🌺 #شیعه به دنیا آمده ایم که موثر در تحقق #ظهور_مولا باشیم .
📝 فرازی از #وصیتنامه شهید مدافع حرم #محمود_رضا_بیضایی
🌷 #یادش_گرامی
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
📝 فرازی از #وصیتنامه شهید مدافع حرم #محمود_رضا_بیضایی
🌷 #یادش_گرامی
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
https://s9.picofile.com/file/8289638668/IMG_20170315_225537_810.jpg
🔵 #خاطره_ای زیبا از #سردار_شهید_مهدی_باکری فرمانده مخلص و سلحشور #لشگر_۳۱_عاشورا ، در #عملیات_بدر ساعتی قبل از #شهادت
بسم الله الرحمن الرحیم
🍁حوالی ساعت دو بعدازظهر #شنبه_۲۵_اسفندماه_۱۳۶۳ ، با هر زحمت و بدبختی بود از حلقه محاصره عراقیها دررفته و با برادر #محرمعلی_الماسی از روستای #حریبه خارج و وارد یک نخلستان بزرگ و وسیع شدیم ، هیچ شناختی از اطراف نداشتیم ، اما صدای رودخانه از انتهای نخلستان به وضوح شنیده میشد و ماهم که از #رودخانه_دجله گذشته و وارد منطقه عملیاتی شده بویم ، به امید یافتن سایر هم رزمان به سمت صدا رفتیم .عراقی ها هم مثل موروملخ از روستا بیرون ریخته و سیلی از گلوله و موشک را بدرقه راهمان کردند.
🍁با تاکتیک آتش و حرکت متر به متر عقب رفتیم تا اینکه اواسط نخلستان صدای ناله های بلند و جانسوزی را شنیده و سمت صدا رفته و دیدیم #سردار_عباس_تاران (رفیقدوست) معاون دلاور #گردان_حضرت_حر(ره) #استان_زنجان در میان ده ها جنازه عراقی افتاده و از شدت درد به خود پیچیده و فریاد میزند.
🍁بااینکه عراقیها در پنجاه متری مان بودند و سعی داشتند اسیرمون کنند، اما با این وجود نمی شد برادر تاران رو تواون وضعیت رها کرده و عقب کشید و برای همین هم تصمیم گرفتیم ، برادر الماسی پیکر مجروح برادر تاران را به دوش گرفته و عقب ببرد و من هم همانجا موضع گرفته و با تیراندازی متوالی مسیر را براشون پوشش بدم ، خلاصه در زیر بارانی از گلوله وترکش ، پیکر برادر تاران را سوار پشت برادر الماسی کرده و بلافاصله هم نشسته و مشغول تیراندازی به سمت عراقی ها شدم ، برادر الماسی هم با شجاعتی مثال زدنی شروع به حرکت کرده و متر به متر عقب نشست تا اینکه به انتهای نخلستان رسیده و از آن خارج گردید .
🍁هرچه خشاب داشتم خالی کرده و چندتا هم از جنازه عراقیها قرض کردم ، تااینکه چندتا رزمنده دلاور تیراندازی کنان وارد نخلستان شده و به یاریم آمدند و در پناه تیراندازی آنان از نخلستان خارج شدم .
🍁درست کنار رودخانه دجله بودیم و چندصد متر بالاتر قایقی مشغول تخلیه مهمات بود، سریع با برادر الماسی سمت قایق رفته و از سکاندار قایق خواستیم ، پیکر برادر تاران را به عقب ببره ، اما قایقران امتناع کرده و با لحنی تند گفت که ماموریت دیگه ای دارد و به هیچ عنوان نمی تواند ،خلاصه شروع به خواهش و تمنا کرده و هرچه التماس کردیم ،قبول نکرد.
🍁 از تک و تنها ماندن در روستای #حریبه و محاصره شدن توسط عراقیها حسابی عصبی و ناراحت بودم و حرفهای قایقران هم موجب عصبانیت بیشترم شد و یهویی ترمز بریده و هرچه از دهانم درآمد نثار قایقران کرده و حسابی گردو خاک راه انداختم .
دیگه داشت کار به درگیری فیزیکی میکشید که ناگهان یک نفر از پشت سر دستشو روی شانه ام گذاشت، باعصبانیت برگشتم که چیزی بهش بگم که ناگهان چهره خاک آلوده و خسته و معصوم برادر #مهدی_باکری فرمانده مخلص و سلحشور #لشگر_۳۱_عاشورا را مقابل چشام دیدم که داره بهم لبخند میزنه ، راستش اصلا باورکردنی نبود و انتظار دیدن فرمانده لشگر را اونجا نداشتم و از دیدنش طوری شوکه شدم که نفس تو سینه ام حبس و زبانم کاملا قفل شد و مثل یه تیکه چوپ سرجام خشکم زد
🍁#سردار_باکری با دیدن حال و روزم ، یه بوسه کوچولو به پیشانی ام زده و با لحنی مهربان و آرام بخش به زبان شیرین ترکی گفت : دلاور ! خسته نباشی ، ناراحت نباش همه چیز درست میشه، بعد هم بلافاصله دستور انتقال برادر تاران را به قایقران داد و برادر الماسی هم پیکر برادر تاران را داخل قایق گذاشت.
🍁هنوز تو شوک بودم و همانطور ساکت و بی حرکت به #سردار_باکری خیره مانده بودم که سردار دوباره لبخند شیرینی زده و بادست گوشه ای را نشانم داده و گفت : اونجا چندتا جبعه ساندیس هست ، برید اونجا کمی استراحت کنید که الان حمله عراقیها شروع میشه و بعد هم با چندتا از هم رزمانش از محل دور شدند .
🍁 خدا میداند الان هم که الانه ، نگاه معصومانه ولبخند آرام بخش #سردار_مهدی_باکری از ذهن و فکرم خارج نشده و همیشه به یاد اون دقایق الهی و خدایی هستم .
🌺 #یادش_گرامی و #نامش_جاوید
📝 #خاطره از #عباس_لشگری اسفندماه ۱۳۹۵
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
#آشنایی با #شهدا ، #رزمندگان ، #سرداران ، #غواصان
#استان_زنجان
#گردان_حضرت_علی_اصغر_استان_زنجان
#گردان_حضرت_ولیعصر_استان_زنجان
#سرداران_رزمندگان_استان_زنجان
#غواصان_شهید
👥 به کانال #دل_باخته بپیوندید.
🇮🇷 https://telegram.me/pcdrab
✅ وبلاگ #دل_باخته
🅱 Pcdr.parsiblog.com
🔵 #خاطره_ای زیبا از #سردار_شهید_مهدی_باکری فرمانده مخلص و سلحشور #لشگر_۳۱_عاشورا ، در #عملیات_بدر ساعتی قبل از #شهادت
بسم الله الرحمن الرحیم
🍁حوالی ساعت دو بعدازظهر #شنبه_۲۵_اسفندماه_۱۳۶۳ ، با هر زحمت و بدبختی بود از حلقه محاصره عراقیها دررفته و با برادر #محرمعلی_الماسی از روستای #حریبه خارج و وارد یک نخلستان بزرگ و وسیع شدیم ، هیچ شناختی از اطراف نداشتیم ، اما صدای رودخانه از انتهای نخلستان به وضوح شنیده میشد و ماهم که از #رودخانه_دجله گذشته و وارد منطقه عملیاتی شده بویم ، به امید یافتن سایر هم رزمان به سمت صدا رفتیم .عراقی ها هم مثل موروملخ از روستا بیرون ریخته و سیلی از گلوله و موشک را بدرقه راهمان کردند.
🍁با تاکتیک آتش و حرکت متر به متر عقب رفتیم تا اینکه اواسط نخلستان صدای ناله های بلند و جانسوزی را شنیده و سمت صدا رفته و دیدیم #سردار_عباس_تاران (رفیقدوست) معاون دلاور #گردان_حضرت_حر(ره) #استان_زنجان در میان ده ها جنازه عراقی افتاده و از شدت درد به خود پیچیده و فریاد میزند.
🍁بااینکه عراقیها در پنجاه متری مان بودند و سعی داشتند اسیرمون کنند، اما با این وجود نمی شد برادر تاران رو تواون وضعیت رها کرده و عقب کشید و برای همین هم تصمیم گرفتیم ، برادر الماسی پیکر مجروح برادر تاران را به دوش گرفته و عقب ببرد و من هم همانجا موضع گرفته و با تیراندازی متوالی مسیر را براشون پوشش بدم ، خلاصه در زیر بارانی از گلوله وترکش ، پیکر برادر تاران را سوار پشت برادر الماسی کرده و بلافاصله هم نشسته و مشغول تیراندازی به سمت عراقی ها شدم ، برادر الماسی هم با شجاعتی مثال زدنی شروع به حرکت کرده و متر به متر عقب نشست تا اینکه به انتهای نخلستان رسیده و از آن خارج گردید .
🍁هرچه خشاب داشتم خالی کرده و چندتا هم از جنازه عراقیها قرض کردم ، تااینکه چندتا رزمنده دلاور تیراندازی کنان وارد نخلستان شده و به یاریم آمدند و در پناه تیراندازی آنان از نخلستان خارج شدم .
🍁درست کنار رودخانه دجله بودیم و چندصد متر بالاتر قایقی مشغول تخلیه مهمات بود، سریع با برادر الماسی سمت قایق رفته و از سکاندار قایق خواستیم ، پیکر برادر تاران را به عقب ببره ، اما قایقران امتناع کرده و با لحنی تند گفت که ماموریت دیگه ای دارد و به هیچ عنوان نمی تواند ،خلاصه شروع به خواهش و تمنا کرده و هرچه التماس کردیم ،قبول نکرد.
🍁 از تک و تنها ماندن در روستای #حریبه و محاصره شدن توسط عراقیها حسابی عصبی و ناراحت بودم و حرفهای قایقران هم موجب عصبانیت بیشترم شد و یهویی ترمز بریده و هرچه از دهانم درآمد نثار قایقران کرده و حسابی گردو خاک راه انداختم .
دیگه داشت کار به درگیری فیزیکی میکشید که ناگهان یک نفر از پشت سر دستشو روی شانه ام گذاشت، باعصبانیت برگشتم که چیزی بهش بگم که ناگهان چهره خاک آلوده و خسته و معصوم برادر #مهدی_باکری فرمانده مخلص و سلحشور #لشگر_۳۱_عاشورا را مقابل چشام دیدم که داره بهم لبخند میزنه ، راستش اصلا باورکردنی نبود و انتظار دیدن فرمانده لشگر را اونجا نداشتم و از دیدنش طوری شوکه شدم که نفس تو سینه ام حبس و زبانم کاملا قفل شد و مثل یه تیکه چوپ سرجام خشکم زد
🍁#سردار_باکری با دیدن حال و روزم ، یه بوسه کوچولو به پیشانی ام زده و با لحنی مهربان و آرام بخش به زبان شیرین ترکی گفت : دلاور ! خسته نباشی ، ناراحت نباش همه چیز درست میشه، بعد هم بلافاصله دستور انتقال برادر تاران را به قایقران داد و برادر الماسی هم پیکر برادر تاران را داخل قایق گذاشت.
🍁هنوز تو شوک بودم و همانطور ساکت و بی حرکت به #سردار_باکری خیره مانده بودم که سردار دوباره لبخند شیرینی زده و بادست گوشه ای را نشانم داده و گفت : اونجا چندتا جبعه ساندیس هست ، برید اونجا کمی استراحت کنید که الان حمله عراقیها شروع میشه و بعد هم با چندتا از هم رزمانش از محل دور شدند .
🍁 خدا میداند الان هم که الانه ، نگاه معصومانه ولبخند آرام بخش #سردار_مهدی_باکری از ذهن و فکرم خارج نشده و همیشه به یاد اون دقایق الهی و خدایی هستم .
🌺 #یادش_گرامی و #نامش_جاوید
📝 #خاطره از #عباس_لشگری اسفندماه ۱۳۹۵
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
#آشنایی با #شهدا ، #رزمندگان ، #سرداران ، #غواصان
#استان_زنجان
#گردان_حضرت_علی_اصغر_استان_زنجان
#گردان_حضرت_ولیعصر_استان_زنجان
#سرداران_رزمندگان_استان_زنجان
#غواصان_شهید
👥 به کانال #دل_باخته بپیوندید.
🇮🇷 https://telegram.me/pcdrab
✅ وبلاگ #دل_باخته
🅱 Pcdr.parsiblog.com
🌸 #شهید_دیالمه :
مطمئن باشیم در هر شغلی که هستیم اگر ذره ای #عدم_خلوص در ما باشد،امروز سقوط نکنیم،فردا سقوط می کنیم .
🌺 #یادش_گرامی
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
مطمئن باشیم در هر شغلی که هستیم اگر ذره ای #عدم_خلوص در ما باشد،امروز سقوط نکنیم،فردا سقوط می کنیم .
🌺 #یادش_گرامی
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
🌷پیکر مطهر شیرمرد #زنجانی
#سردار_شهید_محمد_ناصر_اشتری
🇮🇷فرمانده غیور و دلاور تیپ دوم #لشگر_۳۱_عاشورا
شهادت : اسفند ماه ۱۳۶۳ ، عملیات عاشورایی #بدر ، #شرق_دجله عراق
🌸 #یادش_گرامی
🇮🇷 @pcdrab
#سردار_شهید_محمد_ناصر_اشتری
🇮🇷فرمانده غیور و دلاور تیپ دوم #لشگر_۳۱_عاشورا
شهادت : اسفند ماه ۱۳۶۳ ، عملیات عاشورایی #بدر ، #شرق_دجله عراق
🌸 #یادش_گرامی
🇮🇷 @pcdrab
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🎦 دقایقی با شیرمرد زنجانی
🌺 #سردار_شهید_حمید_احدی فرمانده #گردان_حضرت_امام_سجاد_ع #استان_زنجان در #لشگر_۳۱_عاشورا شهادت:اسفندماه ۶۳ #عملیات_بدر #شرق_دجله
🌺 #یادش_گرامی
✅ #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
🌺 #سردار_شهید_حمید_احدی فرمانده #گردان_حضرت_امام_سجاد_ع #استان_زنجان در #لشگر_۳۱_عاشورا شهادت:اسفندماه ۶۳ #عملیات_بدر #شرق_دجله
🌺 #یادش_گرامی
✅ #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
🌺 #شهید_مظلوم_دکتر_بهشتی
کسانی که خواهان خدمت در سمت زمامداری امتند ، باید نخست وضع خود و خانواده خود را از نظر سطح زندگی روشن کنند .
🌸 #یادش_گرامی
✅ #دل_باخته
🇮🇷 telegram.me/pcdrab
کسانی که خواهان خدمت در سمت زمامداری امتند ، باید نخست وضع خود و خانواده خود را از نظر سطح زندگی روشن کنند .
🌸 #یادش_گرامی
✅ #دل_باخته
🇮🇷 telegram.me/pcdrab
🔴 #حضرت_امام_خمينی_ره
در این دنیا از بوی تعفن بعضی از آخوندهای فاسد،دنیا در عذاب است.ما طرفداری از عمامه نمی کنیم ما طرفداری از اسلام می کنیم .
📚صحیفه امام،ج ۱۰،ص ۲۷۹
🌺 #یادش_گرامی
🇮🇷 @pcdrab
در این دنیا از بوی تعفن بعضی از آخوندهای فاسد،دنیا در عذاب است.ما طرفداری از عمامه نمی کنیم ما طرفداری از اسلام می کنیم .
📚صحیفه امام،ج ۱۰،ص ۲۷۹
🌺 #یادش_گرامی
🇮🇷 @pcdrab
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🌺 #سردار_شهید_احمد_کاظمی :
"ما نمیتونیم عقب بنشینبم !"
"ما نمیتونیم درمقابل دشمنان کوتاه بیایم!"
🌸 #یادش_گرامی
✊ #ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 t.iss.one/pcdrab
"ما نمیتونیم عقب بنشینبم !"
"ما نمیتونیم درمقابل دشمنان کوتاه بیایم!"
🌸 #یادش_گرامی
✊ #ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 t.iss.one/pcdrab
🌸 #سردار_شهید_مهدی_باکری :
گام برداشتن در جاده عشــق ، هزینه میخواهـد !
هزینه هایی که انسان را عاشـــــق و بعد شهیــــــد می کند
🌺 #یادش_گرامی
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 t.iss.one/pcdrab
گام برداشتن در جاده عشــق ، هزینه میخواهـد !
هزینه هایی که انسان را عاشـــــق و بعد شهیــــــد می کند
🌺 #یادش_گرامی
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 t.iss.one/pcdrab
🌺 دلاوری از خیل شیرمردان #زنجانی
تصویر آخرين وداع دومین شهید مدافع حرم بعد از #حملات_تروریستی_تهران شهيد مدافع حرم #سيد_مصطفی_صادقی با دخترانش
🌺 #یادش_گرامی
✅ #دل_باخته
🇮🇷 t.iss.one/pcdrab
تصویر آخرين وداع دومین شهید مدافع حرم بعد از #حملات_تروریستی_تهران شهيد مدافع حرم #سيد_مصطفی_صادقی با دخترانش
🌺 #یادش_گرامی
✅ #دل_باخته
🇮🇷 t.iss.one/pcdrab
شب #عملیات_کربلای_۵
#پل هفتی، هشتی
#غواص و #تخریبچی
#حجت_الاسلام_سید_مهدی_تقوی
#شهادت: 17 خرداد به دست داعش
محل شهادت: #مجلس شورای اسلامی
🌸 #یادش_گرامی
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 t.iss.one/pcdrab
#پل هفتی، هشتی
#غواص و #تخریبچی
#حجت_الاسلام_سید_مهدی_تقوی
#شهادت: 17 خرداد به دست داعش
محل شهادت: #مجلس شورای اسلامی
🌸 #یادش_گرامی
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 t.iss.one/pcdrab
🇮🇷 #شهید_جعفر_پهلوان_افشار از پیشکسوتان و بنیانگذاران هسته نیروهای حزبالله در شهرستان #زنجان
🌺 شهادت : آذرماه ۱۳۶۲ ، عملیات والفجر چهار ، پنجوین عراق
🌸 #یادش_گرامی
✅ #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
🌺 شهادت : آذرماه ۱۳۶۲ ، عملیات والفجر چهار ، پنجوین عراق
🌸 #یادش_گرامی
✅ #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🎦 سخنان شیرین شیرمرد #زنجانی ، بسیجی مخلص #شهید_حبیب_الله_گوزلیان در زمان جنگ
❤️ شهادت : اسفندماه ۱۳۶۵ ، عملیات کربلای ۵ ، شلمچه
🌺 #یادش_گرامی
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 t.iss.one/pcdrab
❤️ شهادت : اسفندماه ۱۳۶۵ ، عملیات کربلای ۵ ، شلمچه
🌺 #یادش_گرامی
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 t.iss.one/pcdrab
🔴 دوست نداشت در ماه رمضان تشییع شود، میگفت برای مردم سخت است در گرما و تشنگی به تشییع من بیایند
🌺 جواد محمدی در رمضان شهید شد، اما پیکرش هنوز برنگشته است ...
🌸 #یادش_گرامی
🇮🇷 t.iss.one/pcdrab
🌺 جواد محمدی در رمضان شهید شد، اما پیکرش هنوز برنگشته است ...
🌸 #یادش_گرامی
🇮🇷 t.iss.one/pcdrab
باز یه رفیق پرید از روضه(زمینه)به یاد شهید جواد محمدی
سیدرضا نریمانی
نوحه ای زیبا در فراق شهید مدافع حرم
#جواد_محمدی ، شهید پاکبازی که پیکر مطهرش هنوز مفقود است .
🌺 #یادش_گرامی
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 t.iss.one/pcdrab
#جواد_محمدی ، شهید پاکبازی که پیکر مطهرش هنوز مفقود است .
🌺 #یادش_گرامی
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 t.iss.one/pcdrab
🌸 #سردار_شهید_حمید_گیلک
شیرمرد #زنجانی ، از اولین نیروهای حزباللهی و از فرماندهان دلاور و حماسه ساز دفاع مقدس شهادت:بهمن ماه ۱۳۶۴عملیات والفجر ۸ ،منطقه #فاو عراق
🌺 #یادش_گرامی
🇮🇷 t.iss.one/pcdrab
شیرمرد #زنجانی ، از اولین نیروهای حزباللهی و از فرماندهان دلاور و حماسه ساز دفاع مقدس شهادت:بهمن ماه ۱۳۶۴عملیات والفجر ۸ ،منطقه #فاو عراق
🌺 #یادش_گرامی
🇮🇷 t.iss.one/pcdrab
https://pcdr.parsiblog.com/Files/7c595ed3eb89b4c5cc1a5d31e495319b.jpg
🔵 #اشنوکر :
🔴 #خاطره ای کوتاه و زیبا از سردار بسیجی
#غواص_شهید_ابوالفضل_خدامرادی :
💠 پیش از عملیات #کربلای_4 بود. ما داشتیم در موقعیت شهید اجاقلو، کنار رود کارون، دورة مقدماتی غواصی را می گذراندیم. جمع بسیار صمیمی و با صفائی بود. آزمایش تنفس یکی از تمرینهایی بود که افراد باید می گذراندند. آنها به شکل درازکش، خوابیده و سر خود را در زیر آب می کردند. تنفس بوسیلة " اشنوگر " (نی غواصی ) صورت می گرفت و بیشتر اوقات همین نیها اسباب شوخی و تفریح بچه ها را فراهم می کرد.
در یکی از روزها که بچه ها مشغول آزمایش تنفس بودند، شهید ابوالفضل خدامرادی ـ فرمانده گروهان 3 غواصی از گردان ولی عصر (عج) زنجان ـ شوخ طبعیش گل کرد. من و چند نفر دیگر از برادران را نزد خود خواند و گفت: "بیایید کنار نی ها، ببینید که در زیر آب چه خبر است! " خیلی جالب و شنیدنی بود، هر کدام از بچه ها در زیر آب چیزی می گفت و می خواند؛ یکی ذکر یا زهرا (س) را زمزمه می کرد، دیگری سرود می خواند سومی برای خودش آواز می خواند و ما هم کلی می خندیدیم. یادش بخیر..
شهید خدامرادی گفت: " حالا خوب تماشا کنید. او دست خود را روی روزنة بعضی از نیها می گذاشت. غواصی که سرش در آب بود، بر اثر کمبود اکسیژن دست و پا میزد. گاهی هم در داخل بعضی از نی ها آب می ریخت و کسی که زیر آب بود، مقداری آب نوش جان می کرد و دست و پایی هم می زد و ما می خندیدیم. واقعاً یادش بخیر. لحظه های بسیار شیرین و ماندگاری بود. و خدا رحمت کند شهید خدامرادی را که یکی از فرماندهان خوب و ورزیده و شجاع گردان بود.
🥀 #یادش_گرامی
🔴 سردار بسیجی #غواص_شهید_ابوالفضل_خدامرادی
🌼 فرمانده سلحشور گروهان سوم غواصی از #گردان_ولیعصر (عج) #استان_زنجان درعملیات های عاشورایی #کربلای_چهار_و_پنج
🌸 نام پدر: حبیب اله
🌸 تاریخ تولد: 1342
🌸 محل تولد: زنجان
🌹 #شهادت : 19/10/65 شب جمعه
🌹 #عملیات_کربلای_پنج #شلمچه
🌹 منطقه #پاسگاه_کوت_سواری
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 https://telegram.me/pcdrab
🔵 #اشنوکر :
🔴 #خاطره ای کوتاه و زیبا از سردار بسیجی
#غواص_شهید_ابوالفضل_خدامرادی :
💠 پیش از عملیات #کربلای_4 بود. ما داشتیم در موقعیت شهید اجاقلو، کنار رود کارون، دورة مقدماتی غواصی را می گذراندیم. جمع بسیار صمیمی و با صفائی بود. آزمایش تنفس یکی از تمرینهایی بود که افراد باید می گذراندند. آنها به شکل درازکش، خوابیده و سر خود را در زیر آب می کردند. تنفس بوسیلة " اشنوگر " (نی غواصی ) صورت می گرفت و بیشتر اوقات همین نیها اسباب شوخی و تفریح بچه ها را فراهم می کرد.
در یکی از روزها که بچه ها مشغول آزمایش تنفس بودند، شهید ابوالفضل خدامرادی ـ فرمانده گروهان 3 غواصی از گردان ولی عصر (عج) زنجان ـ شوخ طبعیش گل کرد. من و چند نفر دیگر از برادران را نزد خود خواند و گفت: "بیایید کنار نی ها، ببینید که در زیر آب چه خبر است! " خیلی جالب و شنیدنی بود، هر کدام از بچه ها در زیر آب چیزی می گفت و می خواند؛ یکی ذکر یا زهرا (س) را زمزمه می کرد، دیگری سرود می خواند سومی برای خودش آواز می خواند و ما هم کلی می خندیدیم. یادش بخیر..
شهید خدامرادی گفت: " حالا خوب تماشا کنید. او دست خود را روی روزنة بعضی از نیها می گذاشت. غواصی که سرش در آب بود، بر اثر کمبود اکسیژن دست و پا میزد. گاهی هم در داخل بعضی از نی ها آب می ریخت و کسی که زیر آب بود، مقداری آب نوش جان می کرد و دست و پایی هم می زد و ما می خندیدیم. واقعاً یادش بخیر. لحظه های بسیار شیرین و ماندگاری بود. و خدا رحمت کند شهید خدامرادی را که یکی از فرماندهان خوب و ورزیده و شجاع گردان بود.
🥀 #یادش_گرامی
🔴 سردار بسیجی #غواص_شهید_ابوالفضل_خدامرادی
🌼 فرمانده سلحشور گروهان سوم غواصی از #گردان_ولیعصر (عج) #استان_زنجان درعملیات های عاشورایی #کربلای_چهار_و_پنج
🌸 نام پدر: حبیب اله
🌸 تاریخ تولد: 1342
🌸 محل تولد: زنجان
🌹 #شهادت : 19/10/65 شب جمعه
🌹 #عملیات_کربلای_پنج #شلمچه
🌹 منطقه #پاسگاه_کوت_سواری
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 https://telegram.me/pcdrab
https://pcdr.parsiblog.com/Files/ec802d375127ed92314b55ecf01b4ee8.jpg
🌸 دست نوشته ای زیبا و خواندنی از#معلم_شهید_محمد_حسین_تجلی
🌹 #شهید_تجلی از جمله دلدادگان صادق و کمال یافته مکتب خدائی حضرت #امام_خمینی (ره) بود که راه صدساله مقصود را یک شبه پیمود. حسین چنان شیفته و مجنون راه و رسم اهل بیت و حضرت امام بود که در طول جنگ مدام جان پرشورو پاکش به شوق واشتیاق می آمد و از سر عشق چنان دست نوشته های به قلم تحریر در می آورد که هرکدامشان برای خودش مثنوی هفت شهر عشق بود و نمایانگر طریق و مسلک عارفان و طالبان راه حق و حقیقت بود ! اگه باورتون نمیشه ؟فقط این دست نوشته شو بخوانیدکه مربوط به بازگشتش به جبهه و حضور در عملیات کربلای پنچ میشه .
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیمِ
🍁 زندگی،حرکتی است دوری،دوری باطل،آمد و رفتی بیهوده . کار اصلی : پیر شدن ؛ نتیجه ی واقعی : پوسیدن ، نوسانی یک نواخت و ابلهانه .
روز مقدمه ای بر شب،شب مقدمه ای بر روز و سرگرم بازی خنک و مکرر این دو موش سیاه و سفید که ریسمان عمر را می جوند و کوتاه می کنند،تا مرگ.
🍁 زندگی تماشایی و تماشای صبح و شام های بی حاصل،بی معنی،یک بازی بی مزه و بی انجام. وقتی نداری،همه رنج و تلاش و انتظار . وقتی می یابی و می رسی همه هیچ و پوچ . باید جاری شد . به عصرسوگند! که انسان هر آینه درزیانکاری است ونامش زندگی کردن،و تو تا حال چه کرده ای؟زندگی کرده ای؟ چه در دست داری؟ سال ها که از دست داده ای چه شده ای ؟
🍁 ای بر سیمای خداوند! ای مسئول امانت او! ای مسجود ملائک او! ای جانشن الله در زمین،در جهان! شده ای پول! شده ای شهوت! شده ای شکم! شده ای دروغ! شده ای درنده! شده ای پوک! پوچ خالی! یا نه پر از لجن و دگر هیچ .که درآغاز،کالبدی بودی،مرداری،لجنی (حماء مسنون) گل بدبوی پلید.ای زاغ لجن خوار!از این مرداب وجودیت بدر آی! از این لجن زار زیستنت ناگهان خود را به ننگ آغشته،سر به صحرای آفتاب جزیره نه?بر کویری از رملستان تافته و خشک،رو به سوی خدا کن . ای نی زرد و خشک وپوک!بنال از غربت?بنال از تبعید،ای ابزار بیگانه ها و دشمن ها!ای بر لب ها ی دیگران ترانه ساز!آهنگ نیستان خویش کن، و اکنون باید انتخاب کرد.
🍁 ((خدا را یا خود را،پیوند را یا رهایی را،ماندن را یا رفتن را،خوشبختی را یا کمال را،لذت را یا مسئولیت را،زندگی برای زندگی را یا زندگی برای هدف را،علاقه و آرامش را یا عقیده و تلاش را،غریزه را یا شعور را،عاطفه را و یا ایمان را انتخاب خواهم کرد.خدا را و رهایی را و رفتن را و کمال را و مسئولیت را و زندگی برای هدف را،و عقیده و جهاد را و شعور را و ایمان را)).
🍁 در هر بامدادان و شامگاهان موذن قبل از ندای دلنشین اذان می گوید:( افوض و امری الی الله... ) تمام کارهایم را به خدا وا می گذارم پس شما نیز بایداین چنین باشید . اراده و استقامت خویش را به ملائک نشان دهید. بگذارید ملائک ببینند که وقتی مشکلات و مصائب از هر سو بر آدم (خلیفه الله ) می بارند او چون کوه?وه که چه می گویم?برتر از کوه می ایستد و سر خم نمی کند.بایستید و با ایستادنتان باعث فخر خدا شوید.
🍁 آیه ( اعلم ما لا تعلمون) خدا را برای ملائک تفسیر کنید (لا غوینهم) را که شیطان گفت شما را ندیده بود.شما را نمی شناخت.آری نمی تواند بشناسد. چرا که خدا از روحش در آدم دمید.چشم شیطان توان دیدن روح خدا را ندارد.برایتان شعر نمی گویم.به این امر ایمان دارم و می دانم که شما نیز هم چنین.
🍁 پدر و مادم از اینکه به حرف ( دایگان دلسوز تر از مادر ) اعتنا نخواهید کرد. بلند چون سرو،بی نیاز چون گیاه کویر،ایستاده چون کوه و خروشان چون دریا،و وسیع چون خلقت بمانید. سر خویش بالا بگیرید این آهنگ شیطانی را که ما با رفتن او قادر به زندگی نیستیم،در ضمیر ناخود آگاه خویش لگد کوب کنید.
🍁 دیگر نمی دانم چه بگویم ساعت 4 صبح پنج شنبه 25/2/65 است و من در خوابگاه دانشگاه نشسته و به آینده ام و به آینده ی شما می اندیشم نگذارید که.... - جای خالی این سطر محل چکیدن اشک امید از چشمانم است - شیطان وشیطانیان به دیده ی ترحم به شما بنگرند.کمرتان را صاف کنید.به هنگام خطاب - ارجعی الی ربک - نیز ایستاده بمانبد و ایستاده رجعت کنید.دیگر باید بلند شوم و دنباله ی راه را برم.بدانید که ناآگاهانه نرفتم.انتخاب کردم !؟ انتخاب . ..!
🌸 ( خوشا به سعادتت که به حقیقت سرباز واقعی اسلام و امام (ره) بودی )
🌹 #معلم_بسیجی #شهید_محمد_حسین_تجلی
از رزمندگان غیور و مخلص گردانهای خط شکن #استان_زنجان در طول #دفاع_مقدس بود که در #عملیات_کربلای_پنج (دی ماه ۱۳۶۵، #شلمچه) به درجه والای #شهادت نائل آمد.
🌸#یادش_گرامی
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 t.iss.one/pcdrab
🌸 دست نوشته ای زیبا و خواندنی از#معلم_شهید_محمد_حسین_تجلی
🌹 #شهید_تجلی از جمله دلدادگان صادق و کمال یافته مکتب خدائی حضرت #امام_خمینی (ره) بود که راه صدساله مقصود را یک شبه پیمود. حسین چنان شیفته و مجنون راه و رسم اهل بیت و حضرت امام بود که در طول جنگ مدام جان پرشورو پاکش به شوق واشتیاق می آمد و از سر عشق چنان دست نوشته های به قلم تحریر در می آورد که هرکدامشان برای خودش مثنوی هفت شهر عشق بود و نمایانگر طریق و مسلک عارفان و طالبان راه حق و حقیقت بود ! اگه باورتون نمیشه ؟فقط این دست نوشته شو بخوانیدکه مربوط به بازگشتش به جبهه و حضور در عملیات کربلای پنچ میشه .
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیمِ
🍁 زندگی،حرکتی است دوری،دوری باطل،آمد و رفتی بیهوده . کار اصلی : پیر شدن ؛ نتیجه ی واقعی : پوسیدن ، نوسانی یک نواخت و ابلهانه .
روز مقدمه ای بر شب،شب مقدمه ای بر روز و سرگرم بازی خنک و مکرر این دو موش سیاه و سفید که ریسمان عمر را می جوند و کوتاه می کنند،تا مرگ.
🍁 زندگی تماشایی و تماشای صبح و شام های بی حاصل،بی معنی،یک بازی بی مزه و بی انجام. وقتی نداری،همه رنج و تلاش و انتظار . وقتی می یابی و می رسی همه هیچ و پوچ . باید جاری شد . به عصرسوگند! که انسان هر آینه درزیانکاری است ونامش زندگی کردن،و تو تا حال چه کرده ای؟زندگی کرده ای؟ چه در دست داری؟ سال ها که از دست داده ای چه شده ای ؟
🍁 ای بر سیمای خداوند! ای مسئول امانت او! ای مسجود ملائک او! ای جانشن الله در زمین،در جهان! شده ای پول! شده ای شهوت! شده ای شکم! شده ای دروغ! شده ای درنده! شده ای پوک! پوچ خالی! یا نه پر از لجن و دگر هیچ .که درآغاز،کالبدی بودی،مرداری،لجنی (حماء مسنون) گل بدبوی پلید.ای زاغ لجن خوار!از این مرداب وجودیت بدر آی! از این لجن زار زیستنت ناگهان خود را به ننگ آغشته،سر به صحرای آفتاب جزیره نه?بر کویری از رملستان تافته و خشک،رو به سوی خدا کن . ای نی زرد و خشک وپوک!بنال از غربت?بنال از تبعید،ای ابزار بیگانه ها و دشمن ها!ای بر لب ها ی دیگران ترانه ساز!آهنگ نیستان خویش کن، و اکنون باید انتخاب کرد.
🍁 ((خدا را یا خود را،پیوند را یا رهایی را،ماندن را یا رفتن را،خوشبختی را یا کمال را،لذت را یا مسئولیت را،زندگی برای زندگی را یا زندگی برای هدف را،علاقه و آرامش را یا عقیده و تلاش را،غریزه را یا شعور را،عاطفه را و یا ایمان را انتخاب خواهم کرد.خدا را و رهایی را و رفتن را و کمال را و مسئولیت را و زندگی برای هدف را،و عقیده و جهاد را و شعور را و ایمان را)).
🍁 در هر بامدادان و شامگاهان موذن قبل از ندای دلنشین اذان می گوید:( افوض و امری الی الله... ) تمام کارهایم را به خدا وا می گذارم پس شما نیز بایداین چنین باشید . اراده و استقامت خویش را به ملائک نشان دهید. بگذارید ملائک ببینند که وقتی مشکلات و مصائب از هر سو بر آدم (خلیفه الله ) می بارند او چون کوه?وه که چه می گویم?برتر از کوه می ایستد و سر خم نمی کند.بایستید و با ایستادنتان باعث فخر خدا شوید.
🍁 آیه ( اعلم ما لا تعلمون) خدا را برای ملائک تفسیر کنید (لا غوینهم) را که شیطان گفت شما را ندیده بود.شما را نمی شناخت.آری نمی تواند بشناسد. چرا که خدا از روحش در آدم دمید.چشم شیطان توان دیدن روح خدا را ندارد.برایتان شعر نمی گویم.به این امر ایمان دارم و می دانم که شما نیز هم چنین.
🍁 پدر و مادم از اینکه به حرف ( دایگان دلسوز تر از مادر ) اعتنا نخواهید کرد. بلند چون سرو،بی نیاز چون گیاه کویر،ایستاده چون کوه و خروشان چون دریا،و وسیع چون خلقت بمانید. سر خویش بالا بگیرید این آهنگ شیطانی را که ما با رفتن او قادر به زندگی نیستیم،در ضمیر ناخود آگاه خویش لگد کوب کنید.
🍁 دیگر نمی دانم چه بگویم ساعت 4 صبح پنج شنبه 25/2/65 است و من در خوابگاه دانشگاه نشسته و به آینده ام و به آینده ی شما می اندیشم نگذارید که.... - جای خالی این سطر محل چکیدن اشک امید از چشمانم است - شیطان وشیطانیان به دیده ی ترحم به شما بنگرند.کمرتان را صاف کنید.به هنگام خطاب - ارجعی الی ربک - نیز ایستاده بمانبد و ایستاده رجعت کنید.دیگر باید بلند شوم و دنباله ی راه را برم.بدانید که ناآگاهانه نرفتم.انتخاب کردم !؟ انتخاب . ..!
🌸 ( خوشا به سعادتت که به حقیقت سرباز واقعی اسلام و امام (ره) بودی )
🌹 #معلم_بسیجی #شهید_محمد_حسین_تجلی
از رزمندگان غیور و مخلص گردانهای خط شکن #استان_زنجان در طول #دفاع_مقدس بود که در #عملیات_کربلای_پنج (دی ماه ۱۳۶۵، #شلمچه) به درجه والای #شهادت نائل آمد.
🌸#یادش_گرامی
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 t.iss.one/pcdrab
🌺 #بسیجی_شهید_سعید_تقیلو
شیرمرد زنجانی ، از رزمندگان جسور و بی باک گردان حضرت ولیعصر عج استان زنجان
شهادت : اسفندماه ۱۳۶۳ ، شرق دجله ، عملیات_بدر
🌸 #یادش_گرامی
✅ #دل_باخته
🇮🇷 t.iss.one/pcdrab
شیرمرد زنجانی ، از رزمندگان جسور و بی باک گردان حضرت ولیعصر عج استان زنجان
شهادت : اسفندماه ۱۳۶۳ ، شرق دجله ، عملیات_بدر
🌸 #یادش_گرامی
✅ #دل_باخته
🇮🇷 t.iss.one/pcdrab
https://t.iss.one/pcdrab/2034
📝 #خاطراتی مستند و میدانی از عملیات عاشورایی #بدر :
💢 روز پنجم ، شنبه ۲۵ اسفند ماه ۱۳۶۳ ، آخرین روز عملیات ، آنسوی دجله ، روستای حریبه
📌 #قسمت_۴۵
بسم الله الرحمن الرحیم
روبروی فرمانده مخلص و دلاور و دلبری ایستاده بودم که تمام رزمندگان کفر ستز لشگر عاشورا آرزوی دیدن و بوسیدنش را داشتند ، اما افسوس و صد حیف که در آن لحظات ناهنجار و پرتنش با چنان گوهر گرانبها و نایابی روبرو شده بودم و برای همین هم از شرم و خجالت سرم را پایین انداخته و مثل یک تیکه چوپ ، خشکم زد ، سردار باکری با دیدن حال و روزم ، سرم را جلو کشیده و بوسه ای به پیشانیم زد و به زبان شیرین ترکی گفت : خسته نباشی دلاور ! انشاءالله با لطف خدا همه چیز درست میشه ! ناراحت نباش ! لحن مهربان و آرام بخش سردار ، بغض جمع شده در گلویم را به یکباره همچون آتشفشانی منفجر کرد و بی اختیار قطرات اشک همچون باران از چشاهایم باریدن گرفت ، سردار هم همانطور ساکت جلوم ایستاده و با لبخند بسیار شیرینی فقط نگام کرد ، خلاصه آروم شدم و سردار دستی به سرم کشید و با نوک انگشت ، سنگر کوچکی را کنار نخلستان نشانم داد و لبخند زنان گفت : بچه ها چند جعبه کیک و ساندیس آورده و آنجا گذاشته اند ، برو بشین اونجا و یک کم استراحت کن ! بعد هم با صدای بلند به سکاندار قایق دستور داد که پیکر مجروح برادر تاران و بقیه زخمی ها را به عقب منتقل و سریع هم با بار مهمات برگردد .
سردار را بغل کرده و چندبار صورت زیبا و غرقه در خاک و دودش را بوسیده و به سمت نخلستان رفتم ، هنوز چند قدمی با سنگر مورد نظر فاصله داشتم که یکدفعه سردار میرزاعلی رستم خانی فرمانده دلاور تیپ اول لشگر را دیدم که به همراه بی سیم چی ها و تعدادی از یارانش از سمت بالای منطقه به سمت مان می آیند ، شتابان دویده و جلوشان درآمده و به سردار رستم خانی گفتم : حاجی ! این هم شد کار !؟ ما را می فرستید داخل روستا و پشت مان را بی خبر ، خالی می کنید !؟ سردار که رفاقتی هم باهام داشت ، دست نوازشی به سرم کشید و با خنده نازی گفت : عباس ! تو هنوز زنده ای !؟ فکر می کردم تا حالا در داخل روستا شهید شدی ! بعد هم خنده کنان ادامه داد که ما بی تقصیریم و باید یقه این عراقی های نامرد را بگیری ! چون همینکه شما داخل روستا شدید ، تانک ها و نیروهای عراقی از دشت سمت راست تک کرده و قصد دور زدن مان را داشتند که مجبور شدیم بقیه رزمندگان را به مقابل شأن بفرستم ، شما هم بی خبر از همه جا وارد روستایی پر از نیروهای پیاده و کماندوهای عراقی شدید که مشغول تصرف دوباره روستا بودند ، دوباره دستی به سرم کشید و گرد و خاک موهایم را تکانده و با لحن بسیار مهربانی گفت : واقعاً نگرانت بودم ، خیالم راحت شد !؟ بعد هم روبوسی کرده و شتابان سمت سردار باکری رفت و مشغول گفتگو با ایشان شد .
به کنار نخلستان برگشته و کنار سنگر کوچک نشسته و مشغول خوردن کیک و ساندیس شدم ، سنگر انگاری زاغه مهمات دم دستی نیروهای عراقی بود و داخلش پر از موشک آر پی جی هفت و جعبه های گلوله و نارنجک های مصری بود ، خسته و بی رمق به نخلی تکیه داده و نم نم مشغول نوشیدن ساندیس بودم که ناگهان با صحنه ای بسیار عجیب و کم نظیر مواجه شدم ، یاران و دوستان سردار باکری همچون پروانه به دورش حلقه زده و همگی اصرار و خواهش و تمنا می کردند که سردار به همراه مجروحان به عقبه برگردند .
فقط چندمتری با جمع سردار و یارانش فاصله داشتم و به وضوح حرف ها را می شنیدم ، یکی می گفت : ما هستیم ، شما برگردید ، آن یکی می گفت : اسلام و انقلاب هنوز به شما نیاز دارد ، باید برگردید ! آن دیگری می گفت : شما فرمانده لشگر هستید و الان باید در قرارگاه فرماندهی باشید ، نه اینجا زیر آتش مستقیم و در چند متری نیروهای دشمن ! فردی هم مدام به روح برادر شهیدش حمید قسم اش می داد و میگفت برگرد ، سردار هم پاسخ یکی را با مهربانی می داد و با آن یکی تندی می کرد و با صدای بلند می گفت خب ! خودت برگرد ، خلاصه منظره ایی بسیار دل انگیز و دیدنی بود و به حقیقت نمایانگر آوردگاه جدال عشق و عقل بود ، یاران سردار او را به عقلانیت و عافیت می خواندند و عشق ازلی هم او را به آزادی و رهایی از بند اسم و رسم و تعلقات دنیوی می خواند ، قایق مملو از زخمی آماده حرکت بود ، اما همرزمان سردار اجازه راه افتادن به سکاندار نمی دادند و سعی می کردند که به هر طریق ممکن سردار را راضی و سوار قایق کنند ، خلاصه هرچه گفتند ، سردار قبول نکرد تا اینکه کار به گریه و زاری کشید و چند نفر آنقدر دور سردار چرخیده و گریان و نالان ، خواهش و تمنا کردند که دیگر سردار جلوی التماس عاجزانه آنها کم آورد و با قبول حرف شأن ، ساکت و شرمنده پای در داخل قایق گذاشت و خیلی ناراحت و سرافکنده کنار دست سکاندار قایق نشست...
💠 #ادامه_دارد
🖍 خاطره از #بسیجی_جانباز_عباس_لشگری
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
📝 #خاطراتی مستند و میدانی از عملیات عاشورایی #بدر :
💢 روز پنجم ، شنبه ۲۵ اسفند ماه ۱۳۶۳ ، آخرین روز عملیات ، آنسوی دجله ، روستای حریبه
📌 #قسمت_۴۵
بسم الله الرحمن الرحیم
روبروی فرمانده مخلص و دلاور و دلبری ایستاده بودم که تمام رزمندگان کفر ستز لشگر عاشورا آرزوی دیدن و بوسیدنش را داشتند ، اما افسوس و صد حیف که در آن لحظات ناهنجار و پرتنش با چنان گوهر گرانبها و نایابی روبرو شده بودم و برای همین هم از شرم و خجالت سرم را پایین انداخته و مثل یک تیکه چوپ ، خشکم زد ، سردار باکری با دیدن حال و روزم ، سرم را جلو کشیده و بوسه ای به پیشانیم زد و به زبان شیرین ترکی گفت : خسته نباشی دلاور ! انشاءالله با لطف خدا همه چیز درست میشه ! ناراحت نباش ! لحن مهربان و آرام بخش سردار ، بغض جمع شده در گلویم را به یکباره همچون آتشفشانی منفجر کرد و بی اختیار قطرات اشک همچون باران از چشاهایم باریدن گرفت ، سردار هم همانطور ساکت جلوم ایستاده و با لبخند بسیار شیرینی فقط نگام کرد ، خلاصه آروم شدم و سردار دستی به سرم کشید و با نوک انگشت ، سنگر کوچکی را کنار نخلستان نشانم داد و لبخند زنان گفت : بچه ها چند جعبه کیک و ساندیس آورده و آنجا گذاشته اند ، برو بشین اونجا و یک کم استراحت کن ! بعد هم با صدای بلند به سکاندار قایق دستور داد که پیکر مجروح برادر تاران و بقیه زخمی ها را به عقب منتقل و سریع هم با بار مهمات برگردد .
سردار را بغل کرده و چندبار صورت زیبا و غرقه در خاک و دودش را بوسیده و به سمت نخلستان رفتم ، هنوز چند قدمی با سنگر مورد نظر فاصله داشتم که یکدفعه سردار میرزاعلی رستم خانی فرمانده دلاور تیپ اول لشگر را دیدم که به همراه بی سیم چی ها و تعدادی از یارانش از سمت بالای منطقه به سمت مان می آیند ، شتابان دویده و جلوشان درآمده و به سردار رستم خانی گفتم : حاجی ! این هم شد کار !؟ ما را می فرستید داخل روستا و پشت مان را بی خبر ، خالی می کنید !؟ سردار که رفاقتی هم باهام داشت ، دست نوازشی به سرم کشید و با خنده نازی گفت : عباس ! تو هنوز زنده ای !؟ فکر می کردم تا حالا در داخل روستا شهید شدی ! بعد هم خنده کنان ادامه داد که ما بی تقصیریم و باید یقه این عراقی های نامرد را بگیری ! چون همینکه شما داخل روستا شدید ، تانک ها و نیروهای عراقی از دشت سمت راست تک کرده و قصد دور زدن مان را داشتند که مجبور شدیم بقیه رزمندگان را به مقابل شأن بفرستم ، شما هم بی خبر از همه جا وارد روستایی پر از نیروهای پیاده و کماندوهای عراقی شدید که مشغول تصرف دوباره روستا بودند ، دوباره دستی به سرم کشید و گرد و خاک موهایم را تکانده و با لحن بسیار مهربانی گفت : واقعاً نگرانت بودم ، خیالم راحت شد !؟ بعد هم روبوسی کرده و شتابان سمت سردار باکری رفت و مشغول گفتگو با ایشان شد .
به کنار نخلستان برگشته و کنار سنگر کوچک نشسته و مشغول خوردن کیک و ساندیس شدم ، سنگر انگاری زاغه مهمات دم دستی نیروهای عراقی بود و داخلش پر از موشک آر پی جی هفت و جعبه های گلوله و نارنجک های مصری بود ، خسته و بی رمق به نخلی تکیه داده و نم نم مشغول نوشیدن ساندیس بودم که ناگهان با صحنه ای بسیار عجیب و کم نظیر مواجه شدم ، یاران و دوستان سردار باکری همچون پروانه به دورش حلقه زده و همگی اصرار و خواهش و تمنا می کردند که سردار به همراه مجروحان به عقبه برگردند .
فقط چندمتری با جمع سردار و یارانش فاصله داشتم و به وضوح حرف ها را می شنیدم ، یکی می گفت : ما هستیم ، شما برگردید ، آن یکی می گفت : اسلام و انقلاب هنوز به شما نیاز دارد ، باید برگردید ! آن دیگری می گفت : شما فرمانده لشگر هستید و الان باید در قرارگاه فرماندهی باشید ، نه اینجا زیر آتش مستقیم و در چند متری نیروهای دشمن ! فردی هم مدام به روح برادر شهیدش حمید قسم اش می داد و میگفت برگرد ، سردار هم پاسخ یکی را با مهربانی می داد و با آن یکی تندی می کرد و با صدای بلند می گفت خب ! خودت برگرد ، خلاصه منظره ایی بسیار دل انگیز و دیدنی بود و به حقیقت نمایانگر آوردگاه جدال عشق و عقل بود ، یاران سردار او را به عقلانیت و عافیت می خواندند و عشق ازلی هم او را به آزادی و رهایی از بند اسم و رسم و تعلقات دنیوی می خواند ، قایق مملو از زخمی آماده حرکت بود ، اما همرزمان سردار اجازه راه افتادن به سکاندار نمی دادند و سعی می کردند که به هر طریق ممکن سردار را راضی و سوار قایق کنند ، خلاصه هرچه گفتند ، سردار قبول نکرد تا اینکه کار به گریه و زاری کشید و چند نفر آنقدر دور سردار چرخیده و گریان و نالان ، خواهش و تمنا کردند که دیگر سردار جلوی التماس عاجزانه آنها کم آورد و با قبول حرف شأن ، ساکت و شرمنده پای در داخل قایق گذاشت و خیلی ناراحت و سرافکنده کنار دست سکاندار قایق نشست...
💠 #ادامه_دارد
🖍 خاطره از #بسیجی_جانباز_عباس_لشگری
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
Telegram
دل باخته
🌸 #سردار_شهید_مهدی_باکری :
گام برداشتن در جاده عشــق ، هزینه میخواهـد !
هزینه هایی که انسان را عاشـــــق و بعد شهیــــــد می کند
🌺 #یادش_گرامی
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 t.iss.one/pcdrab
گام برداشتن در جاده عشــق ، هزینه میخواهـد !
هزینه هایی که انسان را عاشـــــق و بعد شهیــــــد می کند
🌺 #یادش_گرامی
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 t.iss.one/pcdrab