی جی زنها در فضا پیچید ، اما جز موشک من و برادر عسگری ، موشکی سمت تانک ها شلیک نشد ! ناباورانه بقیه موشکها عمل نکردند ، آر پی جی زنها شتابان موشک های ديگری را امتحان کردند ، متاسفانه هيچکدام عمل نکرد . معلوم شد که چاشنی موشک ها هنگام عبور از کانال بدبو ، آب خورده و از کار افتاده اند ، فقط چندتا موشک سالم در کوله پشتی من و برادر عسگری باقی مانده بود که آنها را بين آر پی جی زنها تقسيم کردیم ، قرار شد که موشک ها را تک به تک و با تاخیر زمانی شلیک کنیم تا وقت خریده و مدتی تانک های دشمن را مشغول کنیم تا شاید گردان های پشتیبان از راه برسند .
بسيجی دلاور حاج حسن راشـاد برای شليک اولین موشک بلند شده و قبل از اینکه کاری کند . در تاج خاکریز مورد اصابت گلوله مسلسل تانک ها قرار گرفته و از ناحیه گوش زخمی شد که با اصرار فرماندهان و بـه کمک يکی از همرزمان راهی عقبه شد . با هر ثانيه ای که می گذشت ، فشار تانک ها بیشتر و بیشتر می شد و وضعيت گروه کوچک ما هم در پشت خاکريز مدام بدتر و بدتر می شد ، باقی مانده موشک ها را هم شلیک کرده و قبضه های آر پی جی بدون موشک در دست رزمندگان مبدل به یک چوب دستی شد. لحظات بسیار سخت و دلهره آوری بود . در دشتی ناشناس و غریب مقابل صدها دستگاه تانک پیشرفته دشمن بدون هیچ مهمات و پشتیبان گير افتاده بودیم .
با اتمام موشک ها و خاموش شدن آتش آر پی جی ها ، خدمه بزدل تانک ها دل و جرأت بیشتری یافته و با سرعت و بی پروا به سمت خاکریز حمله ور شدند . با سقوط خاکریز فقط چندمتری فاصله داشتیم که ناگهان سردار رسول وزیری فرمانده دلاور گردان فرمان عقب نشينی داده و شروع به فرار از مقابل تانک ها کردیم . آتشباران پرحجم و سنگین دشمن تمام راه های مواصلاتی منطقه را مسدود و حرکت و جابجایی گردان های پشتیبان را با مشکل مواجه کرده بود . گروه کوچک ما هم بنا به دستور باید سریعاً عقب کشیده و خود را به آنسوی کانال بدبو می رسانید .
فقط تا زمان آگاهی دشمن از خالی بودن خاکریز فرصت داشتیم که خود را به کانال بدبو رسانیده و از داخلش عبور کنیم و برای همین هم با تمام توان می دویدیم و برای سبک تر شدن هم ، یک به یک تجهیزات اعم از کلاهود ، کوله پشتی ، قمقمه ، جعبه شیم میم ره و ماسک ضدگاز را از خود باز و به اطراف پرتاب میکردیم . مسير یکسره زير آتش شدید ادوات سبک و سنگین دشمن بود و رگبار گلوله مسلسل تانکها برای لحظه ای قطع نمی شد ، در یک ستون و بصورت نيم خيز حرکت کرده و در هر چند متری هم با انفجار گلوله توپ و خمپاره ای مجبور به خیز زدن و خوابیدن روی زمین می شدیم .
رنگ آسمان داشت به آبی مبدل می شد که نفس زنان و عرق ریزان به کنار کانال بدبو رسیده و سراسیمه داخلش شده و مشغول عبور از آن شدیم . لجن سیاه و تيره رنگ تا گردن آدم می رسید و آنچنان هم بدبو بود که مشام را آزار داده و حالت تهوع به آدم دست میداد .
داشتم خیلی نرم و یواش داخل لجن حرکت می کردم تا شاید آب کثیف و بدبو به دهانم نرود که یکدفعه بچه ها از بالای کانال داد زدند که تانکها از خاکریز عبور کرده و با سرعت به سمت کانال میآیند ، با شنیدن خبر ، حرکت بچه ها در داخل کانال سرعت بیشتری گرفت و دیگر کسی توجه ای به لجن تیره و بدبو نکرد و همگی شناکنان و دست و پا زنان عرض کانال را پیموده و با کمک سایر همرزمان از داخل کانال خارج و در پشت دیواره خاکی آن سنگر گرفتیم .
طبق فرمان قرارگاه باید تا کانال خشک دیشب عقب نشینی می کردیم . بنا به دستور سردار وزیری در گروه های چندنفره در میدان پخش شدیم تا همگی یکجا هدف گلوله مسلسل و توپ تانک ها قرار نگیریم . نفرات گروه ما را سردار رضا زلفخانی معاون اول گردان حر ، پاسداران دلاور احد اسکندری ، خليل آهومند ، فرامزر گنجی ، بسیجی دلاور مصطفی جلدی و دوتن از بیسيمچی های گردان تشکيل می دادند . تمام لباس هایمان خيس و آغشته به لجن بود و بقدری هم بوی بدی می داد که حال آدم بهم میخورد . سحر دمیده و آسمان داشت روشن میشد که تانکها در کنار کانال بدبو ردیف شدند و نیروهای پیاده عراقی هم در اطراف شأن موضع گرفته و شروع به تیراندازی کردند .
مدتی افتادن و خیزان زیر باران گلوله ها و موشک ها راه رفتیم تا اینکه به کنار حوضچه هایی خاکی رسیدیم که چهار یا پنج متری ارتفاع و پانصد یا ششصد متری طول داشتند . برای در امان ماندن از آتش عراقی ها وارد یکی از آنها شده و به راه خود ادامه دادیم...
🌀 #ادامه_دارد
🖍 خاطره از #بسیجی_جانباز_عباس_لشگری
#دفاع_مقدس
#عملیات_بدر
#رزمندگان_زنجان
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
⭕️ خاطراتی از رزمندگان زنجانی #گردان_حر #لشگر_۳۱_عاشورا در عملیات عاشورایی #بدر :
📌 #قسمت_ششم
💠 #شب_حمله
🔹🔸 تانک های عراقی غرش کنان جلو آمدند و فرماندهان داد زدند که تانکهای ردیف عقب را بزنید . فریادهای سبحان الله ، آر پی جی زنها در فضا پیچید ، اما جز موشک من و برادر عسگری ، موشکی سمت تانک ها شلیک نشد ! ناباورانه بقیه موشکها عمل نکردند ، آر پی جی زنها شتابان موشک های ديگری را امتحان کردند ، متاسفانه هيچکدام عمل نکرد . معلوم شد که چاشنی موشک ها هنگام عبور از کانال بدبو ، آب خورده و از کار افتاده اند ، فقط چندتا موشک سالم در کوله پشتی من و برادر عسگری باقی مانده بود که آنها را بين آر پی جی زنها تقسيم کردیم ، قرار شد که موشک ها را تک به تک و با تاخیر زمانی شلیک کنیم تا وقت خریده و مدتی تانک های دشمن را مشغول کنیم تا شاید گردان های پشتیبان از راه برسند .
بسيجی دلاور حاج حسن راشـاد برای شليک اولین موشک بلند شده و قبل از اینکه کاری کند . در تاج خاکریز مورد اصابت گلوله مسلسل تانک ها قرار گرفته و از ناحیه گوش زخمی شد که با اصرار فرماندهان و بـه کمک يکی از همرزمان راهی عقبه شد . با هر ثانيه ای که می گذشت ، فشار تانک ها بیشتر و بیشتر می شد و وضعيت گروه کوچک ما هم در پشت خاکريز مدام بدتر و بدتر می شد ، باقی مانده موشک ها را هم شلیک کرده و قبضه های آر پی جی بدون موشک در دست رزمندگان مبدل به یک چوب دستی شد. لحظات بسیار سخت و دلهره آوری بود . در دشتی ناشناس و غریب مقابل صدها دستگاه تانک پیشرفته دشمن بدون هیچ مهمات و پشتیبان گير افتاده بودیم .
با اتمام موشک ها و خاموش شدن آتش آر پی جی ها ، خدمه بزدل تانک ها دل و جرأت بیشتری یافته و با سرعت و بی پروا به سمت خاکریز حمله ور شدند . با سقوط خاکریز فقط چندمتری فاصله داشتیم که ناگهان سردار رسول وزیری فرمانده دلاور گردان فرمان عقب نشينی داده و شروع به فرار از مقابل تانک ها کردیم . آتشباران پرحجم و سنگین دشمن تمام راه های مواصلاتی منطقه را مسدود و حرکت و جابجایی گردان های پشتیبان را با مشکل مواجه کرده بود . گروه کوچک ما هم بنا به دستور باید سریعاً عقب کشیده و خود را به آنسوی کانال بدبو می رسانید .
فقط تا زمان آگاهی دشمن از خالی بودن خاکریز فرصت داشتیم که خود را به کانال بدبو رسانیده و از داخلش عبور کنیم و برای همین هم با تمام توان می دویدیم و برای سبک تر شدن هم ، یک به یک تجهیزات اعم از کلاهود ، کوله پشتی ، قمقمه ، جعبه شیم میم ره و ماسک ضدگاز را از خود باز و به اطراف پرتاب میکردیم . مسير یکسره زير آتش شدید ادوات سبک و سنگین دشمن بود و رگبار گلوله مسلسل تانکها برای لحظه ای قطع نمی شد ، در یک ستون و بصورت نيم خيز حرکت کرده و در هر چند متری هم با انفجار گلوله توپ و خمپاره ای مجبور به خیز زدن و خوابیدن روی زمین می شدیم .
رنگ آسمان داشت به آبی مبدل می شد که نفس زنان و عرق ریزان به کنار کانال بدبو رسیده و سراسیمه داخلش شده و مشغول عبور از آن شدیم . لجن سیاه و تيره رنگ تا گردن آدم می رسید و آنچنان هم بدبو بود که مشام را آزار داده و حالت تهوع به آدم دست میداد .
داشتم خیلی نرم و یواش داخل لجن حرکت می کردم تا شاید آب کثیف و بدبو به دهانم نرود که یکدفعه بچه ها از بالای کانال داد زدند که تانکها از خاکریز عبور کرده و با سرعت به سمت کانال میآیند ، با شنیدن خبر ، حرکت بچه ها در داخل کانال سرعت بیشتری گرفت و دیگر کسی توجه ای به لجن تیره و بدبو نکرد و همگی شناکنان و دست و پا زنان عرض کانال را پیموده و با کمک سایر همرزمان از داخل کانال خارج و در پشت دیواره خاکی آن سنگر گرفتیم .
طبق فرمان قرارگاه باید تا کانال خشک دیشب عقب نشینی می کردیم . بنا به دستور سردار وزیری در گروه های چندنفره در میدان پخش شدیم تا همگی یکجا هدف گلوله مسلسل و توپ تانک ها قرار نگیریم . نفرات گروه ما را سردار رضا زلفخانی معاون اول گردان حر ، پاسداران دلاور احد اسکندری ، خليل آهومند ، فرامزر گنجی ، بسیجی دلاور مصطفی جلدی و دوتن از بیسيمچی های گردان تشکيل می دادند . تمام لباس هایمان خيس و آغشته به لجن بود و بقدری هم بوی بدی می داد که حال آدم بهم میخورد . سحر دمیده و آسمان داشت روشن میشد که تانکها در کنار کانال بدبو ردیف شدند و نیروهای پیاده عراقی هم در اطراف شأن موضع گرفته و شروع به تیراندازی کردند .
مدتی افتادن و خیزان زیر باران گلوله ها و موشک ها راه رفتیم تا اینکه به کنار حوضچه هایی خاکی رسیدیم که چهار یا پنج متری ارتفاع و پانصد یا ششصد متری طول داشتند . برای در امان ماندن از آتش عراقی ها وارد یکی از آنها شده و به راه خود ادامه دادیم...
🌀 #ادامه_دارد
🖍 خاطره از #بسیجی_جانباز_عباس_لشگری
#دفاع_مقدس
#عملیات_بدر
#رزمندگان_زنجان
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab