دل باخته
818 subscribers
2.83K photos
2.92K videos
22 files
544 links
این کانال در راستای ترویج فرهنگ ایثار و شهادت و پیشبرد اهداف و آرمان های والای انقلاب اسلامی و پاسداری از حریم ولایت و رهبری فعالیت می کند.
بسیجی دل باخته حق و اهل ولایت است .

از وبلاگ دل باخته دیدن فرمائید
🅱 Pcdr.parsiblog.com
Download Telegram
💢 آشنایی با رزمندگان و فرماندهان شهید #استان_زنجان در دوران دفاع مقدس

🌺 #بسیجی_شهید_جعفر_پهلوان_افشار شیرمرد زنجانی از رزمندگان سلحشور و حماسه ساز استان زنجان در دوران دفاع مقدس ، از اولین بسیجیان زنجان و بنیانگذاران هسته نیروهای حزب اللهی در شهرستان زنجان

🥀 شهادت : آذرماه ۱۳۶۲ ، #عملیات_والفجر_۴ ، منطقه عملیاتی #پنجوین_عراق

💐 روحش شاد و یادش گرامی

کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
💢 #وصیت_شهدا

فرازهایی زیبا و هشدار دهنده از وصیتنامه بسیجی شهید #شهید_جعفر_پهلوان_افشار :

🔸🔹شما باید وارث خون شهیدان باشید..
نگذارید میوه درخت فدارکاری شهدا را ریا کارانه بچینند.
نگذارید عده ای نقاب عوض کرد و با خون شهدا میز ریاست درست کنند.
نگذارید این خون ها برای فرصت طلبان در هر لباس مقام شود .
فقط به فکر پول و مقام  و رفاه خودشان هستند که حتی با دیدن خون این همه شهید باز خیانت می کنند..

🌸 روحش شاد و یادش گرامی

🌹شیرمرد زنجانی ، بسیجی دلاور #شهید_جعفر_پهلوان_افشار از رزمندگان سلحشور و حماسه ساز #استان_زنجان در دوران دفاع مقدس بود که آذرماه ماه ۱۳۶۲ در عملیات #والفجر_چهار در منطقه عملیاتی #پنجوین_عراق به آرزوی دیرینه خود رسیده و سبکبال و خونین پیکر تا محضر دوست پرواز کرد.

#دفاع_مقدس
#عملیات_والفجر_۴
#رزمندگان_زنجان
#فرماندهان_شهید_زنجان
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم

کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
#والفجر_چهار

خاطرات زیبا و شنیدنی از رزمندگان #استان_زنجان در #عملیات_والفجر_۴ ( ۲۷ مهرماه ۱۳۶۲ ، منطقه عملیاتی پنجوین عراق )

🔸🔹 پاسدار رحیم جوادی نوجوان ۱۷ ساله یکی از همرزمان سپاهی من بود ، پدرش فوت کرده بود و سه بردار داشت که مادرشان خیلی به آنها حساس بود . یک دست لباس فرم سپاه کاملاً نو و دست نخورده با خود آورده بود که خیلی قشنگ بود ‌. گفتم لباس فرمت را بده تا عکس بندازیم ، خیلی تند و صریح گفت : نمی توانم بدهم !
حسابی دلگیر شده و دلم ازش شکست ! یک مدت از این موضوع گذشت تا اینکه یک روز برای وضو گرفتن رفتم . سمت تانکر آب ، رحیم جوادی صدایم زد و گفت که بیاید اینجا یک آب روان و بسیار زلال پیدا کرده ام که برای وضو گرفتن جون میده .

رفتم و یک کم مصاحفه کردیم . گفت راستش را بگو از من ناراحتی!؟ در ظاهر گفتم نه ! اما در درون واقعاً ازش ناراحت بودم . خنده نازی کرد و گفت : علت ندادن لباس فرم این بود که من اولین شهید این گردان هستم و این لباس فرم را آوردم که هنگام شهادت تنم کنم و دلم می خواهد تا آنروز همینطور نو و تمیز و دست نخورده باقی بماند . حرف هاش خیلی عجیب و غریب بود اما بقدری جدی حرف می زد که فقط گوش می دادم ، باور کردنی نبود زمان و مکان و نحوه شهادتش را قشنگ توضیح داده و محل اصابت گلوله را هم نشانم داد و در آخر هم گفت که همه آنها را خواب دیده است .

زمان عملیات فرا رسید و رزمندگان وصیت نامه ها را نوشته و آماده حرکت شدند . یکی از پاسداران شهر قم ، بنام برادر علی اصغر شادجعفری خیلی با سواد بود و با هم شب نشسته بودیم که یکدفعه عکس فرزندش را در آورده و نشانم داد.

فکر کردم دلتنگ خانواده هست و به او گفتم : انشاءالله عملیات نزدیک است ! پیروز می شویم و برمی گردیم .
گفت برو بابا من دنبال این نبودم که دلداریم بدهی ! من با همه وجودم به جبهه آمده ام و اصلأ ناراحت این نیستم که شهید شوم و فرزندم بماند.

۲۷ مهر ماه ۱۳۶۲ شب عملیات والفجر چهار آغاز شد تا بتوانیم از تاریکی شب استفاده کرده و عملیات موفقیت آمیز باشد . به دلیل کمبود تجهیزات اکثر عملیات ها شب انجام می شد. شب ساعت یازده و نیم عملیات شروع شد و فرمانده گردان اجازه نداد تا با رزمندگان رفته و وارد عملیات شوم ! خواهش و تمنا کرده و حتی گریه کردم ! اما قبول نکرد و گفت : ماموریت شما رساندن مهمات و آب و غذا به گردان می باشد که صبح باید انجام دهید .

منطقه کوهستانی و پر از ارتفاعات کوچک و بزرگ بود و حمل و نقل و ایاب و ذهاب با قاطر انجام می شد . صبح بعد از نماز دهها قاطر را بار بسته و راهی منطقه درگیری شدیم . اما هرچه راه رفتیم ، نیروهای گردان را پیدا نکردیم. به ناچار برگشته و از یک مسیر دیگر رفتیم و بازهم بعد از ساعتی راهپیمایی راه بجایی نبرده و اثری از بچه‌ها پیدا نکردیم ‌. رزمندگان مسئول قاطرها خسته شده و شروع به پیاده کردن بار قاطرها نموده و دست جمعی قصد بازگشت به عقب نمودند .

هرچه خواهش و تمنا کردم قبول نکردند تا اینکه کار به جاهای باریک کشیده و در نهایت به رویشان اسلحه کشیده و گفتم نیروهای گردان الان در مقابل دشمن گشنه و تشنه و بی مهمات چشم انتظار ما هستند ، باید هر طوری هست خود را به ایشان برسانیم ، خلاصه با عنایت خداوند متعال حرفام به دلشان نشست و دوباره مشغول جستجوی اطراف شدیم تا اینکه حوالی ساعت چهار عصر بالاخره محل استقرار گردان را پیدا کرده و در زیر آتش سنگین عراقیها به خط نزدیک شدیم .

دشمن بی وقفه منطقه را می زد اما با این وجود راه می رفتیم. وقتی به خطوط پدافندی گردان رسیدم . بلافاصله به یاد حرف های رحیم جوادی افتاده و از حال و روزش پرسیدم !؟ گفتن شهید شده است . رفتم کنار پیکر پاکش نشسته و دیدم رحیم با همان لباس فرم تر و تمیز و پاکیزه اش شهید شده و همانگونه هم که گفته بود گلوله‌ای به آرم مقدس سپاه و درست زیر قلبش اصابت کرده است.

علیرضا سعادتمند یکی از رزمندگان ۱۷ ساله بود و همیشه در حال نجوا و راز و نیاز با خالق یکتا بود و زیاد هم حرف نمی زد و وقتی هم سوالی ازش می پرسیدی ، فقط جواب بله یا نه می داد. موقع عملیات دفترچه ای می دادند که رزمندگان وصیتنامه و خاطرات خود را در آن می نوشتند و در داخل کوله پشتی می گذاشتند .

در این عملیات کوله پشتی را پیدا کردم که دفترچه به اسم این شهید بود هر چیزی که زمین ریخته شده بود در کوله پشتی خود جمع کرده و با خود آورده بود تا رزمندگان استفاده کنند.
در وصیت نامه اش نوشته بود :
خداوندا ! می دانم که به آن جایی که باید ، نرسیده ام ، اما مرا به حرمت افرادی که قبول کرده ای قبول کن...

خاطره از سرهنگ پاسدار علی اصغر محمودی

🌺 یاد باد آن روزگاران یاد باد

#دفاع_مقدس
#رزمندگان_زنجان
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم

کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
#والفجر_چهار

خاطرات زیبا و شنیدنی از رزمندگان #استان_زنجان در #عملیات_والفجر_۴ ( مهرماه ۱۳۶۲ ، منطقه عملیاتی پنجوین عراق )

💠 #قسمت_اول

🔸🔹 یواش یواش مهتاب بالای سرمان پیدا میشد ، هم عراقی ها به ما دید داشتند و هم ما به عراقی ها ، ولی چون در یال بودیم عراقیها مسلط تر بودند به ما و بچه ها را دونه به دونه میزدند ، درگیری ادامه داشت و کم کم عراقی ها فرار میکردن و ماهم نزدیکتر میشدیم ، ولی یک تیربارچی عراقی خیلی مقاومت میکرد و خیلی از نیروها رو زخمی و شهید کرد ، ما تیربارچی را محاصره کرده بودیم . من و حمید سنمار و یک نفر به اسم نجفعلی و ابراهیم اصحابی ( آرپی جی زن ما بود) ، تیربارچی تنها کسی رو که نمیزد ، میکائیل کریمی بود.

چون شب مهتابی بود ، میشد عراقی ها را دید ، ما دیدیم که عراقی ها به پشت تپه فرار میکنند ( طرف نیروهای خودشان ) ، ما خودمان را به بالای تپه رساندیم و بچه ها ، آنهایی را که می‌دیدند به رگبار بستند ، از اون یک دسته ی میکائیل تا آنجایی که یادمه یعقوبعلی محمدی ، حمید سنمار ، سید محسن نجفیان ، محمدحسین جعفری ، مرحوم اسماعیل ملحونی ، مجید تفویضی ، ناصر اوجاقلو (کلامی) که معاون میکائیل کریمی بود ، ناصر الماسی هم که همون شب رسیده بود ( ما ۴ ماه منتظر عملیات بودیم ولی حاج ناصر آخر کار رسید و در عملیات هم حضور پیدا کرد) و بنده بودیم .

هرکسی حال داشت میکائیل کارها را بهش میگفت ، همگی مهمات بیار ، حمل مجروح ، امداد گر و.. بودیم ، مطمن بودیم که عملیات تموم شده و فعلا هوا تاریک بود و ماهم از این تپه به آن تپه میرفتیم ، در آن یالی که بچه ها زخمی شده بودند بچه های خودمون را میدیدیم و میبردیم در سنگر میگذاشتیم و از پیشانی شهدا می بوسیدیم . شهادت جعفر پهلوان افشار را من در عملیات نفهمیدم و در همین حین جنازه اش را دیدم ، حمید مکی و جلال معبودی رو دیدم ، خم شدم و از پیشونی حمید بوسیدم ( سر حمید مکی روی بازوی جلال بود ، خواستم از روی جلال هم ببوسم که با یک صدای ضعیفی گفت من زنده ام ) ، بهرام خاکباز منفرد هم بین بچه های سالم بود ، در این میان چیزی که ذهنم را بسیار مشغول کرده بود جنازه های زیادی بود که مثل سنگ شده بودند.

میکائیل به ابراهیم گفت ، با آرپی جی تیربارچی عراقی رو بزنه ، ابراهیم تا بلند شد تا موشک رو شلیک کند ، تیربارچی ابراهیم را به رگبار بست ، ابراهیم هم تلو تلو خوران رفت و افتاد پیش جنازه عراقی ها ، ما چند نفر در ۴ یا ۵ متری سنگر عراقی بودیم و فقط داخل سنگرش نارنجک مینداختیم و صدای ناله اش را میشنیدیم و فکر میکردیم که مرده است ، ولی همین که پا می شدیم ، مارو به رگبار می بست ، میکائیل همینجوری سرپا ایستاده بود و در آخر خودش رفت و آرپی جی را از کنار ابراهیم برداشت ، عراقی تیربارچی در این میان که به ما تیراندازی میکرد ، به شکم ابراهیم هم رگبار میزد ، حدودا ۳۰ با۴۰ تا گلوله به ابراهیم زد ، تعداد گلوله ها را برای این میگویم که از هر ۱۰ تا تیر یکیش گلوله رسّام میشد ، ۳ یا ۴ بار شکم ابراهیم آتش گرفت ، ( قبل عملیات یه حمامی بود که با هیزم گرم میشد و انقدر هیزم ریخته بودند که کسی از شدت گرما نمیتوانست دوش بگیرد ، ابراهیم و کریم صفیلو رفقای صمیمی بودند و دو نفری مسابقه میدادند و بلند میگفتند غسل شهادت میکنیم قربتا عند الله ، به جرات میتونم بگم که بدن دوتاشان هم تاول زده بود ولی با این وجود غسل شهادت رو انجام میدادند ) ، میکائیل که آرپی جی ابراهیم را برداشته بود به راحتی ایستاد و ماشه را کشید ولی چاشنی موشک عمل نکرد و دوباره با حوصله چخماخ را کشید و چاشنی عمل کرد و موشک اصابت کرد و سنگر تیربار خاموش شد ، ما هم سریع خود را به پیکر سوراخ سوراخ شده ابراهیم رساندیم .

میکائیل گفت من میخوام اون تیربارچی که بچه ها را زد ، ببینم و به من گفت تو هم بیا باهام ، وقتی صورت تیربارچی عراقی را دیدیم پسری ۱۸-۱۹ ساله بود ، به اون یکی جنازه ها اعتنایی نمیکردیم ولی میکائیل گفت این پسر زرنگی بود و تصمیم گرفتیم کمی رویش خاک بریزیم و دفنش کنیم....

خاطره از سردار بسیجی ، غواص جانباز حاج جمال زرگری

🌺 یاد باد آن روزگاران یاد باد

#دفاع_مقدس
#رزمندگان_زنجان
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم

کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
#والفجر_چهار

خاطرات زیبا و شنیدنی از رزمندگان #استان_زنجان در #عملیات_والفجر_۴ ( مهرماه ۱۳۶۲ ، منطقه عملیاتی پنجوین عراق )

💠 #قسمت_دوم

🔸🔹 دور تپه یک خاکریز بود و برای پاکسازی سنگرهای داخل آن از تپه بالا آمدیم و شروع به پاکسازی تک به تک سنگرها کردیم . میکائیل کریمی هم به همراه ما می آمد و بی پروا به دل سنگر عراقیها می زد . مشغول پاکسازی یکی از سنگرها بودم که یکدفعه چشمم به میکائیل افتاد که داشت شتابان به طرف یکی از سنگرها می رفت ، چند دقیقه بعد یکدفعه هول و سراسیمه پرید اینطرف خاکریز و صحبتش را شروع نکرده بود که یک چیزی داخل سنگر عراقیها منفجر شد .

هنگام رفتن میکائیل من به عینه دیدم که کاملاً دست خالی رفت و هیچ نارنجکی در دست و کمر نداشت . میکائیل خودش هم کاملاً در شوک بود و چند دقیقه بعد گفت ، والله من دستم هیچی نبود و هی تاکید میکرد که دستم خالی بود ، وارد سنگر که شدم ناگهان یک عراقی بلند شد و یکدفعه دیدم در دستم نارنجک هست ( بطور عجیبی مکرر تاکید میکرد که دستم خالی بود ) ، اونموقع شاید برای ما معنی خاصی نداشت ، ولی بعدها به یاد حیرت و شگفتی میکائیل می افتادم و با خود فکر میکردم که چه کسی آن لحظه نارنجک را در دست میکائیل گذاشته ! ماهم همگی حیران و مبهوت بودیم و از رفتار عجیب میکائیل واقعاً شوکه شده بودیم ، بیشتر مبهوت بودن ما بخاطر این بود که اصلا میکائیل رو اونجوری ندیده بودیم ، یک لحظه فکر کردیم ترسیده و بعد جریان را تعریف کرد و تاکید میکرد که این یک معجزه بود.

از ما بپرسند نترس ترین دوستانتان در جنگ چه کسانی بودند؟ بارها و بارها می گوییم میکائیل کریمی ، اصلا در آن جریان تیربارچی یک آرامش خاصی داشت ، بعد از آن تراب علی تاران که با رفت و آمد مداومش از دژ به خاکریز ، که هم عراقی ها را دیوانه کرده بود و هم ما را !! ، چون وسط میدان خالی بود و خمپاره و تیربار روش کار میکرد و مدام پخش زمین شده و میخوابید ، ما و عراقی ها هم فکر میکردیم که کارش تموم شده ، اما باز میدیدم که بلند شد و برگشت پیش ما ، بعد از آنها محرمعلی بختیاری بود ، ما اینطرف خاکریز پناه گرفته و به سمت عراقی ها شلیک میکردیم ، ولی محرمعلی برخلاف ما رفته بود درست جلوی خاکریز عراقی ها و نفرات دشمن رو یک به یک میزد ، آخر هم با داد و بیداد و فریادهای مکرر حسین داودی به پشت خاکریز برگشته و با ناراحتی گفت : اینا نمیذارن آدم کارش رو انجام بده.!

در اطراف تپه تعداد شهداها اونقدر زیاد بود که واقعاً تعجب کردیم و بعد فهمیدیم که قبل از این عملیات ، رزمندگان ۳ بار همانجا عملیات کرده و با شکست مواجه شدند و جنازه ها مربوط به اون عملیات ها می باشند که نتوانسته بودند آنها را به عقب منتقل کنند . شب هم گفتند که آقا مهدی زین الدین گفته اند که ، لشگرهای دیگر نتوانسته اند عمل کنند و شماهم باید به عقب برگردید ، همون اول عملیات در پایین تپه ، بهمن نوری هم زخمی شده بود ، طاهر اوجاقلو از گردان ما نبود و مجید تقیلو هم گردان خودش را داشت ولی بخاطر اینکه بهمن نوری تنها نباشد آمده بودند برای کمک ، مارو شب جمع کردند در یک سنگر و دستور آقامهدی را گفتند، از همه ی بچه ها نظرخواهی کردند و هر کس یک جوابی داد ، نوبت که به من رسید ، گفتم : من نمیتونم اونطرف به چشمان عبدالله بسطامیان نگاه کنم و بگم برادرت زخمی بود ، ما گذاشتیم و اومدیم ، به خانواده جعفر پهلوان افشار چه جوابی بدم؟!

کارهایی که میکائیل میگفت تازه تمام شده بود که به کالک عملیات نگاه کرد و تازه فهمید ، یک تپه هم که قرار بود بگیریم مانده ، به من نگاه کرد و گفت آن تپه رو چیکار کنیم!؟ و تاکید کرد به من که چند نفر را بردار و بروید آن تپه را هم بگیرید!! من گفتم شاید سختی آن تپه و یا کمی نفرات را نمیداند ، گفتم که برای گرفتن این تپه ، زخمی و شهید زیادی داده ایم و کسی را نداریم برویم آن تپه، ولی اینقدر راحت به من گفت که هیچ اسلحه نمیخواد، با جارو هم می توانید اونجا را پاکسازی کنید ، ما هم ۴-۵ نفره رفتیم و به قول میکائیل ، خیلی ساده تپه و سنگرهای بالای آن را پاکسازی کردیم ، چند نفری را هم نگهبان گذاشتیم و خودمان برگشتیم پیش آقا میکائیل.

هوا روشن شد و بالای سر تک به تک شهدا رفتیم و از عقب هم نیروهای کمکی آمده و پیکر غرق خون مجروح ها و شهدا را به عقب بردند.....

خاطره از سردار بسیجی ، غواص جانباز حاج جمال زرگری

🌺 یاد باد آن روزگاران یاد باد

#دفاع_مقدس
#رزمندگان_زنجان
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم

کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
💢 #عملیات_والفجر_۴

📽 فیلمی بسیار زیبا و خاطره برانگیز از شب آغازین عملیات غرورآفرین #والفجر_چهار و هنگامه اعزام رزمندگان اسلام به خط مقدم با کامیون های باری برای آغاز عملیات

🔸#عملیات_والفجر_۴ در مهرماه ۱۳۶۲ با رمز مبارک «يا الله يا الله» آغاز شد و به مدت ۳۳ روز ، در ارتفاعات و حوالی شهرهای سلیمانیه  و  پنجوین در استان سلیمانیه عراق ادامه داشت که منجر به آزادسازی منطقه وسیعی از خاک دشمن گردید .

🌺 یاد باد آن روزگاران یاد باد

#دفاع_مقدس
#رزمندگان_اسلام
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم

کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
💢 #عملیات_والفجر_۴

📽 فیلمی بسیار دیدنی و خاطره برانگیز از منطقه عملیاتی #والفجر_چهار

🔸#عملیات_والفجر_۴ در مهرماه ۱۳۶۲ با رمز مبارک «يا الله يا الله» آغاز شد و به مدت ۳۳ روز ، در ارتفاعات و حوالی شهرهای سلیمانیه  و  پنجوین در استان سلیمانیه عراق ادامه داشت که منجر به آزادسازی منطقه وسیعی از خاک دشمن گردید .

🌺 یاد باد آن روزگاران یاد باد

یاد مردان خطر کرده بخیر
یاد یاران سفر کرده بخیر
یاد مردانی که چون شیران روز
حمله فتح و ظفر کرده بخیر
یاد آن شورآفرینان نبرد
یاد حمله ها در آن شبهای سرد
یاد کردستان و یاد کاوه ها
که ز ما دفع خطر کرده بخیر
یاد آن عشاق و خونین جامه ها
یاد آن سوز و گداز و ناله ها
یاد یارانی که در پیکارها
ترک پا و ترک سر کرده بخیر
یاد نصر و کربلای چهار و پنج
یاد شبهای عملیات و رنج
یاد فاو و بدر و خیبرها بخیر
یاد آن الله اکبرها بخیر...

#دفاع_مقدس
#عملیات_والفجر۴
#رزمندگان_اسلام
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم

کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
💢 #سپاه_مهدی_عج

📽 فیلمی بسیار دیدنی و خاطره برانگیز از منطقه عملیاتی #والفجر_چهار با نوحه ای شنیدنی و حماسی از مداح باصفای جبهه ها #حاج_صادق_آهنگران

🎙...به پا ایا دلاوران ،
که سوی جبهه شد روان سپاه مهدی
به قصد رزم بی امان ، به قصد رزم بی امان
یورش برد به دشمنان ، سپاه مهدی
رود برای یاری سپاهیان مصطفی ،
به جبهه ها نموده رو پی نجات کربلا
خروش این حسینیان ، رسد به عرش کبریا
بنازم این بسیجیان ، به همت و قیامتان
سپاه مهدی
طریق سرخ انبیا ، برادر اختیار کن ،
سرود عاشقانه خوان ، سفر به کوی یار کن
بیا کتاب عشق را ، ز خون خود نگار کن
کشیده صف بسیجیان ، سپاه صاحب الزمان سپاه مهدی....

🔸#عملیات_والفجر_۴ در مهرماه ۱۳۶۲ با رمز مبارک «يا الله يا الله» آغاز شد و به مدت ۳۳ روز ، در ارتفاعات و حوالی شهرهای سلیمانیه  و  پنجوین در استان سلیمانیه عراق ادامه داشت که منجر به آزادسازی منطقه وسیعی از خاک دشمن گردید .

🌺 یاد باد آن روزگاران یاد باد

#دفاع_مقدس
#عملیات_والفجر۴
#رزمندگان_اسلام
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم

کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab