دل باخته
818 subscribers
2.83K photos
2.92K videos
22 files
544 links
این کانال در راستای ترویج فرهنگ ایثار و شهادت و پیشبرد اهداف و آرمان های والای انقلاب اسلامی و پاسداری از حریم ولایت و رهبری فعالیت می کند.
بسیجی دل باخته حق و اهل ولایت است .

از وبلاگ دل باخته دیدن فرمائید
🅱 Pcdr.parsiblog.com
Download Telegram
https://s9.picofile.com/file/8293748068/IMG_20170502_110937.jpg

📚 #زندگینامه داستانی
🌺 #شهید_یدالله_ندرلو
📗 #جرعه_ی_آخر
📝 نویسنده: #مسعود_بابازاده

🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💠 #قسمت_52

صغری خانم دست بچه ها را در دستش گرفت و راهی خانه ی مادر شوهرش شد. زیور خانم درحالیکه سبزی پاک میکرد گفت: «خوش گَلیبسن. گَل یوخونا.»
صغری خانم کنار او نشست و دسته ای سبزی برداشت و شروع به پاک کردن کرد. مادر شوهر گفت: من تو رو مثل دختر خودم دوس دارم.
صغری خانم جواب داد: خدا سایه ی شما و مشهدی نعمت رو از سَرمون کم نکنه.
زیور خانم گفت: راستش چند روزه می بینم یداله حالش خوب نیست. یه کم بیشتر مواظبش باش.
صغری خانم گفت: چشم. اون خیلی توداره و حالا حالاها حرف دلش رو به کسی نمیگه. مشکلش رو ازش میپرسم. اون توی زندگی یک رنگه و صداقت داره.
زن وقتی به خانه برگشت، از شوهرش وضعیت سلامتی اش را پرسید. یداله گفت: این روزا یه کم حالم خوش نیست. کلیه ام ناراحته. خوب میشم.
زن پرسید: تو که صدوسی کیلو وزن داشتی، چرا حالا شدی صد کیلو؟
- نمیدونم. شاید مریضم.
زن گفت: من همیشه کنارتم و واسه سلامتیت تلاش میکنم. خدا سایه ی تو رو از سر من و بچه ها کم نکنه.
یداله کنار حوض آمد و مدتی به تصویر شکسته ای که توی آب حوض افتاده بود، نگاه کرد. دست و صورتش را شست و روی تخت چوبی که در کنار حوض قرار داشت، دراز کشید. همسرش به حرکات او نگاه میکرد.
یداله گفت: صغری! بیا جلوتر. یه خواهشی از تو دارم.
زن نزدیکتر آمد و با گوشه ی چادر دست و صورت شوهرش را خشک کرد. یداله گفت: یه مقدار سروصدا نکنین و سَربه سر من نذارین. هرکس در زد، بگو نیست.
همسرش پرسید: اگه فامیل و دوست و آشنایی در زد، چی؟
یداله جواب داد: حتی در رو به روی پدر و مادر خودت هم که باهاشون همسایه ایم باز نکن. نمیخوام کسی بدونه من خونه ام. دوس ندارم یه مدت از خونه بیرون بِرم.
صغری خانم پرسید: چرا؟
یداله جواب داد: هیچی نپرس. سماور رو روشن کن و واسم چایی بیار.
یداله یک هفته از خانه بیرون نرفت. در این مدت، صبح زود از خواب بیدار میشد، نماز میخواند، قابلمه را برمی داشت و پس از خریدن حلیم یا کله پاچه و سنگگ به خانه برمیگشت. همسرش را بیدار میکرد و میگفت: تا من ورزشم رو تموم کنم، تو هم چایی رو دَم کُن و سفره رو بنداز.
یداله به یاد روزهای گذشته رادیوضبط را روشن میکرد و با صدای ضرب شیر خدا و اشعار او، شنو زورخانه میرفت و دور حیاط میدوید.
بسمالله الرحمن الرحیمیا رحمن و یا رحیم
شبی رفتم به میخانهگرفتم یک دو پیمانه
ز دست ساقی کوثرعلی بن ابیطالب
یداله وقتی خسته میشد، روی تخت می نشست و با بچه ها و صغری خانم صبحانه میخورد. همسرش لبخندزنان از او میپرسید: انگار یه تصمیم مهمی گرفتی!
یداله هم جواب میداد: مَرده و قولش. توی مرام من، تسلیم وجود نداره.

🔵 #ادامه_دارد..
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
کانال #دل_باخته
🇮🇷 t.iss.one/pcdrab