https://t.iss.one/pcdrab/5135
📝 #خاطراتی مستند و میدانی از عملیات عاشورایی #بدر :
💢 روز پنجم ، شنبه ۲۵ اسفند ماه ۱۳۶۳ ، آخرین روز عملیات ، آنسوی دجله ، روستای حریبه
📌 #قسمت_۴۳
بسم الله الرحمن الرحیم
با تاکتیک آتش و حرکت پیش رفته و در پناه رگبارهای متوالی همدیگر گام به گام به نخلستان نزدیک و نزدیکتر می شدیم ، اواسط کوچه بودیم و هنوز چندصدمتری با نخلستان فاصله داشتیم که یکدفعه نیروهای عراقی مثل مور و ملخ از پشت بام ها و دیوار خانه ها پایین ریخته و با تصرف سر چهار راه و کوچه های اطراف آن ، هلهله کنان شروع به تیراندازی بطرف مان کردند و آنقدر گلوله و موشک و نارنجک تفنگی بدرقه راهمان کردند که دیگر قادر به حرکت نشده و به ناچار هر کدام در شکاف درب خانه ای پناه گرفته و مشغول تبادل آتش با نیروهای پیاده و کماندوی عراقی شدیم ...
اوضاعی بسیار هولناک و لحظاتی واقعاً وحشتناک بود . با نیروهای حاضر در کوچه و سر چهارراه درگیر می شدیم از بالای دیوارها و پشت بام ها آماج گلوله و موشک قرار می گرفتیم ، به سمت بالایی ها شلیک می کردیم ، پایینی ها به رگبار مان می بستند ، خلاصه درگیری به درازا کشیده و تیراندازی بی امان و بی وقفه عراقی ها آنقدر زمین گیر و معطل مان کرد که خشاب اسلحه ها خالی شد و فقط چندتایی نارنجک برایمان باقی ماند ، با قطع تیراندازی ، عراقی های بزدل متوجه اتمام گلوله هایمان شده و قدم قدم به محل استقرارمان نزدیک و نزدیکتر شدند ، انگاری آخر کار بود و باید آماده اسارت یا شهادت می شدیم ، آخرین نارنجک را هم سمت عراقی ها پرتاب کرده و خواستم از برادر الماسی بپرسم که باید چکار کنیم که دهانم را باز نکرده ، موشکی به درب خانه بغلی اصابت و با صدای سهمناکی منفجر و درب بزرگ خانه را کاملآ باز کرد ، با خوابیدن گرد و خاک و دود انفجار با صحنهای باورنکردنی و عجیب مواجه شدیم که در آن لحظات مرگ و زندگانی واقعاً ارمغان گرانقدر و امداد گرانبهای خداوند قادر و توانا در حق بندگان حقیر و ناچیزش بود ، حیاط خانه مملو از انواع مهمات و سلاح های مختلف بود ، انگاری انبار تسلیحات یا زاغه مهمات دشمن بود ، خنده کنان و حیرت زده داخل حیاط پریده و از همانجا تعدادی نارنجک به داخل کوچه و سمت عراقی ها پرتاب کرده و بعد هم چندتایی خشاب پر برداشته و سراسیمه به کوچه برگشته و سمت بالای کوچه را به گلوله بستیم ، نیروهای بزدل دشمن که تا آن لحظه تصور می کردند مهمات مان تموم شده و با دل و جرات جلو می آمدند و با شنیدن صدای رگبارهای متوالی و دیدن سیل گلوله و نارنجک ها چنان وحشت کرده و هراسان شدند که با برجای گذاشتن چند کشته و زخمی سراسیمه عقب کشیده و در حوالی چهار راه موضع گرفته و شروع به تیراندازی کردند .
با فرار نیروهای دشمن از داخل کوچه خیالمان حسابی آسوده شد و نفس راحتی کشیدیم ، اما سنگر دوشکا و آر پی جی ۱۱ در ساختمان دوطبقه مقابل مان که درست مسلط به کوچه بودند ، بدجوری اذیت مان می کردند و با شلیک مدام از حرکت مان جلوگیری می کردند ، دوتا قبضه آرپی جی هفت برداشته و مسلح کرده و همانجا داخل حیاط سنگرها را هدف گرفته و با ذکر مبارک سبحان الله شلیک کردیم ، با عنایت خدای رحمان هر دوتا موشک درست به زیر سنگرها خورده و قبضه دوشکا و آر پی جی ۱۱ و خدمه بخت برگشته شأن به همراه گونی های پاره پاره شده سنگرها در آسمان به پرواز در آمدند ، با روحیه ایی تازه و لبی خندان از عنایت خدای مهربان ، جیب خشاب ها را پر از خشاب و نارنجک کرده و چندتا خشاب اضافه هم به کمر گذاشته و رگبار زنان داخل کوچه شده و به سمت نخلستان حرکت کردیم ، دوباره رگبار گلوله ها و موشک های عراقی شروع شده و مجبور به پناه گرفتن و پاسخ متقابل شدیم ، خلاصه ما زدیم و آنها زدند تا اینکه عاقبت به انتهای کوچه رسیده و نفس زنان و وحشت زده وارد نخلستان شدیم .
نخلستانی وسیع و پهناور بود که اول و آخرش اصلأ معلوم نبود ، متاسفانه هیچ شناختی ازش نداشتیم و اصلأ هم نمی دانستیم که به کجا ختم خواهد شد ، قصد مان فقط فرار و دور شدن از تیررس نیروهای دشمن بود ، عراقی ها پشت سرمان به انتهای کوچه رسیده و در امتداد طول نخلستان موضع گرفته و مشغول تیراندازی و شلیک موشک به سمت مان بودند ، در نهرهای کم عمق و پشت درختان نخل پناه گرفته و دقایقی با نیروهای دشمن تبادل آتش می کردیم و سپس برخاسته و نیم خیز و شتابان به سمت بالای نخلستان می دویدیم ، میانه های نخلستان بودیم که صدای ناله های بسیار بلند و جانسوزی را شنیده و شتابان سمت صدا رفته و دیدیم که سردار عباس تاران (رفیق دوست) معاون دلاور گردان حضرت حر(ره) استان زنجان زخمی و خونین و مالین میان ده ها جنازه عراقی افتاده و آنقدر هم ناجور و بد زخمی شده که از شدت درد به خود می پیچد و فریاد میزند….
💠 #ادامه_دارد
🖍 خاطره از #بسیجی_جانباز_عباس_لشگری
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
📝 #خاطراتی مستند و میدانی از عملیات عاشورایی #بدر :
💢 روز پنجم ، شنبه ۲۵ اسفند ماه ۱۳۶۳ ، آخرین روز عملیات ، آنسوی دجله ، روستای حریبه
📌 #قسمت_۴۳
بسم الله الرحمن الرحیم
با تاکتیک آتش و حرکت پیش رفته و در پناه رگبارهای متوالی همدیگر گام به گام به نخلستان نزدیک و نزدیکتر می شدیم ، اواسط کوچه بودیم و هنوز چندصدمتری با نخلستان فاصله داشتیم که یکدفعه نیروهای عراقی مثل مور و ملخ از پشت بام ها و دیوار خانه ها پایین ریخته و با تصرف سر چهار راه و کوچه های اطراف آن ، هلهله کنان شروع به تیراندازی بطرف مان کردند و آنقدر گلوله و موشک و نارنجک تفنگی بدرقه راهمان کردند که دیگر قادر به حرکت نشده و به ناچار هر کدام در شکاف درب خانه ای پناه گرفته و مشغول تبادل آتش با نیروهای پیاده و کماندوی عراقی شدیم ...
اوضاعی بسیار هولناک و لحظاتی واقعاً وحشتناک بود . با نیروهای حاضر در کوچه و سر چهارراه درگیر می شدیم از بالای دیوارها و پشت بام ها آماج گلوله و موشک قرار می گرفتیم ، به سمت بالایی ها شلیک می کردیم ، پایینی ها به رگبار مان می بستند ، خلاصه درگیری به درازا کشیده و تیراندازی بی امان و بی وقفه عراقی ها آنقدر زمین گیر و معطل مان کرد که خشاب اسلحه ها خالی شد و فقط چندتایی نارنجک برایمان باقی ماند ، با قطع تیراندازی ، عراقی های بزدل متوجه اتمام گلوله هایمان شده و قدم قدم به محل استقرارمان نزدیک و نزدیکتر شدند ، انگاری آخر کار بود و باید آماده اسارت یا شهادت می شدیم ، آخرین نارنجک را هم سمت عراقی ها پرتاب کرده و خواستم از برادر الماسی بپرسم که باید چکار کنیم که دهانم را باز نکرده ، موشکی به درب خانه بغلی اصابت و با صدای سهمناکی منفجر و درب بزرگ خانه را کاملآ باز کرد ، با خوابیدن گرد و خاک و دود انفجار با صحنهای باورنکردنی و عجیب مواجه شدیم که در آن لحظات مرگ و زندگانی واقعاً ارمغان گرانقدر و امداد گرانبهای خداوند قادر و توانا در حق بندگان حقیر و ناچیزش بود ، حیاط خانه مملو از انواع مهمات و سلاح های مختلف بود ، انگاری انبار تسلیحات یا زاغه مهمات دشمن بود ، خنده کنان و حیرت زده داخل حیاط پریده و از همانجا تعدادی نارنجک به داخل کوچه و سمت عراقی ها پرتاب کرده و بعد هم چندتایی خشاب پر برداشته و سراسیمه به کوچه برگشته و سمت بالای کوچه را به گلوله بستیم ، نیروهای بزدل دشمن که تا آن لحظه تصور می کردند مهمات مان تموم شده و با دل و جرات جلو می آمدند و با شنیدن صدای رگبارهای متوالی و دیدن سیل گلوله و نارنجک ها چنان وحشت کرده و هراسان شدند که با برجای گذاشتن چند کشته و زخمی سراسیمه عقب کشیده و در حوالی چهار راه موضع گرفته و شروع به تیراندازی کردند .
با فرار نیروهای دشمن از داخل کوچه خیالمان حسابی آسوده شد و نفس راحتی کشیدیم ، اما سنگر دوشکا و آر پی جی ۱۱ در ساختمان دوطبقه مقابل مان که درست مسلط به کوچه بودند ، بدجوری اذیت مان می کردند و با شلیک مدام از حرکت مان جلوگیری می کردند ، دوتا قبضه آرپی جی هفت برداشته و مسلح کرده و همانجا داخل حیاط سنگرها را هدف گرفته و با ذکر مبارک سبحان الله شلیک کردیم ، با عنایت خدای رحمان هر دوتا موشک درست به زیر سنگرها خورده و قبضه دوشکا و آر پی جی ۱۱ و خدمه بخت برگشته شأن به همراه گونی های پاره پاره شده سنگرها در آسمان به پرواز در آمدند ، با روحیه ایی تازه و لبی خندان از عنایت خدای مهربان ، جیب خشاب ها را پر از خشاب و نارنجک کرده و چندتا خشاب اضافه هم به کمر گذاشته و رگبار زنان داخل کوچه شده و به سمت نخلستان حرکت کردیم ، دوباره رگبار گلوله ها و موشک های عراقی شروع شده و مجبور به پناه گرفتن و پاسخ متقابل شدیم ، خلاصه ما زدیم و آنها زدند تا اینکه عاقبت به انتهای کوچه رسیده و نفس زنان و وحشت زده وارد نخلستان شدیم .
نخلستانی وسیع و پهناور بود که اول و آخرش اصلأ معلوم نبود ، متاسفانه هیچ شناختی ازش نداشتیم و اصلأ هم نمی دانستیم که به کجا ختم خواهد شد ، قصد مان فقط فرار و دور شدن از تیررس نیروهای دشمن بود ، عراقی ها پشت سرمان به انتهای کوچه رسیده و در امتداد طول نخلستان موضع گرفته و مشغول تیراندازی و شلیک موشک به سمت مان بودند ، در نهرهای کم عمق و پشت درختان نخل پناه گرفته و دقایقی با نیروهای دشمن تبادل آتش می کردیم و سپس برخاسته و نیم خیز و شتابان به سمت بالای نخلستان می دویدیم ، میانه های نخلستان بودیم که صدای ناله های بسیار بلند و جانسوزی را شنیده و شتابان سمت صدا رفته و دیدیم که سردار عباس تاران (رفیق دوست) معاون دلاور گردان حضرت حر(ره) استان زنجان زخمی و خونین و مالین میان ده ها جنازه عراقی افتاده و آنقدر هم ناجور و بد زخمی شده که از شدت درد به خود می پیچد و فریاد میزند….
💠 #ادامه_دارد
🖍 خاطره از #بسیجی_جانباز_عباس_لشگری
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
Telegram
دل باخته
💢 #روحیه_جسارت_شهامت نیروهای ایرانی در جنگ عراق
⭕️ #كنت_دومارانش رئيس سابق دستگاه جاسوسي #فرانسه در كتاب خود بنام #جنگ_جهاني_چهارم اینگونه آورده که :
🔹ایرانی ها افراد سرسخت خاورمیانه اند که وقتی دارای احساسات مذهبی می شوند ، دوبرابر خطرناک می شوند. اکنون…
⭕️ #كنت_دومارانش رئيس سابق دستگاه جاسوسي #فرانسه در كتاب خود بنام #جنگ_جهاني_چهارم اینگونه آورده که :
🔹ایرانی ها افراد سرسخت خاورمیانه اند که وقتی دارای احساسات مذهبی می شوند ، دوبرابر خطرناک می شوند. اکنون…
💢 #حماسه_بدر
⭕️ خاطراتی از رزمندگان زنجانی #گردان_حر #لشگر_۳۱_عاشورا در عملیات عاشورایی #بدر :
📌 #قسمت_۴۳
💠 روز پنجم / آخرین روز عملیات _ گردان دواطلبان
🔹🔸صدای بوق ممتد تویوتاها خبر از آغاز حرکت داده و رزمندگان عازم عقبه شروع به سوار شدن کردند. شتابان به درب ورودی مقر رفته و دیدم همقطاران و دوستان زنجانی هم در پشت یکی از تویوتاها نشسته و چشم انتظارم هستند. زحمت کشیده و سلاح و وسایل مرا نیز با خود برداشته بودند. به کنارشان رفته و با برداشتن سلاح و تجهیزاتم از پشت ماشین ، شاد و خرامان گفتم : سفر بی خطر دوستان ! ما که ماندنی شدیم ! ناگهان همهمه ای به پا شده و همرزمان از هر طرفی شروع به اعتراض و مذمتم کردند. یکی گفت : رفیق نیمه راه نباش ! آن یکی گفت : نامردی نکن و بزار همه با هم برگردیم ! آن دیگری گفت : الان بمونی ، دیگه برگشتند با خداست ! خلاصه دوستان مدتی نصیحت و ملامتم کرده و حرفهای عقل مصلحت اندیش و عافیت طلب را تکرار کرده و با اصرار و خواهش خواستار بازگشتم به عقبه شدند. تا اینکه عاقبت متوجه شدن که در قضیه ماندنم کاملاً مصمم و جدی هستم و برای همین هم دیگه از بحث و جدال دست برداشته و یک به یک روبوسی و حلالیت طلبی کرده و با خداحافظی راهی پشت جبهه شدند.
به جمع رزمندگان داوطلب پیوسته و مشغول پرکردن کوله آر پی جی شدم. نيروهای دلاور و جان برکفی که جملگی در نهايت ايثار و شهامت دواطلب حضور در اين ماموریت خطیر شده بودند. شيرمردانی غيور از بچه های باغیرت استانهای زنجان و اردبیل و آذربايجان های غربی و شرقی بودند که جملگی هم از نیروهای خسته و بی خواب گردان های عمل کننده لشگر عاشورا در چندین روز اخیر در منطقه عملیاتی بودند. تعداشان زیاد نبود و اصلأ هم اوضاع خوب و سر و وضع مناسبی نداشتند. خستگی و بیخوابی از سرتاپای هیکل شأن می بارید و همه هم خاک آلوده و بسیار سیاه شده و کثیف بودند. اما با این وجود روحیه بسیار عالی و بالایی داشتند و بسیار هم پرهیجان و مبارزه طلب بودند. اصلاً باور کردنی نبود ، هیچکدام نگران اتفاقات آینده و مرگ و نیستی نبودند . مدام با هم شوخی کرده و به چهره های سیاه و دود گرفته همچون حاجی فیروز یکدیگر گیر داده و های های می خندیدند.
تمام آن جوانمردان دل باخته ، چندين شبانه و روز متوالی بود که بدون کمترین خواب و استراحتی ، در زير بارانی سيل آسا از گلوله و بمب و راکت و موشک و خمپاره و ترکش دليرانه جنگيده و در مقابل دهها لشگر پياده و زرهی و کماندویی عراق بی باکانه و مردانه ايستادگی کرده بودند و در طول مدت ماموريت يگانهای خود ، با تمامی وجود از شکستن خطوط پدافندی تا تحويل سنگرها به نيروهای پياده ارتش که به عنوان نيروهای پشتيبان و جايگزين وارد منطقه شده بودند. با ياری و امدادهای غیبی خداوند قادر و توانا جلوگیری کرده و اکنون بخوبی می شد که آثار خستگی و بخوابی را در چهره های سياه و دود گرفته نفر به نفرشأن کاملا مشهود و هويدا ديد.
از باقی مانده گردانهای عمل کننده و پشتيبان لشگر ۳۱ عاشورا ، که جملگی از خطوط پدافندی و خط مقدم برگشته بودند. بنا به درخواست فرمانده عزیز لشگر سردار مهدی باکری ، گردانی نیم بند و کم نفرات ، تشکيل و فرماندهی آن هم بر عهده شیرمرد زنجانی سردار عباس تاران (خدادوست) معاونت دوم گردان حضرت حر (ره) گذارده شد. تعدادی از رزمندگان غیور و شجاع زنجانی نیز در جمع دواطلبان حضور داشتند از جمله برادران دلاور احد اسکندری و رضا رسولی ، خلیل آهومند ، غلامحسین رضایی ، مهدی حیدری ، صمد محمدی ، اصغر کاظمی ، یوسف قربانی ، سید داود طاهری ، فرامرز گنجی و چند نفری دیگر که نامشان را نمی دانستم.
با بازگشت تویوتاها از لب آب ، سریع فرمان حرکت صادر و همه بر پشت تویوتاهای سقف دار و بی سقف سوار و با تکیبر و صلوات روانه میدان درگیری شدیم. منطقه بسیار شلوغ و پر از جنب و جوش بود و هیچ شباهتی به منطقه خلوت و خالی از نیرو و تجهیزات روزهای اول ورودمان نداشت. همه جا مملو از تجهیزات سبک و سنگین بود و به هر سمت و سوی هم نگاه میکردی ، تعداد بیشماری از تکاوران کلاه کج و سربازان پلنگی پوش ارتشی را می دیدی که تند و تند مشغول حفر زمین و ساخت سنگر بودند. دیدن آن همه رزمنده تازه نفس و انبوه مهمات و تجهیزات جنگی ، جان تازهای به وجود خسته ام بخشیده و آنچنان حال خوبی بهم دست داد که واقعاً احساس قدرت و قوت قلب کرده و دیگر فتح و پیروزی را بسیار نزدیک و سهل و آسان تصور کردم! مسیرمان خیلی طولانی نبود و بعد از حدود نیم ساعتی حرکت در کناره رودخانه دجله توقف و بنا به دستور فرماندهان پشت سیل بند خاکی رودخانه مستقر شدیم. طبق گفته ها باید منتظر تعدادی از نیروی تازه نفس می ماندیم..
🌀 #ادامه_دارد
🖍خاطره از #بسیجی_جانباز_عباس_لشگری
#دفاع_مقدس
#عملیات_بدر
#رزمندگان_زنجان
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
⭕️ خاطراتی از رزمندگان زنجانی #گردان_حر #لشگر_۳۱_عاشورا در عملیات عاشورایی #بدر :
📌 #قسمت_۴۳
💠 روز پنجم / آخرین روز عملیات _ گردان دواطلبان
🔹🔸صدای بوق ممتد تویوتاها خبر از آغاز حرکت داده و رزمندگان عازم عقبه شروع به سوار شدن کردند. شتابان به درب ورودی مقر رفته و دیدم همقطاران و دوستان زنجانی هم در پشت یکی از تویوتاها نشسته و چشم انتظارم هستند. زحمت کشیده و سلاح و وسایل مرا نیز با خود برداشته بودند. به کنارشان رفته و با برداشتن سلاح و تجهیزاتم از پشت ماشین ، شاد و خرامان گفتم : سفر بی خطر دوستان ! ما که ماندنی شدیم ! ناگهان همهمه ای به پا شده و همرزمان از هر طرفی شروع به اعتراض و مذمتم کردند. یکی گفت : رفیق نیمه راه نباش ! آن یکی گفت : نامردی نکن و بزار همه با هم برگردیم ! آن دیگری گفت : الان بمونی ، دیگه برگشتند با خداست ! خلاصه دوستان مدتی نصیحت و ملامتم کرده و حرفهای عقل مصلحت اندیش و عافیت طلب را تکرار کرده و با اصرار و خواهش خواستار بازگشتم به عقبه شدند. تا اینکه عاقبت متوجه شدن که در قضیه ماندنم کاملاً مصمم و جدی هستم و برای همین هم دیگه از بحث و جدال دست برداشته و یک به یک روبوسی و حلالیت طلبی کرده و با خداحافظی راهی پشت جبهه شدند.
به جمع رزمندگان داوطلب پیوسته و مشغول پرکردن کوله آر پی جی شدم. نيروهای دلاور و جان برکفی که جملگی در نهايت ايثار و شهامت دواطلب حضور در اين ماموریت خطیر شده بودند. شيرمردانی غيور از بچه های باغیرت استانهای زنجان و اردبیل و آذربايجان های غربی و شرقی بودند که جملگی هم از نیروهای خسته و بی خواب گردان های عمل کننده لشگر عاشورا در چندین روز اخیر در منطقه عملیاتی بودند. تعداشان زیاد نبود و اصلأ هم اوضاع خوب و سر و وضع مناسبی نداشتند. خستگی و بیخوابی از سرتاپای هیکل شأن می بارید و همه هم خاک آلوده و بسیار سیاه شده و کثیف بودند. اما با این وجود روحیه بسیار عالی و بالایی داشتند و بسیار هم پرهیجان و مبارزه طلب بودند. اصلاً باور کردنی نبود ، هیچکدام نگران اتفاقات آینده و مرگ و نیستی نبودند . مدام با هم شوخی کرده و به چهره های سیاه و دود گرفته همچون حاجی فیروز یکدیگر گیر داده و های های می خندیدند.
تمام آن جوانمردان دل باخته ، چندين شبانه و روز متوالی بود که بدون کمترین خواب و استراحتی ، در زير بارانی سيل آسا از گلوله و بمب و راکت و موشک و خمپاره و ترکش دليرانه جنگيده و در مقابل دهها لشگر پياده و زرهی و کماندویی عراق بی باکانه و مردانه ايستادگی کرده بودند و در طول مدت ماموريت يگانهای خود ، با تمامی وجود از شکستن خطوط پدافندی تا تحويل سنگرها به نيروهای پياده ارتش که به عنوان نيروهای پشتيبان و جايگزين وارد منطقه شده بودند. با ياری و امدادهای غیبی خداوند قادر و توانا جلوگیری کرده و اکنون بخوبی می شد که آثار خستگی و بخوابی را در چهره های سياه و دود گرفته نفر به نفرشأن کاملا مشهود و هويدا ديد.
از باقی مانده گردانهای عمل کننده و پشتيبان لشگر ۳۱ عاشورا ، که جملگی از خطوط پدافندی و خط مقدم برگشته بودند. بنا به درخواست فرمانده عزیز لشگر سردار مهدی باکری ، گردانی نیم بند و کم نفرات ، تشکيل و فرماندهی آن هم بر عهده شیرمرد زنجانی سردار عباس تاران (خدادوست) معاونت دوم گردان حضرت حر (ره) گذارده شد. تعدادی از رزمندگان غیور و شجاع زنجانی نیز در جمع دواطلبان حضور داشتند از جمله برادران دلاور احد اسکندری و رضا رسولی ، خلیل آهومند ، غلامحسین رضایی ، مهدی حیدری ، صمد محمدی ، اصغر کاظمی ، یوسف قربانی ، سید داود طاهری ، فرامرز گنجی و چند نفری دیگر که نامشان را نمی دانستم.
با بازگشت تویوتاها از لب آب ، سریع فرمان حرکت صادر و همه بر پشت تویوتاهای سقف دار و بی سقف سوار و با تکیبر و صلوات روانه میدان درگیری شدیم. منطقه بسیار شلوغ و پر از جنب و جوش بود و هیچ شباهتی به منطقه خلوت و خالی از نیرو و تجهیزات روزهای اول ورودمان نداشت. همه جا مملو از تجهیزات سبک و سنگین بود و به هر سمت و سوی هم نگاه میکردی ، تعداد بیشماری از تکاوران کلاه کج و سربازان پلنگی پوش ارتشی را می دیدی که تند و تند مشغول حفر زمین و ساخت سنگر بودند. دیدن آن همه رزمنده تازه نفس و انبوه مهمات و تجهیزات جنگی ، جان تازهای به وجود خسته ام بخشیده و آنچنان حال خوبی بهم دست داد که واقعاً احساس قدرت و قوت قلب کرده و دیگر فتح و پیروزی را بسیار نزدیک و سهل و آسان تصور کردم! مسیرمان خیلی طولانی نبود و بعد از حدود نیم ساعتی حرکت در کناره رودخانه دجله توقف و بنا به دستور فرماندهان پشت سیل بند خاکی رودخانه مستقر شدیم. طبق گفته ها باید منتظر تعدادی از نیروی تازه نفس می ماندیم..
🌀 #ادامه_دارد
🖍خاطره از #بسیجی_جانباز_عباس_لشگری
#دفاع_مقدس
#عملیات_بدر
#رزمندگان_زنجان
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
💢 #حماسه_بدر
⭕️ خاطراتی از رزمندگان زنجانی #گردان_حر #لشگر_۳۱_عاشورا در عملیات عاشورایی #بدر :
📌 #قسمت_۴۳
💠 روز پنجم / آخرین روز عملیات _ گردان دواطلبان
🔹🔸صدای بوق ممتد تویوتاها خبر از آغاز حرکت داده و رزمندگان عازم عقبه شروع به سوار شدن کردند. شتابان به درب ورودی مقر رفته و دیدم همقطاران و دوستان زنجانی هم در پشت یکی از تویوتاها نشسته و چشم انتظارم هستند. زحمت کشیده و سلاح و وسایل مرا نیز با خود برداشته بودند. به کنارشان رفته و با برداشتن سلاح و تجهیزاتم از پشت ماشین ، شاد و خرامان گفتم : سفر بی خطر دوستان ! ما که ماندنی شدیم ! ناگهان همهمه ای به پا شده و همرزمان از هر طرفی شروع به اعتراض و مذمتم کردند. یکی گفت : رفیق نیمه راه نباش ! آن یکی گفت : نامردی نکن و بزار همه با هم برگردیم ! آن دیگری گفت : الان بمونی ، دیگه برگشتند با خداست ! خلاصه دوستان مدتی نصیحت و ملامتم کرده و حرفهای عقل مصلحت اندیش و عافیت طلب را تکرار کرده و با اصرار و خواهش خواستار بازگشتم به عقبه شدند. تا اینکه عاقبت متوجه شدن که در قضیه ماندنم کاملاً مصمم و جدی هستم و برای همین هم دیگه از بحث و جدال دست برداشته و یک به یک روبوسی و حلالیت طلبی کرده و با خداحافظی راهی پشت جبهه شدند.
به جمع رزمندگان داوطلب پیوسته و مشغول پرکردن کوله آر پی جی شدم. نيروهای دلاور و جان برکفی که جملگی در نهايت ايثار و شهامت دواطلب حضور در اين ماموریت خطیر شده بودند. شيرمردانی غيور از بچه های باغیرت استانهای زنجان و اردبیل و آذربايجان های غربی و شرقی بودند که جملگی هم از نیروهای خسته و بی خواب گردان های عمل کننده لشگر عاشورا در چندین روز اخیر در منطقه عملیاتی بودند. تعداشان زیاد نبود و اصلأ هم اوضاع خوب و سر و وضع مناسبی نداشتند. خستگی و بیخوابی از سرتاپای هیکل شأن می بارید و همه هم خاک آلوده و بسیار سیاه شده و کثیف بودند. اما با این وجود روحیه بسیار عالی و بالایی داشتند و بسیار هم پرهیجان و مبارزه طلب بودند. اصلاً باور کردنی نبود ، هیچکدام نگران اتفاقات آینده و مرگ و نیستی نبودند . مدام با هم شوخی کرده و به چهره های سیاه و دود گرفته همچون حاجی فیروز یکدیگر گیر داده و های های می خندیدند.
تمام آن جوانمردان دل باخته ، چندين شبانه و روز متوالی بود که بدون کمترین خواب و استراحتی ، در زير بارانی سيل آسا از گلوله و بمب و راکت و موشک و خمپاره و ترکش دليرانه جنگيده و در مقابل دهها لشگر پياده و زرهی و کماندویی عراق بی باکانه و مردانه ايستادگی کرده بودند و در طول مدت ماموريت يگانهای خود ، با تمامی وجود از شکستن خطوط پدافندی تا تحويل سنگرها به نيروهای پياده ارتش که به عنوان نيروهای پشتيبان و جايگزين وارد منطقه شده بودند. با ياری و امدادهای غیبی خداوند قادر و توانا جلوگیری کرده و اکنون بخوبی می شد که آثار خستگی و بخوابی را در چهره های سياه و دود گرفته نفر به نفرشأن کاملا مشهود و هويدا ديد.
از باقی مانده گردانهای عمل کننده و پشتيبان لشگر ۳۱ عاشورا ، که جملگی از خطوط پدافندی و خط مقدم برگشته بودند. بنا به درخواست فرمانده عزیز لشگر سردار مهدی باکری ، گردانی نیم بند و کم نفرات ، تشکيل و فرماندهی آن هم بر عهده شیرمرد زنجانی سردار عباس تاران (خدادوست) معاونت دوم گردان حضرت حر (ره) گذارده شد. تعدادی از رزمندگان غیور و شجاع زنجانی نیز در جمع دواطلبان حضور داشتند از جمله برادران دلاور احد اسکندری و رضا رسولی ، خلیل آهومند ، غلامحسین رضایی ، مهدی حیدری ، صمد محمدی ، اصغر کاظمی ، یوسف قربانی ، سید داود طاهری ، فرامرز گنجی و چند نفری دیگر که نامشان را نمی دانستم.
با بازگشت تویوتاها از لب آب ، سریع فرمان حرکت صادر و همه بر پشت تویوتاهای سقف دار و بی سقف سوار و با تکیبر و صلوات روانه میدان درگیری شدیم. منطقه بسیار شلوغ و پر از جنب و جوش بود و هیچ شباهتی به منطقه خلوت و خالی از نیرو و تجهیزات روزهای اول ورودمان نداشت. همه جا مملو از تجهیزات سبک و سنگین بود و به هر سمت و سوی هم نگاه میکردی ، تعداد بیشماری از تکاوران کلاه کج و سربازان پلنگی پوش ارتشی را می دیدی که تند و تند مشغول حفر زمین و ساخت سنگر بودند. دیدن آن همه رزمنده تازه نفس و انبوه مهمات و تجهیزات جنگی ، جان تازهای به وجود خسته ام بخشیده و آنچنان حال خوبی بهم دست داد که واقعاً احساس قدرت و قوت قلب کرده و دیگر فتح و پیروزی را بسیار نزدیک و سهل و آسان تصور کردم! مسیرمان خیلی طولانی نبود و بعد از حدود نیم ساعتی حرکت در کناره رودخانه دجله توقف و بنا به دستور فرماندهان پشت سیل بند خاکی رودخانه مستقر شدیم. طبق گفته ها باید منتظر تعدادی از نیروی تازه نفس می ماندیم..
🌀 #ادامه_دارد
🖍خاطره از #بسیجی_جانباز_عباس_لشگری
#دفاع_مقدس
#عملیات_بدر
#رزمندگان_زنجان
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
⭕️ خاطراتی از رزمندگان زنجانی #گردان_حر #لشگر_۳۱_عاشورا در عملیات عاشورایی #بدر :
📌 #قسمت_۴۳
💠 روز پنجم / آخرین روز عملیات _ گردان دواطلبان
🔹🔸صدای بوق ممتد تویوتاها خبر از آغاز حرکت داده و رزمندگان عازم عقبه شروع به سوار شدن کردند. شتابان به درب ورودی مقر رفته و دیدم همقطاران و دوستان زنجانی هم در پشت یکی از تویوتاها نشسته و چشم انتظارم هستند. زحمت کشیده و سلاح و وسایل مرا نیز با خود برداشته بودند. به کنارشان رفته و با برداشتن سلاح و تجهیزاتم از پشت ماشین ، شاد و خرامان گفتم : سفر بی خطر دوستان ! ما که ماندنی شدیم ! ناگهان همهمه ای به پا شده و همرزمان از هر طرفی شروع به اعتراض و مذمتم کردند. یکی گفت : رفیق نیمه راه نباش ! آن یکی گفت : نامردی نکن و بزار همه با هم برگردیم ! آن دیگری گفت : الان بمونی ، دیگه برگشتند با خداست ! خلاصه دوستان مدتی نصیحت و ملامتم کرده و حرفهای عقل مصلحت اندیش و عافیت طلب را تکرار کرده و با اصرار و خواهش خواستار بازگشتم به عقبه شدند. تا اینکه عاقبت متوجه شدن که در قضیه ماندنم کاملاً مصمم و جدی هستم و برای همین هم دیگه از بحث و جدال دست برداشته و یک به یک روبوسی و حلالیت طلبی کرده و با خداحافظی راهی پشت جبهه شدند.
به جمع رزمندگان داوطلب پیوسته و مشغول پرکردن کوله آر پی جی شدم. نيروهای دلاور و جان برکفی که جملگی در نهايت ايثار و شهامت دواطلب حضور در اين ماموریت خطیر شده بودند. شيرمردانی غيور از بچه های باغیرت استانهای زنجان و اردبیل و آذربايجان های غربی و شرقی بودند که جملگی هم از نیروهای خسته و بی خواب گردان های عمل کننده لشگر عاشورا در چندین روز اخیر در منطقه عملیاتی بودند. تعداشان زیاد نبود و اصلأ هم اوضاع خوب و سر و وضع مناسبی نداشتند. خستگی و بیخوابی از سرتاپای هیکل شأن می بارید و همه هم خاک آلوده و بسیار سیاه شده و کثیف بودند. اما با این وجود روحیه بسیار عالی و بالایی داشتند و بسیار هم پرهیجان و مبارزه طلب بودند. اصلاً باور کردنی نبود ، هیچکدام نگران اتفاقات آینده و مرگ و نیستی نبودند . مدام با هم شوخی کرده و به چهره های سیاه و دود گرفته همچون حاجی فیروز یکدیگر گیر داده و های های می خندیدند.
تمام آن جوانمردان دل باخته ، چندين شبانه و روز متوالی بود که بدون کمترین خواب و استراحتی ، در زير بارانی سيل آسا از گلوله و بمب و راکت و موشک و خمپاره و ترکش دليرانه جنگيده و در مقابل دهها لشگر پياده و زرهی و کماندویی عراق بی باکانه و مردانه ايستادگی کرده بودند و در طول مدت ماموريت يگانهای خود ، با تمامی وجود از شکستن خطوط پدافندی تا تحويل سنگرها به نيروهای پياده ارتش که به عنوان نيروهای پشتيبان و جايگزين وارد منطقه شده بودند. با ياری و امدادهای غیبی خداوند قادر و توانا جلوگیری کرده و اکنون بخوبی می شد که آثار خستگی و بخوابی را در چهره های سياه و دود گرفته نفر به نفرشأن کاملا مشهود و هويدا ديد.
از باقی مانده گردانهای عمل کننده و پشتيبان لشگر ۳۱ عاشورا ، که جملگی از خطوط پدافندی و خط مقدم برگشته بودند. بنا به درخواست فرمانده عزیز لشگر سردار مهدی باکری ، گردانی نیم بند و کم نفرات ، تشکيل و فرماندهی آن هم بر عهده شیرمرد زنجانی سردار عباس تاران (خدادوست) معاونت دوم گردان حضرت حر (ره) گذارده شد. تعدادی از رزمندگان غیور و شجاع زنجانی نیز در جمع دواطلبان حضور داشتند از جمله برادران دلاور احد اسکندری و رضا رسولی ، خلیل آهومند ، غلامحسین رضایی ، مهدی حیدری ، صمد محمدی ، اصغر کاظمی ، یوسف قربانی ، سید داود طاهری ، فرامرز گنجی و چند نفری دیگر که نامشان را نمی دانستم.
با بازگشت تویوتاها از لب آب ، سریع فرمان حرکت صادر و همه بر پشت تویوتاهای سقف دار و بی سقف سوار و با تکیبر و صلوات روانه میدان درگیری شدیم. منطقه بسیار شلوغ و پر از جنب و جوش بود و هیچ شباهتی به منطقه خلوت و خالی از نیرو و تجهیزات روزهای اول ورودمان نداشت. همه جا مملو از تجهیزات سبک و سنگین بود و به هر سمت و سوی هم نگاه میکردی ، تعداد بیشماری از تکاوران کلاه کج و سربازان پلنگی پوش ارتشی را می دیدی که تند و تند مشغول حفر زمین و ساخت سنگر بودند. دیدن آن همه رزمنده تازه نفس و انبوه مهمات و تجهیزات جنگی ، جان تازهای به وجود خسته ام بخشیده و آنچنان حال خوبی بهم دست داد که واقعاً احساس قدرت و قوت قلب کرده و دیگر فتح و پیروزی را بسیار نزدیک و سهل و آسان تصور کردم! مسیرمان خیلی طولانی نبود و بعد از حدود نیم ساعتی حرکت در کناره رودخانه دجله توقف و بنا به دستور فرماندهان پشت سیل بند خاکی رودخانه مستقر شدیم. طبق گفته ها باید منتظر تعدادی از نیروی تازه نفس می ماندیم..
🌀 #ادامه_دارد
🖍خاطره از #بسیجی_جانباز_عباس_لشگری
#دفاع_مقدس
#عملیات_بدر
#رزمندگان_زنجان
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab