دل باخته
824 subscribers
2.83K photos
2.93K videos
22 files
544 links
این کانال در راستای ترویج فرهنگ ایثار و شهادت و پیشبرد اهداف و آرمان های والای انقلاب اسلامی و پاسداری از حریم ولایت و رهبری فعالیت می کند.
بسیجی دل باخته حق و اهل ولایت است .

از وبلاگ دل باخته دیدن فرمائید
🅱 Pcdr.parsiblog.com
Download Telegram
💢 #خیبر

⭕️ فرماندهان حماسه ساز و سلحشور #استان_زنجان در عملیات عاشورایی #خیبر ، اسفند ماه ۱۳۶۲ ، منطقه عملیاتی #جزایر_مجنون_عراق

📸 شیرمردان زنجانی از سمت راست :
سردار آزاده #حاج_مصطفی_بهرامیون
#سردار_شهید_حسن_باقری فرمانده دلاور #گردان_حضرت_ولیعصر_عج #لشگر_۱۷_علی_ابن_ابیطالب_ع

🌸 یادشان گرامی و نامشان جاوید

💔 کاش می شد بچه ها را جمع کرد
سنگر آن روزها را گرم کرد
کاش می شد بار دیگر جبهه رفت
جنگ عشقی کرد و تیری خورد و رفت

#دفاع_مقدس
#عملیات_خیبر
#رزمندگان_زنجان
#فرماندهان_شهید_زنجان
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم

کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
💢 #خیبر

⭕️ #زخم_دوم

💠 خاطره‌ زیبا و شنیدنی از #سردار_شهید_حسن_باقری فرمانده دلاور #گردان_حضرت_ولیعصر_عج #لشگر_۱۷_علی_ابن_ابیطالب_ع در #عملیات_خیبر از زبان فرمانده خاکی و بی ادعای جبهه ها ، سردار رشید اسلام #حاج_محمدتقی_اوصانلو :

🔹🔸 به همراه ( شهید ) ابوالفضل خدامردی برای شناسایی منطقه عملیاتی رفتیم به جزایر مجنون ، قرار بود که بعد از کار شناسایی ، به مجید تقی لو اطلاع بدهیم که نیروهایش را جلو بکشد .

اوضاع منطقه واقعاً قمر در عقرب بود و هر طرف را که نگاه می کردی فقط دود و آتش و خاکستر بود که به هوا بر می خواست . عراقی ها با تمام توان جزایر را زیر آتش گرفته و میلیمتری نقطه به نقطه آن را می زدند . آتشباری بقدری سنگین و پر حجم بود که زمین یکسره زیر پایمان می ارزید و صدای انفجارات مختلف لحظه ای قطع نمی شد .

داخل جزیره با سردار حسن باقری فرمانده دلاور گردان حضرت ولیعصر عج روبرو شدیم .
پاش مجروح شده بود و لنگ می زد .‌ بعداز سلام و احوالپرسی ، حسن داشت از اوضاع منطقه و خط می گفت که ناگهان خمپاره ای به چندمتری مان فرود آمد و با صدای مهیبی منفجر شد . کف زمین شیرجه رفته و دستام را دور سرم گرفتم . فاصله انفجار خیلی نزدیک بود و کل هیکلم را خاک گرفته بود . اما از شر ترکش ها در امان مانده بودم . با خوابیدن گرد و خاک بلند شده و پی سایر دوستان گشتم .

موج انفجار حسن را به گوشه ای پرتاب کرده بود ، رو شکم افتاده بود و هیچ حرکتی هم نمی کرد . سرتاپایش مملو از خاک بود و پشت پیراهنش سوخته و سیاه شده بود . نگران بهش نزدیک شدم . پای راستش هنوز خون ریزی می کرد و چفیه ای که بر روی زخمش بسته بود از سرخی خون کاملآ قرمز قرمز شده بود !
پشت پیراهنش کاملآ سیاه شده و جای اصابت چند ترکش ریز به پشتش به وضوح دیده می شد .
فکر کردم شهید شده و با لحن ناامیدانه ای صداش کردم : حسن جان سالمی ؟ طوریت نشده که !؟
با صدایی گرفته و درد آلوده ای گفت : نه محمد جان ! طوریم نشده ! هنوز سالمم .

از پا و پشتش خون جاری بود و نیاز مبرم به مداوا و درمان داشت ‌. با وضعیتی که داشت حتماً باید به عقب بر می گشت . اما هرچه اصرار کرده و خواهش و تمنا کردم ، اصلا قبول نکرد و گفت هنوز توان دارد و بر نمی گردد .
بازم اصرار کردم که بیا برگرد عقب !
گفت محمد جان ! نیروهای گردان تنها می مانند ! من باید همراهشان باشم .
همین را گفت و از کوله پشتی اش ، یک پیراهن تازه در آورد و رفت داخل نیزارها تا پیراهن سوخته اش را عوض کند ...

🌀 #پایان

📚 برداشتی از کتاب #مردانه_تا_آخر ( زندگی نامه #سردار_شهید_حسن_باقری )
.
🌸 یاد باد آن روزگاران یاد

#دفاع_مقدس
#عملیات_خیبر
#رزمندگان_زنجان
#فرماندهان_شهید_زنجان
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم

کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
💢 #خیبر

⭕️ #سردار_مظلوم

💠 فرمانده گردانی که سردار دلها #شهید_مهدی_زین_الدین فرمانده دلاور #لشگر_۱۷_علی_ابن_ابیطالب_ع برای مظلومیت اش گریه کرد :

🔹🔸در عملیات عاشورایی #خیبر گردان حضرت ولیعصر عج استان زنجان که آنروزها در لشگر ۱۷ حضرت علی ابن ابیطالب ع معروف به گردان ضدزره بود ، بسیار شجاعانه حاضر شده و چندبار بطور کامل منهدم و اکثر فرماندگان و رزمندگان اش شهید و مفقود و اسیر شدند ، اما با این وجود بدلیل شرایط بحرانی منطقه و شجاعت و ایثار مثال زدنی بچه های زنجان ، دوباره با نیروهای تازه نفس سازماندهی شده و بدون کوچکترین استراحتی به خطوط مقدم نبرد اعزام شد .

در یکی از این رفت و برگشت ها ، ۳۰۰ نفر از نیروهای تازه نفس زنجانی که با طرح لبیک به منطقه اعزام و در قالب گردان سلمان سازماندهی شده اند ، برای جایگزینی رزمندگان گردان تحویل سردار مهدی پیر محمدی میشوند . سردار پیرمحمدی بدلیل شرایط سخت و بحرانی منطقه ، بدون معرفی و دیدار با نیروهای جدید ، بلافاصله برای شناسائی محور عملیاتی و محل ماموریت گردان راهی جزایر مجنون میشود .

نیروهای طرح لیبک را تعدادی از پاسداران ستادی و میدان ندیده سپاه زنجان فرماندهی میکردند که تجربه آنچنانی در انجام ماموریت های جنگی نداشتند و برای همین هم سردار زین الدین مجبور به جایگزین کردن فرمانده های میدانی بجای ایشان شده و این خبر که قرار است سردار پیر محمدی بعنوان فرمانده گردان معرفی شود ، بین نیروهای زنجان پخش و باعث حرف و حدیث های زیادی می شود .

تعدادی از همون پاسداران گندم نمای جوفروش با شنیدن خبر فرماندهی سردار پیرمحمدی ، سراسیمه به دست و پا افتاده و برای ارضای نفس دنیاپرست خود مشغول بدگوئی از سردار پیر محمدی جلوی فرماندگان ستادی لشگر میشوند و با پرروئی تمام لیاقت و اخلاص و وفاداری ایشان را زیر سوال برده و بی شرمانه خواستار عدم معرفی ایشان بعنوان فرمانده گردان میشوند .

کار از این هم بالاتر گرفته و در یکی از کانکس های لشگر ، جلسه ای با حضور امام جمعه و نماینده مجلس زنجان برگزار کرده و سردار زین الدین را هم به جلسه دعوت می کنند و تا آنجا جا دارد پشت سر مهدی پیرمحمدی حرف زده و صلاحیت اخلاقی ایشان را زیر سوال برده و از سردار زین الدین می خواهند که از تصمیم خود منصرف شوند ، اما سردار زین الدین که خود گوهر شناس قابل و ماهری بود و از شجاعت و اخلاص مهدی پیرمحمدی هم آگاهی کامل و کافی داشت زیر بار حرف این خناسان نرفته و بر تصمیم خود استوار می ماند .

فردای آنروز هم برای اینکه به این حرف های بی اساس و نغمه‌های شوم پایان دهد . فوری دستور برگزاری مراسم معارفه ایشان را می دهد ، در حالی که سردار پیرمحمدی هنوز در جزیره بود و داشت برای حرکت گردان محور عملیاتی و خط مقدم را شناسایی می کرد .

رزمندگان زنجانی گردان سلمان به صف شده و زمان معرفی فرمانده گردان فرا میرسد . سردار مهدی زین الدین که از مدتها قبل با ایثار و فداکاریهای خلصانه و مخلصانه مهدی پیرمحمدی آشنا بود و یجوریهای هم از امیال نفسانی بدگویان آگاهی داشت ، شخصاً در مراسم معارفه حضور یافته و مشغول سخن میشود ، اما هنوز مقدمه حرفهاش تموم نشده که پیک موتور سواری از راه رسیده و پشت تریبون زیرگوشی چیزی به سردار میگه ! سردار زین الدین ناگهان رنگش عوض شده و بدون اینکه بتواند چیزی بگوید ، قطرات اشگ بی اختیار از چشمان زیبایش سرازیر می‌شود . رزمندگان هم بدون اینکه بدانند چه اتفاقی افتاده با دیدن گریه مظلومانه فرمانده لشگر شروع به گریستن میکنند .

بعد از لحظاتی سردار زین الدین به خود آمده و خیلی با افسوس و ناراحتی خبر شهادت فرمانده جدید #گردان_حضرت_ولیعصر_عج #شهید_مهدی_پیرمحمدی را به بچه های زنجانی میدهد و بدگویان زشت کردار آنچنان از عمل نادرست و سخنان نیش دار خود پشیمان میشوند که ‌نگو...

🌸 روحشان شاد و یادشان گرامی

#دفاع_مقدس
#عملیات_خیبر
#رزمندگان_زنجان
#فرماندهان_شهید_زنجان
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم

کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
💢 #خیبر

⭕️ #پرواز

💠 نحوه شهادت #سردار_شهید_مهدی_پیرمحمدی فرمانده دلاور #گردان_حضرت_ولیعصر_عج #لشگر_۱۷_علی_ابن_ابیطالب_ع در #جزایر_مجنون_عراق از زبان سردار جانباز #حاج_نجم_الدین_تقیلو :

🔹🔸در عملیات خیبر ، با سردار مهدی پیرمحمدی در ستاد فرماندهی لشگر ۱۷ علی ابن ابیطالب ع بودیم که خبر قیچی شدن گردان حضرت ولیعصر عج و شهادت سردار حسن باقری را به آقا مهدی زین الدین فرمانده لشگر دادند . گفتند که پیکر #سردار_شهید_حسن_باقری به همراه تعدادی از شهدای گردان حضرت ولیعصر عج در محل درگیری جامانده است .

سردار زین الدین از این موضوع بسیار متاثر شد و برای لحظاتی چشمان قشنگش بارانی شد و بعد رو به ما کرد و گفت : شما چند نفر ( سردار جانباز نجم الدین تقیلو ، سردار شهید مهدی پیرمحمدی ، سردار شهید محمدناصر اشتری و سردار شهید طاهر اجاقلو ) سریع بروید جلو ، هم با منطقه آشنا بشوید تا اگر نیاز به بردن گردان بود شما ببرید و هم اگر توانستید و امکانش بود تعدادی از پیکرهای پاک شهدا را به عقب بیاورید . در ادامه با تاکید مجدد گفت : مخصوصا دنبال پیکر شهید حسن باقری باشید و پیدایش کنید .

با دریافت فرمان ، بلافاصله آماده حرکت شده و چهار تایی راهی جزایر مجنون شدیم . زمانی که به خطوط درگیری رسیدیم ، اوضاع منطقه بدجوری به هم ریخته بود و بقدری هم آتش روی جزیره ریخته می شد که اصلاً نمی شد که رفت و آمد کرد . در آن شلوغی های عظیم نمی دانم چه شد که سردار طاهر اجاقلو و سردار محمدناصر اشتری را گم کرده و با مهدی پیرمحمدی تنها ماندیم اما با این وجود ماموریت را نیمه کاره رها نکرده و برای یافتن پیکر پاک شهدا و الخصوص پیکر مطهر شهید حسن باقری به سمت محل درگیری گردان حضرت ولیعصر عج با نیروهای عراقی رفتیم .

از زمین و آسمان آتش می بارید و غرش انفجارات لحظه ای قطع نمی شد ، زمین جزیره با فرشی از ترکش های ریز و درشت و چاله های سیاه انفجار بصورت زیبایی تزئین شده بود . قدم به قدم جلو کشیدیم تا اینکه به نزدیکی های منطقه درگیری گردان حضرت ولیعصر عج رسیدیم .

هنوز چند صد متری با خاکریز بچه های گردان حضرت ولیعصر عج فاصله داشتیم که بصورت ناگهانی از هر چهار طرف به سمت مان تیراندازی کردند . سریع پناه گرفته و مشغول بررسی اوضاع شدیم . در وضعیت بسیار خطرناکی گیر افتاده بودیم . دور تا دورمان را عراقی ها گرفته بودند و با هرچه بدست شأن می آمد به طرف مان تیراندازی می کردند . باورنکردنی نبود اما متأسفانه بی یار و یاور در حلقه محاصره دشمن افتاده بودیم و ماندن در آنجا مساوی با شهادت یا اسارت بود . چاره ای جز فرار نداشتیم و برای همین هم بی درنگ برخاسته و شروع به دویدن کردیم .

من جلوتر از مهدی پیرمحمدی می دویدم ، زمانی احساس کردم که مهدی پشت سرم نیست ! برگشته و پشت سرم را نگاه کرده و دیدیم که مهدی کمی دورتر روی زمین افتاده است . سریع برگشته و خود را به بالای سرش رساندم .
داد زدم مهدی پاشو ! عراقی ها دارند می رسند !
جوابی نیامد ، بی حرکت روی زمین مانده بود و هیچ واکنشی نشان نمی داد . کنارش نشسته و دیدم که چندتا گلوله به پشت و کمرش خورده و نای حرف زدن ندارد ، عراقی ها در گوشه و کنار سنگر گرفته و با تیراندازی متوالی به طرف مان می آمدند . نمی شد پیکر زخم خورده دوست و همرزمم را همانطور آنجا گذاشته و فرار کنم . باید به هر طریق ممکن او را هم به عقب می کشیدم .

یک برانکارد همون نزدیکی ها افتاده بود ، برانکارد را آورده و پیکر زخمی مهدی را داخلش گذاشته و با چند دور طناب محکم بسته و شروع به حرکت کردم ، حدود پنج ساعتی برانکارد را به دنبال خود کشیدم تا اینکه عاقبت با هر سختی و مشقت بود از حلقه محاصره عراقی ها خارج شده و به محل امنی رسیدیم .

جویای احوال مهدی شده و دیدم که هنوز نفس می کشید و واقعاً خوشحال شدم . درست در این زمان یک آمبولانس از راه رسید و شتابان جلوش را گرفته و پیکر نیمه جان مهدی را داخل آمبولانس گذاشته و به سمت اورژانس صحرایی حرکت کردیم .

به مقر اورژانس رسیده و دیدم بالگردها در حال انتقال شهدا و مجروحین به عقب هستند . سریع مهدی را به بالگردی رسانیده و با کمک امدادگران برانکارد را سوار بالگرد کردیم . اما هنوز بالگرد از زمین بلند نشده بود که مهدی خود بال گشوده و سبکبال و خونین پیکر تا محضر دوست پرواز کرد .

🌸 روحش شاد و یادش گرامی

#دفاع_مقدس
#عملیات_خیبر
#رزمندگان_زنجان
#فرماندهان_شهید_زنجان
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم

کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
💢 #خیبر

⭕️ فرماندهان حماسه ساز و سلحشور #استان_زنجان در عملیات عاشورایی #خیبر ، اسفند ماه ۱۳۶۲ ، منطقه عملیاتی #جزایر_مجنون_عراق

📸 شیرمردان زنجانی از سمت راست :
سردار جانباز #حاج_نجم_الدین_تقیلو ،
#سردار_شهید_مهدی_پیرمحمدی فرمانده دلاور #گردان_حضرت_ولیعصر_عج #لشگر_۱۷_علی_ابن_ابیطالب_ع

🌸 یادشان گرامی و نامشان جاوید

💔 من درد ترا ز دست آسان ندهم
دل بر نکنم ز دوست تا جان ندهم
از دوست به یادگار دردی دارم
کان درد به صد هزار درمان ندهم

#دفاع_مقدس
#عملیات_خیبر
#رزمندگان_زنجان
#فرماندهان_شهید_زنجان
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم

کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
💢 #خیبر

⭕️ #نبرد_غیرت

💠 خاطره ای زیبا از #سردار_شهید_طاهر_اجاقلو فرمانده دلاور اطلاعات و عملیات #لشگر_۱۷_علی_ابن_ابیطالب_ع از زبان سردار #احمد_محمدوند :

🔹🔸وضعیت جزیره مجنون به حالتی رسید که خدا رحمت کند شهید زین الدین گفتند : امروز روز عاشورا است و فکر نمی کنم روزی بدتر از امروز باشد و آن زمانی بود که عراق تمام عیار با آتش سنگین سعی کرد که جزیره جنوبی را بگیرد.

بعد آقا مهدی تعدادی از فرماندهان گردان و گروهان ها را که تعداد معدودی هم مانده بودند . جمع کرد و سعی نمود خط مقدم را حفظ کند تا دوباره نیرو برسد و وارد عمل شود. چون قرار بود عده ای از ارتش و سپاه بیاید و جزیره را تقویت کنند .

سردار زین الدین به برادرانی که مانده بودند ، گفت : که به هر حال باید برویم و امروز هم عاشوراست و باید به تکلیف مان عمل کنیم...

با فرمان آقا مهدی تمام برادران به جز سلاح انفرادی همگی آر پی جی هفت و موشک برداشتند و یکسره به ضلع غربی جزیره رفتیم ، طاهر اجاقلو هم آنجا بود و با فرد دیگری سوار موتور شده و با هم رفتیم سمت خط ، به خاکریزی رسیدیم که کمتر از یک متر ارتفاع داشت ، دیواره خاکریز از سمت مقابل بقدری گلوله مستقیم توپ خورده بود که دیگر چیزی ازش باقی نمانده بود . فاصله اندکی با نقطه درگیری داشتیم و بلافاصله هم مورد حمله قرار گرفته و مجبور به پناه گرفتن در پشت همان خاکریز کوچک شدیم . واقعاً کوتاه بود و به زور می شد‌که پشتش سنگر گرفت.

درگیری ها شدت گرفته و عراقی ها یک هجوم گسترده را آغاز و ضمن کوبیدن شدید خط ، با صدها تانک و هزاران نیروی پیاده به خطوط دفاعی رزمندگان نزدیک شدند . تعداد تانک ها بقدری زیاد بود که اصلاً به شمارش نمی آمد و کلاً همه جای منطقه را گرفته بودند .

در این موقعیت خطیر ، بچه های ‌باغیرت زنجانی در قالب گردان حضرت ولیعصر عج لشگر ۱۷ در داخل کانالی بسیار کوچک که خود با دست خالی کنده بودند . جانانه مشغول نبرد با قشون دشمن بودند ‌. طاهر هم طاقت نیاورده و زیر آن آتش شدید راه افتاد و دلاورانه سمت آن کانال رفت تا کنار رفقا و هم‌رزمان زنجانی خود به نبرد ادامه دهد .

طاهر به سلامت وارد کانال شد و ما هم رفتیم پشت یک خاکریز دیگر و شروع به زدن تانک ها کردیم تا شاید از جلو آمدنشان جلوگیری کنیم . اما تعداد تانک ها بقدری زیاد بود که اصلاً اعتنایی به سیل موشک ها نکرده و غرش کنان به سمت خط می آمدند . اوضاع طوری شد که چند تانک خاکریز اول را رد کرده و از پشت سر به خاکریز ما حمله ور شدند و اگر نبود شجاعت رزمندگان زنجانی که با نارنجک دستی به تانک ها حمله کرده و منفجر شأن کردند ، حتماً ما را دور زده و اسیر مان می کردند .

نبرد به شدت ادامه داشت تا اینکه مهمات رزمندگان کم کم رو به پایان گذاشت و بدلیل آتش سنگین امکان جابجایی و رساندن مهمات هم اصلأ وجود نداشت . خلاصه برادران آرپی جی زن تمام موشک‌ها را زدند و چیزی برایشان باقی نماند و به این ترتیب کاملاً دست خالی و بی دفاع در مقابل قشون عظیم دشمن ماندیم .

دیگر لحظات آخر مقاومت بود و بچه ها با هرچه به دست شأن می آمد به مقابله با تانک ها می رفتند و یکی پس از دیگری با خلق حماسه ایی ، مظلومانه شهید می شدند . درست زمانی که همه چیز داشت تموم می شد و تانک ها به خاکریز رسیده بودند یک دفعه معجزه ای روی داد ، تا اینکه خون شهیدانی چون سردار حسن باقری ها و افرادی که به اسارت رفته بودند و زحمت هایی که برای این جزیره کشیده بودند به هدر نرود و توانستیم در کمال ناباروری جزیره را حفظ کنیم.

بالگردهای هوانیروز به دادمان رسیده و مقوله میدان را کاملاً عوض کردند . خلبان های دلاور هوانیروز تانک های پیشرو ‌را یکی پس از دیگری شکار کرده و باعث فرار بقیه آنها شدند .

سردار زین الدین دستور داده بود که از پشت با بولدوزر آب باز کنند تا تانک ها نتوانند پیشروی کنند و تمام جزایر جنوبی و شمالی را تسخیر کنند . هوانیروز قهرمان هم درست سر وقت رسید و هجوم دشمن ناکام ماند و جزایر در اختیار ما باقی ماند .

بعد از پایان نبرد ما فهمیدیم که طاهر در کانال به شهادت رسیده و پیکر مطهرش را از کانال بیرون آوردند . می گفتند که خمپاره ای کنارش افتاده و ترکشی به سرش خورده ، اما هرچه بود . صورت خاک گرفته اش بقدری زیبا و نورانی بود که همه یک به یک پیکرش را در آغوش کشیده و صورتش را بوسیدیم .

سردار شهید طاهر اجاقلو ، فردی بود که زحمات ارزنده ای در طول جنگ متحمل شد و جداً فرد مفیدی برای لشگر ۱۷ علی بن ابیطالب ع بود. لشگری که جداً می توان گفت مدیون چنین شهیدانی است و خدا به حق امام زمان عج روحش را شاد کند و امثال طاهرها بودند که جنگ و این انقلاب را با خونشان حفظ کردند.

🌸 روحش شاد و یادش گرامی

#دفاع_مقدس
#عملیات_خیبر
#رزمندگان_زنجان
#فرماندهان_شهید_زنجان
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم

کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
💢 #خیبر

⭕️ #کانال_مرگ

💠 نحوه شهادت #سردار_شهید_طاهر_اجاقلو فرمانده دلاور اطلاعات و عملیات #لشگر_۱۷_علی_ابن_ابیطالب_ع از زبان پاسدار جانباز #حاج_جلال_قربانی :

🔹🔸در عملیات خیبر سردار شهيد طاهر اوجاقلو به عنوان فرمانده طرح عمليات لشگر شخصاً در كانال ( کانال مرگ ) واقع در جزیره جنوبی ، عمليات پاتک را هدايت می‌­كرد . سردار مهدی زين‌الدين فرمانده دلاور لشگر ۱۷ علی ابن ابیطالب ع هم خودشان به خط مقدم آمده بودند و به بالای دژ رفته و قصد منفجر کردن دژ را داشتند تا با رها کردن آب به سمت خطوط عراقی ها از پیشروی تانک ها جلوگیری کنند . هر چقدر هم سردار طاهر اوجاقلو در كنار من با بي­سيم به ايشان می‌گفتند كه شما به عقب برگرديد ، قبول نمی کردند.

هرچند سردار زین الدین فرمانده لشگر بودند و سردار طاهر اوجاقلو از فرماندهان ایشان ، اما کار بجایی کشید که سردار اوجاقلو با عصبانيت به ايشان گفتند كه باید به قرارگاه برگرديد ! ما اينجا هستيم.

نبرد در اوج خود بود و من شتابان نوار فشنگ پر می‌كردم و سردار طاهر اوجاقلو هم بدون وقفه با تيربار تیراندازی می‌­کرد . در گرماگرم نبرد تيربار یکدفعه گير كرده و شلیک نکرد . طاهر تيربار را روي زمين گذاشت و گفت : جلال اين گير كرده !
درست در همین لحظه از قرارگاه فرماندهی تماس گرفته و ایشان را پای بي­سيم خواستند ، سردار اجاقلو خواست گوشی را از بیسیم چی گرفته و پاسخ دهد . بچه ­های بي­سيم ­چی هيچ وقت در خطوط نبرد تمام قد نمی‌­ايستند اما آن روز و آن لحظه نمی‌­دانم چطوری شد که بیسیم چی حامل بیسیم در يك لحظه تمام قد داخل کانال ايستاد و سردار اجاقلو هم به ناچار کمی بلند شد تا گوشی را بگیرد كه یکدفعه گلوله ای به سرش خورده و افتاد . همين كه خواست بيفتد من به همراه شهيد قربانعلی فرخ ­­نيا او را گرفتيم.

جالب است شهيد طاهر اوجاقلو به فاصله‌ی ۲ ساعت از برادر خود كه ايشان ساعت ۸ صبح به شهادت رسيده بودند و شهيد طاهر اوجاقلو ساعت ۱۰ صبح به شهادت رسيدند.

آن روز تقريباً ۶ نفر از رزمندگان ما توسط تك تيراندازان دشمن به شهادت رسيدند.

جلوی خاكريز به فاصله ۸۰ تا ۱۰۰ متر جلوی خاكريز كانالی كنده بودند كه ارتفاع آن كمتر از يك متر و بیست سانتيمتر بود كه ما بصورت چمباتمه در آن مي نشستيم و نگهبانی می‌­داديم ، آن زمانی كه عراق بشدت جزيره را به توپ بسته بود.

اين كانال خيلی كانال پر خاطره­ ایی است ما شهيدان زيادی را در اين كانال به اسلام تقديم كرديم . طاهر اوجاقلو ، ناصر اوجاقلو ، يداله ندرلو ، رحيم بيات ، سيدجواد موسوی اين افرادی را كه گفتم توسط تك تيراندازان عراقی به شهادت رسيدند.

🌸 روحشان شاد و یادشان گرامی

#دفاع_مقدس
#عملیات_خیبر
#رزمندگان_زنجان
#فرماندهان_شهید_زنجان
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم

کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
💢 #خیبر

📽 سخنرانی شیرین و شنیدنی #سردار_شهید_مهدی_زین_الدین فرمانده دلاور #لشگر_۱۷_علی_ابن_ابیطالب_ع قبل از آغاز #عملیات_خیبر ، اسفند ماه ۱۳۶۲ ، منطقه عملیاتی #جزایر_مجنون_عراق

🌺 روحش شاد و یادش گرامی

⭕️ رزمندگان دلاور #استان_زنجان هم در این جلسه حضور دارند .

🌸 یاد باد آن روزگاران یاد

#دفاع_مقدس
#عملیات_خیبر
#رزمندگان_زنجان
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم

کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
💢 #خیبر

⭕️ #تکلیف

💠 خاطره ای زیبا و شنیدنی از #سردار_شهید_حسن_باقری و رزمندگان زنجانی #گردان_حضرت_ولیعصر_عج #لشگر_۱۷_علی_ابن_ابیطالب_ع در #عملیات_خیبر :

🔸🔹در عملیات خیبر ، با رزمندگان سلحشور گردان حضرت ولیعصر (عج) لشگر ۱۷ علی ابن ابیطالب (ع) برای آغاز حماسه ای دیگر وارد جزایر مجنون شده و در کنار جاده ای پناه گرفته و آماده دریافت فرمان حرکت ماندیم که ناگهان جنگنده های عراقی بالای سرمان ظاهر شده ‌و بمب های خود را روی محل استقرار مان رها کردند . بمب ها به اطراف خورده و چند انفجار شدید رخ داد . خودمان را به داخل نیزارهای کنار جاده انداختیم و برای مدتی آنجا پناه گرفتیم .

بعد از رفتن هواپیماها و فرو کش کردن گرد و غبار از داخل نیزارها خارج شدیم . سردار مهدی زین الدین فرمانده دلاور لشگر ۱۷ روی جاده در کنار یک جیب جنگی مشغول صحبت با سردار حسن باقری فرمانده دلاور گردان حضرت ولیعصر عج بود .

دلم میخواست بدانم در چه موردی صبحت می کنند و برای همین هم آرام و یواش به کنارشان رفته و داخل نیزارها پنهان شده و پای صحبت دو سردار نشستم .

سردار زین الدین از سردار باقری می خواست که هر چه سریعتر و بی درنگ نیروهای گردان را به خط مقدم بکشد و مانع پیشروی تانک های دشمن شود !
سردار باقری هم قبول نمی کرد و می گفت : آقا مهدی ، ما اصلاً منطقه را شناسایی نکرده ایم و نمی دانیم به کجا باید برویم . از طرفی هم ، نیروهای من دو روز است در راه هستند و الان چنان خسته و کوفته و بی خواب هستند که اصلاً توان رزم و جنگ ندارند . اجازه دهید که نیروهای گردان تا فردا استراحت کنند ‌و من هم با فرماندهان گردان جهت شناسایی منطقه ، عازم خط شوم .

سردار زین الدین وقتی دید سردار باقری قبول نمی کند ، گفت : حسن جان ! می دانم تمام حرف هات درست و منطقی است ! اما این فقط یک دستور فرمانده لشگر نیست ! یک تکلیف است ! حضرت امام پیام داده و فرموده که جزایر مجنون به هر نحو ممکن باید حفظ شوند .

سردار باقری با شنیدن نام و فرمان امام آنچنان دگرگون شده و حالش منقلب شد که دیگر هیچ چیز نگفت و با سکوت نشان داد که دیگر جایی برای حرف و مخالفت نیست ! حسن ماموریت را قبول کرد و برای انجام دستور سمت نیروهای گردان رفت .

سریع به جمع رزمندگان پیوسته و بلافاصله هم بنا به دستور فرماندهان تمام نیروهای گردان روی جاده به صف شدند . سردار حسن باقری لنگ زنان و با چفیه ای خونی به پا ، جلوی نیروها آمده و با حالتی بسیار روحانی و معنوی و با صدای بلند شروع به سخن کرد :

بسم الله الرحمن الرحیم

عزیزان من ! تا چند لحظه قبل ، من فرمانده شما بودم ! اما حالا به عنوان یک بسیجی ساده ، می خواهم چند کلمه ای با شما صحبت کنم .
قرار است بصورت فوری به خط مقدم برویم ! قرار است به جنگ تانک ها و نیروهای عراقی برویم ! ماموریتی که قراره برویم ، بسیار سخت و دشوار است و احتمال شهادت و مجروحیت و اسیر شدنمان خیلی بالاست . هیچ اجباری برای آمدن نیست . هر کس که آماده گی دارد ، به همراه من بیاید و هرکسی که دلش پیش خانواده اش است ، می تواند همین الان برگردد ! تمام !

حرف های سردار باقری ، آشنا بود ! همه را به یاد شب عاشورا انداخت و یکدفعه همهمه ای عظیم گردان را در بر گرفت ، صدای بلند یا حسین (ع) و یا ابوالفضل (س) و یا مهدی (عج ) رزمندگان در فضای منطقه پیچید و همه شروع کردن به گریه کردند ! برای چند دقیقه ایی فضا کاملاً فضای معنوی بود . بعد هم همگی با عزمی راسخ و ایمانی استوار پشت سر فرمانده دلاور گردان حسن باقری به طرف خط مقدم حرکت کردیم .

🌸 یاد باد آن روزگاران یاد باد

#دفاع_مقدس
#عملیات_خیبر
#رزمندگان_زنجان
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم

کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab