https://t.iss.one/pcdrab/5186
📝 #خاطراتی مستند و میدانی از عملیات عاشورایی #بدر :
💢 روز پنجم ، شنبه ۲۵ اسفند ماه ۱۳۶۳ ، آخرین روز عملیات ، آنسوی دجله
📌 #قسمت_۳۹
بسم الله الرحمن الرحیم
منطقه عملیاتی درست مکانی است که قرار بود شب دوم عملیات کردان حضرت حر آنجا عمل کند که یکدفعه ماموریت گردان عوض شد و برای همین هم شناختی خوبی از موانع طبیعی و مصنوعی و سنگرها و مواضع دفاعی عراقی ها داشتم ، مشغول وارسی آنسوی رودخانه و برآورد کردن میزان پیشروی رزمندگان شدم ، دلاورمردان خط شکن با عبور از رودخانه ، منطقه نعل اسبی (کسیه ای) را تصرف و سپس به سمت روستای حریبه در کنار اتوبان العماره به بصره پیشروی کرده بودند .
موقعیت مان بسیار ناامن و شلوغ بود و یکسره هواپیماها و هلیکوپترهای عراقی رودخانه و اطراف پل شناور را بمباران و موشک باران می کردند ، به دلایل نامعلومی توقف گردان به درازا کشیده و همانجا زیر آفتاب داغ جنوب ماندگار شدیم ، یواشکی از جمع یاران خارج و مشغول گشت و گذار در اطراف شدم ، عده زیادی از برادران تدارکات با جان و دل مشغول کار و فعالیت بودند و عرق ریزان و نفس زنان جعبه ها و گونی های مهمات و آب و آذوقه را از پشت تویوتاها پیاده می کردند ، دهها دستگاه آمبولانس کاملاً نو و تر و تمیز هم کنار هم به صف شده و منتظر مسافر بودند ، برادران مهندسی لشگر طبق طرح قبلی با قطعات کوچک یونولیت معروف به پل خیبری ، پل شناوری سبک بر روی رودخانه دجله زده بودند که فقط نفرات قادر به رفت و آمد بر روی آن بودند ، دوتا قبضه پدافند هوائی چهار لول هم برای حفاظت از پل در چپ و راست ورودی اش مستقر کرده بودند که یکسره در حال تیراندازی بودند و با رگبارهای متوالی از نزدیک شدن هواپیماها و هلیکوپترهای عراقی به پل جلوگیری میکردند .
مشغول وارسی و تماشای نخلستان های آنطرف رودخانه بودم که یکدفعه صدای شورانگیز و روحیه بخش مارش عملیات در فضای منطقه پیچیده و چنان شور و حالی به رزمندگان پخشید که صدای فریادهای تکبیر و صلوات منطقه را برداشت ، طولی هم نکشید که ماشین تبلیغات گرد و خاک کنان و مارش زنان به همراه دهها دستگاه تویوتا پراز نیرو به کنار رودخانه رسیده و رزمندگان با تکبیر و صلوات پیاده و با روحیه ای بالا و بسیار شورانگیز به نیروهای گردان ملحق شدند ، آن دلاوران پاکباز و عاشق ، رزمندگان قدیمی و دایمی جبهه ها بودند که با شنیدن خبر آغاز عملیات ، در شهرها طاقت نیاورده و سراسیمه خود را به منطقه رسانیده و اینک هم تازه نفس و نیرومند و شادمان روانه میدان نبرد بودند ، با پیوستن نیروهای تازه وارد ، نفرات گردان به حدود ۱۲۰ نفری افزایش یافت و بلافاصله هم دستور حرکت صادر و هر کدام با برداشتن چندگونی گلوله آر پی جی و کلاش و تیربار به ستون یک شروع به عبور از روی پل شناور کردیم .
روی پل خیلی پر رفت و آمد بود و مدام برادران حمل مجروح در حال انتقال پیکر پاک شهدا و مجروحین به اینطرف پل بودند ، با شتاب از روی پل عبور کرده و وارد نخلستان آنسوی رودخانه معروف به نعل اسبی یا کسیه ای شدیم ، هنوز چند قدمی در داخل نخلستان راه نرفته بودیم که ناگهان آتشباری دشمن آغاز و از زمین و هوا آتش بر سرمان ریخته شد ، آتشباران بقدری پرحجم و گسترده شد که ادامه راه دیگر امکان پذیر نشده و به دستور فرماندهان وارد کانالی کم عرض و کم عمق شده و بصورت فشرده کنار هم نشستیم ، ادوات سبک و سنگین دشمن انگاری گرای دقیق نخلستان را داشتند و بصورت میلیمتری وجب به وجب آن را می زدند و انفجارات نقطه به نقطه به محل استقرارمان نزدیک و نزدیکتر می شدند ، نگران انبوه گلوله های توپ و خمپاره بودیم که ناگهان هواپیمایی بسیار بزرگ و غول آسا روبروی نخلستان ظاهر شد که شباهتی عجیب به هواپیمای مسافربری داشت ، واقعاً چیز عجیبی بود ، داشتیم با تعجب و شگفتی قد و قواره بزرگ هواپیما را تماشا می کردیم که بالای نخلستان رسیده و دوتا بمب سیاه رنگ و خیلی بزرگ روی نخلستان انداخت که اندازه شان به اندازه بشکه دویست و بیست لیتری بود ، خلاصه در میان دیدگان حیران مان ، بمب ها یکی پس دیگری داخل نخلستان فرود آمده و با صدای وحشتناک و رعب آوری منفجر شدند ، ناگهان قیامتی برپا شده و همه جا تیره و تار شد ، درخت های نخل دسته دسته از ریشه کنده و به اطراف پرتاب شدند و زمین همچون پارچه ای نازک جر خورد و شکاف های طویل و عمق کف نخلستان را فرا گرفت ، دیگر داخل نخلستان محل امنی برای ماندن نبود و برای همین هم سریع فرمان حرکت صادر و زیر بارانی از گلوله و ترکش از کانال خارج و شروع به حرکت کردیم ، آتشباری دشمن بقدری پرحجم و وحشت ناک است که بعضی از همراهان از همراهی گردان منصرف و از همانجا دنده عقب گرفته و سراسیمه به آنسوی رودخانه بازگشتند ....
💠 #ادامه_دارد
🖍 خاطره از #بسیجی_جانباز_عباس_لشگری
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
📝 #خاطراتی مستند و میدانی از عملیات عاشورایی #بدر :
💢 روز پنجم ، شنبه ۲۵ اسفند ماه ۱۳۶۳ ، آخرین روز عملیات ، آنسوی دجله
📌 #قسمت_۳۹
بسم الله الرحمن الرحیم
منطقه عملیاتی درست مکانی است که قرار بود شب دوم عملیات کردان حضرت حر آنجا عمل کند که یکدفعه ماموریت گردان عوض شد و برای همین هم شناختی خوبی از موانع طبیعی و مصنوعی و سنگرها و مواضع دفاعی عراقی ها داشتم ، مشغول وارسی آنسوی رودخانه و برآورد کردن میزان پیشروی رزمندگان شدم ، دلاورمردان خط شکن با عبور از رودخانه ، منطقه نعل اسبی (کسیه ای) را تصرف و سپس به سمت روستای حریبه در کنار اتوبان العماره به بصره پیشروی کرده بودند .
موقعیت مان بسیار ناامن و شلوغ بود و یکسره هواپیماها و هلیکوپترهای عراقی رودخانه و اطراف پل شناور را بمباران و موشک باران می کردند ، به دلایل نامعلومی توقف گردان به درازا کشیده و همانجا زیر آفتاب داغ جنوب ماندگار شدیم ، یواشکی از جمع یاران خارج و مشغول گشت و گذار در اطراف شدم ، عده زیادی از برادران تدارکات با جان و دل مشغول کار و فعالیت بودند و عرق ریزان و نفس زنان جعبه ها و گونی های مهمات و آب و آذوقه را از پشت تویوتاها پیاده می کردند ، دهها دستگاه آمبولانس کاملاً نو و تر و تمیز هم کنار هم به صف شده و منتظر مسافر بودند ، برادران مهندسی لشگر طبق طرح قبلی با قطعات کوچک یونولیت معروف به پل خیبری ، پل شناوری سبک بر روی رودخانه دجله زده بودند که فقط نفرات قادر به رفت و آمد بر روی آن بودند ، دوتا قبضه پدافند هوائی چهار لول هم برای حفاظت از پل در چپ و راست ورودی اش مستقر کرده بودند که یکسره در حال تیراندازی بودند و با رگبارهای متوالی از نزدیک شدن هواپیماها و هلیکوپترهای عراقی به پل جلوگیری میکردند .
مشغول وارسی و تماشای نخلستان های آنطرف رودخانه بودم که یکدفعه صدای شورانگیز و روحیه بخش مارش عملیات در فضای منطقه پیچیده و چنان شور و حالی به رزمندگان پخشید که صدای فریادهای تکبیر و صلوات منطقه را برداشت ، طولی هم نکشید که ماشین تبلیغات گرد و خاک کنان و مارش زنان به همراه دهها دستگاه تویوتا پراز نیرو به کنار رودخانه رسیده و رزمندگان با تکبیر و صلوات پیاده و با روحیه ای بالا و بسیار شورانگیز به نیروهای گردان ملحق شدند ، آن دلاوران پاکباز و عاشق ، رزمندگان قدیمی و دایمی جبهه ها بودند که با شنیدن خبر آغاز عملیات ، در شهرها طاقت نیاورده و سراسیمه خود را به منطقه رسانیده و اینک هم تازه نفس و نیرومند و شادمان روانه میدان نبرد بودند ، با پیوستن نیروهای تازه وارد ، نفرات گردان به حدود ۱۲۰ نفری افزایش یافت و بلافاصله هم دستور حرکت صادر و هر کدام با برداشتن چندگونی گلوله آر پی جی و کلاش و تیربار به ستون یک شروع به عبور از روی پل شناور کردیم .
روی پل خیلی پر رفت و آمد بود و مدام برادران حمل مجروح در حال انتقال پیکر پاک شهدا و مجروحین به اینطرف پل بودند ، با شتاب از روی پل عبور کرده و وارد نخلستان آنسوی رودخانه معروف به نعل اسبی یا کسیه ای شدیم ، هنوز چند قدمی در داخل نخلستان راه نرفته بودیم که ناگهان آتشباری دشمن آغاز و از زمین و هوا آتش بر سرمان ریخته شد ، آتشباران بقدری پرحجم و گسترده شد که ادامه راه دیگر امکان پذیر نشده و به دستور فرماندهان وارد کانالی کم عرض و کم عمق شده و بصورت فشرده کنار هم نشستیم ، ادوات سبک و سنگین دشمن انگاری گرای دقیق نخلستان را داشتند و بصورت میلیمتری وجب به وجب آن را می زدند و انفجارات نقطه به نقطه به محل استقرارمان نزدیک و نزدیکتر می شدند ، نگران انبوه گلوله های توپ و خمپاره بودیم که ناگهان هواپیمایی بسیار بزرگ و غول آسا روبروی نخلستان ظاهر شد که شباهتی عجیب به هواپیمای مسافربری داشت ، واقعاً چیز عجیبی بود ، داشتیم با تعجب و شگفتی قد و قواره بزرگ هواپیما را تماشا می کردیم که بالای نخلستان رسیده و دوتا بمب سیاه رنگ و خیلی بزرگ روی نخلستان انداخت که اندازه شان به اندازه بشکه دویست و بیست لیتری بود ، خلاصه در میان دیدگان حیران مان ، بمب ها یکی پس دیگری داخل نخلستان فرود آمده و با صدای وحشتناک و رعب آوری منفجر شدند ، ناگهان قیامتی برپا شده و همه جا تیره و تار شد ، درخت های نخل دسته دسته از ریشه کنده و به اطراف پرتاب شدند و زمین همچون پارچه ای نازک جر خورد و شکاف های طویل و عمق کف نخلستان را فرا گرفت ، دیگر داخل نخلستان محل امنی برای ماندن نبود و برای همین هم سریع فرمان حرکت صادر و زیر بارانی از گلوله و ترکش از کانال خارج و شروع به حرکت کردیم ، آتشباری دشمن بقدری پرحجم و وحشت ناک است که بعضی از همراهان از همراهی گردان منصرف و از همانجا دنده عقب گرفته و سراسیمه به آنسوی رودخانه بازگشتند ....
💠 #ادامه_دارد
🖍 خاطره از #بسیجی_جانباز_عباس_لشگری
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
Telegram
دل باخته
💢 #ببینید / فیلمی زیبا و پرخاطره از محور عملیاتی #لشگر_۳۱_عاشورا در منطقه عملیاتی #بدر ، با صدای اصلی
📽 محور عملیاتی #گردان_حضرت_حر استان زنجان ، منطقه عملیاتی معروف به #کسیه_ای یا به عبارتی #نعل_اسبی ، محل برپایی پل شناور در روی #رودخانه_دجله ، آخرین…
📽 محور عملیاتی #گردان_حضرت_حر استان زنجان ، منطقه عملیاتی معروف به #کسیه_ای یا به عبارتی #نعل_اسبی ، محل برپایی پل شناور در روی #رودخانه_دجله ، آخرین…
💢 #حماسه_بدر
⭕️ خاطراتی از رزمندگان زنجانی #گردان_حر #لشگر_۳۱_عاشورا در عملیات عاشورایی #بدر :
📌 #قسمت_۳۹
💠 #خط_صفین / شب چهارم _ تحویل خط پدافندی
🔹🔸با حرکت شجاعانه رزمنده اصفهانی خیال مان از بابت خودی نبودن فرد زخمی راحت شد. اما با این وجود بازم انسانی درمانده و از پای فتاده بود که استمداد کمک می کرد و وظیفه انسانی حکم می کرد که بدون توجه به کینه و دشمنی به یاریش بشتابیم. برای همین هم به همراه برادران احد اسکندری و یوسف قربانی بدون کسب اجازه از کانال خارج و نیم خیز و شتابان به سمت محلی که عراقی افتاده بود رفتیم . نیروهای دشمن متوجه حرکت مان شده و از هر سمت و سوی شروع به تیراندازی کردند. نفس زنان و خیزان و افتان در زیر بارانی از گلوله و موشک و ترکش خود را بالای سر مجروح عراقی رسانیده و بی مطلعی پیکر خون آلوده اش را بلند کرده و به طرف کانال راه افتادیم. سرباز عراقی از چند ناحیه تیر خورده و با توجه به خونی که از دست داده و می داد. اصلأ اوضاع خوبی نداشت ، مدام گریه می کرد و به زبان عربی عجز و ناله و التماس می کرد و عکس زن و بچه هایش را نشان مان می داد. خلاصه با هر زحمت و مشقتی بود. عراقی را به داخل کانال آورده و کمی آب کمپوت بهش داده و با محبت و مهربانی تمام زخم هایش را پانسمان نموده و با آمبولانس روانه عقبه اش کردیم.
خورشید خون رنگ جنوب نم نم در افق گم شده و نوای روح بخش اذان ، جسم و جان خسته رزمندگان را صفائی دگر بخشیده و در تمام سنگرها سجاده عشق و نیاز فرش و دستان خالی و خسته به سمت آسمان و خالق بی نیاز بلند گردید. در حال تیمم بودم که برادر بسیجی مهدی حیدری از راه رسیده و با بغض و چشمانی اشگبار خبر شهادت بسیجی دلاور سعید تقیلو را بهم داد. سعید و مهدی و چند نفری دیگر از بچههای گردان دیشب جهت یاری رزمندگان گردان حضرت علی اصغر (ع) به خط پدافندی همایون رفته بودند که در مسیر سعید به شهادت رسیده بود. با سعید حسابی رفیق بودم و بسیار هم دوستش داشتم. رزمنده نترس و بی باکی بود که اصلاً پروای سر نداشت و با چشمانی باز و سینه ای فراخ به استقبال حادثه و خطر می رفت. او دل باخته ایی عاشق و شیدا بود که مستانه دنبال معشوق می گشت و اکثر مواقع هم پابرهنه و بدون کفش و جوراب ، سرگردان دشت و بیابان های جبهه بود و در نهایت هم گمشده خود را در بیابان ناشناس و غریبی یافته و خونین بال و خرسند تا محضر دوست پرواز نمود.
با دیدگانی گریان نماز را خوانده و آنقدر خسته و بی رمق بودم که در گوشه ای از سنگر نشسته و سریعاً هم چشام بسته شده و بخواب شیرین و عمیقی فرو رفتم. نمی دانم چقدر خوابیدم ، اما با صدای زیبای پیک گردان پاسدار دلاور احد اسکندری از خواب بیدار شده و خواب آلوده و گیج و منگ گفتم : چیه احد جان ؟ حتماً بازم خبر ماندن گردان در خط را آورده ای !
برادر اسکندری خنده نازی کرده و گفت : خیر عباس جان ! اینبار خبر تحویل خط را آوردم. بلند شو و سریع آماده شو که گردان های جایگزین در راه هستند. با شنیدن این خبر آنچنان خوشحال شدم که انگار واقعاً از قفس آزاد شده و یک بار سنگین از دوشم برداشته شد. نفس راحتی کشیده و خنده کنان برخاسته و بوسه ای به صورت خاک گرفته و سیاه شده برادر اسکندری زده و گفتم : همیشه خوش خبر باشی دلاور ! تا شما به جاده خاکی برسی ، من هم آماده شدم ! احد رفت و من هم شاد و خرامان مشغول جمع آوری تجهیزاتم شدم. خبر تحویل خط بعد از چندین شبانه و روز نبرد و درگیری سنگین و طاقت فرسا ، به جسم خسته و بیخواب همرزمان جانی تازه بخشیده و جنب و جوش عظیمی در کانال به راه انداخته بود .
کم کم همه رزمندگان آماده شده و با تجهیزات کامل در داخل سنگرها نشسته و منتظر فرمان حرکت شدیم. دقایق تبدیل به ساعات شد و هیچ خبری از یگان های جایگزین نشد. انتظار به طول انجامیده و کم کم رزمندگان خسته با تجهیزات کامل در داخل سنگرهایشان به خواب رفتند. همرزمان دلاور رضا رسولی و مهدی حیدری کنار هم و آرام داخل سنگرم خوابیده بودند و من هم مشغول نگهبانی در بالای خاکریز بودم. همه جا کاملا آروم و ساکت بود و سکوتی عظیم سرتاسر کانال را فرا گرفته بود. توپخانه های دشمن یکسره درحال کوبیدن عقبه بودند و صدای انفجارات شدید لحظه ای قطع نمی شد. داشتم برای سرگرمی و وقت کشی مسیر حرکت منورها را دنبال می کردم که ناگهان بوی تند سیر تازه فضای منطقه را در برگرفت و پشت سرش هم صدای فریادهای بلند شیمیایی ! شیمیایی ! همرزمان در داخل کانال پیچید...
🌀 #ادامه_دارد
🖍خاطره از #بسیجی_جانباز_عباس_لشگری
#دفاع_مقدس
#عملیات_بدر
#رزمندگان_زنجان
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
⭕️ خاطراتی از رزمندگان زنجانی #گردان_حر #لشگر_۳۱_عاشورا در عملیات عاشورایی #بدر :
📌 #قسمت_۳۹
💠 #خط_صفین / شب چهارم _ تحویل خط پدافندی
🔹🔸با حرکت شجاعانه رزمنده اصفهانی خیال مان از بابت خودی نبودن فرد زخمی راحت شد. اما با این وجود بازم انسانی درمانده و از پای فتاده بود که استمداد کمک می کرد و وظیفه انسانی حکم می کرد که بدون توجه به کینه و دشمنی به یاریش بشتابیم. برای همین هم به همراه برادران احد اسکندری و یوسف قربانی بدون کسب اجازه از کانال خارج و نیم خیز و شتابان به سمت محلی که عراقی افتاده بود رفتیم . نیروهای دشمن متوجه حرکت مان شده و از هر سمت و سوی شروع به تیراندازی کردند. نفس زنان و خیزان و افتان در زیر بارانی از گلوله و موشک و ترکش خود را بالای سر مجروح عراقی رسانیده و بی مطلعی پیکر خون آلوده اش را بلند کرده و به طرف کانال راه افتادیم. سرباز عراقی از چند ناحیه تیر خورده و با توجه به خونی که از دست داده و می داد. اصلأ اوضاع خوبی نداشت ، مدام گریه می کرد و به زبان عربی عجز و ناله و التماس می کرد و عکس زن و بچه هایش را نشان مان می داد. خلاصه با هر زحمت و مشقتی بود. عراقی را به داخل کانال آورده و کمی آب کمپوت بهش داده و با محبت و مهربانی تمام زخم هایش را پانسمان نموده و با آمبولانس روانه عقبه اش کردیم.
خورشید خون رنگ جنوب نم نم در افق گم شده و نوای روح بخش اذان ، جسم و جان خسته رزمندگان را صفائی دگر بخشیده و در تمام سنگرها سجاده عشق و نیاز فرش و دستان خالی و خسته به سمت آسمان و خالق بی نیاز بلند گردید. در حال تیمم بودم که برادر بسیجی مهدی حیدری از راه رسیده و با بغض و چشمانی اشگبار خبر شهادت بسیجی دلاور سعید تقیلو را بهم داد. سعید و مهدی و چند نفری دیگر از بچههای گردان دیشب جهت یاری رزمندگان گردان حضرت علی اصغر (ع) به خط پدافندی همایون رفته بودند که در مسیر سعید به شهادت رسیده بود. با سعید حسابی رفیق بودم و بسیار هم دوستش داشتم. رزمنده نترس و بی باکی بود که اصلاً پروای سر نداشت و با چشمانی باز و سینه ای فراخ به استقبال حادثه و خطر می رفت. او دل باخته ایی عاشق و شیدا بود که مستانه دنبال معشوق می گشت و اکثر مواقع هم پابرهنه و بدون کفش و جوراب ، سرگردان دشت و بیابان های جبهه بود و در نهایت هم گمشده خود را در بیابان ناشناس و غریبی یافته و خونین بال و خرسند تا محضر دوست پرواز نمود.
با دیدگانی گریان نماز را خوانده و آنقدر خسته و بی رمق بودم که در گوشه ای از سنگر نشسته و سریعاً هم چشام بسته شده و بخواب شیرین و عمیقی فرو رفتم. نمی دانم چقدر خوابیدم ، اما با صدای زیبای پیک گردان پاسدار دلاور احد اسکندری از خواب بیدار شده و خواب آلوده و گیج و منگ گفتم : چیه احد جان ؟ حتماً بازم خبر ماندن گردان در خط را آورده ای !
برادر اسکندری خنده نازی کرده و گفت : خیر عباس جان ! اینبار خبر تحویل خط را آوردم. بلند شو و سریع آماده شو که گردان های جایگزین در راه هستند. با شنیدن این خبر آنچنان خوشحال شدم که انگار واقعاً از قفس آزاد شده و یک بار سنگین از دوشم برداشته شد. نفس راحتی کشیده و خنده کنان برخاسته و بوسه ای به صورت خاک گرفته و سیاه شده برادر اسکندری زده و گفتم : همیشه خوش خبر باشی دلاور ! تا شما به جاده خاکی برسی ، من هم آماده شدم ! احد رفت و من هم شاد و خرامان مشغول جمع آوری تجهیزاتم شدم. خبر تحویل خط بعد از چندین شبانه و روز نبرد و درگیری سنگین و طاقت فرسا ، به جسم خسته و بیخواب همرزمان جانی تازه بخشیده و جنب و جوش عظیمی در کانال به راه انداخته بود .
کم کم همه رزمندگان آماده شده و با تجهیزات کامل در داخل سنگرها نشسته و منتظر فرمان حرکت شدیم. دقایق تبدیل به ساعات شد و هیچ خبری از یگان های جایگزین نشد. انتظار به طول انجامیده و کم کم رزمندگان خسته با تجهیزات کامل در داخل سنگرهایشان به خواب رفتند. همرزمان دلاور رضا رسولی و مهدی حیدری کنار هم و آرام داخل سنگرم خوابیده بودند و من هم مشغول نگهبانی در بالای خاکریز بودم. همه جا کاملا آروم و ساکت بود و سکوتی عظیم سرتاسر کانال را فرا گرفته بود. توپخانه های دشمن یکسره درحال کوبیدن عقبه بودند و صدای انفجارات شدید لحظه ای قطع نمی شد. داشتم برای سرگرمی و وقت کشی مسیر حرکت منورها را دنبال می کردم که ناگهان بوی تند سیر تازه فضای منطقه را در برگرفت و پشت سرش هم صدای فریادهای بلند شیمیایی ! شیمیایی ! همرزمان در داخل کانال پیچید...
🌀 #ادامه_دارد
🖍خاطره از #بسیجی_جانباز_عباس_لشگری
#دفاع_مقدس
#عملیات_بدر
#رزمندگان_زنجان
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
💢 #حماسه_بدر
⭕️ خاطراتی از رزمندگان زنجانی #گردان_حر #لشگر_۳۱_عاشورا در عملیات عاشورایی #بدر :
📌 #قسمت_۳۹
💠 #خط_صفین / شب چهارم _ تحویل خط پدافندی
🔹🔸با حرکت شجاعانه رزمنده اصفهانی خیال مان از بابت خودی نبودن فرد زخمی راحت شد. اما با این وجود بازم انسانی درمانده و از پای فتاده بود که استمداد کمک می کرد و وظیفه انسانی حکم می کرد که بدون توجه به کینه و دشمنی به یاریش بشتابیم. برای همین هم به همراه برادران احد اسکندری و یوسف قربانی بدون کسب اجازه از کانال خارج و نیم خیز و شتابان به سمت محلی که عراقی افتاده بود رفتیم . نیروهای دشمن متوجه حرکت مان شده و از هر سمت و سوی شروع به تیراندازی کردند. نفس زنان و خیزان و افتان در زیر بارانی از گلوله و موشک و ترکش خود را بالای سر مجروح عراقی رسانیده و بی مطلعی پیکر خون آلوده اش را بلند کرده و به طرف کانال راه افتادیم. سرباز عراقی از چند ناحیه تیر خورده و با توجه به خونی که از دست داده و می داد. اصلأ اوضاع خوبی نداشت ، مدام گریه می کرد و به زبان عربی عجز و ناله و التماس می کرد و عکس زن و بچه هایش را نشان مان می داد. خلاصه با هر زحمت و مشقتی بود. عراقی را به داخل کانال آورده و کمی آب کمپوت بهش داده و با محبت و مهربانی تمام زخم هایش را پانسمان نموده و با آمبولانس روانه عقبه اش کردیم.
خورشید خون رنگ جنوب نم نم در افق گم شده و نوای روح بخش اذان ، جسم و جان خسته رزمندگان را صفائی دگر بخشیده و در تمام سنگرها سجاده عشق و نیاز فرش و دستان خالی و خسته به سمت آسمان و خالق بی نیاز بلند گردید. در حال تیمم بودم که برادر بسیجی مهدی حیدری از راه رسیده و با بغض و چشمانی اشگبار خبر شهادت بسیجی دلاور سعید تقیلو را بهم داد. سعید و مهدی و چند نفری دیگر از بچههای گردان دیشب جهت یاری رزمندگان گردان حضرت علی اصغر (ع) به خط پدافندی همایون رفته بودند که در مسیر سعید به شهادت رسیده بود. با سعید حسابی رفیق بودم و بسیار هم دوستش داشتم. رزمنده نترس و بی باکی بود که اصلاً پروای سر نداشت و با چشمانی باز و سینه ای فراخ به استقبال حادثه و خطر می رفت. او دل باخته ایی عاشق و شیدا بود که مستانه دنبال معشوق می گشت و اکثر مواقع هم پابرهنه و بدون کفش و جوراب ، سرگردان دشت و بیابان های جبهه بود و در نهایت هم گمشده خود را در بیابان ناشناس و غریبی یافته و خونین بال و خرسند تا محضر دوست پرواز نمود.
با دیدگانی گریان نماز را خوانده و آنقدر خسته و بی رمق بودم که در گوشه ای از سنگر نشسته و سریعاً هم چشام بسته شده و بخواب شیرین و عمیقی فرو رفتم. نمی دانم چقدر خوابیدم ، اما با صدای زیبای پیک گردان پاسدار دلاور احد اسکندری از خواب بیدار شده و خواب آلوده و گیج و منگ گفتم : چیه احد جان ؟ حتماً بازم خبر ماندن گردان در خط را آورده ای !
برادر اسکندری خنده نازی کرده و گفت : خیر عباس جان ! اینبار خبر تحویل خط را آوردم. بلند شو و سریع آماده شو که گردان های جایگزین در راه هستند. با شنیدن این خبر آنچنان خوشحال شدم که انگار واقعاً از قفس آزاد شده و یک بار سنگین از دوشم برداشته شد. نفس راحتی کشیده و خنده کنان برخاسته و بوسه ای به صورت خاک گرفته و سیاه شده برادر اسکندری زده و گفتم : همیشه خوش خبر باشی دلاور ! تا شما به جاده خاکی برسی ، من هم آماده شدم ! احد رفت و من هم شاد و خرامان مشغول جمع آوری تجهیزاتم شدم. خبر تحویل خط بعد از چندین شبانه و روز نبرد و درگیری سنگین و طاقت فرسا ، به جسم خسته و بیخواب همرزمان جانی تازه بخشیده و جنب و جوش عظیمی در کانال به راه انداخته بود .
کم کم همه رزمندگان آماده شده و با تجهیزات کامل در داخل سنگرها نشسته و منتظر فرمان حرکت شدیم. دقایق تبدیل به ساعات شد و هیچ خبری از یگان های جایگزین نشد. انتظار به طول انجامیده و کم کم رزمندگان خسته با تجهیزات کامل در داخل سنگرهایشان به خواب رفتند. همرزمان دلاور رضا رسولی و مهدی حیدری کنار هم و آرام داخل سنگرم خوابیده بودند و من هم مشغول نگهبانی در بالای خاکریز بودم. همه جا کاملا آروم و ساکت بود و سکوتی عظیم سرتاسر کانال را فرا گرفته بود. توپخانه های دشمن یکسره درحال کوبیدن عقبه بودند و صدای انفجارات شدید لحظه ای قطع نمی شد. داشتم برای سرگرمی و وقت کشی مسیر حرکت منورها را دنبال می کردم که ناگهان بوی تند سیر تازه فضای منطقه را در برگرفت و پشت سرش هم صدای فریادهای بلند شیمیایی ! شیمیایی ! همرزمان در داخل کانال پیچید...
🌀 #ادامه_دارد
🖍خاطره از #بسیجی_جانباز_عباس_لشگری
#دفاع_مقدس
#عملیات_بدر
#رزمندگان_زنجان
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
⭕️ خاطراتی از رزمندگان زنجانی #گردان_حر #لشگر_۳۱_عاشورا در عملیات عاشورایی #بدر :
📌 #قسمت_۳۹
💠 #خط_صفین / شب چهارم _ تحویل خط پدافندی
🔹🔸با حرکت شجاعانه رزمنده اصفهانی خیال مان از بابت خودی نبودن فرد زخمی راحت شد. اما با این وجود بازم انسانی درمانده و از پای فتاده بود که استمداد کمک می کرد و وظیفه انسانی حکم می کرد که بدون توجه به کینه و دشمنی به یاریش بشتابیم. برای همین هم به همراه برادران احد اسکندری و یوسف قربانی بدون کسب اجازه از کانال خارج و نیم خیز و شتابان به سمت محلی که عراقی افتاده بود رفتیم . نیروهای دشمن متوجه حرکت مان شده و از هر سمت و سوی شروع به تیراندازی کردند. نفس زنان و خیزان و افتان در زیر بارانی از گلوله و موشک و ترکش خود را بالای سر مجروح عراقی رسانیده و بی مطلعی پیکر خون آلوده اش را بلند کرده و به طرف کانال راه افتادیم. سرباز عراقی از چند ناحیه تیر خورده و با توجه به خونی که از دست داده و می داد. اصلأ اوضاع خوبی نداشت ، مدام گریه می کرد و به زبان عربی عجز و ناله و التماس می کرد و عکس زن و بچه هایش را نشان مان می داد. خلاصه با هر زحمت و مشقتی بود. عراقی را به داخل کانال آورده و کمی آب کمپوت بهش داده و با محبت و مهربانی تمام زخم هایش را پانسمان نموده و با آمبولانس روانه عقبه اش کردیم.
خورشید خون رنگ جنوب نم نم در افق گم شده و نوای روح بخش اذان ، جسم و جان خسته رزمندگان را صفائی دگر بخشیده و در تمام سنگرها سجاده عشق و نیاز فرش و دستان خالی و خسته به سمت آسمان و خالق بی نیاز بلند گردید. در حال تیمم بودم که برادر بسیجی مهدی حیدری از راه رسیده و با بغض و چشمانی اشگبار خبر شهادت بسیجی دلاور سعید تقیلو را بهم داد. سعید و مهدی و چند نفری دیگر از بچههای گردان دیشب جهت یاری رزمندگان گردان حضرت علی اصغر (ع) به خط پدافندی همایون رفته بودند که در مسیر سعید به شهادت رسیده بود. با سعید حسابی رفیق بودم و بسیار هم دوستش داشتم. رزمنده نترس و بی باکی بود که اصلاً پروای سر نداشت و با چشمانی باز و سینه ای فراخ به استقبال حادثه و خطر می رفت. او دل باخته ایی عاشق و شیدا بود که مستانه دنبال معشوق می گشت و اکثر مواقع هم پابرهنه و بدون کفش و جوراب ، سرگردان دشت و بیابان های جبهه بود و در نهایت هم گمشده خود را در بیابان ناشناس و غریبی یافته و خونین بال و خرسند تا محضر دوست پرواز نمود.
با دیدگانی گریان نماز را خوانده و آنقدر خسته و بی رمق بودم که در گوشه ای از سنگر نشسته و سریعاً هم چشام بسته شده و بخواب شیرین و عمیقی فرو رفتم. نمی دانم چقدر خوابیدم ، اما با صدای زیبای پیک گردان پاسدار دلاور احد اسکندری از خواب بیدار شده و خواب آلوده و گیج و منگ گفتم : چیه احد جان ؟ حتماً بازم خبر ماندن گردان در خط را آورده ای !
برادر اسکندری خنده نازی کرده و گفت : خیر عباس جان ! اینبار خبر تحویل خط را آوردم. بلند شو و سریع آماده شو که گردان های جایگزین در راه هستند. با شنیدن این خبر آنچنان خوشحال شدم که انگار واقعاً از قفس آزاد شده و یک بار سنگین از دوشم برداشته شد. نفس راحتی کشیده و خنده کنان برخاسته و بوسه ای به صورت خاک گرفته و سیاه شده برادر اسکندری زده و گفتم : همیشه خوش خبر باشی دلاور ! تا شما به جاده خاکی برسی ، من هم آماده شدم ! احد رفت و من هم شاد و خرامان مشغول جمع آوری تجهیزاتم شدم. خبر تحویل خط بعد از چندین شبانه و روز نبرد و درگیری سنگین و طاقت فرسا ، به جسم خسته و بیخواب همرزمان جانی تازه بخشیده و جنب و جوش عظیمی در کانال به راه انداخته بود .
کم کم همه رزمندگان آماده شده و با تجهیزات کامل در داخل سنگرها نشسته و منتظر فرمان حرکت شدیم. دقایق تبدیل به ساعات شد و هیچ خبری از یگان های جایگزین نشد. انتظار به طول انجامیده و کم کم رزمندگان خسته با تجهیزات کامل در داخل سنگرهایشان به خواب رفتند. همرزمان دلاور رضا رسولی و مهدی حیدری کنار هم و آرام داخل سنگرم خوابیده بودند و من هم مشغول نگهبانی در بالای خاکریز بودم. همه جا کاملا آروم و ساکت بود و سکوتی عظیم سرتاسر کانال را فرا گرفته بود. توپخانه های دشمن یکسره درحال کوبیدن عقبه بودند و صدای انفجارات شدید لحظه ای قطع نمی شد. داشتم برای سرگرمی و وقت کشی مسیر حرکت منورها را دنبال می کردم که ناگهان بوی تند سیر تازه فضای منطقه را در برگرفت و پشت سرش هم صدای فریادهای بلند شیمیایی ! شیمیایی ! همرزمان در داخل کانال پیچید...
🌀 #ادامه_دارد
🖍خاطره از #بسیجی_جانباز_عباس_لشگری
#دفاع_مقدس
#عملیات_بدر
#رزمندگان_زنجان
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab