پرویز اسماعیلی
138 subscribers
616 photos
89 videos
9 files
414 links
parvizesmaeili
ارتباطات و دیپلماسی
Download Telegram
Forwarded from شهرآرانیوز
🖋دادوستدهای نو در فضای رسانه‌ای

👤#یونس_شکرخواه، روزنامه نگار و مدرس دانشگاه:

🔸هنوز رادیو سریع‌ترین رسانه است. رسانه‌های آنلاین و اجتماعی هم از مزیت سرعت در اطلاع‌رسانی برخوردار هستند.

🔸رادیو مشروعیت دارد، اما رسانه‌های اجتماعی از این جنبه شبیه رادیو نیستند. اعتماد به خبر‌های رسانه‌های اجتماعی در اندازه‌های اعتمادی که به رادیو‌ها می‌شود نیست. علت روشن است؛ رادیو آدرس دارد و رسانه‌های اجتماعی نه، پس اعتماد به سرعت می‌چربد.

🌍#یادداشت کامل را در لینک زیر بخوانید:
https://shahraranews.ir/00068C

@ShahraraNews
⚫️ ‌‌
🔸زخم‌ گشوده؛ به یاد حسین قندی
▫️#یونس_شکرخواه

سلام حسین نازنین؛ داغت داغ داغ بر دل نشسته است و می‌سوزاند.
یادت هست زدی زیر آواز وقتی با فریدون، مهدی، حسن، مجید و احمد، آمده بودیم کنارت در اتاقت. تو به تلخی ما را از یاد برده بودی، انگار صورت‌هایمان را چسبانده بودی به دیوارهای آخرین راهرو حومه خاطره‌ها، فقط می‌خندیدی. یادت هست ما گریه کردیم و تو قطع نکردی.
ما روزهای مشترک فراونی داشتیم؛ ما همان نسلی بودیم که بچه‌های مرکز مطالعات و تحقیقات رسانه‌ها مدال بی‌مدالی دایناسورها را برای نخستین بار بر سینه‌مان زدند و چه تلخ بود واگویه و ریشه‌کاوی اکبر قاضی‌زاده از آن اتفاق...
تو همیشه با لبخند می‌آمدی؛ صدافسوس که هیچ واکنشی نداشتی تا تلخی فنجان حرف‌های اکبر را از لبان احساس‌مان پاک کنی.
۳سال پیش در روزنامه شرق برایت یادداشتی نوشتم و گفتم خاطرات؛ حلقه‌هایی پر پیچ و خم هستند و من سال‌هاست که نشانه‌گذاری نمی‌کنم. نوشتم هر آدمی همان چیزهایی هست که به یاد می‌آورد، اما گاه حاضری همه جانت را بدهی تا فقط یک خاطره را فراموش کنی. دوباره باید انگار بپرسم چرا فراموشمان کردی عزیز؟
تو حتما حالا جای بهتری هستی و حتما حالا به یاد می‌آوری همه لحظاتی را که با هم بودیم؛ اما قبول کن زود رفتی و بد جوری نقطه گذاشتی بر تحریریه‌های سربی تا دیجیتال، بر ۳۰سال رفاقت. چطور دلت آمد رفیق؟
حسین نازنین، دلتنگ‌تر از دل تنگی همه واژه‌هایم، بی‌طاقت و به حیرانی که چگونه توانستی، چگونه؟ من دلم می‌سوزد برای همه جزوه‌هایی که دانشجویانت را می‌گریاند؛ برای همه لبخندهایی که ریختند کف کلاس، برای همه گچ‌های تخته‌ سیاه‌ها و برای ماژیک‌های تخته سفیدها از آبی تا قرمز و سیاه. دلم می‌سوزد برای تخیل در روزنامه‌نگاری، برای کت بلیزر سرمه‌ای تو، برای شلوارهای خاکستری‌ات، برای شب‌های داوری‌های جشنواره‌ها، برای فنجان‌ها و سیگارها... برای زنگ‌های تلفن‌های با نام و بی‌نامی که حالا فقط و فقط برای تو به من زده می‌شود و من جواب نمی‌دهم، دلم نمی‌خواهد این لحظات را با هیچ‌کس سهیم شوم.
تیتر من، زخم گشوده است بر لید گلوله‌ای تو. نخند! خط نزن! هنوز فرصت داریم، تا ۹صبح شنبه پنجم اردیبهشت۱۳۹۴ صبر کن، یک‌بار طاقت بیار. قرار است دایناسورها برای آخرین بار با طبل‌های مرگ برای لبخندهای تو گریه کنند. ما بلدیم برای غم‌ها هم جشن تولد بگیریم.
▫️اردیبهشت ۱۳۹۴
#عکس | 🔸 حسین قندی در قاب خاطره
حسین قندی، روزنامه‌نگار پیشکسوت مدرس روزنامه‌نگاری بعد از ظهر پنجشنبه سوم اردیبهشت ٩٤ در سن ۶۳ سالگی در بیمارستان غیاثی تهران به دیار باقی شتافت.
#سیدفرید_قاسمی، #فریدون_صدیقی، #یونس_شکرخواه، #علی‌اکبر_قاضی_زاده در کنار #حسین_قندی؛ سال‌ها پیش در نشریه کتاب هفته
@younesshokrkhah
🔸راز شجریان
▫️#یونس_شکرخواه
آنکه دلش می‌خواهد بخواند، به نغمه هم می‌رسد و آنکه صدایی پیوسته دارد و لحنی ویژه و یگانه؛ باران می‌شود و بر حس‌های ما می‌بارد و آنکه زمانه را هم درک می‌کند و ژرف‌نگر است، راوی می‌شود.
بانگ گردش‌های چرخ ‌است این که خلق
می‌سرایندش به تنبور و به حلق
هر وقت کنارش بودم آموختم. موسیقی در خانواده‌ام بود و با ساز و صدا بزرگ شده بودم اما با او به درک تازه‌ای رسیدم و آن این بود که هیچ درکی از موسیقی ندارم، به خودش هم بارها گفتم.
و آرام می‌گفت تو از زاویه ارتباطات به موسیقی نزدیک شو و من نزدیک‌تر شدم.
راز بزرگ #محمدرضا_شجریان #صدا نبود، صدا بخشی از روایت‌های او بود، #متن هم نبود که متن هم در کنار صدا یک #روایتگر دیگر بود، او سازها ساخت تا به روایت‌های خود باز هم کمک کند. به گمانم ده سال پیش بود که شور و ذوقش را در کنارش در نمایشگاهی دیدم که ۱۴ ساز ابداعی او و ۱۰ سنتورش را با اندازه‌های مختلف در خود داشت؛ شهرآشوب‌ها، کرشمه‌، ‌شهبانگ، باربد و ساغر و...
شجریان، متن و #ساز و صدا را #گفتگو می‌دانست، این را بارها به من و دوستان نزدیکش گفته بود، پس راز کجا بود؟
آنکه دلش در هوای خواندن است، هم به مرغ سحر می‌رسد و هم به کاکل آتشفشان، هم به می کهنه و هم به ساز تازه.
برای شجریان؛ روایت و #گفتگو "چطورها" را می‌ساخت و نه"چراها" را.
"چرا" برای او شالوده رازش بود: پیوند دادن متن به #فرامتن؛ پایان مصنف و شروع #مخاطب.
راز شجریان در پایان کنسرت‌ها رخ می‌نمود؛ آنگاه که صدا و متن او به پایان می‌رسید و حاشیه به متن می‌پیوست و اینگونه بود که روایت مخاطبان با مرغ سحر آغاز می‌شد.
وقتی سال‌ها پیش با او به #بم رفتم و پای ساخت #باغ_هنر_بم در میان بود او باز هم داشت متن را به فرامتن پیوند می‌زد.
سال‌ها پیش قرار بود در خارج از ایران یک کنسرت برگزار کند، پیش از اجرا برگشت، پرسیدم چرا برگشتی، گفت مدت‌ها بود باغبانی نکرده بودم دستم به خاک ایران که می‌خورد صدایم بازتر می‌شود، آمدم به انس خاک...
شجریان مالک بلامنازع چطورهای #موسیقی و به عبارت بهتر علم موسیقی بود و فلسفه موسیقی را هم به مثابه چراهای موسیقی کشف کرده بود. برای او موسیقی گونه‌ای از گفتگو بود که تنها زمانی به #مفاهمه می‌رسید که به مثابه متن به فرامتن می‌پیوست.
راز او #تفکر_انضمامی و مبتنی بر پیوند دایره‌وار راوی و مخاطب بود. او به خاطر خوش صدایی نماند. او ماند چون از صدا، صحنه ساخت، صحنه مفاهمه، صحنه‌ای که بر آن می‌ایستاد و نت معلق آخر را به دستان مخاطب می‌سپرد.
حرف او هنوز در گوشم طنین‌انداز است: یونس، من کارم را به فرجام رساندم، خیلی سخت بود، اما شد، من توانستم نشان دهم می‌شود از مطرب، به استاد رسید.
او حالا آرامیده است، آن سان که همه تبدیل‌گران روایت‌ها به اسطوره‌ها.