رقص و جولان بر سر میدان کنند
رقص اندر خون خود مردان کنند
چون رهند از دست خود دستی زنند
چون جهند از نقص خود رقصی کنند
💢 فرماندهان سلحشور و حماسه ساز #استان_زنجان در دوران دفاع مقدس
📸 شیرمرد زنجانی ، #سردار_شهید_منصور_سودی فرمانده دلاور و بی باک اطلاعات و عملیات #تیپ_۳۶_انصارالمهدی (عج) از رزمندگان سلحشور و فرماندهان حماسه ساز #استان_زنجان در جبهه های حق علیه باطل بود که مرداد ماه ۱۳۶۶ در #عملیات_نصر_هفت ، درمنطقه عملیاتی #پنجوین_عراق به آرزوی دیرین خود رسیده و سبکبال و خشنود تا محضر دوست پرواز کرد . پیکر مطهرش در ارتفاعات بلف عراق مفقود گردید و بعد از 27 سال پیدا و به شهر زنجان منتقل گردید
🌸 نامش جاوید و یادش گرامی
#دفاع_مقدس
#سرداران_شهید_زنجان
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
رقص اندر خون خود مردان کنند
چون رهند از دست خود دستی زنند
چون جهند از نقص خود رقصی کنند
💢 فرماندهان سلحشور و حماسه ساز #استان_زنجان در دوران دفاع مقدس
📸 شیرمرد زنجانی ، #سردار_شهید_منصور_سودی فرمانده دلاور و بی باک اطلاعات و عملیات #تیپ_۳۶_انصارالمهدی (عج) از رزمندگان سلحشور و فرماندهان حماسه ساز #استان_زنجان در جبهه های حق علیه باطل بود که مرداد ماه ۱۳۶۶ در #عملیات_نصر_هفت ، درمنطقه عملیاتی #پنجوین_عراق به آرزوی دیرین خود رسیده و سبکبال و خشنود تا محضر دوست پرواز کرد . پیکر مطهرش در ارتفاعات بلف عراق مفقود گردید و بعد از 27 سال پیدا و به شهر زنجان منتقل گردید
🌸 نامش جاوید و یادش گرامی
#دفاع_مقدس
#سرداران_شهید_زنجان
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
📽 آلبوم عکس های زیبا و خاطره انگیز #سردار_شهید_منصور_سودی
📸 شیرمرد زنجانی ، #سردار_شهید_منصور_سودی فرمانده دلاور و بی باک اطلاعات و عملیات #تیپ_۳۶_انصارالمهدی (عج) از رزمندگان سلحشور و فرماندهان حماسه ساز #استان_زنجان در جبهه های حق علیه باطل بود که مرداد ماه ۱۳۶۶ در #عملیات_نصر_هفت ، درمنطقه عملیاتی #پنجوین_عراق به آرزوی دیرین خود رسیده و سبکبال و خشنود تا محضر دوست پرواز کرد . پیکر مطهرش در ارتفاعات بلف عراق مفقود گردید و بعد از 27 سال پیدا و به شهر زنجان منتقل گردید
🌸 نامش جاوید و یادش گرامی
#دفاع_مقدس
#سرداران_شهید_زنجان
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
📸 شیرمرد زنجانی ، #سردار_شهید_منصور_سودی فرمانده دلاور و بی باک اطلاعات و عملیات #تیپ_۳۶_انصارالمهدی (عج) از رزمندگان سلحشور و فرماندهان حماسه ساز #استان_زنجان در جبهه های حق علیه باطل بود که مرداد ماه ۱۳۶۶ در #عملیات_نصر_هفت ، درمنطقه عملیاتی #پنجوین_عراق به آرزوی دیرین خود رسیده و سبکبال و خشنود تا محضر دوست پرواز کرد . پیکر مطهرش در ارتفاعات بلف عراق مفقود گردید و بعد از 27 سال پیدا و به شهر زنجان منتقل گردید
🌸 نامش جاوید و یادش گرامی
#دفاع_مقدس
#سرداران_شهید_زنجان
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
💢 #عملیات_نصر_۷
📽 فیلمی زیبا و دیدنی از اعزام رزمندگان سلحشور و حماسه ساز #استان_زنجان به #عملیات_نصر_هفت به ضمیمه بیاناتی شنیدنی از سید اهل قلم #شهید_مرتضی_آوینی
🔸#عملیات_نصر_۷ در تاریخ ۱۳۶۶/۵/۱۴ با رمز مبارک یا فاطمه الزهرا (س) در محور قلعه دیزه - ارتفاع دوپازا به صورت نیمه گسترده به فرماندهی سپاه انجام گردید.
🌺 یاد باد آن روزگاران یاد باد
#دفاع_مقدس
#رزمندگان_زنجان
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
📽 فیلمی زیبا و دیدنی از اعزام رزمندگان سلحشور و حماسه ساز #استان_زنجان به #عملیات_نصر_هفت به ضمیمه بیاناتی شنیدنی از سید اهل قلم #شهید_مرتضی_آوینی
🔸#عملیات_نصر_۷ در تاریخ ۱۳۶۶/۵/۱۴ با رمز مبارک یا فاطمه الزهرا (س) در محور قلعه دیزه - ارتفاع دوپازا به صورت نیمه گسترده به فرماندهی سپاه انجام گردید.
🌺 یاد باد آن روزگاران یاد باد
#دفاع_مقدس
#رزمندگان_زنجان
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
💢 #سرداران_عشق
📽 آلبومی دیدنی از عکس های زیبا و خاطره انگیز سردار پاسدار #شهید_منصور_سودی در دوران دفاع مقدس
😔 یاد باد آن روزگاران یاد باد
🇮🇷 شیرمرد زنجانی ، سردار پاسدار #شهید_منصور_سودی فرمانده دلاور و بی باک اطلاعات و عملیات #تیپ_۳۶_انصارالمهدی (عج) از رزمندگان سلحشور و فرماندهان حماسه ساز #استان_زنجان در جبهه های حق علیه باطل بود که مرداد ماه ۱۳۶۶ در #عملیات_نصر_هفت ، در منطقه عملیاتی #پنجوین_عراق به آرزوی دیرین خود رسیده و سبکبال و خونین پیکر تا محضر دوست پرواز کرد . پیکر مطهرش در ارتفاعات #بلفت عراق مفقود گردیده و بعد از ۲۷ سال پیدا و به شهر زنجان منتقل گردید .
🌸 روحش شاد و یادش گرامی
#دفاع_مقدس
#رزمندگان_زنجان
#سرداران_شهید_زنجان
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
📽 آلبومی دیدنی از عکس های زیبا و خاطره انگیز سردار پاسدار #شهید_منصور_سودی در دوران دفاع مقدس
😔 یاد باد آن روزگاران یاد باد
🇮🇷 شیرمرد زنجانی ، سردار پاسدار #شهید_منصور_سودی فرمانده دلاور و بی باک اطلاعات و عملیات #تیپ_۳۶_انصارالمهدی (عج) از رزمندگان سلحشور و فرماندهان حماسه ساز #استان_زنجان در جبهه های حق علیه باطل بود که مرداد ماه ۱۳۶۶ در #عملیات_نصر_هفت ، در منطقه عملیاتی #پنجوین_عراق به آرزوی دیرین خود رسیده و سبکبال و خونین پیکر تا محضر دوست پرواز کرد . پیکر مطهرش در ارتفاعات #بلفت عراق مفقود گردیده و بعد از ۲۷ سال پیدا و به شهر زنجان منتقل گردید .
🌸 روحش شاد و یادش گرامی
#دفاع_مقدس
#رزمندگان_زنجان
#سرداران_شهید_زنجان
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
💢 #فصل_عاشقی
📽 در آستانه ورود به هفته دفاع مقدس و سالگرد جنگ تحمیلی ، فیلمی زیبا و خاطره برانگیز ببینید از اعزام رزمندگان سلحشور و حماسه ساز #استان_زنجان به #عملیات_نصر_هفت به ضمیمه بیاناتی شنیدنی از سید اهل قلم #شهید_مرتضی_آوینی
🔸#عملیات_نصر_۷ در تاریخ ۱۳۶۶/۵/۱۴ با رمز مبارک یا فاطمه الزهرا (س) در محور قلعه دیزه - ارتفاع دوپازا به صورت نیمه گسترده به فرماندهی سپاه انجام گردید.
🌺 یاد باد آن روزگاران یاد باد
#دفاع_مقدس
#رزمندگان_زنجان
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
📽 در آستانه ورود به هفته دفاع مقدس و سالگرد جنگ تحمیلی ، فیلمی زیبا و خاطره برانگیز ببینید از اعزام رزمندگان سلحشور و حماسه ساز #استان_زنجان به #عملیات_نصر_هفت به ضمیمه بیاناتی شنیدنی از سید اهل قلم #شهید_مرتضی_آوینی
🔸#عملیات_نصر_۷ در تاریخ ۱۳۶۶/۵/۱۴ با رمز مبارک یا فاطمه الزهرا (س) در محور قلعه دیزه - ارتفاع دوپازا به صورت نیمه گسترده به فرماندهی سپاه انجام گردید.
🌺 یاد باد آن روزگاران یاد باد
#دفاع_مقدس
#رزمندگان_زنجان
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
💢️ #شب_حمله
✍ خاطره ای شنیدنی از غواص بسیجی #شهید_عباس_محمدی از شب خونبار عملیات #کربلای_چهار :
🌀 #قسمت_اول
🖌... قبل از اذان مغرب همه لباس پوشـیده و آماده بودند. وقت اذان راز و نیازها شـروع شـد. در تمام عمرم چنین نماز باشـکوهی ندیده بودم. بدون استثناء همه برادران در حال نماز خواندن ، به شـدت می گریسـتند. مسـئول دسـته چند بار به برادران گفت که یواش گریه کنید. دشمن متوجه حضورتان می شود. حضور قلـب و نمـاز رزمنده هـا ، انسـان را بـه گریـه می انداخـت. نماز که تمام شـد ، به چهارده معصـوم توسـل کردیـم و در انتهـا ، پیروزی رزمندگان و سلامتی امـام را از خداونـد متعال خواسـتیم. در حین دعا چند خمپاره سـنگر را به لرزه درآورد. در یکی از انفجارها برادر سـیدرحیم ( بسیجی غواص سید رحیم صفوی ) ، مسـئول دسته زخمی شد و او را به عقب فرستادند.
سـاعت هفت شـب نیروها آرایش گرفته بودند. با یاد خدا به طرف کانالی کـه تا سـیل بند ادامه داشـت به راه افتادیم. از جلوی سـنگری کـه قبلاً یکی دو شب را در آن گذرانده بودیم رد شدیم. چنـد نفـر از بیسـیم چی های گـردان را دیـدم ؛ از جملـه جـواد و ناصـر که جلوی سـنگر نشسـته بودند. با آنها خداحافظی کردم. به دسـته دو که رسـیدم قاسم را دیدم. یک بیسیم پشتش بود. او را هم به عنوان بیسیم چی به گروهان داده بودند. آخرین نفر دسته دوم بود. به سیل بند اول خودمان رسیدیم. در دلمان اضطراب داشتیم که چه خواهد شد. آیا به آنطرف میرسیم؟
دقیقه به دقیقه تیربارهای دشمن سکوت شب را می شکستند. پولیکا را باز کردیم و گره ها را به دسـت برادران دادیم. دسـته دوم لوله های پولیکا از سیل بند به طرف آب سرازیر شدند. از سیل بند تا لبه آب ، کمتر از صد متر و پوشش تا لبه آب از نوع چولان بود.
نیروهای دسـته سـه هم دو به دو از سـیل بند گذشـتند و در آن طرف سیل بند روی زمین نشستند. از دست چپ صدای خش خش حرکت بر روی چولان ها و حتـی صـدای پای آنها کـه در آب حرکت می کردند، به گوش می رسـید.
مسـئله سـکوت ، امر مهمی در عملیات اسـت. بی توجهی به آن ممکن اسـت به شکست هر عملیاتی منجر شود. از سـیل بند کـه رد شـدیم ، اضطرابمـان از بین رفت و جایش را سـکینه و وقار گرفت. مثل اینکه برای شنا و آب تنی و تفریح به رودخانه می رفتیم. از سیل بند تا لبه آب را بهُ کندی طی کردیم. به لبه آب که رسیدیم ، فین ها را به پا کردیم و وارد آب شدیم. دسته سه آخرین دسته از نیروهای لشگر بود که وارد آب میشد. طنابی بـه طول پنج متر بین دسـته ها ارتبـاط برقرار می کرد تا هر گروهان در یک سـتون حرکت کند.
ساعت ۸:۳۰ در آب نشسته بودیم و فقط سرمان بیرون بود. ابتدا مـد بـود و آب ارونـد به شـمال بصره جریان داشـت. بعضاً آسـمان روشـن می شـد و دوبـاره تاریکی همه جـا را فرا می گرفت. آسـمان صاف ، صاف بود. ستاره ها در آسمان چشمک میزدند و نگاه شان به خط شکنان غواص بود.هـوا کاملا آرام بـود و حتی نسـیم هم نمی وزیـد. موجی در آب مشـاهده نمی شـد ؛ مثل اینکه آب راکد اسـت و هیچگونه حرکتی ندارد. چند لحظه ای از نشسـتن مـا در آب نمی گذشـت کـه یـک دسـته را در وسـط رود دیدم که صدایی شـنیدم. همراه با جریان آب ، به طرف شـمال در حرکت بودند. متعاقباً درسـت یادم نیسـت ؛ اما فکر می کنم که یک نفر به فرد دیگری می گفت، اگر نمیتوانی بکش کنار...
شـاید یکـی از آنهـا زخمـی شـده یـا پایش گرفتـه بـود و مسـئولش از او می خواست که به عقب برگردد . صدایی که در وسط آب می خواست همراهش به ساحل خودی برگردد. به گوش ما می رسید حتماً به گوش دشمن هم خواهد رسید.
بعد از چند لحظه دشمن با خمپاره و منور و کلت منور ، آسمان را چراغانی کرد. برای این نوع چراغانی بایـد منتظـر نالـه خفاشـان و جیـغ کرکس هـا و لاشخورها هم بود. خفاشـان و لاشخور صفتان این کمبود را هم برآورده ساختند و با تیربار ، آر پی جی۷ و ۱۱ و خمپاره هـای ۶۰ ، به طـرف ملائکه خدا در روی زمین چنـگ انداختند. آنان نمی دانستند که خداوند سدی بین ما و آنها قرار داده و عاقبت ، چنگ شان خرد و ناله و جیغ شوم شـان در گلو خفه خواهد شـد. تیرها و ترکش ها از روی سـر بچه ها رد می شـد. گاهی تیرها نزدیک آنها به آب می خورد و کمانه می کرد یا به آب فرو میرفت ...
💠 #ادامه_دارد
🇮🇷 شیرمرد زنجانی ، بسیجی غواص #شهید_عباس_محمدی از رزمندگان دلاور و حماسه ساز #استان_زنجان در دوران دفاع مقدس ، از غواصان خط شکن و حماسه ساز عملیات های عاشورایی #کربلای_۴_۵ بود که مردادماه ۱۳۶۶ در #عملیات_نصر_هفت ، منطقه عملیاتی #سلیمانه_عراق به آرزوی دیرینه خود رسیده و سبکبال و خونین پیکر تا محضر دوست پرواز کرد.
🌸 روحش شاد و یادش گرامی
#دفاع_مقدس
#عملیات_کربلای_۴
#رزمندگان_زنجان
#غواصان_زنجان
#شهدا_راهتان_ادامه_دارد
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
✍ خاطره ای شنیدنی از غواص بسیجی #شهید_عباس_محمدی از شب خونبار عملیات #کربلای_چهار :
🌀 #قسمت_اول
🖌... قبل از اذان مغرب همه لباس پوشـیده و آماده بودند. وقت اذان راز و نیازها شـروع شـد. در تمام عمرم چنین نماز باشـکوهی ندیده بودم. بدون استثناء همه برادران در حال نماز خواندن ، به شـدت می گریسـتند. مسـئول دسـته چند بار به برادران گفت که یواش گریه کنید. دشمن متوجه حضورتان می شود. حضور قلـب و نمـاز رزمنده هـا ، انسـان را بـه گریـه می انداخـت. نماز که تمام شـد ، به چهارده معصـوم توسـل کردیـم و در انتهـا ، پیروزی رزمندگان و سلامتی امـام را از خداونـد متعال خواسـتیم. در حین دعا چند خمپاره سـنگر را به لرزه درآورد. در یکی از انفجارها برادر سـیدرحیم ( بسیجی غواص سید رحیم صفوی ) ، مسـئول دسته زخمی شد و او را به عقب فرستادند.
سـاعت هفت شـب نیروها آرایش گرفته بودند. با یاد خدا به طرف کانالی کـه تا سـیل بند ادامه داشـت به راه افتادیم. از جلوی سـنگری کـه قبلاً یکی دو شب را در آن گذرانده بودیم رد شدیم. چنـد نفـر از بیسـیم چی های گـردان را دیـدم ؛ از جملـه جـواد و ناصـر که جلوی سـنگر نشسـته بودند. با آنها خداحافظی کردم. به دسـته دو که رسـیدم قاسم را دیدم. یک بیسیم پشتش بود. او را هم به عنوان بیسیم چی به گروهان داده بودند. آخرین نفر دسته دوم بود. به سیل بند اول خودمان رسیدیم. در دلمان اضطراب داشتیم که چه خواهد شد. آیا به آنطرف میرسیم؟
دقیقه به دقیقه تیربارهای دشمن سکوت شب را می شکستند. پولیکا را باز کردیم و گره ها را به دسـت برادران دادیم. دسـته دوم لوله های پولیکا از سیل بند به طرف آب سرازیر شدند. از سیل بند تا لبه آب ، کمتر از صد متر و پوشش تا لبه آب از نوع چولان بود.
نیروهای دسـته سـه هم دو به دو از سـیل بند گذشـتند و در آن طرف سیل بند روی زمین نشستند. از دست چپ صدای خش خش حرکت بر روی چولان ها و حتـی صـدای پای آنها کـه در آب حرکت می کردند، به گوش می رسـید.
مسـئله سـکوت ، امر مهمی در عملیات اسـت. بی توجهی به آن ممکن اسـت به شکست هر عملیاتی منجر شود. از سـیل بند کـه رد شـدیم ، اضطرابمـان از بین رفت و جایش را سـکینه و وقار گرفت. مثل اینکه برای شنا و آب تنی و تفریح به رودخانه می رفتیم. از سیل بند تا لبه آب را بهُ کندی طی کردیم. به لبه آب که رسیدیم ، فین ها را به پا کردیم و وارد آب شدیم. دسته سه آخرین دسته از نیروهای لشگر بود که وارد آب میشد. طنابی بـه طول پنج متر بین دسـته ها ارتبـاط برقرار می کرد تا هر گروهان در یک سـتون حرکت کند.
ساعت ۸:۳۰ در آب نشسته بودیم و فقط سرمان بیرون بود. ابتدا مـد بـود و آب ارونـد به شـمال بصره جریان داشـت. بعضاً آسـمان روشـن می شـد و دوبـاره تاریکی همه جـا را فرا می گرفت. آسـمان صاف ، صاف بود. ستاره ها در آسمان چشمک میزدند و نگاه شان به خط شکنان غواص بود.هـوا کاملا آرام بـود و حتی نسـیم هم نمی وزیـد. موجی در آب مشـاهده نمی شـد ؛ مثل اینکه آب راکد اسـت و هیچگونه حرکتی ندارد. چند لحظه ای از نشسـتن مـا در آب نمی گذشـت کـه یـک دسـته را در وسـط رود دیدم که صدایی شـنیدم. همراه با جریان آب ، به طرف شـمال در حرکت بودند. متعاقباً درسـت یادم نیسـت ؛ اما فکر می کنم که یک نفر به فرد دیگری می گفت، اگر نمیتوانی بکش کنار...
شـاید یکـی از آنهـا زخمـی شـده یـا پایش گرفتـه بـود و مسـئولش از او می خواست که به عقب برگردد . صدایی که در وسط آب می خواست همراهش به ساحل خودی برگردد. به گوش ما می رسید حتماً به گوش دشمن هم خواهد رسید.
بعد از چند لحظه دشمن با خمپاره و منور و کلت منور ، آسمان را چراغانی کرد. برای این نوع چراغانی بایـد منتظـر نالـه خفاشـان و جیـغ کرکس هـا و لاشخورها هم بود. خفاشـان و لاشخور صفتان این کمبود را هم برآورده ساختند و با تیربار ، آر پی جی۷ و ۱۱ و خمپاره هـای ۶۰ ، به طـرف ملائکه خدا در روی زمین چنـگ انداختند. آنان نمی دانستند که خداوند سدی بین ما و آنها قرار داده و عاقبت ، چنگ شان خرد و ناله و جیغ شوم شـان در گلو خفه خواهد شـد. تیرها و ترکش ها از روی سـر بچه ها رد می شـد. گاهی تیرها نزدیک آنها به آب می خورد و کمانه می کرد یا به آب فرو میرفت ...
💠 #ادامه_دارد
🇮🇷 شیرمرد زنجانی ، بسیجی غواص #شهید_عباس_محمدی از رزمندگان دلاور و حماسه ساز #استان_زنجان در دوران دفاع مقدس ، از غواصان خط شکن و حماسه ساز عملیات های عاشورایی #کربلای_۴_۵ بود که مردادماه ۱۳۶۶ در #عملیات_نصر_هفت ، منطقه عملیاتی #سلیمانه_عراق به آرزوی دیرینه خود رسیده و سبکبال و خونین پیکر تا محضر دوست پرواز کرد.
🌸 روحش شاد و یادش گرامی
#دفاع_مقدس
#عملیات_کربلای_۴
#رزمندگان_زنجان
#غواصان_زنجان
#شهدا_راهتان_ادامه_دارد
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
💢️ #شب_حمله
✍ خاطره ای شنیدنی از غواص بسیجی #شهید_عباس_محمدی از شب خونبار عملیات #کربلای_چهار :
🌀 #قسمت_دوم
🖌... آبی که چند دقیقه پیش راکد و ساکت و آرام بود ، حالا موج برداشته بود و از همه جا بوی باروت می آمد.آسمان به وسیله کرکس های آهنی روشن تر شد تا لاشخورها بتوانند طعمه خود را بهتر ببینند. هنوز خوشه ای به خاموشی نگراییده ، خوشه دیگری روشن می شـد. دیگر شـب نبود. هوا مثل روز روشـن شـده بود و سـاحل دشمن دیده می شد ؛ به طوری که می توانستیم تک تک سنگرهای دشمن را از روی سیل بند بشماریم. گاهـی صـدای بچه لاشـخورها به گوش میرسـید که فریاد می کشـیدند و چیزهایی به هم میگفتند.
به ما دستور حرکت دادند. با عمیق ترشدن آب ، پاها از زمین کنده شد. در هـر دسـته ای ، به غیـر از چهار نفر ، سـر بقیه زیر آب بـود ؛ دو نفر از اول و دو نفر از آخر ستون. سرهای بقیه زیر آب بود. از اشنوگر استفاده میکردند.
من و برادر عباس راشـاد در اول سـتون بودیم و برادر حسـین یوسـفی هم از کنـار سـتون حرکـت میکـرد. از گونی کلاه اسـتتار دوخته بودنـد. به علت هم رنگ بـودن بـا آب رودخانـه ، دید دشـمن را به مقدار زیـادی از بین می برد. اشـنوگرها هم با گونی اسـتتار شده بودند. حرکت به طرف وسط رود به کندی انجـام می شـد و اگـر همین طور پیش می رفتیم ، از میـان جزیره بوارین و ماهی سـر درمی آوردیم و همان سـر را هم باید دودسـتی تقدیم منقار بچه لاشخورها می کردیم.
معاون گردان ، برادر مجید بربری ( سردار رشید اسلام حاج مجید ارجمندفر ) از دسـته سـه می خواست طناب ارتباطی را قطع و به طرف جزیره ام الرصاص برود. به حسین گفتم طناب را ببرد. حسین طنـاب را بریـد و از آن لحظـه به بعد او را ندیدم. با شـدت تمام به طرف جزیره ام الرصـاص فین میزدیم. آتش دشـمن از سـه جهـت روی آب متمرکز بود و هر لحظه شدت می گرفت. از طرف مقابل ام الرصاص ، از سمت راست جزیره ماهی و از پشت جزیره بوارین قرار داشت.
دسته اول و دوم گروهان به طرف ساحل خودمان فین میزدند. به نزدیکی نهـر خیـن و بواریـن رسـیده بودنـد. هیچ گونـه تـرس و رعبـی در نیروهـا دیده نمی شـد. حتـی بعضی ها شـوخی هـم می کردنـد.
برادر راشـاد به مـن میگفت عباس آقا ، مثل اینکه فیلم سینمایی است. هر لحظه منتظر بودیم که تیر یا ترکشی به پیشوازمان بیاید و ما را تا آسمان اوج دهد. برادر مجید بربری هم به کمک ما آمد تا سه نفره دسته را سریعتر بکشیم. به بچه ها گفتم که وزنه های اضافی را باز کنند و به روی آب بیایند. همه وزنه ها را باز و در آب رها کردند و سرها را از آب بیرون آوردند. یکـی از فین هـای بـرادر راشـاد از پایـش درآمد و او مجبور شـد که جایش را بـا یکـی از برادران تخریبچی به نام محسـن اقدمی عوض کند.
کم کم به تنگه بین جزیـره ماهـی و ام الرصاص نزدیک میشـدیم. رو به روی ما یـک دکل دیدبانی به ارتفاع تقریبی پانزده متر دیده می شد که اتاقک هم نداشت. در سمت چپ دکل ، یک سـنگر دوشـکا بود که مرتب کار می کرد. یک دسـته نیرو در سـمت چپ و موازی ما به طرف آن سنگر در حرکت بودند. آتش در سمت تنگه خیلی کم بود ؛ به همین دلیل تصمیم گرفتیم که خود را به طرف شمال جزیره ام الرصاص بکشیم. یک لحظه سوزشی در بازوی راستم احساس کردم. فکر کردم شاید ترکش خورده و رد شده است و زیاد هم مهم نیست ؛ اما چند متر بیشتر نتوانستم طناب را بکشم. به تخریبچی دسته ، برادر حبیب هاتف گفتم که طناب را بکشد و خودم چندصد متر به انتهای تنگه نمانده بود که از کنار دسـته حرکت کردم. تقریباً به سیم خاردارها رسیدیم. چند متر مانده به سیم خاردار ، برادر حسن پام از ناحیه دهان مورد اصابت تیر قرار گرفت و تعادل خود را از دسـت داد.
حسـن دو دسـتش را بلنـد می کـرد و بی اختیـار به شـانه بچه ها می گذاشـت و باعث می شـد که طناب پیچ بخورد و بچه ها کنترل خود را از دسـت بدهند. به حسـن گفتم طناب را رها کن. او هم گره ها را از دستش درآورد و به طرفم آمد. یک لحظه سرش در آب فرورفت و بیرون آمد. همان لحظه شـهید شـد. بچه ها او را به طرف سـیم خاردار کشیدند تا شاید لباسش به سیم خاردار گیر کند و آب او را از آنجا دور نسازد....
💠 #ادامه_دارد
🇮🇷 شیرمرد زنجانی ، بسیجی غواص #شهید_عباس_محمدی از رزمندگان دلاور و حماسه ساز #استان_زنجان در دوران دفاع مقدس ، از غواصان خط شکن و حماسه ساز عملیات های عاشورایی #کربلای_۴_۵ بود که مردادماه ۱۳۶۶ در #عملیات_نصر_هفت ، منطقه عملیاتی منطقه عمومی #سلیمانیه عراق به آرزوی دیرینه خود رسیده و سبکبال و خونین پیکر تا محضر دوست پرواز کرد.
🌸 روحش شاد و یادش گرامی
#دفاع_مقدس
#عملیات_کربلای_۴
#رزمندگان_زنجان
#غواصان_زنجان
#شهدا_راهتان_ادامه_دارد
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
✍ خاطره ای شنیدنی از غواص بسیجی #شهید_عباس_محمدی از شب خونبار عملیات #کربلای_چهار :
🌀 #قسمت_دوم
🖌... آبی که چند دقیقه پیش راکد و ساکت و آرام بود ، حالا موج برداشته بود و از همه جا بوی باروت می آمد.آسمان به وسیله کرکس های آهنی روشن تر شد تا لاشخورها بتوانند طعمه خود را بهتر ببینند. هنوز خوشه ای به خاموشی نگراییده ، خوشه دیگری روشن می شـد. دیگر شـب نبود. هوا مثل روز روشـن شـده بود و سـاحل دشمن دیده می شد ؛ به طوری که می توانستیم تک تک سنگرهای دشمن را از روی سیل بند بشماریم. گاهـی صـدای بچه لاشـخورها به گوش میرسـید که فریاد می کشـیدند و چیزهایی به هم میگفتند.
به ما دستور حرکت دادند. با عمیق ترشدن آب ، پاها از زمین کنده شد. در هـر دسـته ای ، به غیـر از چهار نفر ، سـر بقیه زیر آب بـود ؛ دو نفر از اول و دو نفر از آخر ستون. سرهای بقیه زیر آب بود. از اشنوگر استفاده میکردند.
من و برادر عباس راشـاد در اول سـتون بودیم و برادر حسـین یوسـفی هم از کنـار سـتون حرکـت میکـرد. از گونی کلاه اسـتتار دوخته بودنـد. به علت هم رنگ بـودن بـا آب رودخانـه ، دید دشـمن را به مقدار زیـادی از بین می برد. اشـنوگرها هم با گونی اسـتتار شده بودند. حرکت به طرف وسط رود به کندی انجـام می شـد و اگـر همین طور پیش می رفتیم ، از میـان جزیره بوارین و ماهی سـر درمی آوردیم و همان سـر را هم باید دودسـتی تقدیم منقار بچه لاشخورها می کردیم.
معاون گردان ، برادر مجید بربری ( سردار رشید اسلام حاج مجید ارجمندفر ) از دسـته سـه می خواست طناب ارتباطی را قطع و به طرف جزیره ام الرصاص برود. به حسین گفتم طناب را ببرد. حسین طنـاب را بریـد و از آن لحظـه به بعد او را ندیدم. با شـدت تمام به طرف جزیره ام الرصـاص فین میزدیم. آتش دشـمن از سـه جهـت روی آب متمرکز بود و هر لحظه شدت می گرفت. از طرف مقابل ام الرصاص ، از سمت راست جزیره ماهی و از پشت جزیره بوارین قرار داشت.
دسته اول و دوم گروهان به طرف ساحل خودمان فین میزدند. به نزدیکی نهـر خیـن و بواریـن رسـیده بودنـد. هیچ گونـه تـرس و رعبـی در نیروهـا دیده نمی شـد. حتـی بعضی ها شـوخی هـم می کردنـد.
برادر راشـاد به مـن میگفت عباس آقا ، مثل اینکه فیلم سینمایی است. هر لحظه منتظر بودیم که تیر یا ترکشی به پیشوازمان بیاید و ما را تا آسمان اوج دهد. برادر مجید بربری هم به کمک ما آمد تا سه نفره دسته را سریعتر بکشیم. به بچه ها گفتم که وزنه های اضافی را باز کنند و به روی آب بیایند. همه وزنه ها را باز و در آب رها کردند و سرها را از آب بیرون آوردند. یکـی از فین هـای بـرادر راشـاد از پایـش درآمد و او مجبور شـد که جایش را بـا یکـی از برادران تخریبچی به نام محسـن اقدمی عوض کند.
کم کم به تنگه بین جزیـره ماهـی و ام الرصاص نزدیک میشـدیم. رو به روی ما یـک دکل دیدبانی به ارتفاع تقریبی پانزده متر دیده می شد که اتاقک هم نداشت. در سمت چپ دکل ، یک سـنگر دوشـکا بود که مرتب کار می کرد. یک دسـته نیرو در سـمت چپ و موازی ما به طرف آن سنگر در حرکت بودند. آتش در سمت تنگه خیلی کم بود ؛ به همین دلیل تصمیم گرفتیم که خود را به طرف شمال جزیره ام الرصاص بکشیم. یک لحظه سوزشی در بازوی راستم احساس کردم. فکر کردم شاید ترکش خورده و رد شده است و زیاد هم مهم نیست ؛ اما چند متر بیشتر نتوانستم طناب را بکشم. به تخریبچی دسته ، برادر حبیب هاتف گفتم که طناب را بکشد و خودم چندصد متر به انتهای تنگه نمانده بود که از کنار دسـته حرکت کردم. تقریباً به سیم خاردارها رسیدیم. چند متر مانده به سیم خاردار ، برادر حسن پام از ناحیه دهان مورد اصابت تیر قرار گرفت و تعادل خود را از دسـت داد.
حسـن دو دسـتش را بلنـد می کـرد و بی اختیـار به شـانه بچه ها می گذاشـت و باعث می شـد که طناب پیچ بخورد و بچه ها کنترل خود را از دسـت بدهند. به حسـن گفتم طناب را رها کن. او هم گره ها را از دستش درآورد و به طرفم آمد. یک لحظه سرش در آب فرورفت و بیرون آمد. همان لحظه شـهید شـد. بچه ها او را به طرف سـیم خاردار کشیدند تا شاید لباسش به سیم خاردار گیر کند و آب او را از آنجا دور نسازد....
💠 #ادامه_دارد
🇮🇷 شیرمرد زنجانی ، بسیجی غواص #شهید_عباس_محمدی از رزمندگان دلاور و حماسه ساز #استان_زنجان در دوران دفاع مقدس ، از غواصان خط شکن و حماسه ساز عملیات های عاشورایی #کربلای_۴_۵ بود که مردادماه ۱۳۶۶ در #عملیات_نصر_هفت ، منطقه عملیاتی منطقه عمومی #سلیمانیه عراق به آرزوی دیرینه خود رسیده و سبکبال و خونین پیکر تا محضر دوست پرواز کرد.
🌸 روحش شاد و یادش گرامی
#دفاع_مقدس
#عملیات_کربلای_۴
#رزمندگان_زنجان
#غواصان_زنجان
#شهدا_راهتان_ادامه_دارد
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab