🎥 #مستند_فیلم هشتگانه
🛑 #بعداز_خمینی_ره
🔵 #مستندی زیبا و پرمحتوا از ناگفته های بیشمار تاریخ #انقلاب_اسلامی ، پراز #اطلاعات و #اخبار عجیب و شگفت انگیز از پشت پرده بعضی از مسایل و رویدادهای مهم کشور ...
✅ تماشای این مستند زیبا را به تمامی عزیزان توصیه میکنم .
🔵 #قسمت_اول : ( پایان نخست وزیری )
لینک تماشا
https://www.aparat.com/v/VL2xr
🔵 #قسمت_دوم : ( آخرین ماموریت )
لینک تماشا
https://www.aparat.com/v/Te6Js
🔵 #قسمت_سوم : ( خمینی (ره) )
لینک تماشا
https://www.aparat.com/v/e06oY
🔵 #قسمت_چهارم : ( جمهوری دوم )
لینک تماشا
https://www.aparat.com/v/9dlgZ
🔵 #قسمت_پنجم : ( بن بست ۵۹۸ )
لینک تماشا
https://www.aparat.com/v/adoOm
🔵 #قسمت_ششم : ( رادیکال ها )
لینک تماشا
https://www.namasha.com/v/Tq69Yhw1
🔵 #قسمت_هفتم : ( ماموریت ویژه سفیر )
لینک تماشا
https://www.namasha.com/v/vUOftlqi
🔵 #قسمت_هشتم : ( تولد دوباره یک رویا )
لینک تماشا
https://www.namasha.com/v/8JnmRkzD
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
❤️ #حضرت_امام_خمینی (ره) :
✅ آنهايى تا آخر خط با ما هستند كه درد فقر و محروميت و استضعاف را چشيدهباشند .
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌺 با ذکر #صلواتی یاد و نام تمامی شهیدان دل باخته حق و حقیقت را گرامی داشته و برای فرج آقا صاحب عصر و زمان (عج) دعا کنیم .
🌷 #التماس_دعا
🍁🍁🍁🍁🍁
آشنایی با #شهدا ، #رزمندگان ، #سرداران ، #غواصان #استان_زنجان در کانال #دل_باخته
#گردان_حضرت_علی_اصغر_استان_زنجان
#گردان_حضرت_ولیعصر_استان_زنجان
#سرداران_رزمندگان_استان_زنجان
#غواصان_شهید
👥 به کانال #دل_باخته بپیوندید.
🆔 https://telegram.me/pcdrab
✅ وبلاگ #دل_باخته
🅱 Pcdr.parsiblog.com
🛑 #بعداز_خمینی_ره
🔵 #مستندی زیبا و پرمحتوا از ناگفته های بیشمار تاریخ #انقلاب_اسلامی ، پراز #اطلاعات و #اخبار عجیب و شگفت انگیز از پشت پرده بعضی از مسایل و رویدادهای مهم کشور ...
✅ تماشای این مستند زیبا را به تمامی عزیزان توصیه میکنم .
🔵 #قسمت_اول : ( پایان نخست وزیری )
لینک تماشا
https://www.aparat.com/v/VL2xr
🔵 #قسمت_دوم : ( آخرین ماموریت )
لینک تماشا
https://www.aparat.com/v/Te6Js
🔵 #قسمت_سوم : ( خمینی (ره) )
لینک تماشا
https://www.aparat.com/v/e06oY
🔵 #قسمت_چهارم : ( جمهوری دوم )
لینک تماشا
https://www.aparat.com/v/9dlgZ
🔵 #قسمت_پنجم : ( بن بست ۵۹۸ )
لینک تماشا
https://www.aparat.com/v/adoOm
🔵 #قسمت_ششم : ( رادیکال ها )
لینک تماشا
https://www.namasha.com/v/Tq69Yhw1
🔵 #قسمت_هفتم : ( ماموریت ویژه سفیر )
لینک تماشا
https://www.namasha.com/v/vUOftlqi
🔵 #قسمت_هشتم : ( تولد دوباره یک رویا )
لینک تماشا
https://www.namasha.com/v/8JnmRkzD
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
❤️ #حضرت_امام_خمینی (ره) :
✅ آنهايى تا آخر خط با ما هستند كه درد فقر و محروميت و استضعاف را چشيدهباشند .
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌺 با ذکر #صلواتی یاد و نام تمامی شهیدان دل باخته حق و حقیقت را گرامی داشته و برای فرج آقا صاحب عصر و زمان (عج) دعا کنیم .
🌷 #التماس_دعا
🍁🍁🍁🍁🍁
آشنایی با #شهدا ، #رزمندگان ، #سرداران ، #غواصان #استان_زنجان در کانال #دل_باخته
#گردان_حضرت_علی_اصغر_استان_زنجان
#گردان_حضرت_ولیعصر_استان_زنجان
#سرداران_رزمندگان_استان_زنجان
#غواصان_شهید
👥 به کانال #دل_باخته بپیوندید.
🆔 https://telegram.me/pcdrab
✅ وبلاگ #دل_باخته
🅱 Pcdr.parsiblog.com
آپارات - سرویس اشتراک ویدیو
مستند بعد از خمینی (ره) _ قسمت اول پایان نخست وزیری
مستندی زیبا و پرمحتوا از تاریخ انقلاب اسلامی ، جهت آشنایی با جناح های سیاسی و افکار و جهت گیریهای آنان تماشا این مستند را به تمام عزیزان توصیه میکنم .مستند بعد از خمینی ۱ : پایان نخست وزیری خلاصه داستان:شانزده روز از پذیرش آتش بس بین ایران و عراق گذشته؛ فردا…
Forwarded from دل باخته
🎥 #مستند_فیلم هشتگانه
🛑 #بعداز_خمینی_ره
🔵 #مستندی زیبا و پرمحتوا از ناگفته های بیشمار تاریخ #انقلاب_اسلامی ، پراز #اطلاعات و #اخبار عجیب و شگفت انگیز از پشت پرده بعضی از مسایل و رویدادهای مهم کشور ...
✅ تماشای این مستند زیبا را به تمامی عزیزان توصیه میکنم .
🔵 #قسمت_اول : ( پایان نخست وزیری )
لینک تماشا
https://www.aparat.com/v/VL2xr
🔵 #قسمت_دوم : ( آخرین ماموریت )
لینک تماشا
https://www.aparat.com/v/Te6Js
🔵 #قسمت_سوم : ( خمینی (ره) )
لینک تماشا
https://www.aparat.com/v/e06oY
🔵 #قسمت_چهارم : ( جمهوری دوم )
لینک تماشا
https://www.aparat.com/v/9dlgZ
🔵 #قسمت_پنجم : ( بن بست ۵۹۸ )
لینک تماشا
https://www.aparat.com/v/adoOm
🔵 #قسمت_ششم : ( رادیکال ها )
لینک تماشا
https://www.namasha.com/v/Tq69Yhw1
🔵 #قسمت_هفتم : ( ماموریت ویژه سفیر )
لینک تماشا
https://www.namasha.com/v/vUOftlqi
🔵 #قسمت_هشتم : ( تولد دوباره یک رویا )
لینک تماشا
https://www.namasha.com/v/8JnmRkzD
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
❤️ #حضرت_امام_خمینی (ره) :
✅ آنهايى تا آخر خط با ما هستند كه درد فقر و محروميت و استضعاف را چشيدهباشند .
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌺 با ذکر #صلواتی یاد و نام تمامی شهیدان دل باخته حق و حقیقت را گرامی داشته و برای فرج آقا صاحب عصر و زمان (عج) دعا کنیم .
🌷 #التماس_دعا
🍁🍁🍁🍁🍁
آشنایی با #شهدا ، #رزمندگان ، #سرداران ، #غواصان #استان_زنجان در کانال #دل_باخته
#گردان_حضرت_علی_اصغر_استان_زنجان
#گردان_حضرت_ولیعصر_استان_زنجان
#سرداران_رزمندگان_استان_زنجان
#غواصان_شهید
👥 به کانال #دل_باخته بپیوندید.
🆔 https://telegram.me/pcdrab
✅ وبلاگ #دل_باخته
🅱 Pcdr.parsiblog.com
🛑 #بعداز_خمینی_ره
🔵 #مستندی زیبا و پرمحتوا از ناگفته های بیشمار تاریخ #انقلاب_اسلامی ، پراز #اطلاعات و #اخبار عجیب و شگفت انگیز از پشت پرده بعضی از مسایل و رویدادهای مهم کشور ...
✅ تماشای این مستند زیبا را به تمامی عزیزان توصیه میکنم .
🔵 #قسمت_اول : ( پایان نخست وزیری )
لینک تماشا
https://www.aparat.com/v/VL2xr
🔵 #قسمت_دوم : ( آخرین ماموریت )
لینک تماشا
https://www.aparat.com/v/Te6Js
🔵 #قسمت_سوم : ( خمینی (ره) )
لینک تماشا
https://www.aparat.com/v/e06oY
🔵 #قسمت_چهارم : ( جمهوری دوم )
لینک تماشا
https://www.aparat.com/v/9dlgZ
🔵 #قسمت_پنجم : ( بن بست ۵۹۸ )
لینک تماشا
https://www.aparat.com/v/adoOm
🔵 #قسمت_ششم : ( رادیکال ها )
لینک تماشا
https://www.namasha.com/v/Tq69Yhw1
🔵 #قسمت_هفتم : ( ماموریت ویژه سفیر )
لینک تماشا
https://www.namasha.com/v/vUOftlqi
🔵 #قسمت_هشتم : ( تولد دوباره یک رویا )
لینک تماشا
https://www.namasha.com/v/8JnmRkzD
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
❤️ #حضرت_امام_خمینی (ره) :
✅ آنهايى تا آخر خط با ما هستند كه درد فقر و محروميت و استضعاف را چشيدهباشند .
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌺 با ذکر #صلواتی یاد و نام تمامی شهیدان دل باخته حق و حقیقت را گرامی داشته و برای فرج آقا صاحب عصر و زمان (عج) دعا کنیم .
🌷 #التماس_دعا
🍁🍁🍁🍁🍁
آشنایی با #شهدا ، #رزمندگان ، #سرداران ، #غواصان #استان_زنجان در کانال #دل_باخته
#گردان_حضرت_علی_اصغر_استان_زنجان
#گردان_حضرت_ولیعصر_استان_زنجان
#سرداران_رزمندگان_استان_زنجان
#غواصان_شهید
👥 به کانال #دل_باخته بپیوندید.
🆔 https://telegram.me/pcdrab
✅ وبلاگ #دل_باخته
🅱 Pcdr.parsiblog.com
آپارات - سرویس اشتراک ویدیو
مستند بعد از خمینی (ره) _ قسمت اول پایان نخست وزیری
مستندی زیبا و پرمحتوا از تاریخ انقلاب اسلامی ، جهت آشنایی با جناح های سیاسی و افکار و جهت گیریهای آنان تماشا این مستند را به تمام عزیزان توصیه میکنم .مستند بعد از خمینی ۱ : پایان نخست وزیری خلاصه داستان:شانزده روز از پذیرش آتش بس بین ایران و عراق گذشته؛ فردا…
https://s9.picofile.com/file/8322029718/IMG_20180318_183616.jpg
📕 #حماسه_بدر
روایتی مستند از پنج روز ماموریت سخت و نفس گیر رزمندگان دلاور و خط شکن #استان_زنجان در قالب #گردان_حضرت_حر_لشگر_۳۱_عاشورا در #عملیات_بدر ( اسفند ماه ۱۳۶۳ ، منطقه عملیاتی شرق رودخانه دجله عراق )
🔴 آخرین روز #عملیات_بدر
🔹 #قسمت_سوم
🔸با فرار عراقی ها ، شور و هیجان سیل بند را فرا گرفته و صدای شادی و تکبیر رزمندگان فضا را پر میکند، اما زمان خوشی کوتاه شده و دشمن از سه جهت راست و چپ و مقابل شروع به حمله کرده و صدها تانک و نفربر شتابان سمت سیل بند می آیند .
تک عراقی ها اینبار همه جانبه و شدید است ، #سردار_باکری یه قبضه خمپاره شصت در انتهای خاکریز مستقر و یکسره در حال پرتاب خمپاره سمت تانک هاست ، هرچه زمان میگذرد ، فشار عراقی ها بیشتر و مهمات ما هم مدام کمتر و کمتر میشود .
پشت سرمان به فاصله چند متر رودخانه دجله است و مقابل مان از سه جهت مملو از نیروهای پیاده و کماندوهای گارد و ادوات زرهی ، اوضاع اصلأ خوب نیست ، نه خبری از نیروهای کمکی هست و نه مهمات ، همه رزمندگان که اینک تعدادشون به کمتر از سی نفر میرسد پشت سیل بندی کوتاه موضع گرفته اند که نه جان پناهی دارد و نه سنگر مناسبی ، از زمین و آسمان آنچنان آتشی روی سیل بند ریخته میشود که روز روشن همچون شب تار ، سیاه و تاریک شده و ابر سیاهی از دود و خاکستر همه جا را در برگرفته .
با اتمام گلوله های خمپاره ، #سردار_باکری هم به پشت سیل بند آمده و در کنار رزمندگان مشغول زدن آر پی جی میشود ، آمدن سردار جان تازه ای به کالبد خسته بچهها بخشیده و همگی با روحیه بالائی به نبرد ادامه میدهیم ، عراقیها تعداد زیادی تیربار دوشگا و آر پی جی یازده روی پشت بام خانه های روستا حریبه مستقر و بصورت مستمر دیواره سیل بند را می زدند و چندین فروند هلیکوپتر هم از آسمان راکت و موشک سرمون می ریزند.
دیگه کم کم داشت مهمات مان تمام میشد که ناگهان خبر مجروحیت #سردار_مهدی_باکری سنگر به سنگر گشته و همه را شوکه و نگران کرد .
طولی هم نکشید که پیکر غرقه درخون #سردار_مهدی_باکری درمیان دیده گان اشک بار یاران و رزمندگان به داخل قایق منتقل و باسرعت به سمت جزیره مجنون روانه شد .
🌸 نامش جاوید و یادش گرامی
⭕️ ۲۵ اسفندماه ۱۳۶۳ ، #عملیات_بدر ، منطقه عملیاتی #شرق_دجله_عراق ، روستای حریبه ، دقایقی قبل از شهادت #سردار_شهید_مهدی_باکری فرمانده دلاور #لشگر_۳۱_عاشورا
🌸 نامش جاوید و یادش گرامی
📝 راوی #بسیجی_جانباز_عباس_لشگری
🔄 ادامه دارد...
✅ کانال دل باخته
🇮🇷 @pcdrab
📕 #حماسه_بدر
روایتی مستند از پنج روز ماموریت سخت و نفس گیر رزمندگان دلاور و خط شکن #استان_زنجان در قالب #گردان_حضرت_حر_لشگر_۳۱_عاشورا در #عملیات_بدر ( اسفند ماه ۱۳۶۳ ، منطقه عملیاتی شرق رودخانه دجله عراق )
🔴 آخرین روز #عملیات_بدر
🔹 #قسمت_سوم
🔸با فرار عراقی ها ، شور و هیجان سیل بند را فرا گرفته و صدای شادی و تکبیر رزمندگان فضا را پر میکند، اما زمان خوشی کوتاه شده و دشمن از سه جهت راست و چپ و مقابل شروع به حمله کرده و صدها تانک و نفربر شتابان سمت سیل بند می آیند .
تک عراقی ها اینبار همه جانبه و شدید است ، #سردار_باکری یه قبضه خمپاره شصت در انتهای خاکریز مستقر و یکسره در حال پرتاب خمپاره سمت تانک هاست ، هرچه زمان میگذرد ، فشار عراقی ها بیشتر و مهمات ما هم مدام کمتر و کمتر میشود .
پشت سرمان به فاصله چند متر رودخانه دجله است و مقابل مان از سه جهت مملو از نیروهای پیاده و کماندوهای گارد و ادوات زرهی ، اوضاع اصلأ خوب نیست ، نه خبری از نیروهای کمکی هست و نه مهمات ، همه رزمندگان که اینک تعدادشون به کمتر از سی نفر میرسد پشت سیل بندی کوتاه موضع گرفته اند که نه جان پناهی دارد و نه سنگر مناسبی ، از زمین و آسمان آنچنان آتشی روی سیل بند ریخته میشود که روز روشن همچون شب تار ، سیاه و تاریک شده و ابر سیاهی از دود و خاکستر همه جا را در برگرفته .
با اتمام گلوله های خمپاره ، #سردار_باکری هم به پشت سیل بند آمده و در کنار رزمندگان مشغول زدن آر پی جی میشود ، آمدن سردار جان تازه ای به کالبد خسته بچهها بخشیده و همگی با روحیه بالائی به نبرد ادامه میدهیم ، عراقیها تعداد زیادی تیربار دوشگا و آر پی جی یازده روی پشت بام خانه های روستا حریبه مستقر و بصورت مستمر دیواره سیل بند را می زدند و چندین فروند هلیکوپتر هم از آسمان راکت و موشک سرمون می ریزند.
دیگه کم کم داشت مهمات مان تمام میشد که ناگهان خبر مجروحیت #سردار_مهدی_باکری سنگر به سنگر گشته و همه را شوکه و نگران کرد .
طولی هم نکشید که پیکر غرقه درخون #سردار_مهدی_باکری درمیان دیده گان اشک بار یاران و رزمندگان به داخل قایق منتقل و باسرعت به سمت جزیره مجنون روانه شد .
🌸 نامش جاوید و یادش گرامی
⭕️ ۲۵ اسفندماه ۱۳۶۳ ، #عملیات_بدر ، منطقه عملیاتی #شرق_دجله_عراق ، روستای حریبه ، دقایقی قبل از شهادت #سردار_شهید_مهدی_باکری فرمانده دلاور #لشگر_۳۱_عاشورا
🌸 نامش جاوید و یادش گرامی
📝 راوی #بسیجی_جانباز_عباس_لشگری
🔄 ادامه دارد...
✅ کانال دل باخته
🇮🇷 @pcdrab
https://s5.picofile.com/file/8362510000/IMG_20161223_225417.jpg
📝 #خاطراتی مستند و میدانی از عملیات عاشورایی #بدر :
💢 #شب_حمله
📌 #قسمت_سوم
با احتیاط کامل مشغول وارسی اطراف شده و به امید یافتن رزمنده ای زخمی و زنده که بتواند موقعیت را برایمان توضیح دهد ، به تک تک شهدا و سنگرها سر زدیم ، اما احدی را زنده نیافتیم ، خاکریزی نسبتاً بلند از دور دیده می شود که بسیار به خط پدافندیی شباهت دارد ، به خیال اینکه یاران را یافته ایم ، گام هایمان سریعتر شده و شروع به گفتن رمز عملیات کردیم ، اما هرچه نام مقدس یا زهرا (س) را فریاد زدیم ، پاسخی نشنیدیم و همین هم که به خاکریز رسیدیم با صحنه ای بسیار وحشتناک و دردآوری مواجه شدیم که هر دو واقعاً شوکه شدیم .
پشت خاکریز مملو از شهدای پاکبازی بود که با بدنهای تکه و پاره و آغشته بخون از تاج خاکریز تا پائین را پوشانده بودند ، چند دستگاه تانک و خودروی نظامی دشمن در سمت چپ و جلوی خاکريز و روی جاده خاکی در حال سوختن بودند و نور حاصل از زبانه های تند آتش آنها محیط را کاملأ روشن کرده بود. تعداد شهدا به هفتاد یا هشتاد نفر می رسید و زخم ها و حالات شهادت شأن خبر از نبردی بسیار سنگین و نزدیک میداد.
در پشت آن خاکريز نمناک و تيره رنگ که بوی خون و گوشت سوخته میداد ،جلوه هايی زیبا از آيات خداوندی نقش بسته بود ! سرهایی که در سجود بودند ، قرآن های کوچک کيفی که هنوز در دستان غرقه به خون شان باز بود ، مشت های گره کرده ای که رو به آسمان گرفته شده بود.
به احتمال زیاد رزمندگان همان گردانی از لشگر هشت نجف بودند که میگفتند از صبح در حلقه محاصره دشمن افتاده اند ، از صحنه درگیری معلوم بود که دلاوران نبردی سخت و نابرابر داشته و شجاعانه و مردانه تا آخرين نفر مقابل لشگر تا بن دندان مسلح دشمن ایستادگی و در نهايت همگی به ديدار معشوق شتافته بودند.
پيکر زيبا و درخشان دو تن از شهدا که همديگر را عاشقانه به آغوش کشيده اند ، نظرمان را جلب کرده و بسوی شأن می رویم ، موهای طلائی رنگ شأن ، در زير نور منورهای رنگارنگ و شعله های پرفروغ آتش همچون ماه می درخشيد و پيکرهای خسته و رنجورشان با زخمهای فراوان به آرامی در آغوش يکديگر بخوابی شيرين و دلپذير فرو رفته بود ، با رویت کارتهای شناسائی متوجه شدیم که باهم برادرند ، پشت یکی شأن بیسيم (پی آر سی) بود که همچنان روشن و از آن سوی خط ، یک نفر تلاش میکرد که ارتباط برقرار کنه ، بی سيم را از پشتش باز کرده و چند باری با صدای بلند تو گوشی داد زدم که بابا ! اینجا همه شهید شدند ، نیرو بفرستید و بعد هم سریع فرکانس بی سیم را عوض کرده و برای یافتن بچههای خودمان از خاکریز عبور کرده و به راه خود ادامه دادیم .
کمی جلوتر دهها دستگاه تانک عراقی به چشم میخورد که با نورافکن های قوی خود منطقه را کاملا روشن کرده بودند ، تصميم به زدن شأن گرفته و با احتياط نزدیک شده و با رسيدن به موقعیت مناسب ، هر کدام تانکی را نشانه رفته و با ذکر مبارک (سبحان الله) شليک کردیم ، فاصله بسیار کم بود و موشک ها قشنگ به بدنه تانکها اصابت کرده و هر دو را به آتش کشیدند ، سریع محل مان را تغيير داده و منتظر پاسخ عراقیها شديم ، اما هر چه انتظار کشیدیم ، هیچ اتفاقی نیفتاده و بقيه تانکها هم همانطور بیحرکت و ساکت سرجاشان ایستادند ، آرام و با احتیاط به سمت شأن رفتیم ، هیچ کس اطراف شأن دیده نمی شد ، اما تانکها روشن و صدای موتورشان به وضوح شنیده می شد ، تعدادشان به پانزده دستگاه می رسيد ، به تک به تک شأن سر زده و متوجه شدیم که هیچ خدمه ای ندارند و همانطور آنجا رها شدند .
شروع به انداختن نارنجک داخل کابین تانک ها کردم که برادر عسگری مانع کارم شد و گفت : الان بچهها می رسند و تانکها را به غنیمت می بریم ، حیف است که همه شون را منهدم کنیم ، حرفش کاملآ منطقی بود و برای همین هم سریع قبول کرده و در کنار تانکها جان پناهی برای خود يافته و بی صبرانه منتظر رسيدن بقيه همرزمان شدیم .
حدود نيم ساعتی به انتظار نشستیم ، اما هیچ خبری از یاران نشد و کم کم نگرانی و تشويش به سراغمان آمد و ترس از اسارت هم افتاد به جانمان ، انگاری درآن دشت غريب و ترسناک جز ما دو نفر کسی حضور نداشت .
خلاصه خوف کرده و تصميم گرفتیم تا خاکريز نيروهای لشگر نجف عقب کشیده و همانجا مستقر و منتظر رسیدن بچه ها شویم .....
❇️ #ادامه_دارد
🖍 خاطره از #بسیجی_جانباز_عباس_لشگری
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
📝 #خاطراتی مستند و میدانی از عملیات عاشورایی #بدر :
💢 #شب_حمله
📌 #قسمت_سوم
با احتیاط کامل مشغول وارسی اطراف شده و به امید یافتن رزمنده ای زخمی و زنده که بتواند موقعیت را برایمان توضیح دهد ، به تک تک شهدا و سنگرها سر زدیم ، اما احدی را زنده نیافتیم ، خاکریزی نسبتاً بلند از دور دیده می شود که بسیار به خط پدافندیی شباهت دارد ، به خیال اینکه یاران را یافته ایم ، گام هایمان سریعتر شده و شروع به گفتن رمز عملیات کردیم ، اما هرچه نام مقدس یا زهرا (س) را فریاد زدیم ، پاسخی نشنیدیم و همین هم که به خاکریز رسیدیم با صحنه ای بسیار وحشتناک و دردآوری مواجه شدیم که هر دو واقعاً شوکه شدیم .
پشت خاکریز مملو از شهدای پاکبازی بود که با بدنهای تکه و پاره و آغشته بخون از تاج خاکریز تا پائین را پوشانده بودند ، چند دستگاه تانک و خودروی نظامی دشمن در سمت چپ و جلوی خاکريز و روی جاده خاکی در حال سوختن بودند و نور حاصل از زبانه های تند آتش آنها محیط را کاملأ روشن کرده بود. تعداد شهدا به هفتاد یا هشتاد نفر می رسید و زخم ها و حالات شهادت شأن خبر از نبردی بسیار سنگین و نزدیک میداد.
در پشت آن خاکريز نمناک و تيره رنگ که بوی خون و گوشت سوخته میداد ،جلوه هايی زیبا از آيات خداوندی نقش بسته بود ! سرهایی که در سجود بودند ، قرآن های کوچک کيفی که هنوز در دستان غرقه به خون شان باز بود ، مشت های گره کرده ای که رو به آسمان گرفته شده بود.
به احتمال زیاد رزمندگان همان گردانی از لشگر هشت نجف بودند که میگفتند از صبح در حلقه محاصره دشمن افتاده اند ، از صحنه درگیری معلوم بود که دلاوران نبردی سخت و نابرابر داشته و شجاعانه و مردانه تا آخرين نفر مقابل لشگر تا بن دندان مسلح دشمن ایستادگی و در نهايت همگی به ديدار معشوق شتافته بودند.
پيکر زيبا و درخشان دو تن از شهدا که همديگر را عاشقانه به آغوش کشيده اند ، نظرمان را جلب کرده و بسوی شأن می رویم ، موهای طلائی رنگ شأن ، در زير نور منورهای رنگارنگ و شعله های پرفروغ آتش همچون ماه می درخشيد و پيکرهای خسته و رنجورشان با زخمهای فراوان به آرامی در آغوش يکديگر بخوابی شيرين و دلپذير فرو رفته بود ، با رویت کارتهای شناسائی متوجه شدیم که باهم برادرند ، پشت یکی شأن بیسيم (پی آر سی) بود که همچنان روشن و از آن سوی خط ، یک نفر تلاش میکرد که ارتباط برقرار کنه ، بی سيم را از پشتش باز کرده و چند باری با صدای بلند تو گوشی داد زدم که بابا ! اینجا همه شهید شدند ، نیرو بفرستید و بعد هم سریع فرکانس بی سیم را عوض کرده و برای یافتن بچههای خودمان از خاکریز عبور کرده و به راه خود ادامه دادیم .
کمی جلوتر دهها دستگاه تانک عراقی به چشم میخورد که با نورافکن های قوی خود منطقه را کاملا روشن کرده بودند ، تصميم به زدن شأن گرفته و با احتياط نزدیک شده و با رسيدن به موقعیت مناسب ، هر کدام تانکی را نشانه رفته و با ذکر مبارک (سبحان الله) شليک کردیم ، فاصله بسیار کم بود و موشک ها قشنگ به بدنه تانکها اصابت کرده و هر دو را به آتش کشیدند ، سریع محل مان را تغيير داده و منتظر پاسخ عراقیها شديم ، اما هر چه انتظار کشیدیم ، هیچ اتفاقی نیفتاده و بقيه تانکها هم همانطور بیحرکت و ساکت سرجاشان ایستادند ، آرام و با احتیاط به سمت شأن رفتیم ، هیچ کس اطراف شأن دیده نمی شد ، اما تانکها روشن و صدای موتورشان به وضوح شنیده می شد ، تعدادشان به پانزده دستگاه می رسيد ، به تک به تک شأن سر زده و متوجه شدیم که هیچ خدمه ای ندارند و همانطور آنجا رها شدند .
شروع به انداختن نارنجک داخل کابین تانک ها کردم که برادر عسگری مانع کارم شد و گفت : الان بچهها می رسند و تانکها را به غنیمت می بریم ، حیف است که همه شون را منهدم کنیم ، حرفش کاملآ منطقی بود و برای همین هم سریع قبول کرده و در کنار تانکها جان پناهی برای خود يافته و بی صبرانه منتظر رسيدن بقيه همرزمان شدیم .
حدود نيم ساعتی به انتظار نشستیم ، اما هیچ خبری از یاران نشد و کم کم نگرانی و تشويش به سراغمان آمد و ترس از اسارت هم افتاد به جانمان ، انگاری درآن دشت غريب و ترسناک جز ما دو نفر کسی حضور نداشت .
خلاصه خوف کرده و تصميم گرفتیم تا خاکريز نيروهای لشگر نجف عقب کشیده و همانجا مستقر و منتظر رسیدن بچه ها شویم .....
❇️ #ادامه_دارد
🖍 خاطره از #بسیجی_جانباز_عباس_لشگری
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
https://s4.picofile.com/file/8363300592/IMG_20171115_133243_437.jpg
📝 #خاطراتی مستند و میدانی از عملیات عاشورایی #بدر :
💢 #خط_همایون روز اول
📌 #قسمت_سوم
🔹با جابجائی رزمندگان و اتمام کار برادران حمل مجروح ، سر و صداها در کانال خوابيده و عراقی ها هم دست از آتشباران برداشته و دوباره سکوت و آرامش به منطقه برگشته و همه رزمندگان آرام و بیصدا مشغول ترمیم و تحکیم سنگرها شدند . با جابجایی گونی های پر از خاک ، تاج دفاعی سنگر و دیواره های اطراف آن را استحکام بخشیده و هرچه می توانیم موشک آر پی جی و قطار فشنگ تیربار و خشاب های پر کلاش از اطراف جمع آوری و یک به یک را آماده و در کنار سنگر می چینیم و با روحیهای عالی و قوی منتظر تک و حمله عراقی ها می شویم .
جهت آگاهی از اوضاع میدان و نحوه آرايش رزمی دشمن با احتياط بلند شده و از لبه کانال مشغول تماشای اطراف شدم . تانکهای عراقی در حال عبور از کانال بدبو بودند و با ایجاد دود و غرش های گوش خراش ، یک به یک به اینطرف آمده و بصورت طولی مقابل کانال خشک به صف می شدند .
تعداد تانک و نفربرهای دشمن آنقدر زیاد بود که اصلاً به شمارش نمی آمد ، به هر سمت و سو نگاه می کردی ، فقط تانک و نفربر پلنگی بود که آماده هجوم بسوی کانال می شدند ، نیرویهای کماندو و پیاده عراقی از کانال بدبو عبور و گروه به گروه در پشت تانک ها پناه می گرفتند ، چند هلیکوپتر هجومی هم مدام بالای سرشان چرخ می خوردند و اینطرف و آنطرف می رفتند .
کثرت نيروها و ادوات زرهی دشمن خبر از نـبردی سخت و سنگين و در عين حال بسیار نـابرابر و نامردانه می داد ، در اين سوی ميدان نـفراتی اندک و خسته ، در صحرائی غريب و ناشناس ، با کمترين تجهيزات نظامی و بدون هيچ پشتيبانی هوائی و زمينی و آنطرف صدها دستگاه تانک و نفربر با هزاران نیروی پیاده و کماندوهای گارد ریاست جمهوری عراق با آتش تهیه بسیار سنگین زمینی و هوایی که متر به متر منطقه را شخم می زد .
عقل باور نمی کند که ۶۰ یا ۷۰ نفر توان و امکان ایستادگی در مقابل ۶۰۰ یا ۷۰۰ دستگاه تانک را داشته باشند ، اما داستان عشق و عاشقی نقل دیگریست و فقط باید با چشم دل آن را دیده و به تفسیر کشید ، آن روز در آن دشت غریب ، تعدادی انسان دل باخته به آرمانهای مقدس پیرجماران ، مردانه چون کوه استوار و پا برجا ايستاده و با وجود آن همه کاستی و نابرابری ، باز عاشقانه با ايمانی قوی به راه و رسم و آئين مقدس خود و با دل هائی پراميد به امدادهای غيبی خدای متعال ، تمام هستی و دنيای خود را بی ادعا و در کمال گمنامی و مظلوميت بر طبق اخلاص نهاده و در رزمگاه شرف و آزادمردی بـدون اعتناء به قدرت و توانمندی مـزدبـگيران شيطان بزرگ و ايادی خفاش صفت بعثی آن ، برای روياروئی و نبردی جانانه با مزدوران تاریکی ثانيه شماری می کردند .
انتظار طولانی نمی شود و يورش دشمن با گلوله باران شديد کانال و مواضع دفاعی گردان آغاز می شود ، آتشی از گلوله های توپ و خمپاره و مینی کاتیوشا درست به داخل و لبه کانال و اطراف آن هدايت شده و ديواره کانال بصورت سانتی متری و با شدت تمام کوبيده ميشود ، داخل کانال به جهنمی آتشين و سوزان مبدل شده و دود و آتش و گرد و خـاک حاصل از انفجارات فضای داخلی کانال را تيره و تـار کرده و بـوی تند بـاروت و خاکستر مشام را آزار میدهد ، صدها دستگاه تانک ، مستقیم ديواره کانال را نشانه رفته و با گلوله های توپ ، يـک به يک سنگرها را هدف قرار ميدهند ، سنگر و کانال میلرزد و گونی ها یکی پس از دیگری می افتند و مجبور به ترمیم دوباره سنگر می شویم ، مسلسل تانک ها یکسره در حال رگبار زدن هستند و گلوله هایشان مثال بلبل برایمان می خوانند ، ترکشهای ريز و درشت مثل باران به روی سنگر فرو می ریزد و زوزه کشان از اطراف مان رد می شوند ، هيچ تحريک و حرکتی داخل کانال ديده نمی شود و همه ساکت و صبور در سنکرها پناه گرفته و منتظر نزدیک شدن تانکها هستند .
غرش خوف آور تانکها با صدای خشن زنجيرها در آميخته و حکايت از حرکت آنان ميدهد ، تانکها به نیمه های میدان رسیده و با اجرای یک سری حرکات و مانورهای تاکتيکی به ستون شده و دوباره آرايش هجومی گرفته و شروع به شلیک سمت کانال کردند .
داشتیم در زیر گلوله های توپ و رگبار مسلسل تانک ها حال می کردیم که ناگهان سر و کله چند فروند هواپيمای عراقی هم در آسمان پیدا شد و اول چند نقطه در کانال و اطراف آن را با راکت زدند و بعد هم چرخی در بالای کانال زده و با اطمینان از نبود سلاح سنگین و پدافند هوایی قشنگ پایین آمده و سیلی از بمب هاشأن را به روی کانال و اطرافش ریخته و با اتمام مهمات از منطقه دور شدند ...
❇️ #ادامه_دارد
🖍 خاطره از #بسیجی_جانباز_عباس_لشگری
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
📝 #خاطراتی مستند و میدانی از عملیات عاشورایی #بدر :
💢 #خط_همایون روز اول
📌 #قسمت_سوم
🔹با جابجائی رزمندگان و اتمام کار برادران حمل مجروح ، سر و صداها در کانال خوابيده و عراقی ها هم دست از آتشباران برداشته و دوباره سکوت و آرامش به منطقه برگشته و همه رزمندگان آرام و بیصدا مشغول ترمیم و تحکیم سنگرها شدند . با جابجایی گونی های پر از خاک ، تاج دفاعی سنگر و دیواره های اطراف آن را استحکام بخشیده و هرچه می توانیم موشک آر پی جی و قطار فشنگ تیربار و خشاب های پر کلاش از اطراف جمع آوری و یک به یک را آماده و در کنار سنگر می چینیم و با روحیهای عالی و قوی منتظر تک و حمله عراقی ها می شویم .
جهت آگاهی از اوضاع میدان و نحوه آرايش رزمی دشمن با احتياط بلند شده و از لبه کانال مشغول تماشای اطراف شدم . تانکهای عراقی در حال عبور از کانال بدبو بودند و با ایجاد دود و غرش های گوش خراش ، یک به یک به اینطرف آمده و بصورت طولی مقابل کانال خشک به صف می شدند .
تعداد تانک و نفربرهای دشمن آنقدر زیاد بود که اصلاً به شمارش نمی آمد ، به هر سمت و سو نگاه می کردی ، فقط تانک و نفربر پلنگی بود که آماده هجوم بسوی کانال می شدند ، نیرویهای کماندو و پیاده عراقی از کانال بدبو عبور و گروه به گروه در پشت تانک ها پناه می گرفتند ، چند هلیکوپتر هجومی هم مدام بالای سرشان چرخ می خوردند و اینطرف و آنطرف می رفتند .
کثرت نيروها و ادوات زرهی دشمن خبر از نـبردی سخت و سنگين و در عين حال بسیار نـابرابر و نامردانه می داد ، در اين سوی ميدان نـفراتی اندک و خسته ، در صحرائی غريب و ناشناس ، با کمترين تجهيزات نظامی و بدون هيچ پشتيبانی هوائی و زمينی و آنطرف صدها دستگاه تانک و نفربر با هزاران نیروی پیاده و کماندوهای گارد ریاست جمهوری عراق با آتش تهیه بسیار سنگین زمینی و هوایی که متر به متر منطقه را شخم می زد .
عقل باور نمی کند که ۶۰ یا ۷۰ نفر توان و امکان ایستادگی در مقابل ۶۰۰ یا ۷۰۰ دستگاه تانک را داشته باشند ، اما داستان عشق و عاشقی نقل دیگریست و فقط باید با چشم دل آن را دیده و به تفسیر کشید ، آن روز در آن دشت غریب ، تعدادی انسان دل باخته به آرمانهای مقدس پیرجماران ، مردانه چون کوه استوار و پا برجا ايستاده و با وجود آن همه کاستی و نابرابری ، باز عاشقانه با ايمانی قوی به راه و رسم و آئين مقدس خود و با دل هائی پراميد به امدادهای غيبی خدای متعال ، تمام هستی و دنيای خود را بی ادعا و در کمال گمنامی و مظلوميت بر طبق اخلاص نهاده و در رزمگاه شرف و آزادمردی بـدون اعتناء به قدرت و توانمندی مـزدبـگيران شيطان بزرگ و ايادی خفاش صفت بعثی آن ، برای روياروئی و نبردی جانانه با مزدوران تاریکی ثانيه شماری می کردند .
انتظار طولانی نمی شود و يورش دشمن با گلوله باران شديد کانال و مواضع دفاعی گردان آغاز می شود ، آتشی از گلوله های توپ و خمپاره و مینی کاتیوشا درست به داخل و لبه کانال و اطراف آن هدايت شده و ديواره کانال بصورت سانتی متری و با شدت تمام کوبيده ميشود ، داخل کانال به جهنمی آتشين و سوزان مبدل شده و دود و آتش و گرد و خـاک حاصل از انفجارات فضای داخلی کانال را تيره و تـار کرده و بـوی تند بـاروت و خاکستر مشام را آزار میدهد ، صدها دستگاه تانک ، مستقیم ديواره کانال را نشانه رفته و با گلوله های توپ ، يـک به يک سنگرها را هدف قرار ميدهند ، سنگر و کانال میلرزد و گونی ها یکی پس از دیگری می افتند و مجبور به ترمیم دوباره سنگر می شویم ، مسلسل تانک ها یکسره در حال رگبار زدن هستند و گلوله هایشان مثال بلبل برایمان می خوانند ، ترکشهای ريز و درشت مثل باران به روی سنگر فرو می ریزد و زوزه کشان از اطراف مان رد می شوند ، هيچ تحريک و حرکتی داخل کانال ديده نمی شود و همه ساکت و صبور در سنکرها پناه گرفته و منتظر نزدیک شدن تانکها هستند .
غرش خوف آور تانکها با صدای خشن زنجيرها در آميخته و حکايت از حرکت آنان ميدهد ، تانکها به نیمه های میدان رسیده و با اجرای یک سری حرکات و مانورهای تاکتيکی به ستون شده و دوباره آرايش هجومی گرفته و شروع به شلیک سمت کانال کردند .
داشتیم در زیر گلوله های توپ و رگبار مسلسل تانک ها حال می کردیم که ناگهان سر و کله چند فروند هواپيمای عراقی هم در آسمان پیدا شد و اول چند نقطه در کانال و اطراف آن را با راکت زدند و بعد هم چرخی در بالای کانال زده و با اطمینان از نبود سلاح سنگین و پدافند هوایی قشنگ پایین آمده و سیلی از بمب هاشأن را به روی کانال و اطرافش ریخته و با اتمام مهمات از منطقه دور شدند ...
❇️ #ادامه_دارد
🖍 خاطره از #بسیجی_جانباز_عباس_لشگری
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
https://s3.picofile.com/file/8369626218/IMG_20180521_182514_087.jpg
📝 #خاطره_ای از #عملیات_خیبر و فرمانده عزیزم #سردار_شهید_ناصر_اجاقلو :
🔘 #قسمت_سوم
💠 #ملاقات_غیر_منتظره
چند ساعتی می شد که خیس و گل آلود و عرق ریزان مشغول ساخت مانع جلوی آب خروشان بودیم و آنچنان هم از آسمان خمپاره شصت و مینی کاتیوشا بر سرمان می ریخت که از شدت انفجارات ، ابری غلیظ از دود و خاکستر سرتاسر کانال را فرا گرفته بود و فقط تیر و ترکش بود که از هر طرف مان زوزه کشان رد می شد.
دیگر تموم سنگرهای گروهان به زیر آب رفته و به سنگرهای گروهان دوم رسیده بودیم که یکدفعه #سردار_ناصر_اجاقلو صدایم کرد و ازم خواست که فوری به کنار تانکر آبی که کناره جاده خاکی بود رفته و مقداری گونی خالی از آنجا بیاورم .
بااحتیاط از کانال خارج شده و نیم خیز و شتابان سمت تانکر آب رفتم . آتشباران عراقی ها بقدری گسترده و شدید بود که کل منطقه به جهنمی آتشین تبدیل شده بود ، عقبه و خطوط مواصلاتی زیر آتش متوالی توپخانه دورزن و خمپاره ۱۲۰ و چله چله های عراقی بود و خطوط مقدم هم زیر بارانی از خمپاره شصت و مینی کاتیوشا ، قدم به قدم خیز زده و بلند شدم تا اینکه عاقبت به تانکر آب رسیده و سریع چند بسته گونی برداشته و عزم بازگشت نمودم که ناگهان موتوری قرمز رنگ روی جاده خاکی توقف کرد و سوارش با تکان دادن دست ازم خواست که به سمتش برم ، تا جاده خاکی حدود سیصد یا چهارصد متری فاصله بود و متر به مترش هم زیر آتش و باران تیر و ترکش بود ، باخودم گفتم این دیگه چطور دیوانه ای هست که زیر این آتش و این همه ترکش و موج انفجار با موتور آمده به خط مقدم ، گونی ها را زمین گذاشته و نیم خیز با سرعت به طرفش رفته و چندبار هم از ترس خمپاره خیز زدم تا اینکه به کنارش رسیده و نفس نفس زنان سلام داده و گفتم امری دارید ! جواب سلام را داد و گفت : دلاور خسته نباشی ، می تونی فرمانده گردان را برام پیدا کنی ؟ لباس سپاهی تنش بود و با چفیه صورت شو پوشانده بود و اصلأ شناخته نمی شد و برای همین هم با تعجب پرسیدم که بگم کی باهاشون کار داره !؟ گفت به آقا مجید بگو مهدی کارت داره و بعد هم چفیه را از صورتش کنار زد و دیدم که مقابل #سردار_مهدی_زین_الدین فرمانده مخلص و دلاور #لشگر_۱۷_علی_ابن_ابیطالب_ع ایستاده ام ، اصلاً باور کردنی نبود ، فرمانده لشگر در خط مقدم ، زیر آن همه تیر و ترکش ، خودش هم تک و تنها با یه موتور ، طوری شوکه شدم که مثل برق گرفته ها سرجام خشکم زد و مات و مبهوت به سروصورت غرقه در خاکش نگاه کردم .
دلاور انگاری دل شیر داشت ! روی موتور نشسته بود و هیچ توجه ای به انفجارات و ترکش هایی که مثل نقل و نبات می بارید نداشت ، خلاصه سردار دید که کلید کردم و حرکتی نمی کنم ، لبخند نازی زد و گفت : پس دلاور ! نمیری صداش کنی !؟ سریع کنار موتورش پریده و با شور و اشتیاق فراوانی بوسه ای به صورت غرق در خاکش زده و دوان دوان سمت کانال حرکت کردم .
با ورود به کانال #سردار_ناصر_اجاقلو را دیده و با شوق و هیجان زیادی گفتم که آقا مهدی فرمانده لشگر با آقا مجید کار داره ، سردار اجاقلو اول باور نکرد و خیلی جدی گفت : آخه الان وقته شوخی کردنه !؟ فرمانده لشگر اینجا چکار داره !؟ تو مگه نرفتی گونی بیاری ، پس کو گونی ها !؟ دوباره گفتم که سردار زین الدین با موتور کنار جاده خاکی ایستاده و ازم خواسته فرمانده گردان را براش پیدا کنم . سردار اجاقلو هم وقتی دید که واقعاً جدی میگم ، شتابان لبه کانال پرید و با دیدن موتوری ، از کانال خارج و نیم خیز به سمت جاده خاکی رفت و در ضمن به #سردار_کمال_قشمی هم گفت که سریع سمت بالای کانال رفته و #سردار_مجید_تقیلو را از موضوع باخبر کنه ، خیلی دلم می خواست که بدانم سردار چکار داره و برای همین هم پشت سر سردار اجاقلو از کانال خارج شدم ، اما سردار اجاقلو برگشت و گفت که تو دیگه کجا ! برگرد به کانال ، مسیرم را به سمت تانکر آب عوض کرده و خنده کنان گفتم : دنبال شما نمیام که ، میرم گونی خالی بیارم و شتابان سمت تانکر آب رفتم ، طولی هم نکشید که دیدم #سردار_مجید_تقیلو و #سردار_محمد_اوصانلو از کانال خارج شده و سراسیمه به سمت سردار رفتند .
🌀 #ادامه_دارد
🖍 #خاطره از #بسیجی_جانباز_عباس_لشگری
💐 یاد باد آن روزگاران ، یاد باد
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
📝 #خاطره_ای از #عملیات_خیبر و فرمانده عزیزم #سردار_شهید_ناصر_اجاقلو :
🔘 #قسمت_سوم
💠 #ملاقات_غیر_منتظره
چند ساعتی می شد که خیس و گل آلود و عرق ریزان مشغول ساخت مانع جلوی آب خروشان بودیم و آنچنان هم از آسمان خمپاره شصت و مینی کاتیوشا بر سرمان می ریخت که از شدت انفجارات ، ابری غلیظ از دود و خاکستر سرتاسر کانال را فرا گرفته بود و فقط تیر و ترکش بود که از هر طرف مان زوزه کشان رد می شد.
دیگر تموم سنگرهای گروهان به زیر آب رفته و به سنگرهای گروهان دوم رسیده بودیم که یکدفعه #سردار_ناصر_اجاقلو صدایم کرد و ازم خواست که فوری به کنار تانکر آبی که کناره جاده خاکی بود رفته و مقداری گونی خالی از آنجا بیاورم .
بااحتیاط از کانال خارج شده و نیم خیز و شتابان سمت تانکر آب رفتم . آتشباران عراقی ها بقدری گسترده و شدید بود که کل منطقه به جهنمی آتشین تبدیل شده بود ، عقبه و خطوط مواصلاتی زیر آتش متوالی توپخانه دورزن و خمپاره ۱۲۰ و چله چله های عراقی بود و خطوط مقدم هم زیر بارانی از خمپاره شصت و مینی کاتیوشا ، قدم به قدم خیز زده و بلند شدم تا اینکه عاقبت به تانکر آب رسیده و سریع چند بسته گونی برداشته و عزم بازگشت نمودم که ناگهان موتوری قرمز رنگ روی جاده خاکی توقف کرد و سوارش با تکان دادن دست ازم خواست که به سمتش برم ، تا جاده خاکی حدود سیصد یا چهارصد متری فاصله بود و متر به مترش هم زیر آتش و باران تیر و ترکش بود ، باخودم گفتم این دیگه چطور دیوانه ای هست که زیر این آتش و این همه ترکش و موج انفجار با موتور آمده به خط مقدم ، گونی ها را زمین گذاشته و نیم خیز با سرعت به طرفش رفته و چندبار هم از ترس خمپاره خیز زدم تا اینکه به کنارش رسیده و نفس نفس زنان سلام داده و گفتم امری دارید ! جواب سلام را داد و گفت : دلاور خسته نباشی ، می تونی فرمانده گردان را برام پیدا کنی ؟ لباس سپاهی تنش بود و با چفیه صورت شو پوشانده بود و اصلأ شناخته نمی شد و برای همین هم با تعجب پرسیدم که بگم کی باهاشون کار داره !؟ گفت به آقا مجید بگو مهدی کارت داره و بعد هم چفیه را از صورتش کنار زد و دیدم که مقابل #سردار_مهدی_زین_الدین فرمانده مخلص و دلاور #لشگر_۱۷_علی_ابن_ابیطالب_ع ایستاده ام ، اصلاً باور کردنی نبود ، فرمانده لشگر در خط مقدم ، زیر آن همه تیر و ترکش ، خودش هم تک و تنها با یه موتور ، طوری شوکه شدم که مثل برق گرفته ها سرجام خشکم زد و مات و مبهوت به سروصورت غرقه در خاکش نگاه کردم .
دلاور انگاری دل شیر داشت ! روی موتور نشسته بود و هیچ توجه ای به انفجارات و ترکش هایی که مثل نقل و نبات می بارید نداشت ، خلاصه سردار دید که کلید کردم و حرکتی نمی کنم ، لبخند نازی زد و گفت : پس دلاور ! نمیری صداش کنی !؟ سریع کنار موتورش پریده و با شور و اشتیاق فراوانی بوسه ای به صورت غرق در خاکش زده و دوان دوان سمت کانال حرکت کردم .
با ورود به کانال #سردار_ناصر_اجاقلو را دیده و با شوق و هیجان زیادی گفتم که آقا مهدی فرمانده لشگر با آقا مجید کار داره ، سردار اجاقلو اول باور نکرد و خیلی جدی گفت : آخه الان وقته شوخی کردنه !؟ فرمانده لشگر اینجا چکار داره !؟ تو مگه نرفتی گونی بیاری ، پس کو گونی ها !؟ دوباره گفتم که سردار زین الدین با موتور کنار جاده خاکی ایستاده و ازم خواسته فرمانده گردان را براش پیدا کنم . سردار اجاقلو هم وقتی دید که واقعاً جدی میگم ، شتابان لبه کانال پرید و با دیدن موتوری ، از کانال خارج و نیم خیز به سمت جاده خاکی رفت و در ضمن به #سردار_کمال_قشمی هم گفت که سریع سمت بالای کانال رفته و #سردار_مجید_تقیلو را از موضوع باخبر کنه ، خیلی دلم می خواست که بدانم سردار چکار داره و برای همین هم پشت سر سردار اجاقلو از کانال خارج شدم ، اما سردار اجاقلو برگشت و گفت که تو دیگه کجا ! برگرد به کانال ، مسیرم را به سمت تانکر آب عوض کرده و خنده کنان گفتم : دنبال شما نمیام که ، میرم گونی خالی بیارم و شتابان سمت تانکر آب رفتم ، طولی هم نکشید که دیدم #سردار_مجید_تقیلو و #سردار_محمد_اوصانلو از کانال خارج شده و سراسیمه به سمت سردار رفتند .
🌀 #ادامه_دارد
🖍 #خاطره از #بسیجی_جانباز_عباس_لشگری
💐 یاد باد آن روزگاران ، یاد باد
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
💢 متن کامل #وصیتنامه گهربار #سردار_شهید_قاسم_سلیمانی :
🔹 #قسمت_سوم
💠 برادران و خواهران ، پدران و مادران ، عزیزان من!
جمهوری اسلامی ، امروز سربلندترین دوره خود را طی میکند. بدانید مهم نیست که دشمن چه نگاهی به شما دارد. دشمن به پیامبر شما چه نگاهی داشت و (دشمنان) چگونه با پیامبر خدا و اولادش عمل کردند ، چه اتهاماتی به او زدند ، چگونه با فرزندان مطهر او عمل کردند؟ مذمت دشمنان و شماتت آنها و فشار آنها ، شما را دچار تفرقه نکند.
بدانید که میدانید مهمترین هنر خمینی عزیز این بود که اول اسلام را به پشتوانه ایران آورد و سپس ایران را در خدمت اسلام قرار داد. اگر اسلام نبود و ا گر روح اسلامی بر این ملت حاکم نبود، صدام چون گرگ درنده ای این کشور را میدرید ؛ آمریکا چون سگ هاری همین عمل را میکرد، اما هنر امام این بود که اسلام را پشتوانه آورد؛ عاشورا و محرّم، صفر و فاطمیه را به پشتوانه این ملت آورد . انقلابهایی در انقلاب ایجاد کرد. به این دلیل در هر دوره هزاران فداکار جان خود را سپر شما و ملت ایران و خاک ایران و اسلام نمودهاند و بزرگترین قدرتهای مادی را ذلیل خود نمودهاند. عزیزانم ، در اصول اختلاف نکنید.
شهدا ، محور عزّت و کرامت همه ما هستند ؛ نه برای امروز ، بلکه همیشه اینها به دریای واسعه خداوند سبحان اتصال یافتهاند. آنها را در چشم ، دل و زبان خود بزرگ ببینید ، همانگونه که هستند.
فرزندان تان را با نام آنها و تصاویر آنها آشنا کنید. به فرزندان شهدا که یتیمان همه شما هستند، به چشم ادب و احترام بنگرید. به همسران و پدران و مادران آنان احترام کنید، همانگونه که از فرزندان خود با اغماض میگذرید ، آنها را در نبود پدران ، مادران ، همسران و فرزندان خود توجه خاص کنید.
نیروهای مسلّح خود را که امروز ولیفقیه فرمانده آنان است، برای دفاع از خودتان ، مذهبتان ، اسلام و کشور احترام کنید و نیروهای مسلح میبایست همانند دفاع از خانه خود ، از ملت و نوامیس و ارضِ آن حفاظت و حمایت و ادب و احترام کنند و نسبت به ملت همانگونه که امیرالمؤمنین مولای متقیان فرمود ، نیروهای مسلح میبایست منشأ عزت ملت باشد و قلعه و پناهگاه مستضعفین و مردم باشد و زینت کشورش باشد.
💠 خطاب به مردم عزیز کرمان...
نکتهای هم خطاب به مردم عزیز کرمان دارم؛ مردمی که دوست داشتنیاند و در طول ۸ سال دفاع مقدس بالاترین فدا کاریها را انجام دادند و سرداران و مجاهدین بسیار والامقامی را تقدیم اسلام نمودند. من همیشه شرمنده آنها هستم. هشت سال به خاطر اسلام به من اعتماد کردند؛ فرزندان خود را در قتلگاهها و جنگهای شدیدی چون کربلای۵ ، والفجر۸ ،طریقالقدس ، فتحالمبین ، بیت المقدس و... روانه کردند و لشگری بزرگ و ارزشمند را به نام و به عشق امام مظلوم حسین بن علی به نام ثارالله، بنیانگذاری کردند. این لشکر همچون شمشیری برنده ، بارها قلب ملتمان و مسلمانها را شاد نمود و غم را از چهره آنها زدود.
عزیزان! من بنا به تقدیر الهی امروز از میان شما رفتهام.
من شما را از پدر و مادرم و فرزندان و خواهران و برادران خود بیشتر دوست دارم، چون با شما بیشتر از آنها بودم؛ ضمن اینکه من پاره تن آنها بودم و آنها پاره وجود من، اما آنها هم قبول کردند من وجودم را نذر وجود شما و ملت ایران کنم.
دوست دارم کرمان همیشه و تا آخر با ولایت بماند. این ولایت، ولایت علی بن ابیطالب است و خیمه او خیمه حسین فاطمه است. دور آن بگردید. با همه شما هستم. میدانید در زندگی به انسانیت و عاطفهها و فطرتها بیشتر از رنگهای سیاسی توجه کردم. خطاب من به همه شما است که مرا از خود میدانید، برادر خود و فرزند خود میدانید.
وصیت میکنم اسلام را در این برهه که تداعی یافته در انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی است، تنها نگذارید. دفاع از اسلام نیازمند هوشمندی و توجه خاص است. در مسائل سیاسی آنجا که بحث اسلام ، جمهوری اسلامی ، مقدسات و ولایت فقیه مطرح میشود، اینها رنگ خدا هستند؛ رنگ خدا را بر هر رنگی ترجیح دهید.
🔹 #ادامه_دارد
#انتقام_سخت
#جبهه_مقاومت
#سردار_شهید_قاسم_سلیمانی
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
🔹 #قسمت_سوم
💠 برادران و خواهران ، پدران و مادران ، عزیزان من!
جمهوری اسلامی ، امروز سربلندترین دوره خود را طی میکند. بدانید مهم نیست که دشمن چه نگاهی به شما دارد. دشمن به پیامبر شما چه نگاهی داشت و (دشمنان) چگونه با پیامبر خدا و اولادش عمل کردند ، چه اتهاماتی به او زدند ، چگونه با فرزندان مطهر او عمل کردند؟ مذمت دشمنان و شماتت آنها و فشار آنها ، شما را دچار تفرقه نکند.
بدانید که میدانید مهمترین هنر خمینی عزیز این بود که اول اسلام را به پشتوانه ایران آورد و سپس ایران را در خدمت اسلام قرار داد. اگر اسلام نبود و ا گر روح اسلامی بر این ملت حاکم نبود، صدام چون گرگ درنده ای این کشور را میدرید ؛ آمریکا چون سگ هاری همین عمل را میکرد، اما هنر امام این بود که اسلام را پشتوانه آورد؛ عاشورا و محرّم، صفر و فاطمیه را به پشتوانه این ملت آورد . انقلابهایی در انقلاب ایجاد کرد. به این دلیل در هر دوره هزاران فداکار جان خود را سپر شما و ملت ایران و خاک ایران و اسلام نمودهاند و بزرگترین قدرتهای مادی را ذلیل خود نمودهاند. عزیزانم ، در اصول اختلاف نکنید.
شهدا ، محور عزّت و کرامت همه ما هستند ؛ نه برای امروز ، بلکه همیشه اینها به دریای واسعه خداوند سبحان اتصال یافتهاند. آنها را در چشم ، دل و زبان خود بزرگ ببینید ، همانگونه که هستند.
فرزندان تان را با نام آنها و تصاویر آنها آشنا کنید. به فرزندان شهدا که یتیمان همه شما هستند، به چشم ادب و احترام بنگرید. به همسران و پدران و مادران آنان احترام کنید، همانگونه که از فرزندان خود با اغماض میگذرید ، آنها را در نبود پدران ، مادران ، همسران و فرزندان خود توجه خاص کنید.
نیروهای مسلّح خود را که امروز ولیفقیه فرمانده آنان است، برای دفاع از خودتان ، مذهبتان ، اسلام و کشور احترام کنید و نیروهای مسلح میبایست همانند دفاع از خانه خود ، از ملت و نوامیس و ارضِ آن حفاظت و حمایت و ادب و احترام کنند و نسبت به ملت همانگونه که امیرالمؤمنین مولای متقیان فرمود ، نیروهای مسلح میبایست منشأ عزت ملت باشد و قلعه و پناهگاه مستضعفین و مردم باشد و زینت کشورش باشد.
💠 خطاب به مردم عزیز کرمان...
نکتهای هم خطاب به مردم عزیز کرمان دارم؛ مردمی که دوست داشتنیاند و در طول ۸ سال دفاع مقدس بالاترین فدا کاریها را انجام دادند و سرداران و مجاهدین بسیار والامقامی را تقدیم اسلام نمودند. من همیشه شرمنده آنها هستم. هشت سال به خاطر اسلام به من اعتماد کردند؛ فرزندان خود را در قتلگاهها و جنگهای شدیدی چون کربلای۵ ، والفجر۸ ،طریقالقدس ، فتحالمبین ، بیت المقدس و... روانه کردند و لشگری بزرگ و ارزشمند را به نام و به عشق امام مظلوم حسین بن علی به نام ثارالله، بنیانگذاری کردند. این لشکر همچون شمشیری برنده ، بارها قلب ملتمان و مسلمانها را شاد نمود و غم را از چهره آنها زدود.
عزیزان! من بنا به تقدیر الهی امروز از میان شما رفتهام.
من شما را از پدر و مادرم و فرزندان و خواهران و برادران خود بیشتر دوست دارم، چون با شما بیشتر از آنها بودم؛ ضمن اینکه من پاره تن آنها بودم و آنها پاره وجود من، اما آنها هم قبول کردند من وجودم را نذر وجود شما و ملت ایران کنم.
دوست دارم کرمان همیشه و تا آخر با ولایت بماند. این ولایت، ولایت علی بن ابیطالب است و خیمه او خیمه حسین فاطمه است. دور آن بگردید. با همه شما هستم. میدانید در زندگی به انسانیت و عاطفهها و فطرتها بیشتر از رنگهای سیاسی توجه کردم. خطاب من به همه شما است که مرا از خود میدانید، برادر خود و فرزند خود میدانید.
وصیت میکنم اسلام را در این برهه که تداعی یافته در انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی است، تنها نگذارید. دفاع از اسلام نیازمند هوشمندی و توجه خاص است. در مسائل سیاسی آنجا که بحث اسلام ، جمهوری اسلامی ، مقدسات و ولایت فقیه مطرح میشود، اینها رنگ خدا هستند؛ رنگ خدا را بر هر رنگی ترجیح دهید.
🔹 #ادامه_دارد
#انتقام_سخت
#جبهه_مقاومت
#سردار_شهید_قاسم_سلیمانی
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
💢 #کربلای_چهار
🖌 #خاطرات شنیدنی از آزاده سرافراز ، بسیجی غواص #حاج_جواد_میانداری از شب خونین #عملیات_کربلای_۴ :
♦️#قسمت_سوم
🔹🔸ترسی از مردن و شهادت نداشتم ، مسیری که در آن پا گذاشته بودم ، راه پیروزی یا شهادت بود و شهادت را تنها مقصد این راه می دیدم . زنده ماندن و اسارت برایم ننگ بود . حتی چشم هایم را هم نبسته بودم .
عراقی ها میکائیل را نمی دیدند و او قدرت عمل بیشتری داشت . میکائیل به پهلوی عراقی شلیک کرد و آنها را به رگبار بست . عراقی ها در میان شلیک ما به اینطرف و آنطرف می افتادند و کشته می شدند . با کشته شدن آنها روحیه ما برای تصرف آنجا بالا رفت . چشم های میکائیل برق می زد .ما فهمیدیم که به یاری خدا سه نفری هم می توانیم با آنها بجنگیم و تلفات بگیریم .
هنوز چند نفرشان پشت سنگر بودند . من ضامن نارنجکی را کشیدم و به طرفشان پرتاب کردم . آنها فرار کردند و چند دقیقه بعد سنگرهای خودشان را با آر پی جی 11 زدند . شدت انفجار خیلی بالا بود . آنها فکر می کردند تعداد ما زیاد است و داخل سنگرها هستیم . هر کدام یک طرف نگهبانی می دادیم . فقط من و میکائیل و یکی از بچههای گردان سالم بودیم که او را هم دیگر نمی دیدم . من و میکائیل تصمیم گرفتیم به هر قیمتی هست مقاومت کنیم تا در هر شرایطی آنجا که سرپل بقیه نیروهایمان بود را حفظ کنیم که یکدفعه انفجار شدیدی کنارمان اتفاق افتاد و چند ترکش به من اصابت کرد .
من از ناحیه صورت، زانو ، مچ پا و پشتم زخمی شدم . ترکش به بینی و دهانم اصابت کرده بود و خون از سر و صورتم جاری بود. خونریزی مچ پایم بیشتر بود . به جستجوی میکائیل اطرافم را نگاه می کردم .شدت انفجار او را روی جعبه های مهمات پرتاب کرده بود. بی حرکت همانجا به روی شکم افتاده بود .
یک لحظه زیر نور ماه دیدم که صورتش خونی ست ، آه از نهادم بلند شد . از درد به خود می پیچیدم . توان حرکت نداشتم . تمام بدنم می سوخت. فکر کردم میکائیل هم شهید شده است ، اما با صدای ناله اش فهمیدم هنوز زنده است . از درد سرش می نالید .
به زحمت خودمان را داخل سنگر خمپاره رساندیم. مرتضی مرزپور و فریدون الیاسی هم آنجا بودند . از یاسین عظیم زاده هم خبری نبود . مرتضی مرزپور بچه مراغه بود. با لحن شیرین ترکی اش می نالید و می گفت : یاندیم... یاندیم... گلویش زخمی شده بود و صدایش از حنجره اش بیرون می آمد . فریدون الیاسی هم از ناحیه کتف و گردن زخمی شده بود . حال هر دو خیلی وخیم بود و خونریزی زیادی داشتند . میکائیل هم که چشم هایش هر لحظه بیشتر در تاریکی فرو می رفت و هر چند دقیقه از هوش می رفت . وضع بدی پیش آمده بود . ساعتم را نگاه کردم . دو بعد از نیمه شب بود . مرتضی ، فریدون ، میکائیل .. خودم هم که به این وضع بودم . یاسین را هم نمی دیدم ، آن پسری هم که نامش را نمی دانستم هم رفته بود .
ساعتی به این وضعیت گذشت . امیدوار بودم بچه ها سر برسند و منطقه را بگیرند . اما با وضعیت شب پیش اروند مگر کسی هم مانده بود ؟ آرزو می کردم فرماندهان متوجه وضعیت پیش آمده می شدند و جلوی حرکت بچه ها را می گرفتند . داخل یک سنگر خمپاره قرار گرفتیم . خونریزی پایم خیلی زیاد بود . پایم را روی جای بلندی قرار دادم تا کمتر خونریزی کند . ضامن نارنجکی را هم کشیدم و به حالت آماده در دستم نگه داشتم تا اگر عراقی ها دوباره سراغ مان آمدند به طرفشان پرتاب کنم .
موج های سرخ اروند ، خمپاره هایی که بر سرمان آوار شده بود ، شهادت بهترین دوستانم ، وضعیت مان داخل سنگر ، لحظه های کش دار و تلخی که بر قلبم آوار شده بودند ، دلم داشت می ترکید ، حسین حبیبی که در بستر اروند فرو می رفت ، داود احمدی درست پشت سرم بود ، اما او را ندیدم ، شاید او هم ....
چشم که باز کردم ، نارنجک بدون ضامن هنوز توی دستم بود . اگر موقعی که خواب بودم نارنجک از دستم می افتاد با آن همه گلوله خمپاره که در اطراف ما بود ، همگی پودر می شدیم ، اما خواست خدا بود که این اتفاق نیفتد . در تاریکی سنگر دستم را روی زمین کشیدم و یک سوزن خمپاره برداشتم و به محل ضامن نارنجک انداختم و آن را روی زمین گذاشتم . ساعتم را نگاه کردم ، چهار صبح بود . طعم خون تا گلویم رسیده بود . صدای ناله گاه و بیگاه دوستانم به من می فهماند هنوز زنده اند . از شدت درد و خونریزی دوباره چشم هایم بسته شدند . به علت خونریزی نمی توانستم چشمهایم را باز نگه دارم . در آن شرایط دشوار ، خواب و بیهوشی چه مرهم خوبی بودند برای دردها و آلام درونم . دردهایی که هر کدام به تنهایی کافی بود تا عنان از کف انسان رها کند .
💠 #ادامه_دارد
📕 برداشت از کتاب #روزهای_خاردار نوشته سرکار خانم #فاطمه_شکوری
🔹 انتشار به مناسبت سالگرد عملیات #کربلای۴
#دفاع_مقدس
#کربلای_چهار
#غواصان_زنجان
#کنگره_۳۵۳۵_شهید_زنجان
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
🖌 #خاطرات شنیدنی از آزاده سرافراز ، بسیجی غواص #حاج_جواد_میانداری از شب خونین #عملیات_کربلای_۴ :
♦️#قسمت_سوم
🔹🔸ترسی از مردن و شهادت نداشتم ، مسیری که در آن پا گذاشته بودم ، راه پیروزی یا شهادت بود و شهادت را تنها مقصد این راه می دیدم . زنده ماندن و اسارت برایم ننگ بود . حتی چشم هایم را هم نبسته بودم .
عراقی ها میکائیل را نمی دیدند و او قدرت عمل بیشتری داشت . میکائیل به پهلوی عراقی شلیک کرد و آنها را به رگبار بست . عراقی ها در میان شلیک ما به اینطرف و آنطرف می افتادند و کشته می شدند . با کشته شدن آنها روحیه ما برای تصرف آنجا بالا رفت . چشم های میکائیل برق می زد .ما فهمیدیم که به یاری خدا سه نفری هم می توانیم با آنها بجنگیم و تلفات بگیریم .
هنوز چند نفرشان پشت سنگر بودند . من ضامن نارنجکی را کشیدم و به طرفشان پرتاب کردم . آنها فرار کردند و چند دقیقه بعد سنگرهای خودشان را با آر پی جی 11 زدند . شدت انفجار خیلی بالا بود . آنها فکر می کردند تعداد ما زیاد است و داخل سنگرها هستیم . هر کدام یک طرف نگهبانی می دادیم . فقط من و میکائیل و یکی از بچههای گردان سالم بودیم که او را هم دیگر نمی دیدم . من و میکائیل تصمیم گرفتیم به هر قیمتی هست مقاومت کنیم تا در هر شرایطی آنجا که سرپل بقیه نیروهایمان بود را حفظ کنیم که یکدفعه انفجار شدیدی کنارمان اتفاق افتاد و چند ترکش به من اصابت کرد .
من از ناحیه صورت، زانو ، مچ پا و پشتم زخمی شدم . ترکش به بینی و دهانم اصابت کرده بود و خون از سر و صورتم جاری بود. خونریزی مچ پایم بیشتر بود . به جستجوی میکائیل اطرافم را نگاه می کردم .شدت انفجار او را روی جعبه های مهمات پرتاب کرده بود. بی حرکت همانجا به روی شکم افتاده بود .
یک لحظه زیر نور ماه دیدم که صورتش خونی ست ، آه از نهادم بلند شد . از درد به خود می پیچیدم . توان حرکت نداشتم . تمام بدنم می سوخت. فکر کردم میکائیل هم شهید شده است ، اما با صدای ناله اش فهمیدم هنوز زنده است . از درد سرش می نالید .
به زحمت خودمان را داخل سنگر خمپاره رساندیم. مرتضی مرزپور و فریدون الیاسی هم آنجا بودند . از یاسین عظیم زاده هم خبری نبود . مرتضی مرزپور بچه مراغه بود. با لحن شیرین ترکی اش می نالید و می گفت : یاندیم... یاندیم... گلویش زخمی شده بود و صدایش از حنجره اش بیرون می آمد . فریدون الیاسی هم از ناحیه کتف و گردن زخمی شده بود . حال هر دو خیلی وخیم بود و خونریزی زیادی داشتند . میکائیل هم که چشم هایش هر لحظه بیشتر در تاریکی فرو می رفت و هر چند دقیقه از هوش می رفت . وضع بدی پیش آمده بود . ساعتم را نگاه کردم . دو بعد از نیمه شب بود . مرتضی ، فریدون ، میکائیل .. خودم هم که به این وضع بودم . یاسین را هم نمی دیدم ، آن پسری هم که نامش را نمی دانستم هم رفته بود .
ساعتی به این وضعیت گذشت . امیدوار بودم بچه ها سر برسند و منطقه را بگیرند . اما با وضعیت شب پیش اروند مگر کسی هم مانده بود ؟ آرزو می کردم فرماندهان متوجه وضعیت پیش آمده می شدند و جلوی حرکت بچه ها را می گرفتند . داخل یک سنگر خمپاره قرار گرفتیم . خونریزی پایم خیلی زیاد بود . پایم را روی جای بلندی قرار دادم تا کمتر خونریزی کند . ضامن نارنجکی را هم کشیدم و به حالت آماده در دستم نگه داشتم تا اگر عراقی ها دوباره سراغ مان آمدند به طرفشان پرتاب کنم .
موج های سرخ اروند ، خمپاره هایی که بر سرمان آوار شده بود ، شهادت بهترین دوستانم ، وضعیت مان داخل سنگر ، لحظه های کش دار و تلخی که بر قلبم آوار شده بودند ، دلم داشت می ترکید ، حسین حبیبی که در بستر اروند فرو می رفت ، داود احمدی درست پشت سرم بود ، اما او را ندیدم ، شاید او هم ....
چشم که باز کردم ، نارنجک بدون ضامن هنوز توی دستم بود . اگر موقعی که خواب بودم نارنجک از دستم می افتاد با آن همه گلوله خمپاره که در اطراف ما بود ، همگی پودر می شدیم ، اما خواست خدا بود که این اتفاق نیفتد . در تاریکی سنگر دستم را روی زمین کشیدم و یک سوزن خمپاره برداشتم و به محل ضامن نارنجک انداختم و آن را روی زمین گذاشتم . ساعتم را نگاه کردم ، چهار صبح بود . طعم خون تا گلویم رسیده بود . صدای ناله گاه و بیگاه دوستانم به من می فهماند هنوز زنده اند . از شدت درد و خونریزی دوباره چشم هایم بسته شدند . به علت خونریزی نمی توانستم چشمهایم را باز نگه دارم . در آن شرایط دشوار ، خواب و بیهوشی چه مرهم خوبی بودند برای دردها و آلام درونم . دردهایی که هر کدام به تنهایی کافی بود تا عنان از کف انسان رها کند .
💠 #ادامه_دارد
📕 برداشت از کتاب #روزهای_خاردار نوشته سرکار خانم #فاطمه_شکوری
🔹 انتشار به مناسبت سالگرد عملیات #کربلای۴
#دفاع_مقدس
#کربلای_چهار
#غواصان_زنجان
#کنگره_۳۵۳۵_شهید_زنجان
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
💢 #والفجر_هشت
💠 خاطره ای زیبا و شنیدنی از بسیجی غواص #شهید_حسین_شاکری در عملیات غرور آفرین #والفجر_۸ :
#قسمت_سوم
🔹حسابی خراب کرده بودم و برای همین هم دیگه حرفی نزده و با شرمندگی برگشتم سنگر و بی اختیار بغضم ترکید و شروع کردم به گریه .
دلم آشوب بود و تمام فکر و ذهنم پیش بچه ها ، نکند بلایی سر حسین و کمال آمده باشد. نکند اسیر شده باشند ، خلاصه ترس و دلهره سراپای وجودم را در برگرفته بود و مدام خود را سرزنش می کردم : نباید میاومدم . باید منتظرشون میموندم . شاید اتفاقی برایشان افتاده و کمک لازم داشته باشند . شاید... شاید..
حوالی ساعت هشت بود که یکدفعه سر و کله حسین و کمال پیدا شد . بقدری نگران و مضطرب بودم که اجازه تعویض لباس هم به آنان نداده و سراسیمه دستشان را گرفته و به سنگر فرماندهی بردم !
حسین به محض دیدن کمپوتها و بیسکویتها ، سلام داد و شتابان شیرچه زد طرفشان ! همه فرماندهان اطلاعات و عملیات لشگر دور تا دور سنگر نشسته بودند و با غیض و عصبانت داشتند ما را نگاه میکردند .
حسین بی توجه به فضای سنگین سنگر ، همینطور یکسره بیسکویت میخورد و کمپوت گیلاس سر میکشید ، مدام هم به من و کمال می گفت : جون آلفرد ! شما هم بیاین بخورید .
اوضاع هیچ خوب نبود و فرماندهان حسابی ناراحت و شاکی بودند . من و کمال گوشه ای از سنگر کز کرده و زیرچشمی آقا منصور و آقا پرویز را می پاییدیم .
یکدفعه حسین شروع به خندیدن کرده و با لحن شوخی آمیزی گفت : شما چرا نمیخورید ؟ از آقا منصور میترسید؟
بعد هم رو به آقا منصور کرد و گفت: آقا منصور ! انگاری اینا واقعا از شما میترسند !
زیر لب یواش گفتم : حسین آقا ! بسه دیگه ! شلوغ نکن !
حسین خنده کنان برگشت و گفت : جون آلفرد ! شلوغ چیه ؟ واقعا گشنمه. از صبح هیچی نخوردم و دارم از گشنگی بال بال می زنم .
خلاصه حسین آنقدر خورد و گفت و خندید تا اینکه همه فرماندهان را هم وادار به خندیدن کرد و بطور باورنکردنی جوی ناراحت و عصبی مجلس را کاملا عوض کرد .
در آخر هم قبل از اینکه سوالی ازش بکنند . قوطی خالی کمپوت را زمین گذاشت و خیلی جدی گفت : اما حالا گزارش شناسایی ! همه چیز در امن و امان است و حال برادرای مزدور خوب بود و همه شون خدمتان سلام گرم رسوندن !
👌دلاور مرد بسیجی ، #غواص_حسین_شاکری آنروز با جسارت و شجاعت مثال زدنی خود تا قلب خطوط دفاعی دشمن نفوذ و موفق به شناسایی و عکس برداری از محل ها و سنگرهایی شده بود که قبلا هیچکس اطلاعاتی از آنها نداشت و عکس های هوایی هم چیزی از آنان نشان نداده بود . اطلاعات جمع آوری شده توسط حسین در شکستن خطوط اول دشمن و پیروزی عملیات والفجر هشت آنچنان تاثیر گذار بود که از سوی لشگر برایش تشویق و تکریم در نظر گرفته شده بود .
🌀 #پایان
🌹 شیر مرد زنجانی ، بسیجی غواص #شهید_حسین_شاکری_نوری از نیروهای جسور و نترس بسیجی #استان_زنجان در دوران دفاع مقدس بود که با دستکاری شناسنامه و بالا بردن سن ، از اوائل جنگ پا به میادین نبرد حق علیه باطل گزارده و بعد از شرکت در چند عملیات کوچک و بزرگ و چندین بار مجروحیت ، عاقبت در بهمن ماه ۱۳۶۴ در کسوت مسئول اطلاعات و عملیات و هدایتگر یکی از دسته های خط شکن غواص #گردان_حضرت_علی_اصغر_ع #لشگر_۳۱_عاشورا در عملیات پیروزمند #والفجر_هشت در سن ۱۹ سالگی به آرزوی دیرینه خود رسیده و سبکبال و خونین پیکر تا محضر دوست پرواز کرد .
🌸 روحش شاد و یادش گرامی
#دفاع_مقدس
#عملیات_والفجر_۸
#غواصان_شهید_زنجان
#کنگره_ملی_۳۵۳۵_شهید_استان_زنجان
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
💠 خاطره ای زیبا و شنیدنی از بسیجی غواص #شهید_حسین_شاکری در عملیات غرور آفرین #والفجر_۸ :
#قسمت_سوم
🔹حسابی خراب کرده بودم و برای همین هم دیگه حرفی نزده و با شرمندگی برگشتم سنگر و بی اختیار بغضم ترکید و شروع کردم به گریه .
دلم آشوب بود و تمام فکر و ذهنم پیش بچه ها ، نکند بلایی سر حسین و کمال آمده باشد. نکند اسیر شده باشند ، خلاصه ترس و دلهره سراپای وجودم را در برگرفته بود و مدام خود را سرزنش می کردم : نباید میاومدم . باید منتظرشون میموندم . شاید اتفاقی برایشان افتاده و کمک لازم داشته باشند . شاید... شاید..
حوالی ساعت هشت بود که یکدفعه سر و کله حسین و کمال پیدا شد . بقدری نگران و مضطرب بودم که اجازه تعویض لباس هم به آنان نداده و سراسیمه دستشان را گرفته و به سنگر فرماندهی بردم !
حسین به محض دیدن کمپوتها و بیسکویتها ، سلام داد و شتابان شیرچه زد طرفشان ! همه فرماندهان اطلاعات و عملیات لشگر دور تا دور سنگر نشسته بودند و با غیض و عصبانت داشتند ما را نگاه میکردند .
حسین بی توجه به فضای سنگین سنگر ، همینطور یکسره بیسکویت میخورد و کمپوت گیلاس سر میکشید ، مدام هم به من و کمال می گفت : جون آلفرد ! شما هم بیاین بخورید .
اوضاع هیچ خوب نبود و فرماندهان حسابی ناراحت و شاکی بودند . من و کمال گوشه ای از سنگر کز کرده و زیرچشمی آقا منصور و آقا پرویز را می پاییدیم .
یکدفعه حسین شروع به خندیدن کرده و با لحن شوخی آمیزی گفت : شما چرا نمیخورید ؟ از آقا منصور میترسید؟
بعد هم رو به آقا منصور کرد و گفت: آقا منصور ! انگاری اینا واقعا از شما میترسند !
زیر لب یواش گفتم : حسین آقا ! بسه دیگه ! شلوغ نکن !
حسین خنده کنان برگشت و گفت : جون آلفرد ! شلوغ چیه ؟ واقعا گشنمه. از صبح هیچی نخوردم و دارم از گشنگی بال بال می زنم .
خلاصه حسین آنقدر خورد و گفت و خندید تا اینکه همه فرماندهان را هم وادار به خندیدن کرد و بطور باورنکردنی جوی ناراحت و عصبی مجلس را کاملا عوض کرد .
در آخر هم قبل از اینکه سوالی ازش بکنند . قوطی خالی کمپوت را زمین گذاشت و خیلی جدی گفت : اما حالا گزارش شناسایی ! همه چیز در امن و امان است و حال برادرای مزدور خوب بود و همه شون خدمتان سلام گرم رسوندن !
👌دلاور مرد بسیجی ، #غواص_حسین_شاکری آنروز با جسارت و شجاعت مثال زدنی خود تا قلب خطوط دفاعی دشمن نفوذ و موفق به شناسایی و عکس برداری از محل ها و سنگرهایی شده بود که قبلا هیچکس اطلاعاتی از آنها نداشت و عکس های هوایی هم چیزی از آنان نشان نداده بود . اطلاعات جمع آوری شده توسط حسین در شکستن خطوط اول دشمن و پیروزی عملیات والفجر هشت آنچنان تاثیر گذار بود که از سوی لشگر برایش تشویق و تکریم در نظر گرفته شده بود .
🌀 #پایان
🌹 شیر مرد زنجانی ، بسیجی غواص #شهید_حسین_شاکری_نوری از نیروهای جسور و نترس بسیجی #استان_زنجان در دوران دفاع مقدس بود که با دستکاری شناسنامه و بالا بردن سن ، از اوائل جنگ پا به میادین نبرد حق علیه باطل گزارده و بعد از شرکت در چند عملیات کوچک و بزرگ و چندین بار مجروحیت ، عاقبت در بهمن ماه ۱۳۶۴ در کسوت مسئول اطلاعات و عملیات و هدایتگر یکی از دسته های خط شکن غواص #گردان_حضرت_علی_اصغر_ع #لشگر_۳۱_عاشورا در عملیات پیروزمند #والفجر_هشت در سن ۱۹ سالگی به آرزوی دیرینه خود رسیده و سبکبال و خونین پیکر تا محضر دوست پرواز کرد .
🌸 روحش شاد و یادش گرامی
#دفاع_مقدس
#عملیات_والفجر_۸
#غواصان_شهید_زنجان
#کنگره_ملی_۳۵۳۵_شهید_استان_زنجان
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
💢 #خیبر
⭕️ #حلقه_محاصره
💠 #قسمت_سوم
💢 رزمندگان #گردان_حضرت_ولیعصر_عج #استان_زنجان ، در حلقه محاصره نیروهای عراقی ( اسفند ماه ۱۳۶۲ ـ #عملیات_خیبر ـ #جزایر_مجنون_عراق #طلاییه)
🔸🔹عاشورائی دیگر درصحنه پرآشوب گیتی درحال شکل گیری بود و کربلایی خونبار آرام آرام داشت پدیدار می گشت ، دگرباره جبهه حق و حقیقت با نفرات اندکی در مقابل سپاهیان انبوه و مسلح باطل ایستاده و باز پیروزی خون بر شمشیر نزدیک است ، آری اینک در این برهه از زمان و در این مکان مقدس که مجنون نامگذاری شده ، مجنون صفتانی عاشق پیشه بعداز ۱۴ قرن مردانه و صادقانه به ندای هل من ناصر ینصرنی مولا و آقای آزادمردان عالم خلقت حضرت امام حسین (ع) لبیک گفته و با ایمانی راسخ و استوار ، همچون کوههای سر به فلک کشیده ، تمام هستی و زندگی خود را فدای عقیده و اعتقادشان کرده و چون سربازی کوچک از خیل سربداران آیین سرخ تشیع با نثار مظلومانه جان خود صداقت و راستی کردارشان را به اثبات رسانیده و برای نسل های آینده راه و رسم آزادزیستی و آزادمردی را
باسرخی خون خود ترسیم و تدوین می نمودند .
آری ! آن دل که صادق نیست ، عاشق نیست و در حقیقت دل های صدیق و راست قرارگاه عاشقی ست !
سردار حسن باقری در این لحظات پرتنش حس غریبی را در اعماق وجودش احساس می کند ، او تاکنون چنین حالت عجیبی را در خود ندیده بود ، قلبش داشت تند تند می زد و زبان و دهانش خشک و خشک شده بود ، او آنقدر فریاد ( الله آکبر ) سر داده بود که دیگر صداش از گلویش درنمی آمد و آنقدر با تیربار تیراندازی کرده بود که گوش هایش دیگر صدائی را نمی شنید ، سردار باقری داشت در این دقایق مرگ بار و ترسناک که تنها چند قدمی با مرگ و نیستی فاصله نداشت از حسرت پرواز و اشتیاق وصال می سوخت و از برای عروج به بارگاه معشوق عاشق پرور بال بال می زد و همچون مرغکی بال و پر بسته ، شیدا و عاشق خود را به در و دیوار این جهان خاکی می زد ، که به ناگاه از کمینگاه غیب ، کمند توفیق و سعادت بجانب او انداختند و باب شهادت بکلید عنایت و مرحمت بر وی بگشادند . گلوله ائی مستقیم صفیرکشان آمده ، درست بر گلوی زیباش می نشیند و روح پاکش را از جسم خاکی بیرون کشیده ، تا عرش علا و محضر مبارک دوست پروازش می دهد و اینگونه می شود که فرمانده پاکباز و دل باخته #گردان_حضرت_ولیعصر_عج #لشگر_۱۷_علی_ابن_ابیطالب_ع پس از حضوری موثر و حماسه ساز در حدود ۹۹ عملیات کوچگ و بزرگ سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در تاریخ هفتم اسفند ۱۳۶۲ در عملیات اقتداربخش خیبر ، در خاک نمناک جزیره مجنون به شهادت می رسد .
با تنگ تر شدن حقله محاصره دشمن و نفوذ نیروهای پیاده و کماندو های گارد ریاست جمهوری عراق ، به داخل خطوط دفاعی گردان ، خط پدافندی گردان شکسته می شود و این محور از منطقه عملیاتی باردیگر به تصرف عراقها درمی آید ، نیروی های مزدور عراقی وقتی وارد خطوط دفاعی گردان می شوند در کمال تعجب و حیرت آدم سالم و سرپائی را در پشت خاکریز و داخل سنگرها نمی یابند و هر چه به چشمان می خورد تنها پیکرهای پاک و غرقه به خونی شهدایی بود که تا آخرین نفس هاشان جنگیده بودند و بدن های زخم خورده و پاره ، پاره رزمندگان مجروح بود که تا آخرین رمق هایشان دست از نبرد برنداشته بودند ، بچه های با غیرت و با اخلاص گردان حضرت ولیعصر (عج) با شجاعتی مثال زدنی و با مظلومیتی دردآور ، سربلند و پرافتخار تا آخرین قطره های خون خود مقاومت و پایداری کرده بودند و از تصرف دوباره جزایر جلوگیری کرده بودند . اجساد معطر و مطهرشان تا سال ۱۳۷۶ در همان منطقه بجاماند.
🌸یاد باد آن روزگاران یاد باد
🌀 #پایان
🖍 بازنویسی خاطره از
#بسیجی_جانباز_عباس_لشگری
🌹شیر مرد زنجانی ، فرمانده بی ادعا ، سردار دلاور #شهید_حسن_باقری از رزمندگان سلحشور و فرماندهان حماسه ساز #استان_زنجان در دوران دفاع مقدس بود که در اسفند ماه ۱۳۶۲ در عملیات #خیبر در منطقه عملیاتی #جزایر_مجنون_عراق ( #طلاییه ) در کسوت فرمانده #گردان_حضرت_ولیعصر_عج #لشگر_۱۷_علی_ابن_ابیطالب_ع به آرزوی دیرینه خود رسیده و سبکبال و خونین پیکر تا محضر دوست پرواز کرد .
🌺 روحش شاد و یادش گرامی
#دفاع_مقدس
#عملیات_خیبر
#فرماندهان_شهید_زنجان
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
⭕️ #حلقه_محاصره
💠 #قسمت_سوم
💢 رزمندگان #گردان_حضرت_ولیعصر_عج #استان_زنجان ، در حلقه محاصره نیروهای عراقی ( اسفند ماه ۱۳۶۲ ـ #عملیات_خیبر ـ #جزایر_مجنون_عراق #طلاییه)
🔸🔹عاشورائی دیگر درصحنه پرآشوب گیتی درحال شکل گیری بود و کربلایی خونبار آرام آرام داشت پدیدار می گشت ، دگرباره جبهه حق و حقیقت با نفرات اندکی در مقابل سپاهیان انبوه و مسلح باطل ایستاده و باز پیروزی خون بر شمشیر نزدیک است ، آری اینک در این برهه از زمان و در این مکان مقدس که مجنون نامگذاری شده ، مجنون صفتانی عاشق پیشه بعداز ۱۴ قرن مردانه و صادقانه به ندای هل من ناصر ینصرنی مولا و آقای آزادمردان عالم خلقت حضرت امام حسین (ع) لبیک گفته و با ایمانی راسخ و استوار ، همچون کوههای سر به فلک کشیده ، تمام هستی و زندگی خود را فدای عقیده و اعتقادشان کرده و چون سربازی کوچک از خیل سربداران آیین سرخ تشیع با نثار مظلومانه جان خود صداقت و راستی کردارشان را به اثبات رسانیده و برای نسل های آینده راه و رسم آزادزیستی و آزادمردی را
باسرخی خون خود ترسیم و تدوین می نمودند .
آری ! آن دل که صادق نیست ، عاشق نیست و در حقیقت دل های صدیق و راست قرارگاه عاشقی ست !
سردار حسن باقری در این لحظات پرتنش حس غریبی را در اعماق وجودش احساس می کند ، او تاکنون چنین حالت عجیبی را در خود ندیده بود ، قلبش داشت تند تند می زد و زبان و دهانش خشک و خشک شده بود ، او آنقدر فریاد ( الله آکبر ) سر داده بود که دیگر صداش از گلویش درنمی آمد و آنقدر با تیربار تیراندازی کرده بود که گوش هایش دیگر صدائی را نمی شنید ، سردار باقری داشت در این دقایق مرگ بار و ترسناک که تنها چند قدمی با مرگ و نیستی فاصله نداشت از حسرت پرواز و اشتیاق وصال می سوخت و از برای عروج به بارگاه معشوق عاشق پرور بال بال می زد و همچون مرغکی بال و پر بسته ، شیدا و عاشق خود را به در و دیوار این جهان خاکی می زد ، که به ناگاه از کمینگاه غیب ، کمند توفیق و سعادت بجانب او انداختند و باب شهادت بکلید عنایت و مرحمت بر وی بگشادند . گلوله ائی مستقیم صفیرکشان آمده ، درست بر گلوی زیباش می نشیند و روح پاکش را از جسم خاکی بیرون کشیده ، تا عرش علا و محضر مبارک دوست پروازش می دهد و اینگونه می شود که فرمانده پاکباز و دل باخته #گردان_حضرت_ولیعصر_عج #لشگر_۱۷_علی_ابن_ابیطالب_ع پس از حضوری موثر و حماسه ساز در حدود ۹۹ عملیات کوچگ و بزرگ سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در تاریخ هفتم اسفند ۱۳۶۲ در عملیات اقتداربخش خیبر ، در خاک نمناک جزیره مجنون به شهادت می رسد .
با تنگ تر شدن حقله محاصره دشمن و نفوذ نیروهای پیاده و کماندو های گارد ریاست جمهوری عراق ، به داخل خطوط دفاعی گردان ، خط پدافندی گردان شکسته می شود و این محور از منطقه عملیاتی باردیگر به تصرف عراقها درمی آید ، نیروی های مزدور عراقی وقتی وارد خطوط دفاعی گردان می شوند در کمال تعجب و حیرت آدم سالم و سرپائی را در پشت خاکریز و داخل سنگرها نمی یابند و هر چه به چشمان می خورد تنها پیکرهای پاک و غرقه به خونی شهدایی بود که تا آخرین نفس هاشان جنگیده بودند و بدن های زخم خورده و پاره ، پاره رزمندگان مجروح بود که تا آخرین رمق هایشان دست از نبرد برنداشته بودند ، بچه های با غیرت و با اخلاص گردان حضرت ولیعصر (عج) با شجاعتی مثال زدنی و با مظلومیتی دردآور ، سربلند و پرافتخار تا آخرین قطره های خون خود مقاومت و پایداری کرده بودند و از تصرف دوباره جزایر جلوگیری کرده بودند . اجساد معطر و مطهرشان تا سال ۱۳۷۶ در همان منطقه بجاماند.
🌸یاد باد آن روزگاران یاد باد
🌀 #پایان
🖍 بازنویسی خاطره از
#بسیجی_جانباز_عباس_لشگری
🌹شیر مرد زنجانی ، فرمانده بی ادعا ، سردار دلاور #شهید_حسن_باقری از رزمندگان سلحشور و فرماندهان حماسه ساز #استان_زنجان در دوران دفاع مقدس بود که در اسفند ماه ۱۳۶۲ در عملیات #خیبر در منطقه عملیاتی #جزایر_مجنون_عراق ( #طلاییه ) در کسوت فرمانده #گردان_حضرت_ولیعصر_عج #لشگر_۱۷_علی_ابن_ابیطالب_ع به آرزوی دیرینه خود رسیده و سبکبال و خونین پیکر تا محضر دوست پرواز کرد .
🌺 روحش شاد و یادش گرامی
#دفاع_مقدس
#عملیات_خیبر
#فرماندهان_شهید_زنجان
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
💢 #خیبر
⭕️ #خط_ثارالله
💠 خاطره ای شنیدنی از رزمندگان زنجانی #گردان_حضرت_ولیعصر_عج #لشگر_۱۷_علی_ابن_ابیطالب_ع در #عملیات_خیبر :
#قسمت_سوم
🔸🔹شب چهاردهم بود که در خط ثارالله مستقر بودیم ، پاس بخش گروهان بودم و نزدیکی های سحر داشتم به سنگرهای نگهبانی سرکشی می کردم که یکدفعه متوجه حرکات عجیب و غریب عراقی ها در روی خاکریز شدم . نیروهای عراقی حسابی قاطی کرده و دیوانه وار در حال رقص و پایکوبی نزدیک های دژ خاکی بودند . در داخل سنگری با احتیاط مشغول تماشای خل بازی آنان شدم . رفتار و حرکات بسیار عجیبی داشتند ! چندتا چندتا با زیر پیراهنی بالای خاکریز می پریدند و عربده کشان لباس چرخ می دادند و می رقصیدند . بعضی هایشان پشتک می زنند و بعضی ها هم شکلک در می آوردند .
در چهارده روز گذشته این اولین باری که عراقیها با رفتار مسخره و حرکات خنده دار باعث خنده رزمندگان می شدند . چهارده شبانه روز بود که لحظه ای از دست شأن آرامش و آسایش نداشتیم و هر روزه چندین نوبت ، وقت و بی وقت کانال را زیر آتش می گرفتند و بارانی از گلوله های خمپاره ۶۰ را روانه کانال می کردند . اوضاع در داخل کانال بقدری خطرناک و مرگ آور بود که رزمندگان جرات نمی کردند داخلش نشسته و یا رفت و آمد کنند و از ترس خمپاره های بی صدای ۶۰ و ترکش های سرگردان شأن ، اکثر اوقات را در داخل سنگرهای سرپوشیده و نمناک سپری می کردند . دشمن دید بسیار خوبی هم روی محورهای مواصلاتی و تدارکاتی جزیره مجنون داشت و همه روزه با آتشباری پرحجم و بی وقفه از رسیدن آب و آذوقه به خطوط مقدم جلوگیری می کرد . یک روز آب در خط پیدا نمی شد ، یک روز خورد و خوراک گیر نمی آمد و بعضی مواقع هم هیچکدام به خط نمی رسید و رزمندگان گرسنه و تشنه می ماندند .
اول قرار بود که فقط چند روزی خط را نگاه داشته و سپس تحویل نیروی های تازه نفس لشگر ۴۱ ثارالله داده و به عقب برگردیم ، اما بعداً نمی دانم چه شد که روزها به هفته و هفته به دهه تبدیل شد و خبری از گردان جایگزین و رزمندگان تازه نفس لشگر ثارالله نشد . شهید و مجروح زیاد داده بودیم و وعده های عملی نشده فرماندهان مبنی بر برگشتن به عقب و اذیت و آزارهای جان فرسای عراقی ها و نبود آب و حمام کم کم باعث اعتراض بعضی از رزمندگان شده و همه روزه عده ای خسته و بریده به بهونه حمام و نداشتن لباس تمیز ، جلوی سنگر فرماندهان گروهان و گردان رفته و با اصرار فراوان خواستار بازگشت به عقب می شدند .
خلاصه ۱۴ شبانه روز بود که زیر انواع شکنجه های جسمی و روحی عراقی ها بودیم و رفتار آن شب آنان واقعاً برایمان عجیب و غریب بود . مدتی با دقت و تعجب به دلقک بازی عراقی ها نگاه کرده و به دنبال دلیل کارشان گشتم ، اما هیچ چیزی دستگیرم نشد . صدای جیر جیر زنجیر تانک ها و کارکردن شدید چند دستگاه لودر از همان نزدیکی ها به گوش می رسید ، ولی چیزی دیده نمی شد . اوضاع بسیار مشکوک و نگران کننده بود و انگار منطقه آبستن اتفاقاتی عجیب بود .
برنامه شکلک در آوردن و مسخره بازی عراقی ها به درازا کشیده و کم کم رفت روی اعصابم ، بدون در نظر گرفتن زمان و مکان ، سریع یه قبضه آر پی جی و چندتا موشک از سنگر آورده و پشت سر هم چندتا موشک به سمت محل تجمع عراقی ها شلیک کردم . نزدیکی های اذان صبح بود و همه رزمندگان در خوابی آرام و شیرین بودند . صدای شلیک موشک ها ، اول برادران ارتشی دسته ادوات را بیدار و از سنگرهایشان بیرون کشید و بعد هم سرداران ناصر اجاقلو و کمال قشمی را هراسان و پاپرهنه به پایین خط کشید .
برادر ناصر اجاقلو فرمانده گروهان مان همین که به کنار سنگرم رسید ، بدون اینکه از قضیه باخبر بشه ، خیلی ناراحت و عصبانی فریاد زد که آخه عباس ! الان وقت آر پی جی زدنه !؟ نمی بینی همه خواب اند !؟ چرا بچهها را بدخواب و هراسان می کنی !! چرا بیخودی عراقی ها را تحریک می کنی !؟ آخه پسر ! تو کی می خوای از شلوغ کاری و این رفتارهای بچه گانه دست برداری !؟
برادر اجاقلو حسابی داشت نکوهش و مذمت می کرد که استوار ارتشی هم به جمع مان اضافه شد و سلام داد و گفت : برادر اجاقلو ! اینبار دیگه تقصیری نداره ! یک نگاهی به خط عراقی ها بندازید ، حدود یک ساعتی است مسخره بازی در آوردند . انگاری فکرهایی در سر دارند . از نیمه های شب هم یکسره صدای کارکردن لودر و بلدوزر از کنار دژ به گوش می رسد....
🌀#ادامه_دارد
✒️ خاطره از
#بسیجی_جانباز_عباس_لشگری
#دفاع_مقدس
#عملیات_خیبر
#رزمندگان_زنجان
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
⭕️ #خط_ثارالله
💠 خاطره ای شنیدنی از رزمندگان زنجانی #گردان_حضرت_ولیعصر_عج #لشگر_۱۷_علی_ابن_ابیطالب_ع در #عملیات_خیبر :
#قسمت_سوم
🔸🔹شب چهاردهم بود که در خط ثارالله مستقر بودیم ، پاس بخش گروهان بودم و نزدیکی های سحر داشتم به سنگرهای نگهبانی سرکشی می کردم که یکدفعه متوجه حرکات عجیب و غریب عراقی ها در روی خاکریز شدم . نیروهای عراقی حسابی قاطی کرده و دیوانه وار در حال رقص و پایکوبی نزدیک های دژ خاکی بودند . در داخل سنگری با احتیاط مشغول تماشای خل بازی آنان شدم . رفتار و حرکات بسیار عجیبی داشتند ! چندتا چندتا با زیر پیراهنی بالای خاکریز می پریدند و عربده کشان لباس چرخ می دادند و می رقصیدند . بعضی هایشان پشتک می زنند و بعضی ها هم شکلک در می آوردند .
در چهارده روز گذشته این اولین باری که عراقیها با رفتار مسخره و حرکات خنده دار باعث خنده رزمندگان می شدند . چهارده شبانه روز بود که لحظه ای از دست شأن آرامش و آسایش نداشتیم و هر روزه چندین نوبت ، وقت و بی وقت کانال را زیر آتش می گرفتند و بارانی از گلوله های خمپاره ۶۰ را روانه کانال می کردند . اوضاع در داخل کانال بقدری خطرناک و مرگ آور بود که رزمندگان جرات نمی کردند داخلش نشسته و یا رفت و آمد کنند و از ترس خمپاره های بی صدای ۶۰ و ترکش های سرگردان شأن ، اکثر اوقات را در داخل سنگرهای سرپوشیده و نمناک سپری می کردند . دشمن دید بسیار خوبی هم روی محورهای مواصلاتی و تدارکاتی جزیره مجنون داشت و همه روزه با آتشباری پرحجم و بی وقفه از رسیدن آب و آذوقه به خطوط مقدم جلوگیری می کرد . یک روز آب در خط پیدا نمی شد ، یک روز خورد و خوراک گیر نمی آمد و بعضی مواقع هم هیچکدام به خط نمی رسید و رزمندگان گرسنه و تشنه می ماندند .
اول قرار بود که فقط چند روزی خط را نگاه داشته و سپس تحویل نیروی های تازه نفس لشگر ۴۱ ثارالله داده و به عقب برگردیم ، اما بعداً نمی دانم چه شد که روزها به هفته و هفته به دهه تبدیل شد و خبری از گردان جایگزین و رزمندگان تازه نفس لشگر ثارالله نشد . شهید و مجروح زیاد داده بودیم و وعده های عملی نشده فرماندهان مبنی بر برگشتن به عقب و اذیت و آزارهای جان فرسای عراقی ها و نبود آب و حمام کم کم باعث اعتراض بعضی از رزمندگان شده و همه روزه عده ای خسته و بریده به بهونه حمام و نداشتن لباس تمیز ، جلوی سنگر فرماندهان گروهان و گردان رفته و با اصرار فراوان خواستار بازگشت به عقب می شدند .
خلاصه ۱۴ شبانه روز بود که زیر انواع شکنجه های جسمی و روحی عراقی ها بودیم و رفتار آن شب آنان واقعاً برایمان عجیب و غریب بود . مدتی با دقت و تعجب به دلقک بازی عراقی ها نگاه کرده و به دنبال دلیل کارشان گشتم ، اما هیچ چیزی دستگیرم نشد . صدای جیر جیر زنجیر تانک ها و کارکردن شدید چند دستگاه لودر از همان نزدیکی ها به گوش می رسید ، ولی چیزی دیده نمی شد . اوضاع بسیار مشکوک و نگران کننده بود و انگار منطقه آبستن اتفاقاتی عجیب بود .
برنامه شکلک در آوردن و مسخره بازی عراقی ها به درازا کشیده و کم کم رفت روی اعصابم ، بدون در نظر گرفتن زمان و مکان ، سریع یه قبضه آر پی جی و چندتا موشک از سنگر آورده و پشت سر هم چندتا موشک به سمت محل تجمع عراقی ها شلیک کردم . نزدیکی های اذان صبح بود و همه رزمندگان در خوابی آرام و شیرین بودند . صدای شلیک موشک ها ، اول برادران ارتشی دسته ادوات را بیدار و از سنگرهایشان بیرون کشید و بعد هم سرداران ناصر اجاقلو و کمال قشمی را هراسان و پاپرهنه به پایین خط کشید .
برادر ناصر اجاقلو فرمانده گروهان مان همین که به کنار سنگرم رسید ، بدون اینکه از قضیه باخبر بشه ، خیلی ناراحت و عصبانی فریاد زد که آخه عباس ! الان وقت آر پی جی زدنه !؟ نمی بینی همه خواب اند !؟ چرا بچهها را بدخواب و هراسان می کنی !! چرا بیخودی عراقی ها را تحریک می کنی !؟ آخه پسر ! تو کی می خوای از شلوغ کاری و این رفتارهای بچه گانه دست برداری !؟
برادر اجاقلو حسابی داشت نکوهش و مذمت می کرد که استوار ارتشی هم به جمع مان اضافه شد و سلام داد و گفت : برادر اجاقلو ! اینبار دیگه تقصیری نداره ! یک نگاهی به خط عراقی ها بندازید ، حدود یک ساعتی است مسخره بازی در آوردند . انگاری فکرهایی در سر دارند . از نیمه های شب هم یکسره صدای کارکردن لودر و بلدوزر از کنار دژ به گوش می رسد....
🌀#ادامه_دارد
✒️ خاطره از
#بسیجی_جانباز_عباس_لشگری
#دفاع_مقدس
#عملیات_خیبر
#رزمندگان_زنجان
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
💢 #حماسه_بدر
⭕️ خاطراتی از رزمندگان زنجانی #گردان_حر #لشگر_۳۱_عاشورا در عملیات عاشورایی #بدر :
📌 #قسمت_سوم
💠 #شب_حمله
🔹🔸 معرکه ای بسیار دردآور و جانسوزی بود . اما زمان ، زمان توقف و سوگواری نبود و باید برای یافتن بقیه نیروهای گردان حرکت می کردیم . با برادر عسگری قرار گذاشتیم که تا حد امکان جلو رفته و خود را به رزمندگان پیشرو برسانیم و با همین قصد هم به راه افتادیم .
میدان نبرد یکسره زير رگبار گلوله های رسام و خمپاره و توپ و موشک بود و حجم انفجارات بقدری گسترده و زیاد بود که زمین و زمان واقعاً میلرزید . هرکدام يک قبضه آر پی جی هفت در دست داشتیم و با گام هایی استوار و چشمانی گریان پیش می رفتیم . بقدری ناراحت و خشمگین بودیم که ديگر هیچ اعتنایی به سیل انفجارات و باران ترکش های ريز و درشت نمی کردیم و گلوله های سرخ رسام زوزه کشان از هرطرفمان رد می شدند .
پس از طی مسافتی به کانالی عریض و طویل رسیدیم که پر از لجنی تیره و بسیار بدبو بود . از ارتفاع کانال و عمق لجن اطلاعی نداشتیم و برای همین هم جرأت نکردیم که واردش شویم و بدنبال راهی دیگر برای عبور از آن گشتیم . چندصد متر بالاتر چند تانک و خودروی دشمن در حال سوختن بودند . نیم خیز و با احتیاط به سمت شأن رفته و از کنار جادهای خاکی سر در آوردیم که کانال را قطع می کرد . روی جاده چند تانک و جیب عراقی در حال سوختن و شعله کشیدن بودند و نور آتش هایشان جاده و اطراف آن را کاملاً روشن کرده بود . جاده بشدت زیر آتش مسلسل تانک های عراقی و سیل گلوله های سرخ رسام بود و عبور از آن کاری بس خطرناک و دشوار می نمود . اما با این وجود از افتادن به داخل کانال و آنهمه لجن بدبو بسیار راحت تر و بهتر بود . سینه خیز و سریع از روی جاده رد شده و پا به آنسوی کانال گذاشتیم و نرسیده با چنان صحنه خونین و جانگاهی مواجه شدیم که زبان از گفتنش واقعاً ناتوان و قاصر است .
آن طرف کانال قيامتی برپا بود ، قربانگاهی خونین از دل باختگان پیر جماران ، خاکریز کوتاه کنار جاده مملو از اجساد مطهر شهدا بود که قدم به قدم هم بر تعداد شأن افزوده می شد . بچه های گردان خودمان نبودند ، برای شناسایی جیب چند شهید را وارسی کرده و با دیدن مدارک شان فهمیدم که رزمندگان دلاور و پاکباز لشگر ۸ نجف هستند . بحدی جلو کشیده بودیم که از حلقه محاصره دشمن گذشته و اکنون در کنار نيروهای محاصره شده لشگر ۸ نجف بوديم ، اما متأسفانه هیچ آدم زنده ای در اطراف دیده نمی شد.
با احتیاط مشغول وارسی منطقه شده و به امید یافتن رزمنده ای زخمی و زنده که بتواند موقعیت را برایمان توضیح دهد ، به تک به تک شهدا و سنگرها سر زدیم ، اما احدی را زنده نیافتیم ، خاکریزی نسبتاً بلند از دور دیده می شد که شباهت زیادی به خط پدافندیی داشت ، به خیال اینکه یاران را یافته ایم ، گام هایمان سریعتر شده و شروع به گفتن رمز عملیات کردیم ، اما هرچه نام مقدس یا زهرا (س) را فریاد زدیم ، هیچ پاسخی نشنیدیم و همین هم که به خاکریز بلند رسیدیم با صحنه ای بسیار وحشتناک و دردآوری مواجه شدیم که هر دو شوکه و هراسان شده و واقعاً خشک مان زد .
پشت خاکریز مملو از شهدای پاکبازی بود که با بدنهای تکه و پاره و آغشته بخون از تاج خاکریز تا پائین را پوشانده بودند ، چند دستگاه تانک و خودروی نظامی دشمن در سمت چپ و جلوی خاکريز در حال سوختن بودند و نور حاصل از زبانه های تند آتش آنها محیط را کاملأ روشن کرده بود. تعداد شهدا به هفتاد یا هشتاد نفری می رسید و زخم ها و حالات شهادت شأن خبر از نبردی بسیار سنگین و نزدیک میداد.
در پشت آن خاکريز نمناک و تيره رنگ که بوی خون و گوشت سوخته میداد ، جلوه هايی زیبا از آيات خداوندی نقش بسته بود ! سرهایی که در سجود بودند ، قرآن های کوچک کيفی که هنوز در دستان غرقه به خون شان باز بود ، مشت های گره کرده ای که رو به آسمان گرفته شده بود.
به احتمال زیاد رزمندگان همان گردانی از لشگر هشت نجف بودند که میگفتند از صبح در حلقه محاصره دشمن افتاده اند ، از صحنه درگیری معلوم بود که دلاوران نبردی سخت و نابرابر داشته و شجاعانه و مردانه تا آخرين نفر مقابل لشگر تا بن دندان مسلح دشمن ایستادگی و در نهايت همگی به ديدار معشوق شتافته بودند.
پيکر زيبا و درخشان دو تن از شهدا که همديگر را عاشقانه به آغوش کشيده بودند ، نظرمان را جلب کرده و بسوی سنگرشان رفتیم ، موهای طلائی رنگ شأن ، در زير نور منورهای رنگارنگ و شعله های پرفروغ آتش همچون ماه می درخشيد و پيکرهای خسته و رنجورشان با زخمهای فراوان به آرامی در آغوش يکديگر بخوابی شيرين و دلپذير فرو رفته بود ، با رویت کارت های شناسائی شأن متوجه شدیم که باهم برادر هستند...
🌀 #ادامه_دارد
🖍 خاطره از #بسیجی_جانباز_عباس_لشگری
#دفاع_مقدس
#عملیات_بدر
#رزمندگان_زنجان
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
⭕️ خاطراتی از رزمندگان زنجانی #گردان_حر #لشگر_۳۱_عاشورا در عملیات عاشورایی #بدر :
📌 #قسمت_سوم
💠 #شب_حمله
🔹🔸 معرکه ای بسیار دردآور و جانسوزی بود . اما زمان ، زمان توقف و سوگواری نبود و باید برای یافتن بقیه نیروهای گردان حرکت می کردیم . با برادر عسگری قرار گذاشتیم که تا حد امکان جلو رفته و خود را به رزمندگان پیشرو برسانیم و با همین قصد هم به راه افتادیم .
میدان نبرد یکسره زير رگبار گلوله های رسام و خمپاره و توپ و موشک بود و حجم انفجارات بقدری گسترده و زیاد بود که زمین و زمان واقعاً میلرزید . هرکدام يک قبضه آر پی جی هفت در دست داشتیم و با گام هایی استوار و چشمانی گریان پیش می رفتیم . بقدری ناراحت و خشمگین بودیم که ديگر هیچ اعتنایی به سیل انفجارات و باران ترکش های ريز و درشت نمی کردیم و گلوله های سرخ رسام زوزه کشان از هرطرفمان رد می شدند .
پس از طی مسافتی به کانالی عریض و طویل رسیدیم که پر از لجنی تیره و بسیار بدبو بود . از ارتفاع کانال و عمق لجن اطلاعی نداشتیم و برای همین هم جرأت نکردیم که واردش شویم و بدنبال راهی دیگر برای عبور از آن گشتیم . چندصد متر بالاتر چند تانک و خودروی دشمن در حال سوختن بودند . نیم خیز و با احتیاط به سمت شأن رفته و از کنار جادهای خاکی سر در آوردیم که کانال را قطع می کرد . روی جاده چند تانک و جیب عراقی در حال سوختن و شعله کشیدن بودند و نور آتش هایشان جاده و اطراف آن را کاملاً روشن کرده بود . جاده بشدت زیر آتش مسلسل تانک های عراقی و سیل گلوله های سرخ رسام بود و عبور از آن کاری بس خطرناک و دشوار می نمود . اما با این وجود از افتادن به داخل کانال و آنهمه لجن بدبو بسیار راحت تر و بهتر بود . سینه خیز و سریع از روی جاده رد شده و پا به آنسوی کانال گذاشتیم و نرسیده با چنان صحنه خونین و جانگاهی مواجه شدیم که زبان از گفتنش واقعاً ناتوان و قاصر است .
آن طرف کانال قيامتی برپا بود ، قربانگاهی خونین از دل باختگان پیر جماران ، خاکریز کوتاه کنار جاده مملو از اجساد مطهر شهدا بود که قدم به قدم هم بر تعداد شأن افزوده می شد . بچه های گردان خودمان نبودند ، برای شناسایی جیب چند شهید را وارسی کرده و با دیدن مدارک شان فهمیدم که رزمندگان دلاور و پاکباز لشگر ۸ نجف هستند . بحدی جلو کشیده بودیم که از حلقه محاصره دشمن گذشته و اکنون در کنار نيروهای محاصره شده لشگر ۸ نجف بوديم ، اما متأسفانه هیچ آدم زنده ای در اطراف دیده نمی شد.
با احتیاط مشغول وارسی منطقه شده و به امید یافتن رزمنده ای زخمی و زنده که بتواند موقعیت را برایمان توضیح دهد ، به تک به تک شهدا و سنگرها سر زدیم ، اما احدی را زنده نیافتیم ، خاکریزی نسبتاً بلند از دور دیده می شد که شباهت زیادی به خط پدافندیی داشت ، به خیال اینکه یاران را یافته ایم ، گام هایمان سریعتر شده و شروع به گفتن رمز عملیات کردیم ، اما هرچه نام مقدس یا زهرا (س) را فریاد زدیم ، هیچ پاسخی نشنیدیم و همین هم که به خاکریز بلند رسیدیم با صحنه ای بسیار وحشتناک و دردآوری مواجه شدیم که هر دو شوکه و هراسان شده و واقعاً خشک مان زد .
پشت خاکریز مملو از شهدای پاکبازی بود که با بدنهای تکه و پاره و آغشته بخون از تاج خاکریز تا پائین را پوشانده بودند ، چند دستگاه تانک و خودروی نظامی دشمن در سمت چپ و جلوی خاکريز در حال سوختن بودند و نور حاصل از زبانه های تند آتش آنها محیط را کاملأ روشن کرده بود. تعداد شهدا به هفتاد یا هشتاد نفری می رسید و زخم ها و حالات شهادت شأن خبر از نبردی بسیار سنگین و نزدیک میداد.
در پشت آن خاکريز نمناک و تيره رنگ که بوی خون و گوشت سوخته میداد ، جلوه هايی زیبا از آيات خداوندی نقش بسته بود ! سرهایی که در سجود بودند ، قرآن های کوچک کيفی که هنوز در دستان غرقه به خون شان باز بود ، مشت های گره کرده ای که رو به آسمان گرفته شده بود.
به احتمال زیاد رزمندگان همان گردانی از لشگر هشت نجف بودند که میگفتند از صبح در حلقه محاصره دشمن افتاده اند ، از صحنه درگیری معلوم بود که دلاوران نبردی سخت و نابرابر داشته و شجاعانه و مردانه تا آخرين نفر مقابل لشگر تا بن دندان مسلح دشمن ایستادگی و در نهايت همگی به ديدار معشوق شتافته بودند.
پيکر زيبا و درخشان دو تن از شهدا که همديگر را عاشقانه به آغوش کشيده بودند ، نظرمان را جلب کرده و بسوی سنگرشان رفتیم ، موهای طلائی رنگ شأن ، در زير نور منورهای رنگارنگ و شعله های پرفروغ آتش همچون ماه می درخشيد و پيکرهای خسته و رنجورشان با زخمهای فراوان به آرامی در آغوش يکديگر بخوابی شيرين و دلپذير فرو رفته بود ، با رویت کارت های شناسائی شأن متوجه شدیم که باهم برادر هستند...
🌀 #ادامه_دارد
🖍 خاطره از #بسیجی_جانباز_عباس_لشگری
#دفاع_مقدس
#عملیات_بدر
#رزمندگان_زنجان
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
💢 #کربلای۴_۵
🌀 انتشار برای اولین بار
💠 #قسمت_سوم
📽 مصاحبه رزمندگان زنجانی گردان حضرت امام سجاد (ع) لشگر هشت نجف قبل از آغاز عملیات عاشورایی کربلای چهار و پنج
🌸 نامشان جاوید و یادشان گرامی
⭕️ بسیاری از این عزیزان در عملیات کربلای پنج به شهادت رسیده و این مصاحبه ها هدیه زیبا و ارزشمندی برای خانواده معظم آنان می باشد . لطفاً در صورت شناسایی شهدا ، مصاحبه آنها را برای خانواده شأن ارسال فرمائید.
#دفاع_مقدس
#عملیات_کربلای۴_۵
#رزمندگان_زنجان
#فرماندهان_شهید_زنجان
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
🌀 انتشار برای اولین بار
💠 #قسمت_سوم
📽 مصاحبه رزمندگان زنجانی گردان حضرت امام سجاد (ع) لشگر هشت نجف قبل از آغاز عملیات عاشورایی کربلای چهار و پنج
🌸 نامشان جاوید و یادشان گرامی
⭕️ بسیاری از این عزیزان در عملیات کربلای پنج به شهادت رسیده و این مصاحبه ها هدیه زیبا و ارزشمندی برای خانواده معظم آنان می باشد . لطفاً در صورت شناسایی شهدا ، مصاحبه آنها را برای خانواده شأن ارسال فرمائید.
#دفاع_مقدس
#عملیات_کربلای۴_۵
#رزمندگان_زنجان
#فرماندهان_شهید_زنجان
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
💢 #باتمیان_گون
💠 #قسمت_سوم
📽 قسمت هایی کوتاه از مستند زیبا و دیدنی #باتمیان_گون (خورشید بی غروب ) روایتی شنیدنی از ساعات آخرین زندگانی و شرح ماجرای شهادت فرمانده دل ها ، سردار دلاور #شهید_مهدی_باکری فرمانده غیرتمند و مخلص لشکر ۳۱ عاشورا در عملیات عاشورایی #بدر ( اسفند ماه ۱۳۶۳ ، آنسوی رودخانه دجله ، روستای حریبه عراق )
🌺 روحش شاد و یادش گرامی
👌 بسیار عالی و تماشایی با صحنه های دیده نشده از منطقه عملیاتی بدر و مکالمات بیسیم فرماندهان در جریان عملیات
#دفاع_مقدس
#عملیات_بدر
#سرداران_شهید
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
💠 #قسمت_سوم
📽 قسمت هایی کوتاه از مستند زیبا و دیدنی #باتمیان_گون (خورشید بی غروب ) روایتی شنیدنی از ساعات آخرین زندگانی و شرح ماجرای شهادت فرمانده دل ها ، سردار دلاور #شهید_مهدی_باکری فرمانده غیرتمند و مخلص لشکر ۳۱ عاشورا در عملیات عاشورایی #بدر ( اسفند ماه ۱۳۶۳ ، آنسوی رودخانه دجله ، روستای حریبه عراق )
🌺 روحش شاد و یادش گرامی
👌 بسیار عالی و تماشایی با صحنه های دیده نشده از منطقه عملیاتی بدر و مکالمات بیسیم فرماندهان در جریان عملیات
#دفاع_مقدس
#عملیات_بدر
#سرداران_شهید
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
💢 #حماسه_بدر
⭕️ خاطراتی از رزمندگان زنجانی #گردان_حر #لشگر_۳۱_عاشورا در عملیات عاشورایی #بدر :
📌 #قسمت_سوم
💠 #شب_حمله
🔹🔸 معرکه ای بسیار دردآور و جانسوزی بود . اما زمان ، زمان توقف و سوگواری نبود و باید برای یافتن بقیه نیروهای گردان حرکت می کردیم . با برادر عسگری قرار گذاشتیم که تا حد امکان جلو رفته و خود را به رزمندگان پیشرو برسانیم و با همین قصد هم به راه افتادیم .
میدان نبرد یکسره زير رگبار گلوله های رسام و خمپاره و توپ و موشک بود و حجم انفجارات بقدری گسترده و زیاد بود که زمین و زمان واقعاً میلرزید . هرکدام يک قبضه آر پی جی هفت در دست داشتیم و با گام هایی استوار و چشمانی گریان پیش می رفتیم . بقدری ناراحت و خشمگین بودیم که ديگر هیچ اعتنایی به سیل انفجارات و باران ترکش های ريز و درشت نمی کردیم و گلوله های سرخ رسام زوزه کشان از هرطرفمان رد می شدند .
پس از طی مسافتی به کانالی عریض و طویل رسیدیم که پر از لجنی تیره و بسیار بدبو بود . از ارتفاع کانال و عمق لجن اطلاعی نداشتیم و برای همین هم جرأت نکردیم که واردش شویم و بدنبال راهی دیگر برای عبور از آن گشتیم . چندصد متر بالاتر چند تانک و خودروی دشمن در حال سوختن بودند . نیم خیز و با احتیاط به سمت شأن رفته و از کنار جادهای خاکی سر در آوردیم که کانال را قطع می کرد . روی جاده چند تانک و جیب عراقی در حال سوختن و شعله کشیدن بودند و نور آتش هایشان جاده و اطراف آن را کاملاً روشن کرده بود . جاده بشدت زیر آتش مسلسل تانک های عراقی و سیل گلوله های سرخ رسام بود و عبور از آن کاری بس خطرناک و دشوار می نمود . اما با این وجود از افتادن به داخل کانال و آنهمه لجن بدبو بسیار راحت تر و بهتر بود . سینه خیز و سریع از روی جاده رد شده و پا به آنسوی کانال گذاشتیم و نرسیده با چنان صحنه خونین و جانگاهی مواجه شدیم که زبان از گفتنش واقعاً ناتوان و قاصر است .
آن طرف کانال قيامتی برپا بود ، قربانگاهی خونین از دل باختگان پیر جماران ، خاکریز کوتاه کنار جاده مملو از اجساد مطهر شهدا بود که قدم به قدم هم بر تعداد شأن افزوده می شد . بچه های گردان خودمان نبودند ، برای شناسایی جیب چند شهید را وارسی کرده و با دیدن مدارک شان فهمیدم که رزمندگان دلاور و پاکباز لشگر ۸ نجف هستند . بحدی جلو کشیده بودیم که از حلقه محاصره دشمن گذشته و اکنون در کنار نيروهای محاصره شده لشگر ۸ نجف بوديم ، اما متأسفانه هیچ آدم زنده ای در اطراف دیده نمی شد.
با احتیاط مشغول وارسی منطقه شده و به امید یافتن رزمنده ای زخمی و زنده که بتواند موقعیت را برایمان توضیح دهد ، به تک به تک شهدا و سنگرها سر زدیم ، اما احدی را زنده نیافتیم ، خاکریزی نسبتاً بلند از دور دیده می شد که شباهت زیادی به خط پدافندیی داشت ، به خیال اینکه یاران را یافته ایم ، گام هایمان سریعتر شده و شروع به گفتن رمز عملیات کردیم ، اما هرچه نام مقدس یا زهرا (س) را فریاد زدیم ، هیچ پاسخی نشنیدیم و همین هم که به خاکریز بلند رسیدیم با صحنه ای بسیار وحشتناک و دردآوری مواجه شدیم که هر دو شوکه و هراسان شده و واقعاً خشک مان زد .
پشت خاکریز مملو از شهدای پاکبازی بود که با بدنهای تکه و پاره و آغشته بخون از تاج خاکریز تا پائین را پوشانده بودند ، چند دستگاه تانک و خودروی نظامی دشمن در سمت چپ و جلوی خاکريز در حال سوختن بودند و نور حاصل از زبانه های تند آتش آنها محیط را کاملأ روشن کرده بود. تعداد شهدا به هفتاد یا هشتاد نفری می رسید و زخم ها و حالات شهادت شأن خبر از نبردی بسیار سنگین و نزدیک میداد.
در پشت آن خاکريز نمناک و تيره رنگ که بوی خون و گوشت سوخته میداد ، جلوه هايی زیبا از آيات خداوندی نقش بسته بود ! سرهایی که در سجود بودند ، قرآن های کوچک کيفی که هنوز در دستان غرقه به خون شان باز بود ، مشت های گره کرده ای که رو به آسمان گرفته شده بود.
به احتمال زیاد رزمندگان همان گردانی از لشگر هشت نجف بودند که میگفتند از صبح در حلقه محاصره دشمن افتاده اند ، از صحنه درگیری معلوم بود که دلاوران نبردی سخت و نابرابر داشته و شجاعانه و مردانه تا آخرين نفر مقابل لشگر تا بن دندان مسلح دشمن ایستادگی و در نهايت همگی به ديدار معشوق شتافته بودند.
پيکر زيبا و درخشان دو تن از شهدا که همديگر را عاشقانه به آغوش کشيده بودند ، نظرمان را جلب کرده و بسوی سنگرشان رفتیم ، موهای طلائی رنگ شأن ، در زير نور منورهای رنگارنگ و شعله های پرفروغ آتش همچون ماه می درخشيد و پيکرهای خسته و رنجورشان با زخمهای فراوان به آرامی در آغوش يکديگر بخوابی شيرين و دلپذير فرو رفته بود ، با رویت کارت های شناسائی شأن متوجه شدیم که باهم برادر هستند...
🌀 #ادامه_دارد
🖍 خاطره از #بسیجی_جانباز_عباس_لشگری
#دفاع_مقدس
#عملیات_بدر
#رزمندگان_زنجان
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
⭕️ خاطراتی از رزمندگان زنجانی #گردان_حر #لشگر_۳۱_عاشورا در عملیات عاشورایی #بدر :
📌 #قسمت_سوم
💠 #شب_حمله
🔹🔸 معرکه ای بسیار دردآور و جانسوزی بود . اما زمان ، زمان توقف و سوگواری نبود و باید برای یافتن بقیه نیروهای گردان حرکت می کردیم . با برادر عسگری قرار گذاشتیم که تا حد امکان جلو رفته و خود را به رزمندگان پیشرو برسانیم و با همین قصد هم به راه افتادیم .
میدان نبرد یکسره زير رگبار گلوله های رسام و خمپاره و توپ و موشک بود و حجم انفجارات بقدری گسترده و زیاد بود که زمین و زمان واقعاً میلرزید . هرکدام يک قبضه آر پی جی هفت در دست داشتیم و با گام هایی استوار و چشمانی گریان پیش می رفتیم . بقدری ناراحت و خشمگین بودیم که ديگر هیچ اعتنایی به سیل انفجارات و باران ترکش های ريز و درشت نمی کردیم و گلوله های سرخ رسام زوزه کشان از هرطرفمان رد می شدند .
پس از طی مسافتی به کانالی عریض و طویل رسیدیم که پر از لجنی تیره و بسیار بدبو بود . از ارتفاع کانال و عمق لجن اطلاعی نداشتیم و برای همین هم جرأت نکردیم که واردش شویم و بدنبال راهی دیگر برای عبور از آن گشتیم . چندصد متر بالاتر چند تانک و خودروی دشمن در حال سوختن بودند . نیم خیز و با احتیاط به سمت شأن رفته و از کنار جادهای خاکی سر در آوردیم که کانال را قطع می کرد . روی جاده چند تانک و جیب عراقی در حال سوختن و شعله کشیدن بودند و نور آتش هایشان جاده و اطراف آن را کاملاً روشن کرده بود . جاده بشدت زیر آتش مسلسل تانک های عراقی و سیل گلوله های سرخ رسام بود و عبور از آن کاری بس خطرناک و دشوار می نمود . اما با این وجود از افتادن به داخل کانال و آنهمه لجن بدبو بسیار راحت تر و بهتر بود . سینه خیز و سریع از روی جاده رد شده و پا به آنسوی کانال گذاشتیم و نرسیده با چنان صحنه خونین و جانگاهی مواجه شدیم که زبان از گفتنش واقعاً ناتوان و قاصر است .
آن طرف کانال قيامتی برپا بود ، قربانگاهی خونین از دل باختگان پیر جماران ، خاکریز کوتاه کنار جاده مملو از اجساد مطهر شهدا بود که قدم به قدم هم بر تعداد شأن افزوده می شد . بچه های گردان خودمان نبودند ، برای شناسایی جیب چند شهید را وارسی کرده و با دیدن مدارک شان فهمیدم که رزمندگان دلاور و پاکباز لشگر ۸ نجف هستند . بحدی جلو کشیده بودیم که از حلقه محاصره دشمن گذشته و اکنون در کنار نيروهای محاصره شده لشگر ۸ نجف بوديم ، اما متأسفانه هیچ آدم زنده ای در اطراف دیده نمی شد.
با احتیاط مشغول وارسی منطقه شده و به امید یافتن رزمنده ای زخمی و زنده که بتواند موقعیت را برایمان توضیح دهد ، به تک به تک شهدا و سنگرها سر زدیم ، اما احدی را زنده نیافتیم ، خاکریزی نسبتاً بلند از دور دیده می شد که شباهت زیادی به خط پدافندیی داشت ، به خیال اینکه یاران را یافته ایم ، گام هایمان سریعتر شده و شروع به گفتن رمز عملیات کردیم ، اما هرچه نام مقدس یا زهرا (س) را فریاد زدیم ، هیچ پاسخی نشنیدیم و همین هم که به خاکریز بلند رسیدیم با صحنه ای بسیار وحشتناک و دردآوری مواجه شدیم که هر دو شوکه و هراسان شده و واقعاً خشک مان زد .
پشت خاکریز مملو از شهدای پاکبازی بود که با بدنهای تکه و پاره و آغشته بخون از تاج خاکریز تا پائین را پوشانده بودند ، چند دستگاه تانک و خودروی نظامی دشمن در سمت چپ و جلوی خاکريز در حال سوختن بودند و نور حاصل از زبانه های تند آتش آنها محیط را کاملأ روشن کرده بود. تعداد شهدا به هفتاد یا هشتاد نفری می رسید و زخم ها و حالات شهادت شأن خبر از نبردی بسیار سنگین و نزدیک میداد.
در پشت آن خاکريز نمناک و تيره رنگ که بوی خون و گوشت سوخته میداد ، جلوه هايی زیبا از آيات خداوندی نقش بسته بود ! سرهایی که در سجود بودند ، قرآن های کوچک کيفی که هنوز در دستان غرقه به خون شان باز بود ، مشت های گره کرده ای که رو به آسمان گرفته شده بود.
به احتمال زیاد رزمندگان همان گردانی از لشگر هشت نجف بودند که میگفتند از صبح در حلقه محاصره دشمن افتاده اند ، از صحنه درگیری معلوم بود که دلاوران نبردی سخت و نابرابر داشته و شجاعانه و مردانه تا آخرين نفر مقابل لشگر تا بن دندان مسلح دشمن ایستادگی و در نهايت همگی به ديدار معشوق شتافته بودند.
پيکر زيبا و درخشان دو تن از شهدا که همديگر را عاشقانه به آغوش کشيده بودند ، نظرمان را جلب کرده و بسوی سنگرشان رفتیم ، موهای طلائی رنگ شأن ، در زير نور منورهای رنگارنگ و شعله های پرفروغ آتش همچون ماه می درخشيد و پيکرهای خسته و رنجورشان با زخمهای فراوان به آرامی در آغوش يکديگر بخوابی شيرين و دلپذير فرو رفته بود ، با رویت کارت های شناسائی شأن متوجه شدیم که باهم برادر هستند...
🌀 #ادامه_دارد
🖍 خاطره از #بسیجی_جانباز_عباس_لشگری
#دفاع_مقدس
#عملیات_بدر
#رزمندگان_زنجان
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
💢 #باتمیان_گون
💠 #قسمت_سوم
📽 قسمت هایی کوتاه از مستند زیبا و دیدنی #باتمیان_گون (خورشید بی غروب ) روایتی شنیدنی از آخرین ساعات زندگانی و شرح ماجرای شهادت فرمانده دل ها ، سردار دلاور #شهید_مهدی_باکری فرمانده غیرتمند و مخلص لشکر ۳۱ عاشورا در عملیات عاشورایی #بدر ( اسفند ماه ۱۳۶۳ ، آنسوی رودخانه دجله ، روستای حریبه عراق )
🌺 روحش شاد و یادش گرامی
👌 بسیار عالی و تماشایی با صحنه های دیده نشده از منطقه عملیاتی بدر
#دفاع_مقدس
#عملیات_بدر
#سرداران_شهید
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
💠 #قسمت_سوم
📽 قسمت هایی کوتاه از مستند زیبا و دیدنی #باتمیان_گون (خورشید بی غروب ) روایتی شنیدنی از آخرین ساعات زندگانی و شرح ماجرای شهادت فرمانده دل ها ، سردار دلاور #شهید_مهدی_باکری فرمانده غیرتمند و مخلص لشکر ۳۱ عاشورا در عملیات عاشورایی #بدر ( اسفند ماه ۱۳۶۳ ، آنسوی رودخانه دجله ، روستای حریبه عراق )
🌺 روحش شاد و یادش گرامی
👌 بسیار عالی و تماشایی با صحنه های دیده نشده از منطقه عملیاتی بدر
#دفاع_مقدس
#عملیات_بدر
#سرداران_شهید
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab