دانشجو معذرت! (به مناسبت روز دانشجو)
در این روزهای تلخ و به عنوان کسی که در یکی از دانشگاههای کشور فعالیت دارم، نتوانستم به مناسبت این روز و خطاب به شما دانشجویان عزیز چیزی ننویسم، هر چند بسیاری از حرفها را نمیتوان گفت.
در برابر شما دانشجویان احساس شرمندگی میکنم و عذر میخواهم. عذر میخواهم زیرا در وضعیتی که شرایط اشتغال و ازدواج برایتان فراهم نشده است و چشمانداز روشنی پیش روی خود نمیبینید، به سهم خودم:
حتّی نتوانستم با شما ارتباط خوبی برقرار کنم،
حتّی نتوانستم شنوندۀ خوبی برای حرفها و گلایههایتان باشم،
حتّی نتوانستم با شما همدردی کنم تا لااقل کمی آرام شوید.
اذعان میکنم که بیشتر درسهایی که مجبورید بخوانید، حفظکنید و امتحان دهید، کارآمد نیستند،
اذعان میکنم برای اینکه بتوانید نقد و گلایههای بهحقتان را بیان و مطالباتتان را طرح و پیگیری کنید، نتوانستهایم امکان قابل قبولی پیش رویتان فراهم کنیم،
اذعان میکنم که تشکلهای دانشجویی موجود سهم کوچکی از شما را نمایندگی میکنند،
اذعان میکنم بیشتر شما این امکان را نیافتهاید که در قالب سازمان و تشکّل منسجم شوید تا از طریق آن بتوانید نقدهایتان را بیان و مطالباتتان را طرح و پیگیری کنید،
اذعان میکنم با وجود آنکه در قانون اساسی تجمّعات اعتراضی (مشروط به اینکه مسلّحانه و معارض با مبانی اسلام نباشند) آزاد دانسته شدهاند، نتوانستیم این امکان را برایتان فراهم کنیم،
میدانم که از برخی مدّعیان اسلام و ارزشها، بیاخلاقیها و منفعتطلبیهای زیادی دیدهاید،
میدانم که وقتی زندگی مرّفه برخی از توصیهکنندگان به قناعت را میبینید، چه حالی پیدا میکنید،
میدانم وقتی میبینید فرزندان برخی از سردمداران مبارزه با غرب، در غرب زندگی میکنند، دچار چه تناقضهایی میشوید،
میدانم که عدم برخورد قاطع دستگاههای قضایی با مفسدان اقتصادی و متخلّفان خودی، آزارتان میدهد،
همۀ اینها را قبول دارم، در مقابلتان احساس شرمندگی میکنم و به سهم خودم از شما عذرخواه هستم.
میخواهم از این فرصت استفاده کنم و نکاتی را نیز با شما در میان بگذارم. امیدوارم که بزرگوارانه در آنها تأمّل کنید:
ادامۀ یادداشت را از طریق پیوند (لینک) زیر مطالعه بفرمایید:
دانشجو معذرت! (به مناسبت روز دانشجو)
کانال وحید احسانی
@vahidehsani_vh
https://telegram.me/notesofvahidehsani
در این روزهای تلخ و به عنوان کسی که در یکی از دانشگاههای کشور فعالیت دارم، نتوانستم به مناسبت این روز و خطاب به شما دانشجویان عزیز چیزی ننویسم، هر چند بسیاری از حرفها را نمیتوان گفت.
در برابر شما دانشجویان احساس شرمندگی میکنم و عذر میخواهم. عذر میخواهم زیرا در وضعیتی که شرایط اشتغال و ازدواج برایتان فراهم نشده است و چشمانداز روشنی پیش روی خود نمیبینید، به سهم خودم:
حتّی نتوانستم با شما ارتباط خوبی برقرار کنم،
حتّی نتوانستم شنوندۀ خوبی برای حرفها و گلایههایتان باشم،
حتّی نتوانستم با شما همدردی کنم تا لااقل کمی آرام شوید.
اذعان میکنم که بیشتر درسهایی که مجبورید بخوانید، حفظکنید و امتحان دهید، کارآمد نیستند،
اذعان میکنم برای اینکه بتوانید نقد و گلایههای بهحقتان را بیان و مطالباتتان را طرح و پیگیری کنید، نتوانستهایم امکان قابل قبولی پیش رویتان فراهم کنیم،
اذعان میکنم که تشکلهای دانشجویی موجود سهم کوچکی از شما را نمایندگی میکنند،
اذعان میکنم بیشتر شما این امکان را نیافتهاید که در قالب سازمان و تشکّل منسجم شوید تا از طریق آن بتوانید نقدهایتان را بیان و مطالباتتان را طرح و پیگیری کنید،
اذعان میکنم با وجود آنکه در قانون اساسی تجمّعات اعتراضی (مشروط به اینکه مسلّحانه و معارض با مبانی اسلام نباشند) آزاد دانسته شدهاند، نتوانستیم این امکان را برایتان فراهم کنیم،
میدانم که از برخی مدّعیان اسلام و ارزشها، بیاخلاقیها و منفعتطلبیهای زیادی دیدهاید،
میدانم که وقتی زندگی مرّفه برخی از توصیهکنندگان به قناعت را میبینید، چه حالی پیدا میکنید،
میدانم وقتی میبینید فرزندان برخی از سردمداران مبارزه با غرب، در غرب زندگی میکنند، دچار چه تناقضهایی میشوید،
میدانم که عدم برخورد قاطع دستگاههای قضایی با مفسدان اقتصادی و متخلّفان خودی، آزارتان میدهد،
همۀ اینها را قبول دارم، در مقابلتان احساس شرمندگی میکنم و به سهم خودم از شما عذرخواه هستم.
میخواهم از این فرصت استفاده کنم و نکاتی را نیز با شما در میان بگذارم. امیدوارم که بزرگوارانه در آنها تأمّل کنید:
ادامۀ یادداشت را از طریق پیوند (لینک) زیر مطالعه بفرمایید:
دانشجو معذرت! (به مناسبت روز دانشجو)
کانال وحید احسانی
@vahidehsani_vh
https://telegram.me/notesofvahidehsani
ویرگول
دانشجو معذرت! (به مناسبت روز دانشجو)
به مناسبت روز دانشجو، به سهم خودم از شما دانشجویان عزیز عذرخواهی میکنم!
👍8
✅ پژوهش تلخی دارد! (بهمناسبت هفتۀ پژوهش)
✍️ امیر ناظمی (هیات علمی مرکز تحقیقات سیاست علمی کشور)
«ملکالشعرا» عنوانی بود حکومتی برای شاعر بزرگ دوران. اما رقابت برای کسب عنوان «ملکالشعرا»، منجر به آن شد که شعرای ایران به مدیحهسرایان حاکمان تبدیل شوند. قاآنی ملکالشعرای ایران از دوران محمدشاه بود. زمانی که ناصرالدین شاه به تخت نشست و امیرکبیر را به صدراعظمی ایران منصوب کرد؛ قاآنی به روال معمول قصیدهای در مدح صدراعظم جدید سرود.
قاآنی که خود پیشتر مدیحهگوی صدراعظم قبلی بود، در مدحش رسید به مصرعِ «به جای ظالمی شقی، نشسته عادلی تقی» که امیرکبیر با خشم شعر را قطع کرد تا سرودن مدح حاکمان را متوقف کند؛ و در ادامه نیز مقرری (حقوق) وی را قطع کرد.
قاآنی که درآمدش از مدح میگذشت، اعتضادالسلطنه را واسطه کرد. امیرکبیر از قاآنی که به زبان فرانسه و علم جدید نیز آشنا بود، خواست تا در خصوص کشاورزی (که فعالیت اصلی ایرانیان بود) کتاب ترجمه کند؛ تا حقوقش را مجدد برقرار کند.
به نظر میرسد این حادثه در هفته آخر مهرماه سال ۱۲۲۷ روی داده باشد؛ و به نظرم اگر قرار است در ایران «هفته پژوهش» وجود داشته باشد، چنین هفتهای شایسته نامیدن «هفته پژوهش» است، نه هفته آخر آذرماه که بیشتر پیشواز شب یلداست!
۵ درس از مواجهه امیرکبیر با قاآنی
۱.عنوان و لقب اگر بدون ضابطه و تنها به اختیار حاکم باشد، زمانی طولانی نمیگذرد که ابزارِ تبدیل تولید مدیحهگویی میشود. شاعر حکیمی که صدای مردم و اخلاق عمومی است، به شوق کسب عنوان «ملکالشعرا» به راحتی تبدیل به مدیحهسرای حاکمیت میشود. این لقب چه شاعر باشد، چه استاد دانشگاه، چه نخبه! درآمد راحتی که از مدیحهگویی ایجاد میشود، قاآنی باسوادی که «رساله هندسهی جدید» نوشته و فرانسه میداند، را تبدیل به مدیحهسرا میکند.
۲.پژوهش از خواندن و یادگرفتن تجربیات دیگران آغاز میشود. ترجمه همان خواندن تجربیات دیگران است. پژوهش بدون اتکاء به دانستههای دیگران هماناندازهای بیمعناست، که دیوار ساختن بدون پی! امیرکبیر خوب میدانست که باید از ترجمه آغاز کرد.
۳.امیر موضوع ترجمه را کشاورزی میگذارد؛ یعنی تقاضای اصلی جامعهی آن دوران. امیر به عنوان مظهر حکمرانی قاآنی را به سمت تقاضا جهت میدهد.
۴.سیاستگذاری یعنی جهتدهی به فعالیت شهروندان. نمیشود تنها با قطع مقرری قاآنی، اصلاح نظام حکمرانی را تمام شده دانست؛ همانگونه که با کاهش بودجهی دانشگاهها، احتمالا فعالیت و عملکرد دانشگاهها بهبود نمییابد! بلکه گذاردن گزینههای جدید فعالیت پیشِ رویِ کنشگران است که انتخاب را از گزینهی نادرست به گزینهی درست هدایت میکند.
۵.رفتار امیر نمادین بود. از روز نخستین امیر بود که میان خودش با دیگر صدراعظمها فاصله گذاشت؛ این فاصلهگذاری به قیمت ناراحتی قاآنی و قاآنیهایی تمام شد؛ شاید به قیمت جانش. اما قاآنی که پیشتر مدح میرزا آقاسی (صدراعظم محمدشاه) میگفت، روز انتصاب امیر او را عادل خواند و میرزاآقاسی را شقی! فاصلهی میان مدح و ذم مدیحهسرا تنها یک شب است؛ اما پژوهشگر راوی نتایج پژوهش است، نه بندهی خوشنودی حاکم!
برای همین است که پژوهشگری که مدیحهسرا نیست، گاه تلخی دارد؛ اما ملکالپژوهشگران یکسر شیرینیاند! و ما سخت نیازمند گذار از دوران مدیحهسرایی به دورهی پژوهش هستیم!
کانال وحید احسانی
https://telegram.me/notesofvahidehsani
✍️ امیر ناظمی (هیات علمی مرکز تحقیقات سیاست علمی کشور)
«ملکالشعرا» عنوانی بود حکومتی برای شاعر بزرگ دوران. اما رقابت برای کسب عنوان «ملکالشعرا»، منجر به آن شد که شعرای ایران به مدیحهسرایان حاکمان تبدیل شوند. قاآنی ملکالشعرای ایران از دوران محمدشاه بود. زمانی که ناصرالدین شاه به تخت نشست و امیرکبیر را به صدراعظمی ایران منصوب کرد؛ قاآنی به روال معمول قصیدهای در مدح صدراعظم جدید سرود.
قاآنی که خود پیشتر مدیحهگوی صدراعظم قبلی بود، در مدحش رسید به مصرعِ «به جای ظالمی شقی، نشسته عادلی تقی» که امیرکبیر با خشم شعر را قطع کرد تا سرودن مدح حاکمان را متوقف کند؛ و در ادامه نیز مقرری (حقوق) وی را قطع کرد.
قاآنی که درآمدش از مدح میگذشت، اعتضادالسلطنه را واسطه کرد. امیرکبیر از قاآنی که به زبان فرانسه و علم جدید نیز آشنا بود، خواست تا در خصوص کشاورزی (که فعالیت اصلی ایرانیان بود) کتاب ترجمه کند؛ تا حقوقش را مجدد برقرار کند.
به نظر میرسد این حادثه در هفته آخر مهرماه سال ۱۲۲۷ روی داده باشد؛ و به نظرم اگر قرار است در ایران «هفته پژوهش» وجود داشته باشد، چنین هفتهای شایسته نامیدن «هفته پژوهش» است، نه هفته آخر آذرماه که بیشتر پیشواز شب یلداست!
۵ درس از مواجهه امیرکبیر با قاآنی
۱.عنوان و لقب اگر بدون ضابطه و تنها به اختیار حاکم باشد، زمانی طولانی نمیگذرد که ابزارِ تبدیل تولید مدیحهگویی میشود. شاعر حکیمی که صدای مردم و اخلاق عمومی است، به شوق کسب عنوان «ملکالشعرا» به راحتی تبدیل به مدیحهسرای حاکمیت میشود. این لقب چه شاعر باشد، چه استاد دانشگاه، چه نخبه! درآمد راحتی که از مدیحهگویی ایجاد میشود، قاآنی باسوادی که «رساله هندسهی جدید» نوشته و فرانسه میداند، را تبدیل به مدیحهسرا میکند.
۲.پژوهش از خواندن و یادگرفتن تجربیات دیگران آغاز میشود. ترجمه همان خواندن تجربیات دیگران است. پژوهش بدون اتکاء به دانستههای دیگران هماناندازهای بیمعناست، که دیوار ساختن بدون پی! امیرکبیر خوب میدانست که باید از ترجمه آغاز کرد.
۳.امیر موضوع ترجمه را کشاورزی میگذارد؛ یعنی تقاضای اصلی جامعهی آن دوران. امیر به عنوان مظهر حکمرانی قاآنی را به سمت تقاضا جهت میدهد.
۴.سیاستگذاری یعنی جهتدهی به فعالیت شهروندان. نمیشود تنها با قطع مقرری قاآنی، اصلاح نظام حکمرانی را تمام شده دانست؛ همانگونه که با کاهش بودجهی دانشگاهها، احتمالا فعالیت و عملکرد دانشگاهها بهبود نمییابد! بلکه گذاردن گزینههای جدید فعالیت پیشِ رویِ کنشگران است که انتخاب را از گزینهی نادرست به گزینهی درست هدایت میکند.
۵.رفتار امیر نمادین بود. از روز نخستین امیر بود که میان خودش با دیگر صدراعظمها فاصله گذاشت؛ این فاصلهگذاری به قیمت ناراحتی قاآنی و قاآنیهایی تمام شد؛ شاید به قیمت جانش. اما قاآنی که پیشتر مدح میرزا آقاسی (صدراعظم محمدشاه) میگفت، روز انتصاب امیر او را عادل خواند و میرزاآقاسی را شقی! فاصلهی میان مدح و ذم مدیحهسرا تنها یک شب است؛ اما پژوهشگر راوی نتایج پژوهش است، نه بندهی خوشنودی حاکم!
برای همین است که پژوهشگری که مدیحهسرا نیست، گاه تلخی دارد؛ اما ملکالپژوهشگران یکسر شیرینیاند! و ما سخت نیازمند گذار از دوران مدیحهسرایی به دورهی پژوهش هستیم!
کانال وحید احسانی
https://telegram.me/notesofvahidehsani
Telegram
کانال وحید احسانی
فعّال فرهنگی-اجتماعی، دکتری توسعه کشاورزی، تولید و فروش روغن حیوانی کرمانشاهی و عسل طبیعی، ارسال برای تمام شهرها
@vahidehsani_vh
ارسال پیام بهصورت ناشناس:
https://t.iss.one/HidenChat_Bot?start=128610692
@vahidehsani_vh
ارسال پیام بهصورت ناشناس:
https://t.iss.one/HidenChat_Bot?start=128610692
👍10
✅ «راه میانه» را پیش از مرگ سهراب برسانیم!
📰 عصر ایران، ۳ دیماه ۱۴۰۱ (با اندکی تغییر)
به نظرم، در هر جامعهای که انسانها در صلح و آرامش زندگی میکنند، درنتیجۀ «سازش و مصالحۀ دوراندیشانهای» بوده است که نخبگان آنها در مقطعی از تاریخ رقم زدهاند.
اگر شما هم معتقدید که مسیر صحیح «راه میانه» است [۱]، به جای تلاش برای اقناع سایرین در مورد ضرورت و اهمّیت «چیزی که نیست»، بهتر است بیشتر توان و زمان خود را به «ساختن آن» اختصاص دهیم تا بتوانیم سایرین را به همراهشدن با خود جهت گامبرداشتن در این راه میانه دعوت کنیم.
بستر تاریخی، جغرافیایی، اجتماعی و فرهنگیِ ایران، جامعه را به سمت «تضاد دولت و ملّت» سوق میدهد. با شدّتگرفتن این تضاد، فضا بیشازپیش دوقطبی میگردد و سرنوشت ایران بهشکل فزایندهای در دستان دو قطب افراطی قرار میگیرد که هدف، مبنای اتّحاد و هویتشان در «تقابل با قطب مقابل و تلاش برای حذف او» خلاصه میشود.
مخاطبانی که میخواهیم ضرورت «راه میانه» را برایشان جا بیندازیم، یا عضو یکی از دو قطب افراطیاند و اقناعشان بسیار بعید است یا خودشان احتمالاً به این ضرورت رسیدهاند (چه بهعنوان درمان اصلی و چه بهعنوان راهی ناگزیر برای جلوگیری از وخیمتر شدن بیماری). علاوه بر این، بخشی از کسانی که به شکلهای مختلف با حرکتهای رادیکال و حتّی براندازانه همراهی میکنند، متوجه آفات و خطرات آن مسیر هستند امّا حرفشان این است که «راه دیگری نیست»، یعنی «نبود گزینۀ دیگر» است که آنها را به همراهی یا حمایت غیرمستقیم از تندروی واداشته است.
تا وقتی یک «راه میانۀ مشخص» مطرح نشده باشد، تلاش برای متقاعدکردن معترضان تندرو جهت دستبرداشتن از روشها، خواستهها و شعارهای رادیکال و ساختارشکنانه، تلاشی مذبوحانه است؛ لااقل باید به چنین جوانانی گفت که «در حال تلاش برای ایجاد یک راه میانه هستیم» و باید به آنها از روند مربوطه گزارشی ارائه داد.
با شدّتیافتن دوقطبیِ نامبرده، تحلیلها و توصیههای مدافعان راه میانه که بهصورت مجزّا و شخصی منتشر میشوند، بیشازپیش حُکمِ کاهی را پیدا میکنند که روی امواج سهمگین برآمده از دو قطب هیجانی به حاشیه میروند و بیاثر میشوند. اثرگذاربودن دو قطب نامبرده در فضای گفتمانی و سرنوشت ایران از آنجا ناشی میشود که اوّلاً، هویت، روش و هدف آنها با بستر تاریخی-فرهنگیِ بیمار جامعه سازگار است و ثانیاً، آنها در جامعهای که بهشدّت دچار معضلِ «ناتوانی در کار گروهی» است، حول محور هیجانات خود متّحد میشوند.
ساختهشدن راه میانه، اگر بخواهد از پایین و بهعنوان یک مطالبۀ مدنی جمعی ایجاد شود، مستلزم آن است که بخشی از نخبگان و بهویژه اندیشمندان و صاحبنظران شناختهشده (ترجیحاً از میان چهرههای معتدل طیفها و جناحهای مختلف و کسانی که از جانب دو قطب افراطی حسّاسیت کمتری نسبت به آنها وجود داشته باشد)، در مورد برخی اصلاحات مشخص درچارچوب نظام به توافق برسند، آنها را در قالب متنی مشترک منتشر کنند و سایرین را به امضای آن فرا بخوانند.
درست در اینجاست که با دو چالش و مانع مهم مواجه میشویم ...
ادامۀ یادداشت را از طریق پیوند (لینک) زیر مطالعه بفرمایید:
«راه میانه» را پیش از مرگ سهراب برسانیم!
کانال وحید احسانی
@vahidehsani_vh
https://telegram.me/notesofvahidehsani
📰 عصر ایران، ۳ دیماه ۱۴۰۱ (با اندکی تغییر)
به نظرم، در هر جامعهای که انسانها در صلح و آرامش زندگی میکنند، درنتیجۀ «سازش و مصالحۀ دوراندیشانهای» بوده است که نخبگان آنها در مقطعی از تاریخ رقم زدهاند.
اگر شما هم معتقدید که مسیر صحیح «راه میانه» است [۱]، به جای تلاش برای اقناع سایرین در مورد ضرورت و اهمّیت «چیزی که نیست»، بهتر است بیشتر توان و زمان خود را به «ساختن آن» اختصاص دهیم تا بتوانیم سایرین را به همراهشدن با خود جهت گامبرداشتن در این راه میانه دعوت کنیم.
بستر تاریخی، جغرافیایی، اجتماعی و فرهنگیِ ایران، جامعه را به سمت «تضاد دولت و ملّت» سوق میدهد. با شدّتگرفتن این تضاد، فضا بیشازپیش دوقطبی میگردد و سرنوشت ایران بهشکل فزایندهای در دستان دو قطب افراطی قرار میگیرد که هدف، مبنای اتّحاد و هویتشان در «تقابل با قطب مقابل و تلاش برای حذف او» خلاصه میشود.
مخاطبانی که میخواهیم ضرورت «راه میانه» را برایشان جا بیندازیم، یا عضو یکی از دو قطب افراطیاند و اقناعشان بسیار بعید است یا خودشان احتمالاً به این ضرورت رسیدهاند (چه بهعنوان درمان اصلی و چه بهعنوان راهی ناگزیر برای جلوگیری از وخیمتر شدن بیماری). علاوه بر این، بخشی از کسانی که به شکلهای مختلف با حرکتهای رادیکال و حتّی براندازانه همراهی میکنند، متوجه آفات و خطرات آن مسیر هستند امّا حرفشان این است که «راه دیگری نیست»، یعنی «نبود گزینۀ دیگر» است که آنها را به همراهی یا حمایت غیرمستقیم از تندروی واداشته است.
تا وقتی یک «راه میانۀ مشخص» مطرح نشده باشد، تلاش برای متقاعدکردن معترضان تندرو جهت دستبرداشتن از روشها، خواستهها و شعارهای رادیکال و ساختارشکنانه، تلاشی مذبوحانه است؛ لااقل باید به چنین جوانانی گفت که «در حال تلاش برای ایجاد یک راه میانه هستیم» و باید به آنها از روند مربوطه گزارشی ارائه داد.
با شدّتیافتن دوقطبیِ نامبرده، تحلیلها و توصیههای مدافعان راه میانه که بهصورت مجزّا و شخصی منتشر میشوند، بیشازپیش حُکمِ کاهی را پیدا میکنند که روی امواج سهمگین برآمده از دو قطب هیجانی به حاشیه میروند و بیاثر میشوند. اثرگذاربودن دو قطب نامبرده در فضای گفتمانی و سرنوشت ایران از آنجا ناشی میشود که اوّلاً، هویت، روش و هدف آنها با بستر تاریخی-فرهنگیِ بیمار جامعه سازگار است و ثانیاً، آنها در جامعهای که بهشدّت دچار معضلِ «ناتوانی در کار گروهی» است، حول محور هیجانات خود متّحد میشوند.
ساختهشدن راه میانه، اگر بخواهد از پایین و بهعنوان یک مطالبۀ مدنی جمعی ایجاد شود، مستلزم آن است که بخشی از نخبگان و بهویژه اندیشمندان و صاحبنظران شناختهشده (ترجیحاً از میان چهرههای معتدل طیفها و جناحهای مختلف و کسانی که از جانب دو قطب افراطی حسّاسیت کمتری نسبت به آنها وجود داشته باشد)، در مورد برخی اصلاحات مشخص درچارچوب نظام به توافق برسند، آنها را در قالب متنی مشترک منتشر کنند و سایرین را به امضای آن فرا بخوانند.
درست در اینجاست که با دو چالش و مانع مهم مواجه میشویم ...
ادامۀ یادداشت را از طریق پیوند (لینک) زیر مطالعه بفرمایید:
«راه میانه» را پیش از مرگ سهراب برسانیم!
کانال وحید احسانی
@vahidehsani_vh
https://telegram.me/notesofvahidehsani
ویرگول
«راه میانه» را پیش از مرگ سهراب برسانیم!
هر کجا که انسانها در صلح و آرامش زندگی میکنند، به خاطر «سازش و مصالحۀ دوراندیشانهای» است که نخبگانشان در مقطعی از تاریخ رقم زدهاند.
👍1👎1
تقاص سخت انقلابگران!
«قليخان دزد بود، خان نبود، لابد تو هم اسمشو شِنُفتي! وقتي سن و سال تو بود به خودش گفت «تا آخر عمرم، ببينم ميتونم تنهايي هزار تا قافله رو لخت كنم؟». با همين يه حرف، پا جونش وايساد و هزار تا قافله رو لخت كرد. آخر عمري، پشت دستشو داغ زد و به خودش گفت «هزار تات تموم شد، حالا ببينم عرضهشو داري تنهايي يه قافله رو سالم برسوني مقصد؟» ... نشد! ...نشد! ...نتونست و مشغولذمۀ خودش شد. تقاص از اين بدتر؟!» (آخرین گفتههای قلیخان پیشاز مرگش و خطاب به مرادبیگ، در سکانسی بهیادماندنی از سریال روزی روزگاری).
قلیخان هزار قافله را لخت کرد و بسیار ماهر و با تجربه بود، پس چرا نتوانست حتّی یک قافله را سالم به مقصد برساند؟ پاسخ روشن است، زیرا مهارتهای لازم برای «لختکردن» قافله با مهارتهای لازم برای «سالم به مقصد رساندن» آن متفاوت هستند.
قلیخان تجسّم نمادین اجداد ماست که گویی در لحظهای بسیار دور از تاریخ این مرزوبوم کهن، به خود گفتهاند «ببینیم میتوانیم هزار سلسله و حکومت را فروبریزیم؟». به هر حال، آنها پای جانشان ایستادند و هزار نظام سیاسی را در هم شکستند امّا هر وقت خواستند یک نسل را سالم به مقصد برسانند، مشغولذمۀ خودشان شدند!
مرادبیگ هم نماد خود ماست؛ عجول، مغرور، ناآشنا با تاریخ، بینیاز از مطالعه و بههیچوجه هم حوصلۀ نصیحتشنیدن نداریم؛ فقط هرچهسریعتر میخواهیم از همهچیز و همهکس عبور کنیم؛ از «اصلاحطلب و اصولگرا»، از سنّت، از ارزشها، از اندیشمندان، از دین و از پدرانمان؛ شعارمان این است که «هر چی میشه بزار بشه، اینا فقط باید برن»، غافل از اینکه پدران، پدربزرگها و اجدادمان هم در لحظههایی از تاریخ درست همین شعار را سر دادند و نقطهای که به آن رسیدهایم، نتیجۀ اتّخاذ همین رویکرد از جانب گذشتگانمان بوده است!
آیا زمان آن نرسیده که جمعی از نخبگان نقش «خاله لیلا» را بهعهده بگیرند و به جای تکرار آنچه قدرت رسمی یا غیررسمی (توده) از آنان میخواهد، راه درست برای برونرفت از این چرخههای تکرار شونده را به ما نشان دهند؟! خاله لیلا «زن»ی بود که مرادبیگ را بهعنوان قاتل همسرش میشناخت امّا با وجود این، او را بخشید، درمان کرد و به او مهارتهای لازم برای «زندگی» را آموخت و «آزادی» را هدیه داد. ...
در ادامه میخوانید:
- تخریب و ساختن؛ دو مسیر متّضاد
- انقلاب و توسعه؛ دو جهت متناقض
- چه باید کرد؟
ادامۀ یادداشت را از طریق پیوند (لینک) زیر مطالعه بفرمایید:
تقاص سخت انقلابگران!
کانال وحید احسانی
@vahidehsani_vh
https://telegram.me/notesofvahidehsani
«قليخان دزد بود، خان نبود، لابد تو هم اسمشو شِنُفتي! وقتي سن و سال تو بود به خودش گفت «تا آخر عمرم، ببينم ميتونم تنهايي هزار تا قافله رو لخت كنم؟». با همين يه حرف، پا جونش وايساد و هزار تا قافله رو لخت كرد. آخر عمري، پشت دستشو داغ زد و به خودش گفت «هزار تات تموم شد، حالا ببينم عرضهشو داري تنهايي يه قافله رو سالم برسوني مقصد؟» ... نشد! ...نشد! ...نتونست و مشغولذمۀ خودش شد. تقاص از اين بدتر؟!» (آخرین گفتههای قلیخان پیشاز مرگش و خطاب به مرادبیگ، در سکانسی بهیادماندنی از سریال روزی روزگاری).
قلیخان هزار قافله را لخت کرد و بسیار ماهر و با تجربه بود، پس چرا نتوانست حتّی یک قافله را سالم به مقصد برساند؟ پاسخ روشن است، زیرا مهارتهای لازم برای «لختکردن» قافله با مهارتهای لازم برای «سالم به مقصد رساندن» آن متفاوت هستند.
قلیخان تجسّم نمادین اجداد ماست که گویی در لحظهای بسیار دور از تاریخ این مرزوبوم کهن، به خود گفتهاند «ببینیم میتوانیم هزار سلسله و حکومت را فروبریزیم؟». به هر حال، آنها پای جانشان ایستادند و هزار نظام سیاسی را در هم شکستند امّا هر وقت خواستند یک نسل را سالم به مقصد برسانند، مشغولذمۀ خودشان شدند!
مرادبیگ هم نماد خود ماست؛ عجول، مغرور، ناآشنا با تاریخ، بینیاز از مطالعه و بههیچوجه هم حوصلۀ نصیحتشنیدن نداریم؛ فقط هرچهسریعتر میخواهیم از همهچیز و همهکس عبور کنیم؛ از «اصلاحطلب و اصولگرا»، از سنّت، از ارزشها، از اندیشمندان، از دین و از پدرانمان؛ شعارمان این است که «هر چی میشه بزار بشه، اینا فقط باید برن»، غافل از اینکه پدران، پدربزرگها و اجدادمان هم در لحظههایی از تاریخ درست همین شعار را سر دادند و نقطهای که به آن رسیدهایم، نتیجۀ اتّخاذ همین رویکرد از جانب گذشتگانمان بوده است!
آیا زمان آن نرسیده که جمعی از نخبگان نقش «خاله لیلا» را بهعهده بگیرند و به جای تکرار آنچه قدرت رسمی یا غیررسمی (توده) از آنان میخواهد، راه درست برای برونرفت از این چرخههای تکرار شونده را به ما نشان دهند؟! خاله لیلا «زن»ی بود که مرادبیگ را بهعنوان قاتل همسرش میشناخت امّا با وجود این، او را بخشید، درمان کرد و به او مهارتهای لازم برای «زندگی» را آموخت و «آزادی» را هدیه داد. ...
در ادامه میخوانید:
- تخریب و ساختن؛ دو مسیر متّضاد
- انقلاب و توسعه؛ دو جهت متناقض
- چه باید کرد؟
ادامۀ یادداشت را از طریق پیوند (لینک) زیر مطالعه بفرمایید:
تقاص سخت انقلابگران!
کانال وحید احسانی
@vahidehsani_vh
https://telegram.me/notesofvahidehsani
ویرگول
تقاص سختِ انقلابگران! - ویرگول
قلیخان تجسّم نمادین اجداد ما در طول تاریخ است که هزار نظام سیاسی را درهم شکستند امّا نتوانستند یک نسل را سالم به مقصد برسانند!
👍10👎1
انقلاب یا اصلاح؟! مقایسۀ مطلوبیت و امکانپذیری
در شرایطی که «اصلاح» امکانپذیر باشد، هیچکس «انقلاب» را ترجیح نمیدهد؛ حرف تمام براندازان این است که «چون امکان اصلاح وجود ندارد، پس چارهای جز انقلاب نیست».
نگارنده با این ادّعا که «امکان اصلاح وجود ندارد» مخالفم. دلایلم را مطرح کردهام و از دریافت نقدهای احتمالی استقبال میکنم.
مسلّماً، بههیچوجه بر صحّت دیدگاهم اصرار ندارم؛ به نظرم، هرکس جز این ادّعا کند (یعنی بگوید فهم و نظر من الّا و لابد صحیح است)، یا جاهل است یا مغرض.
امکانپذیریِ اصلاح در چارچوب نظام
امکانناپذیریِ «اصلاح جامعه بدون فروپاشیِ نظام سیاسی» از دو زاویه قابل بررسی است؛ اوّل، میزان استقبال یا ممانعت نظام از تلاشهای اصلاحگرانه و دوّم، اینکه نظام سیاسی بنا به ماهیّت و تعریفش قابلیّت اصلاح دارد یا نه، یعنی فارغ از اینکه چه کسانی و از چه طریقی قرار است اصلاحات را رقم بزنند، آیا اصولاً شکل اصلاحشدۀ نظام قابل تصوّر است یا عبارتی است خودمتناقض؟ (مانند عبارتِ «سیاهی که سفید باشد»)
امکانپذیریِ اصلاح بر اساس میزان ممانعت نظام
منطقاً، نیرویی که یک نظام سیاسی برای جلوگیری از «اصلاح» وارد میکند، هیچگاه از تلاشی که برای جلوگیری از «انقلاب» اعمال میکند، بیشتر نیست.
بدیهی است که مانند هر موجود زندهای در برابر خطر مرگ، نظام سیاسی برای جلوگیری از فروپاشی سقف توان خود را به کار میبرد و از این رو، در بدبینانهترین حالت ممکن، نیرویی که نظام در برابر تلاشهای اصلاحگرانه اعمال میکند، به اندازۀ نیرویِ بازدارندۀ او در برابر تلاشهای براندازانه است.
کسانی که برای براندازی نظام تلاش میکنند، خود را برای مواجه شدن با «دفاع و برخوردِ نظام با تمام توانش» (چهبسا قرارگرفتن در برابر گلوله، مجروحشدن، ازدستدادن بینایی، کشتهشدن، بازداشت، شکنجه، پخش اعترافات اجباری و غیره) آماده کردهاند و با وجود این، اگر از آنها بپرسیم که «چرا برای اصلاح نظام تلاش نمیکنید؟»، احتمالاً پاسخ میدهند: «چون نظام از تلاشهای اصلاحگرانه جلوگیری میکند»!
بدیهی است که براندازان به دنبال تحمیل خواست خود بر نظام هستند که مستلزم بیشترشدنِ تلاش و نیرویِ آنها از تلاش و نیروی نظام برای جلوگیری از این امر است. از این نظر، اگر «تحمیل چیزی بر نظام در حالی که او با تمام توان میخواهد از تحققش جلوگیری کند» امکانپذیر باشد، چرا «اصلاح» را بر نظام تحمیل نکنیم؟!
بنابراین، این که کسی بگوید «چون نظام از فعالیتهای اصلاحگرانه جلوگیری میکند، مجبوریم برای براندازی آن تلاش کنیم» غیرمنطقی است زیرا به نحو اولی، نظام از تلاشهای براندازانه نیز استقبال نمیکند!
در ادامه میخوانید:
امکانپذیریِ اصلاح بر اساس ماهیّت نظام
ادامۀ یادداشت را از طریق پیوند (لینک) زیر مطالعه بفرمایید:
انقلاب یا اصلاح؟! مقایسۀ مطلوبیت و امکانپذیری
کانال وحید احسانی
@vahidehsani_vh
https://telegram.me/notesofvahidehsani
در شرایطی که «اصلاح» امکانپذیر باشد، هیچکس «انقلاب» را ترجیح نمیدهد؛ حرف تمام براندازان این است که «چون امکان اصلاح وجود ندارد، پس چارهای جز انقلاب نیست».
نگارنده با این ادّعا که «امکان اصلاح وجود ندارد» مخالفم. دلایلم را مطرح کردهام و از دریافت نقدهای احتمالی استقبال میکنم.
مسلّماً، بههیچوجه بر صحّت دیدگاهم اصرار ندارم؛ به نظرم، هرکس جز این ادّعا کند (یعنی بگوید فهم و نظر من الّا و لابد صحیح است)، یا جاهل است یا مغرض.
امکانپذیریِ اصلاح در چارچوب نظام
امکانناپذیریِ «اصلاح جامعه بدون فروپاشیِ نظام سیاسی» از دو زاویه قابل بررسی است؛ اوّل، میزان استقبال یا ممانعت نظام از تلاشهای اصلاحگرانه و دوّم، اینکه نظام سیاسی بنا به ماهیّت و تعریفش قابلیّت اصلاح دارد یا نه، یعنی فارغ از اینکه چه کسانی و از چه طریقی قرار است اصلاحات را رقم بزنند، آیا اصولاً شکل اصلاحشدۀ نظام قابل تصوّر است یا عبارتی است خودمتناقض؟ (مانند عبارتِ «سیاهی که سفید باشد»)
امکانپذیریِ اصلاح بر اساس میزان ممانعت نظام
منطقاً، نیرویی که یک نظام سیاسی برای جلوگیری از «اصلاح» وارد میکند، هیچگاه از تلاشی که برای جلوگیری از «انقلاب» اعمال میکند، بیشتر نیست.
بدیهی است که مانند هر موجود زندهای در برابر خطر مرگ، نظام سیاسی برای جلوگیری از فروپاشی سقف توان خود را به کار میبرد و از این رو، در بدبینانهترین حالت ممکن، نیرویی که نظام در برابر تلاشهای اصلاحگرانه اعمال میکند، به اندازۀ نیرویِ بازدارندۀ او در برابر تلاشهای براندازانه است.
کسانی که برای براندازی نظام تلاش میکنند، خود را برای مواجه شدن با «دفاع و برخوردِ نظام با تمام توانش» (چهبسا قرارگرفتن در برابر گلوله، مجروحشدن، ازدستدادن بینایی، کشتهشدن، بازداشت، شکنجه، پخش اعترافات اجباری و غیره) آماده کردهاند و با وجود این، اگر از آنها بپرسیم که «چرا برای اصلاح نظام تلاش نمیکنید؟»، احتمالاً پاسخ میدهند: «چون نظام از تلاشهای اصلاحگرانه جلوگیری میکند»!
بدیهی است که براندازان به دنبال تحمیل خواست خود بر نظام هستند که مستلزم بیشترشدنِ تلاش و نیرویِ آنها از تلاش و نیروی نظام برای جلوگیری از این امر است. از این نظر، اگر «تحمیل چیزی بر نظام در حالی که او با تمام توان میخواهد از تحققش جلوگیری کند» امکانپذیر باشد، چرا «اصلاح» را بر نظام تحمیل نکنیم؟!
بنابراین، این که کسی بگوید «چون نظام از فعالیتهای اصلاحگرانه جلوگیری میکند، مجبوریم برای براندازی آن تلاش کنیم» غیرمنطقی است زیرا به نحو اولی، نظام از تلاشهای براندازانه نیز استقبال نمیکند!
در ادامه میخوانید:
امکانپذیریِ اصلاح بر اساس ماهیّت نظام
ادامۀ یادداشت را از طریق پیوند (لینک) زیر مطالعه بفرمایید:
انقلاب یا اصلاح؟! مقایسۀ مطلوبیت و امکانپذیری
کانال وحید احسانی
@vahidehsani_vh
https://telegram.me/notesofvahidehsani
ویرگول
انقلاب یا اصلاح؛ مقایسۀ مطلوبیت و امکانپذیری
با این ادّعا که «امکان اصلاح وجود ندارد» مخالفم. دلایلم را مطرح کردهام و از دریافت نقدهای احتمالی استقبال میکنم.
👎9👍5
⁉️ تشکر از رئیس به خاطر شرکت در نشست؟!
امروز اتّفاقی افتاد که خواب از دیدگانم ربود و لازم دیدم دربارهاش بنویسم [۱].
در نشستی مجازی در مجموعۀ کاریام با موضوع «استفاده بهینه از منابع انرژی» و در حضور حدود ۳۰۰ نفر از همکاران، مجری برنامه از «رئیس» مجموعه به خاطر «شرکتکردنش در نشست» تشکر کرد!
برای من این اتّفاق میتوانست در میان اتّفاقات و رویههای عجیب و غریبِ متعدد و گوناگون پیرامونمان گُم شود، اگر مجری آن برنامه خودم نبودم!
قطعاً، اگر شخصی از من نمیخواست که از رئیس مجموعه بابت حضورش در نشست تشکر کنم [۲]، اگر آن شخص برایم خیلی محترم نبود، اگر با او رودربایستی نداشتم و اگر پیشازاین باب نقد و چالش میان ما باز شده بود، همچین، اگر در آن هنگام در شرایطی نبودم که فشار اجرای زندۀ برنامه تمرکزم را کاسته، اشکالات فنی مضطربم ساخته و برنامه بیشازحد طولانی شده و خستهام کرده باشد، امکان نداشت چنین چیزی بر زبانم جاری شود.
اگر خودم نام رئیس مجموعه را در میان اسامی حاضران میدیدم، حتّی یک درصد هم امکان نداشت به ذهنم خطور کند که بخواهم از او به خاطر شرکتکردنش در نشست تشکر کنم، چرا؟ مشخص است، چون هیچ موضوعیتی ندارد.
رئیس مجموعه به دلایل مختلفی ممکن است در این نشست شرکت کرده باشد، شاملِ علاقۀ شخصی به موضوع، میل به یادگیری از متخصصان مربوطه، پیگیریِ راهکارهایی برای بهبود مصرف انرژی در محیط کاری، بررسیِ کیفیت برگزاری نشستها در مجموعه و غیره؛ به هر حال، «تشکر از رئیس بهخاطر شرکت در چنین نشستی» هیچ موضوعیّتی ندارد.
با شناختی که از رئیس مجموعه دارم، ایشان هم اصلاً توقّع نداشت که به این خاطر کسی از او تشکر کند. گاهی همین نوع رفتارهای ماست که در بلندمدّت، منطقیترین و متواضعترین مدیران را نیز به سمت خودبرتربینی و همهچیزدانی سوق میدهد [۲].
ما انسان و جایزالخطا هستیم و پروردگار نیز بسیار بخشنده است [۴]، همچنین، گفتهاند که «پشیمانیِ واقعی از خطا، توبه محسوب میشود»، امّا وقتی اشتباه ما تأثیرات بیرونی داشته باشد، وظیفه داریم تلاش کنیم که آن تأثیرات محیطی و اجتماعی را جبران کنیم. به همین ترتیب، اگر با رفتار اشتباه خود روند غلطی را ایجاد یا روال نادرستی را تقویت کنیم، باید آن تأثیرات منفی را از بین ببریم یا تا آنجا که ممکن است، برای کاستن از آنها بکوشیم.
فلسفۀ نگارش یادداشت حاضر نیز همین است؛ بهعنوان انسانی جایزالخطا، احساس میکنم که موجب تقویت رویهای نادرست شدهام (ولو اندک) و با انتشار این یادداشت و ارسالش برای همکاران، میکوشم نادرستبودن این رویه را به خودم و سایرین یادآوری کنم و از این طریق، تأثیر منفی اشتباهم را بر تعاملات و ارتباطات محیط کاری بکاهم (باشد که پروردگار مهربان بدیهای این بندۀ کمترینش را به خوبی بَدَل کند، مرا واسطۀ خیر و رحمت خود سازد و این یادداشت را زمینهساز تأمّل، بازنگری و گفتگوهای سازنده و نیز بهبود عادات و رویههای غلط قرار دهد [۵])
به امید اینکه پروردگار مهربان، ما را واسطۀ خیر و رحمت خود قرار دهد،
به امید اصلاح رویههای غلط اخلاقی و رفتاری و اداریِ ما،
به امید فردایی بهتر،
به امید ایرانی آباد.
پانویسها
[۱] اکنون که در حال نگارش یادداشت هستم، ساعت ۴:۳۰ بامداد است.
[۲] در این رابطه، این یادداشت را ببینید: «همهچیز را رئیس داند!»
[۳] بهمنظور جلوگیری از بروز سوءتفاهم و پیشقضاوت توسّط همکاران مجموعه که ممکن است این یادداشت را بخوانند، شخص مورد نظر، رئیس جدید واحدی که در آنجا فعالیت دارم نبودند و اصولاً این که آن شخص چه کسی بوده است اهمّیتی ندارد. برای کسانی که ممکن است ذهنشان درگیر کیستی آن فرد شود متأسّفم، همچنین برای خودم، اگر خوانندگان یادداشتم به جای توجه به حرفِ اصلیِ متن، درگیر این نوع مسائل حاشیهای باشند.
[۴] سورۀ زمر، آیۀ ۵۳: «بگو اى بندگانم كه زياده بر خويشتن ستم روا داشتهايد، از رحمت الهى نوميد مباشيد، چرا كه خداوند همه گناهان را میبخشد، كه او آمرزگار مهربان است» (ترجمۀ خرّمشاهی)
[۵] خداوند دربارۀ گناهکارانی که توبه کنند، ایمان بیاورند و کار شایسته کنند میفرماید: «خداوند بديهايشان را به نيكيها تبديل مىكند و خدا همواره آمرزنده مهربان است» (سورۀ لقمان، آیۀ ۷۰، ترجمۀ فولادوند)
کانال وحید احسانی
@vahidehsani_vh
https://telegram.me/notesofvahidehsani
امروز اتّفاقی افتاد که خواب از دیدگانم ربود و لازم دیدم دربارهاش بنویسم [۱].
در نشستی مجازی در مجموعۀ کاریام با موضوع «استفاده بهینه از منابع انرژی» و در حضور حدود ۳۰۰ نفر از همکاران، مجری برنامه از «رئیس» مجموعه به خاطر «شرکتکردنش در نشست» تشکر کرد!
برای من این اتّفاق میتوانست در میان اتّفاقات و رویههای عجیب و غریبِ متعدد و گوناگون پیرامونمان گُم شود، اگر مجری آن برنامه خودم نبودم!
قطعاً، اگر شخصی از من نمیخواست که از رئیس مجموعه بابت حضورش در نشست تشکر کنم [۲]، اگر آن شخص برایم خیلی محترم نبود، اگر با او رودربایستی نداشتم و اگر پیشازاین باب نقد و چالش میان ما باز شده بود، همچین، اگر در آن هنگام در شرایطی نبودم که فشار اجرای زندۀ برنامه تمرکزم را کاسته، اشکالات فنی مضطربم ساخته و برنامه بیشازحد طولانی شده و خستهام کرده باشد، امکان نداشت چنین چیزی بر زبانم جاری شود.
اگر خودم نام رئیس مجموعه را در میان اسامی حاضران میدیدم، حتّی یک درصد هم امکان نداشت به ذهنم خطور کند که بخواهم از او به خاطر شرکتکردنش در نشست تشکر کنم، چرا؟ مشخص است، چون هیچ موضوعیتی ندارد.
رئیس مجموعه به دلایل مختلفی ممکن است در این نشست شرکت کرده باشد، شاملِ علاقۀ شخصی به موضوع، میل به یادگیری از متخصصان مربوطه، پیگیریِ راهکارهایی برای بهبود مصرف انرژی در محیط کاری، بررسیِ کیفیت برگزاری نشستها در مجموعه و غیره؛ به هر حال، «تشکر از رئیس بهخاطر شرکت در چنین نشستی» هیچ موضوعیّتی ندارد.
با شناختی که از رئیس مجموعه دارم، ایشان هم اصلاً توقّع نداشت که به این خاطر کسی از او تشکر کند. گاهی همین نوع رفتارهای ماست که در بلندمدّت، منطقیترین و متواضعترین مدیران را نیز به سمت خودبرتربینی و همهچیزدانی سوق میدهد [۲].
ما انسان و جایزالخطا هستیم و پروردگار نیز بسیار بخشنده است [۴]، همچنین، گفتهاند که «پشیمانیِ واقعی از خطا، توبه محسوب میشود»، امّا وقتی اشتباه ما تأثیرات بیرونی داشته باشد، وظیفه داریم تلاش کنیم که آن تأثیرات محیطی و اجتماعی را جبران کنیم. به همین ترتیب، اگر با رفتار اشتباه خود روند غلطی را ایجاد یا روال نادرستی را تقویت کنیم، باید آن تأثیرات منفی را از بین ببریم یا تا آنجا که ممکن است، برای کاستن از آنها بکوشیم.
فلسفۀ نگارش یادداشت حاضر نیز همین است؛ بهعنوان انسانی جایزالخطا، احساس میکنم که موجب تقویت رویهای نادرست شدهام (ولو اندک) و با انتشار این یادداشت و ارسالش برای همکاران، میکوشم نادرستبودن این رویه را به خودم و سایرین یادآوری کنم و از این طریق، تأثیر منفی اشتباهم را بر تعاملات و ارتباطات محیط کاری بکاهم (باشد که پروردگار مهربان بدیهای این بندۀ کمترینش را به خوبی بَدَل کند، مرا واسطۀ خیر و رحمت خود سازد و این یادداشت را زمینهساز تأمّل، بازنگری و گفتگوهای سازنده و نیز بهبود عادات و رویههای غلط قرار دهد [۵])
به امید اینکه پروردگار مهربان، ما را واسطۀ خیر و رحمت خود قرار دهد،
به امید اصلاح رویههای غلط اخلاقی و رفتاری و اداریِ ما،
به امید فردایی بهتر،
به امید ایرانی آباد.
پانویسها
[۱] اکنون که در حال نگارش یادداشت هستم، ساعت ۴:۳۰ بامداد است.
[۲] در این رابطه، این یادداشت را ببینید: «همهچیز را رئیس داند!»
[۳] بهمنظور جلوگیری از بروز سوءتفاهم و پیشقضاوت توسّط همکاران مجموعه که ممکن است این یادداشت را بخوانند، شخص مورد نظر، رئیس جدید واحدی که در آنجا فعالیت دارم نبودند و اصولاً این که آن شخص چه کسی بوده است اهمّیتی ندارد. برای کسانی که ممکن است ذهنشان درگیر کیستی آن فرد شود متأسّفم، همچنین برای خودم، اگر خوانندگان یادداشتم به جای توجه به حرفِ اصلیِ متن، درگیر این نوع مسائل حاشیهای باشند.
[۴] سورۀ زمر، آیۀ ۵۳: «بگو اى بندگانم كه زياده بر خويشتن ستم روا داشتهايد، از رحمت الهى نوميد مباشيد، چرا كه خداوند همه گناهان را میبخشد، كه او آمرزگار مهربان است» (ترجمۀ خرّمشاهی)
[۵] خداوند دربارۀ گناهکارانی که توبه کنند، ایمان بیاورند و کار شایسته کنند میفرماید: «خداوند بديهايشان را به نيكيها تبديل مىكند و خدا همواره آمرزنده مهربان است» (سورۀ لقمان، آیۀ ۷۰، ترجمۀ فولادوند)
کانال وحید احسانی
@vahidehsani_vh
https://telegram.me/notesofvahidehsani
عصر ايران
"همهچیز" را "رئیس" داند !
کافی است به سایت هر دانشگاه نگاهی بیندازید؛ به احتمال قریببهیقین، بخش عمدهای از مطالب سایت حول محور شخص رئیس میگردد و پرتکرارترین تصویر نیز، عکس رئیس است.
👍12
بهترین روشِ نهادینهسازیِ حجاب در جامعه
خطاب به کسانی که چون اسلام برایشان خیلی مهم است و بر اساس شناختی که از اسلام دارند، دغدغۀ اصلیشان شده است «رعایت حجاب در جامعه»:
با شناختی که از اسلام دارم، اگر اصول اسلامی در زمینههای عدالت اجتماعی، مساوات، احترام به انسانها، رعایت حقوق منتقدان و معترضان، آزادی بیان و پسازبیان، صداقت، شفافیت امور (به جز در حیطۀ نظامی)، اتّخاذ تصمیمهای اجتماعی بهصورت مشورتی و مشارکتی (مردمسالارانه)، سادهزیستیِ مسئولان و مردمیبودن آنها، رعایت حرمت حریم خصوصی افراد و امثال اینها در حدّ قابل قبولی اجرا شوند، نهتنها مسلمانانی که نسبت به حجاب دیدگاه متفاوتی دارند، بلکه حتّی بسیاری از خداناباوران هم برای بهرهمندشدن از زندگی در چنین مدینۀ فاضلهای، به صورت داوطلبانه و باکمال میل چادر به سر خواهند کرد!
به عبارت دیگر، اگر مسئولان سختیِ اجرای اصول اسلامیِ مربوط به مدیریت و حکومت را بر خود متحمّل شوند، کسانی که نسبت به حجاب دیدگاه متفاوتی دارند با آن کنار خواهند آمد!
برخی از اصول اسلامیِ مربوط به حکومت و مسئولان را در یادداشتی باعنوان «علی (ع) و اجرای حُکم خدا به هر قیمت!» بیان کردهام.
کانال وحید احسانی
@vahidehsani_vh
https://telegram.me/notesofvahidehsani
خطاب به کسانی که چون اسلام برایشان خیلی مهم است و بر اساس شناختی که از اسلام دارند، دغدغۀ اصلیشان شده است «رعایت حجاب در جامعه»:
با شناختی که از اسلام دارم، اگر اصول اسلامی در زمینههای عدالت اجتماعی، مساوات، احترام به انسانها، رعایت حقوق منتقدان و معترضان، آزادی بیان و پسازبیان، صداقت، شفافیت امور (به جز در حیطۀ نظامی)، اتّخاذ تصمیمهای اجتماعی بهصورت مشورتی و مشارکتی (مردمسالارانه)، سادهزیستیِ مسئولان و مردمیبودن آنها، رعایت حرمت حریم خصوصی افراد و امثال اینها در حدّ قابل قبولی اجرا شوند، نهتنها مسلمانانی که نسبت به حجاب دیدگاه متفاوتی دارند، بلکه حتّی بسیاری از خداناباوران هم برای بهرهمندشدن از زندگی در چنین مدینۀ فاضلهای، به صورت داوطلبانه و باکمال میل چادر به سر خواهند کرد!
به عبارت دیگر، اگر مسئولان سختیِ اجرای اصول اسلامیِ مربوط به مدیریت و حکومت را بر خود متحمّل شوند، کسانی که نسبت به حجاب دیدگاه متفاوتی دارند با آن کنار خواهند آمد!
برخی از اصول اسلامیِ مربوط به حکومت و مسئولان را در یادداشتی باعنوان «علی (ع) و اجرای حُکم خدا به هر قیمت!» بیان کردهام.
کانال وحید احسانی
@vahidehsani_vh
https://telegram.me/notesofvahidehsani
ویرگول
علی (ع) و «اجرای حُکم خدا به هر قیمت»!
امام علی (ع) در اجرای حُکم خدا مسامحه نکرد، امّا بیشتر این سختگیریها (اگر نگوییم همۀ آنها) نسبت به خودش، طرفدارانش و حکومتش بود.
👍4👎4
مستبدستیزیِ استبدادزا (۱)!
یکی از مشکلات ما در طول تاریخ «استبداد» بوده است امّا به نظرم، در مواجهه با آن، مرتکب دو خطای بنیادین شدهایم؛ اوّلاً، استبداد را که یک بیماری همهجانبه است و تمام ساحتهای جامعه از جمله فرهنگ را در بر میگیرد، به «خودخواهی و زورگوییِ شخص حاکِم» فروکاستهایم و ثانیاً، عموم روشهایی را که برای مقابله با «حاکم مستبد» به کار بردهایم، تشدیدکنندۀ بیماریِ استبداد بودهاند.
یکی از روشهایی که همواره به خاطر استفاده از آن احساس کردهایم قهرمانهایی هستیم که داریم به مستبدان ضربۀ سنگینی وارد میکنیم، کنارهگیریِ حداکثری و مشارکتنکردن با انواع فعالیتها و برنامههایی بوده است که توسّط ساختار رسمی (چه در مرکز و چه پایینترین سطوح ادارات محلّی) طرّاحی و اجرا شدهاند؛ سهل است، بسیاری از ما این روش مبارزه را به تمام فعّالیتهای غیردولتی که در چارچوب قانون هستند نیز تسرّی دادهایم و چهبسا شامل هرنوع مطالبهگری مدنی و حرکت اعتراضی که فاقد نوعی قانونشکنی باشد.
«ضعیفبودن جامعه» و «زورگویی اقلیت حاکم» دو روی یک سکّه هستند؛ تا زمانیکه جامعه توانمند نشود و نتواند هیئت حاکمه را بهصورت مدنی کنترل کند، کالبد نظام سیاسی هر چه که باشد (ولو دموکراسی)، روح استبداد در او حلول خواهد کرد.
توانمندشدن جامعه برای کنترل مدنی قدرت سیاسی، مستلزم استفادۀ او از کوچکترین فرصتها برای یادگیری، تمرینِ مهارتهایِ مدنی (گفتگو، مدیریتِ احساسات، کارگروهی و غیره)، گسترش ارتباطات انسانیِ سازنده و شبکهسازی است.
در مقابل، رواج «کنارهگیری» و بیکُنشی بهعنوان یک ارزش، باعث شده است رشد نکنیم و توانمند نشویم و ازاینرو، هرگاه در بزنگاههای تاریخی تسلّط حکومت استبدادی از بین رفته یا کاهش یافته است و از این طریق فرصت و گشایشی برای جامعه حاصل شده است، آمادگی استفاده از این فرصتها را نداشتهایم، بلکه فقط به هرجومرج دامن زدهایم و لاجرم، زمینهساز تسلّط دوبارۀ استبداد پیشین یا برپایی یک نظم تحمیلیِ جدید شدهایم.
انسان به سمت «خودبزرگبینی» و «آرمانگرایی» (رؤیاپردازی) میل دارد، مشارکت در تلاشهای گروهی و قرارگرفتن در گفتگوهای جدّی برای تصمیمگیری جمعی، انسان را با ضعفها و کمبودهایش و نیز با واقعیت مواجه میسازد. انسانهایی که به «بیرونگودنشستن و اشکال گرفتن» عادت و افتخار میکنند، از واقعبینی فاصله میگیرند، چه واقعبینی نسبت به خودشان و چه نسبت به محیط پیرامونی.
«کنارهگیری، بیکُنشی و طلبکاری» بذر «تمامیتخواهی» را در خود مستتر دارد. وقتی از کنارهگیران میپرسید که «چرا در فلان برنامه شرکت یا با فلان فعّالیت همکاری نمیکنید؟» برای قدمرنجهکردن خود شرایط و پیشنیازهایی عنوان میکنند که تحقق آنها بهمعنای تحقق شرایط ایدهآل و آرمانی است.
«تمامیتخواهی» بسته به شرایط، به شکلهای مختلفی بروز پیدا میکند؛ اگر با قدرت همراه شود در قالب «تحمیل دیدگاه و سلیقۀ خود بر همگان» تجلّی میکند و درغیراینصورت، در «کنارنشستن و طلبکار بودن».
یکی دیگر از روشهایی که به گمان خودمان از طریق آن به استبداد (مستبدان) ضربههای سنگینی زدهایم، «نِقزدن و غُرولند کردن» بوده است. عادت به «نقزدن و طلبکار بودن» به جای «نقّادی و مطالبهگری» -که مستلزم تلاش و کُنشگری هستند- انسان را در قعر ضعف و بیعرضگی نگه میدارد [۱] و همانطور که بیان شد، «ضعیفبودنِ مردم و جامعه» روی دیگرِ سکّۀ «سیطره و زورگوییِ هیئت حاکمه» است.
رشدیافتن و توانمندشدن در مسیرِ «کنشگریِ مدنی» و به بیان دیگر، تمرین «مطالبهگری و اثرگذاریِ مدنی» جهت صعود به قلۀ «کنترل قدرتِ سیاسی بهصورت مدنی» فقط از طریق تعامل با «نظام سیاسی و مسئولان» امکانپذیر است؛ نه طی سالیان درازی که «کنارهگیری، نقزنی و طلبکاری» اختیار میکنیم و نه طی دورههایی که بهصورت هیجانی و انقلابی فوران میکنیم، در این مسیر سرنوشتساز گامی بر نمیداریم [۲].
چه وقت میخواهیم گامبرداشتن در مسیر سربالایی «تقویت جامعۀ مدنی» را آغاز کنیم؟! آیا منتظریم حکومت در این مسیرِ کوهستانی تلهکابین نصب کند؟! اگر قرار بود حکومت در راستای تقویت جامعۀ مدنی -که به مثابه کاهش سلطۀ خودش است- گام بردارد، دیگر به «جامعۀ مدنیِ قوی»ایی که بخواهد حکومت را کنترل کند چه نیازی بود؟! [۳]
ادامۀ یادداشت: مستبدستیزیِ استبدادزا (۱)!
قسمت دوّم یادداشت: مستبدستیزیِ استبدادزا (۲)!
قسمت سوّم و پایانی: مستبدستیزی استبدادزا (۳)!
کانال وحید احسانی
@vahidehsani_vh
https://telegram.me/notesofvahidehsani
یکی از مشکلات ما در طول تاریخ «استبداد» بوده است امّا به نظرم، در مواجهه با آن، مرتکب دو خطای بنیادین شدهایم؛ اوّلاً، استبداد را که یک بیماری همهجانبه است و تمام ساحتهای جامعه از جمله فرهنگ را در بر میگیرد، به «خودخواهی و زورگوییِ شخص حاکِم» فروکاستهایم و ثانیاً، عموم روشهایی را که برای مقابله با «حاکم مستبد» به کار بردهایم، تشدیدکنندۀ بیماریِ استبداد بودهاند.
یکی از روشهایی که همواره به خاطر استفاده از آن احساس کردهایم قهرمانهایی هستیم که داریم به مستبدان ضربۀ سنگینی وارد میکنیم، کنارهگیریِ حداکثری و مشارکتنکردن با انواع فعالیتها و برنامههایی بوده است که توسّط ساختار رسمی (چه در مرکز و چه پایینترین سطوح ادارات محلّی) طرّاحی و اجرا شدهاند؛ سهل است، بسیاری از ما این روش مبارزه را به تمام فعّالیتهای غیردولتی که در چارچوب قانون هستند نیز تسرّی دادهایم و چهبسا شامل هرنوع مطالبهگری مدنی و حرکت اعتراضی که فاقد نوعی قانونشکنی باشد.
«ضعیفبودن جامعه» و «زورگویی اقلیت حاکم» دو روی یک سکّه هستند؛ تا زمانیکه جامعه توانمند نشود و نتواند هیئت حاکمه را بهصورت مدنی کنترل کند، کالبد نظام سیاسی هر چه که باشد (ولو دموکراسی)، روح استبداد در او حلول خواهد کرد.
توانمندشدن جامعه برای کنترل مدنی قدرت سیاسی، مستلزم استفادۀ او از کوچکترین فرصتها برای یادگیری، تمرینِ مهارتهایِ مدنی (گفتگو، مدیریتِ احساسات، کارگروهی و غیره)، گسترش ارتباطات انسانیِ سازنده و شبکهسازی است.
در مقابل، رواج «کنارهگیری» و بیکُنشی بهعنوان یک ارزش، باعث شده است رشد نکنیم و توانمند نشویم و ازاینرو، هرگاه در بزنگاههای تاریخی تسلّط حکومت استبدادی از بین رفته یا کاهش یافته است و از این طریق فرصت و گشایشی برای جامعه حاصل شده است، آمادگی استفاده از این فرصتها را نداشتهایم، بلکه فقط به هرجومرج دامن زدهایم و لاجرم، زمینهساز تسلّط دوبارۀ استبداد پیشین یا برپایی یک نظم تحمیلیِ جدید شدهایم.
انسان به سمت «خودبزرگبینی» و «آرمانگرایی» (رؤیاپردازی) میل دارد، مشارکت در تلاشهای گروهی و قرارگرفتن در گفتگوهای جدّی برای تصمیمگیری جمعی، انسان را با ضعفها و کمبودهایش و نیز با واقعیت مواجه میسازد. انسانهایی که به «بیرونگودنشستن و اشکال گرفتن» عادت و افتخار میکنند، از واقعبینی فاصله میگیرند، چه واقعبینی نسبت به خودشان و چه نسبت به محیط پیرامونی.
«کنارهگیری، بیکُنشی و طلبکاری» بذر «تمامیتخواهی» را در خود مستتر دارد. وقتی از کنارهگیران میپرسید که «چرا در فلان برنامه شرکت یا با فلان فعّالیت همکاری نمیکنید؟» برای قدمرنجهکردن خود شرایط و پیشنیازهایی عنوان میکنند که تحقق آنها بهمعنای تحقق شرایط ایدهآل و آرمانی است.
«تمامیتخواهی» بسته به شرایط، به شکلهای مختلفی بروز پیدا میکند؛ اگر با قدرت همراه شود در قالب «تحمیل دیدگاه و سلیقۀ خود بر همگان» تجلّی میکند و درغیراینصورت، در «کنارنشستن و طلبکار بودن».
یکی دیگر از روشهایی که به گمان خودمان از طریق آن به استبداد (مستبدان) ضربههای سنگینی زدهایم، «نِقزدن و غُرولند کردن» بوده است. عادت به «نقزدن و طلبکار بودن» به جای «نقّادی و مطالبهگری» -که مستلزم تلاش و کُنشگری هستند- انسان را در قعر ضعف و بیعرضگی نگه میدارد [۱] و همانطور که بیان شد، «ضعیفبودنِ مردم و جامعه» روی دیگرِ سکّۀ «سیطره و زورگوییِ هیئت حاکمه» است.
رشدیافتن و توانمندشدن در مسیرِ «کنشگریِ مدنی» و به بیان دیگر، تمرین «مطالبهگری و اثرگذاریِ مدنی» جهت صعود به قلۀ «کنترل قدرتِ سیاسی بهصورت مدنی» فقط از طریق تعامل با «نظام سیاسی و مسئولان» امکانپذیر است؛ نه طی سالیان درازی که «کنارهگیری، نقزنی و طلبکاری» اختیار میکنیم و نه طی دورههایی که بهصورت هیجانی و انقلابی فوران میکنیم، در این مسیر سرنوشتساز گامی بر نمیداریم [۲].
چه وقت میخواهیم گامبرداشتن در مسیر سربالایی «تقویت جامعۀ مدنی» را آغاز کنیم؟! آیا منتظریم حکومت در این مسیرِ کوهستانی تلهکابین نصب کند؟! اگر قرار بود حکومت در راستای تقویت جامعۀ مدنی -که به مثابه کاهش سلطۀ خودش است- گام بردارد، دیگر به «جامعۀ مدنیِ قوی»ایی که بخواهد حکومت را کنترل کند چه نیازی بود؟! [۳]
ادامۀ یادداشت: مستبدستیزیِ استبدادزا (۱)!
قسمت دوّم یادداشت: مستبدستیزیِ استبدادزا (۲)!
قسمت سوّم و پایانی: مستبدستیزی استبدادزا (۳)!
کانال وحید احسانی
@vahidehsani_vh
https://telegram.me/notesofvahidehsani
👍11
فراخوانِ اصلاح؛ از رؤیا تا واقعیت
طی چند ماه گذشته که شاهد اعتراضات خیابانی بودهایم، «فراخوان»های زیادی برای «تجمّعات اعتراضی» منتشر شد. خیلیها این فراخوانها را رصد میکردند؛ عدّهای با هدف رونقدادن به تجمّعات و درمقابل، عدّهای دیگر نیز با هدف جلوگیری و پراکندهسازی آنها.
در این فضای بهشدّت دوقطبی، چهمیزان از زمان و توان هر دو سوی ماجرا که صَرفِ این تقابلها و درگیریها نشد؛ خونهایی بر زمین ریخت، گلهایی پرپر شد، خانوادههایی داغدار شدند و بسیاری مجروح.
چرا چنین است؟! چرا وضعیت بهگونهایست که بهجای اینکه در کنار هم و بهصورت همافزا در مسیر اصلاح جامعه گام برداریم، این حجم عظیم از توان و زمانمان در تقابل و تعارض با یکدیگر صَرف میشود؟!
چه میشد اگر به جای «فراخوانهای اعتراضی» شاهد «فراخوانهای اصلاحی» بودیم؟! فراخوانهایی که به همان اندازه جامعه را به تکاپو، تلاش و درصورتنیاز، هزینهدادن وا میداشت و بهانهای میشد که برای حرکت در مسیر اصلاح، توانمان را بهصورت هماهنگ روی گامهای مشخصی متمرکز کنیم. آیا ممکن است روزی شاهد چنین فراخوانهایی باشیم؟! رؤیاپردازی است یا میتواند واقعیت پیدا کند؟!
بحث مفصّلی است و جنبههای متعدّدی دارد؛ در یادداشت حاضر صرفاً چند نکتۀ قابل تأمّل را که به نظرم کمتر مورد توجه هستند، با سایرین درمیان گذاشتهام.
در ادامۀ یادداشت میخوانید:
1. بستر تعارضزا
- تضاد دولت و ملّت
- سازش بهمثابه ذلّت
- همکاری؛ فقط در تقابل
2. فراخوانِ اصلاح؟!
3. حالا که خونهایی ریخته شده!
4. چه باید کرد؟
کانال وحید احسانی
@vahidehsani_vh
https://telegram.me/notesofvahidehsani
طی چند ماه گذشته که شاهد اعتراضات خیابانی بودهایم، «فراخوان»های زیادی برای «تجمّعات اعتراضی» منتشر شد. خیلیها این فراخوانها را رصد میکردند؛ عدّهای با هدف رونقدادن به تجمّعات و درمقابل، عدّهای دیگر نیز با هدف جلوگیری و پراکندهسازی آنها.
در این فضای بهشدّت دوقطبی، چهمیزان از زمان و توان هر دو سوی ماجرا که صَرفِ این تقابلها و درگیریها نشد؛ خونهایی بر زمین ریخت، گلهایی پرپر شد، خانوادههایی داغدار شدند و بسیاری مجروح.
چرا چنین است؟! چرا وضعیت بهگونهایست که بهجای اینکه در کنار هم و بهصورت همافزا در مسیر اصلاح جامعه گام برداریم، این حجم عظیم از توان و زمانمان در تقابل و تعارض با یکدیگر صَرف میشود؟!
چه میشد اگر به جای «فراخوانهای اعتراضی» شاهد «فراخوانهای اصلاحی» بودیم؟! فراخوانهایی که به همان اندازه جامعه را به تکاپو، تلاش و درصورتنیاز، هزینهدادن وا میداشت و بهانهای میشد که برای حرکت در مسیر اصلاح، توانمان را بهصورت هماهنگ روی گامهای مشخصی متمرکز کنیم. آیا ممکن است روزی شاهد چنین فراخوانهایی باشیم؟! رؤیاپردازی است یا میتواند واقعیت پیدا کند؟!
بحث مفصّلی است و جنبههای متعدّدی دارد؛ در یادداشت حاضر صرفاً چند نکتۀ قابل تأمّل را که به نظرم کمتر مورد توجه هستند، با سایرین درمیان گذاشتهام.
در ادامۀ یادداشت میخوانید:
1. بستر تعارضزا
- تضاد دولت و ملّت
- سازش بهمثابه ذلّت
- همکاری؛ فقط در تقابل
2. فراخوانِ اصلاح؟!
3. حالا که خونهایی ریخته شده!
4. چه باید کرد؟
کانال وحید احسانی
@vahidehsani_vh
https://telegram.me/notesofvahidehsani
ویرگول
فراخوانِ اصلاح؛ از رؤیا تا واقعیت
چه میشد اگر به جای «فراخوانهای اعتراضی» شاهد «فراخوانهایی برای اصلاح» میبودیم؟! فراخوانهایی همانقدر جدّی و اثرگذار! یعنی میشه؟!
👍9
به اصلاح «باور» دارم؛ «چطوری؟»، «نمیدانم!»
متن کامل یادداشت را از اینجا مطالعه بفرمایید.
بخش پایانی یادداشت 👇
برای من، اصلاح جامعه یعنی با کسانی که هماکنون در قالب دو لشگر روبهروی هم صف بستهاند، در کنار یکدیگر به زیستی مسالمتآمیز بپردازیم و دستدردست هم و بهشکلی همافزا، برای اصلاح، پیشرفت و توسعۀ جامعه بکوشیم.
درحال حاضر، اعضای خانوادۀ ایران، به دو لشگر تبدیل شده و در مقابل هم قرار گرفتهاند. در این فضای دوقطبی، هر گروه، قطب مقابل را دشمنانی میبیند که باید حذف شوند. اعضای هر قطب، یا در این عرصه تندروی میکنند، یعنی به اعضای گروه مقابل توهین میکنند و آسیب میرسانند (وچهبسا میکُشند)، یا بهخاطر هدف مشترکشان (حذف گروه مقابل) بیاخلاقیها و خشونتورزیهای هملشگریانشان را توجیه میکنند (یا در بهترین حالت، در برابر تندرویهای همگروهیهایشان سکوت میکنند و فقط خطاهای طرف مقابل را بازنشر میدهند و عیب میشمارند). همچنین، اعضای هرگروه، اعضای گروه مقابل را با قاطعیّت کامل «گفتگو ناپذیر» معرّفی میکنند.
متأسفانه، روند امور نیز به سمت تشدید تقابل و قطبیّت است، زیرا گفتمان غالب هر دو گروه، رویکردِ صفرویکی، تقابلی و حذفی آنها و روشهایشان (برچسبزنی، تحقیر، نادیدهانگاری، مظلومنمایی، تهدید، قدرتنمایی، شیئانگاری دیگری، مزدورشماری و غیره)، همگی در همین جهت است.
مسئله، فقط ناشی از نیّات و عملکرد افراد نیست، بستر تاریخی-فرهنگی-اجتماعی ما نیز تعارضزاست [۱]. علاوه بر آن، ما در خاورمیانه هستیم و افزون بر همۀ اینها، از بیرون نیز کسانی در راستای منافع خودشان در این آتش هیزم میاندازند.
دو گروه «ناهمجهان» -که گویی نهتنها به کُرّات، بلکه به عوالم متفاوتی تعلّق دارند- در بستری تعارضزا و درسایۀ سمپاشیهای بیرونی به تقابل با هم پرداختهاند، به همدیگر آسیبهایی رسانده و از یکدیگر خونهایی ریختهاند: «صعب روزی، بوالعجبکاری، پریشان عالمی!».
من امّا این بهجانیکدیگرافتادگان را بهمثابه اعضای خانوادۀ ایران و خواهران و برادران خودم میبینم. در مقیاس تجربۀ شخصی خودم نیز از میان هر دو گروه، کسانی را از نزدیک میشناسم که انسانهایی بسیار خوب، شریف، اخلاقی و دوستداشتنی هستند. مطمئن هستم این دوستان عزیزی که در یک دستهبندی کلّی، عضو قطبهای متفاوت محسوب میشوند، اگر بهدور از مباحث سیاسیِ روز و بیاطّلاع از دیدگاه یکدیگر دربارۀ این مسائل دور هم جمع شوند، عاشق شخصیت و منش همدیگر میشوند، امّا تلخی ماجرا آنجاست که اگر روند امور به همین منوال پیش برود، هیچ بعید نیست که آنها را حتّی درحال توجیهکردن کارِ قاتل یکدیگر نیز ببینیم! افسوس و صدافسوس!
عموماً میگویند که «بله، ما هم همین را میخواهیم، قطعاً اگر شدنی بود، امکان نداشت در این دوقطبی برویم و سرباز یکی از لشگرها بشویم، امّا شدنی نیست» و بعد اضافه میکنند: «این لشگر مقابل بوده که با عملکرد خود کار را به اینجا رسانده و راه دیگری باقی نگذاشته است. ازاینرو، جز حذف آنان، حتّی اگر خونین باشد، راه دیگری نیست».
خلاصه، گویی تایلانگ از زندان فرار کرده، استاد اودبی مرده و جنگجوی اژدها هم یک پاندای چاق و خپلو از آب درآمده باشد!
«تایلانگ»، قطبیت، تندروی، تعارض، تقابل و رویکرد حذفی است که به شیوۀ رایج دو گروه متقابل جامعه تبدیل و از کنترل خارج شده است. «پو» جامعۀ دوقطبیشده است که هر چه نگاه میکنیم با صلح و اصلاح هیچ نسبتی ندارد. شیفو هم ما خواهندگان صلح و اصلاح هستیم.
بله، میدانم، خواستهای نه بعید بلکه غیرممکن به نظر میرسد؛ چیزی معادل جمع نقیضین، امّا من جز این «مطلوب یافتمینشدنی»، نمیتوانم آرزومند هیچ چیز دیگری باشم و برای هیچ هدف دیگری تلاش کنم و اگر بر سرم فریاد بزنید که «چطوری؟!» فریاد میزنم که «نمیدانم!» و بعد آهسته میگویم «الان نمیدانم» زیرا بههرحال، باور دارم که میشود و خواهد شد.
شما سایر هموطنانم را نیز دعوت میکنم که به جای آنکه عضو یا طرفدار یکی از این دو قطب مقابل هم یا ناگزیر تماشاچی شوید، فقط طالب مطلوب دستنیافتنیِ «صلح و اصلاح جامعه» باشید و برای آن تلاش کنید؛ شاید اگر جمع و همافزا شویم، امکانهای جدیدی پیش رویمان فراهم شود.
کانال وحید احسانی
@vahidehsani_vh
https://telegram.me/notesofvahidehsani
متن کامل یادداشت را از اینجا مطالعه بفرمایید.
بخش پایانی یادداشت 👇
برای من، اصلاح جامعه یعنی با کسانی که هماکنون در قالب دو لشگر روبهروی هم صف بستهاند، در کنار یکدیگر به زیستی مسالمتآمیز بپردازیم و دستدردست هم و بهشکلی همافزا، برای اصلاح، پیشرفت و توسعۀ جامعه بکوشیم.
درحال حاضر، اعضای خانوادۀ ایران، به دو لشگر تبدیل شده و در مقابل هم قرار گرفتهاند. در این فضای دوقطبی، هر گروه، قطب مقابل را دشمنانی میبیند که باید حذف شوند. اعضای هر قطب، یا در این عرصه تندروی میکنند، یعنی به اعضای گروه مقابل توهین میکنند و آسیب میرسانند (وچهبسا میکُشند)، یا بهخاطر هدف مشترکشان (حذف گروه مقابل) بیاخلاقیها و خشونتورزیهای هملشگریانشان را توجیه میکنند (یا در بهترین حالت، در برابر تندرویهای همگروهیهایشان سکوت میکنند و فقط خطاهای طرف مقابل را بازنشر میدهند و عیب میشمارند). همچنین، اعضای هرگروه، اعضای گروه مقابل را با قاطعیّت کامل «گفتگو ناپذیر» معرّفی میکنند.
متأسفانه، روند امور نیز به سمت تشدید تقابل و قطبیّت است، زیرا گفتمان غالب هر دو گروه، رویکردِ صفرویکی، تقابلی و حذفی آنها و روشهایشان (برچسبزنی، تحقیر، نادیدهانگاری، مظلومنمایی، تهدید، قدرتنمایی، شیئانگاری دیگری، مزدورشماری و غیره)، همگی در همین جهت است.
مسئله، فقط ناشی از نیّات و عملکرد افراد نیست، بستر تاریخی-فرهنگی-اجتماعی ما نیز تعارضزاست [۱]. علاوه بر آن، ما در خاورمیانه هستیم و افزون بر همۀ اینها، از بیرون نیز کسانی در راستای منافع خودشان در این آتش هیزم میاندازند.
دو گروه «ناهمجهان» -که گویی نهتنها به کُرّات، بلکه به عوالم متفاوتی تعلّق دارند- در بستری تعارضزا و درسایۀ سمپاشیهای بیرونی به تقابل با هم پرداختهاند، به همدیگر آسیبهایی رسانده و از یکدیگر خونهایی ریختهاند: «صعب روزی، بوالعجبکاری، پریشان عالمی!».
من امّا این بهجانیکدیگرافتادگان را بهمثابه اعضای خانوادۀ ایران و خواهران و برادران خودم میبینم. در مقیاس تجربۀ شخصی خودم نیز از میان هر دو گروه، کسانی را از نزدیک میشناسم که انسانهایی بسیار خوب، شریف، اخلاقی و دوستداشتنی هستند. مطمئن هستم این دوستان عزیزی که در یک دستهبندی کلّی، عضو قطبهای متفاوت محسوب میشوند، اگر بهدور از مباحث سیاسیِ روز و بیاطّلاع از دیدگاه یکدیگر دربارۀ این مسائل دور هم جمع شوند، عاشق شخصیت و منش همدیگر میشوند، امّا تلخی ماجرا آنجاست که اگر روند امور به همین منوال پیش برود، هیچ بعید نیست که آنها را حتّی درحال توجیهکردن کارِ قاتل یکدیگر نیز ببینیم! افسوس و صدافسوس!
عموماً میگویند که «بله، ما هم همین را میخواهیم، قطعاً اگر شدنی بود، امکان نداشت در این دوقطبی برویم و سرباز یکی از لشگرها بشویم، امّا شدنی نیست» و بعد اضافه میکنند: «این لشگر مقابل بوده که با عملکرد خود کار را به اینجا رسانده و راه دیگری باقی نگذاشته است. ازاینرو، جز حذف آنان، حتّی اگر خونین باشد، راه دیگری نیست».
خلاصه، گویی تایلانگ از زندان فرار کرده، استاد اودبی مرده و جنگجوی اژدها هم یک پاندای چاق و خپلو از آب درآمده باشد!
«تایلانگ»، قطبیت، تندروی، تعارض، تقابل و رویکرد حذفی است که به شیوۀ رایج دو گروه متقابل جامعه تبدیل و از کنترل خارج شده است. «پو» جامعۀ دوقطبیشده است که هر چه نگاه میکنیم با صلح و اصلاح هیچ نسبتی ندارد. شیفو هم ما خواهندگان صلح و اصلاح هستیم.
بله، میدانم، خواستهای نه بعید بلکه غیرممکن به نظر میرسد؛ چیزی معادل جمع نقیضین، امّا من جز این «مطلوب یافتمینشدنی»، نمیتوانم آرزومند هیچ چیز دیگری باشم و برای هیچ هدف دیگری تلاش کنم و اگر بر سرم فریاد بزنید که «چطوری؟!» فریاد میزنم که «نمیدانم!» و بعد آهسته میگویم «الان نمیدانم» زیرا بههرحال، باور دارم که میشود و خواهد شد.
شما سایر هموطنانم را نیز دعوت میکنم که به جای آنکه عضو یا طرفدار یکی از این دو قطب مقابل هم یا ناگزیر تماشاچی شوید، فقط طالب مطلوب دستنیافتنیِ «صلح و اصلاح جامعه» باشید و برای آن تلاش کنید؛ شاید اگر جمع و همافزا شویم، امکانهای جدیدی پیش رویمان فراهم شود.
کانال وحید احسانی
@vahidehsani_vh
https://telegram.me/notesofvahidehsani
ویرگول
به اصلاح «باور» دارم؛ «چطوری؟»، «نمیدانم!» - ویرگول
فقط خواهان صلح و اصلاح هستم و باور دارم که میشود؛ فریاد میزنید «چطوری؟»، فریاد میزنم «نمیدانم!» (الان نمیدانم)
👎6👍4
⭕️ در جستجوی شتر هجدهم
✍️ احمد میدری
... داستان شتر هجدهم را ویلیام یوری باب کرده است. او صاحب کرسی حل منازعه (Conflict Resolution) در دانشگاه هاروارد است که تجربههای زیادی در حل منازعه در میان کشورها و نهادها دارد. چند کتاب او نیز به فارسی ترجمه شده است.
یوری معتقد است که عموم منازعات میان انسانها مانند وصیت آن پدر است که 17 شتر را برای سه فرزند خود به ارث گذاشت. وصیت کرد که برای یکی از آنها یکدوم شترها، برای فرزند دیگر یکسوم و برای یکی هم یکنهم داده شود. بعد از فوت پدر فرزندان جمع شدند و وصیتنامه را خواندند. هفده نه بر دو تقسیم میشود و نه بر سه و نه بر عدد نه.
اختلاف میان فرزندان بالا گرفت. به پیر قوم مراجعه کردند و گفتند نمیتوانیم وصیت پدر را اجرا کنیم. پیر دانا گفت من یک شتر به شما میدهم و آن وقت 18 شتر خواهید داشت یکدوم آن میشود 9 شتر، یکسوم آن میشود 6 شتر و یکنهم آن میشود 2 شتر. جمع شترهای شما میشود 9 به علاوه 6 و به علاوه 2 یعنی 17 شتر و میتوانید یک شتر من را برگردانید.
اختلاف میان آنها پایان یافت و زندگی برادرانه برقرار شد. از نظر ویلیام یوری عموم منازعاتی که میان دولتها، سازمانها و مردم وجود دارد مانند همین وصیت است. هیچ راهحل از پیش تعیین شدهای ندارند مگر اینکه پیر دانایی شتر هجدهم را به عاریت بدهد تا مساله حل شود. مشکل پیدا کردن شتر هجدهم است. ما نیز در وضعیتی مشابه قرار گرفتهایم، وضعیتی که به آن تراژدی رئالیسم سیاسی میگویند.
کشور بر سر یک دوراهی قرار میگیرد که هیچ یک از دو سر دعوا را نمیتوان حذف کرد. مانند دعوای زن و شوهری که در شرف طلاق هستند و فرزندانی دارند. طلاق یک تراژدی برای فرزندان و عموما برای مرد و زن هم است. هنر در این وضعیت اصلاح رفتار هر دو طرف است، هر دو علایقی دارند که جمع آنها ممکن نیست اما جدایی بهطور قطع برای فرزندان مصیبت است.
جامعه امروز ما در چنین وضعیتی قرار دارد. نمیتوانیم با هیچ یک از دو طرف دعوا همراهی کنیم. مساله حفظ همبستگی و اصلاح رفتارهاست تا نه تنها در کنار هم زندگی کنیم، بلکه با تغییر رفتار سعادت عمومی را به ارمغان بیاوریم. مساله اصلی، حل منازعه است. اگر بر نظام سیاسی بیش از این فشار وارد شود با خطر دولت ضعیف روبهرو خواهیم بود که اگر محقق شد جهنمی میشود و همه آرزوی بازگشت به گذشته را خواهیم داشت. اگر دولت هم این راه را ادامه دهد ملت و خود را ویران میکند. خودویرانگر شده است.
این منازعه را چگونه میتوان حل کرد؟
ویلیام یوری میگوید باید شتر هجدهم را درون هر جامعه کشف کرد. راهحل او برای حل منازعه خاورمیانه بازگشت به سنت مشترک در میان ادیان این منطقه یعنی سنت مشترک میان اسلام، یهودیت و مسیحیت است. هر سه ادیان ابراهیمی هستند.
به نظر او باید راه را از ابراهیم پیامبر پرسید. یوری از زادگاه ابراهیم تا محل فوتش پیاده رفت تا بتواند سنت مشترک میان پیروان ابراهیم اعم از یهودی یا مسلمان یا مسیحی را بیابد. او سنت مشترک را در همسفره بودن پیدا کرد. میان همه ساکنین منطقه خاورمیانه یک سنت مشترک ابراهیمی وجود دارد: همسفره بودن و مهمانپذیری.
همه مردم این منطقه از ابراهیم آموختهاند مهمان را برکت سفره و مهمان خدا میدانند. همسفره بودن برکت است، زیرا بستری برای گفتوگو است. از دل گفتوگو نه گفتوگویی سیاسی، بلکه گفتوگو بر سر هر چیزی انسان را از موضع نزاع بیرون میآورد و افق تازهای را میگشاید. از نظر یوری شتر هیجدهم برای حل منازعه همسفره شدن است تا در لحظههایی که اختلاف و منازعه را کنار میگذاریم راهحلی برای مسائل به ظاهر لاینحل بیابیم.
حل منازعه داخلی ما هم شتر هجدهم میخواهد. نمیدانیم این شتر چیست، اما میدانیم به قول محمدمهدی مجاهدی از دل هممساله شدن «هممسالگی» بیرون میآید. بهرغم همه اختلافها مسالههای مشترک زیادی داریم. دعوا بر سر حق و باطل نیست تنها یک باطل وجود دارد و آن هم تداوم منازعه است که هر دو طرف را به مسلخ میبرد.
... «ولا تنازعُواْ فتفْشلُواْ وتذْهب رِیحُکُمْ وٱصْبِرُواْ إِنّ ٱللّه مع ٱلصّابِرِین. با هم نزاع مکنید که سست شوید و مهابت شما از بین برود و صبر کنید که خدا با شکیبان است.» به این آیه ایمان بیاوریم.
منبع: کانال تلگرامی احمدمیدری
کانال وحید احسانی
@vahidehsani_vh
https://telegram.me/notesofvahidehsani
✍️ احمد میدری
... داستان شتر هجدهم را ویلیام یوری باب کرده است. او صاحب کرسی حل منازعه (Conflict Resolution) در دانشگاه هاروارد است که تجربههای زیادی در حل منازعه در میان کشورها و نهادها دارد. چند کتاب او نیز به فارسی ترجمه شده است.
یوری معتقد است که عموم منازعات میان انسانها مانند وصیت آن پدر است که 17 شتر را برای سه فرزند خود به ارث گذاشت. وصیت کرد که برای یکی از آنها یکدوم شترها، برای فرزند دیگر یکسوم و برای یکی هم یکنهم داده شود. بعد از فوت پدر فرزندان جمع شدند و وصیتنامه را خواندند. هفده نه بر دو تقسیم میشود و نه بر سه و نه بر عدد نه.
اختلاف میان فرزندان بالا گرفت. به پیر قوم مراجعه کردند و گفتند نمیتوانیم وصیت پدر را اجرا کنیم. پیر دانا گفت من یک شتر به شما میدهم و آن وقت 18 شتر خواهید داشت یکدوم آن میشود 9 شتر، یکسوم آن میشود 6 شتر و یکنهم آن میشود 2 شتر. جمع شترهای شما میشود 9 به علاوه 6 و به علاوه 2 یعنی 17 شتر و میتوانید یک شتر من را برگردانید.
اختلاف میان آنها پایان یافت و زندگی برادرانه برقرار شد. از نظر ویلیام یوری عموم منازعاتی که میان دولتها، سازمانها و مردم وجود دارد مانند همین وصیت است. هیچ راهحل از پیش تعیین شدهای ندارند مگر اینکه پیر دانایی شتر هجدهم را به عاریت بدهد تا مساله حل شود. مشکل پیدا کردن شتر هجدهم است. ما نیز در وضعیتی مشابه قرار گرفتهایم، وضعیتی که به آن تراژدی رئالیسم سیاسی میگویند.
کشور بر سر یک دوراهی قرار میگیرد که هیچ یک از دو سر دعوا را نمیتوان حذف کرد. مانند دعوای زن و شوهری که در شرف طلاق هستند و فرزندانی دارند. طلاق یک تراژدی برای فرزندان و عموما برای مرد و زن هم است. هنر در این وضعیت اصلاح رفتار هر دو طرف است، هر دو علایقی دارند که جمع آنها ممکن نیست اما جدایی بهطور قطع برای فرزندان مصیبت است.
جامعه امروز ما در چنین وضعیتی قرار دارد. نمیتوانیم با هیچ یک از دو طرف دعوا همراهی کنیم. مساله حفظ همبستگی و اصلاح رفتارهاست تا نه تنها در کنار هم زندگی کنیم، بلکه با تغییر رفتار سعادت عمومی را به ارمغان بیاوریم. مساله اصلی، حل منازعه است. اگر بر نظام سیاسی بیش از این فشار وارد شود با خطر دولت ضعیف روبهرو خواهیم بود که اگر محقق شد جهنمی میشود و همه آرزوی بازگشت به گذشته را خواهیم داشت. اگر دولت هم این راه را ادامه دهد ملت و خود را ویران میکند. خودویرانگر شده است.
این منازعه را چگونه میتوان حل کرد؟
ویلیام یوری میگوید باید شتر هجدهم را درون هر جامعه کشف کرد. راهحل او برای حل منازعه خاورمیانه بازگشت به سنت مشترک در میان ادیان این منطقه یعنی سنت مشترک میان اسلام، یهودیت و مسیحیت است. هر سه ادیان ابراهیمی هستند.
به نظر او باید راه را از ابراهیم پیامبر پرسید. یوری از زادگاه ابراهیم تا محل فوتش پیاده رفت تا بتواند سنت مشترک میان پیروان ابراهیم اعم از یهودی یا مسلمان یا مسیحی را بیابد. او سنت مشترک را در همسفره بودن پیدا کرد. میان همه ساکنین منطقه خاورمیانه یک سنت مشترک ابراهیمی وجود دارد: همسفره بودن و مهمانپذیری.
همه مردم این منطقه از ابراهیم آموختهاند مهمان را برکت سفره و مهمان خدا میدانند. همسفره بودن برکت است، زیرا بستری برای گفتوگو است. از دل گفتوگو نه گفتوگویی سیاسی، بلکه گفتوگو بر سر هر چیزی انسان را از موضع نزاع بیرون میآورد و افق تازهای را میگشاید. از نظر یوری شتر هیجدهم برای حل منازعه همسفره شدن است تا در لحظههایی که اختلاف و منازعه را کنار میگذاریم راهحلی برای مسائل به ظاهر لاینحل بیابیم.
حل منازعه داخلی ما هم شتر هجدهم میخواهد. نمیدانیم این شتر چیست، اما میدانیم به قول محمدمهدی مجاهدی از دل هممساله شدن «هممسالگی» بیرون میآید. بهرغم همه اختلافها مسالههای مشترک زیادی داریم. دعوا بر سر حق و باطل نیست تنها یک باطل وجود دارد و آن هم تداوم منازعه است که هر دو طرف را به مسلخ میبرد.
... «ولا تنازعُواْ فتفْشلُواْ وتذْهب رِیحُکُمْ وٱصْبِرُواْ إِنّ ٱللّه مع ٱلصّابِرِین. با هم نزاع مکنید که سست شوید و مهابت شما از بین برود و صبر کنید که خدا با شکیبان است.» به این آیه ایمان بیاوریم.
منبع: کانال تلگرامی احمدمیدری
کانال وحید احسانی
@vahidehsani_vh
https://telegram.me/notesofvahidehsani
اعتمادآنلاین
وضعیتی که در آن قرار داریم را تراژدی رئالیسم سیاسی میگویند؛ نمی توان با هیچیک از دو طرف دعوا همراهی کرد
در وضعیتی قرار گرفتهایم که به آن تراژدی رئالیسم سیاسی میگویند. نمیتوانیم با هیچ یک از دو طرف دعوا همراهی کنیم. مساله حفظ همبستگی و اصلاح رفتارهاست تا نه تنها در کنار هم زندگی کنیم، بلکه با تغییر رفتار سعادت عمومی را به ارمغان بیاوریم. حل منازعه مساله…
👍4
✅ با ترقّههایت مرا بیازار!
📰 منتشرشده در عصرایران (۲۴ اسفند ۱۴۰۱)
اگر برای اثبات بودن، تفاوت و استقلالت به خود و دیگران هیچ راه دیگری نداری، با ترقهبازیات مرا بیازار!
به ترقهبازی هیچ علاقهای ندارم و از صدایشان رنج میبرم، امّا درعینحال، اگر تحقق سکوت و آرامش مطلوب من به این معنا باشد که بخش بزرگی از جوانان سرزمینم، به تنها راه نمود و بروز خود نپردازند، ترجیح میدهم که آرامشم با صدای ترقههای آنها سلب شود!
اگر بخش بزرگی از جامعه برای نشاندادن خود یا برای شادی یا برای حفظ و تقویت انسجام اجتماعی، جز دستزدن به یک عصیان جمعی هیچ راه دیگری ندارند، ترجیح میدهم صدای ترقههایشان خواب را بر من حرام کند!
مسلّماً ترقّهبازان برای پیگیری این اهداف ارزشمند راههای خیلی بهتری هم دارند، امّا اگر فقط دو گزینه پیش رو داشته باشم و بخواهم از میان «ادامۀ روند آزاردهندۀ فعلی» یا «سکوت و نظم قبرستانی» یکی را انتخاب کنم، قطعاً اوّلی را ترجیح میدهم.
«سکوت و نظم قبرستانی» از انفعال، ناامیدی و پراکندگی کسانی حاصل میشود که دیدگاه و سلیقهای متفاوت از من دارند؛ ترجیح میدهم «دیگران» مرا بیازارند تا اینکه ناامید شوند یا هیچ نمود و بروزی نداشته باشند.
پدیدههای اجتماعی «سیاه مطلق» یا «سفید مطلق» نیستند؛ جنبههای مثبت و منفی دارند. جنبههای منفی ترقهبازی مشهود است و بارها گفته میشود: تهدید سلامتی (و حتّی جان) ترقّهبازان و سایرین، سلب آرامش دیگران، آسیب به اموال عمومی (آتشسوزی و غیره)، دودهوا شدن سرمایۀ عظیم مالی در یک شب (کمک بزرگ مالی ایرانیان به اقتصاد چین!) و ... امّا باید بپذیریم که این رسم نوپا جنبههای مثبتی هم دارد؛ روشی است که بخش بزرگی از جوانان جامعه از طریق آن وجود، تفاوت و استقلالشان را به صورت جمعی نشان میدهند و تقویت میکنند.
نباید به دنبال «حذف» آن باشیم، شکلگیری این عصیان جمعی نتیجۀ اتّخاذ رویکردهای «حذفی و نادیدهانگاری» در عرصههای گوناگون و طی سالیان متمادی است.
وقتی تمامی تصمیمگیرندگان و برنامهریزان حوزۀ فرهنگی در سطوح عالی، میانی و حتّی خُرد و محلّی از کسانی هستند که از طریق «شرکت در عزاداری، اعتکاف و امثال آن» به آرامش میرسند، بدیهی است که برای بخش بزرگی از جامعه هیچ راه دیگری باقی نمیماند جز اینکه از طریق دستزدن به یک عصیان جمعیِ بسیار پرسروصدا، «بودن» خودشان را فریاد بکشند.
تیپ شخصیتی، باورها و سلائق نگارنده به متوّلیان رسمی عرصۀ فرهنگ بسیار نزدیکتر است تا به جوانان ترقّهباز، امّا تلاش برای تحمیل مطلوبهای خودم بر دیگران را حتّی اگر یقین داشته باشم که درست هستند، نه مفید میدانم، نه مشروع و نه اخلاقی.
جامعه «خمیر مجسمهسازی» نیست که بخواهیم آن را به هر شکلی که صلاح میدانیم و درست میپنداریم در بیاوریم؛ اتّخاذ چنین رویکردی، به شکلگیری، استمرار و تشدید عصیانهای جمعی مختلف منجر میشود.
امیدوارم انرژی، پویایی، تحرّک و همکاریِ عظیمی که در ترقهبازی وجود دارد، بهمرور به سمت توسعه، پیشرفت و آبادانی سوق پیدا کند.
به امید فردایی بهتر؛
به امید ایرانی آباد.
کانال وحید احسانی
@vahidehsani_vh
https://telegram.me/notesofvahidehsani
📰 منتشرشده در عصرایران (۲۴ اسفند ۱۴۰۱)
اگر برای اثبات بودن، تفاوت و استقلالت به خود و دیگران هیچ راه دیگری نداری، با ترقهبازیات مرا بیازار!
به ترقهبازی هیچ علاقهای ندارم و از صدایشان رنج میبرم، امّا درعینحال، اگر تحقق سکوت و آرامش مطلوب من به این معنا باشد که بخش بزرگی از جوانان سرزمینم، به تنها راه نمود و بروز خود نپردازند، ترجیح میدهم که آرامشم با صدای ترقههای آنها سلب شود!
اگر بخش بزرگی از جامعه برای نشاندادن خود یا برای شادی یا برای حفظ و تقویت انسجام اجتماعی، جز دستزدن به یک عصیان جمعی هیچ راه دیگری ندارند، ترجیح میدهم صدای ترقههایشان خواب را بر من حرام کند!
مسلّماً ترقّهبازان برای پیگیری این اهداف ارزشمند راههای خیلی بهتری هم دارند، امّا اگر فقط دو گزینه پیش رو داشته باشم و بخواهم از میان «ادامۀ روند آزاردهندۀ فعلی» یا «سکوت و نظم قبرستانی» یکی را انتخاب کنم، قطعاً اوّلی را ترجیح میدهم.
«سکوت و نظم قبرستانی» از انفعال، ناامیدی و پراکندگی کسانی حاصل میشود که دیدگاه و سلیقهای متفاوت از من دارند؛ ترجیح میدهم «دیگران» مرا بیازارند تا اینکه ناامید شوند یا هیچ نمود و بروزی نداشته باشند.
پدیدههای اجتماعی «سیاه مطلق» یا «سفید مطلق» نیستند؛ جنبههای مثبت و منفی دارند. جنبههای منفی ترقهبازی مشهود است و بارها گفته میشود: تهدید سلامتی (و حتّی جان) ترقّهبازان و سایرین، سلب آرامش دیگران، آسیب به اموال عمومی (آتشسوزی و غیره)، دودهوا شدن سرمایۀ عظیم مالی در یک شب (کمک بزرگ مالی ایرانیان به اقتصاد چین!) و ... امّا باید بپذیریم که این رسم نوپا جنبههای مثبتی هم دارد؛ روشی است که بخش بزرگی از جوانان جامعه از طریق آن وجود، تفاوت و استقلالشان را به صورت جمعی نشان میدهند و تقویت میکنند.
نباید به دنبال «حذف» آن باشیم، شکلگیری این عصیان جمعی نتیجۀ اتّخاذ رویکردهای «حذفی و نادیدهانگاری» در عرصههای گوناگون و طی سالیان متمادی است.
وقتی تمامی تصمیمگیرندگان و برنامهریزان حوزۀ فرهنگی در سطوح عالی، میانی و حتّی خُرد و محلّی از کسانی هستند که از طریق «شرکت در عزاداری، اعتکاف و امثال آن» به آرامش میرسند، بدیهی است که برای بخش بزرگی از جامعه هیچ راه دیگری باقی نمیماند جز اینکه از طریق دستزدن به یک عصیان جمعیِ بسیار پرسروصدا، «بودن» خودشان را فریاد بکشند.
تیپ شخصیتی، باورها و سلائق نگارنده به متوّلیان رسمی عرصۀ فرهنگ بسیار نزدیکتر است تا به جوانان ترقّهباز، امّا تلاش برای تحمیل مطلوبهای خودم بر دیگران را حتّی اگر یقین داشته باشم که درست هستند، نه مفید میدانم، نه مشروع و نه اخلاقی.
جامعه «خمیر مجسمهسازی» نیست که بخواهیم آن را به هر شکلی که صلاح میدانیم و درست میپنداریم در بیاوریم؛ اتّخاذ چنین رویکردی، به شکلگیری، استمرار و تشدید عصیانهای جمعی مختلف منجر میشود.
امیدوارم انرژی، پویایی، تحرّک و همکاریِ عظیمی که در ترقهبازی وجود دارد، بهمرور به سمت توسعه، پیشرفت و آبادانی سوق پیدا کند.
به امید فردایی بهتر؛
به امید ایرانی آباد.
کانال وحید احسانی
@vahidehsani_vh
https://telegram.me/notesofvahidehsani
عصر ایران
با ترقّههایت مرا بیازار!
رسم نوپای ترقه بازی جنبههای مثبتی هم دارد؛ روشی است که بخشی از جوانان جامعه از طریق آن وجود، تفاوت و استقلالشان را به صورت جمعی نشان میدهند و تقویت میکنند.
👍5
شباهتهای مراسم چهارشنبهسوری و محرّم!
این دو مراسم جامعۀ ما را به اندازهای، به وسعتی و به گونهای درگیر میکنند که ممکن نیست ناظر بیرونی متوجه نشود و تعجّب نکند.
با وجود تفاوت اساسی در منشأ، فلسفۀ وجودی و ظاهر آنها، آنچه به عنوان «مراسم» در این دو مناسبت در عرصه عمومی دیده میشود حاوی شباهتهایی قابلتوجه و تأمّلبرانگیز است.
👈 هدف اصلیِ یادداشت، توجهدادن به برخی ویژگیهای فرهنگی ما و تأمّل دربارۀ آنهاست.
در متن کامل یادداشت، شباهتهای زیر به اختصار توضیح داده شدهاند:
1. سروصدای زیاد
۲. نادیدهانگاریِ «دیگری»
۳. تسخیر عرصۀ عمومی
۴. بستن باب گفتگو
۵. بیتوجّهی به محیط زیست
۶. کمک بزرگ اقتصادی به چین!
۷. فایدۀ اندک
کانال وحید احسانی
@vahidehsani_vh
https://telegram.me/notesofvahidehsani
این دو مراسم جامعۀ ما را به اندازهای، به وسعتی و به گونهای درگیر میکنند که ممکن نیست ناظر بیرونی متوجه نشود و تعجّب نکند.
با وجود تفاوت اساسی در منشأ، فلسفۀ وجودی و ظاهر آنها، آنچه به عنوان «مراسم» در این دو مناسبت در عرصه عمومی دیده میشود حاوی شباهتهایی قابلتوجه و تأمّلبرانگیز است.
👈 هدف اصلیِ یادداشت، توجهدادن به برخی ویژگیهای فرهنگی ما و تأمّل دربارۀ آنهاست.
در متن کامل یادداشت، شباهتهای زیر به اختصار توضیح داده شدهاند:
1. سروصدای زیاد
۲. نادیدهانگاریِ «دیگری»
۳. تسخیر عرصۀ عمومی
۴. بستن باب گفتگو
۵. بیتوجّهی به محیط زیست
۶. کمک بزرگ اقتصادی به چین!
۷. فایدۀ اندک
کانال وحید احسانی
@vahidehsani_vh
https://telegram.me/notesofvahidehsani
ویرگول
شباهتهای مراسم چهارشنبهسوری و محرّم!
با وجود تفاوت اساسی در منشأ، فلسفۀوجودی و ظاهر آنها، آنچه به عنوان «مراسم» در این دو مناسبت دیده میشود حاوی شباهتهایی تأمّلبرانگیز است.
👍10
فرسته (پست) زیر و متن پیوستی آن از دکتر محمدمهدی مجاهدی و حاوی نکاتی بسیار مهم، تأمّل برانگیز، آموزنده و مفید است. پیشنهاد میکنم حوصله به خرج دهید و مطالعه کنید 👇
.............................................................
✅ افقگشایی جامعه، سوگردانی حکومت: تمهیدی سلبی و ایجابی
✍️ محمدمهدی مجاهدی
«چه باید کرد؟»
این متن فراخوانی است به سوی گونهای خاص از کنشهای فعالانه و حلمسألهای برای احیا و اعمال «عاملیت فعال و مؤثرِ» (agency) نزد نیروهای ایراندوست در پاسخ به این پرسش.
این دعوت معطوف به سه نفی است:
- از یک سو، نفی دگرگونیخواهی انقلابی و تحولطلبی همهجانبه یا اساسی؛
- از سوی دیگر، نفی سرکوب جامعهی بیقرار؛
- و از دیگر سو، نفی دعوت به بیعملی، فرصتطلبی، عافیتاندیشی، جریدهروی، سازشکاری، یا مسؤولیتناپذیری.
هیچیک از پاسخهای قطبیشدهی موجود که با بیان قطعی و زبان جزمی دربرابر پرسش «چه باید کرد؟» مینشینند، آشکارا نه توانی چندان برای تحلیل و توصیف وضع موجود دارد، و نه توانشی عیان برای تغییر این وضع بهنحوی که خیرات عموم مردم ایران بیشتر و با هزینهی کمتر تأمین شود.
با اعتماد بر این بینش نظریـتجربی و کنشگرانه که الگوهای نظری حلمسألهای، مشروط به شرایطی، میتوانند عاملیت و فاعلیت سیاسی و اجتماعی بیافرینند، پاسخ مفصل این متن، در چکیدهترین تعبیر، چنین قابل بیان است: «احیای حکمت میانهروی، بازیابی فضیلت دوراندیشی» از راه «افقگشایی جامعه و سوگردانی حکومت.»
این پاسخی است مبتنی بر کثرتگرایی ارزشی و پیامدگرایی قاعدهمند.
در این پاسخ، میانهروی حاکی از نشستن در «میانهی هندسی» میان دو موضع دیگر نیست، بلکه ایستاری است که با در انداختن نقدی متقارن و متقابل میان مواضع قطبیشدهی جاری، میکوشد کنش/مباحثهی جاری را به صفحه و ترازی فرازین ارتقا دهد.
با پیشنهاد چهار معیار، و متکی به مطالعات نونهادگرایی، این متن نیروهای مایل به میانه را از چهار سوی قطبنمای سیاسی به چانهزنیهای حلمسألهای فرا میخواند.
طرفهای حاضر در چانهزنیهایی که پایهی ائتلافهای حلمسألهای اند، با فهمیدن و به رسمیت شناختن دو واقعیت تن به چانهزنی میدهند:
۱. علیرغم اختلاف مبانی و منافع، مسألههای مشترکی میان نیروهای رقیب و بدیل هست که بدون حل آنها دامنهی تأمین منافع برای همه محدودتر میشود و عرصه برای پافشاری بر مبانی تنگتر میشود.
۲. صورتبندی و حل بهینهی این مسألههای مشترک مستلزم رقابت چانهزنانه با دیگر هممسألگانی است که چهبسا هممبنا و هممنفعت نیستند.
نیروهای متمایل به میانه در کشور ما هرچند پراکندهاند ولی اگر در ائتلافهای حلمسألهای کنار هم قرار گیرند، وزنهای سنگین و چهبسا تعیینکنندهترین وزنه در معادلات ثبات و تغییر خواهند بود. این عامترین تعبیر از الگویی است که این متن به عنوان راهحل پیشنهادی در میان میگذارد. اجزا و جزئیات این الگو با رایزنیبیشتر، بهویژه میان نیروهای متمایل به میانه، پرورده میشود.
خوانندگانی که فرصت ندارند متن و پیوست آن را بخوانند، ولی میخواهند چکیدهی انضمامی این مطلب را در یابند، میتوانند به خواندن قسمت «افقگشایی جامعه، سوگردانی حکومت» (صص. ۲۸ تا ۳۵) بسنده کنند.
منبع: کانال تلگرامی محمدمهدی مجاهدی
کانال وحید احسانی
@vahidehsani_vh
https://telegram.me/notesofvahidehsani
.............................................................
✅ افقگشایی جامعه، سوگردانی حکومت: تمهیدی سلبی و ایجابی
✍️ محمدمهدی مجاهدی
«چه باید کرد؟»
این متن فراخوانی است به سوی گونهای خاص از کنشهای فعالانه و حلمسألهای برای احیا و اعمال «عاملیت فعال و مؤثرِ» (agency) نزد نیروهای ایراندوست در پاسخ به این پرسش.
این دعوت معطوف به سه نفی است:
- از یک سو، نفی دگرگونیخواهی انقلابی و تحولطلبی همهجانبه یا اساسی؛
- از سوی دیگر، نفی سرکوب جامعهی بیقرار؛
- و از دیگر سو، نفی دعوت به بیعملی، فرصتطلبی، عافیتاندیشی، جریدهروی، سازشکاری، یا مسؤولیتناپذیری.
هیچیک از پاسخهای قطبیشدهی موجود که با بیان قطعی و زبان جزمی دربرابر پرسش «چه باید کرد؟» مینشینند، آشکارا نه توانی چندان برای تحلیل و توصیف وضع موجود دارد، و نه توانشی عیان برای تغییر این وضع بهنحوی که خیرات عموم مردم ایران بیشتر و با هزینهی کمتر تأمین شود.
با اعتماد بر این بینش نظریـتجربی و کنشگرانه که الگوهای نظری حلمسألهای، مشروط به شرایطی، میتوانند عاملیت و فاعلیت سیاسی و اجتماعی بیافرینند، پاسخ مفصل این متن، در چکیدهترین تعبیر، چنین قابل بیان است: «احیای حکمت میانهروی، بازیابی فضیلت دوراندیشی» از راه «افقگشایی جامعه و سوگردانی حکومت.»
این پاسخی است مبتنی بر کثرتگرایی ارزشی و پیامدگرایی قاعدهمند.
در این پاسخ، میانهروی حاکی از نشستن در «میانهی هندسی» میان دو موضع دیگر نیست، بلکه ایستاری است که با در انداختن نقدی متقارن و متقابل میان مواضع قطبیشدهی جاری، میکوشد کنش/مباحثهی جاری را به صفحه و ترازی فرازین ارتقا دهد.
با پیشنهاد چهار معیار، و متکی به مطالعات نونهادگرایی، این متن نیروهای مایل به میانه را از چهار سوی قطبنمای سیاسی به چانهزنیهای حلمسألهای فرا میخواند.
طرفهای حاضر در چانهزنیهایی که پایهی ائتلافهای حلمسألهای اند، با فهمیدن و به رسمیت شناختن دو واقعیت تن به چانهزنی میدهند:
۱. علیرغم اختلاف مبانی و منافع، مسألههای مشترکی میان نیروهای رقیب و بدیل هست که بدون حل آنها دامنهی تأمین منافع برای همه محدودتر میشود و عرصه برای پافشاری بر مبانی تنگتر میشود.
۲. صورتبندی و حل بهینهی این مسألههای مشترک مستلزم رقابت چانهزنانه با دیگر هممسألگانی است که چهبسا هممبنا و هممنفعت نیستند.
نیروهای متمایل به میانه در کشور ما هرچند پراکندهاند ولی اگر در ائتلافهای حلمسألهای کنار هم قرار گیرند، وزنهای سنگین و چهبسا تعیینکنندهترین وزنه در معادلات ثبات و تغییر خواهند بود. این عامترین تعبیر از الگویی است که این متن به عنوان راهحل پیشنهادی در میان میگذارد. اجزا و جزئیات این الگو با رایزنیبیشتر، بهویژه میان نیروهای متمایل به میانه، پرورده میشود.
خوانندگانی که فرصت ندارند متن و پیوست آن را بخوانند، ولی میخواهند چکیدهی انضمامی این مطلب را در یابند، میتوانند به خواندن قسمت «افقگشایی جامعه، سوگردانی حکومت» (صص. ۲۸ تا ۳۵) بسنده کنند.
منبع: کانال تلگرامی محمدمهدی مجاهدی
کانال وحید احسانی
@vahidehsani_vh
https://telegram.me/notesofvahidehsani
Telegram
attach 📎
👍1
سهرابکُشان!
یکی داستانست پر آب چشم / دل نازک از رستم آید به خشم
تلاشنکردن بزرگترها برای یافتن راهحلی جهت سوقدادن جامعه در مسیر صلح و اصلاح، چه ناشی از این باشد که وضعیت را خوب و درحال پیشرفت میبینند، چه ناشی از تمرکز آنها بر روی منافع کوتاهمدّت شخصیشان و چه از روی ناامیدی، به معنای انتظارکشیدن آگاهانه یا ناآگاهانۀ آنها برای سهرابکُشانی دیگر است!
شرایط جامعه پایدار نیست؛ آتش زیر خاکستری که یک دسته آن را کتمان میکنند، برخی روی آن نفت میریزند و گروه بزرگی نیز با گفتن «نمیشه، درست بشو نیست و کاری از ما بر نمیاد» خود را در جایگاه تماشاچی نشاندهاند.
برآیند مواجهۀ سه گروه بالا در بستری تعارضزا، التهاب، قطبیّت و فشارهای درون جامعه را با روندی افزایشی همراه کرده و بدیهی است که این آرامش قبل از طوفان تا ابد ادامه نمییابد.
جرقّه به انفجار میانجامد و در انفجار، این جوانان (سهرابهای) دو گروه هستند که به اقتضای شرایط طبیعی خود، به رفتار هیجانی، عجولانه و تندروانه دست میزنند و قربانی خودخواهی، اشتباه، انفعال یا ناتوانی بزرگترها میشوند.
بر خلاف عموم، برای من یافتن مقصّر مهم نیست، یافتن راهحل است که اهمّیت دارد و آن قدر اولویت دارد که جایی برای «مقصّریابی» باقی نمیماند.
شاید منظور فردوسی این باشد که اگر رستمها نتوانند برای رفع تعارض و تقابل میان گروههای متخاصم و برقراری صلح و آرامش میان آنها راهی بیابند، فرقی نمیکند که شیر میدان باشند یا روباه؛ ناگزیرند که با دستان خود سهرابهایشان را به کشتن بدهند.
چه فرقی میکند که در این جنگودعواها خون کدام جوانها به زمین ریخته میشود؟! چه فرقی میکند که فرزند چه کسانی قرار است کشته شود؟! چه فرقی میکند که سهرابها فرزند من باشد یا تو یا دیگری؟! چه فرقی میکند که کدام مادرها قرار است داغدار فرزندانشان شوند؟! حتّی چه فرقی میکند که بزرگان کدام گروه مقصّرند؟!
شاید منظور فردوسی این بوده که رستم هم که باشی، هفتخوان را هم که پشت سر بگذاری، اگر نتوانی صلح و همزیستی مسالمتآمیز برقرار کنی، بالاخره سهرابت و به تبع آن خودت نیز در آتش تعارضها خواهید سوخت؛ شاید «خوان» اصلی، برقراری صلح و همزیستی مسالمتآمیز است.
تا زمانی که ارتباطات و تعاملات انسانی بر مبنای «تعارض و ستیز» باشد، حتّی اگر سپاه تو پیروز میدان شود، «سهرابکُشان» است، اگر بدانی که هر جوانی که کشته میشود، یک انسان است، گلی که هنوز به ثمر ننشسته، مادری دارد و پدری، وچه بسا همسری و فرزندی کوچک.
رجز نخوان! روی آتش زیر خاکستر نفت نریز! کنارهگیری هم نکن! جوانانی که در این درگیریها آسیب میبینند و خونشان به زمین میریزد، گویی فرزند خودت هستند، حتّی جوانان دستۀ مقابل. اگر فرزندت گمراه و منحرف شود، آیا به کُشتنش راضی میشوی؟! آیا جز این است که تا پایان عمر امیدوار میمانی که بالاخره روزی بازگردد و رفتارش را اصلاح کند؟!
در این یادداشت، با آنان که وجود آتش زیرخاکستر را از اساس انکار میکنند کاری ندارم، با کسانی نیز که به دنبال منافع کوتاهمدّت شخصی و گروهیشان هستند، همچنین، با کسانی که معتقدند جوانان دستۀ مقابل باید کُشته شوند؛ روی سخنم با شما کسانی است که چون من، هم کشتهشدن مهساها، نیکاها و محسنها و هم ریختن خون عجمیانها، علیوردیها و تقیپورها را مصیبتی بزرگ میدانید و با داغ مادر تمامی آنها داغدار میشوید. تمام اینها را گفتم که یک نکتۀ مهم را با شما در میان بگذارم:
گفتن «نمیشه» و ناامیدشدن به معنای در انتظار سهرابکشانی دیگر نشستن است. اگر بدانید که در نزاع احتمالی بعدی، قرار است فرزند شما قربانی شود، آیا باز هم میتوانید بگویید «از ما کاری ساخته نیست، کار دست اشخاص دیگری است، آنها باید کاری کنند»؟! آیا هیچ پدری و مادری هست که حتّی پس از اینکه تمام پزشکان فرزند بیمارشان را جواب کردند، ناامید شوند و مرگش را به انتظار بنشینند؟!
بیایید تمام جوانان را سهراب خودمان بدانیم و با تمام توان تلاش و تکاپو کنیم که راهی بیابیم یا راهی بسازیم که بتوانیم از بروز سهرابکشانی دیگر جلوگیری کنیم، تا اگر خدای ناکرده و زبانم لال، باز هم چنان شد، لااقل بدانیم که برای پیشگیری از آن تمام تلاشمان را کردهایم.
قبول دارم که هرچه نگاه میکنیم، گویی هیچ راهی وجود ندارد امّا همانطور که عرض کردم، اگر تمام جوانان ایران را سهراب خودمان بدانیم، ناامیدی و انفعال موضوعیت خود را از دست میدهد.
ادامۀ یادداشت را از طریق پیوند (لینک) زیر مطالعه بفرمایید👇
سهرابکُشان!
کانال وحید احسانی
@vahidehsani_vh
https://telegram.me/notesofvahidehsani
یکی داستانست پر آب چشم / دل نازک از رستم آید به خشم
تلاشنکردن بزرگترها برای یافتن راهحلی جهت سوقدادن جامعه در مسیر صلح و اصلاح، چه ناشی از این باشد که وضعیت را خوب و درحال پیشرفت میبینند، چه ناشی از تمرکز آنها بر روی منافع کوتاهمدّت شخصیشان و چه از روی ناامیدی، به معنای انتظارکشیدن آگاهانه یا ناآگاهانۀ آنها برای سهرابکُشانی دیگر است!
شرایط جامعه پایدار نیست؛ آتش زیر خاکستری که یک دسته آن را کتمان میکنند، برخی روی آن نفت میریزند و گروه بزرگی نیز با گفتن «نمیشه، درست بشو نیست و کاری از ما بر نمیاد» خود را در جایگاه تماشاچی نشاندهاند.
برآیند مواجهۀ سه گروه بالا در بستری تعارضزا، التهاب، قطبیّت و فشارهای درون جامعه را با روندی افزایشی همراه کرده و بدیهی است که این آرامش قبل از طوفان تا ابد ادامه نمییابد.
جرقّه به انفجار میانجامد و در انفجار، این جوانان (سهرابهای) دو گروه هستند که به اقتضای شرایط طبیعی خود، به رفتار هیجانی، عجولانه و تندروانه دست میزنند و قربانی خودخواهی، اشتباه، انفعال یا ناتوانی بزرگترها میشوند.
بر خلاف عموم، برای من یافتن مقصّر مهم نیست، یافتن راهحل است که اهمّیت دارد و آن قدر اولویت دارد که جایی برای «مقصّریابی» باقی نمیماند.
شاید منظور فردوسی این باشد که اگر رستمها نتوانند برای رفع تعارض و تقابل میان گروههای متخاصم و برقراری صلح و آرامش میان آنها راهی بیابند، فرقی نمیکند که شیر میدان باشند یا روباه؛ ناگزیرند که با دستان خود سهرابهایشان را به کشتن بدهند.
چه فرقی میکند که در این جنگودعواها خون کدام جوانها به زمین ریخته میشود؟! چه فرقی میکند که فرزند چه کسانی قرار است کشته شود؟! چه فرقی میکند که سهرابها فرزند من باشد یا تو یا دیگری؟! چه فرقی میکند که کدام مادرها قرار است داغدار فرزندانشان شوند؟! حتّی چه فرقی میکند که بزرگان کدام گروه مقصّرند؟!
شاید منظور فردوسی این بوده که رستم هم که باشی، هفتخوان را هم که پشت سر بگذاری، اگر نتوانی صلح و همزیستی مسالمتآمیز برقرار کنی، بالاخره سهرابت و به تبع آن خودت نیز در آتش تعارضها خواهید سوخت؛ شاید «خوان» اصلی، برقراری صلح و همزیستی مسالمتآمیز است.
تا زمانی که ارتباطات و تعاملات انسانی بر مبنای «تعارض و ستیز» باشد، حتّی اگر سپاه تو پیروز میدان شود، «سهرابکُشان» است، اگر بدانی که هر جوانی که کشته میشود، یک انسان است، گلی که هنوز به ثمر ننشسته، مادری دارد و پدری، وچه بسا همسری و فرزندی کوچک.
رجز نخوان! روی آتش زیر خاکستر نفت نریز! کنارهگیری هم نکن! جوانانی که در این درگیریها آسیب میبینند و خونشان به زمین میریزد، گویی فرزند خودت هستند، حتّی جوانان دستۀ مقابل. اگر فرزندت گمراه و منحرف شود، آیا به کُشتنش راضی میشوی؟! آیا جز این است که تا پایان عمر امیدوار میمانی که بالاخره روزی بازگردد و رفتارش را اصلاح کند؟!
در این یادداشت، با آنان که وجود آتش زیرخاکستر را از اساس انکار میکنند کاری ندارم، با کسانی نیز که به دنبال منافع کوتاهمدّت شخصی و گروهیشان هستند، همچنین، با کسانی که معتقدند جوانان دستۀ مقابل باید کُشته شوند؛ روی سخنم با شما کسانی است که چون من، هم کشتهشدن مهساها، نیکاها و محسنها و هم ریختن خون عجمیانها، علیوردیها و تقیپورها را مصیبتی بزرگ میدانید و با داغ مادر تمامی آنها داغدار میشوید. تمام اینها را گفتم که یک نکتۀ مهم را با شما در میان بگذارم:
گفتن «نمیشه» و ناامیدشدن به معنای در انتظار سهرابکشانی دیگر نشستن است. اگر بدانید که در نزاع احتمالی بعدی، قرار است فرزند شما قربانی شود، آیا باز هم میتوانید بگویید «از ما کاری ساخته نیست، کار دست اشخاص دیگری است، آنها باید کاری کنند»؟! آیا هیچ پدری و مادری هست که حتّی پس از اینکه تمام پزشکان فرزند بیمارشان را جواب کردند، ناامید شوند و مرگش را به انتظار بنشینند؟!
بیایید تمام جوانان را سهراب خودمان بدانیم و با تمام توان تلاش و تکاپو کنیم که راهی بیابیم یا راهی بسازیم که بتوانیم از بروز سهرابکشانی دیگر جلوگیری کنیم، تا اگر خدای ناکرده و زبانم لال، باز هم چنان شد، لااقل بدانیم که برای پیشگیری از آن تمام تلاشمان را کردهایم.
قبول دارم که هرچه نگاه میکنیم، گویی هیچ راهی وجود ندارد امّا همانطور که عرض کردم، اگر تمام جوانان ایران را سهراب خودمان بدانیم، ناامیدی و انفعال موضوعیت خود را از دست میدهد.
ادامۀ یادداشت را از طریق پیوند (لینک) زیر مطالعه بفرمایید👇
سهرابکُشان!
کانال وحید احسانی
@vahidehsani_vh
https://telegram.me/notesofvahidehsani
ویرگول
سهرابکُشان!
رستم هم که باشی، هفتخوان را هم که پشت سر بگذاری، اگر نتوانی صلح و همزیستی برقرار کنی، بالاخره سهرابت در آتش تعارضها خواهد سوخت!
👍14
ایران؛ آبستن گفتگو!
👈 متن زیر «خلاصۀ یادداشت» است، متن کامل را از اینجا مطالعه بفرمایید 👉
در جامعۀ ما، «گفتگو» حضور و نقشآفرینی چندانی ندارد و به جای آن، با «ستیز و تعارض» مواجه هستیم. چرا چنین است؟! کدام طرف تعارض است که از گفتگو فرار میکند و اجازه نمیدهد گفتگو محوریت پیدا کند تا مسائل از طریق آن حل شوند؟!
بیشتر معترضان بهویژه کسانی که به خیابان آمدند یا از اعتراضات خیابانی و اعتصابات حمایت کردند، حکومت و طرفدارانش را و در مقابل، حکومت و بیشتر طرفدارانش نیز گروه اوّل را گفتگوگریز و حتّی گفتگوستیز میدانند.
به نظرم، اصولاً این نوع مواجهه با مسئله غلط است و از درک اشتباه وضعیت ناشی میشود. از گفتۀ اعضای هر دو گروه میتوان فهمید که وضعیت را چگونه میبینند و صورتبندی میکنند.
هر دو نگرش بالا، اگرچه در ظاهر مخالف و متّضاد هم هستند، امّا به شکل یکسان و مشابهی، از پیشفرضی اشتباه دربارۀ وضعیت موجود ناشی میشوند و آن اینکه «در ایران گفتگو وجود داشته است امّا گروه مقابل بساط آن را برچیده است» یا «گفتگو خیلی ساده و راحت میتوانست/میتواند برقرار شود و جای نزاع را بگیرد، صرفاً اگر گروه مقابل از آن جلوگیری نمیکرد/نکند».
این در حالی است که به نظرم، باید بپذیریم که در این بستر تاریخی-فرهنگی-اجتماعی-سیاسی، گفتگو هنوز متولّد نشده است و اتّفاقاً، ریشۀ تمام این تضادها، تقابلها و نزاعها، به «نبود گفتگو در این خاک و اقلیم» بر میگردد.
«گفتگو» خیلی بیش از آنکه «روش» باشد، «رویکرد» و «نوع مواجههای» است که از نگرش و مبنای فلسفی-اجتماعی خاصّی نشأت میگیرد. در جامعۀ ما، «گفتگو» صرفاً به عنوان یک روش دیده میشود؛ روشی مدرن، باکلاس و کمهزینهتر برای حذف طرف مقابل! این در حالی است که طبق توضیح دکتر محمّدمهدی مجاهدی، گفتگو اصولاً درست از نقطهای آغاز میشود که طرفین ماجرا به جای اینکه یکدیگر را «دشمن» بدانند و خواهان حذف «دیگری» باشند، همدیگر را به عنوان «هممسئله»ی خود ببینند (یا لااقل یک طرف ماجرا به طرف مقابل چنین نگاهی داشته باشد)، مانند کشتیسوارانی که کشتی آنها سوراخ شده است.
در بستر تاریخی-فرهنگی-اجتماعیِ بیگفتگو، ازیکسو، هر نظام سیاسی و حکومتی که شکل بگیرد، فارغ از کیستی حاکمان، به سمت «تمرکز بر امنیت و بقای خود» آن هم از طریق «محدودکردن اکثریت مردم» (که جز آن راهی نمیبیند) سوق پیدا میکند و ازسویدیگر، فارغ از کیستی مردم، اکثریت آنها برای رهاشدن از محدودیتهای فزایندۀ نظام سیاسی به «تقابل با حکومت» (که جز آن راهی نمیبینند) میل پیدا میکنند.
این نوشدارویی که جامعۀ ما فاقد آن بوده و هست، میتواند در این بستر و اقلیم نیز «زاده» (یا خلق) شود و اتّفاقاً، در شرایط فعلی، ایران به شکل امیدبخشی و شاید بیشاز هر زمان دیگری در تاریخ این سرزمین، آبستن گفتگو است.
«آبستن گفتگو بودن» ایران به معنای آن نیست که شرایط ملتهب فعلی لزوماً به «خلق» گفتگو منجر شود؛ جامعۀ ما لااقل به هماناندازه، مستعد تکرار چرخههای تاریخی خود (انقلاب، جنگ داخلی، تجزیه، هرجومرج، کودتا، انسداد سیاسی و ...) نیز هست و اینکه از دل این شرایط چه چیزی زاده میشود، به نوع و میزان کنشگری (یا انفعال) تکتک ما بستگی بالایی دارد.
بنابراین، اگر واقعا گفتگو برایمان مهم است، به جای یافتن مقصر عدم وجودش، باید برای «خلق»، «برآمدن» یا «زایش» آن تلاش کنیم و قابلههای خوبی باشیم. در این راستا، میانهها (وسطبازان) نقش (و شاید مسئولیت) بیشتری دارند.
کانال وحید احسانی
@vahidehsani_vh
https://telegram.me/notesofvahidehsani
👈 متن زیر «خلاصۀ یادداشت» است، متن کامل را از اینجا مطالعه بفرمایید 👉
در جامعۀ ما، «گفتگو» حضور و نقشآفرینی چندانی ندارد و به جای آن، با «ستیز و تعارض» مواجه هستیم. چرا چنین است؟! کدام طرف تعارض است که از گفتگو فرار میکند و اجازه نمیدهد گفتگو محوریت پیدا کند تا مسائل از طریق آن حل شوند؟!
بیشتر معترضان بهویژه کسانی که به خیابان آمدند یا از اعتراضات خیابانی و اعتصابات حمایت کردند، حکومت و طرفدارانش را و در مقابل، حکومت و بیشتر طرفدارانش نیز گروه اوّل را گفتگوگریز و حتّی گفتگوستیز میدانند.
به نظرم، اصولاً این نوع مواجهه با مسئله غلط است و از درک اشتباه وضعیت ناشی میشود. از گفتۀ اعضای هر دو گروه میتوان فهمید که وضعیت را چگونه میبینند و صورتبندی میکنند.
هر دو نگرش بالا، اگرچه در ظاهر مخالف و متّضاد هم هستند، امّا به شکل یکسان و مشابهی، از پیشفرضی اشتباه دربارۀ وضعیت موجود ناشی میشوند و آن اینکه «در ایران گفتگو وجود داشته است امّا گروه مقابل بساط آن را برچیده است» یا «گفتگو خیلی ساده و راحت میتوانست/میتواند برقرار شود و جای نزاع را بگیرد، صرفاً اگر گروه مقابل از آن جلوگیری نمیکرد/نکند».
این در حالی است که به نظرم، باید بپذیریم که در این بستر تاریخی-فرهنگی-اجتماعی-سیاسی، گفتگو هنوز متولّد نشده است و اتّفاقاً، ریشۀ تمام این تضادها، تقابلها و نزاعها، به «نبود گفتگو در این خاک و اقلیم» بر میگردد.
«گفتگو» خیلی بیش از آنکه «روش» باشد، «رویکرد» و «نوع مواجههای» است که از نگرش و مبنای فلسفی-اجتماعی خاصّی نشأت میگیرد. در جامعۀ ما، «گفتگو» صرفاً به عنوان یک روش دیده میشود؛ روشی مدرن، باکلاس و کمهزینهتر برای حذف طرف مقابل! این در حالی است که طبق توضیح دکتر محمّدمهدی مجاهدی، گفتگو اصولاً درست از نقطهای آغاز میشود که طرفین ماجرا به جای اینکه یکدیگر را «دشمن» بدانند و خواهان حذف «دیگری» باشند، همدیگر را به عنوان «هممسئله»ی خود ببینند (یا لااقل یک طرف ماجرا به طرف مقابل چنین نگاهی داشته باشد)، مانند کشتیسوارانی که کشتی آنها سوراخ شده است.
در بستر تاریخی-فرهنگی-اجتماعیِ بیگفتگو، ازیکسو، هر نظام سیاسی و حکومتی که شکل بگیرد، فارغ از کیستی حاکمان، به سمت «تمرکز بر امنیت و بقای خود» آن هم از طریق «محدودکردن اکثریت مردم» (که جز آن راهی نمیبیند) سوق پیدا میکند و ازسویدیگر، فارغ از کیستی مردم، اکثریت آنها برای رهاشدن از محدودیتهای فزایندۀ نظام سیاسی به «تقابل با حکومت» (که جز آن راهی نمیبینند) میل پیدا میکنند.
این نوشدارویی که جامعۀ ما فاقد آن بوده و هست، میتواند در این بستر و اقلیم نیز «زاده» (یا خلق) شود و اتّفاقاً، در شرایط فعلی، ایران به شکل امیدبخشی و شاید بیشاز هر زمان دیگری در تاریخ این سرزمین، آبستن گفتگو است.
«آبستن گفتگو بودن» ایران به معنای آن نیست که شرایط ملتهب فعلی لزوماً به «خلق» گفتگو منجر شود؛ جامعۀ ما لااقل به هماناندازه، مستعد تکرار چرخههای تاریخی خود (انقلاب، جنگ داخلی، تجزیه، هرجومرج، کودتا، انسداد سیاسی و ...) نیز هست و اینکه از دل این شرایط چه چیزی زاده میشود، به نوع و میزان کنشگری (یا انفعال) تکتک ما بستگی بالایی دارد.
بنابراین، اگر واقعا گفتگو برایمان مهم است، به جای یافتن مقصر عدم وجودش، باید برای «خلق»، «برآمدن» یا «زایش» آن تلاش کنیم و قابلههای خوبی باشیم. در این راستا، میانهها (وسطبازان) نقش (و شاید مسئولیت) بیشتری دارند.
کانال وحید احسانی
@vahidehsani_vh
https://telegram.me/notesofvahidehsani
ویرگول
ایران؛ آبستن گفتگو!
گفتگو در ایران محال مینماید امّا میتواند «خلق» شود و اتّفاقاً شرایط ملتهب و فشارهای موجود مستعد زایش گفتگوست، قابلههای خوبی باشیم!
👍11👎1
Forwarded from کانال وحید احسانی (وحید احسانی)
علی (ع) و «اجرای حُکم خدا به هر قیمت»!
دربارۀ حجاب اجباری
دال مرکزی استدلالهای جناح طرفدار حجاب اجباری این است که «قانون حجاب از دستور شرعی حجاب نشأت گرفته و چیزی نیست که بخواهد از نظر و سلیقۀ مردم تأثیر بپذیرد بلکه به هر قیمتی باید اجرا شود».
چه خوشمان بیاید و چه خوشمان نیاید، امام علی (ع) نیز لااقل در مورد برخی دستورات الهی، بدون توجه به هزینهای که باید پرداخت شود، با قاطعیت تمام نسبت به اجرای آنها کوشید. اتّفاقاً بعضی از این دستورات چنان حسّاسیتزا بودند که هر کسی میدانست که سختگیری دربارۀ اجرای آنها، احتمالاً به اعتراض، آشوب و حتّی ازدسترفتن حکومت میانجامد، امّا هیچیک از این خطرات باعث نشد که امیر مؤمنان (ع) در اجرای آنها حتّی اندکی کوتاه بیاید.
لااقل برای تمام ما کسانی که خود را شیعۀ حضرت (ع) و ملزم به پیروی از او میدانیم، در هر جناح و در هر طرف بحث که باشیم، کلام و سیرۀ امام (ع) باید فصلالخطاب باشد.
مولای موحّدان (ع) بر اساس دستورات الهی و حُکم شرع، بههیچوجه و بههیچ قیمتی (حتّی در خطرقرارگرفتن و از دست رفتن نظام) حاضر نشد از رعایت مهمّات زیر کوتاه بیاید:
۱. مساوات (حذف انواع رانتها و سهمیههایی که پیشازاو و به نام ارزشهای دینی رایج شده بود)
۲. جائز نبودن «دستگیری قبل از ارتکاب به جرم»
۳. حفظ استقلال دستگاه قضایی
۴. آزادی بیان (مطرحشدن نقدهای سازنده و غیرسازنده) و رعایت تمام حقوق افراد و گروههای منتقد تا زمانی که دست به شمشیر نبرده باشند
۵. شفافسازی امور (به جز مسائل نظامی)
۶. رعایت کامل اخلاق و تقوی در سیاستورزی (فاصلهنگرفتن از آنها حتّی با توجیه حفظ نظام اسلامی)
۷. عدمسوگیری در قضاوت و اجرای عدالت (تفاوت قائل نشدن میان خودی و غیرخودی در اجرای قوانین)
۸. معتبر نبودن اعتراف بعد از دستگیری
۹. نسبت کفر، شرک و نفاق ندادن به مخالفانی که حتّی به جنگ مسلّحانه با او پرداختند
۱۰. تن ندادن به هر چیزی که ممکن بود میان او مردم فاصله بیندازد (محافظ، دربان، گیت و امثال آن)
۱۱. زندگیکردن در سطح کمدرآمدترین افراد جامعه
۱۲. رعایت عدالت و حقوق کامل فرد خاطی حتّی درخصوص ضارب خودش
بله، امام علی (ع)، آنجا که پای دستور شرع و حکم خدا در میان بود مسامحه نکرد، امّا نکته اینجاست که بیشتر این سختگیریها (اگر نگوییم همۀ آنها) نسبت به خودش، طرفدارانش (خودیها)، قدرت سیاسیاش و حکومتش بود.
حضرت (ع) با گفتار و رفتار خود نشان داد که مسئولان و حاکمان اسلامی اجازه ندارند برای تقویت و حتّی حفظ حکومت، از روشهایی که عموم حاکمان استفاده میکنند استفاده کنند.
اکنون امّا، کسانی که یا خودشان به خطاهای اشارهشده در این یادداشت آلودهاند یا در مواجهه با ارتکاب قدرتمندان و همجناحیهای خود به آنها، توجیه یا سکوت پیشه میکنند، پایشان را کردهاند توی یک کفش که به هر قیمتی، حتّی بهقیمت ریختهشدن خون جوانانی که حکومت نتوانسته حداقلهای زندگی را برایشان فراهم کند، حجاب اجباری باید پیاده شود.
در متن کامل یادداشت، موارد بالا بهاختصار توضیح داده شدهاند و از عدم رعایت هریک از آنها در زمانۀ فعلی نیز نمونههایی بیان شده است 👇
علی (ع) و «اجرای حُکم خدا به هر قیمت»!
کانال وحید احسانی
@vahidehsani_vh
https://telegram.me/notesofvahidehsani
دربارۀ حجاب اجباری
دال مرکزی استدلالهای جناح طرفدار حجاب اجباری این است که «قانون حجاب از دستور شرعی حجاب نشأت گرفته و چیزی نیست که بخواهد از نظر و سلیقۀ مردم تأثیر بپذیرد بلکه به هر قیمتی باید اجرا شود».
چه خوشمان بیاید و چه خوشمان نیاید، امام علی (ع) نیز لااقل در مورد برخی دستورات الهی، بدون توجه به هزینهای که باید پرداخت شود، با قاطعیت تمام نسبت به اجرای آنها کوشید. اتّفاقاً بعضی از این دستورات چنان حسّاسیتزا بودند که هر کسی میدانست که سختگیری دربارۀ اجرای آنها، احتمالاً به اعتراض، آشوب و حتّی ازدسترفتن حکومت میانجامد، امّا هیچیک از این خطرات باعث نشد که امیر مؤمنان (ع) در اجرای آنها حتّی اندکی کوتاه بیاید.
لااقل برای تمام ما کسانی که خود را شیعۀ حضرت (ع) و ملزم به پیروی از او میدانیم، در هر جناح و در هر طرف بحث که باشیم، کلام و سیرۀ امام (ع) باید فصلالخطاب باشد.
مولای موحّدان (ع) بر اساس دستورات الهی و حُکم شرع، بههیچوجه و بههیچ قیمتی (حتّی در خطرقرارگرفتن و از دست رفتن نظام) حاضر نشد از رعایت مهمّات زیر کوتاه بیاید:
۱. مساوات (حذف انواع رانتها و سهمیههایی که پیشازاو و به نام ارزشهای دینی رایج شده بود)
۲. جائز نبودن «دستگیری قبل از ارتکاب به جرم»
۳. حفظ استقلال دستگاه قضایی
۴. آزادی بیان (مطرحشدن نقدهای سازنده و غیرسازنده) و رعایت تمام حقوق افراد و گروههای منتقد تا زمانی که دست به شمشیر نبرده باشند
۵. شفافسازی امور (به جز مسائل نظامی)
۶. رعایت کامل اخلاق و تقوی در سیاستورزی (فاصلهنگرفتن از آنها حتّی با توجیه حفظ نظام اسلامی)
۷. عدمسوگیری در قضاوت و اجرای عدالت (تفاوت قائل نشدن میان خودی و غیرخودی در اجرای قوانین)
۸. معتبر نبودن اعتراف بعد از دستگیری
۹. نسبت کفر، شرک و نفاق ندادن به مخالفانی که حتّی به جنگ مسلّحانه با او پرداختند
۱۰. تن ندادن به هر چیزی که ممکن بود میان او مردم فاصله بیندازد (محافظ، دربان، گیت و امثال آن)
۱۱. زندگیکردن در سطح کمدرآمدترین افراد جامعه
۱۲. رعایت عدالت و حقوق کامل فرد خاطی حتّی درخصوص ضارب خودش
بله، امام علی (ع)، آنجا که پای دستور شرع و حکم خدا در میان بود مسامحه نکرد، امّا نکته اینجاست که بیشتر این سختگیریها (اگر نگوییم همۀ آنها) نسبت به خودش، طرفدارانش (خودیها)، قدرت سیاسیاش و حکومتش بود.
حضرت (ع) با گفتار و رفتار خود نشان داد که مسئولان و حاکمان اسلامی اجازه ندارند برای تقویت و حتّی حفظ حکومت، از روشهایی که عموم حاکمان استفاده میکنند استفاده کنند.
اکنون امّا، کسانی که یا خودشان به خطاهای اشارهشده در این یادداشت آلودهاند یا در مواجهه با ارتکاب قدرتمندان و همجناحیهای خود به آنها، توجیه یا سکوت پیشه میکنند، پایشان را کردهاند توی یک کفش که به هر قیمتی، حتّی بهقیمت ریختهشدن خون جوانانی که حکومت نتوانسته حداقلهای زندگی را برایشان فراهم کند، حجاب اجباری باید پیاده شود.
در متن کامل یادداشت، موارد بالا بهاختصار توضیح داده شدهاند و از عدم رعایت هریک از آنها در زمانۀ فعلی نیز نمونههایی بیان شده است 👇
علی (ع) و «اجرای حُکم خدا به هر قیمت»!
کانال وحید احسانی
@vahidehsani_vh
https://telegram.me/notesofvahidehsani
ویرگول
علی (ع) و «اجرای حُکم خدا به هر قیمت»!
امام علی (ع) در اجرای حُکم خدا مسامحه نکرد، امّا بیشتر این سختگیریها (اگر نگوییم همۀ آنها) نسبت به خودش، طرفدارانش و حکومتش بود.
👍8
Forwarded from انجمن فکر و فلسفه کرمانشاه (وحید احسانی)
📌گفتوگوی چهلونهم
🔖 موضوع: تحلیل شرایط فعلی جامعه بر اساس نظریه "تضاد دولت و ملت در ایران"
"تضاد دولت و ملت در ایران" یکی از نظریات دکتر همایون کاتوزیان است و از ایشان کتابی نیز با همین عنوان در بازار موجود است. در چهلونهمین گفتگوی هفتگی انجمن فکر و فلسفه کرمانشاه، به تبیین شرایط فعلی جامعه و راهحل مربوطه در چارچوب این نظریه میپردازیم.
زمان: چهارشنبه، ۱۴۰۲/۲/۶، ساعت ۱۷ تا ۱۹
مکان: کرمانشاه، چهارراه نوبهار، نبش کوچهی ۱۰۷، کتابفروشی «کوچهکتاب»
ارائهدهنده: دکتر وحید احسانی (پژوهشگر، فعال فرهنگی-اجتماعی)
⬅️ حضور برای عموم علاقهمندان آزاد و رایگان است.
💠 انجمن فکر و فلسفهی کرمانشاه (اَفَک)
@PhilosophyforKermanshah
🔖 موضوع: تحلیل شرایط فعلی جامعه بر اساس نظریه "تضاد دولت و ملت در ایران"
"تضاد دولت و ملت در ایران" یکی از نظریات دکتر همایون کاتوزیان است و از ایشان کتابی نیز با همین عنوان در بازار موجود است. در چهلونهمین گفتگوی هفتگی انجمن فکر و فلسفه کرمانشاه، به تبیین شرایط فعلی جامعه و راهحل مربوطه در چارچوب این نظریه میپردازیم.
زمان: چهارشنبه، ۱۴۰۲/۲/۶، ساعت ۱۷ تا ۱۹
مکان: کرمانشاه، چهارراه نوبهار، نبش کوچهی ۱۰۷، کتابفروشی «کوچهکتاب»
ارائهدهنده: دکتر وحید احسانی (پژوهشگر، فعال فرهنگی-اجتماعی)
⬅️ حضور برای عموم علاقهمندان آزاد و رایگان است.
💠 انجمن فکر و فلسفهی کرمانشاه (اَفَک)
@PhilosophyforKermanshah
👍8
Audio
🔈 صوت جلسه چهلونهم
✅ عنوان: تحلیل شرایط فعلی جامعه بر اساس نظریه "تضاد دولت و ملت در ایران"
👈 محتوای این قسمت: مروری بر نظریات دکتر همایون کاتوزیان (به امید خدا در جلسه بعدی به تحلیل شرایط فعلی جامعه براساس نظریات دکتر کاتوزیان پرداخته خواهد شد).
🎙ارائهدهنده: وحید احسانی
💠 انجمن فکر و فلسفهی کرمانشاه (اَفَک)
@PhilosophyforKermanshah
✅ عنوان: تحلیل شرایط فعلی جامعه بر اساس نظریه "تضاد دولت و ملت در ایران"
👈 محتوای این قسمت: مروری بر نظریات دکتر همایون کاتوزیان (به امید خدا در جلسه بعدی به تحلیل شرایط فعلی جامعه براساس نظریات دکتر کاتوزیان پرداخته خواهد شد).
🎙ارائهدهنده: وحید احسانی
💠 انجمن فکر و فلسفهی کرمانشاه (اَفَک)
@PhilosophyforKermanshah
Audio
🔈 صوت بخش گفتگو (پرسشوپاسخ) جلسه چهلونهم
✅ عنوان: تحلیل شرایط فعلی جامعه بر اساس نظریه "تضاد دولت و ملت در ایران"
👈 محتوی این قسمت: مروری بر نظریات دکتر همایون کاتوزیان (به امید خدا در جلسه بعدی به تحلیل شرایط فعلی جامعه براساس نظریات دکتر کاتوزیان پرداخته خواهد شد).
🎙ارائهدهنده: وحید احسانی
💠 انجمن فکر و فلسفهی کرمانشاه (اَفَک)
@PhilosophyforKermanshah
✅ عنوان: تحلیل شرایط فعلی جامعه بر اساس نظریه "تضاد دولت و ملت در ایران"
👈 محتوی این قسمت: مروری بر نظریات دکتر همایون کاتوزیان (به امید خدا در جلسه بعدی به تحلیل شرایط فعلی جامعه براساس نظریات دکتر کاتوزیان پرداخته خواهد شد).
🎙ارائهدهنده: وحید احسانی
💠 انجمن فکر و فلسفهی کرمانشاه (اَفَک)
@PhilosophyforKermanshah
👍7
Forwarded from انجمن فکر و فلسفه کرمانشاه (وحید احسانی)
📌گفتوگوی پنجاهم
🔖 موضوع: تحلیل مسائل جامعه بر اساس نظریه "تضاد دولت و ملت در ایران"
در جلسه پیشین -که صوت آن از اینجا قابل دسترسی است- مهمترین نظریات دکتر همایون کاتوزیان را به اختصار مرور کردیم. در پنجاهمین گفتگوی هفتگی انجمن فکر و فلسفه کرمانشاه، به تبیین مسائل فعلی جامعه و راهحل مربوطه در چارچوب نظریات ایشان (با محوریت نظریه "تضاد دولت و ملت در ایران") میپردازیم.
زمان: چهارشنبه، ۱۴۰۲/۲/۱۳، ساعت ۱۷ تا ۱۹
مکان: کرمانشاه، چهارراه نوبهار، نبش کوچهی ۱۰۷، کتابفروشی «کوچهکتاب»
ارائهدهنده: دکتر وحید احسانی (پژوهشگر، فعال فرهنگی-اجتماعی)
⬅️ حضور برای عموم علاقهمندان آزاد و رایگان است.
💠 انجمن فکر و فلسفهی کرمانشاه (اَفَک)
@PhilosophyforKermanshah
🔖 موضوع: تحلیل مسائل جامعه بر اساس نظریه "تضاد دولت و ملت در ایران"
در جلسه پیشین -که صوت آن از اینجا قابل دسترسی است- مهمترین نظریات دکتر همایون کاتوزیان را به اختصار مرور کردیم. در پنجاهمین گفتگوی هفتگی انجمن فکر و فلسفه کرمانشاه، به تبیین مسائل فعلی جامعه و راهحل مربوطه در چارچوب نظریات ایشان (با محوریت نظریه "تضاد دولت و ملت در ایران") میپردازیم.
زمان: چهارشنبه، ۱۴۰۲/۲/۱۳، ساعت ۱۷ تا ۱۹
مکان: کرمانشاه، چهارراه نوبهار، نبش کوچهی ۱۰۷، کتابفروشی «کوچهکتاب»
ارائهدهنده: دکتر وحید احسانی (پژوهشگر، فعال فرهنگی-اجتماعی)
⬅️ حضور برای عموم علاقهمندان آزاد و رایگان است.
💠 انجمن فکر و فلسفهی کرمانشاه (اَفَک)
@PhilosophyforKermanshah
👍1