دل باخته
835 subscribers
2.83K photos
2.96K videos
22 files
544 links
این کانال در راستای ترویج فرهنگ ایثار و شهادت و پیشبرد اهداف و آرمان های والای انقلاب اسلامی و پاسداری از حریم ولایت و رهبری فعالیت می کند.
بسیجی دل باخته حق و اهل ولایت است .

از وبلاگ دل باخته دیدن فرمائید
🅱 Pcdr.parsiblog.com
Download Telegram
https://s9.picofile.com/file/8293748068/IMG_20170502_110937.jpg
📚 #زندگینامه داستانی
🌺 #شهید_یدالله_ندرلو
📗 #جرعه_ی_آخر

💠 #قسمت_53
عده ای از دوستان قدیم یداله که از او دلخور بودند و با او خرده حسابهایی داشتند، فرصت را مناسب دیدند تا با او تسویه حساب کنند.
یداله حال قبلی را نداشت. رنگ صورتش پریده بود و بیشتر وقتش را با چند نفر از دوستانش می گذراند. آنها هم زمانی تنومند و قوی هیکل بودند و برای خود بروبیایی داشتند. سابقه ی آنها برای مردم منطقه ی امیرکبیر و میدان پایین روشن بود؛ اما مردمی که سالها یداله را می شناختند و با مرام و مَنشش آشنا بودند انتظار نداشتند او در جَرگه ی آنها باشد.
آنروزها از طرف دادستانی انقلاب برخورد شدیدی با مواد مخدر میشد. یداله و چند نفر دیگر بازداشت شده بودند. یداله هم مثل بقیه باید محاکمه میشد.
در دومین جلسه ی محاکمه، حاکم شرع پس از گوش دادن دفاعیات یداله، مدت محکومیت را به او ابلاغ کرد و از او خواست تا اگر حرفی برای گفتن دارد مطرح کند.
یداله گفت: همه ی کسانی که من رو می شناسن، میدونن که همیشه سالم زندگی کردم. مدافع مظلوم و مخالف ظالم بودم. منطقه ای که من در اون متولد شدم و رشد کردم، منطقه ی خاصی بوده. من اشتباهاتی داشتم و دارم اما این رو هم میدونستم که مخالفای من بالاخره یه روز انتقام میگیرن. من اعتراف میکنم که در دام اونا گرفتار شدم.
حاکم شرع گفت: حکم شما تائید شده. اگه بازهم نظری دارین بگین.
یداله جواب داد: من تابع قانونم و هیچ اعتراضی ندارم.
چند ماه از زندانی شدن یداله می گذشت. زندانی ها شنیده بودند که سروان فتح الهی به سِمَت مدیریت زندان منصوب شده است. زندانی ها به هر بهانه ای به دیدارش می رفتند و خودشان را به او معرفی میکردند.
بعدازاینکه اتاق مدیر خلوت شد، یداله در زد و وارد شد. سروان به هیکل او نگاهی کرد و گفت: ماشاالله به این ادب و قد و قامت! کاری داشتین؟
یداله جواب داد: مزاحم نمیشم. اومدم بگم خوش اومدین. اگه کمکی از دست من بربیاد در خدمت شما هستم.
سروان به احترام زندانی از جا بلند شد و گفت: خواهش میکنم بشینین. از محبت شما ممنونم. سایر زندونی ها هم شرمنده ام کردن.
یداله لبخندی به صورت مدیر زد و گفت: تا شما نشینین من نمی شینم.
سروان روی صندلی نشست و پرسید: خوشحال میشم اگه خودتون رو معرفی کنین.
- من یداله ندرلو هستم. چهار سال پیش مثل شما یکی از مسئولین همین زندون بودم و توی همین اتاق، روی همین صندلی و پشت همین میز می نشستم.
سروان از جایش بلند شد و جلوتر آمد و گفت: باور کردنش سخته! نه. امکان نداره.
یداله، نگاهی به درجه ی سرگرد انداخت و گفت: دوره ی انقلاب، یه مدت من با لباس کمیته، مسئول زندونی هایی بودم که از عوامل شاه بودن و خودمون دستگیرشون کرده بودیم.
سروان روی صندلی روبه روی یداله نشست و گفت: من هم از مأمورای دوره ی طاغوت بودم؛ اما ته دلم با شما انقلابی ها بود. الان هم انقلابی ها رو دوست دارم.
- زندونی های ما اونایی بودن که تا آخرین لحظه مقابل مردم ایستادن و به طرفشون شلیک کردن یا به مردم خیانت کردن.
سروان خندید و گفت: جزای ظلم به مردم و شلیک به طرف اونا، اسارت به دست مردمه. خُب. حالا چرا زندون افتادین؟
یداله با مشت به پیشانی خود کوبید و جواب داد: الان وقت صحبت کردن راجع به این موضوع نیست. مسئله ی من یه کم پیچیده اس. اگه اجازه بدین، دیگه مزاحم نشم. همین قدر بدونین که همه در معرض اشتباهن.
فتح الهی او را تا دمِ درِ اتاق بدرقه کرد و گفت: محبت شما توی دلم جا گرفت. من بازهم شما رو یه مدیر انقلابی میدونم. درِ اتاقم همیشه به روی شما بازه.
سروان فتح الهی وارد محوطه ی زندان شده بود و در حال بازدید از بندها بود. از دور یداله را دید که در حال عوض کردن لباس های یک زندانی بود. از معاون خود راجع به یداله پرسید.
معاون جواب داد: قربان. ایشون خیلی از این کارا میکنه. سَر همین زندونی معتاد رو تراشیده، به حمام برده و حالا لباس نوی زندان رو به اون می پوشونه.
سروان نزدیکتر آمد و با یداله و زندانی تازه وارد سلام و احوالپرسی کرد. یداله از زمین بلند شد و با او و معاونش دست داد.
سروان پرسید: آقا یداله! شما چرا این کار رو میکنین؟ این وظیفه ی همکارای منه.
یداله دکمه های پیراهن زندانی را بست و جواب داد: هرکی وارد زندون شد، بنده ی خداس. من انجام وظیفه کردم.
سروان از او تشکر کرد و به بازدیدش ادامه داد.
یداله دست زندانی تازه وارد را گرفت و به اتاق دو نفر اهل ترکیه رفتند. یداله پرسید: هارالی سیز؟
یکی از آنها جواب داد: ترکیه لی.
- نیه زندانا دوشموشوز؟
- شوفریک. تصادف ایله میشیک.
🔵 #ادامه_دارد..

کانال #دل_باخته
🇮🇷 t.iss.one/pcdrab