https://s9.picofile.com/file/8358846734/IMG_20190417_174638_790.jpg
📝 #خاطره_ای زیبا از شهامت و شجاعت حیرت آور و مثال زدنی
#بسیجی_شهید_جعفر_پهلوان_افشار :
💢 #قسمت_دوم :
مزدورها همه شون بزرگ سال بودند و هیکلشون چند برابر ما میشد و برای همین هم اصلا نتونستیم مقابل شأن مقاومت کنیم و هرکدام به سمتی فرار کردیم ، چند دقیقه اینطرف و اونطرف دویدیم و اونا هم دنبالمون دویدن تا اینکه جعفر را گرفتن و وسط خیابان چندنفری مشغول زدنش شدن و چنان بی رحمانه و وحشیانه کتکش زدن که #شهید_علی_یوسفی دیگه طاقت نیاورده و با فحش و ناسزا به سمت شون حمله ور شد ، ماهم با دیدن این صحنه جرات پیدا کرده و با سنگ و هرچی دستمون اومد به سمت مزدوران یورش بردیم .
خیابان به دلیل توقف ماشین ها حسابی ترافیک شده و با تجمع مردم هی به نفرات مون اضافه میشد و مزدوران هم با دیدن این اوضاع احساس خطر کرده و با رها کردن شهید جعفر و شهید یوسفی نم نم عقب کشیده و پا به فرار گذاشتند .
جعفر با اینکه حسابی کتک خورده بوده و تموم سر و صورتش کبود و خونی بود، مثل یه مرد از کف خیابان پاشد و لنگان و لنگان رفت ودوباره میلگرد را برداشته و مشغول شکستن قفل کرکره شد،مردم هم که دیگه حسابی سر شوق و هیجان اومده بودند با تکیبر و صلوات به کمکش رفتن و تو چند لحظه درب مغازه باز شد و هر چه کتاب و جوزه و اعلامیه و هفته نامه توش بود، وسط خیابان ریخته شد و درمیان تکیبر و شعار مردم به آتش کشیده شد، تو این گیر و داد من و شهید علی یوسفی وارد انباری کوچک کتاب فروشی شدیم و تعداد زیادی عکس و اعلامیه از عزت الدین حسینی و قاسملو رهبران گروهگهای ضد انقلاب دردگیر با نظام در کردستان را پیدا کردیم ، سریع چندتا از اون عکسهارو به کرکره مغازه بغلی چسبونده و با فریاد و شعار مردم را به تماشای عکس ها دعوت کردیم و مدام از شهدای گفتیم که به دست ایادی همین مزدوران شهید شده و همین صبح دفن شون کردیم .
مردم هم با دیدن عکس رهبران ضد انقلاب و اعلامیه ها و شنیدن حرفهای پراز شور و انتقام ما چنان عصبانی و سرخشم اومدن که شروع به آتش زدن مغازه کردن و چنان بلائی سر کتاب فروشی آوردن که دیگه هیچ کدام از گروهک های ضد انقلاب جرات نکردند دوباره درشو باز کنند و فعالش نمایند و با اینکار یکی از مراکز اصلی فعالیت گروهک کمونیست و ضدانقلاب فدائیان خلق در استان زنجان باایثار و ازجان گذشتگی شهید جعفر پهلوان افشار و شهید علی یوسفی و سرباران کوچک و کم سن وسال پیر جماران خمینی (ره) کیبر بسته شد .
🔹راستش اونروز چنان شهامت و ایثار و مردانگی و شجاعتی از #بسیجی_شهید_جعفر_پهلوان_افشار و #بسیجی_شهید_علی_یوسفی دیدم که هیچگاه فراموشش نمیکنم و همین امرهم باعث شد که بعد اون در اکثر درگیریهای سخت و دشوار با گروهکهای ضد انقلاب همچون یه رفیق و همرزم کوچک کنارشون باشم و از دلیر مردیها و فداکاریهاشون درس های فراوانی بگیرم .
🌸 نامشان جاوید و یادشان گرامی
🎙 #خاطره از
#بسیجی_جانباز_عباس_لشگری
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
📝 #خاطره_ای زیبا از شهامت و شجاعت حیرت آور و مثال زدنی
#بسیجی_شهید_جعفر_پهلوان_افشار :
💢 #قسمت_دوم :
مزدورها همه شون بزرگ سال بودند و هیکلشون چند برابر ما میشد و برای همین هم اصلا نتونستیم مقابل شأن مقاومت کنیم و هرکدام به سمتی فرار کردیم ، چند دقیقه اینطرف و اونطرف دویدیم و اونا هم دنبالمون دویدن تا اینکه جعفر را گرفتن و وسط خیابان چندنفری مشغول زدنش شدن و چنان بی رحمانه و وحشیانه کتکش زدن که #شهید_علی_یوسفی دیگه طاقت نیاورده و با فحش و ناسزا به سمت شون حمله ور شد ، ماهم با دیدن این صحنه جرات پیدا کرده و با سنگ و هرچی دستمون اومد به سمت مزدوران یورش بردیم .
خیابان به دلیل توقف ماشین ها حسابی ترافیک شده و با تجمع مردم هی به نفرات مون اضافه میشد و مزدوران هم با دیدن این اوضاع احساس خطر کرده و با رها کردن شهید جعفر و شهید یوسفی نم نم عقب کشیده و پا به فرار گذاشتند .
جعفر با اینکه حسابی کتک خورده بوده و تموم سر و صورتش کبود و خونی بود، مثل یه مرد از کف خیابان پاشد و لنگان و لنگان رفت ودوباره میلگرد را برداشته و مشغول شکستن قفل کرکره شد،مردم هم که دیگه حسابی سر شوق و هیجان اومده بودند با تکیبر و صلوات به کمکش رفتن و تو چند لحظه درب مغازه باز شد و هر چه کتاب و جوزه و اعلامیه و هفته نامه توش بود، وسط خیابان ریخته شد و درمیان تکیبر و شعار مردم به آتش کشیده شد، تو این گیر و داد من و شهید علی یوسفی وارد انباری کوچک کتاب فروشی شدیم و تعداد زیادی عکس و اعلامیه از عزت الدین حسینی و قاسملو رهبران گروهگهای ضد انقلاب دردگیر با نظام در کردستان را پیدا کردیم ، سریع چندتا از اون عکسهارو به کرکره مغازه بغلی چسبونده و با فریاد و شعار مردم را به تماشای عکس ها دعوت کردیم و مدام از شهدای گفتیم که به دست ایادی همین مزدوران شهید شده و همین صبح دفن شون کردیم .
مردم هم با دیدن عکس رهبران ضد انقلاب و اعلامیه ها و شنیدن حرفهای پراز شور و انتقام ما چنان عصبانی و سرخشم اومدن که شروع به آتش زدن مغازه کردن و چنان بلائی سر کتاب فروشی آوردن که دیگه هیچ کدام از گروهک های ضد انقلاب جرات نکردند دوباره درشو باز کنند و فعالش نمایند و با اینکار یکی از مراکز اصلی فعالیت گروهک کمونیست و ضدانقلاب فدائیان خلق در استان زنجان باایثار و ازجان گذشتگی شهید جعفر پهلوان افشار و شهید علی یوسفی و سرباران کوچک و کم سن وسال پیر جماران خمینی (ره) کیبر بسته شد .
🔹راستش اونروز چنان شهامت و ایثار و مردانگی و شجاعتی از #بسیجی_شهید_جعفر_پهلوان_افشار و #بسیجی_شهید_علی_یوسفی دیدم که هیچگاه فراموشش نمیکنم و همین امرهم باعث شد که بعد اون در اکثر درگیریهای سخت و دشوار با گروهکهای ضد انقلاب همچون یه رفیق و همرزم کوچک کنارشون باشم و از دلیر مردیها و فداکاریهاشون درس های فراوانی بگیرم .
🌸 نامشان جاوید و یادشان گرامی
🎙 #خاطره از
#بسیجی_جانباز_عباس_لشگری
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
https://s9.picofile.com/file/8368566792/IMG_20190801_190557.jpg
📝 #خاطره_ای زیبا و شنیدنی از #یل_پولادین #امام_خمینی_ره #سردار_پاسدار_شهید_پرویز_عطایی :
🔹یک روز گرم تابستان برای شنا به استخر مظفر در جاده تبریز رفته و در حال برگشت به شهر بودم که روی پل راه آهن استاد #شهید_پرویز_عطایی با موتور سیاه و گنده اش کنارم ایستاد و با خنده نازی گفت : عباس ! تنهایی ، داری کجا میری !؟ سلام دادم و گفت که سوار شو تا باهم بریم ، پریدم رو موتور و آمدیم شهر و مابین چهارراه انقلاب و سبزه میدان دیدیم که ایادی مزدور گروهک کمونیست پیکار در جلوی درب ورودی گاراژ مسافربری خورشید نو بساط زده و چندتا مقوای بزرگ حاوی عکس به نرده های گارژ چسبانده و چند نفر هم مشغول داد زدن نشریه پیکار هستند .
موتور را سر کوچه باشگاه پارک کرده و پیاده به کنار بساط شأن رفتیم ، تعدادی عکس از شکنجه افراد مختلف به روی مقوا ها چسبانده بودند که به دروغ زیرشان نوشته بودند که کار بچه های سپاه پاسدارانه ! تعداد نفرات شأن زیاد بود و یکی شأن هم مدام مردم را با صدای بلند دعوت به دیدن جنایات پاسداران می کرد .
داشتند با دروغ و فریب اطلاعات غلط خورد مردم می دادند ، باید حتماً کاری می کردیم ، اما متأسفانه جمعه بود و همه جا تعطیل و خیابان خالی از بچه های حزب اللهی ، موتور را برداشته و برای یافتن یاران به حیاط مسجد سید و حیاط خانه محمود خان سری زدیم و متاسفانه هیچ کدام از بچهها را پیدا نکردیم ، داشتیم از خیابان طالقانی سمت سبزه میدان می آمدیم که یکدفعه #بسیجی_شهید_جعفر_پهلوان_افشار و #بسیجی_شهید_علی_یوسفی را دیدیم که سمت خانه محمود خان می رفتند ، سریع کنارشان توقیف و استاد عطایی قضیه را برایشان گفت و قرار شد که استاد برای آوردن نیروهای کمکی به مقر سپاه پاسداران رفته و ما هم سه تایی اطراف را وارسی کرده و تمام بچه حزب اللهی ها را جلوی مسجد سید جمع کنیم .
استاد عطایی رفت و ما هم دوری در اطراف زدیم و هیچ کدام از بچهها را ندیدیم و یواش و یواش سمت بساط پیکاری ها رفتیم ، بازارشأن خیلی گرم شده و عده کثیری از مردم دور بساط شأن جمع شده و مشغول تماشای عکس ها بودند .
آرام قاطی سایر مردم شده و دقایقی به چرت و پرت هایشان گوش داده و از تهمت ها و دروغ هایشان چنان ناراحت و عصبی شدیم که #شهید_علی_یوسفی دیگر طاقت نیاورد و خواست به جمع شأن حمله کرده و مقوا ها را پاره کند که با زور جلوش را گرفته و عقب اش کشیدیم .
نفرات پیکاری ها خیلی زیاد بود و هر گونه تعرض به بساط شأن مساوی با کتک خوردن و لت و بار شدن شدید بود و برای همین هم دوتایی سعی کردیم که علی را از تصمیمش منصرف کرده و منتظر رسیدن نیروهای کمکی باشیم ، اما علی که سری نترس و دلی همچون شیر داشت ، زیر بار حرف هایمان نرفت و با اینکه بخوبی می دانست کار خطرناکی است ، دوباره تنهایی سمت بساط پیکاری ها راه افتاد ، علی تصمیم خود را گرفته و دیگر نمی شد در جمع مزدوران پیکاری تنهاش گذاشت و برای همین هم دنبالش راه افتادیم و قرار گذاشتیم که سه تایی از سه جهت به داخل بساط شأن نفوذ کرده و هر کدام یکی از مقواها را پایین کشیده و پاره کنیم .
خلاصه به جمع مردم تماشاگر پیوسته و نم نم جلو کشیده و در یک فرصت مناسب داخل بساط شأن پریده و با فریاد الله اکبر مقوا ها را از نرده پائین کشیده و شروع به پاره کردن شأن کردیم ، چشمتان روز بد نبیند ، فقط پاره کردن مقوا ها را دیدیم و بعدش فقط لگد و مشت بود که به سر و صورت و بدنمان فرود آمد و از شدت ضربات هر سه نقش بر زمین شدیم .
دیگه واقعاً داشتیم زیر مشت و لگد مزدوران جان به جان آفرین تسلیم می کردیم که به ناگهان صدای رگبار متوالی گلوله فضا را پر کرد و پیکاری ها هم با شنیدن صدای تیراندازی دست از سرمان برداشته و سراسیمه شروع به فرار کردند .
خونین و مالین برخاسته و دیدیم که برادر #پاسدار_سید_بیوک_موسوی در حال تیراندازی هوایی هستند و #پاسدار_شهید_پرویز_عطایی و برادر #پاسدار_تقی_طهماسبی ، #پاسدار_شهید_حمید_گلیک ، #پاسدار_شهید_اصغر_محمدیان
#پاسدار_شهید_ابوالفضل_نوری و تعدادی دیگر از عزیزان پاسدار هم مشغول دستگیری ایادی مزدور پیکار هستند .
لنگان لنگان به کمک شأن رفته و با کمک و یاری مردم ، حدود هفده یا هیجده نفر از پیکاری ها را گرفته و به زور کتک همه را سوار مینی بوس کرده و روانه مقر سپاه در بلوار آزادی شدیم .
🌺 یاد باد آن روزگاران ، یاد باد...
🖌 #خاطره از #بسیجی_جانباز_عباس_لشگری
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
📝 #خاطره_ای زیبا و شنیدنی از #یل_پولادین #امام_خمینی_ره #سردار_پاسدار_شهید_پرویز_عطایی :
🔹یک روز گرم تابستان برای شنا به استخر مظفر در جاده تبریز رفته و در حال برگشت به شهر بودم که روی پل راه آهن استاد #شهید_پرویز_عطایی با موتور سیاه و گنده اش کنارم ایستاد و با خنده نازی گفت : عباس ! تنهایی ، داری کجا میری !؟ سلام دادم و گفت که سوار شو تا باهم بریم ، پریدم رو موتور و آمدیم شهر و مابین چهارراه انقلاب و سبزه میدان دیدیم که ایادی مزدور گروهک کمونیست پیکار در جلوی درب ورودی گاراژ مسافربری خورشید نو بساط زده و چندتا مقوای بزرگ حاوی عکس به نرده های گارژ چسبانده و چند نفر هم مشغول داد زدن نشریه پیکار هستند .
موتور را سر کوچه باشگاه پارک کرده و پیاده به کنار بساط شأن رفتیم ، تعدادی عکس از شکنجه افراد مختلف به روی مقوا ها چسبانده بودند که به دروغ زیرشان نوشته بودند که کار بچه های سپاه پاسدارانه ! تعداد نفرات شأن زیاد بود و یکی شأن هم مدام مردم را با صدای بلند دعوت به دیدن جنایات پاسداران می کرد .
داشتند با دروغ و فریب اطلاعات غلط خورد مردم می دادند ، باید حتماً کاری می کردیم ، اما متأسفانه جمعه بود و همه جا تعطیل و خیابان خالی از بچه های حزب اللهی ، موتور را برداشته و برای یافتن یاران به حیاط مسجد سید و حیاط خانه محمود خان سری زدیم و متاسفانه هیچ کدام از بچهها را پیدا نکردیم ، داشتیم از خیابان طالقانی سمت سبزه میدان می آمدیم که یکدفعه #بسیجی_شهید_جعفر_پهلوان_افشار و #بسیجی_شهید_علی_یوسفی را دیدیم که سمت خانه محمود خان می رفتند ، سریع کنارشان توقیف و استاد عطایی قضیه را برایشان گفت و قرار شد که استاد برای آوردن نیروهای کمکی به مقر سپاه پاسداران رفته و ما هم سه تایی اطراف را وارسی کرده و تمام بچه حزب اللهی ها را جلوی مسجد سید جمع کنیم .
استاد عطایی رفت و ما هم دوری در اطراف زدیم و هیچ کدام از بچهها را ندیدیم و یواش و یواش سمت بساط پیکاری ها رفتیم ، بازارشأن خیلی گرم شده و عده کثیری از مردم دور بساط شأن جمع شده و مشغول تماشای عکس ها بودند .
آرام قاطی سایر مردم شده و دقایقی به چرت و پرت هایشان گوش داده و از تهمت ها و دروغ هایشان چنان ناراحت و عصبی شدیم که #شهید_علی_یوسفی دیگر طاقت نیاورد و خواست به جمع شأن حمله کرده و مقوا ها را پاره کند که با زور جلوش را گرفته و عقب اش کشیدیم .
نفرات پیکاری ها خیلی زیاد بود و هر گونه تعرض به بساط شأن مساوی با کتک خوردن و لت و بار شدن شدید بود و برای همین هم دوتایی سعی کردیم که علی را از تصمیمش منصرف کرده و منتظر رسیدن نیروهای کمکی باشیم ، اما علی که سری نترس و دلی همچون شیر داشت ، زیر بار حرف هایمان نرفت و با اینکه بخوبی می دانست کار خطرناکی است ، دوباره تنهایی سمت بساط پیکاری ها راه افتاد ، علی تصمیم خود را گرفته و دیگر نمی شد در جمع مزدوران پیکاری تنهاش گذاشت و برای همین هم دنبالش راه افتادیم و قرار گذاشتیم که سه تایی از سه جهت به داخل بساط شأن نفوذ کرده و هر کدام یکی از مقواها را پایین کشیده و پاره کنیم .
خلاصه به جمع مردم تماشاگر پیوسته و نم نم جلو کشیده و در یک فرصت مناسب داخل بساط شأن پریده و با فریاد الله اکبر مقوا ها را از نرده پائین کشیده و شروع به پاره کردن شأن کردیم ، چشمتان روز بد نبیند ، فقط پاره کردن مقوا ها را دیدیم و بعدش فقط لگد و مشت بود که به سر و صورت و بدنمان فرود آمد و از شدت ضربات هر سه نقش بر زمین شدیم .
دیگه واقعاً داشتیم زیر مشت و لگد مزدوران جان به جان آفرین تسلیم می کردیم که به ناگهان صدای رگبار متوالی گلوله فضا را پر کرد و پیکاری ها هم با شنیدن صدای تیراندازی دست از سرمان برداشته و سراسیمه شروع به فرار کردند .
خونین و مالین برخاسته و دیدیم که برادر #پاسدار_سید_بیوک_موسوی در حال تیراندازی هوایی هستند و #پاسدار_شهید_پرویز_عطایی و برادر #پاسدار_تقی_طهماسبی ، #پاسدار_شهید_حمید_گلیک ، #پاسدار_شهید_اصغر_محمدیان
#پاسدار_شهید_ابوالفضل_نوری و تعدادی دیگر از عزیزان پاسدار هم مشغول دستگیری ایادی مزدور پیکار هستند .
لنگان لنگان به کمک شأن رفته و با کمک و یاری مردم ، حدود هفده یا هیجده نفر از پیکاری ها را گرفته و به زور کتک همه را سوار مینی بوس کرده و روانه مقر سپاه در بلوار آزادی شدیم .
🌺 یاد باد آن روزگاران ، یاد باد...
🖌 #خاطره از #بسیجی_جانباز_عباس_لشگری
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
💢 آشنایی با رزمندگان و فرماندهان شهید #استان_زنجان در دوران دفاع مقدس
🌺 #بسیجی_شهید_علی_یوسفی شیرمرد زنجانی از رزمندگان سلحشور و حماسه ساز استان زنجان در دوران دفاع مقدس ، از اولین بسیجیان زنجان و بنیانگذاران هسته نیروهای حزب اللهی در شهرستان زنجان
🥀 شهادت : اردیبهشت ماه ۱۳۶۱ ، #عملیات_بیت_المقدس ، منطقه عملیاتی #شلمچه ، رجعت پیکر مطهر بعد از ۲۴ سال در خرداد ماه ۱۳۷۵
💐 روحش شاد و یادش گرامی
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
🌺 #بسیجی_شهید_علی_یوسفی شیرمرد زنجانی از رزمندگان سلحشور و حماسه ساز استان زنجان در دوران دفاع مقدس ، از اولین بسیجیان زنجان و بنیانگذاران هسته نیروهای حزب اللهی در شهرستان زنجان
🥀 شهادت : اردیبهشت ماه ۱۳۶۱ ، #عملیات_بیت_المقدس ، منطقه عملیاتی #شلمچه ، رجعت پیکر مطهر بعد از ۲۴ سال در خرداد ماه ۱۳۷۵
💐 روحش شاد و یادش گرامی
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab