https://s11.picofile.com/file/8394937518/IMG_20161223_223201.jpg
📝 #خاطراتی مستند و میدانی از عملیات عاشورایی #بدر :
💢 روز پنجم ، شنبه ۲۵ اسفند ماه ۱۳۶۳ ، آخرین روز عملیات ، عقب نشینی
📌 #قسمت_۵۹
بسم الله الرحمن الرحیم
اوضاعی بسیار دلهره آور و ترسناکی بود ، از دهها نقطه از دژ و اطراف آن دود غلیظی به آسمان بر می خواست و بوی تهوع آور سیر تازه همه جا را دربرگرفته و به شدت هم مشام را آزار می داد ، رزمندگان در اسکله و روی جاده خاکی و داخل قایق ها هراسان و شتابان ماسک می زدند و قایق ها خالی و پر هم سراسیمه از منطقه آلودگی فرار می کردند ، سکاندار قایق ما نیز با استثمام بوی گاز شیمیایی سریع ماسک زده و با دیدن وضعیت آشفته و به هم ریخته دژ از بازگشت به اسکله منصرف و با سرعت تمام به سمت آبراه حرکت کرد ، خوشبختانه بمب های شیمیایی دشمن خطر بازگشت دوباره به دژ را منتفی کرد ، اما جای بد و تأسف بارش آنجا بود که هیچکدام ماسک ضد گاز نداشتیم و تمام تجهیزات انفرادی خود را هنگام عقب نشینی انداخته و حالا جز یک سلاح چیز دیگری به همراه نداشتیم ، درست وسط آب بودیم و امکان و فرصتی هم برای یافتن و زدن ماسک نبود ، سریع چفیه ها را با آب خیس کرده و جلوی دهان و دماغ مان بسته و بقیه کار را هم به لطف و کرم خداوند متعال سپردیم .
داخل آبراه حسابی شلوغ و پر ترافیک بود و قایق های بیشماری در حال رفت و آمد بودند و با چنان سرعتی هم حرکت می کردند که باعث تلاطم شدید آب و ایجاد موج های بسیار بزرگ می شد ، محکم از کناره قایق گرفته بودیم و قایق در روی امواج همچون گهواره به این طرف و آن طرف می رفت و هر لحظه هم امکان برگشتن و واژگون شدنش می رفت ، چند کیلومتری از دژ دور نشده بودیم که بارانی از گلوله های خمسه خمسه به روی آبراه باریدن گرفت و توپخانه های دور زن دشمن شروع به کوبیدن جزایر مجنون و خطوط مواصلاتی منطقه کردند .
گلوله باران دشمن بقدری شدید بود که دیگر قایق در میان انفجارات حرکت می کرد و قایق ران هم بی اعتنا به امواج سهمگین حاصل از موج انفجارها که بصورت متوالی به بدنه قایق می خوردند ، شتابان و تخته گاز جلو می رفت ، تاریکی داشت کم کم نیزارها را فرا می گرفت که به چهار راهی از آبراه ها رسیده و سکاندار با سرعت به داخل یکی از آبراه ها پیچیده و بعد از ساعتی حرکت ، متوجه شد که مسیر اشتباهی است و گفت که گم شدیم ، نمی دانم گم شدنمان حاصل انتقام و غرض ورزی راننده قایق بود یا فقط یک حادثه سهوی و اشتباه بود ، اما هرآنچه بود ، در تاریکی شب ، داخل نیزارهای غریب و ناشناس هور سرگردان شده و به دنبال یافتن آبراه اصلی ، از این آبراه و به آن آبراه زدیم . دقایق بسیار تلخ و آزاردهنده ای بود ، انفجارات و امواج سهمگین آب ، تمام لباس هایمان را خیس کرده و نسیم سرد هور هم تا مغز استخوان مان اثر می کرد و از سوز سرما مثال بید می لرزیدیم و دندان هایمان بی اختیار به هم می خوردند و تق تق صدا می دادند ، همه جا تاریک تاریک بود و با استفاده از نور منورهایی که در آسمان منطقه روشن می شدند ، خیلی آرام و با احتیاط حرکت می کردیم ، حدود چند ساعتی لرزان و هراسان در داخل پیچ در پیچ آبراه های هور سرگردان ماندیم تا اینکه نیمه های شب به قایق شناسایی برادران اطلاعات و عملیات لشگر برخورد کرده و با هدایت و راهنمایی آنان مسیر اصلی را یافته و بعد از ساعتی به پد پنج جزیره مجنون رسیدیم .
بقدری خسته و کوفته و بی رمق بودیم که توان قدم از قدم برداشتن نداشتیم و برای همین هم دیگر به دنبال سنگر یا جان پناهی امن نگشته و همانجا کنار ساحل در داخل شیاری نسبتاً عمیق کنار هم دراز کشیده و بلافاصله هم به خواب شیرین و سنگینی فرو رفتیم ، نمی دانم چقدر خوابیده بودیم ، اما یکدفعه با صدای مهیب انفجارات متعدد از خواب پریده و دیدیم که آسمان منطقه غرق نور و رنگ است و عراقی ها در حال جشن و نورافشانی هستند ، انگاری کاملاً منطقه عملیاتی را پس گرفته و مشغول سرور و شادمانی بودند ، بقدری خسته و بی خواب بودیم که هیچ اعتنایی به صحنه های زیبا و تماشایی آسمان نکرده و دوباره همگی خوابیدیم .
سحر با نوای زیبای اذان بیدار شده و بعد از اقامه نماز مشغول گشت و گذار در اطراف پد شدیم ، تعداد کثیری از رزمندگان قدیمی و باسابقه جبهه از شهرهای مختلف برای شرکت در عملیات آمده و در سنگرهای پد مستقر بودند که جمعی هم از بچههای دلاور و غیور زنجان بودند ، به سنگرشأن رفته و دیدیم که برادران محمد عباچی و حمید نظری ، ابوالفضل خدامرادی ، حمید سنمار ، حمید کاظمی و تعدادی دیگر هستند که دیشب از راه رسیده اند ، با یک یک شأن روبوسی و احوالپرسی کرده و کمی هم از اوضاع و احوال منطقه و وقایع عملیات گفتیم و بعد هم خداحافظی کرده و سوار بر مینی بوسی راهی عقبه شدیم .
💠 #ادامه_دارد
🖍 خاطره از #بسیجی_جانباز_عباس_لشگری
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
📝 #خاطراتی مستند و میدانی از عملیات عاشورایی #بدر :
💢 روز پنجم ، شنبه ۲۵ اسفند ماه ۱۳۶۳ ، آخرین روز عملیات ، عقب نشینی
📌 #قسمت_۵۹
بسم الله الرحمن الرحیم
اوضاعی بسیار دلهره آور و ترسناکی بود ، از دهها نقطه از دژ و اطراف آن دود غلیظی به آسمان بر می خواست و بوی تهوع آور سیر تازه همه جا را دربرگرفته و به شدت هم مشام را آزار می داد ، رزمندگان در اسکله و روی جاده خاکی و داخل قایق ها هراسان و شتابان ماسک می زدند و قایق ها خالی و پر هم سراسیمه از منطقه آلودگی فرار می کردند ، سکاندار قایق ما نیز با استثمام بوی گاز شیمیایی سریع ماسک زده و با دیدن وضعیت آشفته و به هم ریخته دژ از بازگشت به اسکله منصرف و با سرعت تمام به سمت آبراه حرکت کرد ، خوشبختانه بمب های شیمیایی دشمن خطر بازگشت دوباره به دژ را منتفی کرد ، اما جای بد و تأسف بارش آنجا بود که هیچکدام ماسک ضد گاز نداشتیم و تمام تجهیزات انفرادی خود را هنگام عقب نشینی انداخته و حالا جز یک سلاح چیز دیگری به همراه نداشتیم ، درست وسط آب بودیم و امکان و فرصتی هم برای یافتن و زدن ماسک نبود ، سریع چفیه ها را با آب خیس کرده و جلوی دهان و دماغ مان بسته و بقیه کار را هم به لطف و کرم خداوند متعال سپردیم .
داخل آبراه حسابی شلوغ و پر ترافیک بود و قایق های بیشماری در حال رفت و آمد بودند و با چنان سرعتی هم حرکت می کردند که باعث تلاطم شدید آب و ایجاد موج های بسیار بزرگ می شد ، محکم از کناره قایق گرفته بودیم و قایق در روی امواج همچون گهواره به این طرف و آن طرف می رفت و هر لحظه هم امکان برگشتن و واژگون شدنش می رفت ، چند کیلومتری از دژ دور نشده بودیم که بارانی از گلوله های خمسه خمسه به روی آبراه باریدن گرفت و توپخانه های دور زن دشمن شروع به کوبیدن جزایر مجنون و خطوط مواصلاتی منطقه کردند .
گلوله باران دشمن بقدری شدید بود که دیگر قایق در میان انفجارات حرکت می کرد و قایق ران هم بی اعتنا به امواج سهمگین حاصل از موج انفجارها که بصورت متوالی به بدنه قایق می خوردند ، شتابان و تخته گاز جلو می رفت ، تاریکی داشت کم کم نیزارها را فرا می گرفت که به چهار راهی از آبراه ها رسیده و سکاندار با سرعت به داخل یکی از آبراه ها پیچیده و بعد از ساعتی حرکت ، متوجه شد که مسیر اشتباهی است و گفت که گم شدیم ، نمی دانم گم شدنمان حاصل انتقام و غرض ورزی راننده قایق بود یا فقط یک حادثه سهوی و اشتباه بود ، اما هرآنچه بود ، در تاریکی شب ، داخل نیزارهای غریب و ناشناس هور سرگردان شده و به دنبال یافتن آبراه اصلی ، از این آبراه و به آن آبراه زدیم . دقایق بسیار تلخ و آزاردهنده ای بود ، انفجارات و امواج سهمگین آب ، تمام لباس هایمان را خیس کرده و نسیم سرد هور هم تا مغز استخوان مان اثر می کرد و از سوز سرما مثال بید می لرزیدیم و دندان هایمان بی اختیار به هم می خوردند و تق تق صدا می دادند ، همه جا تاریک تاریک بود و با استفاده از نور منورهایی که در آسمان منطقه روشن می شدند ، خیلی آرام و با احتیاط حرکت می کردیم ، حدود چند ساعتی لرزان و هراسان در داخل پیچ در پیچ آبراه های هور سرگردان ماندیم تا اینکه نیمه های شب به قایق شناسایی برادران اطلاعات و عملیات لشگر برخورد کرده و با هدایت و راهنمایی آنان مسیر اصلی را یافته و بعد از ساعتی به پد پنج جزیره مجنون رسیدیم .
بقدری خسته و کوفته و بی رمق بودیم که توان قدم از قدم برداشتن نداشتیم و برای همین هم دیگر به دنبال سنگر یا جان پناهی امن نگشته و همانجا کنار ساحل در داخل شیاری نسبتاً عمیق کنار هم دراز کشیده و بلافاصله هم به خواب شیرین و سنگینی فرو رفتیم ، نمی دانم چقدر خوابیده بودیم ، اما یکدفعه با صدای مهیب انفجارات متعدد از خواب پریده و دیدیم که آسمان منطقه غرق نور و رنگ است و عراقی ها در حال جشن و نورافشانی هستند ، انگاری کاملاً منطقه عملیاتی را پس گرفته و مشغول سرور و شادمانی بودند ، بقدری خسته و بی خواب بودیم که هیچ اعتنایی به صحنه های زیبا و تماشایی آسمان نکرده و دوباره همگی خوابیدیم .
سحر با نوای زیبای اذان بیدار شده و بعد از اقامه نماز مشغول گشت و گذار در اطراف پد شدیم ، تعداد کثیری از رزمندگان قدیمی و باسابقه جبهه از شهرهای مختلف برای شرکت در عملیات آمده و در سنگرهای پد مستقر بودند که جمعی هم از بچههای دلاور و غیور زنجان بودند ، به سنگرشأن رفته و دیدیم که برادران محمد عباچی و حمید نظری ، ابوالفضل خدامرادی ، حمید سنمار ، حمید کاظمی و تعدادی دیگر هستند که دیشب از راه رسیده اند ، با یک یک شأن روبوسی و احوالپرسی کرده و کمی هم از اوضاع و احوال منطقه و وقایع عملیات گفتیم و بعد هم خداحافظی کرده و سوار بر مینی بوسی راهی عقبه شدیم .
💠 #ادامه_دارد
🖍 خاطره از #بسیجی_جانباز_عباس_لشگری
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
💢 #حماسه_بدر
⭕️ خاطراتی از رزمندگان زنجانی #گردان_حر #لشگر_۳۱_عاشورا در عملیات عاشورایی #بدر :
📌 #قسمت_۵۹
💠 روز پنجم / آخرین روز عملیات_ روستای حریبه ، عقب نشینی
🔹🔸 سراسیمه و نفس زنان به ورودی پل شناور رسیده و یکدفعه با صحنه ای مواجه شدیم که تمام امیدها و دل خوشی هامان رنگ باخته و سایه شوم وحشت و هراس باردیگر بر وجود خسته و بی رمق مان مستولی شد. هلیکوپترها و هواپیماهای عراقی با موشک و راکت و مسلسل و گلوله توپ آنچنان بلایی سر پل آورده بودند که کاملاً درب و داغون شده و عبور از آن واقعاً سخت و غیرممکن به نظر می آمد. اکثریت پل های خیبری منهدم و فقط چهارچوب فلزی شان بجای مانده بود و در چند نقطه هم کاملاً از بین رفته و در حال جدا شدن از یکدیگر بودند. در آن وضعیت وخیم و سرنوشت ساز که از هر سمت و سوی به طرف مان شلیک می شد و درست در چند قدمی اسارت بودیم. چاره ای جز عبور از پل و رفتن به آنسوی رودخانه نداشتیم .
قرار گذاشتیم یک به یک و در پناه آتش یکدیگر از پل عبور کنیم. برادر اصغر کاظمی به عنوان نفر اول حرکت کرد و ما هم کنار ورودی پل سنگر گرفته و با تیراندازی و پرتاب نارنجک از جلو آمدن عراقیها جلوگیری کردیم. از نظر مهمات وضعیت خوبی داشتیم و هنگام عقب نشینی از سیل بند ، چون احتمال رویارویی با نیروهای دشمن را می دادیم. در مسیر هرچه خشاب پر کلاش و نارنجک به چشم می خورد را برداشته بودیم. مشغول تیراندازی و پرتاب نارنجک به سمت عراقیها بودیم و برادر کاظمی هم اواسط رودخانه در حال تلاش برای عبور از روی تکه پاره های پل بود که به ناگهان سروکله چند هلیکوپتر عراقی بالای سرمان پیدا شده و با توپ و راکت و مسلسل شروع به زدن پل و اهدافی در آنسوی رودخانه کردند. در عرض چند ثانیه بقدری راکت و گلوله توپ و مسلسل به سمت پل شلیک کردند که روی آب پر شد از تکه پاره های پل ، برادر اصغر کاظمی هم درست اواسط رودخانه گیر کرده و نه امکان حرکت به جلو را داشت و نه امکان برگشت به عقب ، بر روی یکی از پل های خیبری خوابیده بود و پل شناور هم از شدت انفجارات همچون گهواره تاب می خورد و به این سو و آن سوی پرتاب می شد .
وقت ایستادن و پناه گرفتن نبود و باید هرچه سریعتر از آن معرکه وحشتناک و خطرناک دور می شدیم. برای همین از آتش باری و شلوغ کاری هلیکوپترها استفاده کرده و برادر مهدی حیدری بی اعتنا به رگبار گلوله های توپ و مسلسل هلیکوپترها بعنوان نفر دوم شروع به گذشتن از روی پل کرد و من هم همچنان کنار ورودی پل مانده و به تیراندازی و پرتاب نارنجک ادامه دادم تا اینکه عاقبت برادران کاظمی و حیدری موفق به عبور از پل شده و از آنسوی رودخانه شروع به تیراندازی کردند. در پناه آتش و رگبار آنان برخاسته و با سرعت مشغول عبور از عرض رودخانه شدم. پل شناور وضعیت محکم و پایداری نداشت و مدام تاب می خورد و با شتاب به اینطرف و آنطرف می رفت . بقدری هم گوشه و کنارش آسیب دیده بود که هر آن امکان از هم پاشیدن و متلاشی شدنش می رفت . خلاصه سراسیمه و با پرش های بلند چند متری از شکاف های بزرگ و بعضاً طویل پل گذر کرده و زیر بارانی از گلوله و موشک خود را به آنسوی رودخانه رسانیده و ناگهان با آنچنان صحنه وحشتناک و غم باری روبرو شدم که واقعاً شوکه شده و سرجابم خشکم زد.
هر دو قبضه ی پدافند هوایی منهدم و پیکر های تکه تکه شده خدمه دلاور شأن بصورت خیلی غم بار و وحشتناک در اطراف شأن پراکنده شده بود. دهها دستگاه آمبولانس ، کنار دیواره رودخانه در حال سوختن و شعله کشیدن بودند و اطرافشان هم مملو از پیکر های پاک شهدا و زخمی های بسیار بدحال و نیمه جانی بود که مظلومانه و ناله کنان ، آخرین نفس های زندگی خود را می کشیدند. اوضاعی بسیار جانسوز و دلهره آوری بود. انگاری خاکستر مرگ و نیستی به منطقه پاشیده بودند و اثری از آدم زنده در آن باقی نمانده بود.
سردرگم و حیران به نظاره صحنه های دردناک و جانسوزی ایستاده بودم که از دیدن شأن واقعاً به خود می لرزیدم. یک طرف رزمنده ای از کمر به دونیم شده و کمی آنطرف تر دلاوری هر دوپاش از بالای زانو قطع شده و با صدای ضعیفی مدام یا حسین (ع) و یا مهدی (عج) می گفت ، کنار آمبولانس ها قیامتی برپا بود و فرشی از خون سرخ کف زمین را پوشانیده بود. پیکر پاک و مطهر تعداد زیادی از شهدا تکه و پاره شده و اعضا و جوارح شأن در اطراف ماشین ها پخش و پراکنده شده بود....
🌀 #ادامه_دارد
🖍خاطره از #بسیجی_جانباز_عباس_لشگری
#دفاع_مقدس
#عملیات_بدر
#رزمندگان_زنجان
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
⭕️ خاطراتی از رزمندگان زنجانی #گردان_حر #لشگر_۳۱_عاشورا در عملیات عاشورایی #بدر :
📌 #قسمت_۵۹
💠 روز پنجم / آخرین روز عملیات_ روستای حریبه ، عقب نشینی
🔹🔸 سراسیمه و نفس زنان به ورودی پل شناور رسیده و یکدفعه با صحنه ای مواجه شدیم که تمام امیدها و دل خوشی هامان رنگ باخته و سایه شوم وحشت و هراس باردیگر بر وجود خسته و بی رمق مان مستولی شد. هلیکوپترها و هواپیماهای عراقی با موشک و راکت و مسلسل و گلوله توپ آنچنان بلایی سر پل آورده بودند که کاملاً درب و داغون شده و عبور از آن واقعاً سخت و غیرممکن به نظر می آمد. اکثریت پل های خیبری منهدم و فقط چهارچوب فلزی شان بجای مانده بود و در چند نقطه هم کاملاً از بین رفته و در حال جدا شدن از یکدیگر بودند. در آن وضعیت وخیم و سرنوشت ساز که از هر سمت و سوی به طرف مان شلیک می شد و درست در چند قدمی اسارت بودیم. چاره ای جز عبور از پل و رفتن به آنسوی رودخانه نداشتیم .
قرار گذاشتیم یک به یک و در پناه آتش یکدیگر از پل عبور کنیم. برادر اصغر کاظمی به عنوان نفر اول حرکت کرد و ما هم کنار ورودی پل سنگر گرفته و با تیراندازی و پرتاب نارنجک از جلو آمدن عراقیها جلوگیری کردیم. از نظر مهمات وضعیت خوبی داشتیم و هنگام عقب نشینی از سیل بند ، چون احتمال رویارویی با نیروهای دشمن را می دادیم. در مسیر هرچه خشاب پر کلاش و نارنجک به چشم می خورد را برداشته بودیم. مشغول تیراندازی و پرتاب نارنجک به سمت عراقیها بودیم و برادر کاظمی هم اواسط رودخانه در حال تلاش برای عبور از روی تکه پاره های پل بود که به ناگهان سروکله چند هلیکوپتر عراقی بالای سرمان پیدا شده و با توپ و راکت و مسلسل شروع به زدن پل و اهدافی در آنسوی رودخانه کردند. در عرض چند ثانیه بقدری راکت و گلوله توپ و مسلسل به سمت پل شلیک کردند که روی آب پر شد از تکه پاره های پل ، برادر اصغر کاظمی هم درست اواسط رودخانه گیر کرده و نه امکان حرکت به جلو را داشت و نه امکان برگشت به عقب ، بر روی یکی از پل های خیبری خوابیده بود و پل شناور هم از شدت انفجارات همچون گهواره تاب می خورد و به این سو و آن سوی پرتاب می شد .
وقت ایستادن و پناه گرفتن نبود و باید هرچه سریعتر از آن معرکه وحشتناک و خطرناک دور می شدیم. برای همین از آتش باری و شلوغ کاری هلیکوپترها استفاده کرده و برادر مهدی حیدری بی اعتنا به رگبار گلوله های توپ و مسلسل هلیکوپترها بعنوان نفر دوم شروع به گذشتن از روی پل کرد و من هم همچنان کنار ورودی پل مانده و به تیراندازی و پرتاب نارنجک ادامه دادم تا اینکه عاقبت برادران کاظمی و حیدری موفق به عبور از پل شده و از آنسوی رودخانه شروع به تیراندازی کردند. در پناه آتش و رگبار آنان برخاسته و با سرعت مشغول عبور از عرض رودخانه شدم. پل شناور وضعیت محکم و پایداری نداشت و مدام تاب می خورد و با شتاب به اینطرف و آنطرف می رفت . بقدری هم گوشه و کنارش آسیب دیده بود که هر آن امکان از هم پاشیدن و متلاشی شدنش می رفت . خلاصه سراسیمه و با پرش های بلند چند متری از شکاف های بزرگ و بعضاً طویل پل گذر کرده و زیر بارانی از گلوله و موشک خود را به آنسوی رودخانه رسانیده و ناگهان با آنچنان صحنه وحشتناک و غم باری روبرو شدم که واقعاً شوکه شده و سرجابم خشکم زد.
هر دو قبضه ی پدافند هوایی منهدم و پیکر های تکه تکه شده خدمه دلاور شأن بصورت خیلی غم بار و وحشتناک در اطراف شأن پراکنده شده بود. دهها دستگاه آمبولانس ، کنار دیواره رودخانه در حال سوختن و شعله کشیدن بودند و اطرافشان هم مملو از پیکر های پاک شهدا و زخمی های بسیار بدحال و نیمه جانی بود که مظلومانه و ناله کنان ، آخرین نفس های زندگی خود را می کشیدند. اوضاعی بسیار جانسوز و دلهره آوری بود. انگاری خاکستر مرگ و نیستی به منطقه پاشیده بودند و اثری از آدم زنده در آن باقی نمانده بود.
سردرگم و حیران به نظاره صحنه های دردناک و جانسوزی ایستاده بودم که از دیدن شأن واقعاً به خود می لرزیدم. یک طرف رزمنده ای از کمر به دونیم شده و کمی آنطرف تر دلاوری هر دوپاش از بالای زانو قطع شده و با صدای ضعیفی مدام یا حسین (ع) و یا مهدی (عج) می گفت ، کنار آمبولانس ها قیامتی برپا بود و فرشی از خون سرخ کف زمین را پوشانیده بود. پیکر پاک و مطهر تعداد زیادی از شهدا تکه و پاره شده و اعضا و جوارح شأن در اطراف ماشین ها پخش و پراکنده شده بود....
🌀 #ادامه_دارد
🖍خاطره از #بسیجی_جانباز_عباس_لشگری
#دفاع_مقدس
#عملیات_بدر
#رزمندگان_زنجان
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
💢 #حماسه_بدر
⭕️ خاطراتی از رزمندگان زنجانی #گردان_حر #لشگر_۳۱_عاشورا در عملیات عاشورایی #بدر :
📌 #قسمت_۵۹
💠 روز پنجم / آخرین روز عملیات_ روستای حریبه ، عقب نشینی
🔹🔸 سراسیمه و نفس زنان به ورودی پل شناور رسیده و یکدفعه با صحنه ای مواجه شدیم که تمام امیدها و دل خوشی هامان رنگ باخته و سایه شوم وحشت و هراس باردیگر بر وجود خسته و بی رمق مان مستولی شد. هلیکوپترها و هواپیماهای عراقی با موشک و راکت و مسلسل و گلوله توپ آنچنان بلایی سر پل آورده بودند که کاملاً درب و داغون شده و عبور از آن واقعاً سخت و غیرممکن به نظر می آمد. اکثریت پل های خیبری منهدم و فقط چهارچوب فلزی شان بجای مانده بود و در چند نقطه هم کاملاً از بین رفته و در حال جدا شدن از یکدیگر بودند. در آن وضعیت وخیم و سرنوشت ساز که از هر سمت و سوی به طرف مان شلیک می شد و درست در چند قدمی اسارت بودیم. چاره ای جز عبور از پل و رفتن به آنسوی رودخانه نداشتیم .
قرار گذاشتیم یک به یک و در پناه آتش یکدیگر از پل عبور کنیم. برادر اصغر کاظمی به عنوان نفر اول حرکت کرد و ما هم کنار ورودی پل سنگر گرفته و با تیراندازی و پرتاب نارنجک از جلو آمدن عراقیها جلوگیری کردیم. از نظر مهمات وضعیت خوبی داشتیم و هنگام عقب نشینی از سیل بند ، چون احتمال رویارویی با نیروهای دشمن را می دادیم. در مسیر هرچه خشاب پر کلاش و نارنجک به چشم می خورد را برداشته بودیم. مشغول تیراندازی و پرتاب نارنجک به سمت عراقیها بودیم و برادر کاظمی هم اواسط رودخانه در حال تلاش برای عبور از روی تکه پاره های پل بود که به ناگهان سروکله چند هلیکوپتر عراقی بالای سرمان پیدا شده و با توپ و راکت و مسلسل شروع به زدن پل و اهدافی در آنسوی رودخانه کردند. در عرض چند ثانیه بقدری راکت و گلوله توپ و مسلسل به سمت پل شلیک کردند که روی آب پر شد از تکه پاره های پل ، برادر اصغر کاظمی هم درست اواسط رودخانه گیر کرده و نه امکان حرکت به جلو را داشت و نه امکان برگشت به عقب ، بر روی یکی از پل های خیبری خوابیده بود و پل شناور هم از شدت انفجارات همچون گهواره تاب می خورد و به این سو و آن سوی پرتاب می شد .
وقت ایستادن و پناه گرفتن نبود و باید هرچه سریعتر از آن معرکه وحشتناک و خطرناک دور می شدیم. برای همین از آتش باری و شلوغ کاری هلیکوپترها استفاده کرده و برادر مهدی حیدری بی اعتنا به رگبار گلوله های توپ و مسلسل هلیکوپترها بعنوان نفر دوم شروع به گذشتن از روی پل کرد و من هم همچنان کنار ورودی پل مانده و به تیراندازی و پرتاب نارنجک ادامه دادم تا اینکه عاقبت برادران کاظمی و حیدری موفق به عبور از پل شده و از آنسوی رودخانه شروع به تیراندازی کردند. در پناه آتش و رگبار آنان برخاسته و با سرعت مشغول عبور از عرض رودخانه شدم. پل شناور وضعیت محکم و پایداری نداشت و مدام تاب می خورد و با شتاب به اینطرف و آنطرف می رفت . بقدری هم گوشه و کنارش آسیب دیده بود که هر آن امکان از هم پاشیدن و متلاشی شدنش می رفت . خلاصه سراسیمه و با پرش های بلند چند متری از شکاف های بزرگ و بعضاً طویل پل گذر کرده و زیر بارانی از گلوله و موشک خود را به آنسوی رودخانه رسانیده و ناگهان با آنچنان صحنه وحشتناک و غم باری روبرو شدم که واقعاً شوکه شده و سرجابم خشکم زد.
هر دو قبضه ی پدافند هوایی منهدم و پیکر های تکه تکه شده خدمه دلاور شأن بصورت خیلی غم بار و وحشتناک در اطراف شأن پراکنده شده بود. دهها دستگاه آمبولانس ، کنار دیواره رودخانه در حال سوختن و شعله کشیدن بودند و اطرافشان هم مملو از پیکر های پاک شهدا و زخمی های بسیار بدحال و نیمه جانی بود که مظلومانه و ناله کنان ، آخرین نفس های زندگی خود را می کشیدند. اوضاعی بسیار جانسوز و دلهره آوری بود. انگاری خاکستر مرگ و نیستی به منطقه پاشیده بودند و اثری از آدم زنده در آن باقی نمانده بود.
سردرگم و حیران به نظاره صحنه های دردناک و جانسوزی ایستاده بودم که از دیدن شأن واقعاً به خود می لرزیدم. یک طرف رزمنده ای از کمر به دونیم شده و کمی آنطرف تر دلاوری هر دوپاش از بالای زانو قطع شده و با صدای ضعیفی مدام یا حسین (ع) و یا مهدی (عج) می گفت ، کنار آمبولانس ها قیامتی برپا بود و فرشی از خون سرخ کف زمین را پوشانیده بود. پیکر پاک و مطهر تعداد زیادی از شهدا تکه و پاره شده و اعضا و جوارح شأن در اطراف ماشین ها پخش و پراکنده شده بود....
🌀 #ادامه_دارد
🖍خاطره از #بسیجی_جانباز_عباس_لشگری
#دفاع_مقدس
#عملیات_بدر
#رزمندگان_زنجان
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
⭕️ خاطراتی از رزمندگان زنجانی #گردان_حر #لشگر_۳۱_عاشورا در عملیات عاشورایی #بدر :
📌 #قسمت_۵۹
💠 روز پنجم / آخرین روز عملیات_ روستای حریبه ، عقب نشینی
🔹🔸 سراسیمه و نفس زنان به ورودی پل شناور رسیده و یکدفعه با صحنه ای مواجه شدیم که تمام امیدها و دل خوشی هامان رنگ باخته و سایه شوم وحشت و هراس باردیگر بر وجود خسته و بی رمق مان مستولی شد. هلیکوپترها و هواپیماهای عراقی با موشک و راکت و مسلسل و گلوله توپ آنچنان بلایی سر پل آورده بودند که کاملاً درب و داغون شده و عبور از آن واقعاً سخت و غیرممکن به نظر می آمد. اکثریت پل های خیبری منهدم و فقط چهارچوب فلزی شان بجای مانده بود و در چند نقطه هم کاملاً از بین رفته و در حال جدا شدن از یکدیگر بودند. در آن وضعیت وخیم و سرنوشت ساز که از هر سمت و سوی به طرف مان شلیک می شد و درست در چند قدمی اسارت بودیم. چاره ای جز عبور از پل و رفتن به آنسوی رودخانه نداشتیم .
قرار گذاشتیم یک به یک و در پناه آتش یکدیگر از پل عبور کنیم. برادر اصغر کاظمی به عنوان نفر اول حرکت کرد و ما هم کنار ورودی پل سنگر گرفته و با تیراندازی و پرتاب نارنجک از جلو آمدن عراقیها جلوگیری کردیم. از نظر مهمات وضعیت خوبی داشتیم و هنگام عقب نشینی از سیل بند ، چون احتمال رویارویی با نیروهای دشمن را می دادیم. در مسیر هرچه خشاب پر کلاش و نارنجک به چشم می خورد را برداشته بودیم. مشغول تیراندازی و پرتاب نارنجک به سمت عراقیها بودیم و برادر کاظمی هم اواسط رودخانه در حال تلاش برای عبور از روی تکه پاره های پل بود که به ناگهان سروکله چند هلیکوپتر عراقی بالای سرمان پیدا شده و با توپ و راکت و مسلسل شروع به زدن پل و اهدافی در آنسوی رودخانه کردند. در عرض چند ثانیه بقدری راکت و گلوله توپ و مسلسل به سمت پل شلیک کردند که روی آب پر شد از تکه پاره های پل ، برادر اصغر کاظمی هم درست اواسط رودخانه گیر کرده و نه امکان حرکت به جلو را داشت و نه امکان برگشت به عقب ، بر روی یکی از پل های خیبری خوابیده بود و پل شناور هم از شدت انفجارات همچون گهواره تاب می خورد و به این سو و آن سوی پرتاب می شد .
وقت ایستادن و پناه گرفتن نبود و باید هرچه سریعتر از آن معرکه وحشتناک و خطرناک دور می شدیم. برای همین از آتش باری و شلوغ کاری هلیکوپترها استفاده کرده و برادر مهدی حیدری بی اعتنا به رگبار گلوله های توپ و مسلسل هلیکوپترها بعنوان نفر دوم شروع به گذشتن از روی پل کرد و من هم همچنان کنار ورودی پل مانده و به تیراندازی و پرتاب نارنجک ادامه دادم تا اینکه عاقبت برادران کاظمی و حیدری موفق به عبور از پل شده و از آنسوی رودخانه شروع به تیراندازی کردند. در پناه آتش و رگبار آنان برخاسته و با سرعت مشغول عبور از عرض رودخانه شدم. پل شناور وضعیت محکم و پایداری نداشت و مدام تاب می خورد و با شتاب به اینطرف و آنطرف می رفت . بقدری هم گوشه و کنارش آسیب دیده بود که هر آن امکان از هم پاشیدن و متلاشی شدنش می رفت . خلاصه سراسیمه و با پرش های بلند چند متری از شکاف های بزرگ و بعضاً طویل پل گذر کرده و زیر بارانی از گلوله و موشک خود را به آنسوی رودخانه رسانیده و ناگهان با آنچنان صحنه وحشتناک و غم باری روبرو شدم که واقعاً شوکه شده و سرجابم خشکم زد.
هر دو قبضه ی پدافند هوایی منهدم و پیکر های تکه تکه شده خدمه دلاور شأن بصورت خیلی غم بار و وحشتناک در اطراف شأن پراکنده شده بود. دهها دستگاه آمبولانس ، کنار دیواره رودخانه در حال سوختن و شعله کشیدن بودند و اطرافشان هم مملو از پیکر های پاک شهدا و زخمی های بسیار بدحال و نیمه جانی بود که مظلومانه و ناله کنان ، آخرین نفس های زندگی خود را می کشیدند. اوضاعی بسیار جانسوز و دلهره آوری بود. انگاری خاکستر مرگ و نیستی به منطقه پاشیده بودند و اثری از آدم زنده در آن باقی نمانده بود.
سردرگم و حیران به نظاره صحنه های دردناک و جانسوزی ایستاده بودم که از دیدن شأن واقعاً به خود می لرزیدم. یک طرف رزمنده ای از کمر به دونیم شده و کمی آنطرف تر دلاوری هر دوپاش از بالای زانو قطع شده و با صدای ضعیفی مدام یا حسین (ع) و یا مهدی (عج) می گفت ، کنار آمبولانس ها قیامتی برپا بود و فرشی از خون سرخ کف زمین را پوشانیده بود. پیکر پاک و مطهر تعداد زیادی از شهدا تکه و پاره شده و اعضا و جوارح شأن در اطراف ماشین ها پخش و پراکنده شده بود....
🌀 #ادامه_دارد
🖍خاطره از #بسیجی_جانباز_عباس_لشگری
#دفاع_مقدس
#عملیات_بدر
#رزمندگان_زنجان
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab