دل باخته
849 subscribers
2.83K photos
3.02K videos
22 files
545 links
این کانال در راستای ترویج فرهنگ ایثار و شهادت و پیشبرد اهداف و آرمان های والای انقلاب اسلامی و پاسداری از حریم ولایت و رهبری فعالیت می کند.
بسیجی دل باخته حق و اهل ولایت است .

از وبلاگ دل باخته دیدن فرمائید
🅱 Pcdr.parsiblog.com
Download Telegram
🔵 شهداوسرداران شهید #استان_زنجان در #عملیات_بدر ، اسفندماه ۱۳۶۳ ، #شرق_دجله
🌷 #سردار_شهید_میرزا_علی_رستمخانی
فرمانده دلاور تیپ اول #لشگر_۳۱_عاشورا

#دل_باخته
🇮🇷 https://telegram.me/pcdrab
📸 #سردار_شهید_میرزا_علی_رستمخانی ، فرمانده تیپ اول لشگر ۳۱ عاشورا

🔴 شهادت : اسفندماه ۱۳۶۳ ، عملیات بدر ، منطقه عملیاتی شرق دجله عراق

🌼 یادش گرامی

#دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
📽خاطره ای کوتاه و شنیدنی از #عملیات_رمضان با زبان شیرین
#سردار_شهید_میرزا_علی_رستمخانی

🔹افتخار استان زنجان ، فرمانده مخلص و سلحشور #تیپ_اول_لشگر_۳۱_عاشورا ، از دلباختگان صادق پیر جماران و فرماندهان کاربلد و حماسه ساز استان زنجان در دوران دفاع مقدس

🌺 شهادت : اسفندماه ۱۳۶۳ ، #عملیات_بدر ، منطقه عملیاتی #جزایر_مجنون #شرق_دجله_عراق

🌸 نامش جاوید و یادش گرامی

کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
https://t.iss.one/pcdrab/3645

📝 #خاطراتی مستند و میدانی از عملیات عاشورایی #بدر :

💢 روز پنجم ، شنبه ۲۵ اسفند ماه ۱۳۶۳ ، آخرین روز عملیات ، آنسوی دجله ، روستای حریبه

📌 #قسمت_۴۱

بسم الله الرحمن الرحیم

با شهادت پیک دلاور گردان و مجروحیت تعداد دیگری از رزمندگان ، دوباره دیوار عزم و اراده بعضی ها ترک خورده و در کمال سکوت از همانجا به عقب باز میگردند ، نفرات گردان مدام در حال کاهش و کم شدن بود و هر چه هم جلوتر می رفتیم بر حجم آتش بی امان دشمن افزوده می شد ، اما با این وجود به راه خود ادامه داده و پشت سر گام های بلند و سریع فرمانده غیور تیپ اول لشگر سردار دلاور حاج میرزاعلی رستمخانی به سمت روستای حریبه می رفتیم ، نیم خیز و شتابان در حال عبور از پشت سیل بند رودخانه بودیم و گلوله های توپ و خمپاره و کاتیوشا گروه گروه در اطراف مان فرود آمده و بصورت پی در پی منفجر می شدند ، در هرچند قدم مجبور به خیز زدن می شدیم و ترکش های ریز و درشت ، زوزه کشان از بالای سرمان رد می شدند . به دشت صافی رسیدیم که اتوبان العماره به بصره قشنگ دیده می شد ، واقعاً باورنکردنی بود ، دشمن زبون بقدری تانک و نیرو وارد منطقه کرده بود که روی اتوبان واقعاً ترافیک در ترافیک بود و انگاری قصد برپایی کارناوال شادی و راهپیمایی داشتند .

کم کم منازل روستا دیده شده و خبر از رسیدن به منطقه درگیری می دهد ، آتش‌باران هوایی و زمینی دشمن بقدری پرحجم و گسترده شده که مدام از نیروهای گردان کاسته می شود ، تعدادی زخمی و شهید می شوند و عده ای هم پیکر زخم خورده ها را به عقب منتقل می کنند ، تعدادی هم ترسیده و با عقب ماندن از ستون ، یواشکی از بند جیم استفاده کرده و به عقبه بر می گردند ، گردان دواطلبان تبدیل به گروهان شده و فقط پنجاه یا شصت نفر پشت سر سردار رستم خانی راه می رفتیم ، خلاصه زیر بارانی از گلوله و ترکش به ورودی روستا رسیده و سردار رستمخانی از رزمندگان گردان خواست که با احتیاط و هوشیاری وارد روستا شده و ضمن انهدام سنگرهای کمین و تیربار دشمن ، یک به یک خانه ها را پاکسازی و خود را به بچه های درگیر در کنار اتوبان برسانند .

ماموريت اصلی گردان ، کمک به بچه های درگير در کنار اتوبان بصره به العماره و حفاظت و پاسداری از خط پدافندی و مقابله با حملات تانک ها و نيروهای عراقی بود . دو گردان خط شکن از لشگرهای ۳۱ عاشورا  و ۸ نجف اشرف اصفهان ، مرحله سوم عمليات را حوالی سحر ، آغاز و پيروزمردانه تا اتوبان بصره به العماره پيشروی و درست کنار اتوبان پدافند کرده و به اميد رسيدن نيروهای کمکی مشغول نبرد و مقابله با قشون عظیم تانکها و نیروهای پیاده و کماندوی دشمن بودند .

با برادران دلاور محرمعلی الماسی و (شهید) مهدی حیدری و اصغر کاظمی و پیرمحمدی و تنی چند از رزمندگان دلاور و باغیرت اردبیلی و تبریزی و یک رزمنده امدادگر بعنوان سرستون نیروهای گردان ، وارد روستا شده و بلافاصله هم با سنگرهای کمین دشمن درگیر و نبردی بسیار نزدیک و خانه به خانه با عراقی ها آغاز شد ، اولین سنگر تیربار با نارنجک و شجاعت مثال زدنی برادر اصغر کاظمی منهدم شده و با شتاب به راه خود ادامه دادیم ، به یک سه راهی رسیده و از پنجره خانه ایی به سمت مان تیراندازی می کنند ، رگبار متوالی تیربار و کلاش اجازه جابجایی به کسی نداده و به ناچار هرکدام در شکاف درب خانه ای پناه گرفته و مشغول تبادل آتش شدیم ، برادر الماسی از لحظات درگیری استفاده و  تند و سریع خود را به زیر پنجره رسانیده و با پرتاب نارنجکی سنگر را خاموش کرد ، دوباره شروع به حرکت کرده و در پناه دیوارها و درب خانه ها به سمت پایین روستا می رویم ، یکدفعه آماج گلوله و موشک آر پی جی قرار گرفته و چندنفر از هم‌رزمان بشدت زخمی می شوند ، چندتا عراقی از پشت بام خانه ای در روبرو به سمت مان شلیک می کردند ، زخمی ها را به جایی امن کشیده و در پناه تیراندازی همقطاران به همراه برادر الماسی خود را به محل استقرار نیروهای عراقی رسانیده و با پرتاب چندتا نارنجک به پشت بام خانه ، باعث ترس و فرار شأن شدیم ، با پایان درگیری و تیراندازی رزمندگان زخمی ، توسط برادر امدادگر و تعدادی از دوستان شان به عقب منتقل شده و ما هم به راه خود ادامه دادیم ، حالا فقط ما بچه های زنجانی مانده بودیم و یک روستایی غریب و ناشناس و با انبوهی از نیروهای پیاده و کماندو دشمن ، همه چشم انتظار بقیه نیروهای گردان بودیم و با هر قدمی که بر می‌داشتیم بر نگرانی و اضطراب مان افزوده می شد ،  به میانه های روستا رسیده و خبری از یاران نمی شود ، بیشتر نگران و هراسان شده و از ادامه مسیر منصرف و همانجا در شکاف درها هر کدام جان پناهی یافته و بی صبرانه منتظر رسیدن بقیه گردان شدیم ...

🖍 خاطره از #بسیجی_جانباز_عباس_لشگری

کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab