https://s8.picofile.com/file/8360651976/IMG_20171228_144239_229_Copy.jpg
📝 #خاطره_ای زیبا و شنیدنی از بسیجی دلاور #غواص_شهید_علیرضا_عبدی :
🔸 شهید عليرضا را كه اوايل به واحد مخابرات مأمور کردند ،حالات بخصوصی داشت ، روز اول و دوم روی زانوهايش می نشست و بسيار هم کم حرف و مودب بود .
اما این رفتارش از روز سوم کاملاً عوض شد و شروع کرد به شلوغ کاری و شوخی های عجیب و غریب که همه را متعجب کرد .
يكی از خصوصيت های بارز بچه های واحد مخابرات اين بود كه وقتی شخص غريبه ای می آمد ، سریع باهاش صميمی می شدند و شوخی ها را شروع می كردند.
اما شهید عبدی بقدری شلوغ بود که در عرض چند روز چنان بلایی با شوخی هاش سر بچه ها آورد كه صدای همه را در آورد ..!
یک روز #غواص_شهيد_قاسم_محمدی که حسابی از شلوغ کارهای علیرضا به تنگ آمده بود ، برنامه ای ریخت که کمی بهش گیر بده و خیلی جدی بهش گفت : چه زود شرم و خجالت را كنار گذاشتی ، ما كه به اين واحد آمديم ، حدود دو ماهی كشيد كه فقط بتوانيم راحت صحبت كنيم ، حالا چه برسه به شوخی و شلوغ کاری ...
علیرضا كه بسيار پاکدل و زود باور بود ، یکدفعه از حرف های شهید محمدی چنان مضطرب و شوکه شد که سریع خودشو جمع و جور کرد و با حالتی متعجب آمد و از ما سوال كرد كه بچه ها حرف هاش واقعاً راست و درسته !؟
ماهم که از نقشه قاسم مطلع بودیم ، خیلی جدی حرف هاشو تائید کرده و طوری وانمود کردیم که انگار کار زشت و بدی کرده .
علیرضا با شنیدن این حرف ها کاملآ قبول کرد و با حالتی ناراحت رفت و مدام گفت که عجب کار اشتباهی کردم .
در کناره كارون سنگری بود كه به سنگر شب نشينی معروف بود و بچه ها اکثراً واسه گپ و گفت خودمانی اونجا جمع می شدند .
اون شب با دوستان قرار گذاشتیم واسه شب نشينی بریم به اون سنگر و وقتی وارد سنگر شديم ، یکدفعه عليرضا را دیدیم که در سجده بود و عاشقانه داشت با خدای خود راز و نياز می كرد. شانه هايش میلرزد و بغضش با صدای هق هق الهی العفو العفو می تركيد.
همه ما ناباورانه به عليرضا خيره شده بوديم . هيچ كس فكر نمی كرد كه عليرضا با آن همه شلوغی و شوخیهای بی جا آن همه در حضور پروردگار خود خاصع و خاشع باشه و آنطور عاجزانه طلب عفو و شهادت بکنه..!؟
💐 نامش جاوید و یادش گرامی
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
📝 #خاطره_ای زیبا و شنیدنی از بسیجی دلاور #غواص_شهید_علیرضا_عبدی :
🔸 شهید عليرضا را كه اوايل به واحد مخابرات مأمور کردند ،حالات بخصوصی داشت ، روز اول و دوم روی زانوهايش می نشست و بسيار هم کم حرف و مودب بود .
اما این رفتارش از روز سوم کاملاً عوض شد و شروع کرد به شلوغ کاری و شوخی های عجیب و غریب که همه را متعجب کرد .
يكی از خصوصيت های بارز بچه های واحد مخابرات اين بود كه وقتی شخص غريبه ای می آمد ، سریع باهاش صميمی می شدند و شوخی ها را شروع می كردند.
اما شهید عبدی بقدری شلوغ بود که در عرض چند روز چنان بلایی با شوخی هاش سر بچه ها آورد كه صدای همه را در آورد ..!
یک روز #غواص_شهيد_قاسم_محمدی که حسابی از شلوغ کارهای علیرضا به تنگ آمده بود ، برنامه ای ریخت که کمی بهش گیر بده و خیلی جدی بهش گفت : چه زود شرم و خجالت را كنار گذاشتی ، ما كه به اين واحد آمديم ، حدود دو ماهی كشيد كه فقط بتوانيم راحت صحبت كنيم ، حالا چه برسه به شوخی و شلوغ کاری ...
علیرضا كه بسيار پاکدل و زود باور بود ، یکدفعه از حرف های شهید محمدی چنان مضطرب و شوکه شد که سریع خودشو جمع و جور کرد و با حالتی متعجب آمد و از ما سوال كرد كه بچه ها حرف هاش واقعاً راست و درسته !؟
ماهم که از نقشه قاسم مطلع بودیم ، خیلی جدی حرف هاشو تائید کرده و طوری وانمود کردیم که انگار کار زشت و بدی کرده .
علیرضا با شنیدن این حرف ها کاملآ قبول کرد و با حالتی ناراحت رفت و مدام گفت که عجب کار اشتباهی کردم .
در کناره كارون سنگری بود كه به سنگر شب نشينی معروف بود و بچه ها اکثراً واسه گپ و گفت خودمانی اونجا جمع می شدند .
اون شب با دوستان قرار گذاشتیم واسه شب نشينی بریم به اون سنگر و وقتی وارد سنگر شديم ، یکدفعه عليرضا را دیدیم که در سجده بود و عاشقانه داشت با خدای خود راز و نياز می كرد. شانه هايش میلرزد و بغضش با صدای هق هق الهی العفو العفو می تركيد.
همه ما ناباورانه به عليرضا خيره شده بوديم . هيچ كس فكر نمی كرد كه عليرضا با آن همه شلوغی و شوخیهای بی جا آن همه در حضور پروردگار خود خاصع و خاشع باشه و آنطور عاجزانه طلب عفو و شهادت بکنه..!؟
💐 نامش جاوید و یادش گرامی
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
Forwarded from دل باخته
https://s8.picofile.com/file/8360651976/IMG_20171228_144239_229_Copy.jpg
📝 #خاطره_ای زیبا و شنیدنی از بسیجی دلاور #غواص_شهید_علیرضا_عبدی :
🔸 شهید عليرضا را كه اوايل به واحد مخابرات مأمور کردند ،حالات بخصوصی داشت ، روز اول و دوم روی زانوهايش می نشست و بسيار هم کم حرف و مودب بود .
اما این رفتارش از روز سوم کاملاً عوض شد و شروع کرد به شلوغ کاری و شوخی های عجیب و غریب که همه را متعجب کرد .
يكی از خصوصيت های بارز بچه های واحد مخابرات اين بود كه وقتی شخص غريبه ای می آمد ، سریع باهاش صميمی می شدند و شوخی ها را شروع می كردند.
اما شهید عبدی بقدری شلوغ بود که در عرض چند روز چنان بلایی با شوخی هاش سر بچه ها آورد كه صدای همه را در آورد ..!
یک روز #غواص_شهيد_قاسم_محمدی که حسابی از شلوغ کارهای علیرضا به تنگ آمده بود ، برنامه ای ریخت که کمی بهش گیر بده و خیلی جدی بهش گفت : چه زود شرم و خجالت را كنار گذاشتی ، ما كه به اين واحد آمديم ، حدود دو ماهی كشيد كه فقط بتوانيم راحت صحبت كنيم ، حالا چه برسه به شوخی و شلوغ کاری ...
علیرضا كه بسيار پاکدل و زود باور بود ، یکدفعه از حرف های شهید محمدی چنان مضطرب و شوکه شد که سریع خودشو جمع و جور کرد و با حالتی متعجب آمد و از ما سوال كرد كه بچه ها حرف هاش واقعاً راست و درسته !؟
ماهم که از نقشه قاسم مطلع بودیم ، خیلی جدی حرف هاشو تائید کرده و طوری وانمود کردیم که انگار کار زشت و بدی کرده .
علیرضا با شنیدن این حرف ها کاملآ قبول کرد و با حالتی ناراحت رفت و مدام گفت که عجب کار اشتباهی کردم .
در کناره كارون سنگری بود كه به سنگر شب نشينی معروف بود و بچه ها اکثراً واسه گپ و گفت خودمانی اونجا جمع می شدند .
اون شب با دوستان قرار گذاشتیم واسه شب نشينی بریم به اون سنگر و وقتی وارد سنگر شديم ، یکدفعه عليرضا را دیدیم که در سجده بود و عاشقانه داشت با خدای خود راز و نياز می كرد. شانه هايش میلرزد و بغضش با صدای هق هق الهی العفو العفو می تركيد.
همه ما ناباورانه به عليرضا خيره شده بوديم . هيچ كس فكر نمی كرد كه عليرضا با آن همه شلوغی و شوخیهای بی جا آن همه در حضور پروردگار خود خاصع و خاشع باشه و آنطور عاجزانه طلب عفو و شهادت بکنه..!؟
💐 نامش جاوید و یادش گرامی
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
📝 #خاطره_ای زیبا و شنیدنی از بسیجی دلاور #غواص_شهید_علیرضا_عبدی :
🔸 شهید عليرضا را كه اوايل به واحد مخابرات مأمور کردند ،حالات بخصوصی داشت ، روز اول و دوم روی زانوهايش می نشست و بسيار هم کم حرف و مودب بود .
اما این رفتارش از روز سوم کاملاً عوض شد و شروع کرد به شلوغ کاری و شوخی های عجیب و غریب که همه را متعجب کرد .
يكی از خصوصيت های بارز بچه های واحد مخابرات اين بود كه وقتی شخص غريبه ای می آمد ، سریع باهاش صميمی می شدند و شوخی ها را شروع می كردند.
اما شهید عبدی بقدری شلوغ بود که در عرض چند روز چنان بلایی با شوخی هاش سر بچه ها آورد كه صدای همه را در آورد ..!
یک روز #غواص_شهيد_قاسم_محمدی که حسابی از شلوغ کارهای علیرضا به تنگ آمده بود ، برنامه ای ریخت که کمی بهش گیر بده و خیلی جدی بهش گفت : چه زود شرم و خجالت را كنار گذاشتی ، ما كه به اين واحد آمديم ، حدود دو ماهی كشيد كه فقط بتوانيم راحت صحبت كنيم ، حالا چه برسه به شوخی و شلوغ کاری ...
علیرضا كه بسيار پاکدل و زود باور بود ، یکدفعه از حرف های شهید محمدی چنان مضطرب و شوکه شد که سریع خودشو جمع و جور کرد و با حالتی متعجب آمد و از ما سوال كرد كه بچه ها حرف هاش واقعاً راست و درسته !؟
ماهم که از نقشه قاسم مطلع بودیم ، خیلی جدی حرف هاشو تائید کرده و طوری وانمود کردیم که انگار کار زشت و بدی کرده .
علیرضا با شنیدن این حرف ها کاملآ قبول کرد و با حالتی ناراحت رفت و مدام گفت که عجب کار اشتباهی کردم .
در کناره كارون سنگری بود كه به سنگر شب نشينی معروف بود و بچه ها اکثراً واسه گپ و گفت خودمانی اونجا جمع می شدند .
اون شب با دوستان قرار گذاشتیم واسه شب نشينی بریم به اون سنگر و وقتی وارد سنگر شديم ، یکدفعه عليرضا را دیدیم که در سجده بود و عاشقانه داشت با خدای خود راز و نياز می كرد. شانه هايش میلرزد و بغضش با صدای هق هق الهی العفو العفو می تركيد.
همه ما ناباورانه به عليرضا خيره شده بوديم . هيچ كس فكر نمی كرد كه عليرضا با آن همه شلوغی و شوخیهای بی جا آن همه در حضور پروردگار خود خاصع و خاشع باشه و آنطور عاجزانه طلب عفو و شهادت بکنه..!؟
💐 نامش جاوید و یادش گرامی
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab