دل باخته
821 subscribers
2.83K photos
2.93K videos
22 files
544 links
این کانال در راستای ترویج فرهنگ ایثار و شهادت و پیشبرد اهداف و آرمان های والای انقلاب اسلامی و پاسداری از حریم ولایت و رهبری فعالیت می کند.
بسیجی دل باخته حق و اهل ولایت است .

از وبلاگ دل باخته دیدن فرمائید
🅱 Pcdr.parsiblog.com
Download Telegram
https://t.iss.one/pcdrab/4079

📝 #خاطراتی مستند و میدانی از عملیات عاشورایی #بدر :

💢 روز پنجم ، شنبه ۲۵ اسفند ماه ۱۳۶۳ ، آخرین روز عملیات ، آنسوی دجله ، روستای حریبه ، اولین پاتک

📌 #قسمت_۴۶

بسم الله الرحمن الرحیم

با سوار شدن و نشستن آقا مهدی در داخل قایق ، سکوتی عظیم و تلخ بین رزمندگان سایه افکنده و همه نگاه‌ها به سمت قایق و حالات و رفتار غم بار برادر باکری دوخته شد ، سکاندار موتور قایق را روشن و نم نم از ساحل فاصله گرفت‌ ، لحظاتی بسیار آزاردهنده و غمناکی بود و اکثریت چشم ها نگران و گریان بود ، نگاهم روی آقا مهدی قفل شده و قطرات اشک بی اختیار از چشم هایم پایین می ریخت و زیر لب زمزمه می کردم ، 

در رفتن جان از بدن
گويند هر نوعی سخن 
من خود به چشم خويشتن
ديدم که جانم می‌رود 

یکباره و به ناگهان قایق از حرکت باز ایستاده و آقا مهدی از سرجاش بلند شد و با حس و حالی عجیب و عاشقانه دست به سر و صورت رزمندگان زخمی کشید و از داخل قایق پایین پریده و خیلی بلند و رسا با لهجه غلیظ ترکی گفت : مگه ، خون من از خون این بچه ها رنگین تره !؟ امروز همینجا کنار این بسیجی ها مانده و خواهم جنگید و عقب هم نخواهم رفت ! اجباری هم در کار نیست ! هر کس نمی تواند ، قایق آماده است ، همین الان می تواند برگردد ، قدرت کلام و سخنان کوبنده و شجاعانه برادر باکری ، نطق همه یاران و دوستانش را در گلو خفه و همه را ساکت و خاموش کرد ، همه مات و مبهوت آقا مهدی را نگاه می کردند و هیچ کس جرات حرف زدن نداشت ، برادر باکری هم با دیدن سوکت و خاموشی همقطاران ، خیلی جدی به سکاندار قایق گفت : پس چرا راه نمی افتی !؟ مگر نمی بینی ، حال زخمی ها خوب نیست و دارند درد می کشند ، راننده قایق هم با شنیدن دستور محکم و صریح برادر باکری ، دیگر درنگ نکرده و با کنده شدن از ساحل با شتاب به سمت ورودی جزایر مجنون حرکت کرد .

بعد از رفتن قایق ، آقا مهدی راضی و خشنود کنار آب رفته و لبخند زنان تعدادی مدارک و نقشه و یک دفترچه یادداشت از جیب های اورکت اش در آورد و مقابل چشمان مات و مبهوت یاران و همراهان پاره پاره کرد و داخل رودخانه دجله ریخت و بعد هم گوشی بی سیم را از بی سیم چی گرفته و چندباری پشت سرهم داد زد که پس چه شد این نیروهای کمکی و آتش پشتیبانی !؟ فارغ از زمان و مکان محو تماشای رفتار و حرکات شجاعانه آقا مهدی بودم و داشتم از آن همه شیدایی و مردانگی کم نظیر و شاید بی نظیر فرمانده دل ها لذت می بردم که یکدفعه فریادهای بلند برادر باکری در فضا پیچید که آن نفربرها را بزنید ! آن نفربرها را بزنید !

سراسیمه برگشته و دیدم که دهها دستگاه نفربر زرهی دشمن در حال پیاده کردن کماندوهای عراقی در میانه های نخلستان هستند ، در مکانی بسیار مناسب و عالی بودم و چند قبضه آر پی جی هفت و تعداد زیادی هم موشک داخل سنگر زاغه مهمات بود ، سراسیمه یکی از آر پی جی ها را برداشته و مسلح و با ذکر مبارک سبحان الله اولین موشک را به سمت نفربرها شلیک کردم ، فاصله نسبتاً کم بود و موشک درست به وسط یکی از نفربرها خورده و باعث انهدام و آتش گرفتن آن شد ، با عنایت خداوند متعال دومین نفربر هم بلافاصله با موشک یکی از همراهان آقا مهدی به آتش کشیده شد و کماندوهای بدبخت عراقی ، زخمی و آتش گرفته از داخل نفربر ها بیرون پریده و شعله کشان و فریاد زنان شروع به دویدن در داخل نخلستان کردند ، بقیه نفربرها هم که مشغول پیاده کردن نیرو بودند با دیدن این صحنه و اوضاع و احوال دردناک و  اسفبار همقطاران ، چنان هراسان و وحشت زده شدند که بی درنگ دور زده و سراسیمه با درهای باز شروع به فرار کردند ، اوضاعی بسیار دیدنی و صحنه های عجیب و خنده دار بود ، نفربرها با شتاب دور می شدند و کماندوهای پیاده شده در داخل نخلستان هم شتابان و افتان و خیزان به دنبال شأن می دویدند ، با عنایت خداوند متعال و هوشیاری برادر باکری حمله بی سروصدا و غافلگیرانه دشمن از داخل نخلستان ناکام مانده و صدای شادی و فریادهای الله اکبر و صلوات رزمندگان در منطقه طنین انداز شد . 

زمان شادمانی خیلی هم دوام نیاورده و تانک‌های دشمن بلافاصله از دشت کناری روستا شروع به حمله کرده و به سمت سیل بند آمدند ، بنا به دستور برادر باکری همه پشت سیل بند رفته و با گردآوری مهمات و موشک ، آماده مقابله با قشون تانکها و نفرات پیاده و کماندوهای عراقی شدیم ، دیگر چیزی از نفرات گردان دواطلبان باقی نمانده بود و با در نظر گرفتن آقا مهدی و یارانش حدود ۳۰ یا ۳۵ نفری بیشتر نبودیم که پشت سیل بند موضع گرفته بودیم ، نقطه به نقطه دشت مقابل و روی اتوبان و کوچه ها و پشت بام های روستای حریبه مملو از تجهیزات و نیروهای عراقی بود و لحظه به لحظه هم بر تعداد و کثرت شان افزوده می شد...

💠 #ادامه_دارد

🖍 خاطره از #بسیجی_جانباز_عباس_لشگری

کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
💢 #حماسه_بدر

⭕️ خاطراتی از رزمندگان زنجانی #گردان_حر #لشگر_۳۱_عاشورا در عملیات عاشورایی #بدر :

📌 #قسمت_۴۶

💠 روز پنجم / آخرین روز عملیات _ روستای حریبه

🔹🔸با شهادت مظلومانه پیک دلاور گردان و مجروحیت تعدادی دیگر از رزمندگان ، دوباره دیوار عزم و اراده بعضی ها ترک خورده و در کمال سکوت از همانجا به عقب بازگشتند،نفرات گردان مدام در حال کاهش بود و هر چه هم جلوتر می رفتیم بر حجم گلوله باران و آتش بی امان عراقیها افزوده می شد. اما با این وجود به راه خود ادامه داده و پشت سر گام های بلند و سریع فرمانده غیور تیپ اول لشگر سردار دلاور حاج میرزاعلی رستمخانی به سمت روستای حریبه می رفتیم. نیم خیز و شتابان در حال عبور از پشت سیل بند کوتاه رودخانه بودیم و گلوله های توپ و خمپاره و کاتیوشا گروه گروه در اطراف مان فرود آمده و بصورت پی در پی منفجر می شدند. در هرچند قدم مجبور به خیز زدن می شدیم و ترکش های ریز و درشت زوزه کشان از بالای سرمان رد می شدند. به دشت صافی رسیدیم که اتوبان العماره به بصره قشنگ دیده می شد. باورنکردنی بود! دشمن زبون بقدری تانک و نیرو وارد منطقه کرده بود که روی اتوبان واقعاً ترافیک در ترافیک بود و انگاری جشن بود و قصد برپایی کارناوال شادی و راهپیمایی داشتند.

کم کم منازل روستا دیده شده و خبر از رسیدن به منطقه درگیری می دهد. آتش‌باران هوایی و زمینی دشمن بقدری پرحجم و گسترده شده که مدام از نیروهای گردان کاسته می شد. تعدادی زخمی و شهید می شدند و عده ای هم پیکر زخم خورده آنان را به عقب منتقل می کردند. تعدادی هم ترسیده و با عقب ماندن از ستون ، یواشکی از بند جیم استفاده کرده و به عقبه بر می گشتند. گردان دواطلبان تبدیل به گروهان شده و فقط پنجاه یا شصت نفری پشت سر سردار رستم خانی راه می رفتیم.

خلاصه زیر بارانی از آتش و گلوله و ترکش به ورودی روستای حریبه رسیده و سردار رستم خانی سریع ماموریت گردان را تشریح و از رزمندگان خواستند که با احتیاط و هوشیاری وارد روستا شده و ضمن انهدام سنگرهای کمین و تیربار دشمن ، یک به یک خانه ها را پاکسازی و خود را به بچه های درگیر در کنار اتوبان برسانند.

ماموريت اصلی گردان ، کمک به نیروهای درگير در کنار اتوبان بصره به العماره و حفاظت و پاسداری از خط پدافندی و مقابله با حملات تانک ها و نيروهای عراقی بود. دو گردان خط شکن از لشگرهای ۳۱ عاشورا  و ۸ نجف اشرف اصفهان ، مرحله سوم عمليات را حوالی سحر ، آغاز و پيروزمردانه تا اتوبان بصره به العماره پيشروی و درست کنار اتوبان پدافند کرده و به اميد رسيدن نيروهای کمکی مشغول نبرد با قشون عظیم تانکها و نیروهای پیاده و کماندوهای دشمن بودند.

با برادران دلاور محرمعلی الماسی و مهدی حیدری و اصغر کاظمی و پیرمحمدی و تنی چند از رزمندگان باغیرت اردبیل و تبریز بعنوان سرستون نیروهای گردان ، وارد روستا شده و بلافاصله هم با سنگرهای کمین دشمن درگیر و نبردی بسیار نزدیک و خانه به خانه با عراقی ها آغاز شد. اولین سنگر تیربار با نارنجک و شجاعت مثال زدنی برادر اصغر کاظمی منهدم و با شتاب به راه خود ادامه دادیم. به یک سه راهی رسیده و از پنجره خانه ایی به سمت مان تیراندازی گردید. رگبار متوالی تیربار و کلاش اجازه جابجایی به کسی نداده و به ناچار هر کدام در شکاف دری پناه گرفته و مشغول تبادل آتش شدیم. برادر الماسی از شلوغی درگیریها استفاده کرده و تند و سریع خود را به زیر پنجره رسانیده و با پرتاب نارنجکی سنگر را خاموش کرد. دوباره شروع به حرکت کرده و در پناه دیوارها و درب خانه ها به سمت پایین روستا رفتیم.

هنوز چند قدمی از محل درگیری دور نشده ‌بودیم که دوباره آماج گلوله و موشک آر پی جی قرار گرفته و چند نفری از همقطاران بشدت زخمی شدند. چندتا عراقی از پشت بام خانه ای در روبرو به سمت مان شلیک میکردند. زخمی ها را به جایی امن کشیده و در پناه تیراندازی هم‌رزمان به همراه برادر الماسی خود را به محل استقرار نیروهای عراقی رسانیده و با پرتاب چند نارنجک به پشت بام خانه ، باعث ترس و فرار عراقی ها شدیم. با پایان درگیری و تیراندازی‌ها رزمندگان زخمی ، توسط تعدادی از دوستان شان به عقب منتقل شده و ما هم بدون توقف به راه خود ادامه دادیم. حالا فقط ما بچه های زنجان مانده بودیم و یک روستای غریب و ناشناس با انبوهی از نیروهای پیاده و کماندو دشمن ، همگی چشم انتظار رسیدن بقیه نفرات گردان بودیم و با هر قدمی که به جلو بر می‌داشتیم بر نگرانی و اضطراب مان افزوده می شد. به میانه های روستا رسیده و متاسفانه باز هم هیچ خبری از بقیه نیروهای گردان نشد . بیشتر نگران شده و از ادامه مسیر منصرف و همانجا در شکاف درب ها سنگر گرفته و منتظر رسیدن بقیه یاران شدیم ...

🌀 #ادامه_دارد

🖍خاطره از #بسیجی_جانباز_عباس_لشگری

#دفاع_مقدس
#عملیات_بدر
#رزمندگان_زنجان
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم

کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
💢 #حماسه_بدر

⭕️ خاطراتی از رزمندگان زنجانی #گردان_حر #لشگر_۳۱_عاشورا در عملیات عاشورایی #بدر :

📌 #قسمت_۴۶

💠 روز پنجم / آخرین روز عملیات _ روستای حریبه

🔹🔸با شهادت مظلومانه پیک دلاور گردان و مجروحیت تعدادی دیگر از رزمندگان ، دوباره دیوار عزم و اراده بعضی ها ترک خورده و در کمال سکوت از همانجا به عقب بازگشتند،نفرات گردان مدام در حال کاهش بود و هر چه هم جلوتر می رفتیم بر حجم گلوله باران و آتش بی امان عراقیها افزوده می شد. اما با این وجود به راه خود ادامه داده و پشت سر گام های بلند و سریع فرمانده غیور تیپ اول لشگر سردار دلاور حاج میرزاعلی رستمخانی به سمت روستای حریبه می رفتیم. نیم خیز و شتابان در حال عبور از پشت سیل بند کوتاه رودخانه بودیم و گلوله های توپ و خمپاره و کاتیوشا گروه گروه در اطراف مان فرود آمده و بصورت پی در پی منفجر می شدند. در هرچند قدم مجبور به خیز زدن می شدیم و ترکش های ریز و درشت زوزه کشان از بالای سرمان رد می شدند. به دشت صافی رسیدیم که اتوبان العماره به بصره قشنگ دیده می شد. باور کردنی نبود ! دشمن زبون بقدری تانک و نیرو وارد منطقه کرده بود که روی آسفالت اتوبان واقعاً ترافیک در ترافیک بود و انگاری جشن بود و قصد برپایی کارناوال شادی و راهپیمایی داشتند.

کم کم منازل روستا دیده شده و خبر از رسیدن به منطقه درگیری می دهد. آتش‌باران هوایی و زمینی دشمن بقدری پرحجم و گسترده شده که مدام از نیروهای گردان کاسته می شد. تعدادی زخمی و شهید می شدند و عده ای هم پیکر زخم خورده آنان را به عقب منتقل می کردند. تعدادی هم ترسیده و با عقب ماندن از ستون ، یواشکی از بند جیم استفاده کرده و به عقبه بر می گشتند. گردان دواطلبان تبدیل به گروهان شده و فقط پنجاه یا شصت نفری پشت سر سردار رستم خانی راه می رفتیم.

خلاصه زیر بارانی از آتش و گلوله و ترکش به ورودی روستای حریبه رسیده و سردار رستم خانی سریع ماموریت گردان را تشریح و از رزمندگان خواستند که با احتیاط و هوشیاری وارد روستا شده و ضمن انهدام سنگرهای کمین و تیربار دشمن ، یک به یک خانه ها را پاکسازی و خود را به بچه های درگیر در کنار اتوبان برسانند.

ماموريت اصلی گردان ، کمک به نیروهای درگير در کنار اتوبان بصره به العماره و حفاظت و پاسداری از خط پدافندی و مقابله با حملات تانک ها و نيروهای عراقی بود. دو گردان خط شکن از لشگرهای ۳۱ عاشورا  و ۸ نجف اشرف اصفهان ، مرحله سوم عمليات را حوالی سحر ، آغاز و پيروزمردانه تا اتوبان بصره به العماره پيشروی و درست کنار اتوبان پدافند کرده و به اميد رسيدن نيروهای کمکی مشغول نبرد با قشون عظیم تانکها و نیروهای پیاده و کماندوهای دشمن بودند.

با برادران دلاور محرمعلی الماسی و مهدی حیدری و اصغر کاظمی و پیرمحمدی و تنی چند از رزمندگان باغیرت اردبیل و تبریز بعنوان سرستون نیروهای گردان ، وارد روستا شده و بلافاصله هم با سنگرهای کمین دشمن درگیر و نبردی بسیار نزدیک و خانه به خانه با عراقی ها آغاز شد. اولین سنگر تیربار با نارنجک و شجاعت مثال زدنی برادر اصغر کاظمی منهدم و با شتاب به راه خود ادامه دادیم. به یک سه راهی رسیده و از پنجره خانه ایی به سمت مان تیراندازی گردید. رگبار متوالی تیربار و کلاش اجازه جابجایی به کسی نداده و به ناچار هر کدام در شکاف دری پناه گرفته و مشغول تبادل آتش شدیم. برادر الماسی از شلوغی درگیریها استفاده کرده و تند و سریع خود را به زیر پنجره رسانیده و با پرتاب نارنجکی سنگر را خاموش کرد. دوباره شروع به حرکت کرده و در پناه دیوارها و درب خانه ها به سمت پایین روستا رفتیم.

هنوز چند قدمی از محل درگیری دور نشده ‌بودیم که دوباره آماج گلوله و موشک آر پی جی قرار گرفته و چند نفری از همقطاران بشدت زخمی شدند. چندتا عراقی از پشت بام خانه ای در روبرو به سمت مان شلیک میکردند. زخمی ها را به جایی امن کشیده و در پناه تیراندازی هم‌رزمان به همراه برادر الماسی خود را به محل استقرار نیروهای عراقی رسانیده و با پرتاب چند نارنجک به پشت بام خانه ، باعث ترس و فرار عراقی ها شدیم. با پایان درگیری و تیراندازی‌ها رزمندگان زخمی ، توسط تعدادی از دوستان شان به عقب منتقل شده و ما هم بدون توقف به راه خود ادامه دادیم. حالا فقط ما بچه های زنجان مانده بودیم و یک روستای غریب و ناشناس با انبوهی از نیروهای پیاده و کماندو دشمن ، همگی چشم انتظار رسیدن بقیه نفرات گردان بودیم و با هر قدمی که به جلو بر می‌داشتیم بر نگرانی و اضطراب مان افزوده می شد. به میانه های روستا رسیده و متاسفانه باز هم خبری از بقیه نیروهای گردان نشد . بیشتر نگران شده و از ادامه مسیر منصرف و همانجا در شکاف درب ها سنگر گرفته و منتظر رسیدن بقیه یاران شدیم ...

🌀 #ادامه_دارد

🖍خاطره از #بسیجی_جانباز_عباس_لشگری

#دفاع_مقدس
#عملیات_بدر
#رزمندگان_زنجان
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم

کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab