📸 رزمندگان سلحشور و فرماندهان حماسه ساز #استان_زنجان در دوران دفاع مقدس
🔺 شیرمردان زنجانی از سمت راست :
#بسیجی_شهید_حسین_داودی
#سردار_بسیجی_حاج_جمال_زرگری
#بسیجی_شهید_مجید_مکی
#بسیجی_شهید_جعفر_پهلوان_افشار
💐 نامشان جاوید و یادشان گرامی
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
🔺 شیرمردان زنجانی از سمت راست :
#بسیجی_شهید_حسین_داودی
#سردار_بسیجی_حاج_جمال_زرگری
#بسیجی_شهید_مجید_مکی
#بسیجی_شهید_جعفر_پهلوان_افشار
💐 نامشان جاوید و یادشان گرامی
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
📸 جمعی از رزمندگان سلحشور و حماسه ساز #استان_زنجان در دوران دفاع مقدس
💐 نامشان جاوید و یادشان گرامی
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
💐 نامشان جاوید و یادشان گرامی
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
💢 آشنایی با رزمندگان و فرماندهان شهید #استان_زنجان در دوران دفاع مقدس
📝 دست نوشته ای زیبا از #سردار_پاسدار_شهید_اصغر_محمدیان :
💢 تا برچيدن عوامل آمريكا در منطقه و كوتاه نمودن دست غاصبين و محو نمودن اسرائیل غاصب از اين منطقه به جنگ خودمان ادامه خواهيم داد.
💐 روحش شاد و یادش گرامی
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
📝 دست نوشته ای زیبا از #سردار_پاسدار_شهید_اصغر_محمدیان :
💢 تا برچيدن عوامل آمريكا در منطقه و كوتاه نمودن دست غاصبين و محو نمودن اسرائیل غاصب از اين منطقه به جنگ خودمان ادامه خواهيم داد.
💐 روحش شاد و یادش گرامی
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
https://s8.picofile.com/file/8367788850/IMG_20180413_191853_838.jpg
📝 خاطره ای از شجاعت و دلاوری سردار شهید ابوالفضل نوری در درگیری های خیابانی سال های ۵۹ ،۶۰ #زنجان :
🔹گروهک منافقین خلق (مجاهدین) فراخوان داده و تمام هوادارانشان را برای تجمع دعوت کرده بود . از چهار راه انقلاب تا سبزه میدان گوش تا گوش آدم ایستاده بود . عباس #گوی_گوز ( چشم آبی ) و بقیه دار و دسته اش که همگی از ارازل و اوباش و لات و لوت های معروف زنجان بودند ، جلوی دسته منافقان رژه رفته و مدام عربده کشیده و نفس کش می طلبند .
در شلوغی جماعت ناگهان پاسداران دلاور #شهید_اصغر_محمدیان و #شهید_اصغر_بسطامیان و #شهید_ابوالفضل_نوری و #حاج_جعفر_ابوترابی با لباس فرم سپاه وارد معرکه شده و با شجاعت تمام جلودار بچههای حزب اللهی شده و در مقابل گردن کلفت های منافق شروع به دادن شعار کردند .
چماقداران منافق تاب نیاورده و وحشیانه به سمت شأن حمله ور شدند ، درگیری آغاز و لحظه به لحظه شدید و شدیدتر شد ، #شهید_اصغر_محمدیان که نیرویی فعال و شناخته شده برای منافقین بود ، توسط عباس گوی گوز مورد ضرب و شتم قرار گرفته و به صورت وحشتناکی داخل جماعت منافقین کشیده شده و هر نامردی با زدن ضربه ای به پیکرش داغ دلش را آرام کرد و طولی هم نکشید که پیکر بیجانش روی دست منافقین دست به دست شده و شعار (چماق دار بیچاره ، کارت سپاهی داره ) فضا را پر کرد ، تعدادشان بقدری زیاد است که صدای نحس شأن گوش آدم را کر می کند .
با دیدن مظلومیت شهید محمدیان ، آمپر بچه ها پریده و بدون توجه به کثرت منافقین ، با تکبیر و فریاد به سمت شأن حمله ور شده و بی پروا به جمع شأن زده و سعی در نجات شهید محمدیان کردند ، ناگهان خیابان به هم ریخته و بارانی از سنگ و آجر پاره شروع به باریدن کرده و قیامتی بر پا شد .
#شهید_ابوالفضل_نوری سراغ سرکرده اوباش ، #عباس_گوی_گوز رفته و با اینکه هیکلش نصف آن نامرد هم نمی شد ، دلاورانه سیلی محکم و آب داری نثار صورت خبیثش نمود ، دوستان اوباش عباس گوی گوز هم با دیدن این صحنه ، ابوالفضل را دوره کرده شروع به زدنش کردند ، با تکبیر و شعار حزب فقط حزب الله ، رهبر فقط روح الله ، به سمت شأن یورش برده و باهر سختی و زحمتی بود ، ابوالفضل را از دست شأن گرفته و به عقب می کشیم ، دیگر سرتاسر خیابان صحنه درگیری فیزیکی شده و صدای جیغ و داد و فحش و بدبیراه لحظه ای قطع نمیشود ، خلاصه درگیری شدید و خون و خون ریزی ساعتی به طول انجامیده و در نهایت منافقین بی ایمان کم آورده و با اینکه تعدادشان چند برابر ما می شد ، فرار را بر قرار ترجیح داده و یک به یک میدان را خالی کرده و با عنایات خداوند متعال و شجاعت مثال زدنی دلاوران حزبالله میدان اصلی شهر دوباره پر از فریادهای الله اکبر و صلوات گردید .
تعداد زیادی از بچهها با چاقو و قمه و تیغ موکت بر زخم برداشته و سرهای بیشماری با سنگ و آجر پاره شکسته بود . شهید ابوالفضل نوری و شهید اصغر محمدیان از کتک خورده های اصلی درگیری بودند و بدلیل شدت زخم ها و کوفتگی ها به بیمارستان منتقل شدند ، اما چنان نگران اوضاع شهر بودند که مداوا را نیمه کاره گذاشته و شبانه از بیمارستان فرار کرده و به جمع یاران خود پیوستند .
💐 روحشان شاد و یادشان گرامی
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
📝 خاطره ای از شجاعت و دلاوری سردار شهید ابوالفضل نوری در درگیری های خیابانی سال های ۵۹ ،۶۰ #زنجان :
🔹گروهک منافقین خلق (مجاهدین) فراخوان داده و تمام هوادارانشان را برای تجمع دعوت کرده بود . از چهار راه انقلاب تا سبزه میدان گوش تا گوش آدم ایستاده بود . عباس #گوی_گوز ( چشم آبی ) و بقیه دار و دسته اش که همگی از ارازل و اوباش و لات و لوت های معروف زنجان بودند ، جلوی دسته منافقان رژه رفته و مدام عربده کشیده و نفس کش می طلبند .
در شلوغی جماعت ناگهان پاسداران دلاور #شهید_اصغر_محمدیان و #شهید_اصغر_بسطامیان و #شهید_ابوالفضل_نوری و #حاج_جعفر_ابوترابی با لباس فرم سپاه وارد معرکه شده و با شجاعت تمام جلودار بچههای حزب اللهی شده و در مقابل گردن کلفت های منافق شروع به دادن شعار کردند .
چماقداران منافق تاب نیاورده و وحشیانه به سمت شأن حمله ور شدند ، درگیری آغاز و لحظه به لحظه شدید و شدیدتر شد ، #شهید_اصغر_محمدیان که نیرویی فعال و شناخته شده برای منافقین بود ، توسط عباس گوی گوز مورد ضرب و شتم قرار گرفته و به صورت وحشتناکی داخل جماعت منافقین کشیده شده و هر نامردی با زدن ضربه ای به پیکرش داغ دلش را آرام کرد و طولی هم نکشید که پیکر بیجانش روی دست منافقین دست به دست شده و شعار (چماق دار بیچاره ، کارت سپاهی داره ) فضا را پر کرد ، تعدادشان بقدری زیاد است که صدای نحس شأن گوش آدم را کر می کند .
با دیدن مظلومیت شهید محمدیان ، آمپر بچه ها پریده و بدون توجه به کثرت منافقین ، با تکبیر و فریاد به سمت شأن حمله ور شده و بی پروا به جمع شأن زده و سعی در نجات شهید محمدیان کردند ، ناگهان خیابان به هم ریخته و بارانی از سنگ و آجر پاره شروع به باریدن کرده و قیامتی بر پا شد .
#شهید_ابوالفضل_نوری سراغ سرکرده اوباش ، #عباس_گوی_گوز رفته و با اینکه هیکلش نصف آن نامرد هم نمی شد ، دلاورانه سیلی محکم و آب داری نثار صورت خبیثش نمود ، دوستان اوباش عباس گوی گوز هم با دیدن این صحنه ، ابوالفضل را دوره کرده شروع به زدنش کردند ، با تکبیر و شعار حزب فقط حزب الله ، رهبر فقط روح الله ، به سمت شأن یورش برده و باهر سختی و زحمتی بود ، ابوالفضل را از دست شأن گرفته و به عقب می کشیم ، دیگر سرتاسر خیابان صحنه درگیری فیزیکی شده و صدای جیغ و داد و فحش و بدبیراه لحظه ای قطع نمیشود ، خلاصه درگیری شدید و خون و خون ریزی ساعتی به طول انجامیده و در نهایت منافقین بی ایمان کم آورده و با اینکه تعدادشان چند برابر ما می شد ، فرار را بر قرار ترجیح داده و یک به یک میدان را خالی کرده و با عنایات خداوند متعال و شجاعت مثال زدنی دلاوران حزبالله میدان اصلی شهر دوباره پر از فریادهای الله اکبر و صلوات گردید .
تعداد زیادی از بچهها با چاقو و قمه و تیغ موکت بر زخم برداشته و سرهای بیشماری با سنگ و آجر پاره شکسته بود . شهید ابوالفضل نوری و شهید اصغر محمدیان از کتک خورده های اصلی درگیری بودند و بدلیل شدت زخم ها و کوفتگی ها به بیمارستان منتقل شدند ، اما چنان نگران اوضاع شهر بودند که مداوا را نیمه کاره گذاشته و شبانه از بیمارستان فرار کرده و به جمع یاران خود پیوستند .
💐 روحشان شاد و یادشان گرامی
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
📸 رزمندگان سلحشور و فرماندهان حماسه ساز #استان_زنجان در دوران دفاع مقدس
🔺 شیرمردان زنجانی از سمت راست :
#سردار_شهید_بهرام_حیدری
#سردار_شهید_ابوالفضل_نوری
#سردار_جانبار_غلامحسین_قاسمی
💐 نامشان جاوید و یادشان گرامی
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
🔺 شیرمردان زنجانی از سمت راست :
#سردار_شهید_بهرام_حیدری
#سردار_شهید_ابوالفضل_نوری
#سردار_جانبار_غلامحسین_قاسمی
💐 نامشان جاوید و یادشان گرامی
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
📸 رزمندگان سلحشور و فرماندهان حماسه ساز #استان_زنجان در دوران دفاع مقدس
🔺 شیرمردان زنجانی از سمت راست :
#سردار_شهید_ابوالفضل_نوری
#سردار_شهید_عبدالله_بسطامیان
💐 نامشان جاوید و یادشان گرامی
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
🔺 شیرمردان زنجانی از سمت راست :
#سردار_شهید_ابوالفضل_نوری
#سردار_شهید_عبدالله_بسطامیان
💐 نامشان جاوید و یادشان گرامی
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
📸 جمعی از رزمندگان سلحشور و حماسه ساز #استان_زنجان در دوران دفاع مقدس
💐 نامشان جاوید و یادشان گرامی
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
💐 نامشان جاوید و یادشان گرامی
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
⚫️ گوشه ای از خیانت ها و جنایت های #سازمان_منافقین_خلق علیه کشور و ملت و رزمندگان مدافع مرز و خاک ایران در زمان جنگ تحمیلی عراق
💢 #حتماً_ببینید
#روایت_مرصاد
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
💢 #حتماً_ببینید
#روایت_مرصاد
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
🔴 #شکار_لاشخورها
سالروز عملیات دشمن شکن #مرصاد کمینگاه و جهنم مزدوران وطن فروش #سازمان_منافقین_خلق گرامی باد .
💢 #روایت_مرصاد
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
سالروز عملیات دشمن شکن #مرصاد کمینگاه و جهنم مزدوران وطن فروش #سازمان_منافقین_خلق گرامی باد .
💢 #روایت_مرصاد
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
💢 آشنایی با رزمندگان و فرماندهان شهید #استان_زنجان در دوران دفاع مقدس
📝 دست نوشته ای زیبا از #پاسدار_شهید_جواد_مددیان :
💢 خدایا ! باورم دار که این دنیا با این همه شیرینی ها و زیبای های ظاهر فریبش هیچ است .
خدایا ! باور مان دار که این جهان با همه تخت و تاجش تمام جاهش ، ثروت و بزرگی اش در مقابل یک لحظه وصل تو هیچ است و خدایا ! به ما بفهمان که بزرگی و آقائی و مقام همگی در انتخاب بسوی توست ، در رضای توست ...
🌹شهادت : مرداد ماه ۱۳۶۷ ، #عملیات_مرصاد ، تنگه چهارزبر کرمانشاه
💐 روحش شاد و یادش گرامی
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
📝 دست نوشته ای زیبا از #پاسدار_شهید_جواد_مددیان :
💢 خدایا ! باورم دار که این دنیا با این همه شیرینی ها و زیبای های ظاهر فریبش هیچ است .
خدایا ! باور مان دار که این جهان با همه تخت و تاجش تمام جاهش ، ثروت و بزرگی اش در مقابل یک لحظه وصل تو هیچ است و خدایا ! به ما بفهمان که بزرگی و آقائی و مقام همگی در انتخاب بسوی توست ، در رضای توست ...
🌹شهادت : مرداد ماه ۱۳۶۷ ، #عملیات_مرصاد ، تنگه چهارزبر کرمانشاه
💐 روحش شاد و یادش گرامی
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
🌺 #پاسدار_شهید_جواد_مددیان ، شیرمرد زنجانی از رزمندگان سلحشور و دل باختگان صادق پیرجماران که از اول انقلاب اسلامی مردانه پای در میدان جهاد و مبارزه گذاشت و در راه پیشبرد اهداف و آرمانهای مقدس #امام_خمینی_ره از تمام هست و نیست خود گذشت .
🌹شهادت : مرداد ماه ۱۳۶۷ ، #عملیات_مرصاد ، منطقه عملیاتی اسلام آباد غرب #تنگه_چهارزبر
💐 روحش شاد و یادش گرامی
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
🌹شهادت : مرداد ماه ۱۳۶۷ ، #عملیات_مرصاد ، منطقه عملیاتی اسلام آباد غرب #تنگه_چهارزبر
💐 روحش شاد و یادش گرامی
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
📸 جمعی از رزمندگان سلحشور و حماسه ساز #استان_زنجان در دوران دفاع مقدس
💐 نامشان جاوید و یادشان گرامی
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
💐 نامشان جاوید و یادشان گرامی
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
https://s8.picofile.com/file/8367936842/IMG_20190727_113515.jpg
📝 #خاطره_ای از شهامت و شجاعت مثال زدنی #سردار_بسیجی_شهید_مرتضی_عزتی در درگیری های خیابانی سال های ۵۹ ، ۶۰ #شهرستان_زنجان :
🔸 یک روز ظهر داشتم از مدرسه برمیگشتم که دیدم تعدادی از منافقین در خیابان شوقی ( بعثت) کنار مغازه آقا قربان آهنگری بساط پهن کرده و مشغول فروش نشریه مجاهد و جزوه و نوارهای سخنرانی هستند . نفرات شأن زیاد بود و چندنفری هم که مشغول فروش نشریه مجاهد بودند حسابی سر و صدا راه انداخته بودند .
شتابان سمت خونه رفته و بدون اینکه توقیفی کنم و چیزی بخورم ، سریع کارتون جزوات و عکس ها را برداشته و با دوچرخه فرمان بلندم سراسیمه به حزب جمهوری اسلامی رفته و تعدادی روزنامه جمهوری اسلامی از برادر شهبازی گرفته و با سرعت تمام به خیابان شوقی برگشته و اینطرف خیابان ، درست مقابل بساط منافقین کنار مغازه اصغر دوچرخه ساز ، بساط را پهن کردم ، جزوات و کتاب ها را چیدیم و چندتا پوستر بزرگ از امام و دکتر بهشتی به دیوار چسبونده و شروع به دادزدن روزنامه جمهوری اسلامی کردم .
منافقین با دیدن داد و بیدادم ، صداشون هی بلند و بلندتر شد و مدتی با داد و فریاد باهام مقابله کردند و وقتی دیدن که کم نمی آورم و پا به پاشون دارم میرم ، عصبانی شده و چندنفرشان مثل گاو از خیابان رد شده و دور بساطم حلقه زده و شروع به توهین و ناسزا کردند .
منافقی بنام #قدوسی که از سرکردگان و نیروهای فعال و شناخته شده منافقین در زنجان بود و هیکلش هم چندبرابرم می شد ، مقابلم ایستاد و چانه ام را گرفت و گفت : چندتا سوال دارم که باید جواب بدهی ، وگرنه باید آت و اشغال هایت را جمع کرده و گورت را از اینجا گم کنی !
با اینکه تک و تنها بودم و سن و سال کمی هم داشتم ، تاب توهین به امام را نیاورده و با عصبانیت گفتم : آشغال خودتی و دار و دسته ، حرفم تموم نشده بود که یکی شأن یک کف گرگی محکم زد تو سرم و قدوسی هم شروع کرد به بدگفتن از بهشتی و سوالات عجیب و غریب از زندگانی خصوصی ایشان ، طرف از مخ های بحث کن سازمان منافقین بود و با سوالات پی در پی و پوز خندهای تحقیر آمیزش آنچنان به چهارمیخم کشید که گیج شده و اصلاً نتونستم حرف بزنم ، دوستانش هم شروع کردن به مسخره کردن و خندیدند .
دیگه داشتم از حقارت و شرمندگی آب می شدم و بغض تمام وجودم را پرکرده بود که ناگهان یک تاکسی کنار مغازه دوچرخه سازی ایستاد و #شهید_مرتضی_عزتی به همراه خانم و فرزند خردسالش پیاده شدند و همین که چشم آقا مرتضی بهم افتاد ، سریع بچه را بغل خانمش داد و سراسیمه به کنارم آمد و با صدای بلندی گفت : عباس ! چه خبره اینجا !؟ منافقین بزدل که بخوبی شهید عزتی را می شناختند و از شجاعتش با خبر بودند ، سریع عقب کشیده و اطرافم را خالی کردند .
بقدری تحقیر و تمسخر شده بودم که با دیدن آقا مرتضی اصلاً نتونستم خودمو کنترل کنم و بی اختیار بغضم ترکید و گریه کنان قدوسی را نشان داده و گفتم : این و دوستاش به امام و دکتر بهشتی توهین میکنند و میگن که بهشتی جاسوس آلمان و انگلیسه ، آقا مرتضی هم که قدوسی منافق را خوب می شناخت ، با عصبانیت یقه شو گرفت و گفت : آقای فیلسوف ! چرا با بچه بحث میکنی ، اگه مردی همینجا بمان تا برگردم و خودم جواب تمام سوالات را بدم و بعد هم سریع سمت خونه پدر خانم شأن حرکت کرد و خیلی هم طول نکشید که با یک دسته گلنگ برگشت و تا رسید چنان خوابوند به صورت قدوسی که عینکش شکست و خون سر و صورت شو برداشت و بعد هم رفت سراغ بقیه شأن ، منافقین هم با دیدن کتک خوردن سردسته خود ، نعره زنان و ناسزا گویان بطرف مان حمله ور شدند .
تعداد شأن خیلی زیاد بود و امکان نداشت سالم از معرکه خارج شویم ، اما با عنایت خداوند متعال به ناگهان اوضاع تغییر کرد و آقا قربان آهنگری با چندتا دیگر از مغازه داران با چوب و چماق سمت منافقان حمله ور شده و شروع کردند به زدن شأن ، خلاصه درگیری شدیدی آغاز شد و خیلی هم طول نکشید که تمام نشریات و عکس ها و جزوات و نوارهای کاست شأن وسط خیابان پخش و بساط شأن درب و داغون شد ، منافقان بزدل و بی ایمان هم یک به یک شروع به فرار کرده و صحنه را ترک کردند .
💐 روحش شاد و یادش گرامی
🖍 خاطره از #بسیجی_جانباز_عباس_لشگری
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
📝 #خاطره_ای از شهامت و شجاعت مثال زدنی #سردار_بسیجی_شهید_مرتضی_عزتی در درگیری های خیابانی سال های ۵۹ ، ۶۰ #شهرستان_زنجان :
🔸 یک روز ظهر داشتم از مدرسه برمیگشتم که دیدم تعدادی از منافقین در خیابان شوقی ( بعثت) کنار مغازه آقا قربان آهنگری بساط پهن کرده و مشغول فروش نشریه مجاهد و جزوه و نوارهای سخنرانی هستند . نفرات شأن زیاد بود و چندنفری هم که مشغول فروش نشریه مجاهد بودند حسابی سر و صدا راه انداخته بودند .
شتابان سمت خونه رفته و بدون اینکه توقیفی کنم و چیزی بخورم ، سریع کارتون جزوات و عکس ها را برداشته و با دوچرخه فرمان بلندم سراسیمه به حزب جمهوری اسلامی رفته و تعدادی روزنامه جمهوری اسلامی از برادر شهبازی گرفته و با سرعت تمام به خیابان شوقی برگشته و اینطرف خیابان ، درست مقابل بساط منافقین کنار مغازه اصغر دوچرخه ساز ، بساط را پهن کردم ، جزوات و کتاب ها را چیدیم و چندتا پوستر بزرگ از امام و دکتر بهشتی به دیوار چسبونده و شروع به دادزدن روزنامه جمهوری اسلامی کردم .
منافقین با دیدن داد و بیدادم ، صداشون هی بلند و بلندتر شد و مدتی با داد و فریاد باهام مقابله کردند و وقتی دیدن که کم نمی آورم و پا به پاشون دارم میرم ، عصبانی شده و چندنفرشان مثل گاو از خیابان رد شده و دور بساطم حلقه زده و شروع به توهین و ناسزا کردند .
منافقی بنام #قدوسی که از سرکردگان و نیروهای فعال و شناخته شده منافقین در زنجان بود و هیکلش هم چندبرابرم می شد ، مقابلم ایستاد و چانه ام را گرفت و گفت : چندتا سوال دارم که باید جواب بدهی ، وگرنه باید آت و اشغال هایت را جمع کرده و گورت را از اینجا گم کنی !
با اینکه تک و تنها بودم و سن و سال کمی هم داشتم ، تاب توهین به امام را نیاورده و با عصبانیت گفتم : آشغال خودتی و دار و دسته ، حرفم تموم نشده بود که یکی شأن یک کف گرگی محکم زد تو سرم و قدوسی هم شروع کرد به بدگفتن از بهشتی و سوالات عجیب و غریب از زندگانی خصوصی ایشان ، طرف از مخ های بحث کن سازمان منافقین بود و با سوالات پی در پی و پوز خندهای تحقیر آمیزش آنچنان به چهارمیخم کشید که گیج شده و اصلاً نتونستم حرف بزنم ، دوستانش هم شروع کردن به مسخره کردن و خندیدند .
دیگه داشتم از حقارت و شرمندگی آب می شدم و بغض تمام وجودم را پرکرده بود که ناگهان یک تاکسی کنار مغازه دوچرخه سازی ایستاد و #شهید_مرتضی_عزتی به همراه خانم و فرزند خردسالش پیاده شدند و همین که چشم آقا مرتضی بهم افتاد ، سریع بچه را بغل خانمش داد و سراسیمه به کنارم آمد و با صدای بلندی گفت : عباس ! چه خبره اینجا !؟ منافقین بزدل که بخوبی شهید عزتی را می شناختند و از شجاعتش با خبر بودند ، سریع عقب کشیده و اطرافم را خالی کردند .
بقدری تحقیر و تمسخر شده بودم که با دیدن آقا مرتضی اصلاً نتونستم خودمو کنترل کنم و بی اختیار بغضم ترکید و گریه کنان قدوسی را نشان داده و گفتم : این و دوستاش به امام و دکتر بهشتی توهین میکنند و میگن که بهشتی جاسوس آلمان و انگلیسه ، آقا مرتضی هم که قدوسی منافق را خوب می شناخت ، با عصبانیت یقه شو گرفت و گفت : آقای فیلسوف ! چرا با بچه بحث میکنی ، اگه مردی همینجا بمان تا برگردم و خودم جواب تمام سوالات را بدم و بعد هم سریع سمت خونه پدر خانم شأن حرکت کرد و خیلی هم طول نکشید که با یک دسته گلنگ برگشت و تا رسید چنان خوابوند به صورت قدوسی که عینکش شکست و خون سر و صورت شو برداشت و بعد هم رفت سراغ بقیه شأن ، منافقین هم با دیدن کتک خوردن سردسته خود ، نعره زنان و ناسزا گویان بطرف مان حمله ور شدند .
تعداد شأن خیلی زیاد بود و امکان نداشت سالم از معرکه خارج شویم ، اما با عنایت خداوند متعال به ناگهان اوضاع تغییر کرد و آقا قربان آهنگری با چندتا دیگر از مغازه داران با چوب و چماق سمت منافقان حمله ور شده و شروع کردند به زدن شأن ، خلاصه درگیری شدیدی آغاز شد و خیلی هم طول نکشید که تمام نشریات و عکس ها و جزوات و نوارهای کاست شأن وسط خیابان پخش و بساط شأن درب و داغون شد ، منافقان بزدل و بی ایمان هم یک به یک شروع به فرار کرده و صحنه را ترک کردند .
💐 روحش شاد و یادش گرامی
🖍 خاطره از #بسیجی_جانباز_عباس_لشگری
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
💢 آشنایی با رزمندگان و فرماندهان شهید #استان_زنجان در دوران دفاع مقدس
📝 دست نوشته ای زیبا از #سردار_پاسدار_روح_الله_شکوری :
💢 در این برهه از زمان که کشورهای دنیا دست به دست هم داده اند تا این انقلاب را از پای در آورند ، همه انها بدانند که این آرزو را باید به گور ببرند و ما تا آخرین قطره خون خود در مقابل ابر جنایتکاران ایستادگی خواهیم کرد .
چنانچه امام عزیزمان می فرمایند ما مثل امام حسین (ع) وارد جنگ شده ایم و باید مثل امام حسین (ع) به شهادت برسیم.
🌹شهادت : مرداد ماه ۱۳۶۷ ، #عملیات_مرصاد ، منطقه عملیاتی اسلام آباد غرب #تنگه_چهارزبر
💐 روحش شاد و یادش گرامی
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
📝 دست نوشته ای زیبا از #سردار_پاسدار_روح_الله_شکوری :
💢 در این برهه از زمان که کشورهای دنیا دست به دست هم داده اند تا این انقلاب را از پای در آورند ، همه انها بدانند که این آرزو را باید به گور ببرند و ما تا آخرین قطره خون خود در مقابل ابر جنایتکاران ایستادگی خواهیم کرد .
چنانچه امام عزیزمان می فرمایند ما مثل امام حسین (ع) وارد جنگ شده ایم و باید مثل امام حسین (ع) به شهادت برسیم.
🌹شهادت : مرداد ماه ۱۳۶۷ ، #عملیات_مرصاد ، منطقه عملیاتی اسلام آباد غرب #تنگه_چهارزبر
💐 روحش شاد و یادش گرامی
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
📽 فیلمی دیدنی از عملیات پیروزمند و دشمن شکن #مرصاد و تجهیزات منهدم شده منافقین وطن فروش
⭕️ #بسیار_تماشایی
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
⭕️ #بسیار_تماشایی
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
https://s8.picofile.com/file/8368041692/IMG_20180727_190720_037.jpg
📝 #خاطره_ای عجیب و شنیدنی از کمینگاه منافقان #عملیات_مرصاد :
#قسمت_اول
🔹روز دوم از عملیات دشمن شکن مرصاد ، #سردار_پاسدار_محمود_عباسی فرمانده دلاور تیپ ۳۶ انصارالمهدی (عج) در محوطه مقر صدام کرد و گفت : مأموریتی برات دارم ، باید تعدادی از مسئولین و مدیران زنجان را برای بازدید از منطقه عملیاتی ببری ، بعد هم یک مینی بوس پر از مدیر و رئیس و معاون را تحویلم داد و تاکید هم کرد که فقط تا شهر اسلام آباد غرب رفته و برگردم .
خلاصه سلاح و تجهیزات را برداشته و با سلام و صلوات راه افتادیم ، اول در تنگه چهار زبر ایستاده و آقایان مشغول تماشای تجهیزات و ادوات سوخته و جنازه های منافقان شدند ، بعد هم به روستای حسن آباد رفته و قهوه خانه پر از جنازه های باد کرده منافقین را نشان شأن دادم و حوالی ظهر به شهر اسلام آباد رسیده و مدتی داخل شهر گشت زده و آثار به جای مانده از جنایات منافقین را تماشا کردیم.
آقایان مسئول که در قالب طرح بیست درصد به منطقه آمده بودند ، هیچ تجربه ای از جنگ و مشقات جان فرسای عملیات نداشتند و حسابی هم شاد و خندان بودند و مدام کنار جنازه منافقین و ماشین ها و تانکهای سوخته عکس یادگاری گرفته و ژست های عجیب و غریبی هم می گرفتند .
نمی دانم چه شد که یکدفعه به سرم زد که آقایان را به حوالی خط مقدم نبرد برده و گوش شأن را با صدای گلوله و انفجار آشنا کنم و باهمین فکر هم همه را سوار مینی بوس کرده و به سمت شهر کرند غرب حرکت کردم .
مینی بوس متعلق به شهرداری زنجان بود و راننده اش هم همچون آقایان اولین بارش بود که به منطقه می آمد و خوشبختانه هیچ آشنایی با محورهای عملیاتی نداشت و برای همین هم خیلی مطیع و راحت به حرف هام گوش می داد . خلاصه وارد شهر کرند شده و بدون توقیف مسیر تنگه پاتاق را در پیش گرفتم .
اوضاع کاملا گل و بلبل بود و همه سرحال و خندان مشغول تماشای منطقه و بحث در مورد حرکت منافقین بودند و اصلأ هم توجه ای به مسیری که داشتیم می رفتیم نداشتند ، رفته رفته به خط مقدم نزدیک شده و صدای رگبار گلوله و انفجارات پی در پی همه را شوکه کرد و نم نم سوال و صدای اعتراض بلند شد ، هیچ اعتنایی به حرف هایشان نکرده و مسیر را ادامه دادم تا اینکه به چندصد متری روستای پاتاق رسیدیم و ناگهان چند فروند هواپیمای عراقی بالای سرمان ظاهر شده و شروع به زدن جاده کردند .
با انفجار چند راکت در اطراف جاده ، خوشی و شادی آقایان تبدیل به ترس و نگرانی شد و همه ناراحت و مضطرب شروع به داد و بیداد کردند ، از ترس راکت ها ، مینی بوس را در کنار پلی کوچک متوقف کرده و از آقایان خواستم که سریع پیاده شده و زیر پل پناه بگیرند ، همه سراسیمه پایین پریده و روانه زیر پل شدند و بدشانسی درست در این زمان دو دستگاه خودروی پاترول زرد رنگ هم روی جاده مورد اصابت راکت قرار گرفته و بصورت وحشتناکی منهدم شده و تکه و پاره سرنشینان شأن در کف جاده پراکنده شد ، انگاری آنها نیز از مسئولین و روحانیون بودند که برای بازدید منطقه آمده بودند .
خلاصه آقایان با دیدن این صحنه جنایی طوری ترسیده و رنگ رخسارشان پرید که دیگه ادب را کنار گذاشته و با عصبانیت شروع به گفتن بد و بیراه کردند ، پاسخی نداده و فقط ساکت مسیر حرکت هواپیماها را دنبال کردم تا اینکه مهمات شأن تمام شد و آسمان منطقه را ترک کردند و اوضاع آرام آرام شد ، از آقایان خواستم سوار مینی بوس شوند که شدیداً مخالفت کرده و از زیر پل خارج نشدند و هر چقدر هم خواهش و تمنا کرده و برای شأن حرف زدم ، قبول نکرده و فقط بدوبیراه بارم کردند و سخن از شکایت و پیگیری زدند .
🌀 #ادامه_دارد
🖍 خاطره از #بسیجی_جانباز_عباس_لشگری
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
📝 #خاطره_ای عجیب و شنیدنی از کمینگاه منافقان #عملیات_مرصاد :
#قسمت_اول
🔹روز دوم از عملیات دشمن شکن مرصاد ، #سردار_پاسدار_محمود_عباسی فرمانده دلاور تیپ ۳۶ انصارالمهدی (عج) در محوطه مقر صدام کرد و گفت : مأموریتی برات دارم ، باید تعدادی از مسئولین و مدیران زنجان را برای بازدید از منطقه عملیاتی ببری ، بعد هم یک مینی بوس پر از مدیر و رئیس و معاون را تحویلم داد و تاکید هم کرد که فقط تا شهر اسلام آباد غرب رفته و برگردم .
خلاصه سلاح و تجهیزات را برداشته و با سلام و صلوات راه افتادیم ، اول در تنگه چهار زبر ایستاده و آقایان مشغول تماشای تجهیزات و ادوات سوخته و جنازه های منافقان شدند ، بعد هم به روستای حسن آباد رفته و قهوه خانه پر از جنازه های باد کرده منافقین را نشان شأن دادم و حوالی ظهر به شهر اسلام آباد رسیده و مدتی داخل شهر گشت زده و آثار به جای مانده از جنایات منافقین را تماشا کردیم.
آقایان مسئول که در قالب طرح بیست درصد به منطقه آمده بودند ، هیچ تجربه ای از جنگ و مشقات جان فرسای عملیات نداشتند و حسابی هم شاد و خندان بودند و مدام کنار جنازه منافقین و ماشین ها و تانکهای سوخته عکس یادگاری گرفته و ژست های عجیب و غریبی هم می گرفتند .
نمی دانم چه شد که یکدفعه به سرم زد که آقایان را به حوالی خط مقدم نبرد برده و گوش شأن را با صدای گلوله و انفجار آشنا کنم و باهمین فکر هم همه را سوار مینی بوس کرده و به سمت شهر کرند غرب حرکت کردم .
مینی بوس متعلق به شهرداری زنجان بود و راننده اش هم همچون آقایان اولین بارش بود که به منطقه می آمد و خوشبختانه هیچ آشنایی با محورهای عملیاتی نداشت و برای همین هم خیلی مطیع و راحت به حرف هام گوش می داد . خلاصه وارد شهر کرند شده و بدون توقیف مسیر تنگه پاتاق را در پیش گرفتم .
اوضاع کاملا گل و بلبل بود و همه سرحال و خندان مشغول تماشای منطقه و بحث در مورد حرکت منافقین بودند و اصلأ هم توجه ای به مسیری که داشتیم می رفتیم نداشتند ، رفته رفته به خط مقدم نزدیک شده و صدای رگبار گلوله و انفجارات پی در پی همه را شوکه کرد و نم نم سوال و صدای اعتراض بلند شد ، هیچ اعتنایی به حرف هایشان نکرده و مسیر را ادامه دادم تا اینکه به چندصد متری روستای پاتاق رسیدیم و ناگهان چند فروند هواپیمای عراقی بالای سرمان ظاهر شده و شروع به زدن جاده کردند .
با انفجار چند راکت در اطراف جاده ، خوشی و شادی آقایان تبدیل به ترس و نگرانی شد و همه ناراحت و مضطرب شروع به داد و بیداد کردند ، از ترس راکت ها ، مینی بوس را در کنار پلی کوچک متوقف کرده و از آقایان خواستم که سریع پیاده شده و زیر پل پناه بگیرند ، همه سراسیمه پایین پریده و روانه زیر پل شدند و بدشانسی درست در این زمان دو دستگاه خودروی پاترول زرد رنگ هم روی جاده مورد اصابت راکت قرار گرفته و بصورت وحشتناکی منهدم شده و تکه و پاره سرنشینان شأن در کف جاده پراکنده شد ، انگاری آنها نیز از مسئولین و روحانیون بودند که برای بازدید منطقه آمده بودند .
خلاصه آقایان با دیدن این صحنه جنایی طوری ترسیده و رنگ رخسارشان پرید که دیگه ادب را کنار گذاشته و با عصبانیت شروع به گفتن بد و بیراه کردند ، پاسخی نداده و فقط ساکت مسیر حرکت هواپیماها را دنبال کردم تا اینکه مهمات شأن تمام شد و آسمان منطقه را ترک کردند و اوضاع آرام آرام شد ، از آقایان خواستم سوار مینی بوس شوند که شدیداً مخالفت کرده و از زیر پل خارج نشدند و هر چقدر هم خواهش و تمنا کرده و برای شأن حرف زدم ، قبول نکرده و فقط بدوبیراه بارم کردند و سخن از شکایت و پیگیری زدند .
🌀 #ادامه_دارد
🖍 خاطره از #بسیجی_جانباز_عباس_لشگری
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab