دل باخته
818 subscribers
2.83K photos
2.92K videos
22 files
544 links
این کانال در راستای ترویج فرهنگ ایثار و شهادت و پیشبرد اهداف و آرمان های والای انقلاب اسلامی و پاسداری از حریم ولایت و رهبری فعالیت می کند.
بسیجی دل باخته حق و اهل ولایت است .

از وبلاگ دل باخته دیدن فرمائید
🅱 Pcdr.parsiblog.com
Download Telegram
رقص و جولان بر سر میدان کنند
رقص اندر خون خود مردان کنند
چون رهند از دست خود دستی زنند
چون جهند از نقص خود رقصی کنند

💢 فرماندهان سلحشور و حماسه ساز #استان_زنجان در دوران دفاع مقدس

📸 شیرمرد زنجانی #سردار_شهید_حسن_باقری فرمانده دلاور گردان حضرت ولیعصر (عج) لشگر ۱۷ حضرت علی ابن ابیطالب (ع) در عملیات عاشورایی خیبر ( آزادی جزایر مجنون عراق ) ، از رزمندگان سلحشور و فرماندهان حماسه ساز استان زنجان در جبهه های حق علیه باطل بود که اسفند ماه ۱۳۶۲ در #عملیات_خیبر در منطقه عملیاتی جزایر مجنون به آرزوی دیرین خود رسیده و سبکبال و خشنود تا محضر دوست پرواز کرد .

🌸 نامش جاوید و یادش گرامی

#دفاع_مقدس
#رزمندگان_زنجان
#فرماندهان_شهید_زنجان
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم

کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
💢 #خیبر

⭕️ #آخرین_تماس

🔸🔹در عملیات عاشورایی #خیبر #سردار_شهید_حسن_باقری فرمانده دلاور #گردان_حضرت_ولیعصر_عج #لشگر_۱۷_علی_ابن_ابیطالب_ع اینچنین با #سردار_شهید_احمد_یوسفی سخن می گوید :
نيروهای ما يک عده شهيد و يک عده زخمی‌ شده‌اند...
لحظات آخر است ...
دشمن نزديک می‌شود و ما هم مقاومت می‌کنيم ...
اگر دشمن بخواهد جزاير ( مجنون عراق ) را بگيرد ...
بايد از روی #نعش ما بگذرد...
خداحافظ ...
ديدار ما انشاءالله در آن دنيا...
و بی سيم قطع می شود.

🌸 روحشان شاد و یادشان گرامی

#دفاع_مقدس
#عملیات_خیبر
#رزمندگان_زنجان
#فرماندهان_شهید_زنجان
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم

کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
💢 #خیبر

⭕️ خاطره‌ زیبا و شنیدنی #سردار_شهید_احمد_یوسفی از عملیات #خیبر و #سردار_شهید_حسن_باقری فرمانده دلاور #گردان_حضرت_ولیعصر_عج #لشگر_۱۷_علی_ابن_ابیطالب_ع :

🔸🔹 رزمندگان ما در جزاير چه‌ها کردند . اميدوارم خاطره‌ جزاير از يادها نرود .
رزمندگان با شور و حال عجيب و روحيه‌ شهادت طلبی سوار قايق‌ها می‌شدند و به سمت جزاير می‌رفتند.
گردان ما که #گردان_حضرت_ولیعصر_عج به فرماندهی #سردار_شهید_حسن_باقری بود ، به سوی جزاير مجنون حرکت کرديم.
ساعت ۹ شب به جزيره رسيديم. ما به جزيره‌ جنوبی رفتيم و آقاي باقری به جزيره‌ شمالی که بعداً می‌خواستيم الحاق شويم.
برادر باقری با موتور سيکلت برای الحاق آمدند که من ديدم پايشان را بسته اند.
پرسیدم چه شده !؟
گفتند : هواپيمای عراقی مسیر را بمباران کردند و ترکشی به پايم اصابت کرده .
گفتم : چرا برای مداوا عقب نرفتيد.
گفتند : امشب ادامه عمليات بر عهده‌ ماست لازم است که من خود باشم.

🌸 روحشان شاد و یادشان گرامی

#دفاع_مقدس
#عملیات_خیبر
#رزمندگان_زنجان
#فرماندهان_شهید_زنجان
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم

کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
💢 #خیبر

⭕️ خاطره‌ زیبا و شنیدنی از #سردار_شهید_حسن_باقری فرمانده دلاور #گردان_حضرت_ولیعصر_عج #لشگر_۱۷_علی_ابن_ابیطالب_ع و نیروهای پاکبازش در #عملیات_خیبر از زبان فرمانده خاکی و بی ادعای جبهه ها #سردار_حاج_منصور_عزتی :

💠 #قسمت_اول

🔹🔸 تعداد قایق ها کم بود و به همین خاطر گردان به دو گروه تقسیم شد . گروه اول شامل گروهان دوم به علاوه نصف گروهان اول و گروه دوم شامل گروهان سوم و باقی مانده گروهان اول بود . من هم به همراه سردار حسن باقری و گروه اول در مرحله اول سوار قایق ها شده و به سمت جزیره مجنون راهی شویم .

نیزارها و آبره ها را پشت سرگذاشته و حوالی ساعت دو و نیم بعدازظهر به جزیره رسیده و پیاده شدیم . جزیره ، به سان کوره ای داغ و مشتعلی شده بود که هنوز توانسته بود زیر آتش سنگین عراقی ها ، قدم گاه رزمندگان باشد . در همان ساعات اولیه ورود به جزیره ، شاهد اصابت موشک یک فروند جنگنده عراقی به بالگرد حامل مهمات و نیروهای خودی بودیم و این از جنگی سخت ، خبر می داد .

مجروحین هم در شرایط نامناسبی بی آنکه امیدی به رسیدن به بیمارستان داشته باشند در کنار سنگرها و مواضع اولیه ی دشمن که به دست نیروهای ایرانی فتح شده بود و بعضاً جنازه ی نیروهای عراقی هم در کنارشان دیده می شد ، قرار گرفته بودند . قرار بود که در اولین فرصت با قایق هایی که جزیره را ترک می کنند ، به عقب منتقل شوند .

بلافاصله به سمت جزیره ی جنوبی حرکت کردیم . در میانه ی مسیر ، سردار حسن باقری از نیروها جدا شده و با پای پیاده خودش را به سنگر سردار مهدی زین الدین فرمانده لشگر که در تقاطع دو جزیره شمالی و جنوبی واقع شده بود رساند ، تا آمادگی گردان حضرت ولیعصر عج را برای شرکت در عملیات اعلام نماید .

در همین اثنا ، برادر محمدتقی اوصانلو هم به ما پیوست . ما اولین گردان از نیروهای زنجان بودیم که پایمان به جزیره رسیده بود . قرار بود شب اول را در جزیره مانده و بعد از آشنایی بیشتر با منطقه عملیاتی ، در شب بعد جهت انهدام مواضع ارتش عراق از پل شطاطه و کانال سویب گذشته و به منطقه ای در پشت پاسگاه طلاییه برسیم .

هوا ، کمی تاریک شده بود و آماده می شدیم که نماز مغرب و عشا را بخوانیم . بعد از نماز ، غذای کنسرو شده ای را خوردیم و در حالی که هنوز از آتش سنگین دشمن کاسته نشده بود ، تلاش کردیم که موقعیت خودمان را بیشتر بشناسیم .

سردار حسن باقری دغدغه ی نیروهای باقی مانده گردان را داشت ، همان گروه دومی که هنوز خودشان را به ما نرسانده بودند . خبرها هم حاکی از آن بود که در تعدادی از محورها ، عملیات زیاد موفقیت آمیز نبوده است .

خیلی خسته شده بودیم ، برای در امان ماندن از ترکش های ریز و درشت توپ و خمپاره ها ، در کنار دست مسیر تردد نیروها برای خود چاله ای انفرادی کنده و آماده ی استراحت شدیم . من هم با برادر اوصانلو با هم داخل یک چاله و پشت به پشت هم خوابیدیم .

هنوز از نیروهای گروه دوم خبری نبود . ساعتی را استراحت کرده بودیم که با صدای برادر عروج که از نیروهای اصلی طرح و عملیات لشگر ۱۷ بود ، بیدار شدم . همدیگر را می شناختیم . ابتدا سراغ حسن باقری را گرفت . وقتی گفتم که رفته سراغ نیروهای باقی مانده ، گفت که نیروها را بیدار کن تا به خط برویم . آن لحظه سردار مهدی زین الدین را هم دیدم که کنار موتوری در طول جاده ایستاده است .

از صبحت های برادر عروج فهمیدم که محمدحسین ساعدی ، فرمانده گردان روح الله و جمع کثیری از نیروهایش که در شرق پل شطاطه از مواضع خودی دفاع می کردند ، به شهادت رسیده اند . استعداد نیروهای باقی مانده هم حدود چهل نفر است . دیگر قادر به مقاومت نیستند . احتمال زیاد می رود که عراقی ها از این نقطه عبور کرده و وارد جزیره شوند .

سریع آماده ی حرکت شدیم . مسیر یکسره زیر آتش توپ خانه های عراق بود . همه ی نگرانی من این بود که قبل از رسیدن به محل مورد نظر تلفات زیادی بدهیم . ولی به لطف الهی بدون هیچ حادثه ی تلخی به خط پدافندی رسیدیم . عرض کانال سویب حدود پنجاه متر بود که در طرفین آن مواضع نیروهای خودی و عراقی قرار گرفته بود . عراقی ها فشار زیادی را به این خط وارد می کردند تا شاید خط را شکسته و وارد جزیره شوند...

🌀 #ادامه_دارد
.
🌸 یاد باد آن روزگاران یاد

#دفاع_مقدس
#عملیات_خیبر
#رزمندگان_زنجان
#فرماندهان_شهید_زنجان
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم

کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
💢 #خیبر

⭕️ خاطره‌ زیبا و شنیدنی از #سردار_شهید_حسن_باقری فرمانده دلاور #گردان_حضرت_ولیعصر_عج #لشگر_۱۷_علی_ابن_ابیطالب_ع و نیروهای پاکبازش در #عملیات_خیبر از زبان فرمانده خاکی و بی ادعای جبهه ها #سردار_حاج_منصور_عزتی :

💠 #قسمت_دوم

🔹🔸 همه جا گلوله های سرخ رسام و آتش خمپاره های دشمن بود و یکی از نیروهای گردان روح الله که گویا فرمانده ی دسته هم بود . مسئولیت گردان را برعهده داشت و مابقی یا شهید شده و یا مجروح گوشه ای افتاده بودند . تا جای گزین گردان روح الله شویم ، سردار حسن باقری از راه رسیده و آن شب نیروهای گردان حضرت ولیعصر عج به فرماندهی ایشان از شکسته شدن خط جلوگیری کردند.

اما در نزدیکی های اذان صبح اتفاق بسیار عجیبی رخ داد : روبرویمان که عراقی ها بودند ولی از پشت سر تیرباری شروع به تیراندازی کرد و این گونه ما از همه جهت هدف تیرهای دشمن قرار گرفتیم .

در حیرت و سرگردانی به سر می بردیم تا اینکه یکی از نیروهای گردان روح الله که چند ساعت پیش محل را ترک کرده بودند از راه رسیده و سراغ حسن باقری را از من گرفت .
گفتم : چی شده ؟ چه کار داری ؟
گفت : عراقی ها از پشت نفوذ کرده و مواضع را قطع کرده و راه را برای رفتن به عقب بسته اند.
نگرانی تمام وجودم را فرا گرفت . اگر این موضوع صحت داشته باشد ، مفهومش این است که ما در محاصره افتاده ایم . محل حسن باقری را نشانش دادم و او سریع رفت .

می دانستم تعداد نیروهای کنار دست حسن باقری کم هستند . سریع دست به کار شدم و از محسن مهدوی نژاد خواستم تا دسته اش را به نقطه ی نفوذ نیروهای دشمن برساند . خودم هم بعد از دقایقی با سپردن مسئولیت به برادر دوستعلی مقدم که معاون دوم گروهان بود . با همراهی بسیجی آر پی جی زن ( شهید) اسماعیل محمدی به همان جا رفتیم .

وقتی به نقطه ی نفوذ دشمن رسیدیم ، دیدم که عراقی ها شبانه خود را به جاده رسانیده و نیروهای گردان روح الله هم هنگام برگشت به عقبه ، ناگهانی با آنان مواجه شده و درگیر شده بودند . با رشادت‌های مثال زدنی نیروهای دسته محسن مهدوی نژاد و باقی مانده نیروهای گردان روح الله ، هر جوری بود عراقی ها را وادار به عقب نشینی کردیم و نیروهای گردان روح الله هم به سمت عقبه حرکت کردند .

پیشروی عراقی ها با رسیدن نیروهای تازه نفس دوباره آغاز و سرعت بیشتری هم گرفت . درگیری به نبرد تن به تن و سنگر به سنگر رسید . این در حالی بود که باقی مانده نیروهای گردان روح الله ، کاملا عقب کشیده و منطقه درگیری را تخلیه کرده و به عمق جزیره رسیده بودند . سردار حسن باقری هم انتظار داشت که باقی مانده گردان روح الله خود را به آن ها رسانده تا در شرایط بحرانی ایجاد شده که سرنوشت عملیات به این دفاع بستگی داشت ، یاری اش کنند .

این مقاومت ها ادامه داشت و من از نزدیک شاهد شهادت یک به یک دوستان و همرزمانم بودم . زمانی رسید که عراقی ها هر چند با متحمل شدن تلفات سنگین ولی با آتش پشتبانی بی اندازه خود توانستند که پیشروی کنند و بخشی از خط را در اختیار خود بگیرند و فشار زیادی را برما وارد کنند .

آنجا بود که نیروهای باقی مانده گردان حضرت ولیعصر عج مظلومانه در محاصره ی عراقی ها افتاده و کاملاً قیچی شده بودند . زمان که سپری می شد نیروهای گردان حضرت ولیعصر عج در داخل حلقه محاصره یا شهید می شدند یا در نهایت ایستادگی با اینکه زخمی شده بودند و توان جنگیدن نداشتند اسیر و گرفتار عراقی ها می شدند .

اما خدا را صد هزار مرتبه شکر که ایمان و توانی در نیروهای گردان حضرت ولیعصر عج نهادینه شده بود که توانستند تا آخرین قطره خون از پیشروی دشمن و نفوذ نیروهای عراقی به داخل جزیره مجنون جلوگیری نمایند .

🌀 #پایان

📚 برداشت از کتاب #مردانه_تا_آخر ( زندگی نامه #سردار_شهید_حسن_باقری )
.
🌸 یاد باد آن روزگاران یاد

#دفاع_مقدس
#عملیات_خیبر
#رزمندگان_زنجان
#فرماندهان_شهید_زنجان
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم

کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
💢 #خیبر

⭕️ #زخم_اول

💠 خاطره‌ زیبا و شنیدنی از #سردار_شهید_حسن_باقری فرمانده دلاور #گردان_حضرت_ولیعصر_عج #لشگر_۱۷_علی_ابن_ابیطالب_ع در #عملیات_خیبر از زبان فرمانده خاکی و بی ادعای جبهه ها ، آزاده سرافراز #حاج_مصطفی_بهرامیون :

🔹🔸 شب را در منطقه‌ای بنام سایت در کنار آب های هورالعظیم ماندیم . صبح وقت اذان بلند شدیم و بعد از نماز ، نیروهای گردان را سازماندهی کرده و سوار قایق ها شده و به طرف جزایر مجنون حرکت کردیم.

آنطرف همین که از قایق پیاده شدیم ، سوار کامیون های آبی رنگ غنیمتی شدیم که رزمندگان دلاور از برادران عراقی گرفته بودند . من در کامیون اول ، کنار دست راننده نشستم ، اما سردار حسن باقری فرمانده دلاور گردان حضرت ولیعصر عج سوار بر موتور خودش شد . برعکس روزهای قبل ، هیچ کسی را هم به ترک موتورش سوار نکرد.

به طرف جزیره جنوبی مجنون ، محور عملیاتی لشگر ۱۷ حضرت علی ابن ابیطالب ع حرکت کردیم . در مسیر حرکت ، سردار باقری از ما سبقت گرفت و درست در همین زمان سر و کله چند هواپیمای جنگی عراقی بالای سر ستون پیدا شد . سلاح پدافند هوایی در جزیره وجود نداشت و برای همین کاملآ پایین آمده و در ارتفاعی بسیار پایین پرواز می کردند ، صدای بسیار وحشتناک و آزاردهنده ای داشتند . طوری که مجبور شدیم دودستی ، گوش هایمان را بگیریم ! چند نفر از نیروهای گردان هم با اسلحه کلاشینکف به طرفشان تیراندازی می کردند .

جنگنده های عراقی ، چند باری بالای سرمان دور زده و مانور دادن و از فاصله بسیار نزدیکی از بالای سر ستون کامیون ها رد شدند و بار آخر ، هر کدام چندتا راکت به طرف کامیون های در حال حرکت ، شلیک کردند.

خاک جزیره مثل آرد سبک و پودری بود و کوچکترین حرکتی باعث ایجاد گرد و خاک می شد . با اصابت راکت ها به جاده خاکی و انفجارات متوالی ، ناگهان چنان طوفانی از گرد و خاک به هوا بلند شد که دیگر چشم چشم را ندید . طوری همه جا را خاک فرا گرفته بود که واقعاً نمی توانستیم جلوی پای خود را ببینیم . در این اوضاع و احوال خراب یکدفعه متوجه سردار باقری شدم که کمی جلوتر کنار موتورش وسط جاده خاکی نشسته است ! راننده کامیون که واقعاً کورکورانه در میان گرد و خاک داشت جلو می رفت . اصلأ متوجه سردار باقری نشد و همینطور مستقیم به سمت ایشان رفت .

با صدای بلند فریاد زدم که نگه دار ! نگه دار ! کم مانده بود حسن را زیر بگیرد که خوشبختانه ترمز کرد و کامیون ایستاد . شتابان از کامیون پایین پریده و خود را به بالای سر حسن رساندم . ترکشی به پای راستش خورده و خون ریزی شدیدی هم داشت . سریع با چفیه ، زخم حسن را بسته و با جابجایی موتور ، به راننده کامیون ها فرمان حرکت دادم و گفتم سریع از آن نقطه دور شوند . منطقه اصلأ امن نبود و هر لحظه هم امکان بازگشت هواپیماهای عراقی می رفت .

با رفتن کامیون ها ، دوباره نگاهی به زخم حسن انداخته و چفیه را دور پاش محکم کردم . زخم ناجوری داشت و باید حتماً برای مداوا به عقب می رفت . اما هرچه اصرار کردم ، اصلأ قبول نکرد و گفت که نیروهای گردان روحیه شأن خراب می شود و باید حتماً کنارشان بمانم .
خلاصه هرچه گفتم ، حرف خودش را زد و از عقب رفتن امتناع کرد ، به ناچار بلند شده و موتور را روشن کردم و گفتم : پس زود باش ! پاشو سوارشو برویم .
حسن نگاهی به من انداخت و به همراه خنده نازی ، شوخی وار گفت : ای فلان فلان شده ! خیلی دلت می خواست که سوار موتور من بشوی ! خب ! حالا دیگه به آرزویت رسیدی !
لبخند زنان ، سری تکان دادم و گفتم : آره حسن جان ! آن هم چه آرزویی !

🌀 #پایان

📚 برداشتی از کتاب #مردانه_تا_آخر ( زندگی نامه #سردار_شهید_حسن_باقری )
.
🌸 یاد باد آن روزگاران یاد

#دفاع_مقدس
#عملیات_خیبر
#رزمندگان_زنجان
#فرماندهان_شهید_زنجان
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم

کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
💢 #خیبر

⭕️ فرماندهان حماسه ساز و سلحشور #استان_زنجان در عملیات عاشورایی #خیبر ، اسفند ماه ۱۳۶۲ ، منطقه عملیاتی #جزایر_مجنون_عراق

📸 شیرمردان زنجانی از سمت راست :
سردار آزاده #حاج_مصطفی_بهرامیون
#سردار_شهید_حسن_باقری فرمانده دلاور #گردان_حضرت_ولیعصر_عج #لشگر_۱۷_علی_ابن_ابیطالب_ع

🌸 یادشان گرامی و نامشان جاوید

💔 کاش می شد بچه ها را جمع کرد
سنگر آن روزها را گرم کرد
کاش می شد بار دیگر جبهه رفت
جنگ عشقی کرد و تیری خورد و رفت

#دفاع_مقدس
#عملیات_خیبر
#رزمندگان_زنجان
#فرماندهان_شهید_زنجان
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم

کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
💢 #خیبر

⭕️ #زخم_دوم

💠 خاطره‌ زیبا و شنیدنی از #سردار_شهید_حسن_باقری فرمانده دلاور #گردان_حضرت_ولیعصر_عج #لشگر_۱۷_علی_ابن_ابیطالب_ع در #عملیات_خیبر از زبان فرمانده خاکی و بی ادعای جبهه ها ، سردار رشید اسلام #حاج_محمدتقی_اوصانلو :

🔹🔸 به همراه ( شهید ) ابوالفضل خدامردی برای شناسایی منطقه عملیاتی رفتیم به جزایر مجنون ، قرار بود که بعد از کار شناسایی ، به مجید تقی لو اطلاع بدهیم که نیروهایش را جلو بکشد .

اوضاع منطقه واقعاً قمر در عقرب بود و هر طرف را که نگاه می کردی فقط دود و آتش و خاکستر بود که به هوا بر می خواست . عراقی ها با تمام توان جزایر را زیر آتش گرفته و میلیمتری نقطه به نقطه آن را می زدند . آتشباری بقدری سنگین و پر حجم بود که زمین یکسره زیر پایمان می ارزید و صدای انفجارات مختلف لحظه ای قطع نمی شد .

داخل جزیره با سردار حسن باقری فرمانده دلاور گردان حضرت ولیعصر عج روبرو شدیم .
پاش مجروح شده بود و لنگ می زد .‌ بعداز سلام و احوالپرسی ، حسن داشت از اوضاع منطقه و خط می گفت که ناگهان خمپاره ای به چندمتری مان فرود آمد و با صدای مهیبی منفجر شد . کف زمین شیرجه رفته و دستام را دور سرم گرفتم . فاصله انفجار خیلی نزدیک بود و کل هیکلم را خاک گرفته بود . اما از شر ترکش ها در امان مانده بودم . با خوابیدن گرد و خاک بلند شده و پی سایر دوستان گشتم .

موج انفجار حسن را به گوشه ای پرتاب کرده بود ، رو شکم افتاده بود و هیچ حرکتی هم نمی کرد . سرتاپایش مملو از خاک بود و پشت پیراهنش سوخته و سیاه شده بود . نگران بهش نزدیک شدم . پای راستش هنوز خون ریزی می کرد و چفیه ای که بر روی زخمش بسته بود از سرخی خون کاملآ قرمز قرمز شده بود !
پشت پیراهنش کاملآ سیاه شده و جای اصابت چند ترکش ریز به پشتش به وضوح دیده می شد .
فکر کردم شهید شده و با لحن ناامیدانه ای صداش کردم : حسن جان سالمی ؟ طوریت نشده که !؟
با صدایی گرفته و درد آلوده ای گفت : نه محمد جان ! طوریم نشده ! هنوز سالمم .

از پا و پشتش خون جاری بود و نیاز مبرم به مداوا و درمان داشت ‌. با وضعیتی که داشت حتماً باید به عقب بر می گشت . اما هرچه اصرار کرده و خواهش و تمنا کردم ، اصلا قبول نکرد و گفت هنوز توان دارد و بر نمی گردد .
بازم اصرار کردم که بیا برگرد عقب !
گفت محمد جان ! نیروهای گردان تنها می مانند ! من باید همراهشان باشم .
همین را گفت و از کوله پشتی اش ، یک پیراهن تازه در آورد و رفت داخل نیزارها تا پیراهن سوخته اش را عوض کند ...

🌀 #پایان

📚 برداشتی از کتاب #مردانه_تا_آخر ( زندگی نامه #سردار_شهید_حسن_باقری )
.
🌸 یاد باد آن روزگاران یاد

#دفاع_مقدس
#عملیات_خیبر
#رزمندگان_زنجان
#فرماندهان_شهید_زنجان
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم

کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
💢 #خیبر

⭕️ #پرواز

💠 نحوه شهادت #سردار_شهید_مهدی_پیرمحمدی فرمانده دلاور #گردان_حضرت_ولیعصر_عج #لشگر_۱۷_علی_ابن_ابیطالب_ع در #جزایر_مجنون_عراق از زبان سردار جانباز #حاج_نجم_الدین_تقیلو :

🔹🔸در عملیات خیبر ، با سردار مهدی پیرمحمدی در ستاد فرماندهی لشگر ۱۷ علی ابن ابیطالب ع بودیم که خبر قیچی شدن گردان حضرت ولیعصر عج و شهادت سردار حسن باقری را به آقا مهدی زین الدین فرمانده لشگر دادند . گفتند که پیکر #سردار_شهید_حسن_باقری به همراه تعدادی از شهدای گردان حضرت ولیعصر عج در محل درگیری جامانده است .

سردار زین الدین از این موضوع بسیار متاثر شد و برای لحظاتی چشمان قشنگش بارانی شد و بعد رو به ما کرد و گفت : شما چند نفر ( سردار جانباز نجم الدین تقیلو ، سردار شهید مهدی پیرمحمدی ، سردار شهید محمدناصر اشتری و سردار شهید طاهر اجاقلو ) سریع بروید جلو ، هم با منطقه آشنا بشوید تا اگر نیاز به بردن گردان بود شما ببرید و هم اگر توانستید و امکانش بود تعدادی از پیکرهای پاک شهدا را به عقب بیاورید . در ادامه با تاکید مجدد گفت : مخصوصا دنبال پیکر شهید حسن باقری باشید و پیدایش کنید .

با دریافت فرمان ، بلافاصله آماده حرکت شده و چهار تایی راهی جزایر مجنون شدیم . زمانی که به خطوط درگیری رسیدیم ، اوضاع منطقه بدجوری به هم ریخته بود و بقدری هم آتش روی جزیره ریخته می شد که اصلاً نمی شد که رفت و آمد کرد . در آن شلوغی های عظیم نمی دانم چه شد که سردار طاهر اجاقلو و سردار محمدناصر اشتری را گم کرده و با مهدی پیرمحمدی تنها ماندیم اما با این وجود ماموریت را نیمه کاره رها نکرده و برای یافتن پیکر پاک شهدا و الخصوص پیکر مطهر شهید حسن باقری به سمت محل درگیری گردان حضرت ولیعصر عج با نیروهای عراقی رفتیم .

از زمین و آسمان آتش می بارید و غرش انفجارات لحظه ای قطع نمی شد ، زمین جزیره با فرشی از ترکش های ریز و درشت و چاله های سیاه انفجار بصورت زیبایی تزئین شده بود . قدم به قدم جلو کشیدیم تا اینکه به نزدیکی های منطقه درگیری گردان حضرت ولیعصر عج رسیدیم .

هنوز چند صد متری با خاکریز بچه های گردان حضرت ولیعصر عج فاصله داشتیم که بصورت ناگهانی از هر چهار طرف به سمت مان تیراندازی کردند . سریع پناه گرفته و مشغول بررسی اوضاع شدیم . در وضعیت بسیار خطرناکی گیر افتاده بودیم . دور تا دورمان را عراقی ها گرفته بودند و با هرچه بدست شأن می آمد به طرف مان تیراندازی می کردند . باورنکردنی نبود اما متأسفانه بی یار و یاور در حلقه محاصره دشمن افتاده بودیم و ماندن در آنجا مساوی با شهادت یا اسارت بود . چاره ای جز فرار نداشتیم و برای همین هم بی درنگ برخاسته و شروع به دویدن کردیم .

من جلوتر از مهدی پیرمحمدی می دویدم ، زمانی احساس کردم که مهدی پشت سرم نیست ! برگشته و پشت سرم را نگاه کرده و دیدیم که مهدی کمی دورتر روی زمین افتاده است . سریع برگشته و خود را به بالای سرش رساندم .
داد زدم مهدی پاشو ! عراقی ها دارند می رسند !
جوابی نیامد ، بی حرکت روی زمین مانده بود و هیچ واکنشی نشان نمی داد . کنارش نشسته و دیدم که چندتا گلوله به پشت و کمرش خورده و نای حرف زدن ندارد ، عراقی ها در گوشه و کنار سنگر گرفته و با تیراندازی متوالی به طرف مان می آمدند . نمی شد پیکر زخم خورده دوست و همرزمم را همانطور آنجا گذاشته و فرار کنم . باید به هر طریق ممکن او را هم به عقب می کشیدم .

یک برانکارد همون نزدیکی ها افتاده بود ، برانکارد را آورده و پیکر زخمی مهدی را داخلش گذاشته و با چند دور طناب محکم بسته و شروع به حرکت کردم ، حدود پنج ساعتی برانکارد را به دنبال خود کشیدم تا اینکه عاقبت با هر سختی و مشقت بود از حلقه محاصره عراقی ها خارج شده و به محل امنی رسیدیم .

جویای احوال مهدی شده و دیدم که هنوز نفس می کشید و واقعاً خوشحال شدم . درست در این زمان یک آمبولانس از راه رسید و شتابان جلوش را گرفته و پیکر نیمه جان مهدی را داخل آمبولانس گذاشته و به سمت اورژانس صحرایی حرکت کردیم .

به مقر اورژانس رسیده و دیدم بالگردها در حال انتقال شهدا و مجروحین به عقب هستند . سریع مهدی را به بالگردی رسانیده و با کمک امدادگران برانکارد را سوار بالگرد کردیم . اما هنوز بالگرد از زمین بلند نشده بود که مهدی خود بال گشوده و سبکبال و خونین پیکر تا محضر دوست پرواز کرد .

🌸 روحش شاد و یادش گرامی

#دفاع_مقدس
#عملیات_خیبر
#رزمندگان_زنجان
#فرماندهان_شهید_زنجان
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم

کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
💢 #خیبر

⭕️ #تکلیف

💠 خاطره ای زیبا و شنیدنی از #سردار_شهید_حسن_باقری و رزمندگان زنجانی #گردان_حضرت_ولیعصر_عج #لشگر_۱۷_علی_ابن_ابیطالب_ع در #عملیات_خیبر :

🔸🔹در عملیات خیبر ، با رزمندگان سلحشور گردان حضرت ولیعصر (عج) لشگر ۱۷ علی ابن ابیطالب (ع) برای آغاز حماسه ای دیگر وارد جزایر مجنون شده و در کنار جاده ای پناه گرفته و آماده دریافت فرمان حرکت ماندیم که ناگهان جنگنده های عراقی بالای سرمان ظاهر شده ‌و بمب های خود را روی محل استقرار مان رها کردند . بمب ها به اطراف خورده و چند انفجار شدید رخ داد . خودمان را به داخل نیزارهای کنار جاده انداختیم و برای مدتی آنجا پناه گرفتیم .

بعد از رفتن هواپیماها و فرو کش کردن گرد و غبار از داخل نیزارها خارج شدیم . سردار مهدی زین الدین فرمانده دلاور لشگر ۱۷ روی جاده در کنار یک جیب جنگی مشغول صحبت با سردار حسن باقری فرمانده دلاور گردان حضرت ولیعصر عج بود .

دلم میخواست بدانم در چه موردی صبحت می کنند و برای همین هم آرام و یواش به کنارشان رفته و داخل نیزارها پنهان شده و پای صحبت دو سردار نشستم .

سردار زین الدین از سردار باقری می خواست که هر چه سریعتر و بی درنگ نیروهای گردان را به خط مقدم بکشد و مانع پیشروی تانک های دشمن شود !
سردار باقری هم قبول نمی کرد و می گفت : آقا مهدی ، ما اصلاً منطقه را شناسایی نکرده ایم و نمی دانیم به کجا باید برویم . از طرفی هم ، نیروهای من دو روز است در راه هستند و الان چنان خسته و کوفته و بی خواب هستند که اصلاً توان رزم و جنگ ندارند . اجازه دهید که نیروهای گردان تا فردا استراحت کنند ‌و من هم با فرماندهان گردان جهت شناسایی منطقه ، عازم خط شوم .

سردار زین الدین وقتی دید سردار باقری قبول نمی کند ، گفت : حسن جان ! می دانم تمام حرف هات درست و منطقی است ! اما این فقط یک دستور فرمانده لشگر نیست ! یک تکلیف است ! حضرت امام پیام داده و فرموده که جزایر مجنون به هر نحو ممکن باید حفظ شوند .

سردار باقری با شنیدن نام و فرمان امام آنچنان دگرگون شده و حالش منقلب شد که دیگر هیچ چیز نگفت و با سکوت نشان داد که دیگر جایی برای حرف و مخالفت نیست ! حسن ماموریت را قبول کرد و برای انجام دستور سمت نیروهای گردان رفت .

سریع به جمع رزمندگان پیوسته و بلافاصله هم بنا به دستور فرماندهان تمام نیروهای گردان روی جاده به صف شدند . سردار حسن باقری لنگ زنان و با چفیه ای خونی به پا ، جلوی نیروها آمده و با حالتی بسیار روحانی و معنوی و با صدای بلند شروع به سخن کرد :

بسم الله الرحمن الرحیم

عزیزان من ! تا چند لحظه قبل ، من فرمانده شما بودم ! اما حالا به عنوان یک بسیجی ساده ، می خواهم چند کلمه ای با شما صحبت کنم .
قرار است بصورت فوری به خط مقدم برویم ! قرار است به جنگ تانک ها و نیروهای عراقی برویم ! ماموریتی که قراره برویم ، بسیار سخت و دشوار است و احتمال شهادت و مجروحیت و اسیر شدنمان خیلی بالاست . هیچ اجباری برای آمدن نیست . هر کس که آماده گی دارد ، به همراه من بیاید و هرکسی که دلش پیش خانواده اش است ، می تواند همین الان برگردد ! تمام !

حرف های سردار باقری ، آشنا بود ! همه را به یاد شب عاشورا انداخت و یکدفعه همهمه ای عظیم گردان را در بر گرفت ، صدای بلند یا حسین (ع) و یا ابوالفضل (س) و یا مهدی (عج ) رزمندگان در فضای منطقه پیچید و همه شروع کردن به گریه کردند ! برای چند دقیقه ایی فضا کاملاً فضای معنوی بود . بعد هم همگی با عزمی راسخ و ایمانی استوار پشت سر فرمانده دلاور گردان حسن باقری به طرف خط مقدم حرکت کردیم .

🌸 یاد باد آن روزگاران یاد باد

#دفاع_مقدس
#عملیات_خیبر
#رزمندگان_زنجان
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم

کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
💢 #یاد_یاران

🇮🇷 رزمندگان سلحشور و فرماندهان حماسه ساز #استان_زنجان در دوران دفاع مقدس

📸 شیرمردان زنجانی از سمت راست :
بسیجی #جانباز_حاج_علی_نیکخواه
#سردار_شهید_حسن_باقری

🌺 نامشان جاوید و یادشان گرامی

#دفاع_مقدس
#رزمندگان_زنجان
#فرماندهان_شهید_زنجان
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم

کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
💢 #یاد_یاران

🇮🇷 رزمندگان سلحشور و فرماندهان حماسه ساز #استان_زنجان در دوران دفاع مقدس

📸 شیرمردان زنجانی از سمت راست :
#سردار_شهید_ابوالفضل_پاکداد
#سردار_شهید_حسن_باقری

🌺 روحشان شاد و یادشان گرامی

#دفاع_مقدس
#رزمندگان_زنجان
#فرماندهان_شهید_زنجان
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم

کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab