https://s7.picofile.com/file/8391641234/IMG_20180920_174701_297.jpg
📝 #خاطراتی مستند و میدانی از عملیات عاشورایی #بدر :
💢 #خط_همایون ، جمعه ۱۳۶۳/۱۲/۲۴ ، ظهر روز سوم
📌 #قسمت_۲۹
بسم الله الرحمن الرحیم
شکست تک همه جانبه و چند ساعته دشمن ، جانی تازه به کالبد خسته و بی رمق رزمندگان دمیده و همه جای کانال پر از خنده و شادی می شود و در اين ميان ديدنی تر سرهای در سجود يارانی بود که بر خاک داغ و سوزان پيشانی گزارده و با زمزمه های جانسوز خود مشغول تشکر و سپاس از نصرت خدای تعالی بودند ، هنوز هلهله شادی در کانال نخوابیده بود که صدای آرامش بخش اذان ظهر همه را به نماز فرا خوانده و هر کدام تیمم کرده و در سنگری رو به درگاه باری تعالی آورده و با جانی عاشق و لبانی ذاکر و شاکر مشغول راز و نياز با معشوق ازلی شدیم . چقدر زيبا و باشکوه بود آن دقايق و لحظات عرفانی و چه خاطره انگيز و بيادماندنی بود ایثار و نبرد و استقامت جانانه شيرمردان بسيجی .
بعد از خواندن نماز برای آوردن موشک راهی پائین کانال شده و ضمن گپ و گفت با همرزمان در مسیر ، چند گونی موشک از کنار جاده خاکی برداشته و سمت سنگرم برگشتم ، کانال بطور باورنکردنی خلوت و آنچنان نیرویی در خط نمانده بود ، اکثر سنگرها منهدم و خالی از رزمنده بود ، در مسیر یک قبضه تیربار و یک قبضه بی بی کلاش بی صاحب هم در سنگرهای منهدم شده یافته و با خود به انتهای کانال آوردم ، هنوز عراقی ها آروم بودند و در کنار کانال بدبو مشغول سازماندهی و آرایش بودند ، اصلأ باورنکردنی نبود ، تعداد تانکهای عراقی بازم افزایش یافته و چندین برابر تک قبلی شده بود ، هر طرف که نگاه می کردی فقط تانک و نفربر زرهی بود که غرش کنان در حال جابجایی و تشکیل ستون های عمودی و افقی در پنهای دشت بودند ، شواهد نشان می داد که دشمن آماده حمله ای گسترده با انبوه تانکها و نفرات پیاده و کماندو به سمت کانال می باشد و بر عکس اینطرف در داخل کانال تعداد ۲۰ یا ۲۲ نفر رزمنده خسته و بیخواب با جسمی بی رمق و کوفته باقی مانده بودیم که سنگین ترین سلاح مان هم آر پی جی و تیربار بود .
از آرامش نسبی خط استفاده کرده و هر چقدر که توانستم موشک و گلوله تیربار و کلاش از گوشه و کنار جمع کرده و اطراف سنگرم چیدیم ، ساکت در حال بستن خرج موشک ها بودم که یکدفعه یک رزمنده بلند قامت و خوش هیکل کنار سنگرم ایستاده و بعد از سلام با لهجه غلیظ اصفهانی پرسید : دلاور ! کمی آب داری ؟ بادگير يکدست خاکی رنگ تنش بود و يک قبضه آر پی جی هم با موشک آماده بر دوش اش انداخته بود ، پیکرش یکپارچه خاک و خاکستر بود و از شدت تشنگی لب هاش خشکيده و از چند نقطه ترک خورده بود ، چهره ای سیاه و سیاه از دود باروت داشت و فقط چشمان درشت و سفیدش می درخشید ، قطره ای آب در کانال پیدا نمی شد و همه از دیشب تشنه و عطشان بودیم ، سريع يک کمپوت گيلاس سوراخ کرده و با لبخند و شوخی گفتم : شرمنده ! دلاور ! آب ندارم ، اما آب این کمپوت مثل شهد شهادت شیرین ، شیرینه !
با تبسمی شیرین ، ضمن تشکر ، قوطی کمپوت را از دستم گرفت و کمی از آبشو سرکشید و سلامی به حسین (ع) داد و بعد با لحنی پر از حسرت و افسوس گفت : یعنی ميشه ، شهادت نصب اين بنده روسياه هم بشه ، خیلی وقته دنبال اش هستم ، اما افسوس که همواره یاران و دوستان رفته اند و ما هنوز هم سرگردانیم ! آهنگ و لطافت صداش آرامشی دلپذير در وجودم ايجاد کرد و صدق گفتارش از قطرات اشکی که بر گونه های خاک گرفته اش می غلطید کاملأ معلوم و هويدا بود .
همرزم اصفهانی آب کمپوت را تا آخرين قطره سر کشيد و با صمیمیت خاصی روبوسی کرد و با خداحافظی راهی سمت پل بتونی شد و طولی هم نکشید که صدای سوت خمپارهای آمد و زمین و زمان تیره و تار شد و بارانی از ترکش و گوشت و خون داخل سنگر ریخت و بوی گوشت سوخته فضای کانال را برداشت ، با خوابیدن گرد و خاک و باران ترکش ها برخاسته و با چنان صحنه دلخراش و باورنکردنی روبرو شدم که سرجام خشکم زد و مات و مبهود به محل انفجار خيره شده و بی اختیار اشک مثال بارون از چشام باریدن گرفت .
نمی دانم خمپاره ۸۱ یا ۱۲۰ دشمن به سر رزمنده اصفهانی خورده یا به زیر پایش اصابت کرده بود ، اما هر کجا که خورده بود از هیکل خوش قواره و بلند قامت آن دلاور مرد عاشق پیشه هیچ چیزی بجز تکه های کوچک گوشت و لباس باقی نمانده بود ، اوضاعی بسیار دردناک و غمناکی بود ، قطره های خون و تکه تکه های پوست و گوشت آن شیرمرد به داخل و اطراف کانال پاشيده بود و بوی آزاردهنده گوشت سوخته مشام را آزار می داد.....
💠 #ادامه_دارد
🖍 خاطره از #بسیجی_جانباز_عباس_لشگری
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
📝 #خاطراتی مستند و میدانی از عملیات عاشورایی #بدر :
💢 #خط_همایون ، جمعه ۱۳۶۳/۱۲/۲۴ ، ظهر روز سوم
📌 #قسمت_۲۹
بسم الله الرحمن الرحیم
شکست تک همه جانبه و چند ساعته دشمن ، جانی تازه به کالبد خسته و بی رمق رزمندگان دمیده و همه جای کانال پر از خنده و شادی می شود و در اين ميان ديدنی تر سرهای در سجود يارانی بود که بر خاک داغ و سوزان پيشانی گزارده و با زمزمه های جانسوز خود مشغول تشکر و سپاس از نصرت خدای تعالی بودند ، هنوز هلهله شادی در کانال نخوابیده بود که صدای آرامش بخش اذان ظهر همه را به نماز فرا خوانده و هر کدام تیمم کرده و در سنگری رو به درگاه باری تعالی آورده و با جانی عاشق و لبانی ذاکر و شاکر مشغول راز و نياز با معشوق ازلی شدیم . چقدر زيبا و باشکوه بود آن دقايق و لحظات عرفانی و چه خاطره انگيز و بيادماندنی بود ایثار و نبرد و استقامت جانانه شيرمردان بسيجی .
بعد از خواندن نماز برای آوردن موشک راهی پائین کانال شده و ضمن گپ و گفت با همرزمان در مسیر ، چند گونی موشک از کنار جاده خاکی برداشته و سمت سنگرم برگشتم ، کانال بطور باورنکردنی خلوت و آنچنان نیرویی در خط نمانده بود ، اکثر سنگرها منهدم و خالی از رزمنده بود ، در مسیر یک قبضه تیربار و یک قبضه بی بی کلاش بی صاحب هم در سنگرهای منهدم شده یافته و با خود به انتهای کانال آوردم ، هنوز عراقی ها آروم بودند و در کنار کانال بدبو مشغول سازماندهی و آرایش بودند ، اصلأ باورنکردنی نبود ، تعداد تانکهای عراقی بازم افزایش یافته و چندین برابر تک قبلی شده بود ، هر طرف که نگاه می کردی فقط تانک و نفربر زرهی بود که غرش کنان در حال جابجایی و تشکیل ستون های عمودی و افقی در پنهای دشت بودند ، شواهد نشان می داد که دشمن آماده حمله ای گسترده با انبوه تانکها و نفرات پیاده و کماندو به سمت کانال می باشد و بر عکس اینطرف در داخل کانال تعداد ۲۰ یا ۲۲ نفر رزمنده خسته و بیخواب با جسمی بی رمق و کوفته باقی مانده بودیم که سنگین ترین سلاح مان هم آر پی جی و تیربار بود .
از آرامش نسبی خط استفاده کرده و هر چقدر که توانستم موشک و گلوله تیربار و کلاش از گوشه و کنار جمع کرده و اطراف سنگرم چیدیم ، ساکت در حال بستن خرج موشک ها بودم که یکدفعه یک رزمنده بلند قامت و خوش هیکل کنار سنگرم ایستاده و بعد از سلام با لهجه غلیظ اصفهانی پرسید : دلاور ! کمی آب داری ؟ بادگير يکدست خاکی رنگ تنش بود و يک قبضه آر پی جی هم با موشک آماده بر دوش اش انداخته بود ، پیکرش یکپارچه خاک و خاکستر بود و از شدت تشنگی لب هاش خشکيده و از چند نقطه ترک خورده بود ، چهره ای سیاه و سیاه از دود باروت داشت و فقط چشمان درشت و سفیدش می درخشید ، قطره ای آب در کانال پیدا نمی شد و همه از دیشب تشنه و عطشان بودیم ، سريع يک کمپوت گيلاس سوراخ کرده و با لبخند و شوخی گفتم : شرمنده ! دلاور ! آب ندارم ، اما آب این کمپوت مثل شهد شهادت شیرین ، شیرینه !
با تبسمی شیرین ، ضمن تشکر ، قوطی کمپوت را از دستم گرفت و کمی از آبشو سرکشید و سلامی به حسین (ع) داد و بعد با لحنی پر از حسرت و افسوس گفت : یعنی ميشه ، شهادت نصب اين بنده روسياه هم بشه ، خیلی وقته دنبال اش هستم ، اما افسوس که همواره یاران و دوستان رفته اند و ما هنوز هم سرگردانیم ! آهنگ و لطافت صداش آرامشی دلپذير در وجودم ايجاد کرد و صدق گفتارش از قطرات اشکی که بر گونه های خاک گرفته اش می غلطید کاملأ معلوم و هويدا بود .
همرزم اصفهانی آب کمپوت را تا آخرين قطره سر کشيد و با صمیمیت خاصی روبوسی کرد و با خداحافظی راهی سمت پل بتونی شد و طولی هم نکشید که صدای سوت خمپارهای آمد و زمین و زمان تیره و تار شد و بارانی از ترکش و گوشت و خون داخل سنگر ریخت و بوی گوشت سوخته فضای کانال را برداشت ، با خوابیدن گرد و خاک و باران ترکش ها برخاسته و با چنان صحنه دلخراش و باورنکردنی روبرو شدم که سرجام خشکم زد و مات و مبهود به محل انفجار خيره شده و بی اختیار اشک مثال بارون از چشام باریدن گرفت .
نمی دانم خمپاره ۸۱ یا ۱۲۰ دشمن به سر رزمنده اصفهانی خورده یا به زیر پایش اصابت کرده بود ، اما هر کجا که خورده بود از هیکل خوش قواره و بلند قامت آن دلاور مرد عاشق پیشه هیچ چیزی بجز تکه های کوچک گوشت و لباس باقی نمانده بود ، اوضاعی بسیار دردناک و غمناکی بود ، قطره های خون و تکه تکه های پوست و گوشت آن شیرمرد به داخل و اطراف کانال پاشيده بود و بوی آزاردهنده گوشت سوخته مشام را آزار می داد.....
💠 #ادامه_دارد
🖍 خاطره از #بسیجی_جانباز_عباس_لشگری
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
💢 #حماسه_بدر
⭕️ خاطراتی از رزمندگان زنجانی #گردان_حر #لشگر_۳۱_عاشورا در عملیات عاشورایی #بدر :
📌 #قسمت_۲۹
💠 #خط_صفین / روز سوم _ پاتک دوم
🔹🔸قشون دشمن بعد از فروپاشی و فرار،دوباره آرایش و ساماندهی یافته و بلافاصله هم حمله دیگری را آغاز نمود و خیلی هم طول نکشید که خیل عظیم تانک ها و نفرات پیاده عراقی به اواسط میدان رسیده و شروع به زدن کانال کردند. تانکها با مسلسل و توپ شروع به زدن سنگرهای بالای خاکریز کرده و چند فروند هلی کوپتر توپدار هم از فراز آسمان شروع به زدن سنگرهای داخل کانال کردند.رگبار مسلسل و گلوله توپ تانکها از سمت مقابل می آمدند و اکثریت هم به دیواره بیرونی و تاج خاکریز برخورد و آسیب چندانی به سنگرهای داخل کانال نمی رسانیدند. اما رگبار مسلسل و گلوله های توپ و راکت هلیکوپترها درست به داخل کانال و بعضاً داخل سنگرها می خوردند و گهگاهی هم خسارات شدید جانی برجای میگذاشتند. هلیکوپترها که خیالشان از بابت نبود پدافند هوایی راحت بود. تا آنجا که می شد و می توانستند به خط نزدیک و از فراز آسمان با دقت شروع به زدن سنگرهای فعال داخل کانال می کردند و رزمندگان هم متقابلاً با شلیک پی در پی موشک و رگبار گلوله مجبور به فرارشأن می کردند.
آتش گسترده و پرحجم ادوات سنگين و سبک عراقی ها مستقيم بر روی کانال و مواضع داخل آن هدايت ميشد و گرد و خاک و دود و آتش و خاکستر سرتاسر خط پدافندی را فرا گرفته و باعث تشکیل ابری تيره و تاريک بر فراز کانال شده بود. گلوله های توپ و خمپاره و موشک و راکت بصورت متوالی به اطراف کانال اصابت کرده و ترکشهای ريز و درشت شأن همچون نقل و نبات به روی سنگرها ريخته میشد. بعد از دقایقی هواپيماهای دشمن نیز وارد معرکه نبرد شده و از چندین جهت مختلف به خط نزدیک و شروع به بمباران و موشک باران کانال کردند. نبود پدافند هوایی در منطقه باعث فعالیت شدید نیروی هوایی دشمن شده و هرچند دقيقه يکبار هواپیماها در گروه های چند تائی برفراز منطقه ظاهر و از ارتفاعی بسيار پائين بمب های خود را روی مواضع دفاعی رزمندگان فرو می ریختند و در عين حال هم با شليک راکت و موشک و رگبار مسلسل داخل کانال را می زدند.
اوضاع داخل کانال بحدی خراب بود که هیچ کس بالای خاکریز و بیرون سنگرها دیده نمی شد و همه رزمندگان در داخل سنگرها پنهان شده بودند. واقعأ نمی شود و نمی توانم با اين قلم عاجز و این زبان ناتوان گوشه ای از آن جهنم آتشين و سوزان را ترسيم و تشريح نمايم و فقط اين را بگويم که در لحظه به لحظه آن دقايق خون و آتش آدمی چندين بار ميميرد و زنده ميشد و در حقيقت سايه مرگ اين پديده وحشتناک عالم خلقت را برای دفعات مکرر با تمامی وجوداحساس کرده و عرق سرد رعب و وحشت بر پيشانی آدم می نشست.
دشمن زبون با اينکه از کمی مدافعان کانال و محدود بودن تجهيزات و مهمات مان بخوبی مطلع بود. بازم جرات نزديک شدن به خاکریز را نداشت و با آن همه تانک و نیروهای پیاده و کماندوهای دوره دیده وسط میدان میخکوب و فقط از زمین و آسمان آتش بر روی خط و کانال می ريخت .
عراقیها بعد از کوبیدن هم جانبه خط عاقبت قشون خود را به حرکت در آورده و تانک ها غرش کنان به سمت کانال حمله ور شدند. تانکهای تی ۷۲ بازم در جلوی قشون حرکت می کردند و بقیه تانکها و نفربرها و نیروهای پیاده و کماندو هم پشت سرشان می آمدند.با رسیدن تانکها به تیررس ، فرمان آتش صادر و دوباره نبرد غیرت و فولاد آغاز و رزمندگان دلاور از هر سمت و سوی کانال شروع به تیراندازی و شلیک موشک کردند.
رگبار مسلسل صدها دستگاه تانک و تیراندازی مدام نیروهای پیاده ، اجازه هدف گیری دقیق را نمی دادند و فقط مثل فنر از جا کنده و شتابان موشکی سمت شأن شلیک و بی درنگ هم جا عوض کرده و در گوشه ای دیگر به کارم ادامه می دادم. موشک هایم در حال اتمام بود و باید برای ادامه نبرد موشک تهیه می کردم. در فکر موشک بودم که برادر حسن محمدی نیم خیز و نفس زنان با چند گونی پر از موشک از راه رسیده و خیلی ناراحت و غرغرکنان گونی ها را کنار سنگرم گذاشته و سراسیمه در داخل سنگر پناه گرفت. بقدری غرق نبرد بودم که بی توجه به اطراف ، پشت سر هم تغییر موضع داده و با ذکر مبارک سبحان الله و فریاد الله اکبر موشک ها را یکی پس از دیگری سمت قشون دشمن شليک می کردم. در سمت پایین سنگر مشغول شلیک موشک بودم که نمی دانم چطور شد که یکدفعه برادر حسن محمدی از پشت قبضه آر پی جی سر درآورده و آتش عقبه کل هیکل شو گرفته و سر و صورتش را کاملاً سرخ و سیاه کرد. شتاتان به کمکش شتافته و حسن آقا هم شروع به داد و فریاد و آخ و ناله کرد و آنقدر هم ادای آدم های موج گرفته را درآورد که در نهایت توسط برادران امدادگر به عقبه منتقل شد....
🌀 #ادامه_دارد
🖍خاطره از #بسیجی_جانباز_عباس_لشگری
#دفاع_مقدس
#عملیات_بدر
#رزمندگان_زنجان
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
⭕️ خاطراتی از رزمندگان زنجانی #گردان_حر #لشگر_۳۱_عاشورا در عملیات عاشورایی #بدر :
📌 #قسمت_۲۹
💠 #خط_صفین / روز سوم _ پاتک دوم
🔹🔸قشون دشمن بعد از فروپاشی و فرار،دوباره آرایش و ساماندهی یافته و بلافاصله هم حمله دیگری را آغاز نمود و خیلی هم طول نکشید که خیل عظیم تانک ها و نفرات پیاده عراقی به اواسط میدان رسیده و شروع به زدن کانال کردند. تانکها با مسلسل و توپ شروع به زدن سنگرهای بالای خاکریز کرده و چند فروند هلی کوپتر توپدار هم از فراز آسمان شروع به زدن سنگرهای داخل کانال کردند.رگبار مسلسل و گلوله توپ تانکها از سمت مقابل می آمدند و اکثریت هم به دیواره بیرونی و تاج خاکریز برخورد و آسیب چندانی به سنگرهای داخل کانال نمی رسانیدند. اما رگبار مسلسل و گلوله های توپ و راکت هلیکوپترها درست به داخل کانال و بعضاً داخل سنگرها می خوردند و گهگاهی هم خسارات شدید جانی برجای میگذاشتند. هلیکوپترها که خیالشان از بابت نبود پدافند هوایی راحت بود. تا آنجا که می شد و می توانستند به خط نزدیک و از فراز آسمان با دقت شروع به زدن سنگرهای فعال داخل کانال می کردند و رزمندگان هم متقابلاً با شلیک پی در پی موشک و رگبار گلوله مجبور به فرارشأن می کردند.
آتش گسترده و پرحجم ادوات سنگين و سبک عراقی ها مستقيم بر روی کانال و مواضع داخل آن هدايت ميشد و گرد و خاک و دود و آتش و خاکستر سرتاسر خط پدافندی را فرا گرفته و باعث تشکیل ابری تيره و تاريک بر فراز کانال شده بود. گلوله های توپ و خمپاره و موشک و راکت بصورت متوالی به اطراف کانال اصابت کرده و ترکشهای ريز و درشت شأن همچون نقل و نبات به روی سنگرها ريخته میشد. بعد از دقایقی هواپيماهای دشمن نیز وارد معرکه نبرد شده و از چندین جهت مختلف به خط نزدیک و شروع به بمباران و موشک باران کانال کردند. نبود پدافند هوایی در منطقه باعث فعالیت شدید نیروی هوایی دشمن شده و هرچند دقيقه يکبار هواپیماها در گروه های چند تائی برفراز منطقه ظاهر و از ارتفاعی بسيار پائين بمب های خود را روی مواضع دفاعی رزمندگان فرو می ریختند و در عين حال هم با شليک راکت و موشک و رگبار مسلسل داخل کانال را می زدند.
اوضاع داخل کانال بحدی خراب بود که هیچ کس بالای خاکریز و بیرون سنگرها دیده نمی شد و همه رزمندگان در داخل سنگرها پنهان شده بودند. واقعأ نمی شود و نمی توانم با اين قلم عاجز و این زبان ناتوان گوشه ای از آن جهنم آتشين و سوزان را ترسيم و تشريح نمايم و فقط اين را بگويم که در لحظه به لحظه آن دقايق خون و آتش آدمی چندين بار ميميرد و زنده ميشد و در حقيقت سايه مرگ اين پديده وحشتناک عالم خلقت را برای دفعات مکرر با تمامی وجوداحساس کرده و عرق سرد رعب و وحشت بر پيشانی آدم می نشست.
دشمن زبون با اينکه از کمی مدافعان کانال و محدود بودن تجهيزات و مهمات مان بخوبی مطلع بود. بازم جرات نزديک شدن به خاکریز را نداشت و با آن همه تانک و نیروهای پیاده و کماندوهای دوره دیده وسط میدان میخکوب و فقط از زمین و آسمان آتش بر روی خط و کانال می ريخت .
عراقیها بعد از کوبیدن هم جانبه خط عاقبت قشون خود را به حرکت در آورده و تانک ها غرش کنان به سمت کانال حمله ور شدند. تانکهای تی ۷۲ بازم در جلوی قشون حرکت می کردند و بقیه تانکها و نفربرها و نیروهای پیاده و کماندو هم پشت سرشان می آمدند.با رسیدن تانکها به تیررس ، فرمان آتش صادر و دوباره نبرد غیرت و فولاد آغاز و رزمندگان دلاور از هر سمت و سوی کانال شروع به تیراندازی و شلیک موشک کردند.
رگبار مسلسل صدها دستگاه تانک و تیراندازی مدام نیروهای پیاده ، اجازه هدف گیری دقیق را نمی دادند و فقط مثل فنر از جا کنده و شتابان موشکی سمت شأن شلیک و بی درنگ هم جا عوض کرده و در گوشه ای دیگر به کارم ادامه می دادم. موشک هایم در حال اتمام بود و باید برای ادامه نبرد موشک تهیه می کردم. در فکر موشک بودم که برادر حسن محمدی نیم خیز و نفس زنان با چند گونی پر از موشک از راه رسیده و خیلی ناراحت و غرغرکنان گونی ها را کنار سنگرم گذاشته و سراسیمه در داخل سنگر پناه گرفت. بقدری غرق نبرد بودم که بی توجه به اطراف ، پشت سر هم تغییر موضع داده و با ذکر مبارک سبحان الله و فریاد الله اکبر موشک ها را یکی پس از دیگری سمت قشون دشمن شليک می کردم. در سمت پایین سنگر مشغول شلیک موشک بودم که نمی دانم چطور شد که یکدفعه برادر حسن محمدی از پشت قبضه آر پی جی سر درآورده و آتش عقبه کل هیکل شو گرفته و سر و صورتش را کاملاً سرخ و سیاه کرد. شتاتان به کمکش شتافته و حسن آقا هم شروع به داد و فریاد و آخ و ناله کرد و آنقدر هم ادای آدم های موج گرفته را درآورد که در نهایت توسط برادران امدادگر به عقبه منتقل شد....
🌀 #ادامه_دارد
🖍خاطره از #بسیجی_جانباز_عباس_لشگری
#دفاع_مقدس
#عملیات_بدر
#رزمندگان_زنجان
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
💢 #حماسه_بدر
⭕️ خاطراتی از رزمندگان زنجانی #گردان_حر #لشگر_۳۱_عاشورا در عملیات عاشورایی #بدر :
📌 #قسمت_۲۹
💠 #خط_صفین / روز سوم _ پاتک دوم
🔹🔸قشون دشمن بعد از فروپاشی و فرار،دوباره آرایش و ساماندهی یافته و بلافاصله هم حمله دیگری را آغاز نمود و خیلی هم طول نکشید که خیل عظیم تانک ها و نفرات پیاده عراقی به اواسط میدان رسیده و شروع به زدن کانال کردند. تانکها با مسلسل و توپ شروع به زدن سنگرهای بالای خاکریز کرده و چند فروند هلی کوپتر توپدار هم از فراز آسمان شروع به زدن سنگرهای داخل کانال کردند.رگبار مسلسل و گلوله توپ تانکها از سمت مقابل می آمدند و اکثریت هم به دیواره بیرونی و تاج خاکریز برخورد و آسیب چندانی به سنگرهای داخل کانال نمی رسانیدند. اما رگبار مسلسل و گلوله های توپ و راکت هلیکوپترها درست به داخل کانال و بعضاً داخل سنگرها می خوردند و گهگاهی هم خسارات شدید جانی برجای میگذاشتند. هلیکوپترها که خیالشان از بابت نبود پدافند هوایی راحت بود. تا آنجا که می شد و می توانستند به خط نزدیک و از فراز آسمان با دقت شروع به زدن سنگرهای فعال داخل کانال می کردند و رزمندگان هم متقابلاً با شلیک پی در پی موشک و رگبار گلوله مجبور به فرارشأن می کردند.
آتش گسترده و پرحجم ادوات سنگين و سبک عراقی ها مستقيم بر روی کانال و مواضع داخل آن هدايت ميشد و گرد و خاک و دود و آتش و خاکستر سرتاسر خط پدافندی را فرا گرفته و باعث تشکیل ابری تيره و تاريک بر فراز کانال شده بود. گلوله های توپ و خمپاره و موشک و راکت بصورت متوالی به اطراف کانال اصابت کرده و ترکشهای ريز و درشت شأن همچون نقل و نبات به روی سنگرها ريخته میشد. بعد از دقایقی هواپيماهای دشمن نیز وارد معرکه نبرد شده و از چندین جهت مختلف به خط نزدیک و شروع به بمباران و موشک باران کانال کردند. نبود پدافند هوایی در منطقه باعث فعالیت شدید نیروی هوایی دشمن شده و هرچند دقيقه يکبار هواپیماها در گروه های چند تائی برفراز منطقه ظاهر و از ارتفاعی بسيار پائين بمب های خود را روی مواضع دفاعی رزمندگان فرو می ریختند و در عين حال هم با شليک راکت و موشک و رگبار مسلسل داخل کانال را می زدند.
اوضاع داخل کانال بحدی خراب بود که هیچ کس بالای خاکریز و بیرون سنگرها دیده نمی شد و همه رزمندگان در داخل سنگرها پنهان شده بودند. واقعأ نمی شود و نمی توانم با اين قلم عاجز و این زبان ناتوان گوشه ای از آن جهنم آتشين و سوزان را ترسيم و تشريح نمايم و فقط اين را بگويم که در لحظه به لحظه آن دقايق خون و آتش آدمی چندين بار ميميرد و زنده ميشد و در حقيقت سايه مرگ اين پديده وحشتناک عالم خلقت را برای دفعات مکرر با تمامی وجوداحساس کرده و عرق سرد رعب و وحشت بر پيشانی آدم می نشست.
دشمن زبون با اينکه از کمی مدافعان کانال و محدود بودن تجهيزات و مهمات مان بخوبی مطلع بود. بازم جرات نزديک شدن به خاکریز را نداشت و با آن همه تانک و نیروهای پیاده و کماندوهای دوره دیده وسط میدان میخکوب و فقط از زمین و آسمان آتش بر روی خط و کانال می ريخت .
عراقیها بعد از کوبیدن هم جانبه خط عاقبت قشون خود را به حرکت در آورده و تانک ها غرش کنان به سمت کانال حمله ور شدند. تانکهای تی ۷۲ بازم در جلوی قشون حرکت می کردند و بقیه تانکها و نفربرها و نیروهای پیاده و کماندو هم پشت سرشان می آمدند.با رسیدن تانکها به تیررس ، فرمان آتش صادر و دوباره نبرد غیرت و فولاد آغاز و رزمندگان دلاور از هر سمت و سوی کانال شروع به تیراندازی و شلیک موشک کردند.
رگبار مسلسل صدها دستگاه تانک و تیراندازی مدام نیروهای پیاده ، اجازه هدف گیری دقیق را نمی دادند و فقط مثل فنر از جا کنده و شتابان موشکی سمت شأن شلیک و بی درنگ هم جا عوض کرده و در گوشه ای دیگر به کارم ادامه می دادم. موشک هایم در حال اتمام بود و باید برای ادامه نبرد موشک تهیه می کردم. در فکر موشک بودم که برادر حسن محمدی نیم خیز و نفس زنان با چند گونی پر از موشک از راه رسیده و خیلی ناراحت و غرغرکنان گونی ها را کنار سنگرم گذاشته و سراسیمه در داخل سنگر پناه گرفت. بقدری غرق نبرد بودم که بی توجه به اطراف ، پشت سر هم تغییر موضع داده و با ذکر مبارک سبحان الله و فریاد الله اکبر موشک ها را یکی پس از دیگری سمت قشون دشمن شليک می کردم. در سمت پایین سنگر مشغول شلیک موشک بودم که نمی دانم چطور شد که یکدفعه برادر حسن محمدی از پشت قبضه آر پی جی سر درآورده و آتش عقبه کل هیکل شو گرفته و سر و صورتش را کاملاً سرخ و سیاه کرد. شتاتان به کمکش شتافته و حسن آقا هم شروع به داد و فریاد و آخ و ناله کرد و آنقدر هم ادای آدم های موج گرفته را درآورد که در نهایت توسط برادران امدادگر به عقبه منتقل شد....
🌀 #ادامه_دارد
🖍خاطره از #بسیجی_جانباز_عباس_لشگری
#دفاع_مقدس
#عملیات_بدر
#رزمندگان_زنجان
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
⭕️ خاطراتی از رزمندگان زنجانی #گردان_حر #لشگر_۳۱_عاشورا در عملیات عاشورایی #بدر :
📌 #قسمت_۲۹
💠 #خط_صفین / روز سوم _ پاتک دوم
🔹🔸قشون دشمن بعد از فروپاشی و فرار،دوباره آرایش و ساماندهی یافته و بلافاصله هم حمله دیگری را آغاز نمود و خیلی هم طول نکشید که خیل عظیم تانک ها و نفرات پیاده عراقی به اواسط میدان رسیده و شروع به زدن کانال کردند. تانکها با مسلسل و توپ شروع به زدن سنگرهای بالای خاکریز کرده و چند فروند هلی کوپتر توپدار هم از فراز آسمان شروع به زدن سنگرهای داخل کانال کردند.رگبار مسلسل و گلوله توپ تانکها از سمت مقابل می آمدند و اکثریت هم به دیواره بیرونی و تاج خاکریز برخورد و آسیب چندانی به سنگرهای داخل کانال نمی رسانیدند. اما رگبار مسلسل و گلوله های توپ و راکت هلیکوپترها درست به داخل کانال و بعضاً داخل سنگرها می خوردند و گهگاهی هم خسارات شدید جانی برجای میگذاشتند. هلیکوپترها که خیالشان از بابت نبود پدافند هوایی راحت بود. تا آنجا که می شد و می توانستند به خط نزدیک و از فراز آسمان با دقت شروع به زدن سنگرهای فعال داخل کانال می کردند و رزمندگان هم متقابلاً با شلیک پی در پی موشک و رگبار گلوله مجبور به فرارشأن می کردند.
آتش گسترده و پرحجم ادوات سنگين و سبک عراقی ها مستقيم بر روی کانال و مواضع داخل آن هدايت ميشد و گرد و خاک و دود و آتش و خاکستر سرتاسر خط پدافندی را فرا گرفته و باعث تشکیل ابری تيره و تاريک بر فراز کانال شده بود. گلوله های توپ و خمپاره و موشک و راکت بصورت متوالی به اطراف کانال اصابت کرده و ترکشهای ريز و درشت شأن همچون نقل و نبات به روی سنگرها ريخته میشد. بعد از دقایقی هواپيماهای دشمن نیز وارد معرکه نبرد شده و از چندین جهت مختلف به خط نزدیک و شروع به بمباران و موشک باران کانال کردند. نبود پدافند هوایی در منطقه باعث فعالیت شدید نیروی هوایی دشمن شده و هرچند دقيقه يکبار هواپیماها در گروه های چند تائی برفراز منطقه ظاهر و از ارتفاعی بسيار پائين بمب های خود را روی مواضع دفاعی رزمندگان فرو می ریختند و در عين حال هم با شليک راکت و موشک و رگبار مسلسل داخل کانال را می زدند.
اوضاع داخل کانال بحدی خراب بود که هیچ کس بالای خاکریز و بیرون سنگرها دیده نمی شد و همه رزمندگان در داخل سنگرها پنهان شده بودند. واقعأ نمی شود و نمی توانم با اين قلم عاجز و این زبان ناتوان گوشه ای از آن جهنم آتشين و سوزان را ترسيم و تشريح نمايم و فقط اين را بگويم که در لحظه به لحظه آن دقايق خون و آتش آدمی چندين بار ميميرد و زنده ميشد و در حقيقت سايه مرگ اين پديده وحشتناک عالم خلقت را برای دفعات مکرر با تمامی وجوداحساس کرده و عرق سرد رعب و وحشت بر پيشانی آدم می نشست.
دشمن زبون با اينکه از کمی مدافعان کانال و محدود بودن تجهيزات و مهمات مان بخوبی مطلع بود. بازم جرات نزديک شدن به خاکریز را نداشت و با آن همه تانک و نیروهای پیاده و کماندوهای دوره دیده وسط میدان میخکوب و فقط از زمین و آسمان آتش بر روی خط و کانال می ريخت .
عراقیها بعد از کوبیدن هم جانبه خط عاقبت قشون خود را به حرکت در آورده و تانک ها غرش کنان به سمت کانال حمله ور شدند. تانکهای تی ۷۲ بازم در جلوی قشون حرکت می کردند و بقیه تانکها و نفربرها و نیروهای پیاده و کماندو هم پشت سرشان می آمدند.با رسیدن تانکها به تیررس ، فرمان آتش صادر و دوباره نبرد غیرت و فولاد آغاز و رزمندگان دلاور از هر سمت و سوی کانال شروع به تیراندازی و شلیک موشک کردند.
رگبار مسلسل صدها دستگاه تانک و تیراندازی مدام نیروهای پیاده ، اجازه هدف گیری دقیق را نمی دادند و فقط مثل فنر از جا کنده و شتابان موشکی سمت شأن شلیک و بی درنگ هم جا عوض کرده و در گوشه ای دیگر به کارم ادامه می دادم. موشک هایم در حال اتمام بود و باید برای ادامه نبرد موشک تهیه می کردم. در فکر موشک بودم که برادر حسن محمدی نیم خیز و نفس زنان با چند گونی پر از موشک از راه رسیده و خیلی ناراحت و غرغرکنان گونی ها را کنار سنگرم گذاشته و سراسیمه در داخل سنگر پناه گرفت. بقدری غرق نبرد بودم که بی توجه به اطراف ، پشت سر هم تغییر موضع داده و با ذکر مبارک سبحان الله و فریاد الله اکبر موشک ها را یکی پس از دیگری سمت قشون دشمن شليک می کردم. در سمت پایین سنگر مشغول شلیک موشک بودم که نمی دانم چطور شد که یکدفعه برادر حسن محمدی از پشت قبضه آر پی جی سر درآورده و آتش عقبه کل هیکل شو گرفته و سر و صورتش را کاملاً سرخ و سیاه کرد. شتاتان به کمکش شتافته و حسن آقا هم شروع به داد و فریاد و آخ و ناله کرد و آنقدر هم ادای آدم های موج گرفته را درآورد که در نهایت توسط برادران امدادگر به عقبه منتقل شد....
🌀 #ادامه_دارد
🖍خاطره از #بسیجی_جانباز_عباس_لشگری
#دفاع_مقدس
#عملیات_بدر
#رزمندگان_زنجان
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab