❤️ #حضرت_امام_خمینی_ره :
مملكت به خاطر اين ريخت و پاش ها و اختلاس ها محتاج شده است ؛ و گر نه نفت ما كم است ؟ يا ذخاير و معادن نداريم ؟ همه چيز داريم ، لكن اين مفتخوری ها و اختلاس ها و گشادبازی هايى كه به حساب مردم و از خزانه عمومى میشود مملكت را بيچاره كرده است.
اگر اينها نبود ، احتياج پيدا نمیكرد كه از اينجا راه بيفتد برود آمريكا ، در برابر ميز آن مردك (رئيس جمهور آمريكا) گردن كج كند كه مثلا به ما كمك كنيد!
📒 کتاب حکومت اسلامی ، صفحه ۴۷
#امام_خوبی_ها
#بمناسبت_سالگرد_درگذشت
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
مملكت به خاطر اين ريخت و پاش ها و اختلاس ها محتاج شده است ؛ و گر نه نفت ما كم است ؟ يا ذخاير و معادن نداريم ؟ همه چيز داريم ، لكن اين مفتخوری ها و اختلاس ها و گشادبازی هايى كه به حساب مردم و از خزانه عمومى میشود مملكت را بيچاره كرده است.
اگر اينها نبود ، احتياج پيدا نمیكرد كه از اينجا راه بيفتد برود آمريكا ، در برابر ميز آن مردك (رئيس جمهور آمريكا) گردن كج كند كه مثلا به ما كمك كنيد!
📒 کتاب حکومت اسلامی ، صفحه ۴۷
#امام_خوبی_ها
#بمناسبت_سالگرد_درگذشت
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
https://s4.picofile.com/file/8362707992/IMG_20180319_175252_131.jpg
📝 #خاطراتی مستند و میدانی از عملیات عاشورایی #بدر :
💢 #شب_حمله
📌 #قسمت_پنجم
🔹عملیات بدر
بعد از طی مسافتی چند ، به نزديکی های رودخانه دجله رسيده و بنا به دستور فرماندهی پشت خاکريزی بلند در روبروی رودخانه مستقر می شويم و قرار می شود همانجا بمانیم تا سردار رستمخانی با تعدادی از برادران جهت شناسائی منطقه رفته و اطلاعاتی از وضعيت نيروها و آرایش تانک های دشمن به دست آوردند ، تا در گروههای چندنفره از چند سمت مختلف به تانکها و خودروهای زرهی شأن حمله کنیم .
همه جا تاريک و از شدت آتش باری دشمن هم کاسته شده بود ، از دشت روبرو صدای خشن و رعب آور حرکت تعداد زیادی تانک به گوش می رسد که بدليل تاريکی منطقه ، اصلأ قادر به ديدن شأن نبودیم ، همگی با همتی عالی و قلب هائی پراميد ، آماده نبرد و مقابله با تانکها شده و بی صبرانه منتظر برگشتن سردار و یارانش هستیم تا حملات خود را آغاز کنیم .
ناگهان فضای منطقه همچون روز روشن و دیواره خاکريز از سمت مقابل مورد اصابت متوالی گلـولـه های مستقيم توپ تانک ها قرار گرفته و بارانی از گلوله های سرخ رســام روی تاج خاکریز باریدن می گیرد ، شدت آتش بقدری زیاد است که در یک لحظه همه جا تیره و تار شده و خاکریز و اطرافش در ابر سياهی از دود و خاکستر فرو می رود .
رگبار مسلسل های سنگین و گلوله های سرخ رسام اجازه سر بلند کردن به کسی نمی دهند ، همه از تاج خاکریز پائین کشیده و در دیواره پناه گرفته اند ، از اوضاع مقابل هیچ اطلاعی ندارم و همین امر باعث دلهره و نگرانی ام شده ، با اینکه کار بسیار خطرناکی است ، اما برای رفع دل شوره و اضطراب یواش بالای خاکریز کشیده و از تاج خاکریز نگاهی به جلو انداختم و با صحنه ای مواجه شدم که تمام تنم لرزید و عرق سردی روی پیشانیم نشست.
در چندصد متری خاکريز ، تعداد بیشماری تانک با نورافکن های روشن در ستونهای افقی و عمودی آرايش جنگی گرفته و به سمت مان تیراندازی میکردند . تعدادشان بقدری زیاد بود که تمام دشت مقابل و چپ و راست شو پر کرده بودند.
خوشبختانه بچهها از آن طرف کانال تعداد زیادی موشک آر پی جی همراه خود آورده بودند که با خیال راحت می توانسیم مدتی مشغول شأن کنیم ، اما با این وجود تعداد تانک ها بقدری زیاد بود که اگه تمام موشک ها را هم به هدف میزدیم ، بازم بقیه شأن تار و مارمان میکردند .
گلوله باران خاکريز مدتی ادامه یافته و سپس غرش وحشتناک تانکها فضای منطقه را پرکرده و صدای خشن زنجیرها خبر از حرکت شأن میدهد ، تعداد زیادی رزمنده آر پی جی زن در گروه داشتیم که همگی آماده شده و منتظر فرمان آتش می شویم .
خیلی طول نمی کشید که تانکها به تيررس رسیده و همگی بلند شده و هر کدام تانکی را نشانه رفته و با ذکر مبارک سبحان الله شليک می کنیم ، تعدادی از موشک ها به تانک های ردیف اول خورده و در کمال ناباروری کمانه میکنند ، تانکها از نوع تی ۷۲ ضد موشک هستند که تنها راه از کار انداختن شأن زدن برجک يا شنی و یا انداختن نارنجک داخل کابین شأن هست که آن هم کار هر کسی نیست .
فرماندهان داد می زنند که تانکهای عقبی را بزنید ، فریاد سبحان الله ، آر پی جی زنها در فضا می پیچد ، اما جز موشک من و نادر ، موشکی سمت تانک ها نمی رود ! موشکها عمل نمی کنند ، موشک های ديگری امتحان می شود ، هيچکدام عمل نمی کنند ، معلوم می شود موشک ها در هنگام عبور از کانال بدبو آب خورده و چاشنی شأن از کار افتاده ، فقط چند موشک سالم در کوله من و برادر عسگری باقی مانده که بين برادران تقسيم می کنیم ، قرار می شود با تاخیر زمانی تک به تک شلیک کنیم تا وقت خریده و مشغول شأن کنیم تا شاید گردان های پشتیبان برسند .
بسيجی دلاور حاج حسن راشـاد برای شليک موشک بلند شده و قبل از اینکه کاری بکند از ناحيه گوش مورد اصابت گلوله قرار گرفته و زخمی می شود و با اصرار فرماندهان و بـه کمک يکی از همرزمان به عقب بر می گردد.
باهر ثانيه ای که می گذرد ، فشار تانک های بیشتر و وضعيت گروه کوچک ما در پشت خاکریز بدتر و بدتر می شود ، باقی مانده موشک ها هم شلیک شده و قبضه آر پی جی در دست مان ، تبدیل به چوب دستی می شود ، کاملأ گير افتاده و دیگر امیدی هم به رسیدن نیروهای کمکی نداشتیم ، تانک ها به نزدیکی خاکریز رسیده و آماده یورش نهایی و شکستن خط هستند ، با سقوط خط چند قدمی بیشتر فاصله نداریم که یکدفعه از سوی قرارگاه لشگر ، فرمان عقب نشينی صادر و با دستور برادر وزیری شروع به فرار از مقابل تانک ها کرده و دوان دوان سمت کانال بدبو می رویم ....
❇️ #ادامه_دارد
🖍 خاطره از #بسیجی_جانباز_عباس_لشگری
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
📝 #خاطراتی مستند و میدانی از عملیات عاشورایی #بدر :
💢 #شب_حمله
📌 #قسمت_پنجم
🔹عملیات بدر
بعد از طی مسافتی چند ، به نزديکی های رودخانه دجله رسيده و بنا به دستور فرماندهی پشت خاکريزی بلند در روبروی رودخانه مستقر می شويم و قرار می شود همانجا بمانیم تا سردار رستمخانی با تعدادی از برادران جهت شناسائی منطقه رفته و اطلاعاتی از وضعيت نيروها و آرایش تانک های دشمن به دست آوردند ، تا در گروههای چندنفره از چند سمت مختلف به تانکها و خودروهای زرهی شأن حمله کنیم .
همه جا تاريک و از شدت آتش باری دشمن هم کاسته شده بود ، از دشت روبرو صدای خشن و رعب آور حرکت تعداد زیادی تانک به گوش می رسد که بدليل تاريکی منطقه ، اصلأ قادر به ديدن شأن نبودیم ، همگی با همتی عالی و قلب هائی پراميد ، آماده نبرد و مقابله با تانکها شده و بی صبرانه منتظر برگشتن سردار و یارانش هستیم تا حملات خود را آغاز کنیم .
ناگهان فضای منطقه همچون روز روشن و دیواره خاکريز از سمت مقابل مورد اصابت متوالی گلـولـه های مستقيم توپ تانک ها قرار گرفته و بارانی از گلوله های سرخ رســام روی تاج خاکریز باریدن می گیرد ، شدت آتش بقدری زیاد است که در یک لحظه همه جا تیره و تار شده و خاکریز و اطرافش در ابر سياهی از دود و خاکستر فرو می رود .
رگبار مسلسل های سنگین و گلوله های سرخ رسام اجازه سر بلند کردن به کسی نمی دهند ، همه از تاج خاکریز پائین کشیده و در دیواره پناه گرفته اند ، از اوضاع مقابل هیچ اطلاعی ندارم و همین امر باعث دلهره و نگرانی ام شده ، با اینکه کار بسیار خطرناکی است ، اما برای رفع دل شوره و اضطراب یواش بالای خاکریز کشیده و از تاج خاکریز نگاهی به جلو انداختم و با صحنه ای مواجه شدم که تمام تنم لرزید و عرق سردی روی پیشانیم نشست.
در چندصد متری خاکريز ، تعداد بیشماری تانک با نورافکن های روشن در ستونهای افقی و عمودی آرايش جنگی گرفته و به سمت مان تیراندازی میکردند . تعدادشان بقدری زیاد بود که تمام دشت مقابل و چپ و راست شو پر کرده بودند.
خوشبختانه بچهها از آن طرف کانال تعداد زیادی موشک آر پی جی همراه خود آورده بودند که با خیال راحت می توانسیم مدتی مشغول شأن کنیم ، اما با این وجود تعداد تانک ها بقدری زیاد بود که اگه تمام موشک ها را هم به هدف میزدیم ، بازم بقیه شأن تار و مارمان میکردند .
گلوله باران خاکريز مدتی ادامه یافته و سپس غرش وحشتناک تانکها فضای منطقه را پرکرده و صدای خشن زنجیرها خبر از حرکت شأن میدهد ، تعداد زیادی رزمنده آر پی جی زن در گروه داشتیم که همگی آماده شده و منتظر فرمان آتش می شویم .
خیلی طول نمی کشید که تانکها به تيررس رسیده و همگی بلند شده و هر کدام تانکی را نشانه رفته و با ذکر مبارک سبحان الله شليک می کنیم ، تعدادی از موشک ها به تانک های ردیف اول خورده و در کمال ناباروری کمانه میکنند ، تانکها از نوع تی ۷۲ ضد موشک هستند که تنها راه از کار انداختن شأن زدن برجک يا شنی و یا انداختن نارنجک داخل کابین شأن هست که آن هم کار هر کسی نیست .
فرماندهان داد می زنند که تانکهای عقبی را بزنید ، فریاد سبحان الله ، آر پی جی زنها در فضا می پیچد ، اما جز موشک من و نادر ، موشکی سمت تانک ها نمی رود ! موشکها عمل نمی کنند ، موشک های ديگری امتحان می شود ، هيچکدام عمل نمی کنند ، معلوم می شود موشک ها در هنگام عبور از کانال بدبو آب خورده و چاشنی شأن از کار افتاده ، فقط چند موشک سالم در کوله من و برادر عسگری باقی مانده که بين برادران تقسيم می کنیم ، قرار می شود با تاخیر زمانی تک به تک شلیک کنیم تا وقت خریده و مشغول شأن کنیم تا شاید گردان های پشتیبان برسند .
بسيجی دلاور حاج حسن راشـاد برای شليک موشک بلند شده و قبل از اینکه کاری بکند از ناحيه گوش مورد اصابت گلوله قرار گرفته و زخمی می شود و با اصرار فرماندهان و بـه کمک يکی از همرزمان به عقب بر می گردد.
باهر ثانيه ای که می گذرد ، فشار تانک های بیشتر و وضعيت گروه کوچک ما در پشت خاکریز بدتر و بدتر می شود ، باقی مانده موشک ها هم شلیک شده و قبضه آر پی جی در دست مان ، تبدیل به چوب دستی می شود ، کاملأ گير افتاده و دیگر امیدی هم به رسیدن نیروهای کمکی نداشتیم ، تانک ها به نزدیکی خاکریز رسیده و آماده یورش نهایی و شکستن خط هستند ، با سقوط خط چند قدمی بیشتر فاصله نداریم که یکدفعه از سوی قرارگاه لشگر ، فرمان عقب نشينی صادر و با دستور برادر وزیری شروع به فرار از مقابل تانک ها کرده و دوان دوان سمت کانال بدبو می رویم ....
❇️ #ادامه_دارد
🖍 خاطره از #بسیجی_جانباز_عباس_لشگری
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
📸 فرماندهان سلحشور و حماسه ساز #گردان_حضرت_حر #استان_زنجان در عملیات عاشورایی #بدر
💢 شیرمردان زنجانی از سمت راست : #سردار_پاسدار_شهید_حسین_بابائی
#پاسدار_جانباز_انعام_الله_محمدی
💐 نامشان جاوید و یادشان گرامی
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
💢 شیرمردان زنجانی از سمت راست : #سردار_پاسدار_شهید_حسین_بابائی
#پاسدار_جانباز_انعام_الله_محمدی
💐 نامشان جاوید و یادشان گرامی
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
📸 جمعی از رزمندگان خط شکن و حماسه ساز گردان حضرت امام سجاد (ع) #استان_زنجان در عملیات عاشورایی #بدر ، #جزایر_مجنون ، #شرق_دجله_عراق
💐 نامشان جاوید و یادشان گرامی
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
💐 نامشان جاوید و یادشان گرامی
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
📸 #پاسدار_شهید_ترابعلی_تاران و جمعی از رزمندگان خط شکن و حماسه ساز گردان حضرت حضرت علی اصغر (ع) #استان_زنجان در عملیات عاشورایی #بدر ، #جزایر_مجنون ، #اسرای_عراقی #شرق_دجله_عراق
💐 نامشان جاوید و یادشان گرامی
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
💐 نامشان جاوید و یادشان گرامی
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
https://s5.picofile.com/file/8362807484/IMG_20181119_173335_835.jpg
📝 #خاطراتی مستند و میدانی از عملیات عاشورایی #بدر :
💢 #شب_حمله
📌 #قسمت_ششم
🔹عملیات بدر
فقط تا آگاهی دشمن از عقب کشیدن و خالی بودن خاکریز ، فرصت داشتیم تا خود را به کانال بدبو رسانده و با عبور از آن ، از شر تانک های عراقی خلاصی پیدا کنیم و برای همین هم با تمام قدرت و توان در حال دویدن بودیم و برای سبک تر شدن ، یک به یک تجهیزات را ، اعم از کلاهود ، کوله پشتی ، قمقمه ، ماسک ضدگاز ، جعبه شیم میم ره را باز و به اطراف پرتاب میکردیم .
مسير حرکتمان زير آتش شدید ادوات سبک و سنگین دشمن بود و رگبار مسلسل تانکها لحظه ای قطع نمی شد ، همه بصورت نيم خيز حرکت کرده و در هر چند متر با انفجار گلوله توپ و یا خمپاره ای مجبور به خیز زدن و خوابیدن روی زمین می شدیم .
رنگ آسمان داشت نیلی می شد که نفس زنان و عرق ریزان به کانال رسیده و سراسیمه شروع به عبور کردیم ، لجن بدبو و تيره رنگ تا گردن می رسید و چنان هم بدبو بود که مشام را آزار داده و حالت استفراغ به آدم دست میداد .
داخل کانال بودم و یواش یواش حرکت می کردم تا آب کثیف تو دهانم نره که یکدفعه بچه ها از بالا دادزدن که تانکها از خاکریز عبور کرده و با سرعت دارن میآیند ، با شنیدن این خبر ، حرکت ستون سرعت بیشتری گرفته و همگی با شنا و دست و پا زدن عرض کانال را پیموده و با کمک سایر دوستان از کانال خارج و بنا به دستور برادر وزیری ، در گروه های چندنفره در دشت مقابل پخش شدیم تا همگی یکجا شکار مسلسل و توپ های تانک ها نشویم .
نفرات گروه ما را رزمندگان دلاور و سلحشور #سردارشهید_رضا_زلفخانی ، #پاسدار_شهید_احد_اسکندری ، #پاسدار_جانباز_خليل_آهومند ، #پاسدار_جانباز_فرامزر_گنجی ،
#بسیجی_جانباز_مصطفی_جلدی و دوتن از بی سيم چی های گردان تشکيل می دادند ، تمام لباس هایمان خيس و آغشته به لجن بود و بسیار هم بوی بدی می داد .
سحر دمیده و آسمان داشت آرام آرام آبی میشد که تانکها به کنار کانال بدبو رسیده و نیروهای پیاده در اطراف شأن موضع گرفته و شروع به شلیک موشک و تیراندازی کردند .
به حوضچه های خاکی و عمیقی رسیده و برای در امان ماندن از آتش عراقی ها سریع وارد یکی از آنها شدیم ، حوضچه هایی با چهار یا پنج متر ارتفاع و پانصد یا ششصد متر طول که هیچ شناختی از محیط شأن نداشتیم و برای همین سردار زلفخانی اول با احتیاط به تک تک شأن سرک می کشید و از خالی بودن شأن مطمئن می شد و بعد واردش می شدیم .
به انتهای حوضچه سوم رسیدیم و سردار دلاور زلفخانی برای شناسایی حوضچه چهارم از ديواره بالا رفت و بی درنگ پائین برگشته و گفت : آماده باشید که حوضچه پر از نیرو است ، با دستور سردار زلفخانی به لبه حوضچه رفته و آماده پرتاب نارنجک به داخل حوضچه چهارم شدیم ، خود سردار هم نارنجکی آماده کرده و سينه خيز به سمت حوضچه چهارم رفته و چند بار رمز مبارک عمليات را فریاد زد و از آنطرف صدایی بسيار ضعيف نام مبارک یا زهرا (س) را تکرار کرد.
از خودی بودن نیروها مطمئن شده و نارنجک ها را غلاف کرده و وارد حوضچه شدیم ، داخل حوضچه قیامتی برپا بود ، حدود پنچاه نفر یا بیشتر از رزمندگان مخلص و دلاور لشگر ۸ نجف با پيکرهائی زخمی و خون آلود در گوشه و کنارش آرمیده بودند ، اکثراً به شهادت رسیده بودند و فقط چند تن شأن زنده بودند که آنها هم اوضاع اصلأ خوبی نداشته و با سختی سخن می گفتند ، از لب های ترک خورده و خشک شان کاملاً معلوم بود که مدت زمان زیادی است که آبی به لب هايشان نخورده ، همه شهدا زخمی بودند و از خون ريزی شديد به شهادت رسیده بودند ، بعضی ها در حالت سجده و بعضی دیگر در حال خواندن قرآن به دیدار معشوق شتافته بودند ، چند نفری هم که هنوز زنده و نفس می کشیدند در حال راز و نيازی بسیار زیبا و عاشقانه با معشوق يگانه بودند ، حال و هوایی عجیب روحانی و معنويی فضای حوضچه را در برگرفته و چهره های نوررانی و درخشان شهدا و مجروحان روشنای خاصی به آن خانقاه عشاق بخشيده بود و بوی عطری بهشتی می داد.
حیران و سردرگم مشغول تماشای شهدا بودم که یکی از عزیزان مجروح خیلی جانسوز و ضعیف صدام زد و ازم درخواست آب کرد ، همه قمقمه ها را هنگام فرار انداخته و هیچ آبی به همراه نداشتیم ، واقعاً ندانستم چه پاسخی باید بدم و در یک لحظه چنان در خود شکستم و شرمنده و خجلت زده شدم که ناخودآگاه ذهنم به دشت کربلا سفر کرده و بیاد شرمندگی سقا افتاده و اشک مثال باران از چشمانم باریدن گرفت ...
دریا اگر به مشک تو سقا وفا نکرد
دریایی از وفای تو را عشق جا گذاشت
با یاد حسین ، آب روی ، آب ریختی
وقتی فرات تشنه لبان را رها گذاشت
❇️ #ادامه_دارد
🖍 خاطره از #بسیجی_جانباز_عباس_لشگری
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
📝 #خاطراتی مستند و میدانی از عملیات عاشورایی #بدر :
💢 #شب_حمله
📌 #قسمت_ششم
🔹عملیات بدر
فقط تا آگاهی دشمن از عقب کشیدن و خالی بودن خاکریز ، فرصت داشتیم تا خود را به کانال بدبو رسانده و با عبور از آن ، از شر تانک های عراقی خلاصی پیدا کنیم و برای همین هم با تمام قدرت و توان در حال دویدن بودیم و برای سبک تر شدن ، یک به یک تجهیزات را ، اعم از کلاهود ، کوله پشتی ، قمقمه ، ماسک ضدگاز ، جعبه شیم میم ره را باز و به اطراف پرتاب میکردیم .
مسير حرکتمان زير آتش شدید ادوات سبک و سنگین دشمن بود و رگبار مسلسل تانکها لحظه ای قطع نمی شد ، همه بصورت نيم خيز حرکت کرده و در هر چند متر با انفجار گلوله توپ و یا خمپاره ای مجبور به خیز زدن و خوابیدن روی زمین می شدیم .
رنگ آسمان داشت نیلی می شد که نفس زنان و عرق ریزان به کانال رسیده و سراسیمه شروع به عبور کردیم ، لجن بدبو و تيره رنگ تا گردن می رسید و چنان هم بدبو بود که مشام را آزار داده و حالت استفراغ به آدم دست میداد .
داخل کانال بودم و یواش یواش حرکت می کردم تا آب کثیف تو دهانم نره که یکدفعه بچه ها از بالا دادزدن که تانکها از خاکریز عبور کرده و با سرعت دارن میآیند ، با شنیدن این خبر ، حرکت ستون سرعت بیشتری گرفته و همگی با شنا و دست و پا زدن عرض کانال را پیموده و با کمک سایر دوستان از کانال خارج و بنا به دستور برادر وزیری ، در گروه های چندنفره در دشت مقابل پخش شدیم تا همگی یکجا شکار مسلسل و توپ های تانک ها نشویم .
نفرات گروه ما را رزمندگان دلاور و سلحشور #سردارشهید_رضا_زلفخانی ، #پاسدار_شهید_احد_اسکندری ، #پاسدار_جانباز_خليل_آهومند ، #پاسدار_جانباز_فرامزر_گنجی ،
#بسیجی_جانباز_مصطفی_جلدی و دوتن از بی سيم چی های گردان تشکيل می دادند ، تمام لباس هایمان خيس و آغشته به لجن بود و بسیار هم بوی بدی می داد .
سحر دمیده و آسمان داشت آرام آرام آبی میشد که تانکها به کنار کانال بدبو رسیده و نیروهای پیاده در اطراف شأن موضع گرفته و شروع به شلیک موشک و تیراندازی کردند .
به حوضچه های خاکی و عمیقی رسیده و برای در امان ماندن از آتش عراقی ها سریع وارد یکی از آنها شدیم ، حوضچه هایی با چهار یا پنج متر ارتفاع و پانصد یا ششصد متر طول که هیچ شناختی از محیط شأن نداشتیم و برای همین سردار زلفخانی اول با احتیاط به تک تک شأن سرک می کشید و از خالی بودن شأن مطمئن می شد و بعد واردش می شدیم .
به انتهای حوضچه سوم رسیدیم و سردار دلاور زلفخانی برای شناسایی حوضچه چهارم از ديواره بالا رفت و بی درنگ پائین برگشته و گفت : آماده باشید که حوضچه پر از نیرو است ، با دستور سردار زلفخانی به لبه حوضچه رفته و آماده پرتاب نارنجک به داخل حوضچه چهارم شدیم ، خود سردار هم نارنجکی آماده کرده و سينه خيز به سمت حوضچه چهارم رفته و چند بار رمز مبارک عمليات را فریاد زد و از آنطرف صدایی بسيار ضعيف نام مبارک یا زهرا (س) را تکرار کرد.
از خودی بودن نیروها مطمئن شده و نارنجک ها را غلاف کرده و وارد حوضچه شدیم ، داخل حوضچه قیامتی برپا بود ، حدود پنچاه نفر یا بیشتر از رزمندگان مخلص و دلاور لشگر ۸ نجف با پيکرهائی زخمی و خون آلود در گوشه و کنارش آرمیده بودند ، اکثراً به شهادت رسیده بودند و فقط چند تن شأن زنده بودند که آنها هم اوضاع اصلأ خوبی نداشته و با سختی سخن می گفتند ، از لب های ترک خورده و خشک شان کاملاً معلوم بود که مدت زمان زیادی است که آبی به لب هايشان نخورده ، همه شهدا زخمی بودند و از خون ريزی شديد به شهادت رسیده بودند ، بعضی ها در حالت سجده و بعضی دیگر در حال خواندن قرآن به دیدار معشوق شتافته بودند ، چند نفری هم که هنوز زنده و نفس می کشیدند در حال راز و نيازی بسیار زیبا و عاشقانه با معشوق يگانه بودند ، حال و هوایی عجیب روحانی و معنويی فضای حوضچه را در برگرفته و چهره های نوررانی و درخشان شهدا و مجروحان روشنای خاصی به آن خانقاه عشاق بخشيده بود و بوی عطری بهشتی می داد.
حیران و سردرگم مشغول تماشای شهدا بودم که یکی از عزیزان مجروح خیلی جانسوز و ضعیف صدام زد و ازم درخواست آب کرد ، همه قمقمه ها را هنگام فرار انداخته و هیچ آبی به همراه نداشتیم ، واقعاً ندانستم چه پاسخی باید بدم و در یک لحظه چنان در خود شکستم و شرمنده و خجلت زده شدم که ناخودآگاه ذهنم به دشت کربلا سفر کرده و بیاد شرمندگی سقا افتاده و اشک مثال باران از چشمانم باریدن گرفت ...
دریا اگر به مشک تو سقا وفا نکرد
دریایی از وفای تو را عشق جا گذاشت
با یاد حسین ، آب روی ، آب ریختی
وقتی فرات تشنه لبان را رها گذاشت
❇️ #ادامه_دارد
🖍 خاطره از #بسیجی_جانباز_عباس_لشگری
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
📽 مصاحبه شیرین و خاطره گویی زیبای #سردار_پاسدار_شهید_رضا_زلفخانی معاون اول #گردان_حضرت_حر (ره) #استان_زنجان قبل از آغاز عملیات عاشورایی #بدر
🌹 شهادت : اسفند ماه ۱۳۶۳ ، #عملیات_بدر ، #جزایر_مجنون ، #شرق_دجله_عراق
💐 نامش جاوید و یادش گرامی
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
🌹 شهادت : اسفند ماه ۱۳۶۳ ، #عملیات_بدر ، #جزایر_مجنون ، #شرق_دجله_عراق
💐 نامش جاوید و یادش گرامی
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
📸 رزمندگان سلحشور و حماسه ساز #گردان_حضرت_حر #استان_زنجان در عملیات عاشورایی #بدر
💢 شیرمردان زنجانی از سمت راست : #پاسدار_شهید_احد_اسکندری
#پاسدار_جانباز_خلیل_آهومند
💐 نامشان جاوید و یادشان گرامی
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
💢 شیرمردان زنجانی از سمت راست : #پاسدار_شهید_احد_اسکندری
#پاسدار_جانباز_خلیل_آهومند
💐 نامشان جاوید و یادشان گرامی
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
❤️ #سردار_شهید_مهدی_زین_الدین : هر گاه در شب جمعه شهدا را یاد کنید ؛ آنها هم شما را نزد اباعبدالله یاد میکنند !
🙏 در هر شب جمعه یادشان کنیم ، حتی با یک صلوات!
🌺 اَللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّد وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ
💐 روحش شاد و یادش گرامی
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
🙏 در هر شب جمعه یادشان کنیم ، حتی با یک صلوات!
🌺 اَللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّد وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ
💐 روحش شاد و یادش گرامی
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
https://s3.picofile.com/file/8362875768/IMG_20161223_222900.jpg
📝 #خاطراتی مستند و میدانی از عملیات عاشورایی #بدر :
💢 #شب_حمله
📌 #قسمت_هفتم
🔹عملیات بدر
آسمان دیگر کاملاً روشن و خورشید در حال طلوع است ، به احتمال زیاد کماندوهای گارد ریاست جمهوری عراق تا حالا از کانال بدبو عبور کرده و دنبال مان هستند ، فرصت توقف نبود و برای همین هم سردار زلفخانی از عزیزانی که زنده بودند ، خواست که با کمک و همراهی بچهها بلند شوند تا عقب بکشیم ، اما آن عشاق لب تشنه قبول نکرده و عاجزانه هم التماس کردند که آنها را بی خیال شده و به راه خود ادامه داده و خود را از تيررس نيروهای دشمن دور کنیم .
رزمنده نگهبان در بالای حوضچه خبر از ورود نیروهای دشمن به حوضچه دوم میدهد ، دیگر ماندن اصلأ به صلاح نبود و هر لحظه امکان داشت که سر و کله عراقی ها بالای سرمان پیدا شود ، تعدادی نارنجک کنار دست عزیزان زخمی گذاشته و با بوسيدن صورت خاک آلود و نورانی شأن از حوضچه خارج و به راه خود ادامه دادیم.
با عبور سریع از چند حوضچه دیگر به نزدیکی های کانال خشکی که شب گذشته ، حمله از آنجا آغاز شده بود ، رسیده و سردار زلفخانی به همراه برادران احد اسکندری و مصطفی جلدی و بیسیم چی ها از گروه جدا و برای بررسی اوضاع و احوال منطقه و یافتن و گردآوری باقی مانده نيروهای گردان به سمت جناح چپ رفته و من و برادران خليل آهومند و فرامرز گنجی به راه خود ادامه داده و قرار شد که ما هم در مسير رزمندگان باقی مانده را جمع آوری و به سمت کانال خشک هدايت کنیم .
از داخل حوضچه ها خارج و وارد دشت شدیم ، پيکرهای پاک شهدا و مجروهان در هر سمت و سویی ديده می شد ، تانک ها همچنان در کنار کانال بدبو صف کشیده و قادر به عبور از عرض آن نیستند ، اما توپ و مسلسل شأن یکسره کار کرده و لحظهای ساکت نمی شوند ، نیروهای پیاده و کماندو هم مثل مور و ملخ اطرافشان موضع گرفته و در حال تیراندازی هستند .
فاصله ائی با کانال نداشتیم و اطراف پر از پیکر غرقه به خون مجروحان بود که التماس می کردند که کمک شأن کنیم ، با اینکه آتشباران دشمن واقعاً سنگین بود و گلوله و موشک همچون باران داشت از هر سمت و سوی می آمد ، دلم راضی نشد که از کنار ناله های جانسوز و دردناک همرزمان بی خیال و راحت رد بشم و با سپردن قبضه آرپی جی به برادر آهومند مشغول کمک و انتقال پيکرهای زخم خورده یاران به داخل کانال خشک شدم .
در زير بارانی از گلوله و ترکش و موشک ، سینه خیز و نیم خیز و کشان کشان اولین زخمی را به کانال رسانیده و دنبال دومی رفتم ، برادران آهومند و گنجی هم وارد کانال خشک شده و بدون هیچ درنگ و توقفی ، شتابان به سمت بالا و اول کانال حرکت کردند .
تک و تنها بین حوضچه ها و کانال خشک موضع گرفته بودم و با کاسته شدن از شدت تیراندازی ها ، سراسیمه بالین رزمنده ای مجروح می شتافتم و هر طوری بود ، سینه خیز و کشان کشان آورده و به داخل کانالش می انداختم ، عراقی ها در چند نقطه با تجهیزات مهندسی مشغول پر کردن کانال بدبو برای عبور تانک ها بودند و تانکها و نیروهایشان هم یکسره و بی وقفه مشغول تیراندازی بودند .
حدود پانزده یا شانزده نفر از رزمندگان مجروح را به کانال رساندم و بعدش سر و کله چندتا هلی کوپتر شکاری بالای سرم پیدا شد و آتش تیربار و راکت هاش کاملآ زمین گیرم کرد و دیگه اجازه نداد که از کانال خارج بشم ، گلوله باران و موشک باران هلی کوپتر ها بقدری شدت گرفت که از ترس ترکش ها و موج انفجارها به سنگری پناه برده و بین گونی های پر از خاک پنهان شدم .
شب بسيار سخت و شکنجه آوری را پشت سر گذارده و اکنون با جسمی خسته و کوفته و روحی پريشان و لبانی تشنه کام و چشمانی خواب آلود در کانالی ناشناس و غریب ، تک و تنها گیر افتاده بودم ، پشتم را به دیواره بتنی کانال تکیه داده و همانطور که داشتم به وقایع و اتفاقات دیشب فکر میکردم . نم نم و بی اختیار چشام بسته شد و اصلأ نفهمیدم که کی خوابم برد...
❇️ #ادامه_دارد
🖍 خاطره از #بسیجی_جانباز_عباس_لشگری
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
📝 #خاطراتی مستند و میدانی از عملیات عاشورایی #بدر :
💢 #شب_حمله
📌 #قسمت_هفتم
🔹عملیات بدر
آسمان دیگر کاملاً روشن و خورشید در حال طلوع است ، به احتمال زیاد کماندوهای گارد ریاست جمهوری عراق تا حالا از کانال بدبو عبور کرده و دنبال مان هستند ، فرصت توقف نبود و برای همین هم سردار زلفخانی از عزیزانی که زنده بودند ، خواست که با کمک و همراهی بچهها بلند شوند تا عقب بکشیم ، اما آن عشاق لب تشنه قبول نکرده و عاجزانه هم التماس کردند که آنها را بی خیال شده و به راه خود ادامه داده و خود را از تيررس نيروهای دشمن دور کنیم .
رزمنده نگهبان در بالای حوضچه خبر از ورود نیروهای دشمن به حوضچه دوم میدهد ، دیگر ماندن اصلأ به صلاح نبود و هر لحظه امکان داشت که سر و کله عراقی ها بالای سرمان پیدا شود ، تعدادی نارنجک کنار دست عزیزان زخمی گذاشته و با بوسيدن صورت خاک آلود و نورانی شأن از حوضچه خارج و به راه خود ادامه دادیم.
با عبور سریع از چند حوضچه دیگر به نزدیکی های کانال خشکی که شب گذشته ، حمله از آنجا آغاز شده بود ، رسیده و سردار زلفخانی به همراه برادران احد اسکندری و مصطفی جلدی و بیسیم چی ها از گروه جدا و برای بررسی اوضاع و احوال منطقه و یافتن و گردآوری باقی مانده نيروهای گردان به سمت جناح چپ رفته و من و برادران خليل آهومند و فرامرز گنجی به راه خود ادامه داده و قرار شد که ما هم در مسير رزمندگان باقی مانده را جمع آوری و به سمت کانال خشک هدايت کنیم .
از داخل حوضچه ها خارج و وارد دشت شدیم ، پيکرهای پاک شهدا و مجروهان در هر سمت و سویی ديده می شد ، تانک ها همچنان در کنار کانال بدبو صف کشیده و قادر به عبور از عرض آن نیستند ، اما توپ و مسلسل شأن یکسره کار کرده و لحظهای ساکت نمی شوند ، نیروهای پیاده و کماندو هم مثل مور و ملخ اطرافشان موضع گرفته و در حال تیراندازی هستند .
فاصله ائی با کانال نداشتیم و اطراف پر از پیکر غرقه به خون مجروحان بود که التماس می کردند که کمک شأن کنیم ، با اینکه آتشباران دشمن واقعاً سنگین بود و گلوله و موشک همچون باران داشت از هر سمت و سوی می آمد ، دلم راضی نشد که از کنار ناله های جانسوز و دردناک همرزمان بی خیال و راحت رد بشم و با سپردن قبضه آرپی جی به برادر آهومند مشغول کمک و انتقال پيکرهای زخم خورده یاران به داخل کانال خشک شدم .
در زير بارانی از گلوله و ترکش و موشک ، سینه خیز و نیم خیز و کشان کشان اولین زخمی را به کانال رسانیده و دنبال دومی رفتم ، برادران آهومند و گنجی هم وارد کانال خشک شده و بدون هیچ درنگ و توقفی ، شتابان به سمت بالا و اول کانال حرکت کردند .
تک و تنها بین حوضچه ها و کانال خشک موضع گرفته بودم و با کاسته شدن از شدت تیراندازی ها ، سراسیمه بالین رزمنده ای مجروح می شتافتم و هر طوری بود ، سینه خیز و کشان کشان آورده و به داخل کانالش می انداختم ، عراقی ها در چند نقطه با تجهیزات مهندسی مشغول پر کردن کانال بدبو برای عبور تانک ها بودند و تانکها و نیروهایشان هم یکسره و بی وقفه مشغول تیراندازی بودند .
حدود پانزده یا شانزده نفر از رزمندگان مجروح را به کانال رساندم و بعدش سر و کله چندتا هلی کوپتر شکاری بالای سرم پیدا شد و آتش تیربار و راکت هاش کاملآ زمین گیرم کرد و دیگه اجازه نداد که از کانال خارج بشم ، گلوله باران و موشک باران هلی کوپتر ها بقدری شدت گرفت که از ترس ترکش ها و موج انفجارها به سنگری پناه برده و بین گونی های پر از خاک پنهان شدم .
شب بسيار سخت و شکنجه آوری را پشت سر گذارده و اکنون با جسمی خسته و کوفته و روحی پريشان و لبانی تشنه کام و چشمانی خواب آلود در کانالی ناشناس و غریب ، تک و تنها گیر افتاده بودم ، پشتم را به دیواره بتنی کانال تکیه داده و همانطور که داشتم به وقایع و اتفاقات دیشب فکر میکردم . نم نم و بی اختیار چشام بسته شد و اصلأ نفهمیدم که کی خوابم برد...
❇️ #ادامه_دارد
🖍 خاطره از #بسیجی_جانباز_عباس_لشگری
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
📸 رزمندگان سلحشور و حماسه ساز #گردان_حضرت_حر #استان_زنجان در عملیات عاشورایی #بدر
💢 شیرمردان زنجانی از سمت راست : #پاسدار_شهید_احد_اسکندری
#پاسدار_جانباز_کریم_آقامحمدی
💐 نامشان جاوید و یادشان گرامی
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
💢 شیرمردان زنجانی از سمت راست : #پاسدار_شهید_احد_اسکندری
#پاسدار_جانباز_کریم_آقامحمدی
💐 نامشان جاوید و یادشان گرامی
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
📽 کلیپی زیبا و دیدنی از آخرین تصاویر بجای مانده از فرماندهان شهید #استان_زنجان در عملیات عاشورایی #بدر اسفند ماه ۱۳۶۳ ، #جزایر_مجنون ، #شرق_دجله_عراق
🎙 با نوای گرم و دلنشین مداح بسیجی #حاج_مهدی_رسولی
#عملیات_بدر
#شهدای_عملیات_بدر
💐 نامشان جاوید و یادشان گرامی
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
🎙 با نوای گرم و دلنشین مداح بسیجی #حاج_مهدی_رسولی
#عملیات_بدر
#شهدای_عملیات_بدر
💐 نامشان جاوید و یادشان گرامی
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
📣 چو شیران ، شیرند
و پلنگان ، پلنگ..!
هارد و پورد کردن؛
مال تو نیست بچه سوسول
🔴 در پاسخ به تهدیدات جدید رژیم کودک کش اسراییل
🚀کوچک ترین تحرک خصمانه و تجاوز و حمله نظامی گستاخانه علیه جمهوری اسلامی ایران با پاسخ کوبنده روبرو خواهدشد.
🚀 توانایی فوق العاده موشکی ایران و پاکسازی منطقه اطراف تا شعاع ۴۰۰۰ کیلومتری فقط در عرض ۱۵ دقیقه.
#غلطی_کنید_نابودید
#خلیج_فارس
#من_انقلابی_ام
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
#ما_آماده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
و پلنگان ، پلنگ..!
هارد و پورد کردن؛
مال تو نیست بچه سوسول
🔴 در پاسخ به تهدیدات جدید رژیم کودک کش اسراییل
🚀کوچک ترین تحرک خصمانه و تجاوز و حمله نظامی گستاخانه علیه جمهوری اسلامی ایران با پاسخ کوبنده روبرو خواهدشد.
🚀 توانایی فوق العاده موشکی ایران و پاکسازی منطقه اطراف تا شعاع ۴۰۰۰ کیلومتری فقط در عرض ۱۵ دقیقه.
#غلطی_کنید_نابودید
#خلیج_فارس
#من_انقلابی_ام
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
#ما_آماده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
❤️ #سردار_شهید_حاج_حسین_خرازی :
اسیر بازی دنیا نشیم !
بخندیم به این بازی
و با صاحب بازی معامله کنیم که
معامله ای سراسر سود است .
💐 روحش شاد و یادش گرامی
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
اسیر بازی دنیا نشیم !
بخندیم به این بازی
و با صاحب بازی معامله کنیم که
معامله ای سراسر سود است .
💐 روحش شاد و یادش گرامی
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
https://s3.picofile.com/file/8362974500/IMG_20161223_223227.jpg
📝 #خاطراتی مستند و میدانی از عملیات عاشورایی #بدر :
💢 #خط_همایون روز اول
📌 #قسمت_اول
🔹نمی دانم چقدر در خواب بودم ، اما با صدای پی در پی انفجار و افتادن یک گونی خاک بر سرم از خواب پریده و هراسان از لبه کانال مشغول وارسی اطراف شدم ، لودرهای عراقی هنوز مشغول کار و پرکردن کانال بدبو بودند و خبری از آتش باری تانکها و تیراندازی نفرات نبود ، یک هواپیمای قدیمی ، مدل جنگ جهانی دوم ، بالای سر کانال با صدای قار قار اینطرف و آنطرف می رفت و در هر رفت و برگشت بصورت عجیبی در آسمان می ایستاد و سیلی از راکت های خود را روانه کانال و اطرافش می کرد .
ساعت هفت و نیم صبح را نشان می داد و آفتاب داغ جنوب منطقه را حسابی گرم و سوزان کرده بود ، تا آرام شدن اوضاع و رفتن هواپیما در سنگر پناه گرفته و بعد با احتیاط زدم بیرون تا دنبال بقیه همرزمان بگردم ، صبح هنگام حمل مجروحان بقدری سراسیمه بودم که اصلاً توجه ای به داخل کانال نکرده و نمی دانستم چه اوضاعی داره و همین که از سنگر خارج شدم ، با صحنه ای مواجه شدم که واقعاً خشکم زد ، داخل کانال مملو از شهيد و مجروح بود و تا چشم کار میکرد ، آدم سالم و سرپایی در طول طویل کانال دیده نمی شد .
هر رزمنده ای که ديشب در عين عمليات زخمی شده بود ، سينه خيز و کشان کشان خود را به لبه کانال رسانده و به داخلش افتاده بود . مدتی این طرف و آن طرف کانال را در پی همرزمان سالم گشتم و هیچ کس را نیافتم ، انگاری تک و تنها بودم ، بین آنهمه شهيد و مجروح !
اضطراب و دلهره عظيمی سراتاپای وجودم را فرا گرفته و غم تنهائی و ترس از اسارت در آن بيابان غريب و ناشناس همچون خوره به جانم افتاد و چنان بی قرارم کرد که شروع به گریه کردم و لحظاتی همچون مرغ سر بریده به اين سو و آن سو پريده و مثل آدمهای گمشده ، داد و فرياد کردم و بلند بلند سوت زدم تا شاید یکی بشنود و جوابم را بدهد ، اما متأسفانه هيچ خبری نشد .
گريان و نالان کف کانال ، کنار تعدادی از زخمی ها و شهدا نشسته و در بلاتکلیفی خودم غوطه ور شدم ، در همین حال و احوال یکی یکدفعه مچ پام را گرفت و با زبان ترکی گفت : عباس ! پس چرا مثل پیرزن ها داری شیون میکنی..!؟ توکل به خدا کن و بلندشو به بچهها کمک کن و زخم هایشان را ببند..!
برگشتم و دیدم بسیجی دلاور حاج عباس احمدی پدر همرزمان بسیجی داود و سعید احمدی هستند که از ناحیه پا مجروح هستند ، سريع صورت شو بوسیده و با وسايل پانسمانی که به کمر داشت ، زخم پاشو بستم و خیلی مضطرب پرسیدم ، میدونی ، بچه های گردان کجا هستند !؟ با لبخند نازی گفت : خیالت راحت ، همه نمردند و صبح زود تعدادی از اینجا گذشتن و با عجله رفتن سمت بالای کانال ، بطرف بالا بری ، حتماً پیدایشان می کنی ، فقط قول بده ، اگه پیدا شأن کردی ، بگی که بیایند دنبال ما و نگذارند به دست عراقی ها بیفتیم .
حرف های حاج عباس کلی حالم را درست کرد و آرام شدم و برای یافتن یاران به سمت بالای کانال حرکت کرده و با قلبی امیدوار و روحیه ای عالی مشغول کمک به زخمی ها شدم
آتشباری دشمن کاملاً خاموش و سکوت دردناک و غم افزايی فضای کانال را فرا گرفته بود ، تنها صدای ضعيف ناله ها و راز و نیازهای جانسوز مجروحان را می شنیدم ، زمزمه های خوش و آرام بخش ياالله ، ياحسين(ع) ، يا زهرا(س) ، يا
ابوالفصل (س) ، يا مهدی (عج) آن عزیزان چنان صادقانه و عاشقانه بود که تا اعماق دل می نشست و روح را به پرواز در می آورد .
شتابان و عرق ریزان زخم یکی را بسته و به دیگری از قمقمه های پر شهدا آب داده و به تنی چند قول برگشت با نیروهای کمکی را دادم ، تا اینکه نفس زنان به ورودی کانال و جاده خاکی رسیده و با احتیاط کامل مشغول وارسی اطراف شدم.
همه جا ساکت بود و فقط صدای انفجارات قوی از سمت عقبه به گوش میرسید ، دقایقی با دقت اطراف را زیر نظر گرفته و هیچ اثری از نیروهای خودی و بچه های گردان خودمان پیدا نکردم ، باز دلهره و نگرانی سراغم آمد و ترس از اسارت به جانم افتاد ، داشتم از یافتن همرزمان ناامید می شدم که ناگهان صدای همهمهای از آنطرف جاده خاکی شنیدم ، انگاری ترکی حرف می زدند ، کف جاده زیر دید تانکها و تک تیراندازان عراقی بود و برای همین هم سینه خیز شروع به عبور از جاده کرده و آنطرف داخل چاله ای بزرگ ، تعداد زیادی از رزمندگان گردان های حضرت علی اکبر (ع) لشگر ۳۱ عاشورا و گردان حر زنجان را دیدم که در گوشه و کنارش در حال گپ زدن و استراحت هستند ، بقدری از دیدن نیروهای خودی و همرزمان گردان خودمان خوشحال شدم که از شدت شوق و هیجان با نفر به نفرشأن دست داده و روبوسی کردم....
❇️ #ادامه_دارد
🖍 خاطره از #بسیجی_جانباز_عباس_لشگری
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
📝 #خاطراتی مستند و میدانی از عملیات عاشورایی #بدر :
💢 #خط_همایون روز اول
📌 #قسمت_اول
🔹نمی دانم چقدر در خواب بودم ، اما با صدای پی در پی انفجار و افتادن یک گونی خاک بر سرم از خواب پریده و هراسان از لبه کانال مشغول وارسی اطراف شدم ، لودرهای عراقی هنوز مشغول کار و پرکردن کانال بدبو بودند و خبری از آتش باری تانکها و تیراندازی نفرات نبود ، یک هواپیمای قدیمی ، مدل جنگ جهانی دوم ، بالای سر کانال با صدای قار قار اینطرف و آنطرف می رفت و در هر رفت و برگشت بصورت عجیبی در آسمان می ایستاد و سیلی از راکت های خود را روانه کانال و اطرافش می کرد .
ساعت هفت و نیم صبح را نشان می داد و آفتاب داغ جنوب منطقه را حسابی گرم و سوزان کرده بود ، تا آرام شدن اوضاع و رفتن هواپیما در سنگر پناه گرفته و بعد با احتیاط زدم بیرون تا دنبال بقیه همرزمان بگردم ، صبح هنگام حمل مجروحان بقدری سراسیمه بودم که اصلاً توجه ای به داخل کانال نکرده و نمی دانستم چه اوضاعی داره و همین که از سنگر خارج شدم ، با صحنه ای مواجه شدم که واقعاً خشکم زد ، داخل کانال مملو از شهيد و مجروح بود و تا چشم کار میکرد ، آدم سالم و سرپایی در طول طویل کانال دیده نمی شد .
هر رزمنده ای که ديشب در عين عمليات زخمی شده بود ، سينه خيز و کشان کشان خود را به لبه کانال رسانده و به داخلش افتاده بود . مدتی این طرف و آن طرف کانال را در پی همرزمان سالم گشتم و هیچ کس را نیافتم ، انگاری تک و تنها بودم ، بین آنهمه شهيد و مجروح !
اضطراب و دلهره عظيمی سراتاپای وجودم را فرا گرفته و غم تنهائی و ترس از اسارت در آن بيابان غريب و ناشناس همچون خوره به جانم افتاد و چنان بی قرارم کرد که شروع به گریه کردم و لحظاتی همچون مرغ سر بریده به اين سو و آن سو پريده و مثل آدمهای گمشده ، داد و فرياد کردم و بلند بلند سوت زدم تا شاید یکی بشنود و جوابم را بدهد ، اما متأسفانه هيچ خبری نشد .
گريان و نالان کف کانال ، کنار تعدادی از زخمی ها و شهدا نشسته و در بلاتکلیفی خودم غوطه ور شدم ، در همین حال و احوال یکی یکدفعه مچ پام را گرفت و با زبان ترکی گفت : عباس ! پس چرا مثل پیرزن ها داری شیون میکنی..!؟ توکل به خدا کن و بلندشو به بچهها کمک کن و زخم هایشان را ببند..!
برگشتم و دیدم بسیجی دلاور حاج عباس احمدی پدر همرزمان بسیجی داود و سعید احمدی هستند که از ناحیه پا مجروح هستند ، سريع صورت شو بوسیده و با وسايل پانسمانی که به کمر داشت ، زخم پاشو بستم و خیلی مضطرب پرسیدم ، میدونی ، بچه های گردان کجا هستند !؟ با لبخند نازی گفت : خیالت راحت ، همه نمردند و صبح زود تعدادی از اینجا گذشتن و با عجله رفتن سمت بالای کانال ، بطرف بالا بری ، حتماً پیدایشان می کنی ، فقط قول بده ، اگه پیدا شأن کردی ، بگی که بیایند دنبال ما و نگذارند به دست عراقی ها بیفتیم .
حرف های حاج عباس کلی حالم را درست کرد و آرام شدم و برای یافتن یاران به سمت بالای کانال حرکت کرده و با قلبی امیدوار و روحیه ای عالی مشغول کمک به زخمی ها شدم
آتشباری دشمن کاملاً خاموش و سکوت دردناک و غم افزايی فضای کانال را فرا گرفته بود ، تنها صدای ضعيف ناله ها و راز و نیازهای جانسوز مجروحان را می شنیدم ، زمزمه های خوش و آرام بخش ياالله ، ياحسين(ع) ، يا زهرا(س) ، يا
ابوالفصل (س) ، يا مهدی (عج) آن عزیزان چنان صادقانه و عاشقانه بود که تا اعماق دل می نشست و روح را به پرواز در می آورد .
شتابان و عرق ریزان زخم یکی را بسته و به دیگری از قمقمه های پر شهدا آب داده و به تنی چند قول برگشت با نیروهای کمکی را دادم ، تا اینکه نفس زنان به ورودی کانال و جاده خاکی رسیده و با احتیاط کامل مشغول وارسی اطراف شدم.
همه جا ساکت بود و فقط صدای انفجارات قوی از سمت عقبه به گوش میرسید ، دقایقی با دقت اطراف را زیر نظر گرفته و هیچ اثری از نیروهای خودی و بچه های گردان خودمان پیدا نکردم ، باز دلهره و نگرانی سراغم آمد و ترس از اسارت به جانم افتاد ، داشتم از یافتن همرزمان ناامید می شدم که ناگهان صدای همهمهای از آنطرف جاده خاکی شنیدم ، انگاری ترکی حرف می زدند ، کف جاده زیر دید تانکها و تک تیراندازان عراقی بود و برای همین هم سینه خیز شروع به عبور از جاده کرده و آنطرف داخل چاله ای بزرگ ، تعداد زیادی از رزمندگان گردان های حضرت علی اکبر (ع) لشگر ۳۱ عاشورا و گردان حر زنجان را دیدم که در گوشه و کنارش در حال گپ زدن و استراحت هستند ، بقدری از دیدن نیروهای خودی و همرزمان گردان خودمان خوشحال شدم که از شدت شوق و هیجان با نفر به نفرشأن دست داده و روبوسی کردم....
❇️ #ادامه_دارد
🖍 خاطره از #بسیجی_جانباز_عباس_لشگری
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
📸 رزمندگان سلحشور و فرماندهان حماسه ساز #گردان_حضرت_حر #استان_زنجان در عملیات عاشورایی #بدر ، اسفندماه ۱۳۶۳ ، #جزایر_مجنون #شرق_دجله_عراق
💢 شیرمردان زنجانی از سمت راست :
#پاسدار_شهید_ذبیح_الله_ندرلو
#پاسدار_شهید_احد_اسکندری
💐 نامشان جاوید و یادشان گرامی
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
💢 شیرمردان زنجانی از سمت راست :
#پاسدار_شهید_ذبیح_الله_ندرلو
#پاسدار_شهید_احد_اسکندری
💐 نامشان جاوید و یادشان گرامی
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
❤️ #سردار_شهید_حاج_ابراهیم_همت :
هر موقع در مناطق جنگی راه را گم کردید ، نگاه کنید آتش دشمن کدام سمت را می کوبد ، همان جبهه خودی است .
💐 روحش شاد و یادش گرامی
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
هر موقع در مناطق جنگی راه را گم کردید ، نگاه کنید آتش دشمن کدام سمت را می کوبد ، همان جبهه خودی است .
💐 روحش شاد و یادش گرامی
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
📽 کلیپی زیبا و دیدنی از آخرین تصاویر بجای مانده از رزمندگان دلاور و خط شکن #گردان _حضرت_حر #استان_زنجان در عملیات عاشورایی #بدر ، اسفند ماه ۱۳۶۳ ، #جزایر_مجنون ، #شرق_دجله_عراق
🎙 با صدای اصلی منطقه
#عملیات_بدر
#شهدای_عملیات_بدر
💐 نامشان جاوید و یادشان گرامی
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
🎙 با صدای اصلی منطقه
#عملیات_بدر
#شهدای_عملیات_بدر
💐 نامشان جاوید و یادشان گرامی
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
https://s4.picofile.com/file/8363088042/IMG_20161223_222454.jpg
📝 #خاطراتی مستند و میدانی از عملیات عاشورایی #بدر :
💢 #خط_همایون روز اول
📌 #قسمت_دوم
🔹طبق قولی که به همرزمان زخمی در کانال داده ام ، سریع وضعيت أسف بار کانال را برای سردار زلفخانی معاونت دلاور گردان حر شرح داده و خواستار چندنفر از نیروها شدم تا برای آوردنشان اقدام کنم ، سردار دستی به سرم کشیده و با لبخند شیرینی گفت : حسابی خسته شدی دلاور ، برو یه کم استراحت کن ، از کانال هم خیالت راحت ، چندتا آمبولانس و تعدادی از امدادگران و حمل مجروحان در راهند ، الانه که دیگه برسند .
در گوشه ای نشسته و سرم را به دیواره سرخ و بلند گودال تکیه داده و مشغول تماشای اطراف شدم ، از دوتا گردان حدوداً ۵۰۰ نفره ، حدود ۸۰ يا ۹۰ نفر باقی مانده بودیم که تعدادی هم پانسمان کرده و مجروح بودند ، با این وضعیت به احتمال زیاد باید عقب می کشیدیم .
رزمندگان دلاور ، شب گذشته چنان خطرات و اتفاقات عجیب و غریبی را پشت سر گذاشته بودند که اکثراً خسته و بی رمق ، گوشه ای افتاده و بخواب رفته بودند ، صدای ناله های جانسوز چند مجروح که چشم انتظار آمبولانس هستند ، محیط گودال را بسیار غم بار و ناراحت کننده کرده است ، سردار وزیری فرمانده گردان و تعدادی از فرماندهان گردان حضرت علی اکبر (ع) در گوشه ای جمع شده و مدام با گوشی های بیسیم در حال صحبت هستند ، آنقدر خسته هستم که عین تماشای اطراف ، چشام بسته شده و به خواب شیرینی فرو می روم .
باصدای وحشتناک انفجاری شديد ، سراسیمه از خواب پريده و هراسان کف زمين خوابيده و دست هايم را روی گوش هام گذاشتم ، محل استقرارمان شدیداً زیر بمباران چندتا هواپيمای بمب افکن عراقی بود ، بدليل عدم وجود پدافند هوائی در منطقه ، هواپیماها تا آنجا که جا داشتن پائین آمده و بمب های خود را روی گودال و اطرافش می ریختند ، انفجارات بقدری زیاد است که همه پناه گرفته و کسی سرپا دیده نمی شود ، دقايقی به همین منوال می گذرد تا اینکه بمب و موشک هواپیماها به اتمام رسیده و از بالای سرمان دور می شوند و آرامش دوباره به منطقه باز ميگردد.
پاسدار شهید احد اسکندری پيک دلاور گردان همه رزمندگان حاضر در گودال را برای شنیدن سخنان سردار وزیری به گوشه ای فرا خوانده و همگی جمع می شویم ، سردار رسول وزيری فرمانده دلاور گردان ضمن گراميداشت ياد و خاطره ياران شهید ، از زحمات و تلاش بچهها تشکر کرده و اعلام می کنند که عقبه به شدت زیر بمباران و گلوله باران دشمن است و یگان ها قادر به حرکت و جابجایی نیستند و طبق دستور قرارگاه ، تا رسیدن نیروهای جدید ، ما باید همین جا خط پدافندی تشکیل داده و از پیشروی تانک های دشمن جلوگیری کنیم .
با اتمام سخنان سردار وزیری ، همگی آماده شده و با هدایت سردار زلفخانی از گودال خارج و نیم خیز و سینه خیز از روی جاده خاکی گذشته و وارد کانال خشک شدیم ، برادران امدادگر و حمل مجروح تمام شهدا و مجروحین را جمع آوری و به عقبه انتقال داده اند و اکنون داخل کانال پاک پاک است ، در ورودی کانال ، کنار جاده خاکی تعداد زیادی جعبه مهمات و موشک آر پی جی ریخته که بنا به دستور تا میتوانیم ، برداشته و به سمت پائین کانال حرکت می کنیم .
جابجائی رزمندگان و رفت و آمد آمبولانس ها ، موجب وحشت عراقی ها شده و دیوانه وار شروع به کوبیدن کانال و اطرافش می کنند . انفجار پی در پی گلوله های توپ و خمپاره و موشک ، ابری از دود و خاکستر و گرد و خاک در بالای سرمان تشکل داده و همه جا را تيره و تار کرده است ، ارتفاع کانال کوتاه است و همه از شر گلوله ها و ترکش ها که زوزه کشان از بالای سرمان رد می شوند ، بصورت نیم خیز حرکت می کنیم .
کانال طویل است و طبق دستور رزمندگان یک به یک در سنگرهایی با بیش از ۸۰ یا ۹۰ متر فاصله از هم مستقر شده تا اینکه در انتهای کانال نوبت به ما رسیده و آخرین سنگر خط پدافندی درست در روبروی حوضچه ها و کنار یک پل لوله ای ، به بنده و پاسدار رضا رسولی و یک تیربارچی بنام محمد سپرده شد.
پاسداری و حفاظت از انتهای خط پدافندی گردان و جلوگيری از نفوذ نيروهای کماندو و پياده دشمن از داخل حوضچه های مقابل که تا کانال بدبو امتداد دارند و مقابله با پيشروی تانکها از سمت همايون شهر و دشت مقابل آن که به گفته مکرر سردار زلفخانی ماموريتی بسیار سخت و احساس است بر عهده ما سه تن گذارده شده و تأکید می شود که قیچی نشدن رزمندگان در داخل کانال به هوشیاری دقیق ما بستگی دارد .
سردار زلفخانی بعد از سفارشات فراوان ، هرچه موشک و مهمات همراه خودش و بیسیم چی هاش بود ، کنار سنگرمان گذاشته و به سمت بالای کانال حرکت کردند ....
❇️ #ادامه_دارد
🖍 خاطره از #بسیجی_جانباز_عباس_لشگری
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
📝 #خاطراتی مستند و میدانی از عملیات عاشورایی #بدر :
💢 #خط_همایون روز اول
📌 #قسمت_دوم
🔹طبق قولی که به همرزمان زخمی در کانال داده ام ، سریع وضعيت أسف بار کانال را برای سردار زلفخانی معاونت دلاور گردان حر شرح داده و خواستار چندنفر از نیروها شدم تا برای آوردنشان اقدام کنم ، سردار دستی به سرم کشیده و با لبخند شیرینی گفت : حسابی خسته شدی دلاور ، برو یه کم استراحت کن ، از کانال هم خیالت راحت ، چندتا آمبولانس و تعدادی از امدادگران و حمل مجروحان در راهند ، الانه که دیگه برسند .
در گوشه ای نشسته و سرم را به دیواره سرخ و بلند گودال تکیه داده و مشغول تماشای اطراف شدم ، از دوتا گردان حدوداً ۵۰۰ نفره ، حدود ۸۰ يا ۹۰ نفر باقی مانده بودیم که تعدادی هم پانسمان کرده و مجروح بودند ، با این وضعیت به احتمال زیاد باید عقب می کشیدیم .
رزمندگان دلاور ، شب گذشته چنان خطرات و اتفاقات عجیب و غریبی را پشت سر گذاشته بودند که اکثراً خسته و بی رمق ، گوشه ای افتاده و بخواب رفته بودند ، صدای ناله های جانسوز چند مجروح که چشم انتظار آمبولانس هستند ، محیط گودال را بسیار غم بار و ناراحت کننده کرده است ، سردار وزیری فرمانده گردان و تعدادی از فرماندهان گردان حضرت علی اکبر (ع) در گوشه ای جمع شده و مدام با گوشی های بیسیم در حال صحبت هستند ، آنقدر خسته هستم که عین تماشای اطراف ، چشام بسته شده و به خواب شیرینی فرو می روم .
باصدای وحشتناک انفجاری شديد ، سراسیمه از خواب پريده و هراسان کف زمين خوابيده و دست هايم را روی گوش هام گذاشتم ، محل استقرارمان شدیداً زیر بمباران چندتا هواپيمای بمب افکن عراقی بود ، بدليل عدم وجود پدافند هوائی در منطقه ، هواپیماها تا آنجا که جا داشتن پائین آمده و بمب های خود را روی گودال و اطرافش می ریختند ، انفجارات بقدری زیاد است که همه پناه گرفته و کسی سرپا دیده نمی شود ، دقايقی به همین منوال می گذرد تا اینکه بمب و موشک هواپیماها به اتمام رسیده و از بالای سرمان دور می شوند و آرامش دوباره به منطقه باز ميگردد.
پاسدار شهید احد اسکندری پيک دلاور گردان همه رزمندگان حاضر در گودال را برای شنیدن سخنان سردار وزیری به گوشه ای فرا خوانده و همگی جمع می شویم ، سردار رسول وزيری فرمانده دلاور گردان ضمن گراميداشت ياد و خاطره ياران شهید ، از زحمات و تلاش بچهها تشکر کرده و اعلام می کنند که عقبه به شدت زیر بمباران و گلوله باران دشمن است و یگان ها قادر به حرکت و جابجایی نیستند و طبق دستور قرارگاه ، تا رسیدن نیروهای جدید ، ما باید همین جا خط پدافندی تشکیل داده و از پیشروی تانک های دشمن جلوگیری کنیم .
با اتمام سخنان سردار وزیری ، همگی آماده شده و با هدایت سردار زلفخانی از گودال خارج و نیم خیز و سینه خیز از روی جاده خاکی گذشته و وارد کانال خشک شدیم ، برادران امدادگر و حمل مجروح تمام شهدا و مجروحین را جمع آوری و به عقبه انتقال داده اند و اکنون داخل کانال پاک پاک است ، در ورودی کانال ، کنار جاده خاکی تعداد زیادی جعبه مهمات و موشک آر پی جی ریخته که بنا به دستور تا میتوانیم ، برداشته و به سمت پائین کانال حرکت می کنیم .
جابجائی رزمندگان و رفت و آمد آمبولانس ها ، موجب وحشت عراقی ها شده و دیوانه وار شروع به کوبیدن کانال و اطرافش می کنند . انفجار پی در پی گلوله های توپ و خمپاره و موشک ، ابری از دود و خاکستر و گرد و خاک در بالای سرمان تشکل داده و همه جا را تيره و تار کرده است ، ارتفاع کانال کوتاه است و همه از شر گلوله ها و ترکش ها که زوزه کشان از بالای سرمان رد می شوند ، بصورت نیم خیز حرکت می کنیم .
کانال طویل است و طبق دستور رزمندگان یک به یک در سنگرهایی با بیش از ۸۰ یا ۹۰ متر فاصله از هم مستقر شده تا اینکه در انتهای کانال نوبت به ما رسیده و آخرین سنگر خط پدافندی درست در روبروی حوضچه ها و کنار یک پل لوله ای ، به بنده و پاسدار رضا رسولی و یک تیربارچی بنام محمد سپرده شد.
پاسداری و حفاظت از انتهای خط پدافندی گردان و جلوگيری از نفوذ نيروهای کماندو و پياده دشمن از داخل حوضچه های مقابل که تا کانال بدبو امتداد دارند و مقابله با پيشروی تانکها از سمت همايون شهر و دشت مقابل آن که به گفته مکرر سردار زلفخانی ماموريتی بسیار سخت و احساس است بر عهده ما سه تن گذارده شده و تأکید می شود که قیچی نشدن رزمندگان در داخل کانال به هوشیاری دقیق ما بستگی دارد .
سردار زلفخانی بعد از سفارشات فراوان ، هرچه موشک و مهمات همراه خودش و بیسیم چی هاش بود ، کنار سنگرمان گذاشته و به سمت بالای کانال حرکت کردند ....
❇️ #ادامه_دارد
🖍 خاطره از #بسیجی_جانباز_عباس_لشگری
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
📸 رزمندگان سلحشور و فرماندهان حماسه ساز #گردان_حضرت_حر #استان_زنجان در عملیات عاشورایی #بدر ، اسفندماه ۱۳۶۳ ، #جزایر_مجنون #شرق_دجله_عراق
💢 شیرمردان زنجانی از سمت راست :
#پاسدار_جانباز_حاج_کریم_آقامحمدی
#پاسدار_جانباز_حاج_رضا_رسولی
#پاسدار_شهید_یدالله_رجبی
💐 نامشان جاوید و یادشان گرامی
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
💢 شیرمردان زنجانی از سمت راست :
#پاسدار_جانباز_حاج_کریم_آقامحمدی
#پاسدار_جانباز_حاج_رضا_رسولی
#پاسدار_شهید_یدالله_رجبی
💐 نامشان جاوید و یادشان گرامی
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab