دل باخته
817 subscribers
2.83K photos
2.91K videos
22 files
544 links
این کانال در راستای ترویج فرهنگ ایثار و شهادت و پیشبرد اهداف و آرمان های والای انقلاب اسلامی و پاسداری از حریم ولایت و رهبری فعالیت می کند.
بسیجی دل باخته حق و اهل ولایت است .

از وبلاگ دل باخته دیدن فرمائید
🅱 Pcdr.parsiblog.com
Download Telegram
💢 #خیبر

⭕️ خاطره‌ زیبا و شنیدنی از #سردار_شهید_حسن_باقری فرمانده دلاور #گردان_حضرت_ولیعصر_عج #لشگر_۱۷_علی_ابن_ابیطالب_ع و نیروهای پاکبازش در #عملیات_خیبر از زبان فرمانده خاکی و بی ادعای جبهه ها #سردار_حاج_منصور_عزتی :

💠 #قسمت_اول

🔹🔸 تعداد قایق ها کم بود و به همین خاطر گردان به دو گروه تقسیم شد . گروه اول شامل گروهان دوم به علاوه نصف گروهان اول و گروه دوم شامل گروهان سوم و باقی مانده گروهان اول بود . من هم به همراه سردار حسن باقری و گروه اول در مرحله اول سوار قایق ها شده و به سمت جزیره مجنون راهی شویم .

نیزارها و آبره ها را پشت سرگذاشته و حوالی ساعت دو و نیم بعدازظهر به جزیره رسیده و پیاده شدیم . جزیره ، به سان کوره ای داغ و مشتعلی شده بود که هنوز توانسته بود زیر آتش سنگین عراقی ها ، قدم گاه رزمندگان باشد . در همان ساعات اولیه ورود به جزیره ، شاهد اصابت موشک یک فروند جنگنده عراقی به بالگرد حامل مهمات و نیروهای خودی بودیم و این از جنگی سخت ، خبر می داد .

مجروحین هم در شرایط نامناسبی بی آنکه امیدی به رسیدن به بیمارستان داشته باشند در کنار سنگرها و مواضع اولیه ی دشمن که به دست نیروهای ایرانی فتح شده بود و بعضاً جنازه ی نیروهای عراقی هم در کنارشان دیده می شد ، قرار گرفته بودند . قرار بود که در اولین فرصت با قایق هایی که جزیره را ترک می کنند ، به عقب منتقل شوند .

بلافاصله به سمت جزیره ی جنوبی حرکت کردیم . در میانه ی مسیر ، سردار حسن باقری از نیروها جدا شده و با پای پیاده خودش را به سنگر سردار مهدی زین الدین فرمانده لشگر که در تقاطع دو جزیره شمالی و جنوبی واقع شده بود رساند ، تا آمادگی گردان حضرت ولیعصر عج را برای شرکت در عملیات اعلام نماید .

در همین اثنا ، برادر محمدتقی اوصانلو هم به ما پیوست . ما اولین گردان از نیروهای زنجان بودیم که پایمان به جزیره رسیده بود . قرار بود شب اول را در جزیره مانده و بعد از آشنایی بیشتر با منطقه عملیاتی ، در شب بعد جهت انهدام مواضع ارتش عراق از پل شطاطه و کانال سویب گذشته و به منطقه ای در پشت پاسگاه طلاییه برسیم .

هوا ، کمی تاریک شده بود و آماده می شدیم که نماز مغرب و عشا را بخوانیم . بعد از نماز ، غذای کنسرو شده ای را خوردیم و در حالی که هنوز از آتش سنگین دشمن کاسته نشده بود ، تلاش کردیم که موقعیت خودمان را بیشتر بشناسیم .

سردار حسن باقری دغدغه ی نیروهای باقی مانده گردان را داشت ، همان گروه دومی که هنوز خودشان را به ما نرسانده بودند . خبرها هم حاکی از آن بود که در تعدادی از محورها ، عملیات زیاد موفقیت آمیز نبوده است .

خیلی خسته شده بودیم ، برای در امان ماندن از ترکش های ریز و درشت توپ و خمپاره ها ، در کنار دست مسیر تردد نیروها برای خود چاله ای انفرادی کنده و آماده ی استراحت شدیم . من هم با برادر اوصانلو با هم داخل یک چاله و پشت به پشت هم خوابیدیم .

هنوز از نیروهای گروه دوم خبری نبود . ساعتی را استراحت کرده بودیم که با صدای برادر عروج که از نیروهای اصلی طرح و عملیات لشگر ۱۷ بود ، بیدار شدم . همدیگر را می شناختیم . ابتدا سراغ حسن باقری را گرفت . وقتی گفتم که رفته سراغ نیروهای باقی مانده ، گفت که نیروها را بیدار کن تا به خط برویم . آن لحظه سردار مهدی زین الدین را هم دیدم که کنار موتوری در طول جاده ایستاده است .

از صبحت های برادر عروج فهمیدم که محمدحسین ساعدی ، فرمانده گردان روح الله و جمع کثیری از نیروهایش که در شرق پل شطاطه از مواضع خودی دفاع می کردند ، به شهادت رسیده اند . استعداد نیروهای باقی مانده هم حدود چهل نفر است . دیگر قادر به مقاومت نیستند . احتمال زیاد می رود که عراقی ها از این نقطه عبور کرده و وارد جزیره شوند .

سریع آماده ی حرکت شدیم . مسیر یکسره زیر آتش توپ خانه های عراق بود . همه ی نگرانی من این بود که قبل از رسیدن به محل مورد نظر تلفات زیادی بدهیم . ولی به لطف الهی بدون هیچ حادثه ی تلخی به خط پدافندی رسیدیم . عرض کانال سویب حدود پنجاه متر بود که در طرفین آن مواضع نیروهای خودی و عراقی قرار گرفته بود . عراقی ها فشار زیادی را به این خط وارد می کردند تا شاید خط را شکسته و وارد جزیره شوند...

🌀 #ادامه_دارد
.
🌸 یاد باد آن روزگاران یاد

#دفاع_مقدس
#عملیات_خیبر
#رزمندگان_زنجان
#فرماندهان_شهید_زنجان
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم

کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
💢 #خیبر

⭕️ #خط_ثارالله

💠 خاطره ای شنیدنی از رزمندگان زنجانی #گردان_حضرت_ولیعصر_عج #لشگر_۱۷_علی_ابن_ابیطالب_ع در #عملیات_خیبر :

#قسمت_اول

🔸🔹 در عملیات خیبر ، گردان حضرت ولیعصر (عج ) لشگر ۱۷ علی ابن ابیطالب (ع) برای بار سوم با نیروهای داوطلب طرح لبیک یا خمینی (ره) اعزامی از استان زنجان بازسازی و بلافاصله هم تجهیز و برای ماموریتی دیگر روانه جزایر خونین رنگ مجنون شد .

حوالی غروب رزمندگان سوار بر وانت تویوتاهای بی سقف از روی پل شناور سیزده کلیومتری گذشته و شب هنگام در کنار جاده ای پهن و بزرگ پیاده و بنا به دستور در داخل سنگرهای کنار جاده مستقر شدند . گردان حدود ده روزی در سه راه بهشتی جزیره مجنون اردو زده و رزمندگان دلاور همچون کارگران ساده ساختمانی مشغول ترمیم و تسریع جاده خاکی مابین دو جزیره شمالی و جنوبی شدند و سپس برای انجام مأموریتی پدافندی روانه یکی از خطرناکترین خطوط پدافندی منطقه بنام خط ثارالله شدند .

آنطور که سردار جانباز حاج سید جواد باقرزاده از فرماندهان دلاور گردان می گفتند ، لشگر ۴۱ ثارالله با کمبود نیرو مواجه شده و طبق توافقی که بین سردار مهدی زین الدین فرمانده لشگر ۱۷علی ابن ابیطالب (ع) و سردار قاسم سلیمانی فرمانده لشگر ۴۱ ثارالله انجام گرفته ، قراربرآن شده که گردان حضرت ولیعصر (عج ) فقط برای چند روزی از خط پدافندی ثارالله پاسداری و حفاظت کند و با رسیدن نیروهای تازه نفس لشگر ثارالله ، خط را تحویل آنها دهد.

با غروب آفتاب ، نماز را خوانده و با تجهیزات کامل آماده حرکت شده وبا رسیدن تویوتاهای بی سقف همگی سوار شده و با تکبیر و صلوات به ‌سمت خطوط مقدم حرکت کردیم ‌. با طی مسافتی بسیار طولانی ، نیمه های شب به حوالی خط مقدم رسیده و بدون کوچکترین سر و صدایی از ماشین ها پیاده و نیم خیز و به ستون یک شروع به پیاده روی کردیم . حدود یک ساعتی راه رفتیم تا اینکه وارد یک کانال باریک و طویل شدیم که دارای سنگرهای بسیار مستحکم و سرپوشیده بود .

در سکوت کامل و با هدایت فرماندهان ، رزمندگان هر گروهان چند نفر به چند نفر با رزمندگان قبلی سنگرها جایگزین شدند تا اینکه در نهایت نوبت به گروهان ما رسید که شامل سنگرهای آخر خط می شد . با راهنمایی سرداران ناصر اجاقلو (کلامی) فرمانده گروهان و معاون دلیرش سردار کمال قشمی در تعدادی از سنگرها مستقر و با شوق فراوان شروع به تمیز کردن و جابجایی وسایل و تجهیزات مان در داخل سنگرها کردیم .

خیلی دلم میخواست سریع با اوضاع منطقه و موقعیت خط آشنا شوم . برای همین شتابان تجهیزاتم را باز کرده و در گوشه ای از سنگر انداخته و با اینکه گفته بودند از سنگرها خارج نشین ، زدم بیرون و مشغول وارسی اطراف شدم . انتهای کانال به دژی بلند ختم می شد که از دور همچون دیواری هفت یا هشت متری دیده می شد ، با احتیاط سمت دژ رفته و اولین چیزی که در مسیر به چشمم خورد ، یک سنگر خمپاره بود که چندتا قبضه خمپاره ۶۰ داخلش مستقر و تعدادی هم گلوله کنارشان چیده بودند . بقدری شور و هیجان نبرد با عراقی ها را داشتم که بدون فکر و بی اینکه بدانم دارم چکار می کنم . با خوشحالی پشت یکی از قبضه ها پریده و سریع ضامن چندتا گلوله را کشیده و یکی پس از دیگری داخل لوله خمپاره انداختم .

صدای شلیک خمپاره ها ، سکوت خط را شکست و ناگهان دیدم که یک رزمنده با فحش و بد و بیراه ! دوان و دوان به طرفم می آید ، راستش اول خواستم فرار کنم که دیگه وقت نشد و طرف نفس نفس زنان و عصبانی به سنگر رسیده و شروع کرد به داد و بیداد که چرا بدون اجازه به سلاح شأن دست زده ام !؟
طرف یک استوار سیبل کلفت ارتشی بود که قد و قواره بلندی هم داشت ، خیلی با ترس و لرز ، کلاش را این دست و اون دست کردم و سلام داده و با خنده گفتم : تازه اینجا آمدیم و اینها هم که اسم و نگهبانی نداشت ، دلم خواست چندتا خمپاره نثار عراقی ها بکنم ! اشکالی داره !؟
خنده تلخی کرد و گفت : پس گردانی که می گفتند قراره بیاد ، شما هستید !
خب پس تازه از گرد راه رسیده و هیچ شناختی از این خط شوم و جهنمی نداری و نمی‌دانی نرسیده چه اشتباه بزرگ و خطرناکی مرتکب شده ای ! حالا همانجا بمان و بقیه داستان را تماشا کن !؟

هنوز حرف برادر ارتشی کامل نشده بود که به ناگهان بارانی از گلوله توپ و خمپاره و کاتیوشا به روی کانال و اطراف آن باریدن گرفت و دهها منور رنگارنگ در آسمان روشن و منطقه را به مانند روز روشن کرد . خلاصه خط آرام و بی‌سر و صدا یکدفعه مانند شب عملیات پرسر و صدا شد و همه جا را دود و آتش و انفجار فراگرفت . گیج و منگ داخل سنگر خمپاره مانده بودم که برادر ارتشی از دستم گرفته و شتابان به داخل سنگری سرپوشیده کشید که متعلق به برادران ارتش بود....

🌀#ادامه_دارد

✒️ خاطره از
#بسیجی_جانباز_عباس_لشگری

#دفاع_مقدس
#عملیات_خیبر
#رزمندگان_زنجان
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم

کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
💢 #حماسه_بدر

⭕️ خاطراتی از رزمندگان زنجانی #گردان_حر #لشگر_۳۱_عاشورا در عملیات عاشورایی #بدر :

📌 #قسمت_اول

💠 #شب_حمله

🔹🔸حوالی ساعت یک بامداد روز چهارشنبه ۱۳۶۳/۱۲/۲۲ ، بعد از ساعت‌ ها پیاده روی نفس گیر وارد یک کانال خشک کشاورزی شده و در امتداد کانال به ستون یک ردیف شده و آماده آغاز عملیات شدیم ، آسمان کاملأ تاريک بود و خط پدافندی در سکوت و آرامشی بسیار مرموز و مشکوک فرو رفته بود . دقایق به کندی پیش می‌رفت و داخل کانال چنان در سکوت بود که صدای تند ضربان قلب همسنگرم را کاملاً به گوش می شنیدم . قرار بر آن بود که پس از دریافت رمز عملیات ، از کانال خارج شده و در کمال سکوت و آرامش به مواضع دشمن نزدیک و در یک حمله غافلگیرانه خطوط اول دشمن را در هم شکسته و با پاکسازی منطقه خود را به رزمندگان لشگر هشت نجف برسانیم که در حلقه محاصره عراقی ها بودند .

هم‌رزمان با شور و هیجان فراوان منتظر شنيدن رمز عملیات و فرمان حرکت بودند ، اما دقایق پشت سر هم گذشت و هیچ خبری از هیچ کس نشد ، ناگهان صدای انفجار و تيراندازی مسلسل های سبک و سنگين فضای منطقه را پر کرد و صدها گلوله منور در آسمان منفجر و شروع به نورافشانی کردند . اوضاع دشت مقابل و سر و صداهایی که از آن طرف می آمد خبر از آغاز درگیریها می داد اما دسته ما همچنان داخل کانال بود و هیچ اطلاع و خبری هم از دلیل آن همه انفجار و تیراندازی ها نداشتیم !

انگاری عملیات آغاز و رزمندگان گردان با نيروهای دشمن درگير و مشغول نبرد بودند ، اما عجیب بود که دسته ما هنوز منتظر دریافت رمز و دستور حرکت بود ! نگرانی از جا ماندن و عدم حضور در صحنه نبرد ، موجب اعتراض همرزمان شده و در اين خصوص برادر پاسدار خليل آهومند فرمانده دسته را مورد سوال قرار داده و جویای علت جاماندن دسته شدند .برادر آهومند نرسيدن دستور حرکت و عدم دریافت رمز عملیات را دلیل جاماندن دسته عنوان کرده و رزمندگان را به صبر و سکوت ‌و آرامش دعوت کردند.

آتش پر حجم دشمن ، دقيقأ بر روی کانال و اطراف آن هدايت شده و گرد و غبار و دود باروت ، حاصل از انفجارات همه جا را فراگرفته و داخل کانال کاملاً تيره و تار شده و تیر و ترکش مثل باران بر سرمان ریخته می شد . از نحوه آغاز عمليات و جزئيات درگيری ها هیچ اطلاعی نداشتیم ، اما داد و فرياد رزمندگان و صدای فریاد و ناله های جانسوز مجروحان از همان نزديکها به گوش می رسید و خبر از سنگينی نبرد و اوضاع وخیم میدان نبرد می داد .

دقایقی در بی خبری و نگرانی و اضطراب سپری شد تا اینکه یکدفعه سر و کله فرمانده محور سردار ميرزاعلی رستمخانی پیدا شد و از دیدنمان در داخل کانال بقدری شوکه و ناراحت شد که با عصبانیت از فرمانده دسته علت زمین گیری و عدم حرکت رزمندگان را جويا شد .

پاسخ های برادر آهومند ، سردار رستم خانی را قانع نکرده و چند تذکر به ايشان داد و با گفتن رمز عمليات که نام مبارک (يا فاطمه الزهرا س ) بود ، دستور حرکت به رزمندگان ‌دسته داد . خودش هم به همراه همراهان و چند نفر بیسیم چی ، جلوی دسته راه افتاده و از کانال خارج و به سمت مواضع دشمن شروع به پيشروی کردیم .

از زمين و آسمان آتش می بارید و رگبار گلوله های سرخ رسام لحظه ای قطع نمی شد ، منطقه به جهنمی آتشین مبدل شده‌ و در هر قدم صدهـا گلوله توپ و خمپاره و موشک بود که به اطراف ستون اصابت و ترکشهای ريز و درشت شأن زوزه کشان از اطراف مان رد می شدند ، حرکت واقعاً سخت و دشوار بود و مدام‌ خیز می ‌زدیم و بلند می شدیم و نیم خیز و با سرعت به راه خود ادامه می دادیم .

کم کم به محل اصلی درگيری رسيده و ناگهان با چنان صحنه های دردآور و ناراحت کننده ای روبرو شدیم که زبان و قلم قادر به گفتن و نوشتن آنها نبوده و نخواهد بود . با هرقدمی که بجلو بر می داشتیم ، تعداد بيشتری از همرزمان را می دیدیم که زخم خورده و شهید در وسط میدان افتاده اند ، فضای منطقه به توسط روشنائی صدها گلوله منور و نورافکن های قوی تانکها و نور حاصل از سوختن خودروهای زرهی دشمن ، کاملا روشن و اطراف تا صدها متر به وضوح  ديده  می شد ، پيکرهای زخم خورده و غرقه در خون ياران و همسنگران در هر طرفی ديده می شد و صدای زمزمه های جانسوز و ناله های دردآلود زخمی ها که بسيار هم دلخراش و دردآور بود ، از هر سمت و سوی میدان به گوش می رسید...

🌀 #ادامه_دارد

🖍 خاطره از #بسیجی_جانباز_عباس_لشگری

#دفاع_مقدس
#عملیات_بدر
#رزمندگان_زنجان
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم

کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
💢 #کربلای۴_۵

🌀 انتشار برای اولین بار

💠 #قسمت_اول

📽 مصاحبه رزمندگان زنجانی گردان حضرت امام سجاد (ع) لشگر هشت نجف قبل از آغاز عملیات عاشورایی کربلای چهار و پنج

🌸 نامشان جاوید و یادشان گرامی

⭕️ بسیاری از این عزیزان در عملیات کربلای پنج به شهادت رسیده و این مصاحبه ها هدیه زیبا و ارزشمندی برای خانواده معظم آنان می باشد .‌ لطفاً در صورت شناسایی شهدا ، مصاحبه آنها را برای خانواده شأن ارسال فرمائید.

#دفاع_مقدس
#عملیات_کربلای۴_۵
#رزمندگان_زنجان
#فرماندهان_شهید_زنجان
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم

کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
💢 #خط_خون

⭕️ خاطراتی از رزمندگان زنجانی در عملیات #کربلای_هشت به روایت بسیجی جانباز #حاج_امیر_جم :

💠 #قسمت_اول

🔸🔹نوزده فروردین ، همه برای عملیات کربلای هشت آماده بودیم. ساعت دو بعدازظهر اتوبوس‌ها رسید و با همه‌ی تجهیزات‌مان به راه افتادیم. جاده‌ی مستقیمی را به پیش می‌رفتیم. نمی‌توانستم در طول مسیر بخوابم. چشمانم باز بود و از پنجره‌ی اتوبوس به جاده خیره شده بودم. بچه‌ها زیر لب ذکر می‌گفتند. سید داود از جا بلند شد و نوحه خواند. صدایش حزن دلنشینی داشت و بچه‌ها اشک می‌ریختند. چهره‌اش نورانی‌تر از همیشه به‌نظر می‌رسید. چند هفته پیش ، در تعطیلات عید با بچه‌های گردان به مشهد رفته بود و عطر و بوی حرم را داشت. برای من عطر و جانماز سوغاتی آورده بود. می‌دانستم که آرزوی شهادت دارد. شاید این‌بار به‌خاطر رسیدن به آرزویش، امام رضا(ع) را واسطه قرار داده بود.

تابلوهای چوبی واحد تبلیغات در کنار جاده به چشم می‌خورد. روی آن نوشته بود: لبخند بزن بسیجی! اتوبوس نزدیک خرمشهر به سمت راست پیچید. حدس زدم که محل عملیات مان در شلمچه باشد. شلمچه برای بسیاری از رزمندگان ، خاطرات کربلای چهار و پنج را تداعی می‌کرد. پس از چند ساعت به جایی نزدیک شلمچه رسیدیم. بقیه‌ی راه را سوار تویوتا شدیم و در تاریکی آسمان به طرف مقری در شلمچه حرکت کردیم. محل استقرار نیروها، مقر تاکتیکی لشکر ۱۱ عراق بود ؛ همان مقری که رزمنده‌ها در کربلای پنج تصرف کرده بودند. وقتی به آنجا رسیدیم ، بچه‌ها از ماشین پیاده می‌شدند که سید با صدای بلند گفت: برادران! برای اینکه با پیروزی و سربلندی برگردیم ، یک صلوات محمدی‌پسند بفرستید! بعد ، همه یک‌صدا و با شوق صلوات فرستادند و وارد مقر شدند.

حاج‌جمال پرستارلویی ، فرمانده گردان مان بسیار مسئولیت‌‌پذیر و باحوصله بود. ساعت ۱۰ شب بی‌سیم زدند که گروهان ما با فرماندهی آقا وهاب آماده حرکت شود. تا خط‌مقدم فاصله‌ی زیادی نداشتیم. در تاریکی شب به‌سمت خط حرکت کردیم. از بین سلاح‌های جنگی، من فقط یک کلاشینکف و خشاب اضافه برداشتم و سید داود برای روحیه‌دادن به نیروها رجزهای حماسی می‌خواند: پدافند هوایی ، تو خیلی باصفایی...
توپ صدو‌شش- تانک بزن برو پیش..
در حین انجام کار ، بسیجی‌های کم ‌سن‌ و سالی را می‌دیدم که عاشقانه و با شور و هیجان مُهیای رفتن می‌شدند. آنها در چشم من بزرگ بودند. بیش از آنکه رزمنده یا سربازی باشند ، سالک و عارفی بودند که در طریقت خاکریز و دل سنگرها ، سیر و سلوک می‌کردند. چند روزی قبل از عملیات ، حنابندان بود. بیشترشان حنا به دست بسته و برای رسیدن به وصال حق ، خودشان را آراسته بودند. به‌وضوح شادی را در چشم تک ‌تک‌شان می‌دیدم. چهره‌ی بعضی‌ها نورانی‌تر از همیشه بود ؛ همچون ماه‌پاره‌ای در دل شب...

در پشت خاکریزها اتفاق‌های خوب و بد منتظرمان بود. اعتماد جعفری از آخر ستون ، خودش را به جلوتر رساند و دوشادوش سیدداود روی زانوها نشست. دلم آشوب بود. نگرانی‌ام را بروز نمی‌دادم ، اما حواسم به سید بود. او با آرامش و طمأنینه در گوش کسی که آر پی ‌جی داشت ، حرف می‌زد.
آرپی‌جی‌زن خیز برداشت که دوشکا را خاموش کند ، اما سرباز عراقی مجالش نداد. گلوله‌اش در کمتر از لحظه‌ای به سید خورد و بناگوش او را شکافت. سید به حالت سجده و با پیشانی روی خاک افتاد ، ولی بسیجی آر پی ‌جی‌زن خودش را نباخت ؛ با قدرت ایستاد و با شلیک اولین آر پی ‌جی، دوشکا را خاموش کرد و خودش هم بلافاصله با تیرهایی که به سمت‌مان می‌آمد ، از پا افتاد. در یک لحظه غرش خوفناک و رعب‌آور دوشکاها در دشت پیچید. ستون برخاست و همه به سمت کانال یورش بردند.

سید داود شبیری در سجده‌ی عشق از عمق جانش صدا می‌زد : یا زهرا (س) یا زهرا (س) به‌گمانم در خلسه‌ی زیبایی به‌‍‌سر می‌برد که من با آن بیگانه بودم. دلم گواهی می‌داد که سید چند ساعت بیشتر کنار ما نمی‌ماند و شهادتش خیلی دور نیست. گویا بار آخری که به مشهد رفت، اذن شهادتش را از امام رضا(ع) گرفته بود.

اعتماد جعفری خودش را به سید چسبانده بود. نمی‌توانست از او دل بکَند ، اما چاره‌ای نداشتیم ؛ باید هرچه زودتر خودمان را به طرف کانال بعثی‌ها می‌کشاندیم. دوشکاها و انواع گلوله‌های توپ و خمپاره همچنان ما را می‌زدند. بیشتر سلاح‌های سبک ما نارنجک بود و چیزی شبیه اسباب‌بازی تلقی می‌شد.
یادآوری آیه‌ی « وَمَا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَلَٰکِنَّ اللَّهَ رَمَىٰ » دلم را آرام می‌کرد. آتش درگیری ما با دشمن برای لحظه‌ای خاموش نمی‌شد. اعتماد جعفری، رسول، شعبان ، مجتبی تاران و تعدادی از نیروها خودشان را به ورودی کانال رساندند...

🌀#ادامه_دارد...

منبع : کتاب خط خون خاطرات امیر جم به قلم مریم بیگدلی

#دفاع_مقدس
#عملیات_کربلای_هشت
#رزمندگان_زنجان
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم

کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
💢 #باتمیان_گون

💠 #قسمت_اول

📽 قسمت هایی کوتاه از مستند زیبا و دیدنی #باتمیان_گون (خورشید بی غروب ) روایتی شنیدنی از ساعات آخرین زندگانی و شرح ماجرای شهادت فرمانده دل ها ، سردار دلاور #شهید_مهدی_باکری فرمانده غیرتمند و مخلص لشکر ۳۱ عاشورا در عملیات عاشورایی #بدر ( اسفند ماه ۱۳۶۳ ، آنسوی رودخانه دجله ، روستای حریبه عراق )

🌺 روحش شاد و یادش گرامی

👌 بسیار عالی و تماشایی با صحنه های دیده نشده از منطقه عملیاتی بدر

#دفاع_مقدس
#عملیات_بدر
#سرداران_شهید
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم

کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
#والفجر_چهار

خاطرات زیبا و شنیدنی از رزمندگان #استان_زنجان در #عملیات_والفجر_۴ ( مهرماه ۱۳۶۲ ، منطقه عملیاتی پنجوین عراق )

💠 #قسمت_اول

🔸🔹 یواش یواش مهتاب بالای سرمان پیدا میشد ، هم عراقی ها به ما دید داشتند و هم ما به عراقی ها ، ولی چون در یال بودیم عراقیها مسلط تر بودند به ما و بچه ها را دونه به دونه میزدند ، درگیری ادامه داشت و کم کم عراقی ها فرار میکردن و ماهم نزدیکتر میشدیم ، ولی یک تیربارچی عراقی خیلی مقاومت میکرد و خیلی از نیروها رو زخمی و شهید کرد ، ما تیربارچی را محاصره کرده بودیم . من و حمید سنمار و یک نفر به اسم نجفعلی و ابراهیم اصحابی ( آرپی جی زن ما بود) ، تیربارچی تنها کسی رو که نمیزد ، میکائیل کریمی بود.

چون شب مهتابی بود ، میشد عراقی ها را دید ، ما دیدیم که عراقی ها به پشت تپه فرار میکنند ( طرف نیروهای خودشان ) ، ما خودمان را به بالای تپه رساندیم و بچه ها ، آنهایی را که می‌دیدند به رگبار بستند ، از اون یک دسته ی میکائیل تا آنجایی که یادمه یعقوبعلی محمدی ، حمید سنمار ، سید محسن نجفیان ، محمدحسین جعفری ، مرحوم اسماعیل ملحونی ، مجید تفویضی ، ناصر اوجاقلو (کلامی) که معاون میکائیل کریمی بود ، ناصر الماسی هم که همون شب رسیده بود ( ما ۴ ماه منتظر عملیات بودیم ولی حاج ناصر آخر کار رسید و در عملیات هم حضور پیدا کرد) و بنده بودیم .

هرکسی حال داشت میکائیل کارها را بهش میگفت ، همگی مهمات بیار ، حمل مجروح ، امداد گر و.. بودیم ، مطمن بودیم که عملیات تموم شده و فعلا هوا تاریک بود و ماهم از این تپه به آن تپه میرفتیم ، در آن یالی که بچه ها زخمی شده بودند بچه های خودمون را میدیدیم و میبردیم در سنگر میگذاشتیم و از پیشانی شهدا می بوسیدیم . شهادت جعفر پهلوان افشار را من در عملیات نفهمیدم و در همین حین جنازه اش را دیدم ، حمید مکی و جلال معبودی رو دیدم ، خم شدم و از پیشونی حمید بوسیدم ( سر حمید مکی روی بازوی جلال بود ، خواستم از روی جلال هم ببوسم که با یک صدای ضعیفی گفت من زنده ام ) ، بهرام خاکباز منفرد هم بین بچه های سالم بود ، در این میان چیزی که ذهنم را بسیار مشغول کرده بود جنازه های زیادی بود که مثل سنگ شده بودند.

میکائیل به ابراهیم گفت ، با آرپی جی تیربارچی عراقی رو بزنه ، ابراهیم تا بلند شد تا موشک رو شلیک کند ، تیربارچی ابراهیم را به رگبار بست ، ابراهیم هم تلو تلو خوران رفت و افتاد پیش جنازه عراقی ها ، ما چند نفر در ۴ یا ۵ متری سنگر عراقی بودیم و فقط داخل سنگرش نارنجک مینداختیم و صدای ناله اش را میشنیدیم و فکر میکردیم که مرده است ، ولی همین که پا می شدیم ، مارو به رگبار می بست ، میکائیل همینجوری سرپا ایستاده بود و در آخر خودش رفت و آرپی جی را از کنار ابراهیم برداشت ، عراقی تیربارچی در این میان که به ما تیراندازی میکرد ، به شکم ابراهیم هم رگبار میزد ، حدودا ۳۰ با۴۰ تا گلوله به ابراهیم زد ، تعداد گلوله ها را برای این میگویم که از هر ۱۰ تا تیر یکیش گلوله رسّام میشد ، ۳ یا ۴ بار شکم ابراهیم آتش گرفت ، ( قبل عملیات یه حمامی بود که با هیزم گرم میشد و انقدر هیزم ریخته بودند که کسی از شدت گرما نمیتوانست دوش بگیرد ، ابراهیم و کریم صفیلو رفقای صمیمی بودند و دو نفری مسابقه میدادند و بلند میگفتند غسل شهادت میکنیم قربتا عند الله ، به جرات میتونم بگم که بدن دوتاشان هم تاول زده بود ولی با این وجود غسل شهادت رو انجام میدادند ) ، میکائیل که آرپی جی ابراهیم را برداشته بود به راحتی ایستاد و ماشه را کشید ولی چاشنی موشک عمل نکرد و دوباره با حوصله چخماخ را کشید و چاشنی عمل کرد و موشک اصابت کرد و سنگر تیربار خاموش شد ، ما هم سریع خود را به پیکر سوراخ سوراخ شده ابراهیم رساندیم .

میکائیل گفت من میخوام اون تیربارچی که بچه ها را زد ، ببینم و به من گفت تو هم بیا باهام ، وقتی صورت تیربارچی عراقی را دیدیم پسری ۱۸-۱۹ ساله بود ، به اون یکی جنازه ها اعتنایی نمیکردیم ولی میکائیل گفت این پسر زرنگی بود و تصمیم گرفتیم کمی رویش خاک بریزیم و دفنش کنیم....

خاطره از سردار بسیجی ، غواص جانباز حاج جمال زرگری

🌺 یاد باد آن روزگاران یاد باد

#دفاع_مقدس
#رزمندگان_زنجان
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم

کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
💢 #حماسه_بدر

⭕️ خاطراتی از رزمندگان زنجانی #گردان_حر #لشگر_۳۱_عاشورا در عملیات عاشورایی #بدر :

📌 #قسمت_اول

💠 #شب_حمله

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحيمِ

🔹🔸حوالی ساعت یک بامداد روز چهارشنبه ۱۳۶۳/۱۲/۲۲ ، بعد از ساعت‌ ها پیاده روی نفس گیر وارد یک کانال خشک کشاورزی شده و در امتداد کانال به ستون یک ردیف شده و آماده آغاز عملیات شدیم ، آسمان کاملأ تاريک بود و خط پدافندی در سکوت و آرامشی بسیار مرموز و مشکوک فرو رفته بود . دقایق به کندی پیش می‌رفت و داخل کانال چنان در سکوت بود که صدای تند ضربان قلب همسنگرم را کاملاً به گوش می شنیدم . قرار بر آن بود که پس از دریافت رمز عملیات ، از کانال خارج شده و در کمال سکوت و آرامش به مواضع دشمن نزدیک و در یک حمله غافلگیرانه خطوط اول دشمن را در هم شکسته و با پاکسازی منطقه خود را به رزمندگان لشگر هشت نجف برسانیم که در حلقه محاصره عراقی ها بودند .

هم‌رزمان با شور و هیجان فراوان منتظر شنيدن رمز عملیات و فرمان حرکت بودند ، اما دقایق پشت سر هم گذشت و هیچ خبری از هیچ کس نشد ، ناگهان صدای انفجار و تيراندازی مسلسل های سبک و سنگين فضای منطقه را پر کرد و صدها گلوله منور در آسمان منفجر و شروع به نورافشانی کردند . اوضاع دشت مقابل و سر و صداهایی که از آن طرف می آمد خبر از آغاز درگیریها می داد اما دسته ما همچنان داخل کانال بود و هیچ اطلاع و خبری هم از دلیل آن همه انفجار و تیراندازی ها نداشتیم !

انگاری عملیات آغاز و رزمندگان گردان با نيروهای دشمن درگير و مشغول نبرد بودند ، اما عجیب بود که دسته ما هنوز منتظر دریافت رمز و دستور حرکت بود ! نگرانی از جا ماندن و عدم حضور در صحنه نبرد ، موجب اعتراض همرزمان شده و در اين خصوص برادر پاسدار خليل آهومند فرمانده دسته را مورد سوال قرار داده و جویای علت جاماندن دسته شدند .برادر آهومند نرسيدن دستور حرکت و عدم دریافت رمز عملیات را دلیل جاماندن دسته عنوان کرده و رزمندگان را به صبر و سکوت ‌و آرامش دعوت کردند.

آتش پر حجم دشمن ، دقيقأ بر روی کانال و اطراف آن هدايت شده و گرد و غبار و دود باروت ، حاصل از انفجارات همه جا را فراگرفته و داخل کانال کاملاً تيره و تار شده و تیر و ترکش مثل باران بر سرمان ریخته می شد . از نحوه آغاز عمليات و جزئيات درگيری ها هیچ اطلاعی نداشتیم ، اما داد و فرياد رزمندگان و صدای فریاد و ناله های جانسوز مجروحان از همان نزديکها به گوش می رسید و خبر از سنگينی نبرد و اوضاع وخیم میدان نبرد می داد .

دقایقی در بی خبری و نگرانی و اضطراب سپری شد تا اینکه یکدفعه سر و کله فرمانده محور سردار ميرزاعلی رستمخانی پیدا شد و از دیدنمان در داخل کانال بقدری شوکه و ناراحت شد که با عصبانیت از فرمانده دسته علت زمین گیری و عدم حرکت رزمندگان را جويا شد .

پاسخ های برادر آهومند ، سردار رستم خانی را قانع نکرده و چند تذکر به ايشان داد و با گفتن رمز عمليات که نام مبارک (يا فاطمه الزهرا س ) بود ، دستور حرکت به رزمندگان ‌دسته داد . خودش هم به همراه همراهان و چند نفر بیسیم چی ، جلوی دسته راه افتاده و از کانال خارج و به سمت مواضع دشمن شروع به پيشروی کردیم .

از زمين و آسمان آتش می بارید و رگبار گلوله های سرخ رسام لحظه ای قطع نمی شد ، منطقه به جهنمی آتشین مبدل شده‌ و در هر قدم صدهـا گلوله توپ و خمپاره و موشک بود که به اطراف ستون اصابت و ترکشهای ريز و درشت شأن زوزه کشان از اطراف مان رد می شدند ، حرکت واقعاً سخت و دشوار بود و مدام‌ خیز می ‌زدیم و بلند می شدیم و نیم خیز و با سرعت به راه خود ادامه می دادیم .

کم کم به محل اصلی درگيری رسيده و ناگهان با چنان صحنه های دردآور و ناراحت کننده ای روبرو شدیم که زبان و قلم قادر به گفتن و نوشتن آنها نبوده و نخواهد بود . با هرقدمی که بجلو بر می داشتیم ، تعداد بيشتری از همرزمان را می دیدیم که زخم خورده و شهید در وسط میدان افتاده اند ، فضای منطقه به توسط روشنائی صدها گلوله منور و نورافکن های قوی تانکها و نور حاصل از سوختن خودروهای زرهی دشمن ، کاملا روشن و اطراف تا صدها متر به وضوح  ديده  می شد ، پيکرهای زخم خورده و غرقه در خون ياران و همسنگران در هر طرفی ديده می شد و صدای زمزمه های جانسوز و ناله های دردآلود زخمی ها که بسيار هم دلخراش و دردآور بود ، از هر سمت و سوی میدان به گوش می رسید...

🌀 #ادامه_دارد

🖍 خاطره از #بسیجی_جانباز_عباس_لشگری

#دفاع_مقدس
#عملیات_بدر
#رزمندگان_زنجان
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم

کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
💢 #باتمیان_گون

💠 #قسمت_اول

📽 قسمت هایی کوتاه از مستند زیبا و دیدنی #باتمیان_گون (خورشید بی غروب ) روایتی شنیدنی از آخرین ساعات زندگانی و شرح ماجرای شهادت فرمانده دل ها ، سردار دلاور #شهید_مهدی_باکری فرمانده غیرتمند و مخلص لشکر ۳۱ عاشورا در عملیات عاشورایی #بدر ( اسفند ماه ۱۳۶۳ ، آنسوی رودخانه دجله ، روستای حریبه عراق )

🌺 روحش شاد و یادش گرامی

👌 بسیار عالی و تماشایی با صحنه های دیده نشده از منطقه عملیاتی بدر

#دفاع_مقدس
#عملیات_بدر
#سرداران_شهید
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم

کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
💢️ #شب_حمله

خاطره ای شنیدنی از غواص بسیجی #شهید_عباس_محمدی از شب خونبار عملیات #کربلای_چهار :

🌀 #قسمت_اول

🖌... قبل از اذان مغرب همه لباس پوشـیده و آماده بودند. وقت اذان راز و نیازها شـروع شـد. در تمام عمرم چنین نماز باشـکوهی ندیده بودم. بدون استثناء همه برادران در حال نماز خواندن ، به شـدت می گریسـتند. مسـئول دسـته چند بار به برادران گفت که یواش گریه کنید. دشمن متوجه حضورتان می شود. حضور قلـب و نمـاز رزمنده هـا ، انسـان را بـه گریـه می انداخـت. نماز که تمام شـد ، به چهارده معصـوم توسـل کردیـم و در انتهـا ، پیروزی رزمندگان و سلامتی امـام را از خداونـد متعال خواسـتیم. در حین دعا چند خمپاره سـنگر را به لرزه درآورد. در یکی از انفجارها برادر سـیدرحیم ( بسیجی غواص سید رحیم صفوی ) ، مسـئول دسته زخمی شد و او را به عقب فرستادند.

سـاعت هفت شـب نیروها آرایش گرفته بودند. با یاد خدا به طرف کانالی کـه تا سـیل بند ادامه داشـت به راه افتادیم. از جلوی سـنگری کـه قبلاً یکی دو شب را در آن گذرانده بودیم رد شدیم. چنـد نفـر از بیسـیم چی های گـردان را دیـدم ؛ از جملـه جـواد و ناصـر که جلوی سـنگر نشسـته بودند. با آنها خداحافظی کردم. به دسـته دو که رسـیدم قاسم را دیدم. یک بیسیم پشتش بود. او را هم به عنوان بیسیم چی به گروهان داده بودند. آخرین نفر دسته دوم بود. به سیل بند اول خودمان رسیدیم. در دلمان اضطراب داشتیم که چه خواهد شد. آیا به آنطرف میرسیم؟

دقیقه به دقیقه تیربارهای دشمن سکوت شب را می شکستند. پولیکا را باز کردیم و گره ها را به دسـت برادران دادیم. دسـته دوم لوله های پولیکا از سیل بند به طرف آب سرازیر شدند. از سیل بند تا لبه آب ، کمتر از صد متر و پوشش تا لبه آب از نوع چولان بود.

نیروهای دسـته سـه هم دو به دو از سـیل بند گذشـتند و در آن طرف سیل بند روی زمین نشستند. از دست چپ صدای خش خش حرکت بر روی چولان ها  و حتـی صـدای پای آنها کـه در آب حرکت می کردند، به گوش می رسـید.

مسـئله سـکوت ، امر مهمی در عملیات اسـت. بی توجهی به آن ممکن اسـت به شکست هر عملیاتی منجر شود. از سـیل بند کـه رد شـدیم ، اضطرابمـان از بین رفت و جایش را سـکینه و وقار گرفت. مثل اینکه برای شنا و آب تنی و تفریح به رودخانه می رفتیم. از سیل بند تا لبه آب را بهُ کندی طی کردیم. به لبه آب که رسیدیم ، فین ها را به پا کردیم و وارد آب شدیم. دسته سه آخرین دسته از نیروهای لشگر بود که وارد آب میشد. طنابی بـه طول پنج متر بین دسـته ها ارتبـاط برقرار می کرد تا هر گروهان در یک سـتون حرکت کند.

ساعت ۸:۳۰ در آب نشسته بودیم و فقط سرمان بیرون بود. ابتدا مـد بـود و آب ارونـد به شـمال بصره جریان داشـت. بعضاً آسـمان روشـن می شـد و دوبـاره تاریکی همه جـا را فرا می گرفت. آسـمان صاف ، صاف بود. ستاره ها در آسمان چشمک میزدند و نگاه شان به خط شکنان غواص بود.هـوا کاملا آرام بـود و حتی نسـیم هم نمی وزیـد. موجی در آب مشـاهده نمی شـد ؛ مثل اینکه آب راکد اسـت و هیچگونه حرکتی ندارد. چند لحظه ای از نشسـتن مـا در آب نمی گذشـت کـه یـک دسـته را در وسـط رود دیدم که صدایی شـنیدم. همراه با جریان آب ، به طرف شـمال در حرکت بودند. متعاقباً درسـت یادم نیسـت ؛ اما فکر می کنم که یک نفر به فرد دیگری می گفت، اگر نمیتوانی بکش کنار...

شـاید یکـی از آنهـا زخمـی شـده یـا پایش گرفتـه بـود و مسـئولش از او می خواست که به عقب برگردد . صدایی که در وسط آب می خواست همراهش به ساحل خودی برگردد. به گوش ما می رسید حتماً به گوش دشمن هم خواهد رسید.

بعد از چند لحظه دشمن با خمپاره و منور و کلت منور ، آسمان را چراغانی کرد. برای این نوع چراغانی بایـد منتظـر نالـه خفاشـان و جیـغ کرکس هـا و لاشخورها هم بود. خفاشـان و لاشخور صفتان این کمبود را هم برآورده ساختند و با تیربار ، آر پی جی۷ و ۱۱ و خمپاره هـای ۶۰ ، به طـرف ملائکه خدا در روی زمین چنـگ انداختند. آنان نمی دانستند که خداوند سدی بین ما و آنها قرار داده و عاقبت ، چنگ شان خرد و ناله و جیغ شوم شـان در گلو خفه خواهد شـد. تیرها و ترکش ها از روی سـر بچه ها رد می شـد. گاهی تیرها نزدیک آنها به آب می خورد و کمانه می کرد یا به آب فرو میرفت ...

💠 #ادامه_دارد

🇮🇷 شیرمرد زنجانی ، بسیجی غواص #شهید_عباس_محمدی از رزمندگان دلاور و حماسه ساز #استان_زنجان در دوران دفاع مقدس ، از غواصان خط شکن و حماسه ساز عملیات های عاشورایی #کربلای_۴_۵ بود که مردادماه ۱۳۶۶ در #عملیات_نصر_هفت ، منطقه عملیاتی #سلیمانه_عراق به آرزوی دیرینه خود رسیده و سبکبال و خونین پیکر تا محضر دوست پرواز کرد.

🌸 روحش شاد و یادش گرامی

#دفاع_مقدس
#عملیات_کربلای_۴
#رزمندگان_زنجان
#غواصان_زنجان
#شهدا_راهتان_ادامه_دارد
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم

کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab