⭕️ #چاقوی_زنجان و حرف حساب!
📝 #خاطره_ای زیبا و شنیدنی از فرمانده دل ها #سردار_شهید_مهدی_زین_الدین
🔹در ستاد لشگر بودیم. سردار مهدی زین الدین یکی از بچه های #زنجان را خواسته بود ، داشت خیلی خودمانی با او صحبت می کرد. نمی دانستم حرفهایشان درباره چیست.
برادر زنجانی دائم تندی می کرد و جوش می زد و بلند بلند حرف میزد . آقا مهدی هم با نرمی و ملاطفت آرامش می کرد . یکدفعه دیدم آن برادر ترک ما یک چاقوی ضامن دار از جیبش درآورد ، گرفت جلوی آقا مهدی و با عصبانیت گفت: « حرف حساب یعنی این! » و چاقو را نشان داد.
خواستم واکنش نشان بدهم که دیدم آقا مهدی می خندد. بامهربانی خاصی چاقو را از دستش گرفت ، گذاشت توی جیب او ، بعد دستی به سرش کشید و با گشاده رویی تمام به حرفهایش ادامه داد.
ظاهراً این برادر زنجانی اختلافی با یکی از همشهریانش داشت که آقا مهدی با پا در میانی می خواست مشکل شأن را رفع و رجوع کند.
بعدها شهید زین الدین ایشان را طوری ساخت و به راه آورد که شد فرمانده یکی از گردانهای لشگر!
✏️خاطره از #سردار_علی_حاجی_زاده از فرماندهان لشگر ۱۷ علی ابن ابیطالب ع
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
📝 #خاطره_ای زیبا و شنیدنی از فرمانده دل ها #سردار_شهید_مهدی_زین_الدین
🔹در ستاد لشگر بودیم. سردار مهدی زین الدین یکی از بچه های #زنجان را خواسته بود ، داشت خیلی خودمانی با او صحبت می کرد. نمی دانستم حرفهایشان درباره چیست.
برادر زنجانی دائم تندی می کرد و جوش می زد و بلند بلند حرف میزد . آقا مهدی هم با نرمی و ملاطفت آرامش می کرد . یکدفعه دیدم آن برادر ترک ما یک چاقوی ضامن دار از جیبش درآورد ، گرفت جلوی آقا مهدی و با عصبانیت گفت: « حرف حساب یعنی این! » و چاقو را نشان داد.
خواستم واکنش نشان بدهم که دیدم آقا مهدی می خندد. بامهربانی خاصی چاقو را از دستش گرفت ، گذاشت توی جیب او ، بعد دستی به سرش کشید و با گشاده رویی تمام به حرفهایش ادامه داد.
ظاهراً این برادر زنجانی اختلافی با یکی از همشهریانش داشت که آقا مهدی با پا در میانی می خواست مشکل شأن را رفع و رجوع کند.
بعدها شهید زین الدین ایشان را طوری ساخت و به راه آورد که شد فرمانده یکی از گردانهای لشگر!
✏️خاطره از #سردار_علی_حاجی_زاده از فرماندهان لشگر ۱۷ علی ابن ابیطالب ع
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab