دل باخته
825 subscribers
2.83K photos
2.93K videos
22 files
544 links
این کانال در راستای ترویج فرهنگ ایثار و شهادت و پیشبرد اهداف و آرمان های والای انقلاب اسلامی و پاسداری از حریم ولایت و رهبری فعالیت می کند.
بسیجی دل باخته حق و اهل ولایت است .

از وبلاگ دل باخته دیدن فرمائید
🅱 Pcdr.parsiblog.com
Download Telegram
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
💢 #ببینید / روایت عجیب #سردار_شهید_قاسم_سلیمانی از عکس العمل #سردار_شهید_مهدی_باکری فرمانده #لشگر_۳۱_عاشورا نسبت به شهادت برادرش #سردار_شهید_حمید_باکری در عملیات غرورآفرین #خیبر و جاماندن پیکر مطهرش در #جزیره_مجنون در میان اصرار فرماندهان برای آوردنش...

🌸 کجایند مردان بی ادعا...

#انتقام_سخت
#مکتب_حاج_قاسم
#جبهه_مقاومت
#سردار_شهید_قاسم_سلیمانی
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم

کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
💢 #خاطره_ای کوتاه و پرمحتوا از فرمانده دل ها #سردار_شهید_مهدی_باکری فرمانده مخلص و دلاور #لشکر_۳۱_عاشورا :

🔹 یکی از همرزمان شهید می گوید :

یکروز در جبهه حاج عمران ، ناهار قرارگاه فرماندهی مرغ بود ، #آقا_مهدی که با سر و وضعی خاکی و خسته از خط مقدم برگشته بود ، به سر سفره آمد و نشست و تا چشمش به غذا افتاد ، گفت : آیا بسیجی ها هم الان مرغ می خورند ؟
و وقتی با سکوت همرزمان مواجه شد ، سریع مرغ را کنار گذاشت و به خوردن برنج خالی اکتفا کرد .

کجایند مردان بی ادعا...

🌸 روحش شاد و یادش گرامی

🇮🇷 هموطن ! به افرادی رای دهیم که نمایندگی را #بنگاه_داری و #خزانه_رفاه نمی دانند ...

#انتخابات
#انتخاب_اصلح
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم

کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
💢 آخرین سخنرانی سردار باکری

📽 فیلمی دیدنی و خاطره انگیز از آخرین سخنرانی فرمانده دل ها #سردار_شهید_مهدی_باکری فرمانده دلاور و مخلص #لشگر_۳۱_عاشورا در جمع گردان های خط شکن و عمل کننده در عملیات عاشورایی #بدر

🔹چند هفته قبل از آغاز #عملیات_بدر ، دزفول ، بهمن ماه ۱۳۶۳ ، اردوگاه شهدای خیبر

🔸 رزمندگان دلاور #استان_زنجان در قالب گردان های #حضرت_امام_سجاد_ع
#حضرت_علی_اصغر_ع
#حضرت_حر_ره در این مراسم حضور دارند .

🔴 #عملیات_بدر ، اسفندماه ۱۳۶۳، #جزایر_مجنون_عراق ، شرق رودخانه #دجله

🌼 نامشان جاوید و یادشان گرامی

کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
💢 #ببینید / فیلمی زیبا و پرخاطره از محور عملیاتی #لشگر_۳۱_عاشورا در منطقه عملیاتی #بدر ، با صدای اصلی

📽 محور عملیاتی #گردان_حضرت_حر استان زنجان ، منطقه عملیاتی معروف به #کسیه_ای یا به عبارتی #نعل_اسبی ، محل برپایی پل شناور در روی #رودخانه_دجله ، آخرین روز عملیات عاشورایی #بدر ، ساعاتی قبل از شهادت فرمانده دل ها #سردار_شهید_مهدی_باکری فرمانده دلاور و پاکباز #لشگر_۳۱_عاشورا

👌 با دقت تماشا فرمایید #سردار_شهید_عبدالله_بسطامیان و تعدادی از رزمندگان سلحشور و خط شکن #استان_زنجان هم در این فیلم کمیاب دیده می شوند .

💔 یاد باد آن روزگاران یاد باد

#دفاع_مقدس
#رزمندگان_زنجان
#عملیات_بدر
#شرق_دجله_عراق
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم

کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
💢 سلام بر فرمانده دل ها

⭕️ #ببینید / #آخرین_تصاویر بجا مانده از فرمانده مخلص و بی ادعا‌ #سردار_شهید_مهدی_باکری فرمانده دلاور و غیور #لشگر_۳۱_عاشورا در عملیات عاشورایی #بدر

📽 تصاویری زیبا و پرخاطره از نقطه رهایی نیروهای خط شکن با حضور سردار باکری

📽 تصاویر زیبا از رودخانه دجله قسمت کسیه ای و نخلستانهای روستای حریبه محل مجروحیت و شهادت سردار باکری

🌹 شهادت : ۱۳۶۳/۱۲/۲۵ ، #عملیات_بدر ، منطقه عملیاتی #شرق_دجله_عراق ، روستای #حریبه

🌸 نامش جاوید و یادش گرامی

#دفاع_مقدس
#رزمندگان_زنجان
#عملیات_بدر
#شرق_دجله_عراق
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم

کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
💢 #ببینید / روایت منتشر نشده و عارفانه #حضرت_آیت‌الله_خامنه‌ای و سپهبد پاسدار #سردار_شهید_قاسم_سلیمانی از مکالمه بی‌سیم #سردار_شهید_مهدی_باکری فرمانده دلاور و بی ادعای #لشگر_۳۱_عاشورا با #سردار_شهید_احمد_کاظمی ساعتی قبل از #شهادت

زمان مکالمه : ساعت ۳ بعدازظهر روز شنبه ۱۳۶۳/۱۲/۲۵

🔸 #عملیات_بدر ، اسفند ماه ۱۳۶۳ ، منطقه عملیاتی #شرق_دجله عراق ، نخلستان های روستای #حریبه عراق

👌 بسیار زیبا و دیدنی #حتما_ببینید

#دفاع_مقدس
#رزمندگان_زنجان
#عملیات_بدر
#شرق_دجله_عراق
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم

کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
https://t.iss.one/pcdrab/5186

📝 #خاطراتی مستند و میدانی از عملیات عاشورایی #بدر :

💢 روز پنجم ، شنبه ۲۵ اسفند ماه ۱۳۶۳ ، آخرین روز عملیات ، آنسوی دجله

📌 #قسمت_۳۹

بسم الله الرحمن الرحیم

منطقه عملیاتی درست مکانی است که قرار بود شب دوم عملیات کردان حضرت حر آنجا عمل کند که یکدفعه ماموریت گردان عوض شد و برای همین هم شناختی خوبی از موانع طبیعی و مصنوعی و سنگرها و مواضع دفاعی عراقی ها داشتم ، مشغول وارسی آنسوی رودخانه و برآورد کردن میزان پیشروی رزمندگان شدم ، دلاورمردان خط شکن با عبور از رودخانه ، منطقه نعل اسبی (کسیه ای) را تصرف و سپس به سمت روستای حریبه در کنار اتوبان العماره به بصره پیشروی کرده بودند .

موقعیت مان بسیار ناامن و شلوغ  بود و یکسره هواپیماها و هلیکوپترهای عراقی رودخانه و اطراف پل شناور را بمباران و موشک باران می کردند ، به دلایل نامعلومی توقف گردان به درازا کشیده و همانجا زیر آفتاب داغ جنوب ماندگار شدیم ، یواشکی از جمع یاران خارج و مشغول گشت و گذار در اطراف شدم ، عده زیادی از برادران تدارکات با جان و دل مشغول کار و فعالیت بودند و عرق ریزان و نفس زنان جعبه ها و گونی های مهمات و آب و آذوقه را از پشت تویوتاها پیاده می کردند ، دهها دستگاه آمبولانس کاملاً نو و تر و تمیز هم کنار هم به صف شده و منتظر مسافر بودند ، برادران مهندسی لشگر طبق طرح قبلی با قطعات کوچک یونولیت معروف به پل خیبری ، پل شناوری سبک بر روی رودخانه دجله زده بودند که فقط نفرات قادر به رفت و آمد بر روی آن بودند ، دوتا قبضه پدافند هوائی چهار لول هم برای حفاظت از پل در چپ و راست ورودی اش مستقر کرده بودند که یکسره در حال تیراندازی بودند و با رگبارهای متوالی از نزدیک شدن هواپیماها و هلیکوپترهای عراقی به پل جلوگیری میکردند .

مشغول وارسی و تماشای نخلستان های آنطرف رودخانه بودم که یکدفعه صدای شورانگیز و روحیه بخش مارش عملیات در فضای منطقه پیچیده و  چنان شور و حالی به رزمندگان پخشید که صدای فریادهای تکبیر و صلوات منطقه را برداشت ، طولی هم نکشید که ماشین تبلیغات گرد و خاک کنان و مارش زنان به همراه دهها دستگاه تویوتا پراز نیرو به کنار رودخانه رسیده و رزمندگان با تکبیر و صلوات پیاده و با روحیه ای بالا و بسیار شورانگیز به نیروهای گردان ملحق شدند ، آن دلاوران پاکباز و عاشق ، رزمندگان قدیمی و دایمی جبهه ها بودند که با شنیدن خبر آغاز عملیات ، در شهرها طاقت نیاورده و سراسیمه خود را به منطقه رسانیده و اینک هم تازه نفس و نیرومند و شادمان روانه میدان نبرد بودند ، با پیوستن نیروهای تازه وارد ، نفرات گردان به حدود ۱۲۰ نفری افزایش یافت و بلافاصله هم دستور حرکت صادر و هر کدام با برداشتن چندگونی گلوله آر پی جی و کلاش و تیربار  به ستون یک شروع به عبور از روی پل شناور کردیم . 

روی پل خیلی پر رفت و آمد بود و مدام برادران‌ حمل مجروح در حال انتقال پیکر پاک شهدا و مجروحین به اینطرف پل بودند  ، با شتاب از روی پل عبور کرده و وارد نخلستان آنسوی رودخانه معروف به نعل اسبی یا کسیه ای شدیم ، هنوز چند قدمی در داخل نخلستان راه نرفته بودیم که ناگهان آتش‌باری دشمن آغاز و از زمین و هوا آتش بر سرمان ریخته شد ، آتشباران بقدری پرحجم و گسترده شد که ادامه راه دیگر امکان پذیر نشده و به دستور فرماندهان وارد کانالی کم عرض و کم عمق شده و بصورت فشرده کنار هم نشستیم ، ادوات سبک و سنگین دشمن انگاری گرای دقیق نخلستان را داشتند و بصورت میلیمتری وجب به وجب آن را می زدند و انفجارات نقطه به نقطه به محل استقرارمان نزدیک و نزدیکتر می شدند ، نگران انبوه گلوله های توپ و خمپاره بودیم که ناگهان هواپیمایی بسیار بزرگ و غول آسا روبروی نخلستان ظاهر شد که شباهتی عجیب به هواپیمای مسافربری داشت ، واقعاً چیز عجیبی بود ، داشتیم با تعجب و شگفتی  قد و قواره بزرگ هواپیما را تماشا می کردیم که بالای نخلستان رسیده و دوتا بمب سیاه رنگ و خیلی بزرگ روی نخلستان انداخت که اندازه شان به اندازه بشکه دویست و بیست لیتری بود ، خلاصه در میان دیدگان حیران مان ، بمب ها یکی پس دیگری داخل نخلستان فرود آمده و با صدای وحشتناک و رعب آوری منفجر شدند ، ناگهان قیامتی برپا شده و همه جا تیره و تار شد ، درخت های نخل دسته دسته از ریشه کنده و به اطراف پرتاب شدند و زمین همچون پارچه ای نازک جر خورد و شکاف های طویل و عمق کف نخلستان را فرا گرفت ، دیگر داخل نخلستان محل امنی برای ماندن نبود و برای همین هم سریع فرمان حرکت صادر و زیر بارانی از گلوله و ترکش از کانال خارج و شروع به حرکت کردیم ، آتش‌باری دشمن بقدری پرحجم و وحشت ناک است که بعضی از همراهان از همراهی گردان منصرف و از همانجا دنده عقب گرفته و سراسیمه به آنسوی رودخانه بازگشتند ....

💠 #ادامه_دارد

🖍 خاطره از #بسیجی_جانباز_عباس_لشگری

کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
https://t.iss.one/pcdrab/2147

📝 #خاطراتی مستند و میدانی از عملیات عاشورایی #بدر :

💢 روز پنجم ، شنبه ۲۵ اسفند ماه ۱۳۶۳ ، آخرین روز عملیات ، آنسوی دجله ، روستای حریبه

📌 #قسمت_۴۴

بسم الله الرحمن الرحیم

زیر آتش مستقیم نیروهای دشمن بودیم و صدها نیروی پیاده و کماندوی عراقی بی وقفه به سمت مان تیراندازی می کردند ، کنار جنازه های عراقی و پیکر زخم خورده برادر تاران نشسته و دقایقی با نیروهای دشمن تبادل آتش کرده و سپس قرار گذاشتیم که برادر الماسی پیکر مجروح برادر تاران را به پشت گرفته و به سمت بالای نخلستان حرکت کند و من هم همانجا‌ مانده و با رگبارهای متوالی هم پوشش آتشی به مسیرشان داده و هم اینکه از جلو آمدن عراقی ها جلوگیری کنم ، خلاصه سلاح را بر زمین گذاشته و در زیر بارانی از گلوله و ترکش و موشک پیکر غرق خون برادر تاران را از زمین بلند و سوار پشت برادر الماسی کردم ، درست در این زمان چشمم به جنازه یکی از عراقی ها افتاد که ناباورانه زنده شده و کشان کشان در حال رفتن به سمت یک اسلحه کلاش بود ، اسلحه ام کف زمین بود و وقتی هم برای برداشتن و زدن‌ عراقی نمانده بود ، چاره ای جز فریاد نیافته و پی در پی داد زدم که اون عراقی را بزن ! اون عراقی را بزن !

برادر الماسی که بصورت خمیده ایستاده و با کلاش سمت نیروهای عراقی در ورودی نخلستان شلیک می کرد ، با شنیدن فریاد های بلندم ، سریع متوجه عراقی شد و نوک اسلحه اش را سمت جنازه های زیر پایمان گرفت و چندتا رگبار پی در پی زد ، گلوله ها به سر و صورت جنازه ها و عراقی زنده شده اصابت کرده و موجب ترکیدن و متلاشی شدن کله آنان شد ، قطرات خون و تکه های مغز به سر و صورت و لباس هایمان پاشیده و کاملاً کثیف و خونی شدیم ، خیلی عجیب بود اما خداوند مهربان دوباره به یاریمان شتافته و در اوج بی خبری از خطری نزدیک و حتمی نجات ‌مان داده بود . 

خوشحال از دفع خطر ، پیکر برادر تاران را در پشت برادر الماسی جمع و جور کرده و برادر الماسی هم نیم خیز شروع به دویدن کرد و در عملی شجاعانه و در کمال ایثار و فداکاری ، زیر بارانی از گلوله و ترکش و موشک پیکر برادر تاران را به سمت بالای نخلستان برد ، داخل جوی آب نشسته و با تیراندازی و پرتاب نارنجک حواس عراقی ها را به خود جلب کرده و آنقدر مشغول شأن کردم تا اینکه برادر الماسی کاملاً دور شده و در میان انبوه درختان خرما از نظرها محو شد ، دیگر دلیلی برای ماندن نبود و برای همین سریع برخاسته و با پناه گرفتن در پشت نخل ها و داخل نهرها نم نم عقب کشیده و با رگبار های متوالی به سمت بالای نخلستان حرکت کردم . عراقی ها هم مثال گوسفند ، گله گله ، داخل نخلستان ریخته و با تیراندازی متوالی شروع به پیشروی کردند .

کمی که بالاتر رفتم ، صدای جریان شدید آب را شنیده و متوجه شدم که نزدیکی رودخانه دجله هستم و شتابان به سمت صدا رفتم ، خلاصه با هر زحمت و مشقتی بود ، نفس زنان و عرق ریزان از نخلستان خارج و با دیدن رزمندگان خودی بقدری خوشحال و سرحال شدم که انگاری همه دنیا را بهم دادند ، پاسدار دلاور محرمعلی الماسی آنچنان با شتاب و یک نفسه تمام مسیر را دویده بود که بعد از خروج از نخلستان ، نیمه بیهوش و نیمه جان در گوشه ای افتاده بود و پیکر زخم خورده برادر تاران هم را بر روی برانکاردی گذاشته بودند که مدام هم ناله می کرد . خوشبختانه درست کنار رودخانه دجله بودیم و چندصدمتر بالاتر هم قایقی کنار آب ایستاده و عده ای مشغول تخلیه مهمات و وسایل از داخلش بودند ، با کمک چند رزمنده برانکارد را برداشته و شتابان به سوی قایق رفتیم .

بچه های یگان تخریب بودند و در حال تخلیه مین های بزرگ ضدتانک و مواد منفجره بودند ، کنار قایق رسیده و سلام داده و از سکاندار قایق خواستم که پیکر مجروح برادر تاران را به عقبه منتقل  کند ، قایقران امتناع کرده و هر چقدر هم خواهش و تمنا کردم به هیچ عنوان قبول نکرد و گفت که ماموریت شأن خیلی مهم است و وقت این کارها را هم ندارد ، از حوادث تلخ روستا و تنها ماندن و محاصره شدن توسط نیروهای دشمن واقعاً ناراحت و عصبی بودم و استرس ها و ترس و وحشت ها بحد کافی اعصاب و روانم را به هم ریخته بود و سخنان منفی و سر بالای سکاندار هم آنچنان بر آتش خشمم افزود که یکدفعه قاطی کرده و هر چه از دهانم درآمد نثار راننده قایق کردم ، خلاصه کار بالا گرفت و کم کم داشتیم سمت درگیری فیزیکی می رفتیم که یکدفعه یک نفر از پشت دستش را روی شانه ام گذاشت و با لحن زیبای ترکی گفت : (الله بنده سی) بنده خدا ! چرا ناراحتی !؟ خیال کردم از رفقا و همشهری های سکاندار است و خیلی عصبی و هجومی برگشتم که چیزی بهش بگم که ناگهان دیدم مقابل چهره خاک آلوده و خسته و معصوم برادر مهدی باکری فرمانده لشگر ۳۱ عاشورا ایستاده ام .

💠 #ادامه_دارد

🖍 خاطره از #بسیجی_جانباز_عباس_لشگری

کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
https://t.iss.one/pcdrab/2034

📝 #خاطراتی مستند و میدانی از عملیات عاشورایی #بدر :

💢 روز پنجم ، شنبه ۲۵ اسفند ماه ۱۳۶۳ ، آخرین روز عملیات ، آنسوی دجله ، روستای حریبه

📌 #قسمت_۴۵

بسم الله الرحمن الرحیم

روبروی فرمانده مخلص و دلاور و دلبری ایستاده بودم که تمام رزمندگان کفر ستز لشگر عاشورا آرزوی دیدن و بوسیدنش را داشتند ، اما افسوس و صد حیف که در آن لحظات ناهنجار و پرتنش با چنان گوهر گرانبها و نایابی روبرو شده بودم و برای همین هم از شرم و خجالت سرم را پایین انداخته و مثل یک تیکه چوپ ، خشکم زد ، سردار باکری با دیدن حال و روزم ، سرم را جلو کشیده و بوسه ای به پیشانیم زد و به زبان شیرین ترکی گفت : خسته نباشی دلاور ! انشاءالله با لطف خدا همه چیز درست میشه ! ناراحت نباش ! لحن مهربان و آرام بخش سردار ، بغض جمع شده در گلویم را به یکباره همچون آتشفشانی منفجر کرد و بی اختیار قطرات اشک همچون باران از چشاهایم باریدن گرفت ، سردار هم همانطور ساکت جلوم ایستاده و با لبخند بسیار شیرینی فقط نگام کرد ، خلاصه آروم شدم و سردار دستی به سرم کشید و با نوک انگشت ، سنگر کوچکی را کنار نخلستان نشانم داد و لبخند زنان گفت : بچه ها چند جعبه کیک و ساندیس آورده و آنجا گذاشته اند ، برو بشین اونجا و یک کم استراحت کن ! بعد هم با صدای بلند به سکاندار قایق دستور داد که پیکر مجروح برادر تاران و بقیه زخمی ها را به عقب منتقل و سریع هم با بار مهمات برگردد .

سردار را بغل کرده و چندبار صورت زیبا و غرقه در خاک و دودش را بوسیده و به سمت نخلستان رفتم ، هنوز چند قدمی با سنگر مورد نظر فاصله داشتم که یکدفعه سردار میرزاعلی رستم خانی فرمانده دلاور تیپ اول لشگر را دیدم که به همراه بی سیم چی ها و تعدادی از یارانش از سمت بالای منطقه به سمت مان می آیند ، شتابان دویده و جلوشان درآمده و به سردار رستم خانی گفتم : حاجی ! این هم شد کار !؟ ما را می فرستید داخل روستا و پشت مان را بی خبر ، خالی می کنید !؟ سردار که رفاقتی هم باهام داشت ، دست نوازشی به سرم کشید و با خنده نازی گفت : عباس ! تو هنوز زنده ای !؟ فکر می کردم تا حالا در داخل روستا شهید شدی ! بعد هم خنده کنان ادامه داد که ما بی تقصیریم و باید یقه این عراقی های نامرد را بگیری ! چون همینکه شما داخل روستا شدید ، تانک ها و نیروهای عراقی از دشت سمت راست تک کرده و قصد دور زدن مان را داشتند که مجبور شدیم بقیه رزمندگان را به مقابل شأن بفرستم ، شما هم بی خبر از همه جا وارد روستایی پر از نیروهای پیاده و کماندوهای عراقی شدید که مشغول تصرف دوباره روستا بودند ، دوباره دستی به سرم کشید و گرد و خاک موهایم را تکانده و با لحن بسیار مهربانی گفت : واقعاً نگرانت بودم ، خیالم راحت شد !؟ بعد هم روبوسی کرده و شتابان سمت سردار باکری رفت و مشغول گفتگو با ایشان شد .

به کنار نخلستان برگشته و کنار سنگر کوچک نشسته و مشغول خوردن کیک و ساندیس شدم ، سنگر انگاری زاغه مهمات دم دستی نیروهای عراقی بود و داخلش پر از موشک آر پی جی هفت و جعبه های گلوله و نارنجک های مصری بود ، خسته و بی رمق به نخلی تکیه داده و نم نم مشغول نوشیدن ساندیس بودم که ناگهان با صحنه ای بسیار عجیب و کم نظیر مواجه شدم ، یاران و دوستان سردار باکری همچون پروانه به دورش حلقه زده و همگی اصرار و خواهش و تمنا می کردند که سردار به همراه مجروحان به عقبه برگردند .

فقط چندمتری با جمع سردار و یارانش فاصله داشتم و به وضوح حرف ها را می شنیدم ، یکی می گفت : ما هستیم ، شما برگردید ، آن یکی می گفت : اسلام و انقلاب هنوز به شما نیاز دارد ، باید برگردید ! آن دیگری می گفت : شما فرمانده لشگر هستید و الان باید در قرارگاه فرماندهی باشید ، نه اینجا زیر آتش مستقیم و در چند متری نیروهای دشمن ! فردی هم مدام به روح برادر شهیدش حمید قسم اش می داد و می‌گفت برگرد ، سردار هم پاسخ یکی را با مهربانی می داد و با آن یکی تندی می کرد و با صدای بلند می گفت خب ! خودت برگرد ، خلاصه منظره ایی بسیار دل انگیز و دیدنی بود و به حقیقت نمایانگر آوردگاه جدال عشق و عقل بود ، یاران سردار او را به عقلانیت و عافیت می خواندند و عشق ازلی هم او را به آزادی و رهایی از بند اسم و رسم و تعلقات دنیوی می خواند ، قایق مملو از زخمی آماده حرکت بود ، اما همرزمان سردار اجازه راه افتادن به سکاندار نمی دادند و سعی می کردند که به هر طریق ممکن سردار را راضی و سوار قایق کنند ، خلاصه هرچه گفتند ، سردار قبول نکرد تا اینکه کار به گریه و زاری کشید و چند نفر آنقدر دور سردار چرخیده و گریان و نالان ، خواهش و تمنا کردند که دیگر سردار جلوی التماس عاجزانه آنها کم آورد و با قبول حرف شأن ، ساکت و شرمنده پای در داخل قایق گذاشت و خیلی ناراحت و سرافکنده کنار دست سکاندار قایق نشست...‌

💠 #ادامه_دارد

🖍 خاطره از #بسیجی_جانباز_عباس_لشگری

کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
https://t.iss.one/pcdrab/5163

📝 #خاطراتی مستند و میدانی از عملیات عاشورایی #بدر :

💢 روز پنجم ، شنبه ۲۵ اسفند ماه ۱۳۶۳ ، آخرین روز عملیات ، آنسوی دجله ، روستای حریبه ، اولین پاتک

📌 #قسمت_۴۷

بسم الله الرحمن الرحیم

پشت سیل بندی خاکی و کوتاه موضع گرفته بودیم که نه جان پناه مناسبی داشت و نه سنگری امن برای نبرد ، پشت سرمان به فاصله چند متر رودخانه دجله بود و مقابل مان هم از سه جهت مملو از نیروهای پیاده و کماندوهای گارد و ادوات زرهی عراقی بود ، همه رزمندگان که اینک تعدادمان به کمتر از ۳۰ نفر می‌رسید ، بخوبی اوضاع خطیر میدان و تعداد بیشمار تانکها و نیروهای دشمن را می دیدیم و خوب هم می دانستیم که نبردی سخت و بسیار سهمگین و نابرابر پیش روی داریم ، اما حضور  شجاعانه و بی باکانه برادر باکری فرمانده دلاور لشگر در کنارمان ، اعتماد به نفس و قوت قلبی غیر قابل توصیف به دل ها بخشیده و همگی با انرژی مضاعف و روحیه‌ای بسیار بالا ، چشم انتظار رویارویی جانانه با قشون عظیم دشمن بودیم .

تانک ها و نفربرهای زرهی دشمن تخته گاز تا نزدیکی های سیل بند آمده و سپس توقف کرده و با مسلسل و توپ شروع به زدن سیل بند و سنگرهای بالای آن کردند ، انفجارات بقدری شدید و پر حجم بود که زمین و سیل بند یکسره می لرزید و ترکش های ریز و درشت همچون باران به سرمان می بارید ،  همه جا را دود و آتش و خاکستر فرا گرفته بود و صدای رعب آور مسلسل تانکها لحظه ای قطع نمی شد ، هواپيماهای شکاری و بمب افکن عراقی هم وارد معرکه شده و از فراز آسمان سیلی از بمب و موشک و گلوله را بر سرمان می ریزند ، چندتا هلیکوپتر بدقواره و سیاه رنگ عراقی هم از سمت اتوبان نزدیک شده و از فاصله بسیار نزدیکی سیل بند را آماج گلوله های مسلسل و توپ و راکت و موشک قرار می دهند ، اصلأ موقعیت مناسبی نداشتیم و فقط داخل گودالی کوچک در سینه خاکی سیل بند نشسته و پشت چندتا گونی پر از خاک سنگر گرفته بودیم ، اما جای خوبش آنجا بود که رودخانه دجله درست پشت سرمان بود و اکثریت گلوله های توپ و خمپاره و موشک و راکت و بمب های دشمن داخل آب رودخانه افتاده و فقط هم موجب تلاطم شدید رودخانه و پاشیدن آب و خیس شدنمان می شدند ، حوالی ظهر بود و خورشید داغ و سوزان جنوب مستقیم وسط کله مان می تابید و قطرات آب با اینکه تمام لباس هایم را خیس آب می کرد ، اما در عوض حسابی خنک شده و در آن گرما واقعاً حال می کردیم .

دشمن زبون نیم ساعتی از زمین و آسمان‌ سیل بند را کوبیده و سپس دهها دستگاه تانک از ستون تانک ها و نفربرها خارج و با گرفتن آرایش دشت بانی به سمت سیل بند حمله ور شدند ، با رسیدن تانک ها به تیررس‌ ، درگیری آغاز و سیلی از گلوله و موشک را روانه راه‌ شأن کردیم ، کماندوهای عراقی گروه گروه در پشت بام خانه های روستای حریبه موضع گرفته و با کلاش و تیربار و قناسه و دوشکا و آر پی جی ۷ و ۱۱ و تفنگ ۱۰۶ به سمت سیل بند شلیک می کردند و از هر سنگری موشک شلیک می شد ، فوری آن نقطه از سیل بند را آماج گلوله و موشک قرار می دادند ، با اصابت اولین موشک به بدنه یکی از تانک های مهاجم و کمانه ناباورانه آن متوجه تی ۷۲ بودن آنها شده و تلاش در زدن برجک و شنی آنان کردیم ، اما رگبار گلوله و موشک ها اجازه نشانه گیری دقیق را نداده و متأسفانه هرچه زدیم ، کارگر نیفتاد و تانک ها غرش کنان و رگبار زنان به چندمتری سیل بند رسیدند ، انگاری آخرهای کار بود و داشتیم غریب و بی کس اسیر عراقی ها می شدیم ، سایه شوم وحشت و هراس بر خط پدافندی سایه افکنده و همه مات و مبهوت نظاره‌گر ورود تانکها به داخل سیل بند بودیم ، لوله توپ تانک ها داشت به بالای سرمان می رسید که فریادهای بلند برادر باکری در فضای سیل بند پیچید که تمام رزمندگان به بالای سیل بند پریده و فریاد الله اکبر سر دهند ! 

فرمان آقا مهدی استراتژی بسیار عجیب و عملی خطرناک و در ظاهر غیر عقلانی و دیوانگی محض بود ، اما همگی خوب میدانستیم که شکستن خط مساوی با اسارت یا شهادت است و برای همین هم بی درنگ و فوری فرمان سردار را بجان خریده و بدون توجه به باران گلوله و ترکش ها ، الله اکبر گویان بالای تاج سیل بند پریده و فریاد زنان شروع به تیراندازی کردیم .

تانک های عراقی که به دیواره سیل بند چسبیده و در تلاش برای ورود به داخل آن بودند با دیدن این عمل حماسی و بی باکانه رزمندگان ،  خیال کردند که قصد حمله داریم و آنچنان ترسیده و هراسان شدند که ناگهان خدمه بزدل چند تانک بیرون پریده و شتابان شروع به فرار کردند ، بقیه تانک‌های مهاجم هم با دیدن فرار همقطاران خود ، فرار را بر قرار ترجیح داده و سراسیمه شروع به عقب نشینی کردند . قشون اصلی دشمن هم که در میانه میدان به صف ایستاده بود با دیدن فرار تانکها و خدمه آنها ، بی دلیل وحشت کرده و گروه گروه شروع به فرار کردند..

💠 #ادامه_دارد

🖍 خاطره از #بسیجی_جانباز_عباس_لشگری

کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab