دل باخته
898 subscribers
2.83K photos
3.28K videos
22 files
545 links
این کانال در راستای ترویج فرهنگ ایثار و شهادت و پیشبرد اهداف و آرمان های والای انقلاب اسلامی و پاسداری از حریم ولایت و رهبری فعالیت می کند.
بسیجی دل باخته حق و اهل ولایت است .

از وبلاگ دل باخته دیدن فرمائید
🅱 Pcdr.parsiblog.com
Download Telegram
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🌺 #سردار_شهید_جهان_آرا :
بچه ها اگر شهر سقوط کرد،نگران نباشید دوباره فتح میکنیم مراقب باشید ...ایمانتان سقوط نکند...
🌸 #یاد_نامش_گرامی

کانال #دل_باخته
🇮🇷 t.iss.one/pcdrab
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🌺 #سردار_شهید_احمد_کاظمی :

"ما نمی‌تونیم عقب بنشینبم !"
"ما نمی‌تونیم درمقابل دشمنان کوتاه بیایم!"

🌸 #یادش_گرامی

#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم

کانال #دل_باخته
🇮🇷 t.iss.one/pcdrab
https://s9.picofile.com/file/8293646776/IMG_20170501_122947.jpg

📚 #زندگینامه داستانی
🌺 #شهید_یدالله_ندرلو
📙 #جرعه_ی_آخر
📝 نویسنده: #مسعود_بابازاده

🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸

💠 #قسمت_۲۰

یداله با جعبه ی شیرینی وارد خانه شد. داوود از دست مادر فرار کرد و با قدم های لرزان خودش را به یداله رساند. یداله او را بغل کرد و چند بار بالا و پایین انداخت و گفت: الحمدلله، داوود هم داره راه میره. چطور چهارده ماه توی دِه از این بچه مواظبت کردین؟
مادر جواب داد: نگو و نپرس! توی دِه شیر گاو نبود، مجبور بودیم از یه روستای دیگه واسش شیر بخریم. ایمان و دخترها خیلی زحمتش رو کشیدن.
- مگه من از اول نگفته بودم نرین؟ چراحرفم رو گوش ندادین؟
- به خاطر تو رفتیم، به خاطر تو هم برگشتیم. من طاقت دوری تو رو نداشتم. ایمان هم برای دیدن دوستاش و رفتن به سینما، یه پاش توی شهر بود. پدرت تصمیم گرفت دوباره به شهر برگرده و سایه اش روی سر شماها باشد.
- ننه جون! اینقدر فکر و خیال من رو نکن. مریض میشی ها!
- تو نمیدونی. چشم مادر، به دنبال اولادشه. راستی! پس کُتت رو کجا جا گذاشتی؟
یداله آهی کشید و جواب داد: بهتره نپرسی. سَرت به کار خودت مشغول باشه.
- اما من تو رو میشناسم! میدونم به بعضی ها کتت رو می بخشی، به بعضی ها کفشت رو.
- پس اگه میدونی، دیگه نپرس. هیچ از همسایه ها خبر دارین با چه وضعی زندگی میکنن؟
- ما که یکی دو روز بیشتر نیست از دِه برگشتیم و توی این خونه ی اجاره ای می شینیم.
- حالا ناهار چی پختی؟
- برای پسرم «کله جوش.»
یداله به دنبال مادر به آشپزخانه رفت و گفت: بیشتر مردم این منطقه شبیه به هم زندگی میکنن. الان یه نفر رو دیدم که می رفت خونه اش. اون رو می شناسم. نمی تونه خرج خونه اش رو در بیاره.
- میگی چیکار کنم؟
- از ناهار امروزمون به خانواده ی اون هم بدیم.
مشهدی نعمت وارد خانه شد و پاکت خیار و گوجه را به زیور خانم داد. یداله به فرش های قدیمی خانه نگاه کرد و پرسید: توی این سه، چهارتا اتاق چند تا فرش اضافی داریم. چرا این همه فرش انداختین؟ والا خیلی ها ندارن.
پدر جواب داد: اینا برای روز مباداست. تو که حالا کار میکنی و دستت به دهنت میرسه، پس انداز کن. از پول خودت بذل و بخشش کن.
یداله گفت: پدر جون! من که گفتم نرین دِه. رفتین و برگشتین. حالا هم دوباره توی همین منطقه خونه اجاره کردین.
مشهدی نعمت گفت: همه ی این کارها واسه خاطر تو بوده. اگه یه کم پول جمع کنم، میتونم یه زمین بخرم و بسازم.
مادر کاسه ی مِسی را پر از «کله جوش» کرد و یکی دو قاشق نعناداغ روی آن ریخت. ایمان را صدا زد و گفت: بدو این قابلمه رو بده به خونه ای که برادرت نشون میده. بارک الله.
یداله دست مادر را بوسید و گفت: ننه جون! مگه نشنیدی از قدیم گفتن «قونشی پایی، دادلی اولار.»

🔵 #ادامه_دارد...

🌸🌸🌸🌸🌸🌸
کانال #دل_باخته
🇮🇷 t.iss.one/pcdrab
#حضرت_امام_خمینی (ره):
كمربندهاتان را ببنديد كه هيچ چيز تغيير نكرده است. امروز روزى است كه خدا اينگونه خواسته است.

#دفاع_همچنان_باقیست
#ما_آماده_ایم
#تا_آخر_ایستاده_ایم

#دل_باخته
🇮🇷 t.iss.one/pcdrab
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🎦 درد دل #جانباز بسیجی با رهبرانقلاب:

🔴 یک چیزی بگویید تا دلمان آرام شود، شما خیلی زجر میکشید، حرفتان را گوش نميدهند...

کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
https://s9.picofile.com/file/8293646776/IMG_20170501_122947.jpg

📚 #زندگینامه داستانی
🌺 #شهید_یدالله_‌ندرلو
📘 #جرعه_ی_آخر
📝 نویسنده: #مسعود_بابازاده

💠 #قسمت_۲۱
استخر و تفریح گاه مظاهر غلغله بود. چند نفر زیر سایه درختی دورهم جمع شده بودند و با هم درگوشی حرف میزدند.
اولی گفت: ببین مظاهر! تو بایس استخرت رو تحویل بدی به یدی. اگه یادت باشه، این آخرین تصمیم ما بود.
مظاهر گفت: نه. اینجا محل کسب وکار منه. اون هم گاه گداری واسه شنا کردن و بازی دَبرنا اینجا میاد.
- واسه همین ما اون رو پیشنهاد میدیم.
- آخه، خیلی از مسئولین شهر و کله گنده ها به اعتبار من اینجا میان.
- خُب، اون میتونه نظم و نظام استخر و مشتری ها رو تأمین کنه. میتونه جلوی اراذل و اوباش بِایسته.
- بد نمیگین. شاید هم من هم بتونم به هدفم برسم. پس باید یه کم فکر کنم.
- جز این، نمیتونیم از دستش خلاص بشیم. همین الان بِهش پیغوم بفرست.
- شنیدم امانتدار خوبیه؛ اما چون مرامش با مرام همه ی ما فرق میکنه، کار کردن باهاش سخته.
- مظاهر! بهتره با ما راه بیای وگرنه شیشه های نوشابه رو روی سَرت می شکنیم. نمیذاریم یه نفر اینجا قدم بذاره.
یداله یک چشمش به کسانی بود که با سروصدای بلند از اینطرف استخر به آنطرف استخر شنا میکردند و یک چشمش هم به کسانی که مشغول بازی دَبرنا بودند. بعضی از قماربازهای حرفه ای را هم میشناخت که از مسئولین ادارات و یا فرماندهان نظامی شهر بودند.
مظاهر به یداله سپرد هوای مسئولین را داشته باشد تا آنها بتوانند راحت تر تفریح کنند.
یداله وارد سالن بزرگی شد که در ضلع شمالی محوطه قرار داشت. پشت میز نشست و کارت های دَبرنا را آماده کرد. از بعضی ها دو تومان و از بعضی ها پنج تومان گرفت. کارت های مخصوص بازی را به آنها تحویل داد. پس از یکی، دو ساعت وقتی برنده ی بازی مشخص شد، صدای سوت و کف شرکت کننده ها سالن را فراگرفت. یداله تعداد کارت ها و پولی که جمع شده بود را شمرد. سهم مسئول تفریح گاه را کنار گذاشت و باقیمانده ی پول را به برنده داد.
مسئول بوفه او را صدا زد و گفت: مش یدی! خسته شدی. بیا یه شیشه نوشابه یا چای بخور.
یداله کنار یخچال ایستاد و گفت: یه نوشابه واسم بازکن. یه کیک هم بده.
- کانادا میخوری یا پپسی یا چیز دیگه؟
- دستت درد نکه. یه کانادا بده با دوتا کیک.
- این هیکل که با اینجور چیزها قوّت نمیگیره.
- کارم زیاده داداش! باید حواسم به همه جا باشه. میدی یا بِرم؟
- بفرما، نوکرتم. از وقتی که تو اومدی، فکر آقا مظاهر راحت شده. کاروکاسبی من هم توفیر کرده.
کمی دورتر از محوطه ی استخر و بازی، چند نفر دورهم نشسته بودند و صدای قاه قاهِ خنده و آواز خواندنشان به گوش یداله رسید. یداله، بالای سر آنها حاضر شد و گفت: بهتره ازاینجا برین و بساط عیش و نوشتون رو جای دیگه ای ببرین.
یکی از آنها که سبیل کُلفتی داشت و رنگ صورتش سرخ شده بود، نگاهی به یداله کرد و جواب داد: آقا کی باشن که دستور صادر میکنن؟ ما خودمون دستور صادر میکنیم.
یداله گفت: من، یداله، مسئول نظم محوطه ی استخرم. شما مزاحم مردمین. خودتون میرین یا بیرونتون کنم؟
مرد گفت: مگه مظاهر بِهت نسپرده تا هوای ما رو داشته باشی؟ تازه اینجا از استخر فاصله داره.
یداله جواب داد: اون مسئولیت اینجا رو به من داده. واسه من فرقی نداره شماها مسئول باشین یا غیرمسئول.
مردی که مشغول باد زدن زغالها بود، سیخ های کباب را لای نان گذاشت و گفت: قربان! اگه اجازه بفرمایین، دستور بدم این جوون رو حسابی گوشمالی بِدن.
مرد استکان دیگری را سر کشید. مظاهر خود را به یداله رساند و گفت: یدی! برگرد. تو اینجا واسه چی اومدی؟ من تو رو فقط مسئول داخل محوطه کردم.
مرد گفت: بنا نبود کسی واسه ما مزاحمت ایجاد کنه. اگه اینطور باشه، دستور میدم اینجا رو ... .
صاحب استخر گفت: نخیر قربان. شما به بزرگی خودتون ببخشین. من از فردا جای بهتری واسه تون آماده میکنم.
یداله جواب داد: من نمیتونم چشمم رو روی کارای خلاف ببندم. از فردا نبایس این دور و بر آفتابی بشین؛ وگرنه من میدونم و شما.
مردی که مشغول درست کردن کباب بود، به یداله نزدیک شد و گفت: یه کم کوتاه بیا. بالاخره کارت بِهش می افته. دوزاریت افتاد؟
یکی از مهمان ها درحالیکه سیخ های جوجه را روی منقل میگذاشت، گفت: «بوشلا بابا.» «ایکی قرانلیقی اِیری دی.»
یداله جواب داد: زبونت رو گاز بگیر، لا مروّت!
صاحب استخر از مهمان ها عذرخواهی کرد و یداله را برگرداند.
صاحب استخر در ظاهر از مدیریت یداله راضی بود. او میدانست که برای برپا نگهداشتن تفریح گاه باید سهم یداله را کنار بگذارد و با او کجدار و مریز رفتار کند. کسانی هم که به شرارت، عربده کشی و باج گیری زبانزد خاص و عام بودند، موقع ورود به استخر با یداله سلام و علیک میکردند و به مقررات پایبند بودند. یداله مانعی بازدارنده بود. باید نقشه ای برای برداشتن این مانع طراحی میشد.
🔵 #ادامه_دارد..
🇮🇷 @pcdrab
🌸 #حضرت_امام_خمینی (ره):
تنها آنهايى تا آخر خط با ما هستند كه درد فقر و محروميت و استضعاف را چشيده باشند.

#دفاع_همچنان_باقیست
#ما_آماده_ایم
#تا_آخر_ایستاده_ایم

کانال #دل_باخته
🇮🇷 t.iss.one/pcdrab
https://s9.picofile.com/file/8293748068/IMG_20170502_110937.jpg
📚 #زندگینامه داستانی
🌸 #شهید_یدالله_ندرلو
📗 #جرعه_ی_آخر
📝 نویسنده: #مسعود_بابازاده

🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁

💠 #قسمت_22
یکی از دوستان یداله از زیر درختهای اطراف استخر او را صدا کرد و گفت: خودت رو اینقدر خسته نکن! بیا پیش خودمون!
یداله مراقبت از استخر را به یکی از غریق نجاتها سپرد و کنار دوستان قدیمی اش نشست.
یکی از آنها گفت: بفرما بشین. خسته شدی.
دومی گفت: توی این دو روز دنیا، بایس حال کرد.
سومی گفت: آدم تا جوونه، بایس از دنیا لذت ببره.
اولی گفت: غم دنیا رو بایس با دود و دَم پَس زد.
دومی گفت: دنیا ارزش نداره. دَم غنیمته.
سومی گفت: به سلامتی سالها رفاقت با یدی، اول بریز تو استکان خودش.
یدی جواب داد: دنیا ارزش نداره؛ اما اگه اجازه بدین، من باید برگردم. اگه بچه های مردم غرق بشن، واسم مسئولیت داره.
اولی گفت: مظاهر اینقدر پول داره که احتیاجی به درآمد اینجا نداره. بیخود براش دل نسوزون.
دومی گفت: آره قارداش. بی جلو این استکان رو بِزن. از قدیم گفتن: «خواهی نشوی رسوا، همرنگ جماعت شو.»
یداله جواب داد: نه. ما هر کاره باشیم، اهل خیانت نیستیم. به این زهرماری هم که شما می نوشین، لب نمی زنم.
سومی گفت: توی عالم رفاقت بایس همرنگ جماعت شد. پس بیا یه دَم از این وافور بچسبون و ببین چه نشئه ای داره. از غم و غصه رها میشی.
دومی گفت: تو که بامعرفت بودی! تو که به لوتی گری معروفی!
یدی جواب داد: خودتون می دونین که من خیلی کم سیگار میکشم؛ تا چه برسه به ... .
اولی گفت: با یه بار کشیدن، کسی معتاد نمیشه. بی جلو! تفریحی بکش؛ رفاقت رو لگدمال نکن!
یداله از کنار آنها بلند شد و گفت: به مرگ هر سه تاتون نمی کشم. اصرار نکنین، میزنم می کشمتونها!
دومی گفت: اگه الان با اختیار خودت نَکِشی، یه روز مجبور میشی بِکشی. خود دانی!
سومی گفت: من اون روز رو جلوی جفت چشمای خودم میبینم.
یداله جواب داد: من به احترام رفاقت چیزی بهتون نمیگم. اگه از فردا شما رو این دور و برا ببینم، شناسنامه تون رو باطل میکنم.

ایمان زنبیل را برداشت و پشت سر برادرش راه افتاد. یداله سَرش را پایین انداخته بود و با قدم های بزرگ، مسیر را طی میکرد. از میدان گذشتند و وارد بازار شدند. مغازه دارها و کسانی که روی چرخ دستی وسایل می فروختند، با یداله سلام و علیک میکردند و برایش دست تکان میدادند. ایمان جلوی بعضی از مغازه ها می ایستاد و از پشت شیشه به وسایل ویترین های زرق وبرقدار نگاه میکرد.
یداله دست او را گرفت و کشید: مش ایمان! وقتی تو بازار و خیابون راه میری، دور و بَرت رو نیگاه نکن. جلوی خودت رو نیگاه کن. بَده.
بعضی از مغازه دارها یداله را صدا میزدند و دستش پول می گذاشتند. یداله میگفت: فکرت راحت باشه. می رسونم بِهش.
- یدی جون! چرا بِهت پول میدن؟ مگه بده کارن؟ توی قهوه خونه هم بِهت پول می دادن.
- به من نمیدن پسر! این پولا صاحاب داره. بایس برسه به دست اهلش.
- یدی جون! نگاه کن! همسایه ها دارن پشت سر یه تابوت حرکت میکنن.
- بیا ما هم پشت سر تابوت بریم.
جمعیت لا اله الا الله می گفتند و به طرف قبرستانی که نزدیک همان محل بود، حرکت میکردند. وقتی مراسم کفن ودفن تمام شد، یداله پایین قبر نشست و حمد و سوره خواند و گفت: خدا همه ی اهل قبرستون رو رحمت کنه.
ایمان پرسید: مگه تو اون رو می شناختی؟
- آره؛ اما مگه بناست هرکسی رو که شناختیم، توی مراسمش شرکت کنیم. بعضی آدما جز خدا هیچ کسی رو ندارن.
- یدی جون! من وقتی با تو راه میرم، خیلی چیزا یاد میگیرم.
یداله آهی کشید و دست ایمان را گرفت و عقب عقب از در قبرستان بیرون آمدند.
- یدی جون! چرا با خودت حرف میزنی؟
- دارم میگم: مرد اینایی هستن که اینجا خوابیدن.
- چرا عقب عقب میری؟ مگه از امامزاده بیرون میری؟
- واسه اونی که بفهمه، اینجا با امامزاده فرقی نداره. همه شون محتاج رحمت خدا هستن.

🔵 #ادامه_دارد...

🍁🍁🍁🍁🍁🍁

کانال #دل_باخته
🇮🇷 t.iss.one/pcdrab
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🌸 #سردار_شهید_مهدی_باکری :
گام برداشتن در جاده عشــق ، هزینه میخواهـد !
هزینه هایی که انسان را عاشـــــق و بعد شهیــــــد می کند 

🌺 #یادش_گرامی

کانال #دل_باخته
🇮🇷 t.iss.one/pcdrab
🔴 آراء منتشر شده #روحانی و #رئیسی به تفکیک استانها
در ۷ استان خراسان شمالی و رضوی، مرکزی، همدان، سمنان، قم، زنجان #رئیسی پیشتاز است

🌺 درود بر غیرت و شرف #زنجانی_ها

#دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔵 خدا را شاکریم که با این #وطن_فروشان_خیانت_پیشه هم رأی و هم مسیر نیستیم !

⛔️فعالان #ضدانقلاب #مسعود_بهنود #فرخ_نگهدار #عطاالله_مهاجرانی در صف رای دادن به جنبش سبز و بنفش
#دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
😂 نترسید ، نترسید ، ما همه #ترسو هستیم !

🔴 اصابت وحشتناک #صاعقه ، وسط جشن مختلط حامیان #روحانی در خرم آباد و فرار آنان..

کانال #دل_باخته
🇮🇷 t.iss.one/pcdrab
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #آزادی در سعادت آباد تهران

🔵 گور پدر #گرانی #بیکاری #اختلاس #قاچاق تا می‌تونی برقص و قر بده !

کانال #دل_باخته
🇮🇷 t.iss.one/pcdrab
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🎦 #سکانسی زیبا و حکمت آمیز از #سریال_امام_علی (ع)

🔴 #عمروعاص : دعا کن که در سپاه علی (ع) مردمان #جاهل فراوان باشند!

کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
🔴 #روحانی: تلاش کردندبگویند سند ۲۰۳۰ علیه دین مردم است سندی که نه مانه #هیچ کشوری امضا نکرده، سندی که به عنوان اقدام به عمل است ویک توصیه است!

😀 حتماً اینم دستور و #امضای عمه بنده است

🇮🇷 @pcdrab
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🌺 #امام_خامنه_ای: اصل کار غلط است!
اینکه ما برویم سندی را امضا کنیم و بعد هم بیایم بی‌ سروصدا آن را اجرا کنیم؛ نخیر! مطلقاً مجاز نیست!

🌸 تا تورا داریم چه غم داریم!

کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
https://s9.picofile.com/file/8293748068/IMG_20170502_110937.jpg

📚 #زندگینامه داستانی
🌺 #شهید_یدالله_ندرلو
📘 #جرعه_ی_آخر
📝 نویسنده: #مسعود_بابازاده

🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸

💠 #قسمت_۲۳

مأمور شهربانی جوانی را دید که در حال عبور از بازار است. با دقت به قیافه و هیکل او نگاه کرد و زیر لب گفت: خودشه.
وقتی جوان به او نزدیک شد، مأمور داد زد: آهای جوون! مردم می گن تو خیلی زور داری. همه از تو میترسن. درسته؟
یداله ایستاد. به چشمهای مأمور نگاه کرد و جواب داد: هرکی هرچی دوس داره بگه. من که تا حالا تو رو ندیدم و نمی شناسمت.
مأمور لبخندی زد و گفت: مملکت، شاه داره؛ امروز هم اختیار بازار دست منه. هر چی دلم بخواد میکنم.
یداله جواب داد: برو پاسبون! تو مأمور هستی و حتماً صاحاب زن و بچه ای. برای تو بَدِه سَر به سَر من بذاری.
پاسبان دستش را به طرف باتومش برد و گفت: مردم تو رو خیلی قُلدر و زرنگ میدونن.
یداله جواب داد: نه برای تو و امثال تو.
مأمور باتومش را بالا برد. یداله با صدای بلند داد زد: یا علی! و باتوم را از دست مأمور گرفت. چند ضربه مشت به او زد. دستش را آنقدر پی چاند تا اسلحه ی کُلت از دستش افتاد.
یداله با دستی اسلحه را برداشت و با دست دیگرش دستگیره ی مغازه ای را فشار داد و درِ آن را باز کرد. کلاه پاسبان روی موزاییک های کف بازار غلتید. او، هاج وواج، به یداله نگاه میکرد. یداله با یک لگد او را به داخل مغازه هُل داد و کرکره را پایین کشید. چند نفر از مغازه دارها به طرف او دویدند. یداله کُلت را به یکی از مغازه دارها تحویل داد و رفت.
مغازه دار او را صدا کرد و گفت: مش یدی! هم خودت رو به دردسر انداختی، هم من رو بیچاره کردی. می دونی با مأمور شاهنشاه طرف شدن یعنی چی؟
یداله جواب داد: نترس مَرد! وقتی من رفتم، مأمور رو از مغازه در بیار و اسلحه اش رو بده.

🔵 #ادامه_دارد...

🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸

کانال #دل_باخته
🇮🇷 t.iss.one/pcdrab
#آل_سقوط
از عاقبت #صدام عبرت بگیرید

🔵 با آل علی (ع) هر که در افتاد ، برافتاد

⛔️ #شجره_الملعونة

کانال #دل_باخته
🇮🇷 t.iss.one/pcdrab
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴 تصویری دیده نشده از توان موشکی #عربستان و مانور موشکی برای حمله به #ایران

😂 داداش موظب اونجات باش ...

کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab