https://s7.picofile.com/file/8390815000/IMG_20180828_171226_673.jpg
📝 #خاطراتی مستند و میدانی از عملیات عاشورایی #بدر :
💢 #خط_همایون ، جمعه ۱۳۶۳/۱۲/۲۴ ، روز سوم ، پاتک دوم
📌 #قسمت_۲۴
بسم الله الرحمن الرحیم
نبرد غیرت و فولاد به شدت ادامه داشت و قشون عظیم دشمن به نزدیکی خاکریز رسیده و توپ و مسلسل تانک ها از زمین و مسلسل و توپ هلیکوپترها از آسمان هر جنبنده ای را بر روی خاکریز هدف قرار می دهند، نیروی پیاده و کماندو عراقی هم با کلاش و تیربار و آر پی جی ۷ از هر سمت و سوی بطرف کانال شلیک می کنند .
بی توجه به رگبار بی امان گلوله ها و باران ترکش ها مثال فرفره پایین و بالای کانال دویده و پی در پی موشک سمت قشون دشمن شلیک می کردم که یکدفعه دیدم سردار زلفخانی با چندتا گونی پر از موشک ، لبخند زنان جلوم ایستاده ، گرد و خاک و دود سياه باروت ، چهره خسته و زيبای برادر زلفخانی را کاملاً پوشانده بود ، اما باز با اين وجود واقعأ زیبا و نورانی به نظر می آمد ، چشمان معصوم و بی خوابش چون خورشید می درخشید و لب های خشکيده و خاک آلوده اش خبر از بی آبی و تشنگی می داد .
سلام دادم و جواب سلامم را داد و بعد دو دستش را روی گوشهایم گذاشت و صورتم را جلو کشيد و بوسه ای بر پيشانی ام زد و یک چیزهایی گفت که اصلاً نشنیدم ، چون بقدری موشک زده بودم که دوتا گوشم هم خونریزی کرده و دیگر قادر به شنیدن صدایی نبودم ، اما از رفتار مهربان و لبخندهای زیباش کاملا معلوم بود که از کارم در انتهای خط راضی و خشنود است ، بوسه و رفتار مهر آمیز معاونت دلیر گردان در آن لحظات سخت و طاقت فرسا چنان حالم را خوب کرد که تمام خستگی و نگرانی ها از وجودم پرکشید و چنان سرزنده و نیرومند شدم که با عشق بغلش کرده و صورت معصوم و نورانی اش را غرق بوسه کردم .
سردار قصد سرکشی به حوضچه ها را داشت و از تحرکاتی که اطراف آنها دیده بود ، احتمال زیاد می داد که عراقی ها در حال نفوذ از داخل حوضچه ها هستند ، گونی های موشک را کنار سنگر گذاشته و چندتا موشک برداشته و به آنطرف پل بتونی رفتیم و همین که بالای خاکریز رسیدیم ، با تعجب دیدم که با عنایت خدای رحمان و رحیم درست سر بزنگاه رسیدیم و کماندوهای عراقی در حال پیشروی از داخل حوضچه ها می باشند ، کماندوهای ورزیده گارد ریاست جمهوری عراق ، تاکتیکی و بسیار آرام و بی سر و صدا یکی یکی حوضچه ها را طی کرده و داخل حوضچه سوم تجمع می کردند ، نیروهای پیشرو که احتمالا یک دسته بودند و از بقیه نیروها جلوتر حرکت می کردند تا حوضچه دوم آمده و با کانال فقط یک حوضچه فاصله داشتند ، اگر کمی دیرتر رسیده بودیم ، ورودشان به داخل کانال و غافلگیری گردان حتمی بود ، با دستور برادر زلفخانی چندتا موشک به داخل حوضچه ها شلیک کرده و خودشان هم چند رگبار زده و چندتا نارنجک به داخل حوضچه اول پرتاب کرد ، تا اینکه عراقی ها فهمیدند که کانال مدافع دارد و حواسمان به تحرکات شأن هست ، سریع پناه گرفته و از لبه حوضچه سوم شروع به تیراندازی کردند ، تعداد کماندوهای عراقی که داخل حوضچه ها دیده می شد ، خیلی خیلی زیاد بود و مقابل شأن ایستادن کار یک نفر و دو نفر نبود و برای همین هم برادر زلفخانی برای آوردن نیروی کمکی راهی پایین کانال شد و من هم همانجا مانده و مراقب حرکات عراقی ها شدم .
چند دقیقه ای گذشت و نه خبری از سردار زلفخانی شد و نه از نیروی های کمکی ، چندتا موشکی که با خود داشتم برای دور نگاه داشتن کماندوها شلیک کرده و دیگر موشکی برایم باقی نماند ، نگران شده و برای اطلاع یافتن از اوضاع و آوردن موشک به اینطرف پل آمدم که خبر شهادت سردار زلفخانی را از بچه ها شنیدم ، عاشقی ديگر پرگشوده و به ضيافت برگزيدگان نسل آدم عروج نمود ، اندوه جانسوزی برفضای دود گرفته کانال سايه افکند و قطرات اشگ مرهمی شد بر سينه داغدار همرزمان ...
🖍 خاطره از #بسیجی_جانباز_عباس_لشگری
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
📝 #خاطراتی مستند و میدانی از عملیات عاشورایی #بدر :
💢 #خط_همایون ، جمعه ۱۳۶۳/۱۲/۲۴ ، روز سوم ، پاتک دوم
📌 #قسمت_۲۴
بسم الله الرحمن الرحیم
نبرد غیرت و فولاد به شدت ادامه داشت و قشون عظیم دشمن به نزدیکی خاکریز رسیده و توپ و مسلسل تانک ها از زمین و مسلسل و توپ هلیکوپترها از آسمان هر جنبنده ای را بر روی خاکریز هدف قرار می دهند، نیروی پیاده و کماندو عراقی هم با کلاش و تیربار و آر پی جی ۷ از هر سمت و سوی بطرف کانال شلیک می کنند .
بی توجه به رگبار بی امان گلوله ها و باران ترکش ها مثال فرفره پایین و بالای کانال دویده و پی در پی موشک سمت قشون دشمن شلیک می کردم که یکدفعه دیدم سردار زلفخانی با چندتا گونی پر از موشک ، لبخند زنان جلوم ایستاده ، گرد و خاک و دود سياه باروت ، چهره خسته و زيبای برادر زلفخانی را کاملاً پوشانده بود ، اما باز با اين وجود واقعأ زیبا و نورانی به نظر می آمد ، چشمان معصوم و بی خوابش چون خورشید می درخشید و لب های خشکيده و خاک آلوده اش خبر از بی آبی و تشنگی می داد .
سلام دادم و جواب سلامم را داد و بعد دو دستش را روی گوشهایم گذاشت و صورتم را جلو کشيد و بوسه ای بر پيشانی ام زد و یک چیزهایی گفت که اصلاً نشنیدم ، چون بقدری موشک زده بودم که دوتا گوشم هم خونریزی کرده و دیگر قادر به شنیدن صدایی نبودم ، اما از رفتار مهربان و لبخندهای زیباش کاملا معلوم بود که از کارم در انتهای خط راضی و خشنود است ، بوسه و رفتار مهر آمیز معاونت دلیر گردان در آن لحظات سخت و طاقت فرسا چنان حالم را خوب کرد که تمام خستگی و نگرانی ها از وجودم پرکشید و چنان سرزنده و نیرومند شدم که با عشق بغلش کرده و صورت معصوم و نورانی اش را غرق بوسه کردم .
سردار قصد سرکشی به حوضچه ها را داشت و از تحرکاتی که اطراف آنها دیده بود ، احتمال زیاد می داد که عراقی ها در حال نفوذ از داخل حوضچه ها هستند ، گونی های موشک را کنار سنگر گذاشته و چندتا موشک برداشته و به آنطرف پل بتونی رفتیم و همین که بالای خاکریز رسیدیم ، با تعجب دیدم که با عنایت خدای رحمان و رحیم درست سر بزنگاه رسیدیم و کماندوهای عراقی در حال پیشروی از داخل حوضچه ها می باشند ، کماندوهای ورزیده گارد ریاست جمهوری عراق ، تاکتیکی و بسیار آرام و بی سر و صدا یکی یکی حوضچه ها را طی کرده و داخل حوضچه سوم تجمع می کردند ، نیروهای پیشرو که احتمالا یک دسته بودند و از بقیه نیروها جلوتر حرکت می کردند تا حوضچه دوم آمده و با کانال فقط یک حوضچه فاصله داشتند ، اگر کمی دیرتر رسیده بودیم ، ورودشان به داخل کانال و غافلگیری گردان حتمی بود ، با دستور برادر زلفخانی چندتا موشک به داخل حوضچه ها شلیک کرده و خودشان هم چند رگبار زده و چندتا نارنجک به داخل حوضچه اول پرتاب کرد ، تا اینکه عراقی ها فهمیدند که کانال مدافع دارد و حواسمان به تحرکات شأن هست ، سریع پناه گرفته و از لبه حوضچه سوم شروع به تیراندازی کردند ، تعداد کماندوهای عراقی که داخل حوضچه ها دیده می شد ، خیلی خیلی زیاد بود و مقابل شأن ایستادن کار یک نفر و دو نفر نبود و برای همین هم برادر زلفخانی برای آوردن نیروی کمکی راهی پایین کانال شد و من هم همانجا مانده و مراقب حرکات عراقی ها شدم .
چند دقیقه ای گذشت و نه خبری از سردار زلفخانی شد و نه از نیروی های کمکی ، چندتا موشکی که با خود داشتم برای دور نگاه داشتن کماندوها شلیک کرده و دیگر موشکی برایم باقی نماند ، نگران شده و برای اطلاع یافتن از اوضاع و آوردن موشک به اینطرف پل آمدم که خبر شهادت سردار زلفخانی را از بچه ها شنیدم ، عاشقی ديگر پرگشوده و به ضيافت برگزيدگان نسل آدم عروج نمود ، اندوه جانسوزی برفضای دود گرفته کانال سايه افکند و قطرات اشگ مرهمی شد بر سينه داغدار همرزمان ...
🖍 خاطره از #بسیجی_جانباز_عباس_لشگری
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
Forwarded from دل باخته
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
📽 مصاحبه شیرین و خاطره گویی زیبای #سردار_پاسدار_شهید_رضا_زلفخانی معاون اول #گردان_حضرت_حر (ره) #استان_زنجان قبل از آغاز عملیات عاشورایی #بدر
🌹 شهادت : اسفند ماه ۱۳۶۳ ، #عملیات_بدر ، #جزایر_مجنون ، #شرق_دجله_عراق
💐 نامش جاوید و یادش گرامی
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
🌹 شهادت : اسفند ماه ۱۳۶۳ ، #عملیات_بدر ، #جزایر_مجنون ، #شرق_دجله_عراق
💐 نامش جاوید و یادش گرامی
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
💢 سلام بر فرمانده دل ها
⭕️ #ببینید / #آخرین_تصاویر بجا مانده از فرمانده مخلص و بی ادعا #سردار_شهید_مهدی_باکری فرمانده دلاور و غیور #لشگر_۳۱_عاشورا در عملیات عاشورایی #بدر
📽 تصاویری زیبا و پرخاطره از نقطه رهایی نیروهای خط شکن با حضور سردار باکری
📽 تصاویر زیبا از رودخانه دجله قسمت کسیه ای و نخلستانهای روستای حریبه محل مجروحیت و شهادت سردار باکری
🌹 شهادت : ۱۳۶۳/۱۲/۲۵ ، #عملیات_بدر ، منطقه عملیاتی #شرق_دجله_عراق ، روستای #حریبه
🌸 نامش جاوید و یادش گرامی
#دفاع_مقدس
#رزمندگان_زنجان
#عملیات_بدر
#شرق_دجله_عراق
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
⭕️ #ببینید / #آخرین_تصاویر بجا مانده از فرمانده مخلص و بی ادعا #سردار_شهید_مهدی_باکری فرمانده دلاور و غیور #لشگر_۳۱_عاشورا در عملیات عاشورایی #بدر
📽 تصاویری زیبا و پرخاطره از نقطه رهایی نیروهای خط شکن با حضور سردار باکری
📽 تصاویر زیبا از رودخانه دجله قسمت کسیه ای و نخلستانهای روستای حریبه محل مجروحیت و شهادت سردار باکری
🌹 شهادت : ۱۳۶۳/۱۲/۲۵ ، #عملیات_بدر ، منطقه عملیاتی #شرق_دجله_عراق ، روستای #حریبه
🌸 نامش جاوید و یادش گرامی
#دفاع_مقدس
#رزمندگان_زنجان
#عملیات_بدر
#شرق_دجله_عراق
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
💢 #ببینید / مصاحبه زیبا و دیدنی
#سردار_شهید_حمید_احدی فرمانده مخلص و دلاور #گردان_حضرت_امام_سجاد_ع #استان_زنجان در #عملیات_بدر
📽 جنگ اسلام و کفر همیشه ادامه دارد.....
🌹 شهادت : اسفندماه ۱۳۶۳ ، #عملیات_بدر ، منطقه عملیاتی #شرق_دجله عراق
🌸 نامش جاوید و یادش گرامی
#دفاع_مقدس
#رزمندگان_زنجان
#عملیات_بدر
#شرق_دجله_عراق
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
#سردار_شهید_حمید_احدی فرمانده مخلص و دلاور #گردان_حضرت_امام_سجاد_ع #استان_زنجان در #عملیات_بدر
📽 جنگ اسلام و کفر همیشه ادامه دارد.....
🌹 شهادت : اسفندماه ۱۳۶۳ ، #عملیات_بدر ، منطقه عملیاتی #شرق_دجله عراق
🌸 نامش جاوید و یادش گرامی
#دفاع_مقدس
#رزمندگان_زنجان
#عملیات_بدر
#شرق_دجله_عراق
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
💢 #می_گذرد_کارون
💢 #ببینید / آلبومی زیبا و دیدنی از تصاویر بجامانده از رزمندگان خط شکن و حماسه ساز
#گردان_حضرت_علی_اصغر_ع #گردان_حضرت_امام_سجاد_ع
#گردان_حضرت_حر_ره #استان_زنجان در #عملیات_بدر
🌹 تعدادی زیادی از این عزیزان به درجه والای شهادت رسیده اند ، در #روز_شهید با صلواتی یادشان کنیم .
🌸 نامشان جاوید و یادشان گرامی
#دفاع_مقدس
#رزمندگان_زنجان
#عملیات_بدر
#شرق_دجله_عراق
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
💢 #ببینید / آلبومی زیبا و دیدنی از تصاویر بجامانده از رزمندگان خط شکن و حماسه ساز
#گردان_حضرت_علی_اصغر_ع #گردان_حضرت_امام_سجاد_ع
#گردان_حضرت_حر_ره #استان_زنجان در #عملیات_بدر
🌹 تعدادی زیادی از این عزیزان به درجه والای شهادت رسیده اند ، در #روز_شهید با صلواتی یادشان کنیم .
🌸 نامشان جاوید و یادشان گرامی
#دفاع_مقدس
#رزمندگان_زنجان
#عملیات_بدر
#شرق_دجله_عراق
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
https://s6.picofile.com/file/8391173000/IMG_20180314_215512_448.jpg
📝 #خاطراتی مستند و میدانی از عملیات عاشورایی #بدر :
💢 #خط_همایون ، جمعه ۱۳۶۳/۱۲/۲۴ ، روز سوم ، پاتک دوم
📌 #قسمت_۲۵
بسم الله الرحمن الرحیم
خبر شهادت سردار رضا زلفخانی معاون دلیر و مخلص گردان ، برای یاران و همرزمان بسیار ناگوار و غم افزا بود ، اما با این وجود هجوم همه جانبه دشمن ادامه داشت و سرتاسر خط آتش و خون بود ، باید به قولی که به سردار داده بودم عمل کرده و از نفوذ کماندوهای عراقی به داخل کانال جلوگیری می کردم ، کوله آر پی جی را پر از موشک کرده و یک جعبه نارنجک چهل تکه هم برداشته و سراسیمه به آنطرف پل بتونی رفته و در داخل سنگری مقابل حوضچه ها مستقر و یواشکی مشغول تماشای داخل حوضچه ها شدم ، کماندوهای عراقی به حوضچه اول رسیده و در لبه حوضچه دوم با دوربین مشغول وارسی اوضاع و اطراف کانال بودند .
نیروهای دشمن هنوز وارد حوضچه اول نشده بودند ، اما اوضاع و احوال نشان می داد که هر لحظه امکان دارد که با رد کردن حوضچه اول ، وارد کانال شوند ، سریع نارنجک ها را از قاب در آورده و داخل سنگر کنار دستم گذاشته و ضامن موشک ها را هم کشیده و چندمتر به چند متر روی سینه خاکریز چیدم ، هنوز عراقی ها از وجودم آگاه نبودند و خیلی راحت و امن لبه حوضچه دوم نشسته و مشغول تماشای کانال بودند .
دلی پرخون از بابت شهادت دوستان و بخصوص سردار زلفخانی داشتم و برای همین هم در یک محل بسیار دنج و مشرف به حوضچه دوم ایستاده و با دقت فراوان و دلی پر از خشم و انتقام ، موشکی به سمت محل تجمع عراقی ها شلیک کردم ، با لطف خداوند کریم ، موشک درست به محل مورد نظر اصابت کرده و همزمان با صدای انفجار ، صدای داد و فریاد و آخ و اوخ نیروهای عراقی هم به هوا برخاست ، داخل سنگر پریده و بعد از پناه گرفتن ، چندتا نارنجک هم با تمام قدرت و توانم سمت شأن پرتاب کردم ، ای کاش یک خمپاره انداز شصت یا لااقل یک نارنجک انداز دستی داشتم ، چون طول حوضچه ها پانصد یا شصت متری بود و هر چقدرهم تلاش می کردم که نارنجک ها را دورتر پرتاب کنم نمی شد که نمی شد ، نارنجک ها با زور فراوان به انتهای کانال اول می رسیدند ، اما با این وجود بازم خوب بود و صدا و ترکش ها باعث عقب کشیدن کماندوهای عراقی می شد.
نبرد شدید کماکان در آنطرف پل ادامه داشت و همه رزمندگان دلاورانه در سرتاسر خط مشغول مقابله با تانک ها و نفرات پیاده دشمن بودند و جای تأسف بارش آنجا بود که همه درگیر نبرد بودند و هیچ کس توجه ای به حوضچه ها و این نقطه از کانال نداشت ، اوضاع حوضچه ها رفته رفته شلوغ تر شده و تعداد زیادی کماندو در ستون یک نفره از حوضچه ای به حوضچه ایی دیگر پریده و در داخل حوضچه سوم مخفی می شوند ، از تحرکات شأن معلوم بود که نقشه ایی برای حمله به خاکریز و نفوذ به داخل کانال دارند و واسه همین هم شتابان در حال جابجایی نفرات بودند .
کم کم داشت موشک ها و نارنجک ها به آخر می رسید و نگرانی و دلشوره هم بر وجودم مستولی می شد ، ترس از تنهائی و وحشت از نفوذ کماندوها به داخل کانال و غافلگیری نیروهای گردان داشت همچون پتکی سنگین بر روح و روانم فرود می آمد ، به امید رسیدن همرزمان دل را به خدا سپرده و برای کاستن از تشويش و آشوب درونم مشغول زمزمه دعا و ذکر اسماء مبارک خداوند متعال شدم .
عراقی ها که بعد از مدتی درگیری و تیراندازی متوجه تنها بودنم شده بودند با رگبار گلوله های کلاش و تيربار و سیل نارنجک های تفنگی و موشک های پی در پی آر پی جی چنان آتشی روی کانال می ریخت اند که دیگر جرات جابجایی در داخل کانال را نداشتم و اجباراً داخل سنگر پناه گرفته بودم ، رگبار گلوله ها با صدای ويز ويز از بالای سنگر رد میشدند و نارنجک های تفنگی به اینطرف و آنطرف سنگر خورده و ترکش های ریز و تیزشان در هوا پخش می شد ، چند آر پی جی زن عراقی هم همزمان سنگرم را روی خاکریز نشانه رفته و موشک ها یکی پس از دیگری به سینه و لبه خاکریز می خورند و باصدای مهیبی منفجر می شدند ، داخل سنگر بصورت مجاله شده جمع شده و از شدت تیراندازی و انفجارات جرات برخاستن و نگاه به داخل حوضچه ها را نداشتم .
موشک های آر پی جی به اتمام رسیده بودند ، اما هنوز دهها عدد نارنجک دستی داشتم ، عراقی ها یکسره تاج خاکریز را به گلوله بسته بودند و من هم داخل سنگر پناه گرفته و برای اعلام وجود و ترساندن شأن ، هر چند دقیقه یکبار نارنجکی به داخل حوضچه اول پرتاب می کردم .
🖍 خاطره از #بسیجی_جانباز_عباس_لشگری
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
📝 #خاطراتی مستند و میدانی از عملیات عاشورایی #بدر :
💢 #خط_همایون ، جمعه ۱۳۶۳/۱۲/۲۴ ، روز سوم ، پاتک دوم
📌 #قسمت_۲۵
بسم الله الرحمن الرحیم
خبر شهادت سردار رضا زلفخانی معاون دلیر و مخلص گردان ، برای یاران و همرزمان بسیار ناگوار و غم افزا بود ، اما با این وجود هجوم همه جانبه دشمن ادامه داشت و سرتاسر خط آتش و خون بود ، باید به قولی که به سردار داده بودم عمل کرده و از نفوذ کماندوهای عراقی به داخل کانال جلوگیری می کردم ، کوله آر پی جی را پر از موشک کرده و یک جعبه نارنجک چهل تکه هم برداشته و سراسیمه به آنطرف پل بتونی رفته و در داخل سنگری مقابل حوضچه ها مستقر و یواشکی مشغول تماشای داخل حوضچه ها شدم ، کماندوهای عراقی به حوضچه اول رسیده و در لبه حوضچه دوم با دوربین مشغول وارسی اوضاع و اطراف کانال بودند .
نیروهای دشمن هنوز وارد حوضچه اول نشده بودند ، اما اوضاع و احوال نشان می داد که هر لحظه امکان دارد که با رد کردن حوضچه اول ، وارد کانال شوند ، سریع نارنجک ها را از قاب در آورده و داخل سنگر کنار دستم گذاشته و ضامن موشک ها را هم کشیده و چندمتر به چند متر روی سینه خاکریز چیدم ، هنوز عراقی ها از وجودم آگاه نبودند و خیلی راحت و امن لبه حوضچه دوم نشسته و مشغول تماشای کانال بودند .
دلی پرخون از بابت شهادت دوستان و بخصوص سردار زلفخانی داشتم و برای همین هم در یک محل بسیار دنج و مشرف به حوضچه دوم ایستاده و با دقت فراوان و دلی پر از خشم و انتقام ، موشکی به سمت محل تجمع عراقی ها شلیک کردم ، با لطف خداوند کریم ، موشک درست به محل مورد نظر اصابت کرده و همزمان با صدای انفجار ، صدای داد و فریاد و آخ و اوخ نیروهای عراقی هم به هوا برخاست ، داخل سنگر پریده و بعد از پناه گرفتن ، چندتا نارنجک هم با تمام قدرت و توانم سمت شأن پرتاب کردم ، ای کاش یک خمپاره انداز شصت یا لااقل یک نارنجک انداز دستی داشتم ، چون طول حوضچه ها پانصد یا شصت متری بود و هر چقدرهم تلاش می کردم که نارنجک ها را دورتر پرتاب کنم نمی شد که نمی شد ، نارنجک ها با زور فراوان به انتهای کانال اول می رسیدند ، اما با این وجود بازم خوب بود و صدا و ترکش ها باعث عقب کشیدن کماندوهای عراقی می شد.
نبرد شدید کماکان در آنطرف پل ادامه داشت و همه رزمندگان دلاورانه در سرتاسر خط مشغول مقابله با تانک ها و نفرات پیاده دشمن بودند و جای تأسف بارش آنجا بود که همه درگیر نبرد بودند و هیچ کس توجه ای به حوضچه ها و این نقطه از کانال نداشت ، اوضاع حوضچه ها رفته رفته شلوغ تر شده و تعداد زیادی کماندو در ستون یک نفره از حوضچه ای به حوضچه ایی دیگر پریده و در داخل حوضچه سوم مخفی می شوند ، از تحرکات شأن معلوم بود که نقشه ایی برای حمله به خاکریز و نفوذ به داخل کانال دارند و واسه همین هم شتابان در حال جابجایی نفرات بودند .
کم کم داشت موشک ها و نارنجک ها به آخر می رسید و نگرانی و دلشوره هم بر وجودم مستولی می شد ، ترس از تنهائی و وحشت از نفوذ کماندوها به داخل کانال و غافلگیری نیروهای گردان داشت همچون پتکی سنگین بر روح و روانم فرود می آمد ، به امید رسیدن همرزمان دل را به خدا سپرده و برای کاستن از تشويش و آشوب درونم مشغول زمزمه دعا و ذکر اسماء مبارک خداوند متعال شدم .
عراقی ها که بعد از مدتی درگیری و تیراندازی متوجه تنها بودنم شده بودند با رگبار گلوله های کلاش و تيربار و سیل نارنجک های تفنگی و موشک های پی در پی آر پی جی چنان آتشی روی کانال می ریخت اند که دیگر جرات جابجایی در داخل کانال را نداشتم و اجباراً داخل سنگر پناه گرفته بودم ، رگبار گلوله ها با صدای ويز ويز از بالای سنگر رد میشدند و نارنجک های تفنگی به اینطرف و آنطرف سنگر خورده و ترکش های ریز و تیزشان در هوا پخش می شد ، چند آر پی جی زن عراقی هم همزمان سنگرم را روی خاکریز نشانه رفته و موشک ها یکی پس از دیگری به سینه و لبه خاکریز می خورند و باصدای مهیبی منفجر می شدند ، داخل سنگر بصورت مجاله شده جمع شده و از شدت تیراندازی و انفجارات جرات برخاستن و نگاه به داخل حوضچه ها را نداشتم .
موشک های آر پی جی به اتمام رسیده بودند ، اما هنوز دهها عدد نارنجک دستی داشتم ، عراقی ها یکسره تاج خاکریز را به گلوله بسته بودند و من هم داخل سنگر پناه گرفته و برای اعلام وجود و ترساندن شأن ، هر چند دقیقه یکبار نارنجکی به داخل حوضچه اول پرتاب می کردم .
🖍 خاطره از #بسیجی_جانباز_عباس_لشگری
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
💢 #ببینید / حمله به تاسیسات نفتی آرامکو عربستان و ترس و وحشت شدید اسرائیل غاصب ....!
#انتقام_سخت
#جبهه_مقاومت
#سردار_شهید_قاسم_سلیمانی
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
#انتقام_سخت
#جبهه_مقاومت
#سردار_شهید_قاسم_سلیمانی
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
💔 رفته ولی شک نکنید
جبهه پر از دلاوره
مالک اشتر علی
هنوز کنار #رهبره....
❤️ سردار دلاورم ، داغ غمت در دل بیقراران ، همچنان تازه ست ...
#انتقام_سخت
#جبهه_مقاومت
#سردار_شهید_قاسم_سلیمانی
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
جبهه پر از دلاوره
مالک اشتر علی
هنوز کنار #رهبره....
❤️ سردار دلاورم ، داغ غمت در دل بیقراران ، همچنان تازه ست ...
#انتقام_سخت
#جبهه_مقاومت
#سردار_شهید_قاسم_سلیمانی
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
https://s7.picofile.com/file/8391367300/IMG_20181031_215146_595.jpg
📝 #خاطراتی مستند و میدانی از عملیات عاشورایی #بدر :
💢 #خط_همایون ، جمعه ۱۳۶۳/۱۲/۲۴ ، روز سوم ، پاتک دوم
📌 #قسمت_۲۶
بسم الله الرحمن الرحیم
قشون عظیم تانکها و نیروهای پیاده و کماندوی دشمن حدود دوساعتی می شد که یکسره به خط پدافندی یورش می آوردند و هر بار هم با مقاومت جانانه همرزمان در آنطرف پل بتونی مواجه و بدون هیچ دستاوردی عقب کشیده و بلافاصله حمله جدیدی را طرح ریزی و اجرا می کردند .
اینطرف پل هم اوضاع اصلأ خوب نبود و صدها کماندوی سیبل کلفت و ورزیده در حوضچه سوم تجمع کرده و قصد نفوذ به داخل کانال را داشتند و همه جانبه با کلاش و تیربار و آر پی جی و نارنجک انداز محل استقرارم را در داخل کانال زیر آتش گرفته بودند ، خوشبختانه سنگرم موقعیت بسیار خوبی داشت و از ارتفاع بالا تمام حوضچه ها را از اول تا آخر می دیدم و یواشکی تحرکات عراقی ها را رصد می کردم و گهگاهی هم بدون هدف نارنجکی داخل حوضچه اول که محوطه داخلی اش درست زیر پام بود ، پرتاب کرده و اعلام حضور میکردم .
کماندوهای عراقی هم کنار لبه دوم موضع گرفته و هر کدام از ستمی سوی سنگرم تیراندازی می کردند ، اما خوش شانسی ، محل استقرارم در ارتفاع بود و هر چه شلیک می کردند یا به دیواره بیرونی خاکریز می خورد و یا زوزه کشان از بالای سنگر رد می شد و فقط هراز گاهی چندتا نارنجک تفنگی به داخل کانال می افتاد که گونی های سنگر جلوی ترکش های آنها را نیز می گرفت . نارنجک هایم داشت به پایان می رسید و هنوز از کمک خبری نبود ، کم کم به این نتیجه رسیدم که هیچکدام از نفرات گردان توجه ای به این قسمت کانال ندارند و همه درگیر نبرد با قشون اصلی دشمن هستند ، باید خودم هرچه سریعتر کاری بکنم که وگرنه نفوذ کماندوهای عراقی به داخل کانال و غافلگیر نمودن نیروهای گردان ، امری بسیار حتمی و قطعی بود ، نارنجک ها هم به اتمام رسید و یکی شأن را برای دفاع شخصی نگاه داشته و آخرین نارنجک را هم پرتاب کردم و در کمال ناباروری بدون هیچ گونه مهماتی مقابل صدها کماندوی عراقی ماندم که سعی در ورود به کانال داشتند و فاصله چندانی هم با خاکریز نداشتند .
لحظه ای درنگ باعث آگاهی عراقی ها از اتمام مهمات و پیشروی آنان می شد ، سریع باید تصمیمی می گرفتم ، یا باید می ماندم و بی سلاح کشته یا اسیر میشدم و یا باید هر جوری بود زیر آن همه تیر و ترکش و موج از سنگر خارج و تند و تیز آنطرف پل می رفتم و ضمن باخبر کردن یاران ، مهماتی برای ادامه درگیری می آوردم ، ترس از اسارت و حقارت های بعد آن ، چنان مضطرب و هراسانم کرد که دیگر ماندن را صلاح ندانسته و شتابان و سینه خیز از سنگر خارج و سریع سمت پل بتونی رفتم ، هنوز چند قدمی با پل فاصله داشتم که یکدفعه ديدم سردار رسول وزيری فرمانده دلاور گردان و تعدادی از رزمندگان ضمن تيراندازی بسمت حوضچه ها ، در حال نزدیک شدن به انتهای کانال هستند ، بقدری خوشحال شدم که انگار دنیا را بهم دادند ، نفسی راحت کشیده و شاد و خندان به استقبال شأن رفتم .
سردار وزیری و یاران همراه با عبور از داخل لوله پل هر کدام در گوشه ای از کانال موضع گرفته و از چندین نقطه عراقی ها را در داخل حوضچه ها زیر آتش گرفتند و آنقدر گلوله کلاش و تیربار و موشک آر پی جی از ارتفاع بالا به روی حوضچه ها ریختند که کماندوهای بزدل عراقی بعد از یک مقاومت بسیار کوتاه ، تاب نیاورده و با بر جای گذاشتن تعدادی جنازه یک به یک شروع به فرار و دور شدن از کانال کردند .
با فرار کماندوهای عراقی از داخل حوضچه ها و اطمینان از عقب نشینی آنان ، بنا به دستور فرمانده دلاور گردان همگی بدين سوی پل آمده و مشغول مقابله با قشون اصلی دشمن شدیم . نبرد و درگيری چندين ساعته و کرمای داغ و سوزان جنوب و تشنگی شدید ، حسابی بچه ها را کلافه و خسته نموده وآثار خستگی و بيخوابی در چهره تک به تک آنان کاملأ آشکار ديده می شد ، دشمن زبون دست بردار نبود و پشت سر هم تانکها را سمت کانال می فرستاد و با شلیک گلوله توپ و رگبار مسلسل تلاش می کردند که رخنه ای در خط ایجاد و وارد کانال شوند ، اما هر بار که به نزدیکی خاکریز می رسیدند ، رزمندگان غیرتمند و جان برکف اجازه نفوذ به آنان نمی دادند و با فريادهای بلند الله اکبر شروع به تيراندازی سمت تانکها و نفرات پياده دشمن می کردند و قشون دشمن هم ترسیده و سریع عقب نشینی می کردند .
در یکی از حملات دشمن ، تانک ها به نزدیکی خاکریز رسیده و مشغول شلیک موشک آر پی جی بودم که یکدفعه سردار رسول وزیری فرمانده دلاور گردان قبضه آرپی جی را از دستم گرفت و بعد هم در کمال شجاعت ، زانو به سینه خاکریز گذاشته و قصد شليک موشک را کرد که ناگهان گلوله ای مستقيم با صدایی محکم به کلاه سياه بالای سرشأن خورد و کلاه را بطرفی پرتاب کرد ....
🖍 خاطره از #بسیجی_جانباز_عباس_لشگری
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
📝 #خاطراتی مستند و میدانی از عملیات عاشورایی #بدر :
💢 #خط_همایون ، جمعه ۱۳۶۳/۱۲/۲۴ ، روز سوم ، پاتک دوم
📌 #قسمت_۲۶
بسم الله الرحمن الرحیم
قشون عظیم تانکها و نیروهای پیاده و کماندوی دشمن حدود دوساعتی می شد که یکسره به خط پدافندی یورش می آوردند و هر بار هم با مقاومت جانانه همرزمان در آنطرف پل بتونی مواجه و بدون هیچ دستاوردی عقب کشیده و بلافاصله حمله جدیدی را طرح ریزی و اجرا می کردند .
اینطرف پل هم اوضاع اصلأ خوب نبود و صدها کماندوی سیبل کلفت و ورزیده در حوضچه سوم تجمع کرده و قصد نفوذ به داخل کانال را داشتند و همه جانبه با کلاش و تیربار و آر پی جی و نارنجک انداز محل استقرارم را در داخل کانال زیر آتش گرفته بودند ، خوشبختانه سنگرم موقعیت بسیار خوبی داشت و از ارتفاع بالا تمام حوضچه ها را از اول تا آخر می دیدم و یواشکی تحرکات عراقی ها را رصد می کردم و گهگاهی هم بدون هدف نارنجکی داخل حوضچه اول که محوطه داخلی اش درست زیر پام بود ، پرتاب کرده و اعلام حضور میکردم .
کماندوهای عراقی هم کنار لبه دوم موضع گرفته و هر کدام از ستمی سوی سنگرم تیراندازی می کردند ، اما خوش شانسی ، محل استقرارم در ارتفاع بود و هر چه شلیک می کردند یا به دیواره بیرونی خاکریز می خورد و یا زوزه کشان از بالای سنگر رد می شد و فقط هراز گاهی چندتا نارنجک تفنگی به داخل کانال می افتاد که گونی های سنگر جلوی ترکش های آنها را نیز می گرفت . نارنجک هایم داشت به پایان می رسید و هنوز از کمک خبری نبود ، کم کم به این نتیجه رسیدم که هیچکدام از نفرات گردان توجه ای به این قسمت کانال ندارند و همه درگیر نبرد با قشون اصلی دشمن هستند ، باید خودم هرچه سریعتر کاری بکنم که وگرنه نفوذ کماندوهای عراقی به داخل کانال و غافلگیر نمودن نیروهای گردان ، امری بسیار حتمی و قطعی بود ، نارنجک ها هم به اتمام رسید و یکی شأن را برای دفاع شخصی نگاه داشته و آخرین نارنجک را هم پرتاب کردم و در کمال ناباروری بدون هیچ گونه مهماتی مقابل صدها کماندوی عراقی ماندم که سعی در ورود به کانال داشتند و فاصله چندانی هم با خاکریز نداشتند .
لحظه ای درنگ باعث آگاهی عراقی ها از اتمام مهمات و پیشروی آنان می شد ، سریع باید تصمیمی می گرفتم ، یا باید می ماندم و بی سلاح کشته یا اسیر میشدم و یا باید هر جوری بود زیر آن همه تیر و ترکش و موج از سنگر خارج و تند و تیز آنطرف پل می رفتم و ضمن باخبر کردن یاران ، مهماتی برای ادامه درگیری می آوردم ، ترس از اسارت و حقارت های بعد آن ، چنان مضطرب و هراسانم کرد که دیگر ماندن را صلاح ندانسته و شتابان و سینه خیز از سنگر خارج و سریع سمت پل بتونی رفتم ، هنوز چند قدمی با پل فاصله داشتم که یکدفعه ديدم سردار رسول وزيری فرمانده دلاور گردان و تعدادی از رزمندگان ضمن تيراندازی بسمت حوضچه ها ، در حال نزدیک شدن به انتهای کانال هستند ، بقدری خوشحال شدم که انگار دنیا را بهم دادند ، نفسی راحت کشیده و شاد و خندان به استقبال شأن رفتم .
سردار وزیری و یاران همراه با عبور از داخل لوله پل هر کدام در گوشه ای از کانال موضع گرفته و از چندین نقطه عراقی ها را در داخل حوضچه ها زیر آتش گرفتند و آنقدر گلوله کلاش و تیربار و موشک آر پی جی از ارتفاع بالا به روی حوضچه ها ریختند که کماندوهای بزدل عراقی بعد از یک مقاومت بسیار کوتاه ، تاب نیاورده و با بر جای گذاشتن تعدادی جنازه یک به یک شروع به فرار و دور شدن از کانال کردند .
با فرار کماندوهای عراقی از داخل حوضچه ها و اطمینان از عقب نشینی آنان ، بنا به دستور فرمانده دلاور گردان همگی بدين سوی پل آمده و مشغول مقابله با قشون اصلی دشمن شدیم . نبرد و درگيری چندين ساعته و کرمای داغ و سوزان جنوب و تشنگی شدید ، حسابی بچه ها را کلافه و خسته نموده وآثار خستگی و بيخوابی در چهره تک به تک آنان کاملأ آشکار ديده می شد ، دشمن زبون دست بردار نبود و پشت سر هم تانکها را سمت کانال می فرستاد و با شلیک گلوله توپ و رگبار مسلسل تلاش می کردند که رخنه ای در خط ایجاد و وارد کانال شوند ، اما هر بار که به نزدیکی خاکریز می رسیدند ، رزمندگان غیرتمند و جان برکف اجازه نفوذ به آنان نمی دادند و با فريادهای بلند الله اکبر شروع به تيراندازی سمت تانکها و نفرات پياده دشمن می کردند و قشون دشمن هم ترسیده و سریع عقب نشینی می کردند .
در یکی از حملات دشمن ، تانک ها به نزدیکی خاکریز رسیده و مشغول شلیک موشک آر پی جی بودم که یکدفعه سردار رسول وزیری فرمانده دلاور گردان قبضه آرپی جی را از دستم گرفت و بعد هم در کمال شجاعت ، زانو به سینه خاکریز گذاشته و قصد شليک موشک را کرد که ناگهان گلوله ای مستقيم با صدایی محکم به کلاه سياه بالای سرشأن خورد و کلاه را بطرفی پرتاب کرد ....
🖍 خاطره از #بسیجی_جانباز_عباس_لشگری
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
💢 #ببینید / روایت منتشر نشده و عارفانه #حضرت_آیتالله_خامنهای و سپهبد پاسدار #سردار_شهید_قاسم_سلیمانی از مکالمه بیسیم #سردار_شهید_مهدی_باکری فرمانده دلاور و بی ادعای #لشگر_۳۱_عاشورا با #سردار_شهید_احمد_کاظمی ساعتی قبل از #شهادت
⏰ زمان مکالمه : ساعت ۳ بعدازظهر روز شنبه ۱۳۶۳/۱۲/۲۵
🔸 #عملیات_بدر ، اسفند ماه ۱۳۶۳ ، منطقه عملیاتی #شرق_دجله عراق ، نخلستان های روستای #حریبه عراق
👌 بسیار زیبا و دیدنی #حتما_ببینید
#دفاع_مقدس
#رزمندگان_زنجان
#عملیات_بدر
#شرق_دجله_عراق
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
⏰ زمان مکالمه : ساعت ۳ بعدازظهر روز شنبه ۱۳۶۳/۱۲/۲۵
🔸 #عملیات_بدر ، اسفند ماه ۱۳۶۳ ، منطقه عملیاتی #شرق_دجله عراق ، نخلستان های روستای #حریبه عراق
👌 بسیار زیبا و دیدنی #حتما_ببینید
#دفاع_مقدس
#رزمندگان_زنجان
#عملیات_بدر
#شرق_دجله_عراق
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
💢 #دل_بخدا_بسپار
🖍 دعائی مجرب از حضرت رسول اکرم (ص) برای شفای بیماران :
🔹از حضرت امام محمّد باقر (ع) مرويست كه ، حضرت اميرالمؤمنين علی (ع) مريض شده بودند و حضرت رسول الله (ص) به ديدن ایشان آمده و به آن حضرت فرمودند که برای عافیت از بیماری اینگونه بگو :
🤲 اَللّهُمَّ اِنّى اَسْئَلُكَ تَعْجيلَ عافِيَتِكَ وَصَبْراً عَلى بَلِيَّتِكَ وَخُرُوجاً اِلى رَحْمَتِكَ
🔸خدايا از تو خواهم شتاب در عافيتت و شكيبايى بر بلايت و درآمدن بسوى رحمتت را
📕 منابع : کتاب ادعیه و تغوید مجرب از مفاتح الجنان
#فتنه_های_آخرالزمان
#کرونا_بازی
#ویروس_کرونا
#فتنه_شیطان
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
🖍 دعائی مجرب از حضرت رسول اکرم (ص) برای شفای بیماران :
🔹از حضرت امام محمّد باقر (ع) مرويست كه ، حضرت اميرالمؤمنين علی (ع) مريض شده بودند و حضرت رسول الله (ص) به ديدن ایشان آمده و به آن حضرت فرمودند که برای عافیت از بیماری اینگونه بگو :
🤲 اَللّهُمَّ اِنّى اَسْئَلُكَ تَعْجيلَ عافِيَتِكَ وَصَبْراً عَلى بَلِيَّتِكَ وَخُرُوجاً اِلى رَحْمَتِكَ
🔸خدايا از تو خواهم شتاب در عافيتت و شكيبايى بر بلايت و درآمدن بسوى رحمتت را
📕 منابع : کتاب ادعیه و تغوید مجرب از مفاتح الجنان
#فتنه_های_آخرالزمان
#کرونا_بازی
#ویروس_کرونا
#فتنه_شیطان
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
💢 #ببینید / ما #شوخی میگیریم و #کرونا جدی #میکشد
🙏 هموطن عزیز ! کرونا ویروس درمانی ندارد ، در خانه نشینی بهترین راه حل خلاصی از شیوع این بلای خانمانسوز است ، لطفاً به جان عزیزان خویش رحم کرده و از دیدار نوروزی و رفتن به مسافرت خود داری کنید . باتشکر
#فتنه_های_آخرالزمان
#ویروس_کرونا
#فتنه_شیطان
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
🙏 هموطن عزیز ! کرونا ویروس درمانی ندارد ، در خانه نشینی بهترین راه حل خلاصی از شیوع این بلای خانمانسوز است ، لطفاً به جان عزیزان خویش رحم کرده و از دیدار نوروزی و رفتن به مسافرت خود داری کنید . باتشکر
#فتنه_های_آخرالزمان
#ویروس_کرونا
#فتنه_شیطان
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
https://s7.picofile.com/file/8391479684/IMG_20181027_174838_205.jpg
📝 #خاطراتی مستند و میدانی از عملیات عاشورایی #بدر :
💢 #خط_همایون ، جمعه ۱۳۶۳/۱۲/۲۴ ، روز سوم ، پاتک دوم
📌 #قسمت_۲۷
بسم الله الرحمن الرحیم
با لطف و عنايت خداوند متعال ، گلوله مستقيم عراقی ها هيچگونه آسيبی به فرمانده دلاور گردان نرسانده و سردار وزیری متعجب و لبخند زنان آرپی جی را بهم داده و خم شد و کلاهش را از روی زمين برداشته و با تعجب و شگفتی مشغول تماشای دو سوراخ اینطرف و آنطرف کلاه شد ، واقعاً شبیه به یک مجعزه بود ، تیر تک تیراندازان دشمن با اندکی فاصله از لا به لای موهای سردار رد شده و هیچگونه صدمه ای به سرش وارد نکرده و فقط دو تا سوراخ ، روی کلاه باز کرده بود ، زنده ماندن و سلامتی سردار موجب شادی و سرور همرزمان شده و لبخند بر لب های خشکیده همه نقش بست .
سردار وزیری دوباره کلاه سوراخش را به سرش گذاشته و یک دستشو روی شونه ام گذاشت و لبخند زنان گفت : اینکار ( آر پی جی زدن ) کار ما نیست ، بهتره که ما بریم دنبال کار خودمان ، بعد هم خنده کنان خداحافظی کرده و به همراه تنی چند از یاران خود راهی سمت پائين کانال و جاده خاکی شد ، حملات تانکها بدون وقفه و یکسره ادامه داشت و از شدت و دفعات یورش قشون عظیم دشمن کاملاً معلوم بود که عراقی ها امروز تصمیم جدی برای شکستن مقاومت خط و تصرف کانال دارند ، اما با عنایات و امداد های الهی ، رزمندگان کم تعداد گردان با تمامی توان و قدرت ، همچون سدی آهنين مقابل شأن ايستاده و در سرتاسر خط جانانه درحال نبرد با تانکها و نیروهای پیاده و کماندوی عراقی بودند .
لحظات بسیار سخت و دشواری بود ، خط از زمین و آسمان کوبیده می شد و صدها تانک با گلوله مستقیم توپ دیواره بیرونی خاکریز را می زدند ، رگبار گلوله مسلسل تانک ها و گلوله هزاران سلاح سبک نیروی پیاده دشمن ، همچون زنبور ویز ویزکنان از بالای سنگر ها رد می شدند و صدای شاق و شوق شأن فضای داخلی کانال را پر کرده بود ، تمام اطرافمان دود و آتش و خاکستر بود و فضای بالای کانال را ابری سیاه و تیره پوشانیده بود ، تعداد نفرات گردان با درازای نبرد ، کمتر کمتر می شد و هراز گاهی سنگری منهدم و رزمنده ایی در خون غلطیده و شهید یا مجروح به کنار جاده خاکی منتقل می شد . با آنکه نبرد بسیار نابرابر و ناجوانمردانه بود ، اما با این وجود تبلور صحنه عشق و وفا و ایثار و مردانگی بود ، بعضی مواقع که برای شلیک موشک در طول کانال جابجا می شدم ، همرزمان عاشقی را می دیدم که در آن هوای داغ و سوزان ، تشنه کام و عرق ريزان مشغول جنگ و دفاع بودند و در عين حالی که مشغول نبرد با تانکها و نفرات پياده و کماندو عراقی بودند ، بر لبان ترک خورده و خشکيده شان هم گل واژه دعا و نيايش نقش بسته و زمزمه های روح پرور راز و نيازشان فضای کانال را معطر می کرد .
ساعت ها یک به یک می گذاشتند و حملات هوایی و زمینی دشمن پایانی نداشت ، بقدری گرد و خاک خورده بودم که دماغ و دهانم پر از خاک و گل بود و از شدت تشنگی ، زبانم به دیواره بالایی دهانم چسبیده بود ، از دیشب قطره ای آب در کانال یافت نمی شد و همه رزمندگان تشنه بودند ، مشغول اتصال موشک به قبضه بودم که ناگهان خبر مجروحیت برادر بسیجی نادر عسگری سنگر به سنگر گشته و به انتهای کانال رسید ، برادر عسگری را در میدان نبرد شناخته بودم و بسیار هم شیفته شجاعت و دلاوری اش شده بودم ، هیکل بسیار نحیفی داشت ، اما دل بزرگی همچون دل شیر داشت و بی پروا به استقبال خطر می رفت ، واقعاً دوستش داشتم و واسه همین هم با شنیدن خبر چنان سراسیمه شدم که سریع آر پی جی را انداخته و نفس زنان و نیم خیز خود را به بالین اش رساندم ، امدادگران در حال انتقال پیکر مجروحش به سمت جاده خاکی بودند ، تیر مستقیم مسلسل تانک درست به سرش اصابت و نیمی از جمجمه اش را برده بود ، وضعیتش بقدری خراب بود که احتمال زنده ماندنش بسیار بسیار کم به نظر می آمد ، نادر بیهوش بود و ماندنم در کنار پیکر مجروحش هیچ چیزی را عوض نمی کرد ، برای همین هم با دیدگانی اشکبار با پیکر غرق خونش وداع کرده و ناراحت و غمگین به سمت سنگرم راه افتادم ، هنوز به انتهای کانال نرسیده و با غم مجروحیت رفیق نازم کنار نیامده بودم که یکدفعه خبر مجروحیت شدید سردار رسول وزیری در کانال پيچيد و چنان غافلگیرم کرد که بی اختیار زانوهایم شل شد و گوشه ای نشسته و همچون کودکی بی پناه شروع به گریه کردن کردم ...
🖍 خاطره از #بسیجی_جانباز_عباس_لشگری
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
📝 #خاطراتی مستند و میدانی از عملیات عاشورایی #بدر :
💢 #خط_همایون ، جمعه ۱۳۶۳/۱۲/۲۴ ، روز سوم ، پاتک دوم
📌 #قسمت_۲۷
بسم الله الرحمن الرحیم
با لطف و عنايت خداوند متعال ، گلوله مستقيم عراقی ها هيچگونه آسيبی به فرمانده دلاور گردان نرسانده و سردار وزیری متعجب و لبخند زنان آرپی جی را بهم داده و خم شد و کلاهش را از روی زمين برداشته و با تعجب و شگفتی مشغول تماشای دو سوراخ اینطرف و آنطرف کلاه شد ، واقعاً شبیه به یک مجعزه بود ، تیر تک تیراندازان دشمن با اندکی فاصله از لا به لای موهای سردار رد شده و هیچگونه صدمه ای به سرش وارد نکرده و فقط دو تا سوراخ ، روی کلاه باز کرده بود ، زنده ماندن و سلامتی سردار موجب شادی و سرور همرزمان شده و لبخند بر لب های خشکیده همه نقش بست .
سردار وزیری دوباره کلاه سوراخش را به سرش گذاشته و یک دستشو روی شونه ام گذاشت و لبخند زنان گفت : اینکار ( آر پی جی زدن ) کار ما نیست ، بهتره که ما بریم دنبال کار خودمان ، بعد هم خنده کنان خداحافظی کرده و به همراه تنی چند از یاران خود راهی سمت پائين کانال و جاده خاکی شد ، حملات تانکها بدون وقفه و یکسره ادامه داشت و از شدت و دفعات یورش قشون عظیم دشمن کاملاً معلوم بود که عراقی ها امروز تصمیم جدی برای شکستن مقاومت خط و تصرف کانال دارند ، اما با عنایات و امداد های الهی ، رزمندگان کم تعداد گردان با تمامی توان و قدرت ، همچون سدی آهنين مقابل شأن ايستاده و در سرتاسر خط جانانه درحال نبرد با تانکها و نیروهای پیاده و کماندوی عراقی بودند .
لحظات بسیار سخت و دشواری بود ، خط از زمین و آسمان کوبیده می شد و صدها تانک با گلوله مستقیم توپ دیواره بیرونی خاکریز را می زدند ، رگبار گلوله مسلسل تانک ها و گلوله هزاران سلاح سبک نیروی پیاده دشمن ، همچون زنبور ویز ویزکنان از بالای سنگر ها رد می شدند و صدای شاق و شوق شأن فضای داخلی کانال را پر کرده بود ، تمام اطرافمان دود و آتش و خاکستر بود و فضای بالای کانال را ابری سیاه و تیره پوشانیده بود ، تعداد نفرات گردان با درازای نبرد ، کمتر کمتر می شد و هراز گاهی سنگری منهدم و رزمنده ایی در خون غلطیده و شهید یا مجروح به کنار جاده خاکی منتقل می شد . با آنکه نبرد بسیار نابرابر و ناجوانمردانه بود ، اما با این وجود تبلور صحنه عشق و وفا و ایثار و مردانگی بود ، بعضی مواقع که برای شلیک موشک در طول کانال جابجا می شدم ، همرزمان عاشقی را می دیدم که در آن هوای داغ و سوزان ، تشنه کام و عرق ريزان مشغول جنگ و دفاع بودند و در عين حالی که مشغول نبرد با تانکها و نفرات پياده و کماندو عراقی بودند ، بر لبان ترک خورده و خشکيده شان هم گل واژه دعا و نيايش نقش بسته و زمزمه های روح پرور راز و نيازشان فضای کانال را معطر می کرد .
ساعت ها یک به یک می گذاشتند و حملات هوایی و زمینی دشمن پایانی نداشت ، بقدری گرد و خاک خورده بودم که دماغ و دهانم پر از خاک و گل بود و از شدت تشنگی ، زبانم به دیواره بالایی دهانم چسبیده بود ، از دیشب قطره ای آب در کانال یافت نمی شد و همه رزمندگان تشنه بودند ، مشغول اتصال موشک به قبضه بودم که ناگهان خبر مجروحیت برادر بسیجی نادر عسگری سنگر به سنگر گشته و به انتهای کانال رسید ، برادر عسگری را در میدان نبرد شناخته بودم و بسیار هم شیفته شجاعت و دلاوری اش شده بودم ، هیکل بسیار نحیفی داشت ، اما دل بزرگی همچون دل شیر داشت و بی پروا به استقبال خطر می رفت ، واقعاً دوستش داشتم و واسه همین هم با شنیدن خبر چنان سراسیمه شدم که سریع آر پی جی را انداخته و نفس زنان و نیم خیز خود را به بالین اش رساندم ، امدادگران در حال انتقال پیکر مجروحش به سمت جاده خاکی بودند ، تیر مستقیم مسلسل تانک درست به سرش اصابت و نیمی از جمجمه اش را برده بود ، وضعیتش بقدری خراب بود که احتمال زنده ماندنش بسیار بسیار کم به نظر می آمد ، نادر بیهوش بود و ماندنم در کنار پیکر مجروحش هیچ چیزی را عوض نمی کرد ، برای همین هم با دیدگانی اشکبار با پیکر غرق خونش وداع کرده و ناراحت و غمگین به سمت سنگرم راه افتادم ، هنوز به انتهای کانال نرسیده و با غم مجروحیت رفیق نازم کنار نیامده بودم که یکدفعه خبر مجروحیت شدید سردار رسول وزیری در کانال پيچيد و چنان غافلگیرم کرد که بی اختیار زانوهایم شل شد و گوشه ای نشسته و همچون کودکی بی پناه شروع به گریه کردن کردم ...
🖍 خاطره از #بسیجی_جانباز_عباس_لشگری
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
💢 #ببینید / توصیه های مهم سپهبد پاسدار #سردار_شهید_قاسم_سلیمانی برای عبور از مشکلات
🔹️از صبر و همبستگی تا مدیریت جهادی
🔹باید رفت جلو و گفت "بیا"!
➕ با بخشهایی منتشر نشده از حضور #حاج_قاسم در دوران دفاع مقدس و جنگ سوریه
#انتقام_سخت
#جبهه_مقاومت
#سردار_شهید_قاسم_سلیمانی
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
🔹️از صبر و همبستگی تا مدیریت جهادی
🔹باید رفت جلو و گفت "بیا"!
➕ با بخشهایی منتشر نشده از حضور #حاج_قاسم در دوران دفاع مقدس و جنگ سوریه
#انتقام_سخت
#جبهه_مقاومت
#سردار_شهید_قاسم_سلیمانی
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
💢 در لحظه تحویل سال دعای شریف فرج را با هم زمزمه کنیم .
🤲 اِلهى عَظُمَ الْبَلاَّءُ وَبَرِحَ الْخَفاَّءُ وَانْكَشَفَ الْغِطاَّءُ وَانْقَطَعَ الرَّجاَّءُ
وَضاقَتِ الاْرْضُ وَمُنِعَتِ السَّماَّءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِى الشِّدَّةِ وَالرَّخاَّء
🔹 خدايا بلاء عظيم گشته و درون آشكار شد و پرده از كارها برداشته شد و اميد قطع شد و زمين تنگ شد و از ريزش رحمت آسمان جلوگيرى شد و تويى ياور و شكوه بسوى تو است و اعتماد و تكيه ما چه در سختى و چه در آسانى بر تو است .
❤️🌸 سال نو مبارک ، آرزو میکنم در این رویش سبز خداوندی ، الطاف و نعمات او همواره شامل حالتان شود .
#سال_۱۳۹۹_خورشیدی
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
🤲 اِلهى عَظُمَ الْبَلاَّءُ وَبَرِحَ الْخَفاَّءُ وَانْكَشَفَ الْغِطاَّءُ وَانْقَطَعَ الرَّجاَّءُ
وَضاقَتِ الاْرْضُ وَمُنِعَتِ السَّماَّءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِى الشِّدَّةِ وَالرَّخاَّء
🔹 خدايا بلاء عظيم گشته و درون آشكار شد و پرده از كارها برداشته شد و اميد قطع شد و زمين تنگ شد و از ريزش رحمت آسمان جلوگيرى شد و تويى ياور و شكوه بسوى تو است و اعتماد و تكيه ما چه در سختى و چه در آسانى بر تو است .
❤️🌸 سال نو مبارک ، آرزو میکنم در این رویش سبز خداوندی ، الطاف و نعمات او همواره شامل حالتان شود .
#سال_۱۳۹۹_خورشیدی
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🤲 یا مقلب القلوب و الابصار ، یا مدبرالیل و النهار ، یا محول الحول و الاحوال ، حول حالنا الی احسن الحال
💐 آغاز بهار و خرمی طبیعت و عطرافشانی گلها را تبریک میگویم.
و دعا میکنم که در همه فصول سال بهاری باشید..
و در همه حال خرم و در کنار خانواده، چون گل عطرافشان و شادی افزا باشید ...
در آغازین لحظات سال جدید ، از درگاه خداوند متعال خواستارم که ارمغان روزهای سال جدید آرامشی باشد از جنس خدا .
آرامشی که هیچ گاه تمام نشود .
در دعایی خاضعانه از درگاه مدبر هستی در سال جدید سلامتی ، شادی ، موفقیت و بهروزی
و در یک کلام احسنالحال را برای شما عزیز جان و خانواده محترمتان خواهانم .
🌸🌸 ارادتمند عباس لشگری
#سال_نو_مبارک
#سال_۱۳۹۹_خورشیدی
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
💐 آغاز بهار و خرمی طبیعت و عطرافشانی گلها را تبریک میگویم.
و دعا میکنم که در همه فصول سال بهاری باشید..
و در همه حال خرم و در کنار خانواده، چون گل عطرافشان و شادی افزا باشید ...
در آغازین لحظات سال جدید ، از درگاه خداوند متعال خواستارم که ارمغان روزهای سال جدید آرامشی باشد از جنس خدا .
آرامشی که هیچ گاه تمام نشود .
در دعایی خاضعانه از درگاه مدبر هستی در سال جدید سلامتی ، شادی ، موفقیت و بهروزی
و در یک کلام احسنالحال را برای شما عزیز جان و خانواده محترمتان خواهانم .
🌸🌸 ارادتمند عباس لشگری
#سال_نو_مبارک
#سال_۱۳۹۹_خورشیدی
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
💢 سین مثل #سردار_دل_ها
پی تو در خلوت تو، شب همه شب بیدارم
ای سفر کرده كه من چشم به راهت دارم
خانه ام ابری و چشمان تو همچون خورشید
چه کنم؟ دست خودم نیست اگر می بارم....
💔 سردار دلاورم ! در آغاز سال جدید ، جایت واقعاً خالیست ، دلمان برایتان تنگ شده سردار ...
#سردار_شهید_قاسم_سلیمانی
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
پی تو در خلوت تو، شب همه شب بیدارم
ای سفر کرده كه من چشم به راهت دارم
خانه ام ابری و چشمان تو همچون خورشید
چه کنم؟ دست خودم نیست اگر می بارم....
💔 سردار دلاورم ! در آغاز سال جدید ، جایت واقعاً خالیست ، دلمان برایتان تنگ شده سردار ...
#سردار_شهید_قاسم_سلیمانی
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
💢 باسلام ؛ بحق باب الحوائج حضرت موسی بن جعفر(ع) سال۱۳۹۹ ، سالی سرشار از خیر و برکت ، سلامتی و عافیت ، بندگی و عبودیت در کنار خانواده محترم و عزیزتان داشته باشید.
⛔️ دوستان عزیز شما را به خدا این ویروس شیطانی #کرونا را جدی بگیرید .
🔹از ظهر دیروز تا امروز ، ۱۲۳۷ مورد جدید ابتلا به کرونا در کشور شناسایی شد و شمار مبتلایان به ۱۹۶۴۴ نفر رسید.
🔹با جان باختن ۱۴۹ نفر از بیماران، مجموع درگذشتگان بر اثر #کرونا_ویروس در کشور به ۱۴۳۳ نفر رسیده است .
👌 در خانه بمانیم ، این روزها ، خانه بهترین و امن ترین جای دنیاست . اگر به دوست و آشنا و فامیل رحم نمی کنید به فرزندان خود رحم کنید که خطر در کمین است .
🙏 با سپاس فراوان
#سال_نو_مبارک
#سال_۱۳۹۹_خورشیدی
#فتنه_های_آخرالزمان
#ویروس_کرونا
#فتنه_شیطان
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
⛔️ دوستان عزیز شما را به خدا این ویروس شیطانی #کرونا را جدی بگیرید .
🔹از ظهر دیروز تا امروز ، ۱۲۳۷ مورد جدید ابتلا به کرونا در کشور شناسایی شد و شمار مبتلایان به ۱۹۶۴۴ نفر رسید.
🔹با جان باختن ۱۴۹ نفر از بیماران، مجموع درگذشتگان بر اثر #کرونا_ویروس در کشور به ۱۴۳۳ نفر رسیده است .
👌 در خانه بمانیم ، این روزها ، خانه بهترین و امن ترین جای دنیاست . اگر به دوست و آشنا و فامیل رحم نمی کنید به فرزندان خود رحم کنید که خطر در کمین است .
🙏 با سپاس فراوان
#سال_نو_مبارک
#سال_۱۳۹۹_خورشیدی
#فتنه_های_آخرالزمان
#ویروس_کرونا
#فتنه_شیطان
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
👌 رزمندگان #جبهه_سلامت خسته نباشید و خدا قوت
💢 خدایا خودت فرموده ای اینگونه دعایت کنیم :
🤲 پروردگارا ! پس از آن که ما را هدایت کردی ، دلهای ما را به باطل مایل مگردان و از سوی خود ما را رحمتی ببخش ، بهراستی که تو خود بسیار بخشندهای.
سوره آل عمران/ آیه ۸
🙏 خداوندا ! تمام عبادتگاه ها تعطیل و حرم ها قفل و عاشقانت سرگردان و حیرانند ، عنایتی فرما و نجات مان ده که سخت همچون لحظات خونبار دفاع مقدس به امدادهای غیبی ات محتاج و نیازمندیم .
🤲 یا مقلب القلوب و الابصار
یا مدبرالیل و النهار
یا محول الحول و الاحوال
حول حالنا الی احسن الحال
#سال_نو_مبارک
#سال_۱۳۹۹_خورشیدی
#فتنه_های_آخرالزمان
#ویروس_کرونا
#فتنه_شیطان
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
💢 خدایا خودت فرموده ای اینگونه دعایت کنیم :
🤲 پروردگارا ! پس از آن که ما را هدایت کردی ، دلهای ما را به باطل مایل مگردان و از سوی خود ما را رحمتی ببخش ، بهراستی که تو خود بسیار بخشندهای.
سوره آل عمران/ آیه ۸
🙏 خداوندا ! تمام عبادتگاه ها تعطیل و حرم ها قفل و عاشقانت سرگردان و حیرانند ، عنایتی فرما و نجات مان ده که سخت همچون لحظات خونبار دفاع مقدس به امدادهای غیبی ات محتاج و نیازمندیم .
🤲 یا مقلب القلوب و الابصار
یا مدبرالیل و النهار
یا محول الحول و الاحوال
حول حالنا الی احسن الحال
#سال_نو_مبارک
#سال_۱۳۹۹_خورشیدی
#فتنه_های_آخرالزمان
#ویروس_کرونا
#فتنه_شیطان
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
💢 #ببینید / اولین حادثه ناگوار در اولین روز سال ۱۳۹۹
📽 رانش کوه در روستای پیت سرا سوادکوه مازندران و سقوط سنگ های عظیم به روی منازل شخصی و دام داری ها
😂 بنظرم قدیمی ها که می گفتند داش باشیوا یعنی همین که می بینیم .😁😁
#سال_۱۳۹۹_خورشیدی
#فتنه_های_آخرالزمان
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
📽 رانش کوه در روستای پیت سرا سوادکوه مازندران و سقوط سنگ های عظیم به روی منازل شخصی و دام داری ها
😂 بنظرم قدیمی ها که می گفتند داش باشیوا یعنی همین که می بینیم .😁😁
#سال_۱۳۹۹_خورشیدی
#فتنه_های_آخرالزمان
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab