https://s6.picofile.com/file/8392059534/IMG_20180219_172805_824.jpg
📝 #خاطراتی مستند و میدانی از عملیات عاشورایی #بدر :
💢 #خط_همایون ، جمعه ۱۳۶۳/۱۲/۲۴ ، روز سوم ، بعدازظهر ، پاتک های متوالی
📌 #قسمت_۳۲
بسم الله الرحمن الرحیم
تعداد تانکهائی که اینبار به سمت خاکریز حمله ور شده اند خیلی بیشتر از دفعات قبل است و از هر سمت و سوی دشت مقابل یگان های زرهی هست که در چندين ستون افقی و عمودی در حال نزديک شدن به کانال هستند ، نيروهای پياده و کماندوهای عراقی هم مثال مور و ملخ پشت تانکها و نفربرهای زرهی پناه گرفته و با هر چه در دست دارند بطرف خاکریز و کانال تیراندازی می کنند ، باور کنید دشمن زبون برای شکستن مقاومت بچههای گردان ، به ازای هر رزمنده خسته و تشنه و بیخواب ، صدها دستگاه تانک و نفربر و نیروی کماندو و پیاده را وارد میدان نبرد کرده بود .
صدای انفجارات مختلف لحظه ای قطع نمی شود و از آسمان و زمین گلوله توپ و خمپاره و موشک و راکت است که به روی خط و اطراف کانال ریخته می شود ، رگبار گلوله مسلسل تانکها با صدای ترسناک و رعب آوری از بالای سنگر می گذراند و اصابت گلوله های پی در پی توپ تانک ها به دیواره بیرونی خاکریز باعث لرزش شدید کانال و سنگرها می شود ، دود غلیظ و سياهی از باروت و خاکستر فضای داخلی کانال را در برگرفته و تنفس را برايمان سخت و دشوار کرده است .
همسنگران عاشق پیشه ، خسته و تشنه کام اما با دل هائی چون شیر و ایمانی هایی استوار و راسخ در سنگرهای شرف و غیرت مشغول جنگيدن و مقابله با قشون عظیم دشمن بودند و بدون ترس و وحشت از سیل گلوله ها و ترکشهائی که همچون باران به روی کانال و سنگرها می بارید ، دلاورانه و مردانه ایستاده و بدون ذره ای ضعف و سستی در حال نبرد با قشون تانکها و نفرات پياده دشمن بودند و گهگاهی هم عزیز دلاوری در خون خود می غلطید و در میان دیدگان اشکبار یاران و دوستان به عقب منتقل می شد .
با امتداد تک های دشمن ، خسارات کانال هم دقیقه به دقیقه بیشتر و بیشتر شده و تعداد رزمندگان مدافع خط هم مدام کمتر و کمترتر می شود ، اگر حملات قشون دشمن به همان منوال و شدت ادامه می یافت ، صد در صد تا عصر دیگر اثری از بچههای گردان نمی ماند ، به همراه برادر امینی در انتهای کانال درگیر بودیم و در پناه رگبار تیربارش بلند شده و موشک شلیک می کردم که ناگهان متوجه تحرکات کماندوهای عراقی در داخل حوضچه ها شدم ، سریع به آنطرف پل بتونی رفته و از داخل سنگر مشغول بررسی اوضاع حوضچه ها شدم ، کماندوهای عراقی از شلوغی میدان نبرد استفاده کرده و ساکت و آرام در حال نفوذ از داخل حوضچه ها بودند ، بی درنگ موشکی به مسیر حرکت شأن شلیک کرده و چند رگبار هم با بی بی کلاش زدم تا اینکه متوجه حضورم در کانال شده و اجباراً دست از پیشروی برداشته و در لبه حوضچه سوم سنگر گرفته و شروع به تیراندازی کردند ، با اطمینان از زمین گیر شدن کماندوهای عراقی ، تند و سراسیمه به آنسوی پل برگشته و ضمن برداشتن چند موشک آر پی جی ، خشاب تیربار برادر امینی هم را عوض کرده و به همراه ایشان برگشتیم سروقت حوضچه ها و شروع به تیراندازی کردیم ، خوشبختانه موقعیت مان کاملاً مشرف به روی حوضچه ها بود و تحرکات کماندوها را قشنگ می دیدیم و با رگبار تیربار و بی بی کلاش کوچکترین حرکتی را در جا میخکوب می کردیم و برای همین هم نیروهای عراقی بعد از مدتی تبادل آتش و دادن تعدادی تلفات در نهایت کم آورده و بزدلانه مجبور به فرار از داخل حوضچه ها شدند .
کم کم خورشید داغ جنوب در حال پائین رفتن بود و ما همچنان مشغول جنگ و نبرد با قشون عظیم دشمن بودیم ، اوضاع بسیار عجیب و غریبی بود ، نه یک گلوله توپ و خمپاره پشتیبان داشتم و نه یک هواپیما و هلیکوپتر خودی به یاریمان می آمد ، در یک بیابان ناشناس تک و تنها مانده بودیم و از زمین و هوا سرمان آتش می ریخت ، خسته و تشنه حمله تانکها و نفرات پياده دشمن را دفع می کردیم ، بمباران و موشک باران هواپیماها شروع می شد ، میگ ها و میراژ ها و پی سی هفت ها می رفتند ، سر و کله هلیکوپترها پیدا می شد ، نیروی هوایی عقب می کشید ، بارانی از گلوله توپ و خمپاره و موشک و راکت روی کانال باریدن می گرفت ، صحنه واقعاً ، صحنه نبرد کفر و ایمان بود و به روشنی بیانگر یاری و امداد خداوند متعال از یاوران پیر جماران خمینی کبیر بود ، خدای قادر و توانا ، آنچنان خوف عظیمی به قلوب شیطانی و بی ایمان کافران انداخته بود که دشمن بزدل و زبون با آن همه نیرو و تجهیزات و تسلیحات جدید و فوق مدرن چنان از دهها رزمنده خسته و بی رمق می ترسید که اصلاً جرات نزدیک شدن به خط را نداشت و فقط هارت و پورت های الکی کرده و اکتفا به کوبیدن کانال و سنگرهای روی خاکریز میکرد .
💠 #ادامه_دارد
🖍 خاطره از #بسیجی_جانباز_عباس_لشگری
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
📝 #خاطراتی مستند و میدانی از عملیات عاشورایی #بدر :
💢 #خط_همایون ، جمعه ۱۳۶۳/۱۲/۲۴ ، روز سوم ، بعدازظهر ، پاتک های متوالی
📌 #قسمت_۳۲
بسم الله الرحمن الرحیم
تعداد تانکهائی که اینبار به سمت خاکریز حمله ور شده اند خیلی بیشتر از دفعات قبل است و از هر سمت و سوی دشت مقابل یگان های زرهی هست که در چندين ستون افقی و عمودی در حال نزديک شدن به کانال هستند ، نيروهای پياده و کماندوهای عراقی هم مثال مور و ملخ پشت تانکها و نفربرهای زرهی پناه گرفته و با هر چه در دست دارند بطرف خاکریز و کانال تیراندازی می کنند ، باور کنید دشمن زبون برای شکستن مقاومت بچههای گردان ، به ازای هر رزمنده خسته و تشنه و بیخواب ، صدها دستگاه تانک و نفربر و نیروی کماندو و پیاده را وارد میدان نبرد کرده بود .
صدای انفجارات مختلف لحظه ای قطع نمی شود و از آسمان و زمین گلوله توپ و خمپاره و موشک و راکت است که به روی خط و اطراف کانال ریخته می شود ، رگبار گلوله مسلسل تانکها با صدای ترسناک و رعب آوری از بالای سنگر می گذراند و اصابت گلوله های پی در پی توپ تانک ها به دیواره بیرونی خاکریز باعث لرزش شدید کانال و سنگرها می شود ، دود غلیظ و سياهی از باروت و خاکستر فضای داخلی کانال را در برگرفته و تنفس را برايمان سخت و دشوار کرده است .
همسنگران عاشق پیشه ، خسته و تشنه کام اما با دل هائی چون شیر و ایمانی هایی استوار و راسخ در سنگرهای شرف و غیرت مشغول جنگيدن و مقابله با قشون عظیم دشمن بودند و بدون ترس و وحشت از سیل گلوله ها و ترکشهائی که همچون باران به روی کانال و سنگرها می بارید ، دلاورانه و مردانه ایستاده و بدون ذره ای ضعف و سستی در حال نبرد با قشون تانکها و نفرات پياده دشمن بودند و گهگاهی هم عزیز دلاوری در خون خود می غلطید و در میان دیدگان اشکبار یاران و دوستان به عقب منتقل می شد .
با امتداد تک های دشمن ، خسارات کانال هم دقیقه به دقیقه بیشتر و بیشتر شده و تعداد رزمندگان مدافع خط هم مدام کمتر و کمترتر می شود ، اگر حملات قشون دشمن به همان منوال و شدت ادامه می یافت ، صد در صد تا عصر دیگر اثری از بچههای گردان نمی ماند ، به همراه برادر امینی در انتهای کانال درگیر بودیم و در پناه رگبار تیربارش بلند شده و موشک شلیک می کردم که ناگهان متوجه تحرکات کماندوهای عراقی در داخل حوضچه ها شدم ، سریع به آنطرف پل بتونی رفته و از داخل سنگر مشغول بررسی اوضاع حوضچه ها شدم ، کماندوهای عراقی از شلوغی میدان نبرد استفاده کرده و ساکت و آرام در حال نفوذ از داخل حوضچه ها بودند ، بی درنگ موشکی به مسیر حرکت شأن شلیک کرده و چند رگبار هم با بی بی کلاش زدم تا اینکه متوجه حضورم در کانال شده و اجباراً دست از پیشروی برداشته و در لبه حوضچه سوم سنگر گرفته و شروع به تیراندازی کردند ، با اطمینان از زمین گیر شدن کماندوهای عراقی ، تند و سراسیمه به آنسوی پل برگشته و ضمن برداشتن چند موشک آر پی جی ، خشاب تیربار برادر امینی هم را عوض کرده و به همراه ایشان برگشتیم سروقت حوضچه ها و شروع به تیراندازی کردیم ، خوشبختانه موقعیت مان کاملاً مشرف به روی حوضچه ها بود و تحرکات کماندوها را قشنگ می دیدیم و با رگبار تیربار و بی بی کلاش کوچکترین حرکتی را در جا میخکوب می کردیم و برای همین هم نیروهای عراقی بعد از مدتی تبادل آتش و دادن تعدادی تلفات در نهایت کم آورده و بزدلانه مجبور به فرار از داخل حوضچه ها شدند .
کم کم خورشید داغ جنوب در حال پائین رفتن بود و ما همچنان مشغول جنگ و نبرد با قشون عظیم دشمن بودیم ، اوضاع بسیار عجیب و غریبی بود ، نه یک گلوله توپ و خمپاره پشتیبان داشتم و نه یک هواپیما و هلیکوپتر خودی به یاریمان می آمد ، در یک بیابان ناشناس تک و تنها مانده بودیم و از زمین و هوا سرمان آتش می ریخت ، خسته و تشنه حمله تانکها و نفرات پياده دشمن را دفع می کردیم ، بمباران و موشک باران هواپیماها شروع می شد ، میگ ها و میراژ ها و پی سی هفت ها می رفتند ، سر و کله هلیکوپترها پیدا می شد ، نیروی هوایی عقب می کشید ، بارانی از گلوله توپ و خمپاره و موشک و راکت روی کانال باریدن می گرفت ، صحنه واقعاً ، صحنه نبرد کفر و ایمان بود و به روشنی بیانگر یاری و امداد خداوند متعال از یاوران پیر جماران خمینی کبیر بود ، خدای قادر و توانا ، آنچنان خوف عظیمی به قلوب شیطانی و بی ایمان کافران انداخته بود که دشمن بزدل و زبون با آن همه نیرو و تجهیزات و تسلیحات جدید و فوق مدرن چنان از دهها رزمنده خسته و بی رمق می ترسید که اصلاً جرات نزدیک شدن به خط را نداشت و فقط هارت و پورت های الکی کرده و اکتفا به کوبیدن کانال و سنگرهای روی خاکریز میکرد .
💠 #ادامه_دارد
🖍 خاطره از #بسیجی_جانباز_عباس_لشگری
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
💢 #حماسه_بدر
⭕️ خاطراتی از رزمندگان زنجانی #گردان_حر #لشگر_۳۱_عاشورا در عملیات عاشورایی #بدر :
📌 #قسمت_۳۲
💠 #خط_صفین / روز سوم _ پاتک دوم
🔹🔸با لطف و عنايت خداوند متعال ، گلوله مستقيم عراقی ها هيچگونه آسيبی به فرمانده دلاور گردان نرسانده و سردار وزیری متعجب و لبخند زنان آر پی جی را بهم داده و خم شده و کلاهش را از روی زمين برداشته و با تعجب و شگفتی مشغول تماشای دو سوراخ اینطرف و آنطرف کلاه شدند. واقعاً شبیه به یک معجزه بود. تیر مستقیم دشمن با اندکی فاصله از لا به لای موهای سردار رد شده و هیچگونه صدمه ای به سرش وارد نکرده و فقط دو تا سوراخ ، روی کلاهش باز کرده بود. زنده ماندن و سلامتی سردار موجب شادی و سرور همرزمان شده و لبخند بر لب های خشکیده همه نقش بست.
سردار وزیری دوباره کلاه سوراخ شده اش را به سر گذاشته و دستشو روی شونه ام گذاشته و لبخند زنان و با لحن شوخی آمیزی گفتند : اینکار ( آر پی جی زدن ) کار ما نیست! بهتره که ما بریم دنبال کار خودمان ! بعد هم خنده کنان خداحافظی کرده و به همراه یاران خود راهی سمت بالای کانال شدند. حملات تانکها بدون وقفه و یکسره ادامه داشت و از شدت و دفعات یورش قشون عظیم دشمن کاملاً معلوم بود که عراقی ها امروز تصمیم جدی برای شکستن مقاومت خط و تصرف کانال دارند. اما با عنایات و امداد های الهی ، رزمندگان کم تعداد گردان با تمامی توان و قدرت ، همچون سدی آهنين مقابل شأن ايستاده و در سرتاسر خط جانانه در حال نبرد با خیل تانکها و نیروهای پیاده و کماندو عراقی بودند.
لحظات بسیار سخت و دشواری بود. خط از زمین و آسمان کوبیده می شد و صدها تانک با گلوله مستقیم توپ دیواره بیرونی خاکریز را می زدند. رگبار مسلسل تانک ها و گلوله سلاح سبک صدها نیروی پیاده دشمن ، همچون زنبور ویز ویزکنان از بالای سنگرها رد می شدند و صدای شاق و شوق شأن فضای داخلی کانال را پر کرده بود. تمام اطرافمان دود و آتش و خاکستر بود و فضای بالای کانال را ابری سیاه و تیره پوشانده بود. تعداد نفرات گردان با درازای نبرد ، کمتر کمتر می شد و هراز گاهی سنگری منهدم و رزمنده ایی در خون غلطیده و شهید یا مجروح به کنار جاده خاکی منتقل می شد. با آنکه نبرد بسیار نابرابر و ناجوانمردانه بود. اما با این وجود تبلور صحنه عشق و وفا و ایثار و مردانگی بود. بعضی مواقع که برای شلیک موشک در طول کانال جابجا می شدم همرزمان عاشقی را می دیدم که در آن هوای داغ و سوزان ، تشنه کام و عرق ريزان مشغول جنگ و دفاع بودند و در عين حالی که مشغول نبرد با تانکها و نفرات پياده عراقی بودند. بر لبان ترک خورده و خشکيده شان هم گل واژه دعا و نيايش نقش بسته و زمزمه های روح پرور راز و نيازشان فضای کانال را معطر می کرد.
ساعت ها یک به یک می گذاشتند و حملات هوایی و زمینی دشمن پایانی نداشت. بقدری گرد و خاک خورده بودم که دماغ و دهانم پر از خاک و گل بود و از شدت تشنگی ، زبانم به دیواره بالایی دهانم چسبیده بود. از دیشب قطره ای آب در کانال یافت نمی شد و همه رزمندگان تشنه و عطشان بودند. مشغول اتصال موشک به قبضه آر پی جی بودم که ناگهان خبر مجروحیت برادر بسیجی نادر عسگری سنگر به سنگر گشته و به انتهای کانال رسید. برادر عسگری را در میدان نبرد شناخته بودم و بسیار هم شیفته شجاعت و دلاوری اش شده بودم. هیکل بسیار نحیفی داشت ، اما دل بزرگی همچون دل شیر داشت و بی پروا به استقبال خطر می رفت. واقعاً دوستش داشتم و واسه همین هم با شنیدن خبر چنان سراسیمه شدم که آر پی جی را انداخته و نفس زنان و نیم خیز خود را به بالینش رساندم. امدادگران در حال انتقال پیکر مجروحش به سمت جاده خاکی بودند. تیر مستقیم مسلسل تانک درست به سرش اصابت و نیمی از جمجمه اش را برده بود. وضعیتش بقدری خراب بود که احتمال زنده ماندنش بسیار بعید به نظر می آمد. نادر بیهوش بود و ماندنم در کنار پیکر مجروحش چیزی را عوض نمی کرد. برای همین هم با دیدگانی اشکبار با پیکر غرق خونش وداع کرده و ناراحت و غمگین به سمت سنگرم راه افتادم. هنوز به انتهای کانال نرسیده و با غم و اندوه مجروحیت رفیق نازم کنار نیامده بودم که یکدفعه خبر زخمی شدن شدید سردار رسول وزیری فرمانده دلاور و بی ادعای گردان در کانال پيچيده و چنان غافلگیرم کرد که بی اختیار زانوهایم شل شد و در گوشه ای از کانال نشسته و همچون کودکی بی پناه شروع به گریه کردم ...
🌀 #ادامه_دارد
🖍خاطره از #بسیجی_جانباز_عباس_لشگری
#دفاع_مقدس
#عملیات_بدر
#رزمندگان_زنجان
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
⭕️ خاطراتی از رزمندگان زنجانی #گردان_حر #لشگر_۳۱_عاشورا در عملیات عاشورایی #بدر :
📌 #قسمت_۳۲
💠 #خط_صفین / روز سوم _ پاتک دوم
🔹🔸با لطف و عنايت خداوند متعال ، گلوله مستقيم عراقی ها هيچگونه آسيبی به فرمانده دلاور گردان نرسانده و سردار وزیری متعجب و لبخند زنان آر پی جی را بهم داده و خم شده و کلاهش را از روی زمين برداشته و با تعجب و شگفتی مشغول تماشای دو سوراخ اینطرف و آنطرف کلاه شدند. واقعاً شبیه به یک معجزه بود. تیر مستقیم دشمن با اندکی فاصله از لا به لای موهای سردار رد شده و هیچگونه صدمه ای به سرش وارد نکرده و فقط دو تا سوراخ ، روی کلاهش باز کرده بود. زنده ماندن و سلامتی سردار موجب شادی و سرور همرزمان شده و لبخند بر لب های خشکیده همه نقش بست.
سردار وزیری دوباره کلاه سوراخ شده اش را به سر گذاشته و دستشو روی شونه ام گذاشته و لبخند زنان و با لحن شوخی آمیزی گفتند : اینکار ( آر پی جی زدن ) کار ما نیست! بهتره که ما بریم دنبال کار خودمان ! بعد هم خنده کنان خداحافظی کرده و به همراه یاران خود راهی سمت بالای کانال شدند. حملات تانکها بدون وقفه و یکسره ادامه داشت و از شدت و دفعات یورش قشون عظیم دشمن کاملاً معلوم بود که عراقی ها امروز تصمیم جدی برای شکستن مقاومت خط و تصرف کانال دارند. اما با عنایات و امداد های الهی ، رزمندگان کم تعداد گردان با تمامی توان و قدرت ، همچون سدی آهنين مقابل شأن ايستاده و در سرتاسر خط جانانه در حال نبرد با خیل تانکها و نیروهای پیاده و کماندو عراقی بودند.
لحظات بسیار سخت و دشواری بود. خط از زمین و آسمان کوبیده می شد و صدها تانک با گلوله مستقیم توپ دیواره بیرونی خاکریز را می زدند. رگبار مسلسل تانک ها و گلوله سلاح سبک صدها نیروی پیاده دشمن ، همچون زنبور ویز ویزکنان از بالای سنگرها رد می شدند و صدای شاق و شوق شأن فضای داخلی کانال را پر کرده بود. تمام اطرافمان دود و آتش و خاکستر بود و فضای بالای کانال را ابری سیاه و تیره پوشانده بود. تعداد نفرات گردان با درازای نبرد ، کمتر کمتر می شد و هراز گاهی سنگری منهدم و رزمنده ایی در خون غلطیده و شهید یا مجروح به کنار جاده خاکی منتقل می شد. با آنکه نبرد بسیار نابرابر و ناجوانمردانه بود. اما با این وجود تبلور صحنه عشق و وفا و ایثار و مردانگی بود. بعضی مواقع که برای شلیک موشک در طول کانال جابجا می شدم همرزمان عاشقی را می دیدم که در آن هوای داغ و سوزان ، تشنه کام و عرق ريزان مشغول جنگ و دفاع بودند و در عين حالی که مشغول نبرد با تانکها و نفرات پياده عراقی بودند. بر لبان ترک خورده و خشکيده شان هم گل واژه دعا و نيايش نقش بسته و زمزمه های روح پرور راز و نيازشان فضای کانال را معطر می کرد.
ساعت ها یک به یک می گذاشتند و حملات هوایی و زمینی دشمن پایانی نداشت. بقدری گرد و خاک خورده بودم که دماغ و دهانم پر از خاک و گل بود و از شدت تشنگی ، زبانم به دیواره بالایی دهانم چسبیده بود. از دیشب قطره ای آب در کانال یافت نمی شد و همه رزمندگان تشنه و عطشان بودند. مشغول اتصال موشک به قبضه آر پی جی بودم که ناگهان خبر مجروحیت برادر بسیجی نادر عسگری سنگر به سنگر گشته و به انتهای کانال رسید. برادر عسگری را در میدان نبرد شناخته بودم و بسیار هم شیفته شجاعت و دلاوری اش شده بودم. هیکل بسیار نحیفی داشت ، اما دل بزرگی همچون دل شیر داشت و بی پروا به استقبال خطر می رفت. واقعاً دوستش داشتم و واسه همین هم با شنیدن خبر چنان سراسیمه شدم که آر پی جی را انداخته و نفس زنان و نیم خیز خود را به بالینش رساندم. امدادگران در حال انتقال پیکر مجروحش به سمت جاده خاکی بودند. تیر مستقیم مسلسل تانک درست به سرش اصابت و نیمی از جمجمه اش را برده بود. وضعیتش بقدری خراب بود که احتمال زنده ماندنش بسیار بعید به نظر می آمد. نادر بیهوش بود و ماندنم در کنار پیکر مجروحش چیزی را عوض نمی کرد. برای همین هم با دیدگانی اشکبار با پیکر غرق خونش وداع کرده و ناراحت و غمگین به سمت سنگرم راه افتادم. هنوز به انتهای کانال نرسیده و با غم و اندوه مجروحیت رفیق نازم کنار نیامده بودم که یکدفعه خبر زخمی شدن شدید سردار رسول وزیری فرمانده دلاور و بی ادعای گردان در کانال پيچيده و چنان غافلگیرم کرد که بی اختیار زانوهایم شل شد و در گوشه ای از کانال نشسته و همچون کودکی بی پناه شروع به گریه کردم ...
🌀 #ادامه_دارد
🖍خاطره از #بسیجی_جانباز_عباس_لشگری
#دفاع_مقدس
#عملیات_بدر
#رزمندگان_زنجان
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
💢 #حماسه_بدر
⭕️ خاطراتی از رزمندگان زنجانی #گردان_حر #لشگر_۳۱_عاشورا در عملیات عاشورایی #بدر :
📌 #قسمت_۳۲
💠 #خط_صفین / روز سوم _ پاتک دوم
🔹🔸با لطف و عنايت خداوند متعال ، گلوله مستقيم عراقی ها هيچگونه آسيبی به فرمانده دلاور گردان نرسانده و سردار وزیری متعجب و لبخند زنان آر پی جی را بهم داده و خم شده و کلاهش را از روی زمين برداشته و با تعجب و شگفتی مشغول تماشای دو سوراخ اینطرف و آنطرف کلاه شدند. واقعاً شبیه به یک معجزه بود. تیر مستقیم دشمن با اندکی فاصله از لا به لای موهای سردار رد شده و هیچگونه صدمه ای به سرش وارد نکرده و فقط دو تا سوراخ ، روی کلاهش باز کرده بود. زنده ماندن و سلامتی سردار موجب شادی و سرور همرزمان شده و لبخند بر لب های خشکیده همه نقش بست.
سردار وزیری دوباره کلاه سوراخ شده اش را به سر گذاشته و دستشو روی شونه ام گذاشته و لبخند زنان و با لحن شوخی آمیزی گفتند : اینکار ( آر پی جی زدن ) کار ما نیست! بهتره که ما بریم دنبال کار خودمان ! بعد هم خنده کنان خداحافظی کرده و به همراه یاران خود راهی سمت بالای کانال شدند. حملات تانکها بدون وقفه و یکسره ادامه داشت و از شدت و دفعات یورش قشون عظیم دشمن کاملاً معلوم بود که عراقی ها امروز تصمیم جدی برای شکستن مقاومت خط و تصرف کانال دارند. اما با عنایات و امداد های الهی ، رزمندگان کم تعداد گردان با تمامی توان و قدرت ، همچون سدی آهنين مقابل شأن ايستاده و در سرتاسر خط جانانه در حال نبرد با خیل تانکها و نیروهای پیاده و کماندو عراقی بودند.
لحظات بسیار سخت و دشواری بود. خط از زمین و آسمان کوبیده می شد و صدها تانک با گلوله مستقیم توپ دیواره بیرونی خاکریز را می زدند. رگبار مسلسل تانک ها و گلوله سلاح سبک صدها نیروی پیاده دشمن ، همچون زنبور ویز ویزکنان از بالای سنگرها رد می شدند و صدای شاق و شوق شأن فضای داخلی کانال را پر کرده بود. تمام اطرافمان دود و آتش و خاکستر بود و فضای بالای کانال را ابری سیاه و تیره پوشانده بود. تعداد نفرات گردان با درازای نبرد ، کمتر کمتر می شد و هراز گاهی سنگری منهدم و رزمنده ایی در خون غلطیده و شهید یا مجروح به کنار جاده خاکی منتقل می شد. با آنکه نبرد بسیار نابرابر و ناجوانمردانه بود. اما با این وجود تبلور صحنه عشق و وفا و ایثار و مردانگی بود. بعضی مواقع که برای شلیک موشک در طول کانال جابجا می شدم همرزمان عاشقی را می دیدم که در آن هوای داغ و سوزان ، تشنه کام و عرق ريزان مشغول جنگ و دفاع بودند و در عين حالی که مشغول نبرد با تانکها و نفرات پياده عراقی بودند. بر لبان ترک خورده و خشکيده شان هم گل واژه دعا و نيايش نقش بسته و زمزمه های روح پرور راز و نيازشان فضای کانال را معطر می کرد.
ساعت ها یک به یک می گذاشتند و حملات هوایی و زمینی دشمن پایانی نداشت. بقدری گرد و خاک خورده بودم که دماغ و دهانم پر از خاک و گل بود و از شدت تشنگی ، زبانم به دیواره بالایی دهانم چسبیده بود. از دیشب قطره ای آب در کانال یافت نمی شد و همه رزمندگان تشنه و عطشان بودند. مشغول اتصال موشک به قبضه آر پی جی بودم که ناگهان خبر مجروحیت برادر بسیجی نادر عسگری سنگر به سنگر گشته و به انتهای کانال رسید. برادر عسگری را در میدان نبرد شناخته بودم و بسیار هم شیفته شجاعت و دلاوری اش شده بودم. هیکل بسیار نحیفی داشت ، اما دل بزرگی همچون دل شیر داشت و بی پروا به استقبال خطر می رفت. واقعاً دوستش داشتم و واسه همین هم با شنیدن خبر چنان سراسیمه شدم که آر پی جی را انداخته و نفس زنان و نیم خیز خود را به بالینش رساندم. امدادگران در حال انتقال پیکر مجروحش به سمت جاده خاکی بودند. تیر مستقیم مسلسل تانک درست به سرش اصابت و نیمی از جمجمه اش را برده بود. وضعیتش بقدری خراب بود که احتمال زنده ماندنش بسیار بعید به نظر می آمد. نادر بیهوش بود و ماندنم در کنار پیکر مجروحش چیزی را عوض نمی کرد. برای همین هم با دیدگانی اشکبار با پیکر غرق خونش وداع کرده و ناراحت و غمگین به سمت سنگرم راه افتادم. هنوز به انتهای کانال نرسیده و با غم و اندوه مجروحیت رفیق نازم کنار نیامده بودم که یکدفعه خبر زخمی شدن شدید سردار رسول وزیری فرمانده دلاور و بی ادعای گردان در کانال پيچيده و چنان غافلگیرم کرد که بی اختیار زانوهایم شل شد و در گوشه ای از کانال نشسته و همچون کودکی بی پناه شروع به گریه کردم ...
🌀 #ادامه_دارد
🖍خاطره از #بسیجی_جانباز_عباس_لشگری
#دفاع_مقدس
#عملیات_بدر
#رزمندگان_زنجان
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
⭕️ خاطراتی از رزمندگان زنجانی #گردان_حر #لشگر_۳۱_عاشورا در عملیات عاشورایی #بدر :
📌 #قسمت_۳۲
💠 #خط_صفین / روز سوم _ پاتک دوم
🔹🔸با لطف و عنايت خداوند متعال ، گلوله مستقيم عراقی ها هيچگونه آسيبی به فرمانده دلاور گردان نرسانده و سردار وزیری متعجب و لبخند زنان آر پی جی را بهم داده و خم شده و کلاهش را از روی زمين برداشته و با تعجب و شگفتی مشغول تماشای دو سوراخ اینطرف و آنطرف کلاه شدند. واقعاً شبیه به یک معجزه بود. تیر مستقیم دشمن با اندکی فاصله از لا به لای موهای سردار رد شده و هیچگونه صدمه ای به سرش وارد نکرده و فقط دو تا سوراخ ، روی کلاهش باز کرده بود. زنده ماندن و سلامتی سردار موجب شادی و سرور همرزمان شده و لبخند بر لب های خشکیده همه نقش بست.
سردار وزیری دوباره کلاه سوراخ شده اش را به سر گذاشته و دستشو روی شونه ام گذاشته و لبخند زنان و با لحن شوخی آمیزی گفتند : اینکار ( آر پی جی زدن ) کار ما نیست! بهتره که ما بریم دنبال کار خودمان ! بعد هم خنده کنان خداحافظی کرده و به همراه یاران خود راهی سمت بالای کانال شدند. حملات تانکها بدون وقفه و یکسره ادامه داشت و از شدت و دفعات یورش قشون عظیم دشمن کاملاً معلوم بود که عراقی ها امروز تصمیم جدی برای شکستن مقاومت خط و تصرف کانال دارند. اما با عنایات و امداد های الهی ، رزمندگان کم تعداد گردان با تمامی توان و قدرت ، همچون سدی آهنين مقابل شأن ايستاده و در سرتاسر خط جانانه در حال نبرد با خیل تانکها و نیروهای پیاده و کماندو عراقی بودند.
لحظات بسیار سخت و دشواری بود. خط از زمین و آسمان کوبیده می شد و صدها تانک با گلوله مستقیم توپ دیواره بیرونی خاکریز را می زدند. رگبار مسلسل تانک ها و گلوله سلاح سبک صدها نیروی پیاده دشمن ، همچون زنبور ویز ویزکنان از بالای سنگرها رد می شدند و صدای شاق و شوق شأن فضای داخلی کانال را پر کرده بود. تمام اطرافمان دود و آتش و خاکستر بود و فضای بالای کانال را ابری سیاه و تیره پوشانده بود. تعداد نفرات گردان با درازای نبرد ، کمتر کمتر می شد و هراز گاهی سنگری منهدم و رزمنده ایی در خون غلطیده و شهید یا مجروح به کنار جاده خاکی منتقل می شد. با آنکه نبرد بسیار نابرابر و ناجوانمردانه بود. اما با این وجود تبلور صحنه عشق و وفا و ایثار و مردانگی بود. بعضی مواقع که برای شلیک موشک در طول کانال جابجا می شدم همرزمان عاشقی را می دیدم که در آن هوای داغ و سوزان ، تشنه کام و عرق ريزان مشغول جنگ و دفاع بودند و در عين حالی که مشغول نبرد با تانکها و نفرات پياده عراقی بودند. بر لبان ترک خورده و خشکيده شان هم گل واژه دعا و نيايش نقش بسته و زمزمه های روح پرور راز و نيازشان فضای کانال را معطر می کرد.
ساعت ها یک به یک می گذاشتند و حملات هوایی و زمینی دشمن پایانی نداشت. بقدری گرد و خاک خورده بودم که دماغ و دهانم پر از خاک و گل بود و از شدت تشنگی ، زبانم به دیواره بالایی دهانم چسبیده بود. از دیشب قطره ای آب در کانال یافت نمی شد و همه رزمندگان تشنه و عطشان بودند. مشغول اتصال موشک به قبضه آر پی جی بودم که ناگهان خبر مجروحیت برادر بسیجی نادر عسگری سنگر به سنگر گشته و به انتهای کانال رسید. برادر عسگری را در میدان نبرد شناخته بودم و بسیار هم شیفته شجاعت و دلاوری اش شده بودم. هیکل بسیار نحیفی داشت ، اما دل بزرگی همچون دل شیر داشت و بی پروا به استقبال خطر می رفت. واقعاً دوستش داشتم و واسه همین هم با شنیدن خبر چنان سراسیمه شدم که آر پی جی را انداخته و نفس زنان و نیم خیز خود را به بالینش رساندم. امدادگران در حال انتقال پیکر مجروحش به سمت جاده خاکی بودند. تیر مستقیم مسلسل تانک درست به سرش اصابت و نیمی از جمجمه اش را برده بود. وضعیتش بقدری خراب بود که احتمال زنده ماندنش بسیار بعید به نظر می آمد. نادر بیهوش بود و ماندنم در کنار پیکر مجروحش چیزی را عوض نمی کرد. برای همین هم با دیدگانی اشکبار با پیکر غرق خونش وداع کرده و ناراحت و غمگین به سمت سنگرم راه افتادم. هنوز به انتهای کانال نرسیده و با غم و اندوه مجروحیت رفیق نازم کنار نیامده بودم که یکدفعه خبر زخمی شدن شدید سردار رسول وزیری فرمانده دلاور و بی ادعای گردان در کانال پيچيده و چنان غافلگیرم کرد که بی اختیار زانوهایم شل شد و در گوشه ای از کانال نشسته و همچون کودکی بی پناه شروع به گریه کردم ...
🌀 #ادامه_دارد
🖍خاطره از #بسیجی_جانباز_عباس_لشگری
#دفاع_مقدس
#عملیات_بدر
#رزمندگان_زنجان
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab