دل باخته
834 subscribers
2.83K photos
2.96K videos
22 files
544 links
این کانال در راستای ترویج فرهنگ ایثار و شهادت و پیشبرد اهداف و آرمان های والای انقلاب اسلامی و پاسداری از حریم ولایت و رهبری فعالیت می کند.
بسیجی دل باخته حق و اهل ولایت است .

از وبلاگ دل باخته دیدن فرمائید
🅱 Pcdr.parsiblog.com
Download Telegram
https://s9.picofile.com/file/8293748068/IMG_20170502_110937.jpg

📚 #زندگینامه داستانی
🌸 #شهید_یدالله_ندرلو
📗 #جرعه_ی_آخر
📝 نویسنده: #مسعود_بابازاده

🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁

💠 #قسمت_45

نبی ناراحت شد. هر سه نفر به آن طرف حیاط رفتند و در یکی از اتاق های خانواده ی نبی لباسهایشان را عوض کردند و لباس های قبلی را توی چاه انداختند.
صغری خانم از پشت پرده نگاه میکرد. یداله صورت نبی را بوسید و از او معذرت خواست. اسلحه ی کوچکی از زیر کت نبی دیده میشد. آن را به یداله داد و گفت: این به تو میرسه.
یداله نگاهی به کلت کمری کرد و از زیر آن، خشاب را بیرون کشید. گلوله ها را شمرد و گفت: با این کلت، دوتا تیراندازی شده.
خشاب را جای اولش برگرداند. اسلحه را زیر کتش پنهان کرد و با قدم های آهسته به طرف اتاق خودشان برگشت.
صغری خانم، پرده را انداخت. یداله اینطرف و آنطرف را نگاه کرد و وارد اتاق شد. به طرف ساعت شماته داری که روی دیوار نصب شده بود رفت و درِ آن را باز کرد. اسلحه را توی آن جاسازی کرد و زیر لب گفت: یه روز لازمم میشه. چهارتا تیر توش هست.
چشم صغری خانم به عقربه ی ساعت بود. ساعت چهار بار زنگی شبیه به ناقوس کلیسا را به صدا درآورد. یداله پشت فرمان نشست و استارت زد. ماشین به طرف یکی از باغ های جنوب زنجان به راه افتاد. هوا کم کم روشن میشد. زن از پشت شیشه به آنها نگاه کرد.
یداله و دوستانش همراه با مردمی که برای تشییع پیکر شهید جمع شده بودند به روستای حلب رفتند. پیکر شهید را تحویل خانواده اش دادند و در مراسم شرکت کردند. حاج اصغر گنج خانلو در میان انبوه جمعیتی که از زنجان و روستاهای اطراف جمع شده بودند سخنرانی و مداحی کرد. موقع غروب آفتاب، پیر زنی دست هایش را به سوی آسمان بلند کرده بود و برای کسانی که پیکر فرزندش را به روستا رسانده بودند دعا کرد.

🔵 #ادامه_دارد...

🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
کانال #دل_باخته
🇮🇷 t.iss.one/pcdrab