دل باخته
819 subscribers
2.83K photos
2.92K videos
22 files
544 links
این کانال در راستای ترویج فرهنگ ایثار و شهادت و پیشبرد اهداف و آرمان های والای انقلاب اسلامی و پاسداری از حریم ولایت و رهبری فعالیت می کند.
بسیجی دل باخته حق و اهل ولایت است .

از وبلاگ دل باخته دیدن فرمائید
🅱 Pcdr.parsiblog.com
Download Telegram
💢 #والفجر_هشت

💠 خاطره ای زیبا و شنیدنی از بسیجی غواص #شهید_حسین_شاکری در عملیات غرور آفرین #والفجر_۸ :

#قسمت_اول

🔸🔹بهمن ماه ۱۳۶۴ بود و چند روزی بیشتر به آغاز #عملیات_والفجر_هشت نمانده بود . داخل نخلستان های کناریه رودخانه #اروند_رود در سنگر اطلاعات و عملیات #لشگر_۳۱_عاشورا مشغول بررسی دوباره نقشه های منطقه و معبرهای عملیاتی لشگر بودیم که یکدفعه #حسین_شاکری با سه دست لباس غواصی از راه رسید و خیلی شاد و خرامان گفت : تو و کمال سریع لباس عوض کنید که قراره باهم بریم جلو و بفهمیم برادران مزدور عراقی مان امروزها چیکار میکنند !؟

حسین اسلحه برنداشت و فقط یک دوربین عکس برداری گردنش انداخت و به سمت نهر رفت . ما هم سریع لباس های غواصی را پوشیده و هرکدام یک کلاشینکف و چندتا خشاب برداشتیم و پشت سرش راه افتادیم . نزدیک های ظهر بود و عبور از اروند کاری بس سخت و دشوار می نمود . خلاصه زدیم به آب سرد نهر و نم نم و با احتیاط از داخل نیزارها وارد رودخانه اروند شده و به سمت خطوط عراقی ها رفتیم .

آب اروند بوی بسیار بدی می داد که انگار بوی زهم ماهی مرده بود و بقدری هم حال به هم زن و تهوع آور بود که واقعا حالم خراب می‌شد. با دور شدن از ساحل بوی بد آب هم برطرف شده و با خیال راحت به راه خود ادامه داده ایم . اولش خیلی آرام و با احتیاط در یک ستون جلو می‌رفتیم اما بعد وقتی به اواسط رودخانه رسیدیم و دیدیم که هیچ خبری از نیروهای دشمن در خطوط اول شان نیست و ساحل هم کاملا امن و امان است . دست به دست هم داده و همچون ماهی داخل آب سر خورده و با خنده و شوخی شروع به خواندن سرود کردیم .

حسین میخواند :
پشت سنگر گشته پنچر
ماشین فرمانده لشگر
پشت سنگر گشته پنچر
ای برادر/ای برادر
جک نداریم زاپاس شو
زیر ماشینش بذاریم
می‌خوره بر بام سنگر
خمپاره شصت پشت سرهم
ای برادر/ ای برادر/
باید به شط خون شنا کنیم
شالاپ شلوپ شالاپ شلوپ
باید که با قطار سفر کنیم
تالاپ تلوپ تالاپ تلوپ
ماهم باهاش همخوانی می کردیم و می خندیدم .

خلاصه با کلی خنده و شادی از عرض اروند گذشته و به موانع عراقی ها رسیدیم . از کنار انبواهی از سیم خاردارها و خورشیدی ها و مین های منور و بشکه های انفجاری عبور کرده و وارد نهری شدیم که به داخل خطوط عراقی ها می رفت . با احتیاط کامل و بدون کوچکترین سر و صدایی به سمت بالای نهر و پشت خطوط دفاعی دشمن رفتیم و در موقعیتی مناسب ، حسین شروع به عکس برداری از سنگرها و تجهیزات عراقی ها کرد و ما هم از دو طرف هواشو نگه داشتیم تا اینکه به مقری رسیدیم که در شناسایی های قبلی وجود نداشت .

عراقی ها مقری با خاکریزهای بلند و محکم ساخته بودند که داخلش تعداد زیادی ماشین فرماندهی و نفربر زرهی دیده می شد . حسین خنده نازی کرده و گفت : این هم از روزی امروز ما و سریع هم تقسیم کار کرد و با کمال از آب خارج شده و برای بررسی اوضاع و جمع آوری اطلاعات لازم به سمت مقر عراقی ها رفت . قرار بر آن بود که سریع دوری اطراف مقر زده و بدون توقف برگردند و من هم همانجا داخل آب موضع گرفته و تا برگشتن شأن مواظب تحرکات نیروهای دشمن باشم .

چهار چشمی اطراف را زیر نظر گرفته و بی صبرانه منتظر بازگشت بچه ها بودم . انتظار به درازا انجامید و دقایق با سرعت باور نکردنی تبدیل به ساعت شده و در سکوتی خوف ناک چند ساعتی پشت سر هم گذشت و هیچ خبری هم از همراهان نشد . آب خیلی سرد بود و بدنم کم کم کرخ می شد و احساس بی حسی در دست ها و پاهام می کردم . ناگهان صدای قایقی از دور آمده و گشتی عراقی ها را دیدیم که با سرعت به سمتم می آیند . شتابان داخل نیزارهای کنار نهر پریده و خود را میان نی ها پنهان کردم. قایق دشمن به کنارم رسیده و بدون هیچ واکنشی عبور کرده و دور شد....

🌀 #ادامه_دارد

🌹 شیر مرد زنجانی ، بسیجی غواص #شهید_حسین_شاکری_نوری از نیروهای جسور و نترس بسیجی #استان_زنجان در دوران دفاع مقدس بود که با دستکاری شناسنامه و بالا بردن سن ، از اوائل جنگ پا به میادین نبرد حق علیه باطل گزارده و بعد از شرکت در چند عملیات کوچک و بزرگ و چندین بار مجروحیت ، عاقبت در بهمن ماه ۱۳۶۴ در کسوت مسئول اطلاعات و عملیات و هدایتگر یکی از دسته های خط شکن غواص #گردان_حضرت_علی_اصغر_ع #لشگر_۳۱_عاشورا در عملیات پیروزمند #والفجر_هشت در سن ۱۹ سالگی به آرزوی دیرینه خود رسیده و سبکبال و خونین پیکر تا محضر دوست پرواز کرد .

🌸 روحش شاد و یادش گرامی

#دفاع_مقدس
#عملیات_والفجر_۸
#غواصان_شهید_زنجان
#کنگره_ملی_۳۵۳۵_شهید_استان_زنجان
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم

کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
💢 #والفجر_هشت

📸 بسیجی غواص #شهید_حسین_شاکری_نوری از غواصان خط شکن #گردان_حضرت_علی_اصغرع #لشگر_۳۱_عاشورا در عملیات افتخار آفرین #والفجر_هشت ، بهمن ماه سال ۱۳۶۴ ، منطقه عملیاتی #اروندرود ، آزاد سازی شهر بندری #فاو عراق

🌹 شیر مرد زنجانی ، بسیجی غواص #شهید_حسین_شاکری_نوری از رزمندگان سلحشور و حماسه ساز #استان_زنجان در دوران دفاع مقدس بود که با دستکاری شناسنامه و بالا بردن سن ، از اوائل جنگ پا به میادین نبرد حق علیه باطل گزارده و بعد از شرکت در چند عملیات کوچک و بزرگ و چندین بار مجروحیت ، عاقبت در بهمن ماه ۱۳۶۴ در کسوت مسئول اطلاعات و عملیات و هدایتگر یکی از دسته های غواص #گردان_حضرت_علی_اصغر_ع #لشگر_۳۱_عاشورا در عملیات پیروزمند #والفجر_هشت در سن ۱۹ سالگی به آرزوی دیرینه خود رسیده و سبکبال و خونین پیکر تا محضر دوست پرواز کرد .

🌸 روحش شاد و یادش گرامی

#دفاع_مقدس
#عملیات_والفجر_۸
#غواصان_شهید_زنجان
#کنگره_ملی_۳۵۳۵_شهید_استان_زنجان
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم

کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
💢 #والفجر_هشت

💠 خاطره ای زیبا و شنیدنی از بسیجی غواص #شهید_حسین_شاکری در عملیات غرور آفرین #والفجر_۸ :

#قسمت_دوم

حدود پنج ساعتی از رفتن حسین و کمال می گذشت و آفتاب داغ جنوب هم نم نم در حال غروب بود . هوای خنک عصرگاهی ، نیروهای عراقی را به گشت و گذار در میان نخل ها و اطراف نهر واداشته بود . مخفی گاهم هیچ امنیتی نداشت و هر لحظه امکان داشت که یک عراقی سر و کله اش کنار نهر پیدا بشه . باید هرچه سریعتر فکری کرده و تصمیمی می گرفتم . ماندن در آن وضعیت و میان نیزارهای کم ارتفاع ، کاری بسیار خطرناک و پر ریسک بود که عواقب بدی هم داشت . از سوی دیگر به زمان برگشت آب اروند به سمت دریا و افزایش سرعت آن هم نزدیک می شدیم و برگشتن به آنطرف رودخانه واقعا مشکل و دشوار می شد .

دقایقی با دقت اطراف و مسیر حرکت بچه ها را وارسی کردم تا شاید اثری از آنها پیدا کنم . اما هرچه گشتم جز نیروهای عراقی چیز دیگری ندیدم . با خودم گفتم : با این همه نیروی دشمن در داخل نخلستان و اطراف نهر آب ، محال است بچه ها به این سمت برگردند و به احتمال خیلی زیاد تا حالا از یک طرف دیگه از منطقه خارج و به مقر برگشتند و با همین فکر هم تصمیم به برگشت گرفته و یواش و با احتیاط به سمت اروند حرکت کردم .

منطقه حسابی شلوغ بود و عراقی ها مثل مور و ملخ از سنگرها بیرون ریخته و مشغول سیر و صفا در هوای خنک نخلستان بودند . با هر زحمت و بدبختی بود خود را به نیزارهای کنار اروند رسانیده و با سرعت تمام به طرف مقر شنا کردم .

همینکه به آنطراف رسیده و از آب نهر خارج شدم ، آقا ناصر را دیدم که جلوی در سنگرمان بالا و پایین می رود .
جلو رفته و خیلی نرم و آرام سلام دادم .
آقا ناصر که از قیافه به هم ریخته اش عصبانیت و نگرانی می بارید با لحن بسیار تندی گفت : سلام و زهرمار ! معلومه تا حالا کجا بودید !؟
دلم هری ریخت پایین . با مِن و مِن گفتم : خب رفته بودیم جلو … واسه شناسایی...
گفت : مگه رفته بودید بغداد رو بگیرید که این همه لفتش دادید؟ قرار بود که فقط یک سری به معبرها بزنید و برگردید ، می دانی چندساعته که رفته اید و همه را نگران کردید!؟ حالا اون دو تا دیگه کجان؟
یعنی حسین و کمال هنوز برنگشته بودند و خبری هم از آنان نداشتم . با ترس و نگرانی گفتم : یعنی هنوز برنگشتن ؟ … آخه من گمشون کردم .
دیگه تاب آنهمه شرمنده گی را نیاوردم و با بهونه تعویض لباس به داخل سنگر رفتم . لباس غواصی‌ام را درآوردم و یک گوشه نشستم . هم نگران حسین و کمال بودم و هم از بازخواستی که در پیش داشتم ، میترسیدم .

خلاصه بعداز دقایقی احضار شدم به سنگر فرماندهی . ناصر، منصور و پرویز نشسته بودند و مقداری هم بیسکویت و کمپوت وسط سنگر چیده شده بود.
چقدر گشنه بودم . از صبح تا حالا که ساعت شش و نیم عصر بود ، هیچی نخورده بودم .
سلام داده و نشستم کنار درب سنگر .
آقا منصور گفت : بفرما؟
با ترس و دلهره به زور یک بیسکویت برداشتم و مشغول خوردن شدم . مگر چیزی از گلویم پایین میرفت ؟!. آب گلویم خشک شده بود و بیسکویت به آن می چسبید . در آن وضعیت ، سوال و جواب هم شروع شد .
آقا منصور پرسید: کجا رفتید؟
سرم پایین بود و با زمین بازی میکردم. کمی مکث کردم و گفتم: رفتیم دور و اطراف معبرها و موانع عراقی ها را گشتیم .
گفت: گشتید؟ مگه رفته بودید پارک واسه بازی که این همه طولش دادید ؟
از حرف آقا منصور واقعا خنده ام گرفت و با لحن خنده داری گفتم : نه والله ، پارک نرفته و وسط عراقی ها بودیم .
پرسید : پس این همه مدت را چیکار میکردید؟
در پاسخ کمی مکث کردم.
آقا پرویز گفت : خب حرف بزن ! چته ؟ زبونت رو موش خورده؟
حسابی شوکه شده و اشکم داشت درمیآمد . گفتم : یه مقر تازه جلو راهمون سبز شد . حسین و کمال رفتن واسه شناسایی مقر و من هم از پشت هواشون را نگه داشتم .
گفت : خب بعدش چی شد ؟
گفتم : هیچی دیگه . هرچه منتظرشون ماندم برنگشتن و هر چه هم اطراف را گشتم ، پیداشون نکردم . ناچار چند ساعتی انتظار کشیدم و با شلوغ شدن منطقه ، مجبور به بازگشت شدم ....

🌀 #ادامه_دارد

🌹 شیر مرد زنجانی ، بسیجی غواص #شهید_حسین_شاکری_نوری از نیروهای جسور و نترس بسیجی #استان_زنجان در دوران دفاع مقدس بود که با دستکاری شناسنامه و بالا بردن سن ، از اوائل جنگ پا به میادین نبرد حق علیه باطل گزارده و بعد از شرکت در چند عملیات کوچک و بزرگ و چندین بار مجروحیت ، عاقبت در بهمن ماه ۱۳۶۴ در کسوت مسئول اطلاعات و عملیات و هدایتگر یکی از دسته های خط شکن غواص #گردان_حضرت_علی_اصغر_ع #لشگر_۳۱_عاشورا در عملیات پیروزمند #والفجر_هشت در سن ۱۹ سالگی به آرزوی دیرینه خود رسیده و سبکبال و خونین پیکر تا محضر دوست پرواز کرد .

🌸 روحش شاد و یادش گرامی

#دفاع_مقدس
#عملیات_والفجر_۸
#غواصان_شهید_زنجان
#کنگره_ملی_۳۵۳۵_شهید_استان_زنجان
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم

کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
💢 #والفجر_هشت

💠 خاطره ای زیبا و شنیدنی از بسیجی غواص #شهید_حسین_شاکری در عملیات غرور آفرین #والفجر_۸ :

#قسمت_سوم

🔹حسابی خراب کرده بودم و برای همین هم دیگه حرفی نزده و با شرمندگی برگشتم سنگر و بی اختیار بغضم ترکید و شروع کردم به گریه .
دلم آشوب بود و تمام فکر و ذهنم پیش بچه ها ، نکند بلایی سر حسین و کمال آمده باشد. نکند اسیر شده باشند ، خلاصه ترس و دلهره سراپای وجودم را در برگرفته بود و مدام خود را سرزنش می کردم : نباید می‌اومدم . باید منتظرشون می‌موندم . شاید اتفاقی برایشان افتاده و کمک لازم داشته باشند . شاید... شاید..

حوالی ساعت هشت بود که یکدفعه سر و کله حسین و کمال پیدا شد . بقدری نگران و مضطرب بودم که اجازه تعویض لباس هم به آنان نداده و سراسیمه دستشان را گرفته و به سنگر فرماندهی بردم !

حسین به محض دیدن کمپوت‌ها و بیسکویت‌ها ، سلام داد و شتابان شیرچه زد طرفشان ! همه فرماندهان اطلاعات و عملیات لشگر دور تا دور سنگر نشسته بودند و با غیض و عصبانت داشتند ما را نگاه می‌کردند .

حسین بی توجه به فضای سنگین سنگر ، همین‌طور یکسره بیسکویت میخورد و کمپوت گیلاس سر می‌کشید ، مدام هم به من و کمال می گفت : جون آلفرد ! شما هم بیاین بخورید .

اوضاع هیچ خوب نبود و فرماندهان حسابی ناراحت و شاکی بودند . من و کمال گوشه ای از سنگر کز کرده و زیرچشمی آقا منصور و آقا پرویز را می پاییدیم .

یکدفعه حسین شروع به خندیدن کرده و با لحن شوخی آمیزی گفت : شما چرا نمیخورید ؟ از آقا منصور میترسید؟
بعد هم رو به آقا منصور کرد و گفت: آقا منصور ! انگاری اینا واقعا از شما میترسند !
زیر لب یواش گفتم : حسین آقا ! بسه دیگه ! شلوغ نکن !
حسین خنده کنان برگشت و گفت : جون آلفرد ! شلوغ چیه ؟ واقعا گشنمه. از صبح هیچی نخوردم و دارم از گشنگی بال بال می زنم .

خلاصه حسین آنقدر خورد و گفت و خندید تا اینکه همه فرماندهان را هم وادار به خندیدن کرد و بطور باورنکردنی جوی ناراحت و عصبی مجلس را کاملا عوض کرد .

در آخر هم قبل از اینکه سوالی ازش بکنند . قوطی خالی کمپوت را زمین گذاشت و خیلی جدی گفت : اما حالا گزارش شناسایی ! همه چیز در امن و امان است و حال برادرای مزدور خوب بود و همه شون خدمتان سلام گرم رسوندن !

👌دلاور مرد بسیجی ، #غواص_حسین_شاکری آنروز با جسارت و شجاعت مثال زدنی خود تا قلب خطوط دفاعی دشمن نفوذ و موفق به شناسایی و عکس برداری از محل ها و سنگرهایی شده بود که قبلا هیچکس اطلاعاتی از آنها نداشت و عکس های هوایی هم چیزی از آنان نشان نداده بود . اطلاعات جمع آوری شده توسط حسین در شکستن خطوط اول دشمن و پیروزی عملیات والفجر هشت آنچنان تاثیر گذار بود که از سوی لشگر برایش تشویق و تکریم در نظر گرفته شده بود .

🌀 #پایان

🌹 شیر مرد زنجانی ، بسیجی غواص #شهید_حسین_شاکری_نوری از نیروهای جسور و نترس بسیجی #استان_زنجان در دوران دفاع مقدس بود که با دستکاری شناسنامه و بالا بردن سن ، از اوائل جنگ پا به میادین نبرد حق علیه باطل گزارده و بعد از شرکت در چند عملیات کوچک و بزرگ و چندین بار مجروحیت ، عاقبت در بهمن ماه ۱۳۶۴ در کسوت مسئول اطلاعات و عملیات و هدایتگر یکی از دسته های خط شکن غواص #گردان_حضرت_علی_اصغر_ع #لشگر_۳۱_عاشورا در عملیات پیروزمند #والفجر_هشت در سن ۱۹ سالگی به آرزوی دیرینه خود رسیده و سبکبال و خونین پیکر تا محضر دوست پرواز کرد .

🌸 روحش شاد و یادش گرامی

#دفاع_مقدس
#عملیات_والفجر_۸
#غواصان_شهید_زنجان
#کنگره_ملی_۳۵۳۵_شهید_استان_زنجان
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم

کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
💢 #والفجر_هشت

💢 #راز_داری !

✒️ #خاطره_ای زیبا و شنیدنی از بسیجی غواص #شهید_حسین_شاکری در عملیات غرور آفرین #والفجر_۸ :

#قسمت_اول

🔸🔹بامداد روز هیجدم بهمن ماه ۱۳۶۴ بعد از اقامه نماز صبح ، پیک گردان به تمامی گروهان‌ها خبر داد که وقت رفتنه و نیروها باید بعد صبحانه مشغول جمع آوری پتوها و وسایل چادرها شوند ، حدود ۴۵ روزی میشد که در کناریه رودخانه کارون ( نقطه نامعلوم ) اردو زده و در نهایت پنهان کاری و حفاظت ، بطور شبانه و روزی مشغول آموزش شنا و غواصی و فراگرفتن تاکتیک های حملات آبی و خاکی بودیم و در این مدت بجز فرماندگان گردان و چند نفر دیگری که مسئولیت حمل آذوقه و تدارکات گردان را برعهده داشتن ، کسی اجازه خروج از مقر را نداشت .

نیروهای دلیر و جان برکف #گردان_حضرت_علی_اصغر_ع استان زنجان و #گردان_حضرت_سید_الشهدا_ع استان آذربایجان شرقی #لشگر_۳۱_عاشورا بعد از طی دوره های بسیار سخت و طاقت فرسا همگی به رزمندگان آماده و غواصان کاربلدی تبدیل شده بودند که با سرعتی باورنکردنی و بدون کوچکترین استراحتی عرض ۷۰۰ و ۸۰۰ متری #رودخانه_کارون را دهها بار رفته و برمیگشتند و همگی هم بی صبرانه منتظر فرمان حرکت و آغاز عملیات بودند .

هیچکدام نمی‌دانستیم ، منطقه عملیاتی کجاست و گردان قرار است که کجا عمل کنه ، اما با توجه به تعلیمات و آموزش هائی که می‌دیدیم ، همگی در حد اطمینان حدس میزدیم که منطقه عملیاتی باید آبهای گرم و کم عمق هورالعظیم و یا باتلاق های پوشیده از نیزار جزایر مجنون باشد .

بعد از خوردن صبحانه و جمع شدن سفره ، خبر جمع آوری وسایل چادر و تحویل ساک و لوازمات شخصی به تعاون گردان را به نیروهای دسته دادم و ناگهان چنان همهمه ای از خنده و صلوات داخل چادر برپا شد که نگو و این موضوع فقط اختصاص به چادر ما نداشت و چادرهای دیگر گردان هم با شنیدن این خبر به حال و روز چادر ما افتاده و برای دقایقی همه جای گردان پر از خوشحالی و شادمانی و صدای خنده و صلوات رزمندگان شد .

نیروهای دلاور گردان که برای آغاز عملیات و رویاروئی با مزدوران متجاوز بعثی واقعاً ثانیه شماری می کردند . شتابان پتوها و فانوس ها و وسایل پذیرائی چادرها را جمع کرده و جلوی چادر گذاشته و برای تحویل ساک خود جلوی چادر تعاون به خط شدند و بعد هم چند نفر و چندنفر در اطراف چادرها نشسته و با شوخی و تفریح مشغول نظافت سلاح و آماده کردن تجهیزات خود شدند .

راستش در آن لحظات با اینکه می‌دونستم منطقه عملیاتی از اسرار طبقه بندی شده است و امکان ندارد کسی در موردش چیزی بهم بگه ! اما با این وجود بدجور دلم میخواست ، یجوری از محل عمل کردن گردان باخبر شده و سر در بیارم و چون با بسیجی غواص #شهید_حسین_شاکری رفیق قدیمی و صمیمی بودیم و میدونستم چندهفته قبل واسه شناسایی منطقه عملیاتی رفته و قشنگ با موقعیت جعرافیائی اش آشناست ، به سرم زد که برم پیداش کنم و با خواهش و تمنا و التماس هر جوریه اسم منطقه را از زیر زبانش بیرون بکشم ! خلاصه با همین نیت راه افتادم و حسین را جلوی چادر فرماندهی گردان دیدم و یه کم باهاش خوش و بش کردم و حسین هم سریع پیشنهاد داد تا واسه آخرین بار بریم کنار ساحل کارون و یه کم روی پل شناور بشینیم ، منم که از خدا همین را میخواستم تا باهاش خلوت کنم ، سریع قبول کرده و گپ زنان راهی لب کارون شدیم .

مسافت تا ساحل رودخانه طولانی بود و اواسط راه حرف هامون حسابی گل انداخته و مدام از اینطرف و اونطرف و خاطرات تلخ و شیرین گذشته صبحت کرده و از بچه های سفرکرده گفتیم تا اینکه یهوی حسین برگشت و گفت : عباس خدا کنه ! اینبار دیگه شهید شم ! عباس ! خدایش برام دعا کن ! تو حرفهاش بقدری سوز و بغض و اخلاص و صادقت موج میزد که چشام بی اختیار پر از اشگ شد.

ایستادم و مستقیم تو چشاش خیره شده و خواستم چیزی بگم که دیدیم قطرات اشگ قطره و قطره از گوشه چشمانش سرازیره ، دیگه نتونستم چیزی بگم و ساکت شدم ، برای لحظاتی هر دو آروم و بیصدا اشگ ریختیم و بعدش کم کم به احساساتم مسلط شده و با لگنت زبون، خیلی آروم و یواش گفتم : حسین جون ! امام و انقلاب هنوز به وجود دلاوران و پهلوانانی مثل تو نیاز داره و جنگ هم که هنوز ادامه داره !

لبخند تلخی زد و گفت : تو بدر ( #عملیات_بدر ـ اسفندماه ۱۳۶۳ ـ شرق دجله عراق ) باید میرفتم ! راستش موقع زخمی شدن تا آخرهاش هم رفتم ! اما یهوی نمیدونم چی شد که قبولم نکردن و دست رد به سینه ام زدند ! راستش از اون موقع از دست خودم حسابی دلگیر و ناراحتم !

🌺 روحش شاد و یادش گرامی

🌀 #ادامه_دارد

🖌 #خاطره از #بسیجی_جانباز_عباس_لشگری

#دفاع_مقدس
#عملیات_والفجر_۸
#غواصان_شهید_زنجان
#کنگره_ملی_۳۵۳۵_شهید_استان_زنجان
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم

کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
💢 #والفجر_هشت

📽 مصاحبه شیرین بسیجی غواص #شهید_حسین_شاکری قبل از آغاز عملیات #والفجر_۸

💔 خنده تو خلاصه ی خوبی هاست
لختی بخند ، خنده ی گل زیباست..

🌹 شیر مرد زنجانی ، بسیجی غواص #شهید_حسین_شاکری_نوری از نیروهای جسور و نترس بسیجی #استان_زنجان در دوران دفاع مقدس بود که با دستکاری شناسنامه و بالا بردن سن ، از اوائل جنگ پا به میادین نبرد حق علیه باطل گزارده و بعد از شرکت در چند عملیات کوچک و بزرگ و چندین بار مجروحیت ، عاقبت در بهمن ماه ۱۳۶۴ در کسوت مسئول اطلاعات و عملیات و هدایتگر یکی از دسته های خط شکن غواص #گردان_حضرت_علی_اصغر_ع #لشگر_۳۱_عاشورا در عملیات پیروزمند #والفجر_هشت در سن ۱۹ سالگی به آرزوی دیرینه خود رسیده و سبکبال و خونین پیکر تا محضر دوست پرواز کرد .

🌸 روحش شاد و یادش گرامی

#دفاع_مقدس
#عملیات_والفجر_۸
#غواصان_شهید_زنجان
#کنگره_ملی_۳۵۳۵_شهید_استان_زنجان
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم

کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
💢 #والفجر_هشت

💢 #راز_داری !

✒️ #خاطره_ای زیبا و شنیدنی از بسیجی غواص #شهید_حسین_شاکری در عملیات غرور آفرین #والفجر_۸ :

💠 #قسمت_دوم

🔸🔹 زدم زیر خنده و گفتم : واقعا که موجی و دیوانه شدی ! مگه دکترا بهت نگفتن نباید افسرده و ناراحت باشی ! بعدش هم این مسائل دست خداست و خودش خوب میدونه ببره یا نبره ! حسین وقتی دید دارم فضا را عوض میکنم و بحث را به شوخی و خنده کشیدم ، فوری بخودش اومد و یکدفعه زد زیر خنده و شروع کرد به شوخی کردن ، خلاصه بقیه مسیر را گفتیم و خندیدیم تا اینکه به اسکله کنار کارون رسیده و روی پل شنارو نشستیم و هردو ساکت و بیحرکت مشغول تماشای حرکت آب و تلاتم زیبای آن شدیم .

نگاههای خیره و خیره و پر از تفکر حسین به رودخانه ، دوباره حس کنجکاوی را تو وجودم تحریک کرد و برای فهمیدن محل دقیق عملیات ، شروع کردم از عملیات حرف زدن و یواش و یواش حرف را به محل عملیات کشیده و ازش پرسیدم : حسین ! هدف تو مجنونه!یا هورالعظیم !
برگشت و یه کم مشکوک نگام کرد و با لبخند بانمکی گفت: ای کلک ! پس میخوای ازم حرف بکشی !؟
خندیدیم و گفتم : خب الان که داریم میریم واسه عملیات و تو هم رفتی و منطقه را دیدی ! اگه یه کم از اوضاع منطقه برام بگی و ذهنمو روشن کنی ، مثلا چی میشه !؟
خنده بلندی کرد و گفت : این از اسرار عظیم هستش و با من هم قول و قرار گذاشتند که هیچی در موردش نگم !دستمو رو شونه اش گذاشته و با لحنی التماس گونه گفتم :حسین ! غریبه که نیستم ! بهم اعتماد نداری !؟ اینجا هم جز من و تو کسی نیست که حرفها تو بشنوه !

دستهاشو روشونه هام انداخت و با خنده معنا داری گفت : تو عزیزی ! اما اولش که قول مردانه دادم و دوم هم اینکه خدا حاضره و نمیخوام شاهد بعد عهدی و پیمان شکنیم باشه !
نگاه و حرفهاش بحدی جدی بود که دیگه جرات اینکه دوباره چیزی در مورد محل عملیات ازش بپرسم ، پیدا نکردم و دلگیر و ناراحت مشغول تماشای رودخانه شدم .

حسین که پسر بامعرفت و مهربانی بود، سریع از حال و روزم فهمید که بدجور ضدحال خوردم و برای اینکه حال و هوا را عوض کنه ، شروع کرد به شوخی کردن و خندیدن ، منم اولش یه کم براش ناز کردم و بعدش باهاش همراه شدم و حسابی دم آب سروکله هم پریدیم و خندیدیم تا اینکه حسین برگشت وگفت: واسه اینکه ازم دلخور نشی! نگی حسین بی معرفته! اسم و محل منطقه را نمیگم، اما از اوضاع و موقعیت اش همینقدر برات بگم که شکستن خط اول عراقها تو عملیات خیبر و بدر پیش این عملیات کاری بسیار آسان و سهل و کوچک بود، حجم و عمق آب چند برابر این رودخانه (کارون) و سرعت حرکتش دو برابر اینجاست ( اون وقتها میگفتند که رودخانه کارون پنجاه کیلومتر در ساعت سرعت داره)، سنگرهای خطوط اول تماما از بتون مسلح شده و غیر قابل انهدام ! عباس ! فقط خدا و دعای امام و مردم میتونه تو این عملیات و شکستن خط فولادین دشمن کمکمون کنه ! اینبار با تموم حمله ها که دیدی کاملا فرق داره ! بچه های گردان ایندفعه واقعا کاری سخت و دشوار و خطرناک پیش رو دارند!

گرم گفتگو بودیم که یهوی حسین گفت: پسر پاشو بریم که الان دارن دنبالمون میگردند ! تا حالا حتما باید اتوبوسها رسیده باشند !؟
سریع برخاسته و شتابان سمت مقر رفتیم و همینکه کنار چادرها رسیدیم، دیدیم نیروها دسته به دسته مشغول سوارشدن به اتوبوسها هستند، سریع سلاح و تجهیزات خود را برداشته و آروم قاطی بچه ها شدیم .

🌺 روحش شاد و یادش گرامی

🌀 #پایان

🖌 #خاطره از #بسیجی_جانباز_عباس_لشگری

#دفاع_مقدس
#عملیات_والفجر_۸
#غواصان_شهید_زنجان
#کنگره_ملی_۳۵۳۵_شهید_استان_زنجان
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم

کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
💢 #ماه_خدا

📽 هر روز ماه مبارک رمضان یک آیه شریفه و یک شهید والامقام #استان_زنجان

📖 آیات مبارک روز بیست و پنجم ، آیات ۳۰ و ۳۱ سوره مبارکه فصلت :
بی تردید کسانی که گفتند : پروردگار ما خداست ؛ سپس [ در میدان عمل بر این حقیقت ] استقامت ورزیدند ، فرشتگان بر آنان نازل می شوند [ و می گویند: ] مترسید و اندوهگین نباشید و شما را به بهشتی که وعده می دادند ، بشارت باد. (۳۰) ما در زندگی دنیا و آخرت ، یاران و دوستان شما هستیم ، آنچه دلتان بخواهد ، در بهشت برای شما فراهم است، و در آن هر چه را بخواهید ، برای شما موجود است.(۳۱)

📸 شهید والامقام امروز : شیرمرد زنجانی بسیجی غواص #شهید_حسین_شاکری از رزمندگان سلحشور و بسیجیان حماسه ساز #استان_زنجان در دوران دفاع مقدس بود که بهمن ماه ۱۳۶۴ در عملیات افتخارآفرین #والفجر_هشت ، در منطقه عملیاتی #اروندرود ، #فاو_عراق به آرزوی دیرینه خود رسیده و سبکبال و خونین پیکر تا محضر دوست پرواز کرد.
 
🌺 روحش شاد و یادش گرامی

#دفاع_مقدس
#رزمندگان_زنجان
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم

کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
💢 #غواصان_شهید

📽 مصاحبه شیرین و پر از خنده و شادی بسیجی غواص #شهید_حسین_شاکری قبل از آغاز عملیات #والفجر_۸

💔 خنده تو خلاصه ی خوبی هاست
لختی بخند ، خنده ی گل زیباست..

🌹 شیر مرد زنجانی ، بسیجی غواص #شهید_حسین_شاکری_نوری از نیروهای جسور و نترس بسیجی #استان_زنجان در دوران دفاع مقدس بود که با دستکاری شناسنامه و بالا بردن سن ، از اوائل جنگ پا به میادین نبرد حق علیه باطل گزارده و بعد از شرکت در چند عملیات کوچک و بزرگ و چندین بار مجروحیت ، عاقبت در بهمن ماه ۱۳۶۴ در کسوت مسئول اطلاعات و عملیات و هدایتگر یکی از دسته های خط شکن غواص #گردان_حضرت_علی_اصغر_ع #لشگر_۳۱_عاشورا در عملیات پیروزمند #والفجر_هشت در سن ۱۹ سالگی به آرزوی دیرینه خود رسیده و سبکبال و خونین پیکر تا محضر دوست پرواز کرد .

🌸 روحش شاد و یادش گرامی

#دفاع_مقدس
#عملیات_والفجر_۸
#غواصان_شهید_زنجان
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم

کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
💢 #کلام_شهید

فرازی زیبا از خصوصیات اخلاقی بسیجی غواص #شهید_حسین_شاکری_نوری :

🖌...خیلی آدم رازداری بود و بیش از اندازه هم محجوب . علیرغم ظاهر بشاش و چهره خندانش ، در خلوت‌هاش خیلی غمگین و محزون بود . به‌ویژه هنگام نماز که معمولا دنبال جای خلوتی میگشت .
یکبار از او پرسیدم : حسین ! تو چرا این همه محزونی!؟
گفت : دلم حسابی برای بچه هایی که رفتن ، تنگ شده . بچه هایی که مدتها با هم بودیم . حالا اونا رفتن ، ولی من چی؟ هنوزم که هنوزه در جا میزنم . از خدا میخوام ما رو هم ببره پیش اونا....

🌺 روحش شاد و نامش جاوید

🇮🇷 شیر مرد زنجانی ، بسیجی غواص #شهید_حسین_شاکری_نوری از رزمندگان سلحشور و حماسه ساز #استان_زنجان در دوران دفاع مقدس بود که بهمن ماه ۱۳۶۴ در عملیات پیروزمند #والفجر_هشت در منطقه عملیاتی #اروندرود در کسوت غواص خط شکن #گردان_حضرت_علی_اصغرع #لشگر_۳۱_عاشورا به آرزوی دیرینه خود رسیده و سبکبال و خونین پیکر تا محضر دوست پرواز کرد .

#دفاع_مقدس
#عملیات_والفجر_۸
#غواصان_شهید_زنجان
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم

کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab