📸 رزمندگان سلحشور و فرماندهان حماسه ساز #استان_زنجان در دوران دفاع مقدس
🔺 شیرمردان زنجانی نفرات ایستاده از سمت راست :
#سردار_شهید_عبدالله_بسطامیان
#سردار_شهید_میکائیل_کریمی
#سردار_شهید_طاهر_اجاقلو
#سردار_اسلام_حاج_محمد_اوصانلو
نفرات نشسته از راست :
#سردار_جانباز_مصطفی_حمیدی
#سردار_جانباز_غلامرضا_جعفری
#سردار_جانباز_منصور_عزتی
#سردار_جانباز_مجید_تفویضی
💐 نامشان جاوید و یادشان گرامی
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
🔺 شیرمردان زنجانی نفرات ایستاده از سمت راست :
#سردار_شهید_عبدالله_بسطامیان
#سردار_شهید_میکائیل_کریمی
#سردار_شهید_طاهر_اجاقلو
#سردار_اسلام_حاج_محمد_اوصانلو
نفرات نشسته از راست :
#سردار_جانباز_مصطفی_حمیدی
#سردار_جانباز_غلامرضا_جعفری
#سردار_جانباز_منصور_عزتی
#سردار_جانباز_مجید_تفویضی
💐 نامشان جاوید و یادشان گرامی
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
💢 خاطره ای زیبا و شنیدنی از
#سردار_شهید_میرزاعلی_رستمخانی فرمانده دلاور تیپ اول لشگر ۳۱ عاشورا در عملیات عاشورایی #بدر :
🔸 در عملیات بدر آتش دشمن بسیار سنگین بود،طوری که هیچکس توان حرکت نداشت ، بر اثر آتش دشمن، همه جا تاریک گردید و دود آتش همه جا را فرا گرفت.لحظات بسیار سختی بود.
به چهره حاجی خیره شده بودم.داشت با بی سیم صحبت می کرد.تماس رادیویی قطع شد.حاجی لحظاتی نشست و شاهد آتش بی امان دشمن بود.
بطور غیر قابل تصور حاج میرزاعلی یکدفعه بلند شد و سرپا ایستاد و خود را در معرض آتش و ترکشها قرار داد.
هر چی اصرار کردیم که حاجی بنشین ، گوش نکرد .
بعد از مدتی که آتش دشمن کم شد رو به او کردم و گفتم حاجی این چه کاری بود که کردی و او در جواب گفت: منصور یکدفعه احساس کردم که آتش دشمن می خواهد عزمم را بشکند و روحیه ام را نابود کند ، لذا با این کار خواستم با آن مقابله کنم.
این واقعه در عصر روزی اتفاق افتاد که حاجی شب آن روز به شهادت رسید.
📝 خاطره از فرمانده دلیر و خاکی جبهه ها #سردار_جانباز_منصور_عزتی
🌸 یادشان گرامی
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
#سردار_شهید_میرزاعلی_رستمخانی فرمانده دلاور تیپ اول لشگر ۳۱ عاشورا در عملیات عاشورایی #بدر :
🔸 در عملیات بدر آتش دشمن بسیار سنگین بود،طوری که هیچکس توان حرکت نداشت ، بر اثر آتش دشمن، همه جا تاریک گردید و دود آتش همه جا را فرا گرفت.لحظات بسیار سختی بود.
به چهره حاجی خیره شده بودم.داشت با بی سیم صحبت می کرد.تماس رادیویی قطع شد.حاجی لحظاتی نشست و شاهد آتش بی امان دشمن بود.
بطور غیر قابل تصور حاج میرزاعلی یکدفعه بلند شد و سرپا ایستاد و خود را در معرض آتش و ترکشها قرار داد.
هر چی اصرار کردیم که حاجی بنشین ، گوش نکرد .
بعد از مدتی که آتش دشمن کم شد رو به او کردم و گفتم حاجی این چه کاری بود که کردی و او در جواب گفت: منصور یکدفعه احساس کردم که آتش دشمن می خواهد عزمم را بشکند و روحیه ام را نابود کند ، لذا با این کار خواستم با آن مقابله کنم.
این واقعه در عصر روزی اتفاق افتاد که حاجی شب آن روز به شهادت رسید.
📝 خاطره از فرمانده دلیر و خاکی جبهه ها #سردار_جانباز_منصور_عزتی
🌸 یادشان گرامی
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab