دل باخته
916 subscribers
2.83K photos
3.3K videos
22 files
545 links
این کانال در راستای ترویج فرهنگ ایثار و شهادت و پیشبرد اهداف و آرمان های والای انقلاب اسلامی و پاسداری از حریم ولایت و رهبری فعالیت می کند.
بسیجی دل باخته حق و اهل ولایت است .

از وبلاگ دل باخته دیدن فرمائید
🅱 Pcdr.parsiblog.com
Download Telegram
https://s7.picofile.com/file/8391367300/IMG_20181031_215146_595.jpg

📝 #خاطراتی مستند و میدانی از عملیات عاشورایی #بدر :

💢 #خط_همایون ، جمعه ۱۳۶۳/۱۲/۲۴ ، روز سوم ، پاتک دوم

📌 #قسمت_۲۶

بسم الله الرحمن الرحیم

قشون عظیم تانکها و نیروهای پیاده و کماندوی دشمن حدود دوساعتی می شد که یکسره به خط پدافندی یورش می آوردند و‌ هر بار هم با مقاومت جانانه هم‌رزمان در آنطرف پل بتونی مواجه و بدون هیچ دستاوردی عقب کشیده و بلافاصله حمله جدیدی را طرح ریزی و اجرا می کردند .

اینطرف پل هم اوضاع اصلأ خوب نبود و صدها کماندوی سیبل کلفت و ورزیده در حوضچه سوم تجمع کرده و قصد نفوذ به داخل کانال را داشتند و همه جانبه با کلاش و تیربار و آر پی جی و نارنجک انداز محل استقرارم را در داخل کانال زیر آتش گرفته بودند ، خوشبختانه سنگرم موقعیت بسیار خوبی داشت و از ارتفاع بالا تمام حوضچه ها را از اول تا آخر می دیدم و یواشکی تحرکات عراقی ها را رصد می کردم و گهگاهی هم بدون هدف نارنجکی داخل حوضچه اول که محوطه داخلی اش درست زیر پام بود ، پرتاب کرده و اعلام حضور میکردم ‌.

کماندوهای عراقی هم کنار لبه دوم موضع گرفته و هر کدام از ستمی سوی سنگرم تیراندازی می کردند ، اما خوش شانسی ، محل استقرارم در ارتفاع  بود و هر چه شلیک می کردند یا به دیواره بیرونی خاکریز می خورد و یا زوزه کشان از بالای سنگر رد می شد و فقط هراز گاهی چندتا نارنجک تفنگی به داخل کانال می افتاد که گونی های سنگر جلوی ترکش های آنها را نیز می گرفت . نارنجک هایم داشت به پایان می رسید و هنوز از کمک خبری نبود ، کم کم به این نتیجه رسیدم که هیچکدام از نفرات گردان توجه ای به این قسمت کانال ندارند و همه درگیر نبرد با قشون اصلی دشمن هستند ، باید خودم هرچه سریعتر کاری بکنم که وگرنه نفوذ کماندوهای عراقی به داخل کانال و غافلگیر نمودن نیروهای گردان ، امری بسیار حتمی و قطعی بود ، نارنجک ها هم به اتمام رسید و یکی شأن را برای دفاع شخصی نگاه داشته و آخرین نارنجک را هم پرتاب کردم و در کمال ناباروری بدون هیچ گونه مهماتی مقابل صدها کماندوی عراقی ماندم که سعی در ورود به کانال داشتند و فاصله چندانی هم با خاکریز نداشتند .

لحظه ای درنگ باعث آگاهی عراقی ها از اتمام مهمات و پیشروی آنان می شد ، سریع باید تصمیمی می گرفتم ، یا باید می ماندم و بی سلاح کشته یا اسیر میشدم و یا باید هر جوری بود زیر آن همه تیر و ترکش و موج از سنگر خارج و تند و تیز آنطرف پل می رفتم و ضمن باخبر کردن یاران ، مهماتی برای ادامه درگیری می آوردم ، ترس از اسارت و حقارت های بعد آن ، چنان مضطرب و هراسانم کرد که دیگر ماندن را صلاح ندانسته و شتابان و سینه خیز از سنگر خارج و سریع سمت پل بتونی رفتم ، هنوز چند قدمی با پل فاصله داشتم که یکدفعه ديدم سردار رسول وزيری فرمانده دلاور گردان و تعدادی از رزمندگان ضمن تيراندازی بسمت حوضچه ها ، در حال نزدیک شدن به انتهای کانال هستند ، بقدری خوشحال شدم که انگار دنیا را بهم دادند ، نفسی راحت کشیده و شاد و خندان به استقبال شأن رفتم .

سردار وزیری و یاران همراه با عبور از داخل لوله پل هر کدام  در گوشه ای از کانال موضع گرفته و از چندین نقطه عراقی ها را در داخل حوضچه ها زیر آتش گرفتند و آنقدر گلوله کلاش و تیربار و موشک آر پی جی از ارتفاع بالا به روی حوضچه ها ریختند که کماندوهای بزدل عراقی بعد از یک مقاومت بسیار کوتاه ، تاب نیاورده و با بر جای گذاشتن تعدادی جنازه یک به یک شروع به فرار و دور شدن از کانال کردند .

با فرار کماندوهای عراقی از داخل حوضچه ها و اطمینان از عقب نشینی آنان ، بنا به دستور فرمانده دلاور گردان همگی بدين سوی پل آمده و مشغول مقابله با قشون اصلی دشمن شدیم . نبرد و درگيری چندين ساعته و کرمای داغ و سوزان جنوب و تشنگی شدید ، حسابی بچه ها را کلافه و خسته نموده وآثار خستگی و بيخوابی در چهره تک به تک آنان کاملأ آشکار ديده می شد ، دشمن زبون دست بردار نبود و پشت سر هم تانکها را سمت کانال می فرستاد و با شلیک گلوله توپ و رگبار مسلسل تلاش می کردند که رخنه ای در خط ایجاد و وارد کانال شوند ، اما هر بار که به نزدیکی خاکریز می رسیدند ، رزمندگان غیرتمند و جان برکف اجازه نفوذ به آنان نمی دادند و با فريادهای بلند الله اکبر شروع به تيراندازی سمت تانکها و نفرات پياده دشمن می کردند و قشون دشمن هم ترسیده و سریع عقب نشینی می کردند .

در یکی از حملات دشمن ، تانک ها به نزدیکی خاکریز رسیده و مشغول شلیک موشک آر پی جی بودم که یکدفعه سردار رسول وزیری فرمانده دلاور گردان قبضه آرپی جی را از دستم گرفت و بعد هم در کمال شجاعت ، زانو به سینه خاکریز گذاشته و قصد شليک موشک را کرد که ناگهان گلوله ای مستقيم با صدایی محکم به کلاه سياه بالای سرشأن خورد و کلاه را بطرفی پرتاب کرد ....

🖍 خاطره از #بسیجی_جانباز_عباس_لشگری

کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
💢 #حماسه_بدر

⭕️ خاطراتی از رزمندگان زنجانی #گردان_حر #لشگر_۳۱_عاشورا در عملیات عاشورایی #بدر :

📌 #قسمت_۲۶

💠 #خط_صفین / شب سوم

🔹🔸خبر تحویل خط و برگشتن به عقبه کم کم در داخل کانال قوت گرفته و همه تجهیزات بسته و آماده حرکت شدیم. اما هرچه انتظار کشیدیم خبری از نیروهای تازه نفس نشد تا اینکه حوالی ساعت ۱۲ نیمه شب پیک دلاور گردان پاسدار (شهید) احد اسکندری به تمام سنگرها ابلاغ نمود که گردان های پشتیبان بدلیل آتشباران شدید عقبه ، قادر به جابجایی و آمدن به خط نیستند و گردان به ناچار در خط ماندنی است.

با اعلام خبر ماندگاری گردان رزمندگان دلگیر و خسته ، تجهیزات را باز کرده و دوباره برنامه پست شبانه را تنظیم و مدافعان مشغول نگهبانی و‌ بقیه هم در داخل سنگرها بخواب رفتند. برنامه نگهبانی شبانه با توجه به کمی نفرات گردان و خستگی بيش از حد نيروها ، مثل شب گذشته اجرا نمی شد. بسیاری از سنگرها خالی از نگهبان بود و اکثریت رزمندگان هم بدلیل خستگی شدید بصورت بیهوش داخل سنگرها افتاده و بخواب رفته بودند. اما با این وجود چند نفری از فرماندهان غيور گردان و تعدادی از نيروهای قديمی و باسابقه جبهه با وجود فشار خردکننده خستگی و بيخوابی که از سرتاپای وجودشان می بارید. همچنان بيدار بودند و بطور مستمر در طول کانال رفت و آمد کرده و به تک تک سنگرها سر زده و مواظب خط بودند.
  
پاس اول را برادر رضا رسولی نگهبان ایستاده و من داخل سنگر خوابیده بودم و حالا هم من نگهبانی می دادم و آقا رضا داخل سنگر خوابیده بود. خط کاملاً آرام و ساکت بود و گهگاهی چندتا منور در آسمان روشن و با صدای دلخراش جیر جیر سوخته و خاموش می شدند . سنگر موقعیت بسیار حساس و خطرناکی داشت. حفاظت از انتهای خط پدافندی گردان و جلوگیری از نفوذ نیروهای دشمن بر عهده این سنگر بود. از یک طرف مواظب حوضچه ها و نفوذ کماندوهای عراقی بودم و از سوی دیگر مراقب کانال خالی از مدافع و رزمنده آنطرف پل بتنی بودم که بهترین معبر برای ورود نیروهای دشمن و غافلگیری نیروهای گردان بود. خلاصه داشتم شبی ترسناک و پر از دلهره را سپری می کردم. اما با این وجود بقدری خسته و بی رمق بودم و جسم و روحم نیاز به خواب و استراحت داشت که هر چه هم تلاش می کردم که بیدار بمانم ، اصلأ نمی شد و گهگاهی بدون اینکه بدونم ، ناخودآگاه به خواب می رفتم و سپس با کوچکترین صدایی ، آنچنان هراسان از خواب می پریدم که وحشت سرتاپای وجودم را در بر می گرفت و عرق سردی بر تنم می نشست.

با هر بدبختی و جان کندنی بود تا اذان صبح به نگهبانی ادامه دادم تا اینکه رزمندگان یک به یک برای نماز بیدار شده و جنب و جوش داخل کانال را فرا گرفت. برادر رسولی هم بیدار شده و بعد از اقامه نماز ، پست را تحویل گرفت و من هم گیج و خواب آلوده سريع تیمم کرده و نماز را خوانده و بعد هم سرم را به گونی های سنگر تکیه داده و بلافاصله هم خوابم برد .

صبح با غرش وحشتناک چند فروند هواپیمای عراقی که از ارتفاع بسیار پائین در حال گذر از بالای کانال بودند از خواب پریده و سراسیمه مشغول وارسی اطراف شدم. تانک ها و نیروهای عراقی در کنار کانال بدبو مشغول جابجایی و گرفتن آرایش رزمی بودند و دهها فروند هواپیمای دشمن هم بر فراز آسمان در حال رفت و آمد و انجام مانور بودند. 

خط آرام بود و هنوز خبری از انفجارات و تیر و ترکش نبود. رزمندگان چندتا چندتا کنار سنگرها نشسته و مشغول گپ و گفت بودند. خیلی تشنه و گرسنه بودم. اما نه آب داشتم و نه نان ، ناچاری یکی از کمپوت ها را باز کرده و مشغول خوردن شدم. هنوز کمپوت تموم نشده بود که دهها فروند هواپيما از سمت شهر همایون و در ارتفاعی بسيار پائين ، به خط نزديک و ضمن خالی کردن بمب های خود روی کانال و اطراف آن ، با رگبار مسلسل شروع به زدن سنگرهای داخل کانال کردند. دوباره دود و آتش همه جا را فرا گرفته و خاک و خاکستر فضای کانال را تيره و تار کرد.

بمباران خط بطور مستمر ادامه یافته و هواپيماهای عراقی پی در پی رفته و برگشتند و طول کانال را با شليک راکت و ريختن بمب و رگبار مسلسل زیر آتش گرفتند تا اینکه بعد از مدتی سروکله چند فروند هواپيمای پی سی هفت هم پيدا شد و هواپیماهای شکاری و بمب افکن فضای منطقه را ترک و بقیه کار را به هواپیماهای تازه وارد سپردند.

هواپیماهای پی سی هفت شروع به راکت باران خط کردند و همزمان هم آتشباران دشمن آغاز و ادوات سبک و سنگین شروع به کوبیدن کانال کردند و در عرض چند دقیقه بقدری گلوله توپ و خمپاره و راکت و موشک به روی خط ریخته شد که روز روشن همچون شب ، سیاه و تاریک شد و زمین و کانال از شدت و کثرت انفجارات شروع به لرزیدن کرد...

🌀 #ادامه_دارد

🖍خاطره از #بسیجی_جانباز_عباس_لشگری

#دفاع_مقدس
#عملیات_بدر
#رزمندگان_زنجان
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم

کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
💢 #حماسه_بدر

⭕️ خاطراتی از رزمندگان زنجانی #گردان_حر #لشگر_۳۱_عاشورا در عملیات عاشورایی #بدر :

📌 #قسمت_۲۶

💠 #خط_صفین / شب سوم

🔹🔸خبر تحویل خط و برگشتن به عقبه کم کم در داخل کانال قوت گرفته و همه تجهیزات بسته و آماده حرکت شدیم. اما هرچه انتظار کشیدیم خبری از نیروهای تازه نفس نشد تا اینکه حوالی ساعت ۱۲ نیمه شب پیک دلاور گردان پاسدار (شهید) احد اسکندری به تمام سنگرها ابلاغ نمود که گردان های پشتیبان بدلیل آتشباران شدید عقبه ، قادر به جابجایی و آمدن به خط نیستند و گردان به ناچار در خط ماندنی است.

با اعلام خبر ماندگاری گردان رزمندگان دلگیر و خسته ، تجهیزات را باز کرده و دوباره برنامه پست شبانه را تنظیم و مدافعان مشغول نگهبانی و‌ بقیه هم در داخل سنگرها بخواب رفتند. برنامه نگهبانی شبانه با توجه به کمی نفرات گردان و خستگی بيش از حد نيروها ، مثل شب گذشته اجرا نمی شد. بسیاری از سنگرها خالی از نگهبان بود و اکثریت رزمندگان هم بدلیل خستگی شدید بصورت بیهوش داخل سنگرها افتاده و بخواب رفته بودند. اما با این وجود چند نفری از فرماندهان غيور گردان و تعدادی از نيروهای قديمی و باسابقه جبهه با وجود فشار خردکننده خستگی و بيخوابی که از سرتاپای وجودشان می بارید. همچنان بيدار بودند و بطور مستمر در طول کانال رفت و آمد کرده و به تک تک سنگرها سر زده و مواظب خط بودند.
  
پاس اول را برادر رضا رسولی نگهبان ایستاده و من داخل سنگر خوابیده بودم و حالا هم من نگهبانی می دادم و آقا رضا داخل سنگر خوابیده بود. خط کاملاً آرام و ساکت بود و گهگاهی چندتا منور در آسمان روشن و با صدای دلخراش جیر جیر سوخته و خاموش می شدند . سنگر موقعیت بسیار حساس و خطرناکی داشت. حفاظت از انتهای خط پدافندی گردان و جلوگیری از نفوذ نیروهای دشمن بر عهده این سنگر بود. از یک طرف مواظب حوضچه ها و نفوذ کماندوهای عراقی بودم و از سوی دیگر مراقب کانال خالی از مدافع و رزمنده آنطرف پل بتنی بودم که بهترین معبر برای ورود نیروهای دشمن و غافلگیری نیروهای گردان بود. خلاصه داشتم شبی ترسناک و پر از دلهره را سپری می کردم. اما با این وجود بقدری خسته و بی رمق بودم و جسم و روحم نیاز به خواب و استراحت داشت که هر چه هم تلاش می کردم که بیدار بمانم ، اصلأ نمی شد و گهگاهی بدون اینکه بدونم ، ناخودآگاه به خواب می رفتم و سپس با کوچکترین صدایی ، آنچنان هراسان از خواب می پریدم که وحشت سرتاپای وجودم را در بر می گرفت و عرق سردی بر تنم می نشست.

با هر بدبختی و جان کندنی بود تا اذان صبح به نگهبانی ادامه دادم تا اینکه رزمندگان یک به یک برای نماز بیدار شده و جنب و جوش داخل کانال را فرا گرفت. برادر رسولی هم بیدار شده و بعد از اقامه نماز ، پست را تحویل گرفت و من هم گیج و خواب آلوده سريع تیمم کرده و نماز را خوانده و بعد هم سرم را به گونی های سنگر تکیه داده و بلافاصله هم خوابم برد .

صبح با غرش وحشتناک چند فروند هواپیمای عراقی که از ارتفاع بسیار پائین در حال گذر از بالای کانال بودند از خواب پریده و سراسیمه مشغول وارسی اطراف شدم. تانک ها و نیروهای عراقی در کنار کانال بدبو مشغول جابجایی و گرفتن آرایش رزمی بودند و دهها فروند هواپیمای دشمن هم بر فراز آسمان در حال رفت و آمد و انجام مانور بودند. 

خط آرام بود و هنوز خبری از انفجارات و تیر و ترکش نبود. رزمندگان چندتا چندتا کنار سنگرها نشسته و مشغول گپ و گفت بودند. خیلی تشنه و گرسنه بودم. اما نه آب داشتم و نه نان ، ناچاری یکی از کمپوت ها را باز کرده و مشغول خوردن شدم. هنوز کمپوت تموم نشده بود که دهها فروند هواپيما از سمت شهر همایون و در ارتفاعی بسيار پائين ، به خط نزديک و ضمن خالی کردن بمب های خود روی کانال و اطراف آن ، با رگبار مسلسل شروع به زدن سنگرهای داخل کانال کردند. دوباره دود و آتش همه جا را فرا گرفته و خاک و خاکستر فضای کانال را تيره و تار کرد.

بمباران خط بطور مستمر ادامه یافته و هواپيماهای عراقی پی در پی رفته و برگشتند و طول کانال را با شليک راکت و ريختن بمب و رگبار مسلسل زیر آتش گرفتند تا اینکه بعد از مدتی سروکله چند فروند هواپيمای پی سی هفت هم پيدا شد و هواپیماهای شکاری و بمب افکن فضای منطقه را ترک و بقیه کار را به هواپیماهای تازه وارد سپردند.

هواپیماهای پی سی هفت شروع به راکت باران خط کردند و همزمان هم آتشباران دشمن آغاز و ادوات سبک و سنگین شروع به کوبیدن کانال کردند و در عرض چند دقیقه بقدری گلوله توپ و خمپاره و راکت و موشک به روی خط ریخته شد که روز روشن همچون شب ، سیاه و تاریک شد و زمین و کانال از شدت و کثرت انفجارات شروع به لرزیدن کرد...

🌀 #ادامه_دارد

🖍خاطره از #بسیجی_جانباز_عباس_لشگری

#دفاع_مقدس
#عملیات_بدر
#رزمندگان_زنجان
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم

کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab