💢 #کربلای_چهار
🖌 #خاطرات شنیدنی از آزاده سرافراز ، بسیجی غواص #حاج_جواد_میانداری از شب خونین #عملیات_کربلای_۴ :
♦️#قسمت_سوم
🔹🔸ترسی از مردن و شهادت نداشتم ، مسیری که در آن پا گذاشته بودم ، راه پیروزی یا شهادت بود و شهادت را تنها مقصد این راه می دیدم . زنده ماندن و اسارت برایم ننگ بود . حتی چشم هایم را هم نبسته بودم .
عراقی ها میکائیل را نمی دیدند و او قدرت عمل بیشتری داشت . میکائیل به پهلوی عراقی شلیک کرد و آنها را به رگبار بست . عراقی ها در میان شلیک ما به اینطرف و آنطرف می افتادند و کشته می شدند . با کشته شدن آنها روحیه ما برای تصرف آنجا بالا رفت . چشم های میکائیل برق می زد .ما فهمیدیم که به یاری خدا سه نفری هم می توانیم با آنها بجنگیم و تلفات بگیریم .
هنوز چند نفرشان پشت سنگر بودند . من ضامن نارنجکی را کشیدم و به طرفشان پرتاب کردم . آنها فرار کردند و چند دقیقه بعد سنگرهای خودشان را با آر پی جی 11 زدند . شدت انفجار خیلی بالا بود . آنها فکر می کردند تعداد ما زیاد است و داخل سنگرها هستیم . هر کدام یک طرف نگهبانی می دادیم . فقط من و میکائیل و یکی از بچههای گردان سالم بودیم که او را هم دیگر نمی دیدم . من و میکائیل تصمیم گرفتیم به هر قیمتی هست مقاومت کنیم تا در هر شرایطی آنجا که سرپل بقیه نیروهایمان بود را حفظ کنیم که یکدفعه انفجار شدیدی کنارمان اتفاق افتاد و چند ترکش به من اصابت کرد .
من از ناحیه صورت، زانو ، مچ پا و پشتم زخمی شدم . ترکش به بینی و دهانم اصابت کرده بود و خون از سر و صورتم جاری بود. خونریزی مچ پایم بیشتر بود . به جستجوی میکائیل اطرافم را نگاه می کردم .شدت انفجار او را روی جعبه های مهمات پرتاب کرده بود. بی حرکت همانجا به روی شکم افتاده بود .
یک لحظه زیر نور ماه دیدم که صورتش خونی ست ، آه از نهادم بلند شد . از درد به خود می پیچیدم . توان حرکت نداشتم . تمام بدنم می سوخت. فکر کردم میکائیل هم شهید شده است ، اما با صدای ناله اش فهمیدم هنوز زنده است . از درد سرش می نالید .
به زحمت خودمان را داخل سنگر خمپاره رساندیم. مرتضی مرزپور و فریدون الیاسی هم آنجا بودند . از یاسین عظیم زاده هم خبری نبود . مرتضی مرزپور بچه مراغه بود. با لحن شیرین ترکی اش می نالید و می گفت : یاندیم... یاندیم... گلویش زخمی شده بود و صدایش از حنجره اش بیرون می آمد . فریدون الیاسی هم از ناحیه کتف و گردن زخمی شده بود . حال هر دو خیلی وخیم بود و خونریزی زیادی داشتند . میکائیل هم که چشم هایش هر لحظه بیشتر در تاریکی فرو می رفت و هر چند دقیقه از هوش می رفت . وضع بدی پیش آمده بود . ساعتم را نگاه کردم . دو بعد از نیمه شب بود . مرتضی ، فریدون ، میکائیل .. خودم هم که به این وضع بودم . یاسین را هم نمی دیدم ، آن پسری هم که نامش را نمی دانستم هم رفته بود .
ساعتی به این وضعیت گذشت . امیدوار بودم بچه ها سر برسند و منطقه را بگیرند . اما با وضعیت شب پیش اروند مگر کسی هم مانده بود ؟ آرزو می کردم فرماندهان متوجه وضعیت پیش آمده می شدند و جلوی حرکت بچه ها را می گرفتند . داخل یک سنگر خمپاره قرار گرفتیم . خونریزی پایم خیلی زیاد بود . پایم را روی جای بلندی قرار دادم تا کمتر خونریزی کند . ضامن نارنجکی را هم کشیدم و به حالت آماده در دستم نگه داشتم تا اگر عراقی ها دوباره سراغ مان آمدند به طرفشان پرتاب کنم .
موج های سرخ اروند ، خمپاره هایی که بر سرمان آوار شده بود ، شهادت بهترین دوستانم ، وضعیت مان داخل سنگر ، لحظه های کش دار و تلخی که بر قلبم آوار شده بودند ، دلم داشت می ترکید ، حسین حبیبی که در بستر اروند فرو می رفت ، داود احمدی درست پشت سرم بود ، اما او را ندیدم ، شاید او هم ....
چشم که باز کردم ، نارنجک بدون ضامن هنوز توی دستم بود . اگر موقعی که خواب بودم نارنجک از دستم می افتاد با آن همه گلوله خمپاره که در اطراف ما بود ، همگی پودر می شدیم ، اما خواست خدا بود که این اتفاق نیفتد . در تاریکی سنگر دستم را روی زمین کشیدم و یک سوزن خمپاره برداشتم و به محل ضامن نارنجک انداختم و آن را روی زمین گذاشتم . ساعتم را نگاه کردم ، چهار صبح بود . طعم خون تا گلویم رسیده بود . صدای ناله گاه و بیگاه دوستانم به من می فهماند هنوز زنده اند . از شدت درد و خونریزی دوباره چشم هایم بسته شدند . به علت خونریزی نمی توانستم چشمهایم را باز نگه دارم . در آن شرایط دشوار ، خواب و بیهوشی چه مرهم خوبی بودند برای دردها و آلام درونم . دردهایی که هر کدام به تنهایی کافی بود تا عنان از کف انسان رها کند .
💠 #ادامه_دارد
📕 برداشت از کتاب #روزهای_خاردار نوشته سرکار خانم #فاطمه_شکوری
🔹 انتشار به مناسبت سالگرد عملیات #کربلای۴
#دفاع_مقدس
#کربلای_چهار
#غواصان_زنجان
#کنگره_۳۵۳۵_شهید_زنجان
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
🖌 #خاطرات شنیدنی از آزاده سرافراز ، بسیجی غواص #حاج_جواد_میانداری از شب خونین #عملیات_کربلای_۴ :
♦️#قسمت_سوم
🔹🔸ترسی از مردن و شهادت نداشتم ، مسیری که در آن پا گذاشته بودم ، راه پیروزی یا شهادت بود و شهادت را تنها مقصد این راه می دیدم . زنده ماندن و اسارت برایم ننگ بود . حتی چشم هایم را هم نبسته بودم .
عراقی ها میکائیل را نمی دیدند و او قدرت عمل بیشتری داشت . میکائیل به پهلوی عراقی شلیک کرد و آنها را به رگبار بست . عراقی ها در میان شلیک ما به اینطرف و آنطرف می افتادند و کشته می شدند . با کشته شدن آنها روحیه ما برای تصرف آنجا بالا رفت . چشم های میکائیل برق می زد .ما فهمیدیم که به یاری خدا سه نفری هم می توانیم با آنها بجنگیم و تلفات بگیریم .
هنوز چند نفرشان پشت سنگر بودند . من ضامن نارنجکی را کشیدم و به طرفشان پرتاب کردم . آنها فرار کردند و چند دقیقه بعد سنگرهای خودشان را با آر پی جی 11 زدند . شدت انفجار خیلی بالا بود . آنها فکر می کردند تعداد ما زیاد است و داخل سنگرها هستیم . هر کدام یک طرف نگهبانی می دادیم . فقط من و میکائیل و یکی از بچههای گردان سالم بودیم که او را هم دیگر نمی دیدم . من و میکائیل تصمیم گرفتیم به هر قیمتی هست مقاومت کنیم تا در هر شرایطی آنجا که سرپل بقیه نیروهایمان بود را حفظ کنیم که یکدفعه انفجار شدیدی کنارمان اتفاق افتاد و چند ترکش به من اصابت کرد .
من از ناحیه صورت، زانو ، مچ پا و پشتم زخمی شدم . ترکش به بینی و دهانم اصابت کرده بود و خون از سر و صورتم جاری بود. خونریزی مچ پایم بیشتر بود . به جستجوی میکائیل اطرافم را نگاه می کردم .شدت انفجار او را روی جعبه های مهمات پرتاب کرده بود. بی حرکت همانجا به روی شکم افتاده بود .
یک لحظه زیر نور ماه دیدم که صورتش خونی ست ، آه از نهادم بلند شد . از درد به خود می پیچیدم . توان حرکت نداشتم . تمام بدنم می سوخت. فکر کردم میکائیل هم شهید شده است ، اما با صدای ناله اش فهمیدم هنوز زنده است . از درد سرش می نالید .
به زحمت خودمان را داخل سنگر خمپاره رساندیم. مرتضی مرزپور و فریدون الیاسی هم آنجا بودند . از یاسین عظیم زاده هم خبری نبود . مرتضی مرزپور بچه مراغه بود. با لحن شیرین ترکی اش می نالید و می گفت : یاندیم... یاندیم... گلویش زخمی شده بود و صدایش از حنجره اش بیرون می آمد . فریدون الیاسی هم از ناحیه کتف و گردن زخمی شده بود . حال هر دو خیلی وخیم بود و خونریزی زیادی داشتند . میکائیل هم که چشم هایش هر لحظه بیشتر در تاریکی فرو می رفت و هر چند دقیقه از هوش می رفت . وضع بدی پیش آمده بود . ساعتم را نگاه کردم . دو بعد از نیمه شب بود . مرتضی ، فریدون ، میکائیل .. خودم هم که به این وضع بودم . یاسین را هم نمی دیدم ، آن پسری هم که نامش را نمی دانستم هم رفته بود .
ساعتی به این وضعیت گذشت . امیدوار بودم بچه ها سر برسند و منطقه را بگیرند . اما با وضعیت شب پیش اروند مگر کسی هم مانده بود ؟ آرزو می کردم فرماندهان متوجه وضعیت پیش آمده می شدند و جلوی حرکت بچه ها را می گرفتند . داخل یک سنگر خمپاره قرار گرفتیم . خونریزی پایم خیلی زیاد بود . پایم را روی جای بلندی قرار دادم تا کمتر خونریزی کند . ضامن نارنجکی را هم کشیدم و به حالت آماده در دستم نگه داشتم تا اگر عراقی ها دوباره سراغ مان آمدند به طرفشان پرتاب کنم .
موج های سرخ اروند ، خمپاره هایی که بر سرمان آوار شده بود ، شهادت بهترین دوستانم ، وضعیت مان داخل سنگر ، لحظه های کش دار و تلخی که بر قلبم آوار شده بودند ، دلم داشت می ترکید ، حسین حبیبی که در بستر اروند فرو می رفت ، داود احمدی درست پشت سرم بود ، اما او را ندیدم ، شاید او هم ....
چشم که باز کردم ، نارنجک بدون ضامن هنوز توی دستم بود . اگر موقعی که خواب بودم نارنجک از دستم می افتاد با آن همه گلوله خمپاره که در اطراف ما بود ، همگی پودر می شدیم ، اما خواست خدا بود که این اتفاق نیفتد . در تاریکی سنگر دستم را روی زمین کشیدم و یک سوزن خمپاره برداشتم و به محل ضامن نارنجک انداختم و آن را روی زمین گذاشتم . ساعتم را نگاه کردم ، چهار صبح بود . طعم خون تا گلویم رسیده بود . صدای ناله گاه و بیگاه دوستانم به من می فهماند هنوز زنده اند . از شدت درد و خونریزی دوباره چشم هایم بسته شدند . به علت خونریزی نمی توانستم چشمهایم را باز نگه دارم . در آن شرایط دشوار ، خواب و بیهوشی چه مرهم خوبی بودند برای دردها و آلام درونم . دردهایی که هر کدام به تنهایی کافی بود تا عنان از کف انسان رها کند .
💠 #ادامه_دارد
📕 برداشت از کتاب #روزهای_خاردار نوشته سرکار خانم #فاطمه_شکوری
🔹 انتشار به مناسبت سالگرد عملیات #کربلای۴
#دفاع_مقدس
#کربلای_چهار
#غواصان_زنجان
#کنگره_۳۵۳۵_شهید_زنجان
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
💢 در سالگرد عملیات عاشورایی #کربلای_چهار توجه عزیزان را جلب می کنم به مصاحبه صوتی بسیجی غواص #شهید_حسین_حبیبی که ساعاتی قبل از آغاز عملیات #کربلای۴ انجام گردیده است .
🔹 شیرمرد #زنجانی ، بسیجی غواص #شهید_حسین_حبیبی از بسیجیان سلحشور و رزمندگان حماسه ساز #استان_زنجان در دوران دفاع مقدس بودند که از اوائل نوجوانی پای به میادین نبرد با متجاوزین بعثی گذاشته و بعد از حضور چشمگیر و حماسی در چندین عملیات بزرگ و کوچک عاقبت در کسوت غواصی خط شکن از نیروهای #گردان_حضرت_ولیعصر_عج #استان_زنجان در عملیات عاشورایی #کربلای_چهار آسمانی شدند .
🌸 روحش شاد و یادش گرامی
#دفاع_مقدس
#کربلای_چهار
#غواصان_زنجان
#کنگره_۳۵۳۵_شهید_زنجان
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
🔹 شیرمرد #زنجانی ، بسیجی غواص #شهید_حسین_حبیبی از بسیجیان سلحشور و رزمندگان حماسه ساز #استان_زنجان در دوران دفاع مقدس بودند که از اوائل نوجوانی پای به میادین نبرد با متجاوزین بعثی گذاشته و بعد از حضور چشمگیر و حماسی در چندین عملیات بزرگ و کوچک عاقبت در کسوت غواصی خط شکن از نیروهای #گردان_حضرت_ولیعصر_عج #استان_زنجان در عملیات عاشورایی #کربلای_چهار آسمانی شدند .
🌸 روحش شاد و یادش گرامی
#دفاع_مقدس
#کربلای_چهار
#غواصان_زنجان
#کنگره_۳۵۳۵_شهید_زنجان
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
💢 #کربلای_چهار
🖌 #خاطرات شنیدنی از آزاده سرافراز ، بسیجی غواص #حاج_جواد_میانداری از شب خونین #عملیات_کربلای_۴ :
♦️#قسمت_چهارم
🔹🔸 حضور عراقی ها در اطراف مان حتی این آرامش موقت راهم از من گرفت . با وضعیت بدی که برایمان پیش آمده بود ، حال من بهتر از بقیه بود . من باید بیشتر حواسم بود و از آنها دفاع می کردم. خودم را به بیرون سنگر کشیدم و بیرون را نگاه کردم . کسی نبود . آسمان را نگاه کردم . ماه درشت تر بود و پرنورتر از همیشه می تابید . فکر کردم شهید می شوم و این خلسه قبل از شهادت است .
نجوا کردم ، خدایا تو خود شاهد باش که ما دیشب آنچه در توان داشتیم ، انجام دادیم . ما تمام تلاش مان را کردیم تا خون سربازان تو به هدر نرود .
دوباره خودم را به داخل سنگر کشیدم . کنار میکائیل نشستم و پایم را دراز کردم و چشمانم را دوختم به بیرون سنگر . دوست نداشتم در خواب کشته شوم . دوست نداشتم دشمن فکر کند که ما را غافلگیر کرده است . نمی دانم چطور شد که چشم هایم بسته شدند .
چشم که باز کردم ، خورشید کاملاً بالا آمده بود . یک لحظه دیدم چند عراقی با کلاه قرمزشان به سنگر سرک می کشند . بی اراده از کنار دستم نارنجکی را برداشتم تا به سمت آنها پرتاب کنم ، اما نارنجک حلقه نداشت . پین آن سرجایش بود . خواستم با دندانم پننش را بکشم. لب ها و لثه ام خون آلود بود و با درد شدیدی که داشت ، نتوانستم . نارنجک همین طور دستم بود و من با آن کلنجار می رفتم تا ضامنش را آزاد کنم که دست های سنگینی را روی شانه هایم احساس کردم .
انگار کوه روی شانه هایم افتاده بود . هر طور بود باید ضامن نارنجک را می کشیدم . عراقی به قدری نیرومند بود که مرا در هوا بلند کرد و از سنگر بیرون انداخت . شاید هم من به علت خونریزی و ضعف ناشی از جراحت رمقی برای مقاومت نداشتم . همچنان نارنجک در دستم بود . وقتی نارنجک را در دست من دید ، لگد محکمی به پهلوی من زد و فرار کرد . از شدت ضربه اش روی زمین پخش شدم و نارنجک چند متر آنطرف تر پرتاب شد اما منفجر نشد .
نگاهم را به اروند دوختم . الان در بستر خود خفته بود . بدون نشانی از طوفان شب قبل . چشمانم جستجوگر قایق های ساحل شکن بودند . هنوز ته قلبم امیدوار رسیدن بچه ها بودم. اما خبری نبود . حتی خمپاره ها هم آرام گرفته بودند . اطرافم را نگاه کردم شاید نارنجکی و یا اسلحه ای بیابم .جز همان نارنجک بدون حلقه که از دستم چند متر آنطرف تر افتاده بود ، چیزی نمی دیدم . خواستم به سمت آن بروم و به هر قیمتی شده پینش را آزاد کنم ، اما عراقی ها که دیدند نارنجک منفجر نشد ، بالای سرم آمدند . با قنداق تفنگ از شانه و کتفم می زدند و به عربی چیزهایی می گفتند . حرف هایشان را متوجه نمی شدم .
چند نفر دیگرشان با احتیاط به داخل سنگر رفتند و چند لحظه بعد میکائیل را هم بیرون آوردند . زانوهایش روی زمین کشیده می شد . سرش روی سینه اش افتاده بود . از اسارت بیزار بود و همیشه می گفت: بسیجی نباید اسیر شود . باید تا پای جان بجنگد ، یا پیروز می شود یا شهید . اسارت در قاموس او به مفهوم ذلت بود .
میکائیل چشمش نمی دید . دستش را روی زمین می کشید . انگار او هم در جستجوی اسلحه بود . عراقی لگد محکمی به پهلوی او زد . صدای ناله اش را نشنیدم اما صدای غرورش را که خرد می شد را خوب شنیدم . فریدون الیاسی و مرتضی مرزپور را هم که به شدت زخمی شده بودند را از سنگر بیرون آوردند ، صدای خخ خخ گلویشان قلبم را به درد می آورد . یاسین عظیم زاده را هم از رانش زده بودند . رانش کاملاً باز شده و خونریزی شدیدی داشت .
یکی از بچههای قایق ران هم آنجا بود . بادگیر کرم رنگ برتنش بود . لهجه اصفهانی داشت . عراقی که بالای سرش ایستاده بود ، از جیب او یک قرآن و چند عکس بیرون آورد و از او گرفت . از اینکه عکس هایش دست عراقی ها افتاد ، خیلی ناراحت بود . این را می شد از حالت نگاهش به آن عراقی که محتویات جیبش را برداشته بود ، فهمید . او را هم کنار ما نشاندند .
یکی از عراقی ها لوله اسلحه اش را روی پیشانی بچه ها می گذاشت و ماشه آن را تا قسمت خلاصی اش می کشید و بعد رها می کرد . وقتی او این کار را می کرد ، بچه ها حرفی نمی زدند . نه التماسی نه ناراحتی و ترسی . فقط لب هایشان آرام تکان می خورد و شهادتین را می خواندند .
از آن همه آرامش خودم تعجب می کردم . انگار خدا در یک لحظه ما را لبریز صبر و آرامش کرده بود وگرنه مگر میشد بدون کمک خدا آن قدر محکم ایستاد . چهره ها بقدری آرام بود که فکر می کردم هر لحظه بچه ها خواهند رسید و این کابوس تمام خواهد شد . تنها چیزی که در آن لحظات آزارم می داد ، ننگ اسارت بود .
📕 برداشت از کتاب #روزهای_خاردار نوشته سرکار خانم #فاطمه_شکوری
🔹 انتشار به مناسبت سالگرد عملیات #کربلای۴
#دفاع_مقدس
#کربلای_چهار
#غواصان_زنجان
#کنگره_۳۵۳۵_شهید_زنجان
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
🖌 #خاطرات شنیدنی از آزاده سرافراز ، بسیجی غواص #حاج_جواد_میانداری از شب خونین #عملیات_کربلای_۴ :
♦️#قسمت_چهارم
🔹🔸 حضور عراقی ها در اطراف مان حتی این آرامش موقت راهم از من گرفت . با وضعیت بدی که برایمان پیش آمده بود ، حال من بهتر از بقیه بود . من باید بیشتر حواسم بود و از آنها دفاع می کردم. خودم را به بیرون سنگر کشیدم و بیرون را نگاه کردم . کسی نبود . آسمان را نگاه کردم . ماه درشت تر بود و پرنورتر از همیشه می تابید . فکر کردم شهید می شوم و این خلسه قبل از شهادت است .
نجوا کردم ، خدایا تو خود شاهد باش که ما دیشب آنچه در توان داشتیم ، انجام دادیم . ما تمام تلاش مان را کردیم تا خون سربازان تو به هدر نرود .
دوباره خودم را به داخل سنگر کشیدم . کنار میکائیل نشستم و پایم را دراز کردم و چشمانم را دوختم به بیرون سنگر . دوست نداشتم در خواب کشته شوم . دوست نداشتم دشمن فکر کند که ما را غافلگیر کرده است . نمی دانم چطور شد که چشم هایم بسته شدند .
چشم که باز کردم ، خورشید کاملاً بالا آمده بود . یک لحظه دیدم چند عراقی با کلاه قرمزشان به سنگر سرک می کشند . بی اراده از کنار دستم نارنجکی را برداشتم تا به سمت آنها پرتاب کنم ، اما نارنجک حلقه نداشت . پین آن سرجایش بود . خواستم با دندانم پننش را بکشم. لب ها و لثه ام خون آلود بود و با درد شدیدی که داشت ، نتوانستم . نارنجک همین طور دستم بود و من با آن کلنجار می رفتم تا ضامنش را آزاد کنم که دست های سنگینی را روی شانه هایم احساس کردم .
انگار کوه روی شانه هایم افتاده بود . هر طور بود باید ضامن نارنجک را می کشیدم . عراقی به قدری نیرومند بود که مرا در هوا بلند کرد و از سنگر بیرون انداخت . شاید هم من به علت خونریزی و ضعف ناشی از جراحت رمقی برای مقاومت نداشتم . همچنان نارنجک در دستم بود . وقتی نارنجک را در دست من دید ، لگد محکمی به پهلوی من زد و فرار کرد . از شدت ضربه اش روی زمین پخش شدم و نارنجک چند متر آنطرف تر پرتاب شد اما منفجر نشد .
نگاهم را به اروند دوختم . الان در بستر خود خفته بود . بدون نشانی از طوفان شب قبل . چشمانم جستجوگر قایق های ساحل شکن بودند . هنوز ته قلبم امیدوار رسیدن بچه ها بودم. اما خبری نبود . حتی خمپاره ها هم آرام گرفته بودند . اطرافم را نگاه کردم شاید نارنجکی و یا اسلحه ای بیابم .جز همان نارنجک بدون حلقه که از دستم چند متر آنطرف تر افتاده بود ، چیزی نمی دیدم . خواستم به سمت آن بروم و به هر قیمتی شده پینش را آزاد کنم ، اما عراقی ها که دیدند نارنجک منفجر نشد ، بالای سرم آمدند . با قنداق تفنگ از شانه و کتفم می زدند و به عربی چیزهایی می گفتند . حرف هایشان را متوجه نمی شدم .
چند نفر دیگرشان با احتیاط به داخل سنگر رفتند و چند لحظه بعد میکائیل را هم بیرون آوردند . زانوهایش روی زمین کشیده می شد . سرش روی سینه اش افتاده بود . از اسارت بیزار بود و همیشه می گفت: بسیجی نباید اسیر شود . باید تا پای جان بجنگد ، یا پیروز می شود یا شهید . اسارت در قاموس او به مفهوم ذلت بود .
میکائیل چشمش نمی دید . دستش را روی زمین می کشید . انگار او هم در جستجوی اسلحه بود . عراقی لگد محکمی به پهلوی او زد . صدای ناله اش را نشنیدم اما صدای غرورش را که خرد می شد را خوب شنیدم . فریدون الیاسی و مرتضی مرزپور را هم که به شدت زخمی شده بودند را از سنگر بیرون آوردند ، صدای خخ خخ گلویشان قلبم را به درد می آورد . یاسین عظیم زاده را هم از رانش زده بودند . رانش کاملاً باز شده و خونریزی شدیدی داشت .
یکی از بچههای قایق ران هم آنجا بود . بادگیر کرم رنگ برتنش بود . لهجه اصفهانی داشت . عراقی که بالای سرش ایستاده بود ، از جیب او یک قرآن و چند عکس بیرون آورد و از او گرفت . از اینکه عکس هایش دست عراقی ها افتاد ، خیلی ناراحت بود . این را می شد از حالت نگاهش به آن عراقی که محتویات جیبش را برداشته بود ، فهمید . او را هم کنار ما نشاندند .
یکی از عراقی ها لوله اسلحه اش را روی پیشانی بچه ها می گذاشت و ماشه آن را تا قسمت خلاصی اش می کشید و بعد رها می کرد . وقتی او این کار را می کرد ، بچه ها حرفی نمی زدند . نه التماسی نه ناراحتی و ترسی . فقط لب هایشان آرام تکان می خورد و شهادتین را می خواندند .
از آن همه آرامش خودم تعجب می کردم . انگار خدا در یک لحظه ما را لبریز صبر و آرامش کرده بود وگرنه مگر میشد بدون کمک خدا آن قدر محکم ایستاد . چهره ها بقدری آرام بود که فکر می کردم هر لحظه بچه ها خواهند رسید و این کابوس تمام خواهد شد . تنها چیزی که در آن لحظات آزارم می داد ، ننگ اسارت بود .
📕 برداشت از کتاب #روزهای_خاردار نوشته سرکار خانم #فاطمه_شکوری
🔹 انتشار به مناسبت سالگرد عملیات #کربلای۴
#دفاع_مقدس
#کربلای_چهار
#غواصان_زنجان
#کنگره_۳۵۳۵_شهید_زنجان
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
💢️ #شط_خون
📝 خاطره ایی جانسوز و شنیدنی از غواص بسیجی #شهید_رضا_مهدی_رضایی از شب خونبار عملیات #کربلای_چهار :
🔹🔸هنگامه آغازین عمليات كربلای چهار بود . بسیجی دلاور رضا مهدی رضايی ، يكی از دسته های غواصی گردان حضرت ولیعصر عج لشگر ۳۱ عاشورا را فرماندهی ميكرد .
آنها بايد در سکوت کامل ، داخل آب اروند غوطه ور می شدند و بعد از طی ۸ الی ۱۰ كيلومتری به بخشی از منطقه ابوالخصيب می رسیدند و با شنیدن رمز عملیات به خطوط اول دشمن حمله می کردند .
هنوز چند كيلومتری از ساحل دور نشده بودند كه آتش پر حجم دشمن بر روی اروند باريدن گرفته و عراقی ها از هر سمت و سو منطقه و محورهای عملياتی را زير آتش گرفتند .
غواصان خط شکن باید بدون هيچ شك و ترديدی و به هر قيمت ممکن از اروند میگذشتند و خود را به خط اول دشمن می رساندند تا سرپلی برای ورود قایق های ساحل شکن درست می کردند . آتش بی امان عراقی ها لحظه به لحظه شدید و شدیدتر شده و سطح آب اروند به جهنمی سوزان و آتشین مبدل می شود . دلاور مردان غواص هیچ اعتنایی به آن همه آتش و تیر و ترکش نکرده و بی باکانه به راه خود ادامه داده و خود را به خطوط دشمن نزدیک و نزدیکتر میکنند. به سیم خاردار ها و خورشیدی های دشمن می رسند . اما اوضاع منطقه هیچ خوب نیست و لحظه به لحظه هم خراب و خراب تر می شود ، انگاری عراقی ها از زمان حمله آگاهی کامل داشته و خود را برای مقابله و قتل و عام نیروهای خط شکن کاملاً آماده و مهیا کرده بودند .
مسیر حرکت دسته آقا رضا از همه جا بيشتر زير آتش دشمن است . تيرهای دوشكا ، تيربار ، كلاش و آر پی جی مثل باران می بارد و گلوله های توپ و خمپاره و کاتیوشا یکی پس از دیگری داخل آب فرود آمده و موج انفجارات باعث تلاطم شدید اروند و امواج بلند می شود . آتش دشمن بقدری گسترده و پرحجم است که غواصان دلاور دسته آقا رضا یکی پس از دیگری مظلومانه به شهادت رسیده و پیکر خونین و پاره پاره شأن در میان سیم خاردار ها شناور می شوند . طولی هم نمی کشد که فرمان عقب نشینی صادر و هر کس از آتش بی امان عراقی ها جان سالم بدر برده شتابان به سمت عقبه حرکت می کند .
رضا که تک و تنها مانده و تمام نیروهایش را خونین و پرپر روی آب اروند می دید ، راضی به عقب نشینی نشده و در آن شرايط سخت و دشوار که از زمین و آسمان خون و آتش می بارید ، دلاورانه شروع به جمع آوری پیکر خونین یاران کرده و با چشمانی گریان جنازه یک به یک همرزمانش را از فاصله چند متری عراقی ها عقب کشیده و با بستن آنها به یکدیگر موفق به حمل آنان به عقب می شود .
اکثر غواصان خط شکن گردان حضرت ولیعصر عج استان زنجان در عملیات کربلای چهار مفقودالاثر شدند اما پیکرهای پاک و مطهری که توسط بسیجی غواص رضا مهدی رضايی از آب بيرون آورده شده بودند در زنجان تشییع و به خاک سپرده شدند .
🌸 روحشان شاد و نامشان جاوید
🌹#غواص_شهید_رضا_مهدی_رضایی
شیرمرد زنجانی ، از رزمندگان دلاور و حماسه ساز گردانهای خط شکن #استان_زنجان در طول دفاع مقدس ، از غواصان خط شکن و حماسه ساز عملیات های #والفجر_۸ ، #کربلای_۴ و #کربلای_۵ ، شهادت : اسفندماه ۱۳۶۶ ، #عملیات_والفجر_۱۰ ، منطقه عملیاتی کردستان عراق ( #حلبچه )
🔹 انتشار به مناسبت سالگرد عملیات #کربلای۴
#دفاع_مقدس
#کربلای_چهار
#غواصان_زنجان
#کنگره_۳۵۳۵_شهید_زنجان
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
📝 خاطره ایی جانسوز و شنیدنی از غواص بسیجی #شهید_رضا_مهدی_رضایی از شب خونبار عملیات #کربلای_چهار :
🔹🔸هنگامه آغازین عمليات كربلای چهار بود . بسیجی دلاور رضا مهدی رضايی ، يكی از دسته های غواصی گردان حضرت ولیعصر عج لشگر ۳۱ عاشورا را فرماندهی ميكرد .
آنها بايد در سکوت کامل ، داخل آب اروند غوطه ور می شدند و بعد از طی ۸ الی ۱۰ كيلومتری به بخشی از منطقه ابوالخصيب می رسیدند و با شنیدن رمز عملیات به خطوط اول دشمن حمله می کردند .
هنوز چند كيلومتری از ساحل دور نشده بودند كه آتش پر حجم دشمن بر روی اروند باريدن گرفته و عراقی ها از هر سمت و سو منطقه و محورهای عملياتی را زير آتش گرفتند .
غواصان خط شکن باید بدون هيچ شك و ترديدی و به هر قيمت ممکن از اروند میگذشتند و خود را به خط اول دشمن می رساندند تا سرپلی برای ورود قایق های ساحل شکن درست می کردند . آتش بی امان عراقی ها لحظه به لحظه شدید و شدیدتر شده و سطح آب اروند به جهنمی سوزان و آتشین مبدل می شود . دلاور مردان غواص هیچ اعتنایی به آن همه آتش و تیر و ترکش نکرده و بی باکانه به راه خود ادامه داده و خود را به خطوط دشمن نزدیک و نزدیکتر میکنند. به سیم خاردار ها و خورشیدی های دشمن می رسند . اما اوضاع منطقه هیچ خوب نیست و لحظه به لحظه هم خراب و خراب تر می شود ، انگاری عراقی ها از زمان حمله آگاهی کامل داشته و خود را برای مقابله و قتل و عام نیروهای خط شکن کاملاً آماده و مهیا کرده بودند .
مسیر حرکت دسته آقا رضا از همه جا بيشتر زير آتش دشمن است . تيرهای دوشكا ، تيربار ، كلاش و آر پی جی مثل باران می بارد و گلوله های توپ و خمپاره و کاتیوشا یکی پس از دیگری داخل آب فرود آمده و موج انفجارات باعث تلاطم شدید اروند و امواج بلند می شود . آتش دشمن بقدری گسترده و پرحجم است که غواصان دلاور دسته آقا رضا یکی پس از دیگری مظلومانه به شهادت رسیده و پیکر خونین و پاره پاره شأن در میان سیم خاردار ها شناور می شوند . طولی هم نمی کشد که فرمان عقب نشینی صادر و هر کس از آتش بی امان عراقی ها جان سالم بدر برده شتابان به سمت عقبه حرکت می کند .
رضا که تک و تنها مانده و تمام نیروهایش را خونین و پرپر روی آب اروند می دید ، راضی به عقب نشینی نشده و در آن شرايط سخت و دشوار که از زمین و آسمان خون و آتش می بارید ، دلاورانه شروع به جمع آوری پیکر خونین یاران کرده و با چشمانی گریان جنازه یک به یک همرزمانش را از فاصله چند متری عراقی ها عقب کشیده و با بستن آنها به یکدیگر موفق به حمل آنان به عقب می شود .
اکثر غواصان خط شکن گردان حضرت ولیعصر عج استان زنجان در عملیات کربلای چهار مفقودالاثر شدند اما پیکرهای پاک و مطهری که توسط بسیجی غواص رضا مهدی رضايی از آب بيرون آورده شده بودند در زنجان تشییع و به خاک سپرده شدند .
🌸 روحشان شاد و نامشان جاوید
🌹#غواص_شهید_رضا_مهدی_رضایی
شیرمرد زنجانی ، از رزمندگان دلاور و حماسه ساز گردانهای خط شکن #استان_زنجان در طول دفاع مقدس ، از غواصان خط شکن و حماسه ساز عملیات های #والفجر_۸ ، #کربلای_۴ و #کربلای_۵ ، شهادت : اسفندماه ۱۳۶۶ ، #عملیات_والفجر_۱۰ ، منطقه عملیاتی کردستان عراق ( #حلبچه )
🔹 انتشار به مناسبت سالگرد عملیات #کربلای۴
#دفاع_مقدس
#کربلای_چهار
#غواصان_زنجان
#کنگره_۳۵۳۵_شهید_زنجان
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
💢 #کربلای_چهار
📽 #ببینید / فیلمی تازه منتشر شده از شب آغازین عملیات #کربلای_۴ ، #گردان_کوثر ، #لشگر_۱۷_علی_ابن_ابیطالب_ع ، لحظه وداع و ورود رزمندگان خط شکن به #نهر_خین
💔 بگذار تا بگرییم چون ابر در بهاران
کز سنگ ناله خیزد روز وداع یاران
هر کو شراب فرقت روزی چشیده باشد
داند که سخت باشد قطع امیدواران
🌺 یاد باد آن روزگاران ، یاد باد
🔹 انتشار به مناسبت سالگرد عملیات #کربلای۴
#دفاع_مقدس
#کربلای_چهار
#غواصان_زنجان
#کنگره_۳۵۳۵_شهید_زنجان
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
📽 #ببینید / فیلمی تازه منتشر شده از شب آغازین عملیات #کربلای_۴ ، #گردان_کوثر ، #لشگر_۱۷_علی_ابن_ابیطالب_ع ، لحظه وداع و ورود رزمندگان خط شکن به #نهر_خین
💔 بگذار تا بگرییم چون ابر در بهاران
کز سنگ ناله خیزد روز وداع یاران
هر کو شراب فرقت روزی چشیده باشد
داند که سخت باشد قطع امیدواران
🌺 یاد باد آن روزگاران ، یاد باد
🔹 انتشار به مناسبت سالگرد عملیات #کربلای۴
#دفاع_مقدس
#کربلای_چهار
#غواصان_زنجان
#کنگره_۳۵۳۵_شهید_زنجان
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
💢 در سالگرد عملیات عاشورایی #کربلای_چهار توجه عزیزان را جلب می کنم به مصاحبه صوتی بسیجی غواص #شهید_رضا_بیگدلی که ساعاتی قبل از آغاز عملیات #کربلای۴ انجام گردیده است .
🔹 شیرمرد #زنجانی ، بسیجی غواص #شهید_رضا_بیگدلی از بسیجیان سلحشور و رزمندگان حماسه ساز #استان_زنجان در دوران دفاع مقدس بودند که از اوائل نوجوانی پای به میادین نبرد با متجاوزین بعثی گذاشته و بعد از حضور چشمگیر و حماسی در دهها عملیات بزرگ و کوچک عاقبت در کسوت فرمانده دسته غواصان خط شکن #گردان_حضرت_ولیعصر_عج #لشگر_۳۱_عاشورا در عملیات عاشورایی #کربلای_چهار آسمانی شدند .
🌸 روحش شاد و یادش گرامی
#دفاع_مقدس
#کربلای_چهار
#غواصان_زنجان
#کنگره_ملی_۳۵۳۵_شهید_استان_زنجان
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
🔹 شیرمرد #زنجانی ، بسیجی غواص #شهید_رضا_بیگدلی از بسیجیان سلحشور و رزمندگان حماسه ساز #استان_زنجان در دوران دفاع مقدس بودند که از اوائل نوجوانی پای به میادین نبرد با متجاوزین بعثی گذاشته و بعد از حضور چشمگیر و حماسی در دهها عملیات بزرگ و کوچک عاقبت در کسوت فرمانده دسته غواصان خط شکن #گردان_حضرت_ولیعصر_عج #لشگر_۳۱_عاشورا در عملیات عاشورایی #کربلای_چهار آسمانی شدند .
🌸 روحش شاد و یادش گرامی
#دفاع_مقدس
#کربلای_چهار
#غواصان_زنجان
#کنگره_ملی_۳۵۳۵_شهید_استان_زنجان
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
💢 در سالگرد عملیات عاشورایی #کربلای_چهار توجه عزیزان را جلب می کنم به مصاحبه صوتی بسیجی غواص #شهید_رسول_محرمی که ساعاتی قبل از آغاز عملیات #کربلای۴ انجام گردیده است .
🔹 شیرمرد #زنجانی ، بسیجی غواص #شهید_رسول_محرمی از بسیجیان سلحشور و رزمندگان حماسه ساز #استان_زنجان در دوران دفاع مقدس بودند که از اوائل نوجوانی پای به میادین نبرد با متجاوزین بعثی گذاشته و بعد از حضور چشمگیر و حماسی در دهها عملیات بزرگ و کوچک عاقبت در کسوت غواص خط شکن #گردان_حضرت_ولیعصر_عج #لشگر_۳۱_عاشورا در عملیات عاشورایی #کربلای_پنج آسمانی شدند .
🌸 روحش شاد و یادش گرامی
#دفاع_مقدس
#کربلای_چهار
#غواصان_زنجان
#کنگره_ملی_۳۵۳۵_شهید_استان_زنجان
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
🔹 شیرمرد #زنجانی ، بسیجی غواص #شهید_رسول_محرمی از بسیجیان سلحشور و رزمندگان حماسه ساز #استان_زنجان در دوران دفاع مقدس بودند که از اوائل نوجوانی پای به میادین نبرد با متجاوزین بعثی گذاشته و بعد از حضور چشمگیر و حماسی در دهها عملیات بزرگ و کوچک عاقبت در کسوت غواص خط شکن #گردان_حضرت_ولیعصر_عج #لشگر_۳۱_عاشورا در عملیات عاشورایی #کربلای_پنج آسمانی شدند .
🌸 روحش شاد و یادش گرامی
#دفاع_مقدس
#کربلای_چهار
#غواصان_زنجان
#کنگره_ملی_۳۵۳۵_شهید_استان_زنجان
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
💢 #کربلای_پنج
💠 فرازی زیبا از وصیتنامه گهربار بسیجی غواص #شهید_داود_ابراهیم_خانی :
🔹🔸.. دير يا زود بايد همه اين راه را بروند و چه بهتر است ، آن طوری كه حسين (ع) و ياران حسين (ع) رفتند ، ما هم برويم.
🔸خدايا ! تو را شكر می كنم كه مرا ، در عصری عمر دادی كه رهبری آن ، پرچمی را برداشته است كه حسين (ع) برداشته بود.
🌺 روحش شاد و یادش گرامی
🌹 شیرمرد زنجانی ، بسیجی غواص #شهید_داود_ابراهیم_خانی از غواصان خط شکن گردان حضرت ولیعصر (عج) لشگر ۳۱ عاشورا در عملیات های #کربلای۴_۵ ، از رزمندگان سلحشور و حماسه ساز #استان_زنجان در جبهه های حق علیه باطل بود که دیماه ۱۳۶۵ درعملیات عاشورایی #کربلای_پنج ، در منطقه عملیاتی #شلمچه به آرزوی دیرین خود رسیده و سبکبال و خونین پیکر تا محضر دوست پرواز کرد .
#دفاع_مقدس
#عملیات_کربلای_پنج
#غواصان_شهید_زنجان
#رزمندگان_زنجان
#کنگره_ملی_۳۵۳۵_شهید_استان_زنجان
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
💠 فرازی زیبا از وصیتنامه گهربار بسیجی غواص #شهید_داود_ابراهیم_خانی :
🔹🔸.. دير يا زود بايد همه اين راه را بروند و چه بهتر است ، آن طوری كه حسين (ع) و ياران حسين (ع) رفتند ، ما هم برويم.
🔸خدايا ! تو را شكر می كنم كه مرا ، در عصری عمر دادی كه رهبری آن ، پرچمی را برداشته است كه حسين (ع) برداشته بود.
🌺 روحش شاد و یادش گرامی
🌹 شیرمرد زنجانی ، بسیجی غواص #شهید_داود_ابراهیم_خانی از غواصان خط شکن گردان حضرت ولیعصر (عج) لشگر ۳۱ عاشورا در عملیات های #کربلای۴_۵ ، از رزمندگان سلحشور و حماسه ساز #استان_زنجان در جبهه های حق علیه باطل بود که دیماه ۱۳۶۵ درعملیات عاشورایی #کربلای_پنج ، در منطقه عملیاتی #شلمچه به آرزوی دیرین خود رسیده و سبکبال و خونین پیکر تا محضر دوست پرواز کرد .
#دفاع_مقدس
#عملیات_کربلای_پنج
#غواصان_شهید_زنجان
#رزمندگان_زنجان
#کنگره_ملی_۳۵۳۵_شهید_استان_زنجان
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
💢 #کربلای_۵
💠 فرازی زیبا از وصیتنامه گهربار بسیجی غواص #شهید_مرسل_محمدی
🔹🔸.. سلام بر سرور شهيدان ، نمونه و اسوه ، سلام بر كسی كه اهل كوفه رهايش كرده و با جانبازانی اندك در مقابله استكبار و كفر و شرك ايستاد و درس ايثار ، شهادت و شجاعت و شهامت ، مردانگی را برای آزادگان آموخت...
🌺 روحش شاد و یادش گرامی
🇮🇷 بسیجی غواص #شهید_مرسل_محمدی از غواصان خط شکن #گردان_حضرت_ولیعصر_عج #لشگر_۳۱_عاشورا در عملیات های #کربلای۴_۵ ، از رزمندگان سلحشور و حماسه ساز #استان_زنجان در جبهه های حق علیه باطل بود که دیماه ۱۳۶۵ درعملیات عاشورایی #کربلای_پنج ، در منطقه عملیاتی #شلمچه به آرزوی دیرین خود رسیده و سبکبال و خونین پیکر تا محضر دوست پرواز کرد .
#دفاع_مقدس
#غواصان_شهید_زنجان
#عملیات_کربلای_۵
#کنگره_۳۵۳۵_شهید_زنجان
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
💠 فرازی زیبا از وصیتنامه گهربار بسیجی غواص #شهید_مرسل_محمدی
🔹🔸.. سلام بر سرور شهيدان ، نمونه و اسوه ، سلام بر كسی كه اهل كوفه رهايش كرده و با جانبازانی اندك در مقابله استكبار و كفر و شرك ايستاد و درس ايثار ، شهادت و شجاعت و شهامت ، مردانگی را برای آزادگان آموخت...
🌺 روحش شاد و یادش گرامی
🇮🇷 بسیجی غواص #شهید_مرسل_محمدی از غواصان خط شکن #گردان_حضرت_ولیعصر_عج #لشگر_۳۱_عاشورا در عملیات های #کربلای۴_۵ ، از رزمندگان سلحشور و حماسه ساز #استان_زنجان در جبهه های حق علیه باطل بود که دیماه ۱۳۶۵ درعملیات عاشورایی #کربلای_پنج ، در منطقه عملیاتی #شلمچه به آرزوی دیرین خود رسیده و سبکبال و خونین پیکر تا محضر دوست پرواز کرد .
#دفاع_مقدس
#غواصان_شهید_زنجان
#عملیات_کربلای_۵
#کنگره_۳۵۳۵_شهید_زنجان
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
💢 دست نوشته ای زیبا از بسیجی غواص #شهید_علی_اصغر_نقدی:
🔹🔸 #شهادت دریچه آزادی از وابستگی های دنیاست .
🌸 روحش شاد و یادش گرامی
🌹 شیرمرد زنجانی ، بسیجی غواص #شهید_علی_اصغر_نقدی از غواصان خط شکن گردان حضرت ولیعصر (عج) لشگر ۳۱ عاشورا در عملیات های #کربلای۴_۵ ، از رزمندگان سلحشور و حماسه ساز #استان_زنجان در جبهه های حق علیه باطل بود که دیماه ۱۳۶۵ درعملیات عاشورایی #کربلای_پنج ، در منطقه عملیاتی #شلمچه به آرزوی دیرین خود رسیده و سبکبال و خونین پیکر تا محضر دوست پرواز کرد .
#دفاع_مقدس
#عملیات_کربلای_پنج
#غواصان_شهید_زنجان
#رزمندگان_زنجان
#کنگره_ملی_۳۵۳۵_شهید_استان_زنجان
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
🔹🔸 #شهادت دریچه آزادی از وابستگی های دنیاست .
🌸 روحش شاد و یادش گرامی
🌹 شیرمرد زنجانی ، بسیجی غواص #شهید_علی_اصغر_نقدی از غواصان خط شکن گردان حضرت ولیعصر (عج) لشگر ۳۱ عاشورا در عملیات های #کربلای۴_۵ ، از رزمندگان سلحشور و حماسه ساز #استان_زنجان در جبهه های حق علیه باطل بود که دیماه ۱۳۶۵ درعملیات عاشورایی #کربلای_پنج ، در منطقه عملیاتی #شلمچه به آرزوی دیرین خود رسیده و سبکبال و خونین پیکر تا محضر دوست پرواز کرد .
#دفاع_مقدس
#عملیات_کربلای_پنج
#غواصان_شهید_زنجان
#رزمندگان_زنجان
#کنگره_ملی_۳۵۳۵_شهید_استان_زنجان
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab