دل باخته
818 subscribers
2.83K photos
2.92K videos
22 files
544 links
این کانال در راستای ترویج فرهنگ ایثار و شهادت و پیشبرد اهداف و آرمان های والای انقلاب اسلامی و پاسداری از حریم ولایت و رهبری فعالیت می کند.
بسیجی دل باخته حق و اهل ولایت است .

از وبلاگ دل باخته دیدن فرمائید
🅱 Pcdr.parsiblog.com
Download Telegram
https://s8.picofile.com/file/8361994468/IMG_20170228_120033_562_Copy.jpg

📝 #خاطره_ای کوتاه و زیبا از بسیجی دلاور #غواص_شهید_یوسف_قربانی ( مرغابی امام زمان عج ) :

🔹 قرار بود عملياتی در ارتفاعات (زميناكوه) در غرب كشور صورت بگيرد .
در آن زمان #سردار_حاج_منصور_عزتی فرماندهی تيپ يكم #لشگر_۳۱_عاشورا را بر عهده داشت كه در منطقه شيخ صالح مستقر بود. #شهيد_يوسف_قربانی به همراه يكی ديگر از برادران رزمنده می روند پيش حاج منصور تا در واحد اطلاعات عمليات تيپ كار كنند.
برادر عزتی می گوید : به خاطر مسئوليت تيپ ، اكثر اوقات مهمان داشتيم و برای همين هم همواره مقداری سانديس و ديگر مواد خوراكی را در چادر نگه می داشتيم تا از مهمانها پذيرايی کنيم.
يك روز شهيد یوسف قربانی وارد چادر فرماندهی می شود و وقتی می بيند که هیچ کس داخل سنگر نیست و همه جا امن و امان است ، سریع سراغ سانديسها و خوراکی ها رفته و شروع میکند به خوردن ، حالا نخور كی بخور !  خلاصه تا آنجا که می‌تونه ، می‌خورد و حسابی شكمی از عزا در می آورد و بقدری سنگین میشود که بیخیال همانجا دراز کشیده و می خوابد.
آن روز سردار عزتی با فرمانده لشگر و چند تن دیگر از فرماندهان جلسه مهمی داشتند و وقتی وارد چادر می شوند ، يوسف را می بینند که وسط چادر خوابيده و تعداد زیادی هم پاكت خالی سانديس و کیک دور و برش افتاده ، منظره بسیار جالبی بود.
#سردار_امين_شريعتی فرمانده وقت لشگر وقتی اين صحنه را می بیند ، با لبخند می گوید :
اصلأ كارش نداشته باشين ! بذارين راحت بخوابه ! فقط دور تا دورش بنشينيد تا جلسه را شروع كنيم !
خلاصه جلسه شروع شده و چند دقيقه ای نمی گذارد كه سر و صدا و بحث و گفتگوی فرماندهان باعث بیدار شدن یوسف میشود.
یواشکی چشمانش را باز كرده و زیر چشمی نگاهی به دور و برخودش انداخته و با دیدن آن همه فرمانده و رزمنده در دور تا دورش چنان شوکه و شرمنده میشود که سراسیمه پتو را سرش كشيده و بدون هيچ حرف و حدیثی شتابان از سنگر خارج میشود .
بارفتن یوسف ، تازه انبوه پاكتهای خالی سانديس خود نمایی کرده و باعث خنده شدید حاضرين میشود .

🌺 روحش شاد و نامش جاوید

کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
💢 #خیبر

⭕️ خاطره‌ زیبا و شنیدنی از #سردار_شهید_حسن_باقری فرمانده دلاور #گردان_حضرت_ولیعصر_عج #لشگر_۱۷_علی_ابن_ابیطالب_ع و نیروهای پاکبازش در #عملیات_خیبر از زبان فرمانده خاکی و بی ادعای جبهه ها #سردار_حاج_منصور_عزتی :

💠 #قسمت_اول

🔹🔸 تعداد قایق ها کم بود و به همین خاطر گردان به دو گروه تقسیم شد . گروه اول شامل گروهان دوم به علاوه نصف گروهان اول و گروه دوم شامل گروهان سوم و باقی مانده گروهان اول بود . من هم به همراه سردار حسن باقری و گروه اول در مرحله اول سوار قایق ها شده و به سمت جزیره مجنون راهی شویم .

نیزارها و آبره ها را پشت سرگذاشته و حوالی ساعت دو و نیم بعدازظهر به جزیره رسیده و پیاده شدیم . جزیره ، به سان کوره ای داغ و مشتعلی شده بود که هنوز توانسته بود زیر آتش سنگین عراقی ها ، قدم گاه رزمندگان باشد . در همان ساعات اولیه ورود به جزیره ، شاهد اصابت موشک یک فروند جنگنده عراقی به بالگرد حامل مهمات و نیروهای خودی بودیم و این از جنگی سخت ، خبر می داد .

مجروحین هم در شرایط نامناسبی بی آنکه امیدی به رسیدن به بیمارستان داشته باشند در کنار سنگرها و مواضع اولیه ی دشمن که به دست نیروهای ایرانی فتح شده بود و بعضاً جنازه ی نیروهای عراقی هم در کنارشان دیده می شد ، قرار گرفته بودند . قرار بود که در اولین فرصت با قایق هایی که جزیره را ترک می کنند ، به عقب منتقل شوند .

بلافاصله به سمت جزیره ی جنوبی حرکت کردیم . در میانه ی مسیر ، سردار حسن باقری از نیروها جدا شده و با پای پیاده خودش را به سنگر سردار مهدی زین الدین فرمانده لشگر که در تقاطع دو جزیره شمالی و جنوبی واقع شده بود رساند ، تا آمادگی گردان حضرت ولیعصر عج را برای شرکت در عملیات اعلام نماید .

در همین اثنا ، برادر محمدتقی اوصانلو هم به ما پیوست . ما اولین گردان از نیروهای زنجان بودیم که پایمان به جزیره رسیده بود . قرار بود شب اول را در جزیره مانده و بعد از آشنایی بیشتر با منطقه عملیاتی ، در شب بعد جهت انهدام مواضع ارتش عراق از پل شطاطه و کانال سویب گذشته و به منطقه ای در پشت پاسگاه طلاییه برسیم .

هوا ، کمی تاریک شده بود و آماده می شدیم که نماز مغرب و عشا را بخوانیم . بعد از نماز ، غذای کنسرو شده ای را خوردیم و در حالی که هنوز از آتش سنگین دشمن کاسته نشده بود ، تلاش کردیم که موقعیت خودمان را بیشتر بشناسیم .

سردار حسن باقری دغدغه ی نیروهای باقی مانده گردان را داشت ، همان گروه دومی که هنوز خودشان را به ما نرسانده بودند . خبرها هم حاکی از آن بود که در تعدادی از محورها ، عملیات زیاد موفقیت آمیز نبوده است .

خیلی خسته شده بودیم ، برای در امان ماندن از ترکش های ریز و درشت توپ و خمپاره ها ، در کنار دست مسیر تردد نیروها برای خود چاله ای انفرادی کنده و آماده ی استراحت شدیم . من هم با برادر اوصانلو با هم داخل یک چاله و پشت به پشت هم خوابیدیم .

هنوز از نیروهای گروه دوم خبری نبود . ساعتی را استراحت کرده بودیم که با صدای برادر عروج که از نیروهای اصلی طرح و عملیات لشگر ۱۷ بود ، بیدار شدم . همدیگر را می شناختیم . ابتدا سراغ حسن باقری را گرفت . وقتی گفتم که رفته سراغ نیروهای باقی مانده ، گفت که نیروها را بیدار کن تا به خط برویم . آن لحظه سردار مهدی زین الدین را هم دیدم که کنار موتوری در طول جاده ایستاده است .

از صبحت های برادر عروج فهمیدم که محمدحسین ساعدی ، فرمانده گردان روح الله و جمع کثیری از نیروهایش که در شرق پل شطاطه از مواضع خودی دفاع می کردند ، به شهادت رسیده اند . استعداد نیروهای باقی مانده هم حدود چهل نفر است . دیگر قادر به مقاومت نیستند . احتمال زیاد می رود که عراقی ها از این نقطه عبور کرده و وارد جزیره شوند .

سریع آماده ی حرکت شدیم . مسیر یکسره زیر آتش توپ خانه های عراق بود . همه ی نگرانی من این بود که قبل از رسیدن به محل مورد نظر تلفات زیادی بدهیم . ولی به لطف الهی بدون هیچ حادثه ی تلخی به خط پدافندی رسیدیم . عرض کانال سویب حدود پنجاه متر بود که در طرفین آن مواضع نیروهای خودی و عراقی قرار گرفته بود . عراقی ها فشار زیادی را به این خط وارد می کردند تا شاید خط را شکسته و وارد جزیره شوند...

🌀 #ادامه_دارد
.
🌸 یاد باد آن روزگاران یاد

#دفاع_مقدس
#عملیات_خیبر
#رزمندگان_زنجان
#فرماندهان_شهید_زنجان
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم

کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
💢 #خیبر

⭕️ خاطره‌ زیبا و شنیدنی از #سردار_شهید_حسن_باقری فرمانده دلاور #گردان_حضرت_ولیعصر_عج #لشگر_۱۷_علی_ابن_ابیطالب_ع و نیروهای پاکبازش در #عملیات_خیبر از زبان فرمانده خاکی و بی ادعای جبهه ها #سردار_حاج_منصور_عزتی :

💠 #قسمت_دوم

🔹🔸 همه جا گلوله های سرخ رسام و آتش خمپاره های دشمن بود و یکی از نیروهای گردان روح الله که گویا فرمانده ی دسته هم بود . مسئولیت گردان را برعهده داشت و مابقی یا شهید شده و یا مجروح گوشه ای افتاده بودند . تا جای گزین گردان روح الله شویم ، سردار حسن باقری از راه رسیده و آن شب نیروهای گردان حضرت ولیعصر عج به فرماندهی ایشان از شکسته شدن خط جلوگیری کردند.

اما در نزدیکی های اذان صبح اتفاق بسیار عجیبی رخ داد : روبرویمان که عراقی ها بودند ولی از پشت سر تیرباری شروع به تیراندازی کرد و این گونه ما از همه جهت هدف تیرهای دشمن قرار گرفتیم .

در حیرت و سرگردانی به سر می بردیم تا اینکه یکی از نیروهای گردان روح الله که چند ساعت پیش محل را ترک کرده بودند از راه رسیده و سراغ حسن باقری را از من گرفت .
گفتم : چی شده ؟ چه کار داری ؟
گفت : عراقی ها از پشت نفوذ کرده و مواضع را قطع کرده و راه را برای رفتن به عقب بسته اند.
نگرانی تمام وجودم را فرا گرفت . اگر این موضوع صحت داشته باشد ، مفهومش این است که ما در محاصره افتاده ایم . محل حسن باقری را نشانش دادم و او سریع رفت .

می دانستم تعداد نیروهای کنار دست حسن باقری کم هستند . سریع دست به کار شدم و از محسن مهدوی نژاد خواستم تا دسته اش را به نقطه ی نفوذ نیروهای دشمن برساند . خودم هم بعد از دقایقی با سپردن مسئولیت به برادر دوستعلی مقدم که معاون دوم گروهان بود . با همراهی بسیجی آر پی جی زن ( شهید) اسماعیل محمدی به همان جا رفتیم .

وقتی به نقطه ی نفوذ دشمن رسیدیم ، دیدم که عراقی ها شبانه خود را به جاده رسانیده و نیروهای گردان روح الله هم هنگام برگشت به عقبه ، ناگهانی با آنان مواجه شده و درگیر شده بودند . با رشادت‌های مثال زدنی نیروهای دسته محسن مهدوی نژاد و باقی مانده نیروهای گردان روح الله ، هر جوری بود عراقی ها را وادار به عقب نشینی کردیم و نیروهای گردان روح الله هم به سمت عقبه حرکت کردند .

پیشروی عراقی ها با رسیدن نیروهای تازه نفس دوباره آغاز و سرعت بیشتری هم گرفت . درگیری به نبرد تن به تن و سنگر به سنگر رسید . این در حالی بود که باقی مانده نیروهای گردان روح الله ، کاملا عقب کشیده و منطقه درگیری را تخلیه کرده و به عمق جزیره رسیده بودند . سردار حسن باقری هم انتظار داشت که باقی مانده گردان روح الله خود را به آن ها رسانده تا در شرایط بحرانی ایجاد شده که سرنوشت عملیات به این دفاع بستگی داشت ، یاری اش کنند .

این مقاومت ها ادامه داشت و من از نزدیک شاهد شهادت یک به یک دوستان و همرزمانم بودم . زمانی رسید که عراقی ها هر چند با متحمل شدن تلفات سنگین ولی با آتش پشتبانی بی اندازه خود توانستند که پیشروی کنند و بخشی از خط را در اختیار خود بگیرند و فشار زیادی را برما وارد کنند .

آنجا بود که نیروهای باقی مانده گردان حضرت ولیعصر عج مظلومانه در محاصره ی عراقی ها افتاده و کاملاً قیچی شده بودند . زمان که سپری می شد نیروهای گردان حضرت ولیعصر عج در داخل حلقه محاصره یا شهید می شدند یا در نهایت ایستادگی با اینکه زخمی شده بودند و توان جنگیدن نداشتند اسیر و گرفتار عراقی ها می شدند .

اما خدا را صد هزار مرتبه شکر که ایمان و توانی در نیروهای گردان حضرت ولیعصر عج نهادینه شده بود که توانستند تا آخرین قطره خون از پیشروی دشمن و نفوذ نیروهای عراقی به داخل جزیره مجنون جلوگیری نمایند .

🌀 #پایان

📚 برداشت از کتاب #مردانه_تا_آخر ( زندگی نامه #سردار_شهید_حسن_باقری )
.
🌸 یاد باد آن روزگاران یاد

#دفاع_مقدس
#عملیات_خیبر
#رزمندگان_زنجان
#فرماندهان_شهید_زنجان
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم

کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab