دل باخته
824 subscribers
2.83K photos
2.93K videos
22 files
544 links
این کانال در راستای ترویج فرهنگ ایثار و شهادت و پیشبرد اهداف و آرمان های والای انقلاب اسلامی و پاسداری از حریم ولایت و رهبری فعالیت می کند.
بسیجی دل باخته حق و اهل ولایت است .

از وبلاگ دل باخته دیدن فرمائید
🅱 Pcdr.parsiblog.com
Download Telegram
https://s9.picofile.com/file/8289638668/IMG_20170315_225537_810.jpg

🔵 #خاطره_ای زیبا از #سردار_شهید_مهدی_باکری فرمانده مخلص و سلحشور #لشگر_۳۱_عاشورا ، در #عملیات_بدر ساعتی قبل از #شهادت

بسم الله الرحمن الرحیم

🍁حوالی ساعت دو بعدازظهر #شنبه_۲۵_اسفندماه_۱۳۶۳ ، با هر زحمت و بدبختی بود از حلقه محاصره عراقیها دررفته و با برادر #محرمعلی_الماسی از روستای #حریبه خارج و وارد یک نخلستان بزرگ و وسیع شدیم ، هیچ شناختی از اطراف نداشتیم ، اما صدای رودخانه از انتهای نخلستان به وضوح شنیده می‌شد و ماهم که از #رودخانه_دجله گذشته و وارد منطقه عملیاتی شده بویم ، به امید یافتن سایر هم رزمان به سمت صدا رفتیم .عراقی ها هم مثل موروملخ از روستا بیرون ریخته و سیلی از گلوله و موشک را بدرقه راهمان کردند.
🍁با تاکتیک آتش و حرکت متر به متر عقب رفتیم تا اینکه اواسط نخلستان صدای ناله های بلند و جانسوزی را شنیده و سمت صدا رفته و دیدیم #سردار_عباس_تاران (رفیق‌دوست) معاون دلاور #گردان_حضرت_حر(ره) #استان_زنجان در میان ده ها جنازه عراقی افتاده و از شدت درد به خود پیچیده و فریاد میزند.
🍁بااینکه عراقیها در پنجاه متری مان بودند و سعی داشتند اسیرمون کنند، اما با این وجود نمی شد برادر تاران رو تواون وضعیت رها کرده و عقب کشید و برای همین هم تصمیم گرفتیم ، برادر الماسی پیکر مجروح برادر تاران را به دوش گرفته و عقب ببرد و من هم همانجا موضع گرفته و با تیراندازی متوالی مسیر را براشون پوشش بدم ، خلاصه در زیر بارانی از گلوله وترکش ، پیکر برادر تاران را سوار پشت برادر الماسی کرده و بلافاصله هم نشسته و مشغول تیراندازی به سمت عراقی ها شدم ، برادر الماسی هم با شجاعتی مثال زدنی شروع به حرکت کرده و متر به متر عقب نشست تا اینکه به انتهای نخلستان رسیده و از آن خارج گردید .
🍁هرچه خشاب داشتم خالی کرده و چندتا هم از جنازه عراقیها قرض کردم ، تااینکه چندتا رزمنده دلاور تیراندازی کنان وارد نخلستان شده و به یاریم آمدند و در پناه تیراندازی آنان از نخلستان خارج شدم .
🍁درست کنار رودخانه دجله بودیم و چندصد متر بالاتر قایقی مشغول تخلیه مهمات بود، سریع با برادر الماسی سمت قایق رفته و از سکاندار قایق خواستیم ، پیکر برادر تاران را به عقب ببره ، اما قایقران امتناع کرده و با لحنی تند گفت که ماموریت دیگه ای دارد و به هیچ عنوان نمی تواند ،خلاصه شروع به خواهش و تمنا کرده و هرچه التماس کردیم ،قبول نکرد.
🍁 از تک و تنها ماندن در روستای #حریبه و محاصره شدن توسط عراقیها حسابی عصبی و ناراحت بودم و حرفهای قایقران هم موجب عصبانیت بیشترم شد و یهویی ترمز بریده و هرچه از دهانم درآمد نثار قایقران کرده و حسابی گردو خاک راه انداختم .
دیگه داشت کار به درگیری فیزیکی می‌کشید که ناگهان یک نفر از پشت سر دستشو روی شانه ام گذاشت، باعصبانیت برگشتم که چیزی بهش بگم که ناگهان چهره خاک آلوده و خسته و معصوم برادر #مهدی_باکری فرمانده مخلص و سلحشور #لشگر_۳۱_عاشورا را مقابل چشام دیدم که داره بهم لبخند میزنه ، راستش اصلا باورکردنی نبود و انتظار دیدن فرمانده لشگر را اونجا نداشتم و از دیدنش طوری شوکه شدم که نفس تو سینه ام حبس و زبانم کاملا قفل شد و مثل یه تیکه چوپ سرجام خشکم زد
🍁#سردار_باکری با دیدن حال و روزم ، یه بوسه کوچولو به پیشانی ام زده و با لحنی مهربان و آرام بخش به زبان شیرین ترکی گفت : دلاور ! خسته نباشی ، ناراحت نباش همه چیز درست میشه، بعد هم بلافاصله دستور انتقال برادر تاران را به قایقران داد و برادر الماسی هم پیکر برادر تاران را داخل قایق گذاشت.
🍁هنوز تو شوک بودم و همانطور ساکت و بی حرکت به #سردار_باکری خیره مانده بودم که سردار دوباره لبخند شیرینی زده و بادست گوشه ای را نشانم داده و گفت : اونجا چندتا جبعه ساندیس هست ، برید اونجا کمی استراحت کنید که الان حمله عراقیها شروع میشه و بعد هم با چندتا از هم رزمانش از محل دور شدند .
🍁 خدا میداند الان هم که الانه ، نگاه معصومانه ولبخند آرام بخش #سردار_مهدی_باکری از ذهن و فکرم خارج نشده و همیشه به یاد اون دقایق الهی و خدایی هستم .

🌺 #یادش_گرامی و #نامش_جاوید

📝 #خاطره از #عباس_لشگری اسفندماه ۱۳۹۵

🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸

#آشنایی با #شهدا ، #رزمندگان ، #سرداران ، #غواصان
#استان_زنجان

#گردان_حضرت_علی_اصغر_استان_زنجان
#گردان_حضرت_ولیعصر_استان_زنجان
#سرداران_رزمندگان_استان_زنجان
#غواصان_شهید

👥 به کانال #دل_باخته بپیوندید.
🇮🇷 https://telegram.me/pcdrab
وبلاگ #دل_باخته
🅱 Pcdr.parsiblog.com
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔵 🎥 روایت #سردار_قاسم_سلیمانی از عکس العمل #شهید #مهدی_باکری نسبت به #شهادت بردارش #حمید_باکری و پیکر جامانده اش در #جزیره_مجنون
🌷 ۲۵ اسفندماه سالروز #شهادت #سردار_مهدى_باكرى گرامیباد.
🇮🇷 @pcdrpc
https://s9.picofile.com/file/8353301084/IMG_20190224_231953_185.jpg

شهید مهندس #مهدی_باکری فرمانده دلاور لشکر ۳۱عاشورا ، بر اثر اصابت تیر ، از ناحیه کتف مجروح شده بود. یک روز تصمیم گرفت برای سرکشی و کسب اطلاع از انبارهای لشکر بازدید کند مسئول انبار ، پیرمردی بود به نام حاج امر ا... با محاسنی سفید که با هشت جوان بسیجی در حال خالی کردن کامیون مهمات بود ، او که آقا مهدی را نمی شناخت تا دید ایشان در کناری ایستاده و آن ها را تماشا می کند فریاد زد جوان چرا همین طور ایستاده ای و ما را نگاه می کنی بیا کمک کن بارها را خالی کنیم یادت باشد آمده ای جبهه که کار کنی شهید باکری با معصومیتی صمیمی پاسخ داد : « بله چشم» و با آن کتف مجروح به حمل بار سنگین پرداخت نزدیکی های ظهر بود که حاج امرا... متوجه شد که او آقا مهدی فرمانده لشکر است بعض آلود برای معذرت خواهی جلو آمد که مهدی گفت : « حاج امر ا... #من_یک_بسیجی_ام »

🌸 #روز_مهندس_مبارک

کانال دل باخته
🇮🇷 @pcdrab
https://s8.picofile.com/file/8321858392/IMG_20180316_182611.jpg

📕 #حماسه_بدر
روایتی مستند از پنج روز ماموریت سخت و نفس گیر رزمندگان دلاور و خط شکن #استان_زنجان در قالب #گردان_حضرت_حر_لشگر_۳۱_عاشورا در #عملیات_بدر ( اسفند ماه ۱۳۶۳ ، منطقه عملیاتی شرق رودخانه دجله عراق )

🔴 آخرین روز #عملیات_بدر
🔹 #قسمت_اول
🔸 حوالی ساعت دو بعدازظهر شنبه ۲۵ اسفندماه ۱۳۶۳ ، با هر زحمت و بدبختی که بود از حلقه محاصره عراقیها دررفته و با برادر محرمعلی الماسی از روستای #حریبه خارج و وارد یک نخلستان بزرگ شدیم ، هیچ شناختی از اطراف نداشتیم ، اما صدای رودخانه از انتهای نخلستان به گوش می‌رسید و ماهم که از رودخانه دجله گذشته و وارد منطقه عملیاتی شده بودیم ، به امید یافتن سایر همرزمان به سمت صدا رفتیم .
عراقی ها هم مثل مور و ملخ از روستا بیرون ریخته وسیلی از گلوله و موشک را بدرقه راهمان کردند.
با تاکتیک آتش و حرکت متر به متر عقب کشیدیم تا اینکه میانه های نخلستان صدای ناله های بلند و جانسوزی را شنیده و سمت صدا رفته و دیدیم #سردارپاسدار__عباس_تاران (رفیق‌دوست) معاون بی باک و دلاور #گردان_حضرت_حر_لشگر_۳۱_عاشورا در میان ده ها جنازه عراقی افتاده و از شدت درد به خود می پیچد و فریاد میزند.
در زیر بارانی از گلوله و موشک ، پیکر غرقه به خون برادر تاران را پشت برادر الماسی سوار کرده و با هر زحمت و مشقتی بود ، خود را به انتهای نخلستان رسانیده و خارج شدیم. خوشبختانه درست کنار رودخانه دجله بودیم و چندصدمتر بالاتر هم قایقی مشغول تخلیه مهمات بود، سریع سمت قایق رفته و از سکاندار قایق خواستیم ، برادر تاران را به عقب ببره ، اما قایقران امتناع کرد و هرچه هم خواهش و تمنا کردیم ، قبول نکرد.
خلاصه حسابی ناراحت مان کرد و من هم قاطی کرده و هرچه از دهانم درآمد نثارش کردم ، خلاصه کار داشت به جاهای باریک می‌کشید که یکدفعه یک نفر از پشت سر دستشو روی شانه ام گذاشت و با لحن زیبای ترکی گفت : دلاور ! چرا این قدر ناراحتی !؟ فکر کردم از رفقای سکاندار است و باعصبانیت برگشتم که چیزی بهش بگم که ناگهان چهره خاک آلوده و خسته و معصوم برادر #مهدی_باکری فرمانده لشگر ۳۱ عاشورا را مقابلم دیدم که داره بهم لبخند میزنه ، اصلا باورکردنی نبود و انتظار دیدن فرمانده لشگر را اونجا نداشتم و واسه همین هم طوری شوکه شدم که نفس تو سینه ام حبس و زبانم کاملا قفل شد و مثل یه تیکه چوپ سرجام خشکم زد .
#سردار_باکری با دیدن حال و روزم ، یه بوسه کوچولو به پیشانی ام زده و با لحنی مهربان و آرام بخش به زبان شیرین ترکی گفت : الله بنده سی !خسته نباشی ، ناراحت نباش همه چیز درست میشه ، بعدهم بلافاصله دستور انتقال برادر تاران را به قایقران داد و برادر الماسی هم پیکرشو داخل قایق گذاشت.
خدا میداند الان هم که الانه ، نگاه معصومانه ولبخند آرام بخش #سردار_مهدی_باکری از ذهن و فکرم خارج نشده و همیشه به یاد اون دقایق الهی و خدایی هستم .

🌸 نامش جاوید و یادش گرامی

📝 راوی #بسیجی_جانباز_عباس_لشگری

🔄 ادامه دارد...

کانال دل باخته
🇮🇷 @pcdrab