دل باخته
819 subscribers
2.83K photos
2.92K videos
22 files
544 links
این کانال در راستای ترویج فرهنگ ایثار و شهادت و پیشبرد اهداف و آرمان های والای انقلاب اسلامی و پاسداری از حریم ولایت و رهبری فعالیت می کند.
بسیجی دل باخته حق و اهل ولایت است .

از وبلاگ دل باخته دیدن فرمائید
🅱 Pcdr.parsiblog.com
Download Telegram
https://s9.picofile.com/file/8289638668/IMG_20170315_225537_810.jpg

🔵 #خاطره_ای زیبا از #سردار_شهید_مهدی_باکری فرمانده مخلص و سلحشور #لشگر_۳۱_عاشورا ، در #عملیات_بدر ساعتی قبل از #شهادت

بسم الله الرحمن الرحیم

🍁حوالی ساعت دو بعدازظهر #شنبه_۲۵_اسفندماه_۱۳۶۳ ، با هر زحمت و بدبختی بود از حلقه محاصره عراقیها دررفته و با برادر #محرمعلی_الماسی از روستای #حریبه خارج و وارد یک نخلستان بزرگ و وسیع شدیم ، هیچ شناختی از اطراف نداشتیم ، اما صدای رودخانه از انتهای نخلستان به وضوح شنیده می‌شد و ماهم که از #رودخانه_دجله گذشته و وارد منطقه عملیاتی شده بویم ، به امید یافتن سایر هم رزمان به سمت صدا رفتیم .عراقی ها هم مثل موروملخ از روستا بیرون ریخته و سیلی از گلوله و موشک را بدرقه راهمان کردند.
🍁با تاکتیک آتش و حرکت متر به متر عقب رفتیم تا اینکه اواسط نخلستان صدای ناله های بلند و جانسوزی را شنیده و سمت صدا رفته و دیدیم #سردار_عباس_تاران (رفیق‌دوست) معاون دلاور #گردان_حضرت_حر(ره) #استان_زنجان در میان ده ها جنازه عراقی افتاده و از شدت درد به خود پیچیده و فریاد میزند.
🍁بااینکه عراقیها در پنجاه متری مان بودند و سعی داشتند اسیرمون کنند، اما با این وجود نمی شد برادر تاران رو تواون وضعیت رها کرده و عقب کشید و برای همین هم تصمیم گرفتیم ، برادر الماسی پیکر مجروح برادر تاران را به دوش گرفته و عقب ببرد و من هم همانجا موضع گرفته و با تیراندازی متوالی مسیر را براشون پوشش بدم ، خلاصه در زیر بارانی از گلوله وترکش ، پیکر برادر تاران را سوار پشت برادر الماسی کرده و بلافاصله هم نشسته و مشغول تیراندازی به سمت عراقی ها شدم ، برادر الماسی هم با شجاعتی مثال زدنی شروع به حرکت کرده و متر به متر عقب نشست تا اینکه به انتهای نخلستان رسیده و از آن خارج گردید .
🍁هرچه خشاب داشتم خالی کرده و چندتا هم از جنازه عراقیها قرض کردم ، تااینکه چندتا رزمنده دلاور تیراندازی کنان وارد نخلستان شده و به یاریم آمدند و در پناه تیراندازی آنان از نخلستان خارج شدم .
🍁درست کنار رودخانه دجله بودیم و چندصد متر بالاتر قایقی مشغول تخلیه مهمات بود، سریع با برادر الماسی سمت قایق رفته و از سکاندار قایق خواستیم ، پیکر برادر تاران را به عقب ببره ، اما قایقران امتناع کرده و با لحنی تند گفت که ماموریت دیگه ای دارد و به هیچ عنوان نمی تواند ،خلاصه شروع به خواهش و تمنا کرده و هرچه التماس کردیم ،قبول نکرد.
🍁 از تک و تنها ماندن در روستای #حریبه و محاصره شدن توسط عراقیها حسابی عصبی و ناراحت بودم و حرفهای قایقران هم موجب عصبانیت بیشترم شد و یهویی ترمز بریده و هرچه از دهانم درآمد نثار قایقران کرده و حسابی گردو خاک راه انداختم .
دیگه داشت کار به درگیری فیزیکی می‌کشید که ناگهان یک نفر از پشت سر دستشو روی شانه ام گذاشت، باعصبانیت برگشتم که چیزی بهش بگم که ناگهان چهره خاک آلوده و خسته و معصوم برادر #مهدی_باکری فرمانده مخلص و سلحشور #لشگر_۳۱_عاشورا را مقابل چشام دیدم که داره بهم لبخند میزنه ، راستش اصلا باورکردنی نبود و انتظار دیدن فرمانده لشگر را اونجا نداشتم و از دیدنش طوری شوکه شدم که نفس تو سینه ام حبس و زبانم کاملا قفل شد و مثل یه تیکه چوپ سرجام خشکم زد
🍁#سردار_باکری با دیدن حال و روزم ، یه بوسه کوچولو به پیشانی ام زده و با لحنی مهربان و آرام بخش به زبان شیرین ترکی گفت : دلاور ! خسته نباشی ، ناراحت نباش همه چیز درست میشه، بعد هم بلافاصله دستور انتقال برادر تاران را به قایقران داد و برادر الماسی هم پیکر برادر تاران را داخل قایق گذاشت.
🍁هنوز تو شوک بودم و همانطور ساکت و بی حرکت به #سردار_باکری خیره مانده بودم که سردار دوباره لبخند شیرینی زده و بادست گوشه ای را نشانم داده و گفت : اونجا چندتا جبعه ساندیس هست ، برید اونجا کمی استراحت کنید که الان حمله عراقیها شروع میشه و بعد هم با چندتا از هم رزمانش از محل دور شدند .
🍁 خدا میداند الان هم که الانه ، نگاه معصومانه ولبخند آرام بخش #سردار_مهدی_باکری از ذهن و فکرم خارج نشده و همیشه به یاد اون دقایق الهی و خدایی هستم .

🌺 #یادش_گرامی و #نامش_جاوید

📝 #خاطره از #عباس_لشگری اسفندماه ۱۳۹۵

🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸

#آشنایی با #شهدا ، #رزمندگان ، #سرداران ، #غواصان
#استان_زنجان

#گردان_حضرت_علی_اصغر_استان_زنجان
#گردان_حضرت_ولیعصر_استان_زنجان
#سرداران_رزمندگان_استان_زنجان
#غواصان_شهید

👥 به کانال #دل_باخته بپیوندید.
🇮🇷 https://telegram.me/pcdrab
وبلاگ #دل_باخته
🅱 Pcdr.parsiblog.com
https://s8.picofile.com/file/8321858392/IMG_20180316_182611.jpg
حوالی ساعت دو بعدازظهر #شنبه_۲۵_اسفندماه_۱۳۶۳ ، با هر زحمت و بدبختی که بود از حلقه محاصره عراقیها دررفته و با برادر #محرمعلی_الماسی از روستای #حریبه خارج و وارد یک نخلستان بزرگ شدیم ، هیچ شناختی از اطراف نداشتیم ، اما صدای رودخانه از انتهای نخلستان به گوش می‌رسید و ماهم که از #رودخانه_دجله گذشته و وارد منطقه عملیاتی شده بویم ، به امید یافتن سایر همرزمان به سمت صدا رفتیم .عراقی ها هم مثل مور و ملخ از روستا بیرون ریخته و سیلی از گلوله و موشک را بدرقه راهمان کردند.
با تاکتیک آتش و حرکت متر به متر عقب رفتیم تا اینکه اواسط نخلستان صدای ناله های بلند و جانسوزی را شنیده و سمت صدا رفته و دیدیم #سردار_عباس_تاران (رفیق‌دوست) معاون دلاور #گردان_حضرت_حر(ره) #استان_زنجان در میان ده ها جنازه عراقی افتاده و از شدت درد به خود می پیچد و فریاد میزند.
در زیر بارانی از گلوله و موشک ، پیکر غرقه به خون برادر تاران را پشت برادر الماسی سوارکرده و با هر زحمت و مشقتی بود، خود را به انتهای نخلستان رسانیده و خارج شدیم. خوشبختانه درست کنار رودخانه دجله بودیم و چندصد متر بالاتر هم قایقی مشغول تخلیه مهمات بود، سریع سمت قایق رفته و از سکاندار خواستیم ، برادر تاران را به عقب ببره ، اما قایقران امتناع کرد و هرچه هم خواهش و تمنا کردیم ، قبول نکرد.
خلاصه حسابی ناراحت مان کرد و من هم قاطی کرده و هرچه از دهانم درآمد نثارش کردم ، خلاصه کار داشت به جاهای باریک می‌کشید که یکدفعه یک نفر از پشت سر دستشو روی شانه ام گذاشت و با لحن زیبای ترکی گفت : الله بنده سی ! دلاور ! چرا این قدر ناراحتی !؟ فکر کردم از رفقای سکاندار است و باعصبانیت برگشتم که چیزی بهش بگم که ناگهان چهره خاک آلوده و خسته و معصوم برادر مهدی باکری فرمانده لشگر ۳۱ عاشورا را مقابلم دیدم که داره بهم لبخند میزنه ، اصلا باورکردنی نبود و انتظار دیدن فرمانده لشگر را اونجا نداشتم و واسه همین هم طوری شوکه شدم که نفس تو سینه ام حبس و زبانم کاملا قفل شد و مثل یه تیکه چوپ سرجام خشکم زد .
#سردار_باکری با دیدن حال و روزم ، یه بوسه کوچولو به پیشانی ام زده و با لحنی مهربان و آرام بخش به زبان شیرین ترکی گفت : الله بنده سی !خسته نباشی ، ناراحت نباش همه چیز درست میشه،بعدهم بلافاصله دستور انتقال برادر تاران را به قایقران داد و برادر الماسی هم پیکرشو داخل قایق گذاشت.
خدا میداند الان هم که الانه ، نگاه معصومانه ولبخند آرام بخش #سردار_مهدی_باکری از ذهن و فکرم خارج نشده و همیشه به یاد اون دقایق الهی و خدایی هستم .
یادش گرامی
#خاطره از #بسیجی_جانباز_عباس_لشگری

به کانال #دل_باخته بپیوندید.
🆔 https://telegram.me/pcdrab
از وبلاگ #دل_باخته دیدن فرمایید
🅱 Pcdr.parsiblog.com
https://s9.picofile.com/file/8321952876/IMG_20180317_181727.jpg

#سردار_مهدی_باکری پس از راهی کردن قایق ، زاغه مهمات کوچکی را کنار نخلستان نشانمان داد و گفت : اونجا کیک و ساندیس هست، برید اونجا کمی استراحت کنید که پاتک عراقی ها نزدیکه .
با برادر محرمعلی الماسی رفتیم و همین که خواستیم اولین ساندیس رو بخوریم ، فریاد سردار باکری در هوا پیچید که اون نفربرها رو بزنید . چندتا نفربر عراقی در وسط نخلستان مشغول پیاده کردن نیرو بودند ، سریع یه قبضه آر پی جی برداشته و شروع به شلیک موشک کردم ، از چند نقطه دیگر هم بچه‌ها زدند تا اینکه یکی از نفربرها زدیم و بقیه شون فرار کردند ، اما تانک ها از دشت بالای روستا خود را به نزدیکی سیل بند رسانیده و مشغول جلو آمدن بودند، با دستور سردار باکری همه نیروها به پشت سیل بند رفته و مشغول تیراندازی شدیم .
تمام دشت و نخلستان و پشت بام خانه های #روستای_حریبه مملو از نیروهای عراقی بود که داشتند به سمت مان تیراندازی میکردند و چندتا هلی کوپتر بدقواره هم مدام بالای سرمون اومده و راکت باران و گلوله باران مان میکردند ، اوضاع هیچ خوب نبود و لحظه به لحظه احتمال شکستن خط بیشتر میشد ، ناگهان چندتا تانک از بقیه قشون جدا شده و با سرعت شروع به پیشروی به سمت سیل بند کردند .
شروع به شلیک موشک کردیم ، اما هرچه زدیم ، کمانه کرد و تانک ها به چندمتری خاکریز رسیدند ، انگاری آخر کار بود و داشتیم غریب و بی کس اسیر عراقی ها می‌شدیم ، یهوی فریاد یکی از همراهان #سردار_باکری در خط پیچید که سردار می گوید به بالای سیل بند رفته و الله اکبر بگویید ، خوب میدانستیم که شکستن خط مساوی با اسارت یا شهادت است و برای همین هم بی درنگ فرمان سردار را بجان خریده و همگی شتابان بالای تاج خاک ریز پریده و با فریادهای بلند الله اکبر ، شروع به تیراندازی کردیم .
عراقی ها که چند متری با شکستن خط فاصله ای نداشتند با دیدن اوضاع خیال کردند که قصد حمله داریم و شتابان از تانک ها بیرون پریده و شروع به فرار کرده و تانک هایشان همینطور روشن کنار دیواره سیل بند باقی ماند .

⭕️ ۲۵ اسفندماه ۱۳۶۳ ، #عملیات_بدر ، منطقه عملیاتی #شرق_دجله_عراق ، روستای حریبه ، ساعتی قبل از شهادت #سردار_شهید_مهدی_باکری فرمانده دلاور #لشگر_۳۱_عاشورا

📝خاطره از #بسیجی_جانباز_عباس_لشگری

به کانال #دل_باخته بپیوندید.
🇮🇷 https://telegram.me/pcdrab
از وبلاگ #دل_باخته دیدن فرمایید
🇮🇷 Pcdr.parsiblog.com
https://s9.picofile.com/file/8322029718/IMG_20180318_183616.jpg

پاتک عراقی ها اینبار همه جانبه و شدید است ، #سردار_مهدی_باکری یه قبضه خمپاره شصت در انتهای خاکریز مستقر و یکسره در حال پرتاب خمپاره سمت تانک هاست ، هرچه زمان می‌گذرد ، فشار عراقی ها بیشتر و مهمات ما هم مدام کمتر و کمتر می‌شود .
پشت سرمان به فاصله چند متر رودخانه دجله است و مقابل مان از سه جهت مملو از نیروهای پیاده و کماندوهای گارد و ادوات زرهی ، اوضاع اصلأ خوب نیست ، نه خبری از نیروهای کمکی هست و نه مهمات ، همه رزمندگان که اینک تعدادشون به کمتر از سی نفر می‌رسد پشت سیل بندی کوتاه موضع گرفته اند که نه جان پناهی دارد و نه سنگر مناسبی ، از زمین و آسمان آنچنان آتشی روی سیل بند ریخته میشود که روز روشن همچون شب تار ، سیاه و تاریک شده و ابر سیاهی از دود و خاکستر همه جا را در برگرفته .
با اتمام گلوله های خمپاره ، #سردار_باکری هم به پشت سیل بند آمده و در کنار سایر رزمندگان مشغول زدن آر پی جی میشود ، آمدن سردار جان تازه ای به کالبد خسته بچه‌ها بخشیده و همگی با روحیه بالائی به نبرد ادامه می‌دهیم ، عراقیها تعداد زیادی تیربار دوشگا و آر پی جی یازده روی پشت بام خانه های روستا حریبه مستقر و بصورت مستمر دیواره سیل بند را می زدند و چندین فروند هلیکوپتر هم از آسمان راکت و موشک سرمون می ریزند ، دیگه کم کم مهمات مان داشت تمام میشد که خبر مجروحیت #سردار_مهدی_باکری سنگر به سنگر گشته و همه را شوکه و نگران کرد .
طولی هم نکشید که پیکر غرقه درخون #سردار_مهدی_باکری درمیان دیده گان اشک بار یاران و رزمندگان به داخل قایق منتقل و باسرعت به سمت جزیره مجنون روانه شد .

🌸 نامش جاوید و یادش گرامی

🔴 ۲۵ اسفندماه ۱۳۶۳ ، #عملیات_بدر ، منطقه عملیاتی #شرق_دجله_عراق ، روستای حریبه ، دقایقی قبل از شهادت #سردار_شهید_مهدی_باکری فرمانده دلاور #لشگر_۳۱_عاشورا

📝خاطره از #بسیجی_جانباز_عباس_لشگری

به کانال #دل_باخته بپیوندید.
🇮🇷 https://telegram.me/pcdrab
🆔 وبلاگ #دل_باخته
🅱 Pcdr.parsiblog.com
https://s8.picofile.com/file/8321858392/IMG_20180316_182611.jpg

📕 #حماسه_بدر
روایتی مستند از پنج روز ماموریت سخت و نفس گیر رزمندگان دلاور و خط شکن #استان_زنجان در قالب #گردان_حضرت_حر_لشگر_۳۱_عاشورا در #عملیات_بدر ( اسفند ماه ۱۳۶۳ ، منطقه عملیاتی شرق رودخانه دجله عراق )

🔴 آخرین روز #عملیات_بدر
🔹 #قسمت_اول
🔸 حوالی ساعت دو بعدازظهر شنبه ۲۵ اسفندماه ۱۳۶۳ ، با هر زحمت و بدبختی که بود از حلقه محاصره عراقیها دررفته و با برادر محرمعلی الماسی از روستای #حریبه خارج و وارد یک نخلستان بزرگ شدیم ، هیچ شناختی از اطراف نداشتیم ، اما صدای رودخانه از انتهای نخلستان به گوش می‌رسید و ماهم که از رودخانه دجله گذشته و وارد منطقه عملیاتی شده بودیم ، به امید یافتن سایر همرزمان به سمت صدا رفتیم .
عراقی ها هم مثل مور و ملخ از روستا بیرون ریخته وسیلی از گلوله و موشک را بدرقه راهمان کردند.
با تاکتیک آتش و حرکت متر به متر عقب کشیدیم تا اینکه میانه های نخلستان صدای ناله های بلند و جانسوزی را شنیده و سمت صدا رفته و دیدیم #سردارپاسدار__عباس_تاران (رفیق‌دوست) معاون بی باک و دلاور #گردان_حضرت_حر_لشگر_۳۱_عاشورا در میان ده ها جنازه عراقی افتاده و از شدت درد به خود می پیچد و فریاد میزند.
در زیر بارانی از گلوله و موشک ، پیکر غرقه به خون برادر تاران را پشت برادر الماسی سوار کرده و با هر زحمت و مشقتی بود ، خود را به انتهای نخلستان رسانیده و خارج شدیم. خوشبختانه درست کنار رودخانه دجله بودیم و چندصدمتر بالاتر هم قایقی مشغول تخلیه مهمات بود، سریع سمت قایق رفته و از سکاندار قایق خواستیم ، برادر تاران را به عقب ببره ، اما قایقران امتناع کرد و هرچه هم خواهش و تمنا کردیم ، قبول نکرد.
خلاصه حسابی ناراحت مان کرد و من هم قاطی کرده و هرچه از دهانم درآمد نثارش کردم ، خلاصه کار داشت به جاهای باریک می‌کشید که یکدفعه یک نفر از پشت سر دستشو روی شانه ام گذاشت و با لحن زیبای ترکی گفت : دلاور ! چرا این قدر ناراحتی !؟ فکر کردم از رفقای سکاندار است و باعصبانیت برگشتم که چیزی بهش بگم که ناگهان چهره خاک آلوده و خسته و معصوم برادر #مهدی_باکری فرمانده لشگر ۳۱ عاشورا را مقابلم دیدم که داره بهم لبخند میزنه ، اصلا باورکردنی نبود و انتظار دیدن فرمانده لشگر را اونجا نداشتم و واسه همین هم طوری شوکه شدم که نفس تو سینه ام حبس و زبانم کاملا قفل شد و مثل یه تیکه چوپ سرجام خشکم زد .
#سردار_باکری با دیدن حال و روزم ، یه بوسه کوچولو به پیشانی ام زده و با لحنی مهربان و آرام بخش به زبان شیرین ترکی گفت : الله بنده سی !خسته نباشی ، ناراحت نباش همه چیز درست میشه ، بعدهم بلافاصله دستور انتقال برادر تاران را به قایقران داد و برادر الماسی هم پیکرشو داخل قایق گذاشت.
خدا میداند الان هم که الانه ، نگاه معصومانه ولبخند آرام بخش #سردار_مهدی_باکری از ذهن و فکرم خارج نشده و همیشه به یاد اون دقایق الهی و خدایی هستم .

🌸 نامش جاوید و یادش گرامی

📝 راوی #بسیجی_جانباز_عباس_لشگری

🔄 ادامه دارد...

کانال دل باخته
🇮🇷 @pcdrab
https://s9.picofile.com/file/8321952876/IMG_20180317_181727.jpg

📕 #حماسه_بدر
روایتی مستند از پنج روز ماموریت سخت و نفس گیر رزمندگان دلاور و خط شکن #استان_زنجان در قالب #گردان_حضرت_حر_لشگر_۳۱_عاشورا در #عملیات_بدر ( اسفند ماه ۱۳۶۳ ، منطقه عملیاتی شرق رودخانه دجله عراق )

🔴 آخرین روز #عملیات_بدر
🔹 #قسمت_دوم
🔸 #سردار_مهدی_باکری پس از راهی کردن قایق ، زاغه مهمات کوچکی را کنار نخلستان نشانمان داد و گفت : اونجا کیک و ساندیس هست ، برید اونجا کمی استراحت کنید که پاتک عراقی ها نزدیکه .
با برادر محرمعلی الماسی رفتیم و کنار ذاغه مهمات نشستیم و همین که خواستیم اولین ساندیس رو باز کنیم ، یکدفعه فریاد بلند #سردار_باکری در فضا پیچید که اون نفربرها رو بزنید . چند دستگاه نفربر عراقی در وسط نخلستان مشغول پیاده کردن کماندوهای گارد ریاست جمهوری بودند ، سریع یه قبضه آر پی جی برداشته و شروع به شلیک موشک کردم ، از چند نقطه دیگر هم بچه‌ها زدند تا اینکه یکی از نفربرها را زدیم و بقیه شون پا به فرار گذاشتند .
هنوز نفسی تازه نکرده ایم که حرکت تانک ها از دشت بالای روستا #حریبه آغاز شده و صدها تانک بصورت دشت بانی به سمت مان حمله ور شدند. بادستور #سردار_باکری همگی پشت سیل بند رفته و آماده مقابله با تک عراقی ها شدیم .
تمام دشت و نخلستان و پشت بام خانه های #روستای_حریبه مملو از نیروهای عراقی شده و از هر طرف به سمت سیل بند تیراندازی می کنند. چندتا هلی کوپتر سیاه و بدقواره هم بالای سرمان پیدا شده و شروع به زدن سیل بند با موشک و گلوله مسلسل میکنند .
تانک ها به نزدیکی سیل بند رسیده و ناگهان چندتایشان از قشون جدا شده و با سرعت تمام به سمت سیل بند می آیند .
شروع به شلیک موشک کردیم ، اما هرچه زدیم ، کمانه کرد و تانک ها به چندمتری سیل بند رسیدند ، انگاری آخرکار بود و داشتیم غریب و بی کس اسیر عراقی ها می‌شدیم ، یهوی فریاد یکی از همراهان #سردار_باکری در فضا پیچید که سردار می گوید به بالای سیل بند رفته و الله اکبر بگویید ، خوب میدانستیم که شکستن خط مساوی با اسارت یا شهادت است و برای همین هم بی درنگ فرمان سردار را بجان خریده و همگی با هم بالای تاج سیل بند پریده و شروع به گفتن الله اکبر و تیراندازی کردیم ،
عراقی ها که چند متری با شکستن خط فاصله ای نداشتند با دیدن این اوضاع خیال کردند که قصد حمله داریم و شتابان از تانک ها بیرون پریده و شروع به فرار کرده و تانک هایشان همینطور روشن کنار دیواره سیل بند باقی ماند .

⭕️ ۲۵ اسفندماه ۱۳۶۳ ، #عملیات_بدر ، منطقه عملیاتی #شرق_دجله_عراق ، روستای حریبه ، ساعتی قبل از شهادت #سردار_شهید_مهدی_باکری فرمانده دلاور #لشگر_۳۱_عاشورا

🌸 نامش جاوید و یادش گرامی

📝 راوی #بسیجی_جانباز_عباس_لشگری

🔄 ادامه دارد...

کانال دل باخته
🇮🇷 @pcdrab
https://s9.picofile.com/file/8322029718/IMG_20180318_183616.jpg

📕 #حماسه_بدر
روایتی مستند از پنج روز ماموریت سخت و نفس گیر رزمندگان دلاور و خط شکن #استان_زنجان در قالب #گردان_حضرت_حر_لشگر_۳۱_عاشورا در #عملیات_بدر ( اسفند ماه ۱۳۶۳ ، منطقه عملیاتی شرق رودخانه دجله عراق )

🔴 آخرین روز #عملیات_بدر
🔹 #قسمت_سوم
🔸با فرار عراقی ها ، شور و هیجان سیل بند را فرا گرفته و صدای شادی و تکبیر رزمندگان فضا را پر میکند، اما زمان خوشی کوتاه شده و دشمن از سه جهت راست و چپ و مقابل شروع به حمله کرده و صدها تانک و نفربر شتابان سمت سیل بند می آیند .
تک عراقی ها اینبار همه جانبه و شدید است ، #سردار_باکری یه قبضه خمپاره شصت در انتهای خاکریز مستقر و یکسره در حال پرتاب خمپاره سمت تانک هاست ، هرچه زمان می‌گذرد ، فشار عراقی ها بیشتر و مهمات ما هم مدام کمتر و کمتر می‌شود .
پشت سرمان به فاصله چند متر رودخانه دجله است و مقابل مان از سه جهت مملو از نیروهای پیاده و کماندوهای گارد و ادوات زرهی ، اوضاع اصلأ خوب نیست ، نه خبری از نیروهای کمکی هست و نه مهمات ، همه رزمندگان که اینک تعدادشون به کمتر از سی نفر می‌رسد پشت سیل بندی کوتاه موضع گرفته اند که نه جان پناهی دارد و نه سنگر مناسبی ، از زمین و آسمان آنچنان آتشی روی سیل بند ریخته میشود که روز روشن همچون شب تار ، سیاه و تاریک شده و ابر سیاهی از دود و خاکستر همه جا را در برگرفته .
با اتمام گلوله های خمپاره ، #سردار_باکری هم به پشت سیل بند آمده و در کنار رزمندگان مشغول زدن آر پی جی میشود ، آمدن سردار جان تازه ای به کالبد خسته بچه‌ها بخشیده و همگی با روحیه بالائی به نبرد ادامه می‌دهیم ، عراقیها تعداد زیادی تیربار دوشگا و آر پی جی یازده روی پشت بام خانه های روستا حریبه مستقر و بصورت مستمر دیواره سیل بند را می زدند و چندین فروند هلیکوپتر هم از آسمان راکت و موشک سرمون می ریزند.
دیگه کم کم داشت مهمات مان تمام میشد که ناگهان خبر مجروحیت #سردار_مهدی_باکری سنگر به سنگر گشته و همه را شوکه و نگران کرد .
طولی هم نکشید که پیکر غرقه درخون #سردار_مهدی_باکری درمیان دیده گان اشک بار یاران و رزمندگان به داخل قایق منتقل و باسرعت به سمت جزیره مجنون روانه شد .

🌸 نامش جاوید و یادش گرامی

⭕️ ۲۵ اسفندماه ۱۳۶۳ ، #عملیات_بدر ، منطقه عملیاتی #شرق_دجله_عراق ، روستای حریبه ، دقایقی قبل از شهادت #سردار_شهید_مهدی_باکری فرمانده دلاور #لشگر_۳۱_عاشورا

🌸 نامش جاوید و یادش گرامی

📝 راوی #بسیجی_جانباز_عباس_لشگری

🔄 ادامه دارد...

کانال دل باخته
🇮🇷 @pcdrab