دل باخته
818 subscribers
2.83K photos
2.92K videos
22 files
544 links
این کانال در راستای ترویج فرهنگ ایثار و شهادت و پیشبرد اهداف و آرمان های والای انقلاب اسلامی و پاسداری از حریم ولایت و رهبری فعالیت می کند.
بسیجی دل باخته حق و اهل ولایت است .

از وبلاگ دل باخته دیدن فرمائید
🅱 Pcdr.parsiblog.com
Download Telegram
https://s9.picofile.com/file/8358727442/IMG_20190417_174633_625.jpg

📝 #خاطره_ای زیبا از شهامت و شجاعت حیرت آور و مثال زدنی
#بسیجی_شهید_جعفر_پهلوان_افشار :

🔹جریان برمیگرده به سال 1358 درست زمانی که اولین شهدای پاسدار و نیروی های مردمی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی استان زنجان از کردستان رسیده و طی مراسمی پاشکوهی در مزار پائین به خاک سپرده شدند ، اونروز من و شهید جعفر پهلوان افشار و شهید علی یوسفی ، آزاده دلاور مهرعلی طاهری و تعدادی دیگر از بچه های حزب اللهی شهر ، حسابی جلوی تابوت شهدا سر و صدا راه انداخته و با شعارهای تند علیه گروهک های ضد انقلاب و سینه زنی مدام شور و حال عجیب و حماسی به مراسم تشیع شهدا بخشیدیم و بعد دفن شهدا هم همگی باهم برگشته و در چهارراه پائین کنار دژبانی ارتش روی تیرآهن های که اونجا ریخته شده بود نشستیم و مشغول بحث و گفتگو در خصوص اوضاع سیاسی شهر و چگونگی مقابله با گروهکهای ضد انقلاب و کمونیست فعال در شهر شدیم ، هر کس چیزی میگفت و پیشنهادی میداد تا اینکه شهید جعفر پهلوان افشار حرف کتاب فروشی #شفق را پیش کشید و پشنهاد کرد که برای ضربه زدن به #گروهک_فدائیان_خلق و کمونیست ها و گرفتن انتقام شهدای تازه دفن شده ، به آن کتاب فروشی حمله کنیم .

🔹همگی از فعالیت های ضد انقلابی و پخش اعلامیه ها و جوزه های گروهک ها در آن پایگاه به اصطلاح کتاب فروشی مطلع بودیم و بخوبی میدانستیم که نابودی این لانه فساد ضربه سنگینی برای گروهکهای ضدانقلاب خواهد بود و برای همین هم سریع پشنهاد جعفر را پذیرفته و همگی با شور و هیجان پا شده و دوتا تاکسی در بست گرفته و به سمت کتاب فروشی شفق حرکت کردیم .

🔹تعدادمون کمتر از 10 نفر بود و همگی نوجوانهای 14 و 15 و 16 ساله ای بودیم که بزرگ مون شهید جعفر پهلوان افشار و شهید علی یوسفی بودند، چهار راه سعدی پیاده شده و چندنفر و چندنفر به طرف سعدی شمالی حرکت کردیم تا توجه مردم را به خودمون جلب نکنیم ‌
🔹خلاصه با کلی احتیاط و مخفی کاری جلوی مغازه شفق رسیدیم و در کمال حیرت دیدیم کرکره مغازه پائینه و کتاب فروشی که جمعه ها هم تعطیل نمیکرد،حالا درش قفله و خبری هم از نیروهای مزدورش نیست .

🔹حسابی حالمون گرفته شد و ناراحت برگشتیم سمت چهارراه سعدی و گوشه ای نشسته و مشغول گفتگو شدیم ، داشتیم قول و قرار واسه فردا می گذاشتیم که یهوی جعفر بلند شد و با لحنی جدی گفت : کسی از جاش تکون نخوره تا برگردم و سریع هم پرید و یه تاکسی در بست گرفت و رفت ، اصلا نفهمیدیم یهوی چی به کله اش زد؟ اما خیلی طول نکشید که با یه میلگرد کلفت و اف شکل ( مخصوص جابجایی تیر آهن ) برگشت و خیلی با قاطعیت گفت: بچه ها امروز باید حتماً این فسادخونه را نابود کنیم و انتقام شهدا را بگیریم ، از لحن حرف زدن و چشای پرخونش میشد فهمید که تصمیم خودشه گرفته و میخواد باهاش همراه بشیم ، جعفر دیگه چیزی نگفت و شتابان به طرف کتاب فروشی حرکت کرد ، ماهم همگی پاشده و دنبالش راه افتادیم و همینکه رسیدیم ، جعفر میلگردرو به قفل کرکره انداخت و چندنفری قفل اول را شکسته و مشغول شکستن قفل دوم بودیم که یکدفعه چندتا موتورسیکلت جلوی مغازه توقف کرده و نفرات شون با چوپ و چماق و پنجه بوکس و زنجیر به سمت مون حمله ور شدند..‌‌.

📣 #ادامه_دارد

🎙 #خاطره از
#بسیجی_جانباز_عباس_لشگری

کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab