✍️
بسیاری از «آنها» از «ما» هستند
✅ سکوت و شاید بیشتر ترس دردناکی پدیده شیوه اخراج افغانستانیهای مقیم ایران را نظاره میکند. قلب کشور هنوز خیلی تندتر از این حرفها میزند که بتواند در آرامش به اصول اخلاقی و کرامت انسانبماهو انسان فکر کند. زود باید گناهکارانی پیدا کرد و گردن زد تا جامعه خیانتدیده آرام شود. چه بهتر که مقصران از «ما» نباشند و از آن بهتر اینکه به هیچ دولتی آنچنان وابسته نباشند که پاره کردن پاسپورتشان هزینه ایجاد کند. ( «اصلا لابد که پاسپورتهاشان جعلی بوده»)
✅ قبلا هم از «حق برای حقداشتن» نوشته بودم. اینکه چطور هانا آرنت توجه ما را به این نکته جلب کرد که «حق برخورداری از حق» تنها زمانی به شما تعلق میگیرد که تابعیت یک دولت بهرسمیتشناختهشده در نظم جهانی را داشته باشید. هرچه دولت شما قدرتمندتر باشد حق شما برای داشتن حق مسلمتر است!
✅ یهودیانی که از آلمان نازی طرد و متواری شدند، و مردمان فلسطین که «مظلوم» پسوند نامشان شد و مهاجران افغانستانی که بسیاری از آنها و والدینشان در ایران زاده و پرورده شدند با چالش «حق برخورداری از حق» مواجهند چون دولت ملت محکم و مقتدری ندارند/ نداشتند که از آنان دفاع کند_ اگر دولت خودش یهودیستیز یا هزارهستیز نبود و عامل اصلی آوارگی و بیحقی آنها.
(در مقابل لابد مورد عجیب نرگس کلباسی را بهیاد دارید که چطور تابعیت ایرانیاش باعث نجاتش از زندان در هندوستان شد.)
✅ چندروزی است میخواهم در این زمینه بنویسم. اینکه چقدر کار نظری درحال انجام است در مورد انسانهایی که وابسته نبودن آنها به یک دولت باعث شده حقوق آنها براحتی پایمال شود و کسی هم دردش نیاید؛ گویی اصلا در این جهان وجود ندارند. ولی نوشتن درباره کارهای نظری «درحال انجام» درباره بهرسمیتشناخته شدن این «معضل» چه رنجی کم میکند از این چندهزار انسان درحال رد مرز به سرزمینی که برخی هیچ نشانی از آن ندارند؟
خجالت میکشم بنویسم دیدن شرایط امثال آنها چگونه به بازاندیشی درمورد مفهوم «عدالت» منجر شده است.
✅ از طرف دیگر، با برملاکردن سازوکارهای دیگریساز در زمانه بحران چطور میتوان قلب ناآرام مردمانی را آرام کرد که از خیانت داخلی زخم خوردهاند و به هر ریسمانی چنگ میزنند تا احساس ترس و خیانتدیدگیشان را برطرف کنند؟
✅ افغانستانیهای پناهنده به ایران، از کودکی من، همیشه نقش آن دیگری مقصر وضع موجود ما را بازی کردهاند. اگر بیکاری، کمبود، دزدی، هیزی، تجاوزی یا قتلی رخ میداد انگشت اتهام اول از همه به سمت آنها بود. حالا که در شرایط نفوذ و خیانت جنگی هستیم و موج مهاجرت غیرقانونی کنار بیتدبیری از هر نظر اوضاع را وخیم کرده است.
✅ حس میکنم الان حرف زدن از اخلاق و اصالت دادن به ارتباط میان انسانها، خاصه همسایگان، هیچ کار نمیکند ولو بزودی عواقبش را بچشیم. حالا که بیشتر ما دنبال قطع کردن ارتباط هستیم تا مرز روشنی میان خودمان و «مقصران وضع موجود» بکشیم و در حباب همفکرانمان احساس امنیت و عزت و پیروز بودن کنیم. ذهن و فرهنگ قطبیده ما باید سریع شر/شروری دست و پا کند تا با اطمینان از خیر بودن خودش آرام بگیرد.
به دیگری بیصدایی نیازمندیم تا درست بودن خودمان را دربرابر آن فرد/قوم/جنس دیگر تعریف کنیم و کدام دیوار کوتاهتر از افغانستانیهای گریخته از جنگ و جهل و تعصب سرزمینشان که حق کمی برای برخورداری از حق دارند؟
@neocritic
بسیاری از «آنها» از «ما» هستند
✅ سکوت و شاید بیشتر ترس دردناکی پدیده شیوه اخراج افغانستانیهای مقیم ایران را نظاره میکند. قلب کشور هنوز خیلی تندتر از این حرفها میزند که بتواند در آرامش به اصول اخلاقی و کرامت انسانبماهو انسان فکر کند. زود باید گناهکارانی پیدا کرد و گردن زد تا جامعه خیانتدیده آرام شود. چه بهتر که مقصران از «ما» نباشند و از آن بهتر اینکه به هیچ دولتی آنچنان وابسته نباشند که پاره کردن پاسپورتشان هزینه ایجاد کند. ( «اصلا لابد که پاسپورتهاشان جعلی بوده»)
✅ قبلا هم از «حق برای حقداشتن» نوشته بودم. اینکه چطور هانا آرنت توجه ما را به این نکته جلب کرد که «حق برخورداری از حق» تنها زمانی به شما تعلق میگیرد که تابعیت یک دولت بهرسمیتشناختهشده در نظم جهانی را داشته باشید. هرچه دولت شما قدرتمندتر باشد حق شما برای داشتن حق مسلمتر است!
✅ یهودیانی که از آلمان نازی طرد و متواری شدند، و مردمان فلسطین که «مظلوم» پسوند نامشان شد و مهاجران افغانستانی که بسیاری از آنها و والدینشان در ایران زاده و پرورده شدند با چالش «حق برخورداری از حق» مواجهند چون دولت ملت محکم و مقتدری ندارند/ نداشتند که از آنان دفاع کند_ اگر دولت خودش یهودیستیز یا هزارهستیز نبود و عامل اصلی آوارگی و بیحقی آنها.
(در مقابل لابد مورد عجیب نرگس کلباسی را بهیاد دارید که چطور تابعیت ایرانیاش باعث نجاتش از زندان در هندوستان شد.)
✅ چندروزی است میخواهم در این زمینه بنویسم. اینکه چقدر کار نظری درحال انجام است در مورد انسانهایی که وابسته نبودن آنها به یک دولت باعث شده حقوق آنها براحتی پایمال شود و کسی هم دردش نیاید؛ گویی اصلا در این جهان وجود ندارند. ولی نوشتن درباره کارهای نظری «درحال انجام» درباره بهرسمیتشناخته شدن این «معضل» چه رنجی کم میکند از این چندهزار انسان درحال رد مرز به سرزمینی که برخی هیچ نشانی از آن ندارند؟
خجالت میکشم بنویسم دیدن شرایط امثال آنها چگونه به بازاندیشی درمورد مفهوم «عدالت» منجر شده است.
✅ از طرف دیگر، با برملاکردن سازوکارهای دیگریساز در زمانه بحران چطور میتوان قلب ناآرام مردمانی را آرام کرد که از خیانت داخلی زخم خوردهاند و به هر ریسمانی چنگ میزنند تا احساس ترس و خیانتدیدگیشان را برطرف کنند؟
✅ افغانستانیهای پناهنده به ایران، از کودکی من، همیشه نقش آن دیگری مقصر وضع موجود ما را بازی کردهاند. اگر بیکاری، کمبود، دزدی، هیزی، تجاوزی یا قتلی رخ میداد انگشت اتهام اول از همه به سمت آنها بود. حالا که در شرایط نفوذ و خیانت جنگی هستیم و موج مهاجرت غیرقانونی کنار بیتدبیری از هر نظر اوضاع را وخیم کرده است.
✅ حس میکنم الان حرف زدن از اخلاق و اصالت دادن به ارتباط میان انسانها، خاصه همسایگان، هیچ کار نمیکند ولو بزودی عواقبش را بچشیم. حالا که بیشتر ما دنبال قطع کردن ارتباط هستیم تا مرز روشنی میان خودمان و «مقصران وضع موجود» بکشیم و در حباب همفکرانمان احساس امنیت و عزت و پیروز بودن کنیم. ذهن و فرهنگ قطبیده ما باید سریع شر/شروری دست و پا کند تا با اطمینان از خیر بودن خودش آرام بگیرد.
به دیگری بیصدایی نیازمندیم تا درست بودن خودمان را دربرابر آن فرد/قوم/جنس دیگر تعریف کنیم و کدام دیوار کوتاهتر از افغانستانیهای گریخته از جنگ و جهل و تعصب سرزمینشان که حق کمی برای برخورداری از حق دارند؟
@neocritic
Telegram
Critic l مریم نصر
✍️
حقّ حق داشتن
✅ چندسال گذشته با قدرت گرفتن طالبان در افغانستان جمعیت مهاجران افغانستانی در کشور رشد چشمگیری داشت، به نحوی که امروز جمعیت مهاجران چیزی حدود شش میلیون نفر تخمین زده میشود.
این مهاجران که اعم از زن و مرد و کودک به سختکوشی معروفند عموما…
حقّ حق داشتن
✅ چندسال گذشته با قدرت گرفتن طالبان در افغانستان جمعیت مهاجران افغانستانی در کشور رشد چشمگیری داشت، به نحوی که امروز جمعیت مهاجران چیزی حدود شش میلیون نفر تخمین زده میشود.
این مهاجران که اعم از زن و مرد و کودک به سختکوشی معروفند عموما…
👍29👎13🕊7❤5👏1🤔1
Forwarded from آسیمگی
بحران تصمیمگیری در زمانهی فرسودگی
در بسیاری از زمینهها، آنچه در ایران بهنام تصمیمگیری انجام میشود نه حاصل یک فرآیند عقلانیـنهادی بلکه بیشتر واکنشی دیرهنگام به امری پیشتر انکارشده است. تصمیم، اغلب نه برآمده از تحلیل، بلکه حاصل ضرورت یا فشار است.
بهنظر میرسد که در طی زمان، بخشهایی از ساختار اداری و سیاستگذاری، توان خود را برای درک موقعیت و کنش مؤثر، تا حد زیادی از دست دادهاند. این وضع لزوما نه از فقر دانش و بیایدگی برمیخیزد، نه از بدخواهی، بلکه بیشتر از نوعی فرسایش سازمانیافته در ظرفیت فهم و اقدام ناشی میشود. تصمیمگیری، در بسیاری از موارد، به جای آنکه پیامد دیدن و سنجیدن باشد به واکنش گسستهای بدل شده است که از دل فقدان نهادهای پایدار تحلیل و بازخورد برون میآید.
از ویژگیهای شایع این وضعیت، تاخیر در شناسایی مسائل و اکراه از مواجهه مستقیم با آنهاست. نه بدانسبب که نشانهها نامرئیاند، بلکه چون میان دانستن و خواستن، گسستی مزمن شکل گرفته. در بسیاری از دستگاهها، نوعی گریز از مسئولیت تصمیم وجود دارد که با محافظهکاری سازمانی، ترس از تغییر، یا بیاعتمادی به پیامدهای احتمالی درهم تنیده شده است.
در بطن این سازوکار، نوعی کوری شناختیِ سیستماتیک نیز شکل گرفته: ناتوانی در دیدن آنچه پیشروی ماست نه چون واقعیت پنهان است، بلکه بهعلت ناسازگاری آن با الگوهای ذهنی تثبیتشده یا ملاحظات غیرتحلیلی. این کوری، اغلب بهجای دیدن مسأله، آن را به حاشیه میراند یا در قالبهایی از پیشساخته بازتعریف میکند.
در چنین نظمی فرآیند سیاستگذاری بیشتر به مدیریت بقا شبیه میشود تا تلاش برای بهبود. هدف، غالبا حفظ وضع موجود با کمترین اصطکاک است، نه بازآرایی یا بازاندیشی در آن. در نتیجه، مسائلی که نیاز به مواجهه و اصلاح تدریجی دارند گاه تا لحظهی بحران نادیده گرفته میشوند.
این در حالیست که بخش بزرگی از مسائل امروز، از بحرانهای زیستمحیطی تا چالشهای اقتصادی و مهاجرت و البته جنگ، از جنس مشکلاتیاند که با تکرار الگوهای گذشته قابل حل نیستند. این مسائل نیازمند ابتکار، خلاقیت و جسارت در طراحی راهحلهای تازهاند. اما آنچه در وضعیت فعلی مشاهده میشود، اغلب برعکس است: فرسودگی نهادی و ترس از ریسک، فضا را برای فکر تازه و اقدام متفاوت تنگ کرده است. ابتکار در چنین زمینهای نه تنها پاداش نمیگیرد که گاه با بیاعتمادی یا مقاومت و حتی حذف و تنبیه روبهرو میشود.
در نهایت، اگر قرار باشد تصمیمگیری در ایران حقیقتا راهگشا باشد، گام نخست آن است که رویکرد نهادی تغییر کند و از مدیریت موقت بحران به تحلیل مستمر شرایط، از حذف صداهای متفاوت به ساختارهای متکثر ادراک و از تصمیمگیریهای متمرکز و واکنشی به فرآیندهایی عقلانی، شفاف، و علمیشده روی آورده شود.
بدون این دگرگونی در فهم، ما در چرخهی تکرار گذشته اسیر خواهیم ماند.
علی مسعودی | آسیمگی
در بسیاری از زمینهها، آنچه در ایران بهنام تصمیمگیری انجام میشود نه حاصل یک فرآیند عقلانیـنهادی بلکه بیشتر واکنشی دیرهنگام به امری پیشتر انکارشده است. تصمیم، اغلب نه برآمده از تحلیل، بلکه حاصل ضرورت یا فشار است.
بهنظر میرسد که در طی زمان، بخشهایی از ساختار اداری و سیاستگذاری، توان خود را برای درک موقعیت و کنش مؤثر، تا حد زیادی از دست دادهاند. این وضع لزوما نه از فقر دانش و بیایدگی برمیخیزد، نه از بدخواهی، بلکه بیشتر از نوعی فرسایش سازمانیافته در ظرفیت فهم و اقدام ناشی میشود. تصمیمگیری، در بسیاری از موارد، به جای آنکه پیامد دیدن و سنجیدن باشد به واکنش گسستهای بدل شده است که از دل فقدان نهادهای پایدار تحلیل و بازخورد برون میآید.
از ویژگیهای شایع این وضعیت، تاخیر در شناسایی مسائل و اکراه از مواجهه مستقیم با آنهاست. نه بدانسبب که نشانهها نامرئیاند، بلکه چون میان دانستن و خواستن، گسستی مزمن شکل گرفته. در بسیاری از دستگاهها، نوعی گریز از مسئولیت تصمیم وجود دارد که با محافظهکاری سازمانی، ترس از تغییر، یا بیاعتمادی به پیامدهای احتمالی درهم تنیده شده است.
در بطن این سازوکار، نوعی کوری شناختیِ سیستماتیک نیز شکل گرفته: ناتوانی در دیدن آنچه پیشروی ماست نه چون واقعیت پنهان است، بلکه بهعلت ناسازگاری آن با الگوهای ذهنی تثبیتشده یا ملاحظات غیرتحلیلی. این کوری، اغلب بهجای دیدن مسأله، آن را به حاشیه میراند یا در قالبهایی از پیشساخته بازتعریف میکند.
در چنین نظمی فرآیند سیاستگذاری بیشتر به مدیریت بقا شبیه میشود تا تلاش برای بهبود. هدف، غالبا حفظ وضع موجود با کمترین اصطکاک است، نه بازآرایی یا بازاندیشی در آن. در نتیجه، مسائلی که نیاز به مواجهه و اصلاح تدریجی دارند گاه تا لحظهی بحران نادیده گرفته میشوند.
این در حالیست که بخش بزرگی از مسائل امروز، از بحرانهای زیستمحیطی تا چالشهای اقتصادی و مهاجرت و البته جنگ، از جنس مشکلاتیاند که با تکرار الگوهای گذشته قابل حل نیستند. این مسائل نیازمند ابتکار، خلاقیت و جسارت در طراحی راهحلهای تازهاند. اما آنچه در وضعیت فعلی مشاهده میشود، اغلب برعکس است: فرسودگی نهادی و ترس از ریسک، فضا را برای فکر تازه و اقدام متفاوت تنگ کرده است. ابتکار در چنین زمینهای نه تنها پاداش نمیگیرد که گاه با بیاعتمادی یا مقاومت و حتی حذف و تنبیه روبهرو میشود.
در نهایت، اگر قرار باشد تصمیمگیری در ایران حقیقتا راهگشا باشد، گام نخست آن است که رویکرد نهادی تغییر کند و از مدیریت موقت بحران به تحلیل مستمر شرایط، از حذف صداهای متفاوت به ساختارهای متکثر ادراک و از تصمیمگیریهای متمرکز و واکنشی به فرآیندهایی عقلانی، شفاف، و علمیشده روی آورده شود.
بدون این دگرگونی در فهم، ما در چرخهی تکرار گذشته اسیر خواهیم ماند.
علی مسعودی | آسیمگی
Telegram
آسیمگی
| یادبودهای عصر بحران |
دربارهی زیستن در اینجا و اکنون
نویسنده: علی مسعودی | ساکن ایران
نقد و نظر:
[email protected]
دربارهی زیستن در اینجا و اکنون
نویسنده: علی مسعودی | ساکن ایران
نقد و نظر:
[email protected]
👍7👎1
Forwarded from آنتیگونه
الهه محمدی در روزنامه هممیهن گفتگویی با ۷ فعال زن از فلسطین، عراق، سوریه، لبنان و افغانستان درباره تجربه زندگی در جنگ انجام داده که بسیار خواندنی است👇
🔸اولین تصویری که در ذهن ۱۱ ساله «آیه» نقش بست، اتاقی تاریک بدون برق بود و زنانی که بالای بقایای بدن عمویش فریاد میزدند؛ تکهای سوخته به اندازه یک کف دست، بعد از یک حمله هوایی آمریکایی. او از همان لحظه، ذهنش را با تصویر زنِ شکسته و سوگوار در بغداد وفق داد. درست مثل «فیدا» از فلسطین، «مایا» و «دیانا» از لبنان، «اولا» از سوریه و «مزدا» و«زویا» از افغانستان؛ فعالان حقوق زنان، روزنامهنگارانی که در گفتوگو با «هممیهن» از روزگار زنان در جنگ میگویند، زنانی که نیروهای خارجی میخواستند آزادشان کنند، اما آنچه نصیبشان شد، آوار، اشغال و شکافهای عمیق اجتماعی بود.
🔸حالا یکی از خشونتبارترین رهبران نظامی جهان، بنیامین نتانیاهو، با استناد بهنام مهسا امینی و شعار «زن، زندگی، آزادی»، تلاش میکند حمله خود به ایران را با رنگ و بوی عدالتخواهی توجیه و «حقوق زنان» را به ابزاری برای مشروعیتبخشی به جنگ و اشغال تبدیل کند؛ همان رهبری که در دو سال گذشته هزاران زن را در غزه به کام مرگ کشاند. الگویی آشنا از سوءاستفادهای امپریالیستی که بارها در خاورمیانه تکرار شده.
ادامه مطلب را در لینک زیر بخوانید:
https://hammihanonline.ir/fa/tiny/news-41721
به زنان بگویید اجازه ندهید کسی داستانتان را به جایتان بنویسد
🔸اولین تصویری که در ذهن ۱۱ ساله «آیه» نقش بست، اتاقی تاریک بدون برق بود و زنانی که بالای بقایای بدن عمویش فریاد میزدند؛ تکهای سوخته به اندازه یک کف دست، بعد از یک حمله هوایی آمریکایی. او از همان لحظه، ذهنش را با تصویر زنِ شکسته و سوگوار در بغداد وفق داد. درست مثل «فیدا» از فلسطین، «مایا» و «دیانا» از لبنان، «اولا» از سوریه و «مزدا» و«زویا» از افغانستان؛ فعالان حقوق زنان، روزنامهنگارانی که در گفتوگو با «هممیهن» از روزگار زنان در جنگ میگویند، زنانی که نیروهای خارجی میخواستند آزادشان کنند، اما آنچه نصیبشان شد، آوار، اشغال و شکافهای عمیق اجتماعی بود.
🔸حالا یکی از خشونتبارترین رهبران نظامی جهان، بنیامین نتانیاهو، با استناد بهنام مهسا امینی و شعار «زن، زندگی، آزادی»، تلاش میکند حمله خود به ایران را با رنگ و بوی عدالتخواهی توجیه و «حقوق زنان» را به ابزاری برای مشروعیتبخشی به جنگ و اشغال تبدیل کند؛ همان رهبری که در دو سال گذشته هزاران زن را در غزه به کام مرگ کشاند. الگویی آشنا از سوءاستفادهای امپریالیستی که بارها در خاورمیانه تکرار شده.
ادامه مطلب را در لینک زیر بخوانید:
https://hammihanonline.ir/fa/tiny/news-41721
هممیهن
زنانی که با بمب آزاد نشدند/گفتوگوی «هممیهن» با 7 فعال زن از فلسطین، عراق، سوریه، لبنان و افغانستان درباره تجربه زندگی در جنگ
یکی از خشونتبارترین رهبران نظامی جهان، بنیامین نتانیاهو، با استناد بهنام مهسا امینی و شعار «زن، زندگی، آزادی»، تلاش میکند حمله خود به ایران را با رنگ و بوی عدالتخواهی توجیه و «حقوق زنان» را به ابزاری برای مشروعیتبخشی به جنگ و اشغال تبدیل کند
❤25👍12👎2
Forwarded from مطالعات جنسیت و سکسوالیته
بدنی_که_میجنگد؛_تاملی_انسانشناختی_بر_مادری_و_سیاستِ_بقا.pdf
478.8 KB
📕بدنی که میجنگد؛ تأملی انسانشناختی بر مادری و سیاست بقا
✍️نویسنده: شیوا علینقیان
ناشر: کارگروه مطالعات جنسیت و سکسوالیته
در روزهایی که گذشت، به شکلی عمیق، بی پناهی و عدم قطعیت را زندگی کردیم. شبها چراغ “خانه” که دیگر پناه نبود را خاموش میکردیم تا در برابر خشونتی که مرز میان خانه و میدان جنگ را شکسته بود نامرئی شویم. خانههایمان را رها کردیم تا کمتر شاهد ویرانی و مرگ باشیم. حالتی از تعلیقِ مداوم، جابجایی اجباری، و گسست از امنیت اولیهای که شاید پیشتر هم خیالی بیش نبود. ما گروگان آیندههای ناممکن شدهایم؛ تنهایمان محل تهنشینی استعمار، جنگ، و سرکوبهای بیننسلی است.
پسرم یک شب در میانهی تاریکی در حالیکه ترسیده بود پرسید: «امسال هم برام تولد میگیری؟» و من، در حالی که صداهای مهیب انفجار از دور دست گوشمان را میلرزاند، گفتم: «حتما، مثل همیشه!». پرسشِ او از "تولد"، پرسشی دربارهی معنا بود: میخواست بداند چه اتفاقی در حال رخ دادن است؟ آیا جهان همچنان برایش مکانی امن است؟ مسلم بود که او به بازتعریف امید، آینده و زندگی زیر سایهی جنگ نیاز داشت و من به بازتعریف رابطهمان.
@anthropologyofgender
✍️نویسنده: شیوا علینقیان
ناشر: کارگروه مطالعات جنسیت و سکسوالیته
در روزهایی که گذشت، به شکلی عمیق، بی پناهی و عدم قطعیت را زندگی کردیم. شبها چراغ “خانه” که دیگر پناه نبود را خاموش میکردیم تا در برابر خشونتی که مرز میان خانه و میدان جنگ را شکسته بود نامرئی شویم. خانههایمان را رها کردیم تا کمتر شاهد ویرانی و مرگ باشیم. حالتی از تعلیقِ مداوم، جابجایی اجباری، و گسست از امنیت اولیهای که شاید پیشتر هم خیالی بیش نبود. ما گروگان آیندههای ناممکن شدهایم؛ تنهایمان محل تهنشینی استعمار، جنگ، و سرکوبهای بیننسلی است.
پسرم یک شب در میانهی تاریکی در حالیکه ترسیده بود پرسید: «امسال هم برام تولد میگیری؟» و من، در حالی که صداهای مهیب انفجار از دور دست گوشمان را میلرزاند، گفتم: «حتما، مثل همیشه!». پرسشِ او از "تولد"، پرسشی دربارهی معنا بود: میخواست بداند چه اتفاقی در حال رخ دادن است؟ آیا جهان همچنان برایش مکانی امن است؟ مسلم بود که او به بازتعریف امید، آینده و زندگی زیر سایهی جنگ نیاز داشت و من به بازتعریف رابطهمان.
@anthropologyofgender
❤12👍1
Forwarded from روزنوشتههای سمیه توحیدلو
سیاست چارچوب-فریزر.pdf
533.9 KB
بازنمایی و چارچوببندی در نگاه نانسی فریزر
🔸اینروزها درباره همبستگی و یا ضرورتهای صدادار شدن افراد حرف زده میشود. درباره ضرورتهای بازنمایی و تعریفهای جدیدی از چارچوببندی ملی و فراملی. کتاب «سنجههای عدالت در دنیای جهانی شده» فریزر در زمانی نوشته شده ۲۰۰۹ که به قول خودش دولت - ملت کینزی تا حدودی زیر سوال رفته، جهانیسازی قدرت و شدت گرفته و سودای سرمایهداری و نئولیبرالیسم جوانان را فراگرفته است. شرایطی که به سیاستهای هویت وقعی نمینهند و باید نظریهپردازان و کنشگران نسبت به این سیاستهای راست آگاه باشند.
به نظرم این روزها خواندن فریزر و خصوصا سه گانه بازتوزیع، به رسمیتشناسی (بازشناسی) و بازنمایی (متشکل از سیاستهای چارچوبدهی) بسیار خوب است.
🔸ترجمه این فصل از کتابش (مصاحبه کیتنش و ویکیبل با فریزر) را که مرتبطتر با شرایط امروز دیدم اینجا میگذارم. کتاب را تقریبا ترجمه کردهام و به زودی در همین کانال تقدیم علاقمندان به موضوعات مرتبط با مفهوم عدالت خواهم کرد.
#از_کتاب
#ترجمههای_سردستی
#روزنوشتههای_سمیه_توحیدلو
@smtohidloo
🔸اینروزها درباره همبستگی و یا ضرورتهای صدادار شدن افراد حرف زده میشود. درباره ضرورتهای بازنمایی و تعریفهای جدیدی از چارچوببندی ملی و فراملی. کتاب «سنجههای عدالت در دنیای جهانی شده» فریزر در زمانی نوشته شده ۲۰۰۹ که به قول خودش دولت - ملت کینزی تا حدودی زیر سوال رفته، جهانیسازی قدرت و شدت گرفته و سودای سرمایهداری و نئولیبرالیسم جوانان را فراگرفته است. شرایطی که به سیاستهای هویت وقعی نمینهند و باید نظریهپردازان و کنشگران نسبت به این سیاستهای راست آگاه باشند.
به نظرم این روزها خواندن فریزر و خصوصا سه گانه بازتوزیع، به رسمیتشناسی (بازشناسی) و بازنمایی (متشکل از سیاستهای چارچوبدهی) بسیار خوب است.
🔸ترجمه این فصل از کتابش (مصاحبه کیتنش و ویکیبل با فریزر) را که مرتبطتر با شرایط امروز دیدم اینجا میگذارم. کتاب را تقریبا ترجمه کردهام و به زودی در همین کانال تقدیم علاقمندان به موضوعات مرتبط با مفهوم عدالت خواهم کرد.
#از_کتاب
#ترجمههای_سردستی
#روزنوشتههای_سمیه_توحیدلو
@smtohidloo
❤10👍4
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
شروهخوانی
زهرا افیسی
شَرْوِه نوعی سوگسرود است که در غرب و جنوب ایران در عزاداری و ماتم خوانده میشود.
مادربزرگ مادری من که روحش غریق رحمت باشد، اهل خوزستان بود. در خاطرات دور کودکیام موقع کار با همین لحن اشعار سوزناکی با مضامین عاشورایی میخواند.
🧷از اینجا است.
@neocritic
زهرا افیسی
شَرْوِه نوعی سوگسرود است که در غرب و جنوب ایران در عزاداری و ماتم خوانده میشود.
مادربزرگ مادری من که روحش غریق رحمت باشد، اهل خوزستان بود. در خاطرات دور کودکیام موقع کار با همین لحن اشعار سوزناکی با مضامین عاشورایی میخواند.
🧷از اینجا است.
@neocritic
❤26👍1👎1
✍️
زخمهای بدن
✅ ظاهراً این جنگ هم رد خودش را بر حافظه بدنهای ما جا گذاشته است: ازجاپریدن، تپش قلب، گرفتگی قفسه سینه، حسرت، بغض، دلواپسی، سرگشتگی، نزدیکبینی شدید در حد همین هفته و همین ماه و غلیظتر شدن مه آینده...زخماش را جا گذاشته مثل کرونا، مثل مرگ عزیز، مثل فقدان، مثل خیانتدیدن، مثل شکست در عشق.
بدن ما از هر کدام دردی، مرضی، شوکی، بغضی، حساسیتی، بیماری خودایمنیای چیزی برایمان بایگانی کرده و خودش را تطبیق داده.
✅ هربار انگار از خودمان کنده میشویم و باز به خودمان برمیگردیم که با اینکه خود من است، همان من که میشناختم نیست. چیزهایی به ما اضافه شده، چیزهایی کم شده. هربار چهره جدیدی از حقیقت ِشکنندگی زندگی ما میرایان بر زمین، با بدنهای نحیف و برمرزمرگمان نمایان میشود.
✅ حافظه بدنهای ما هوشیارتر و مشکوکتر شده به صداها و بوها، همانطور که به عطسهها و سرفهها شده بود و همانطور که به «تو با همه فرق داری»ها.
آنچه بر بدن رفته اثر دارد بر همه ابعاد بودن انسان. بر طور نفس کشیدن ما، جای خوابیدنمان، حساسیت شنواییمان، ریتم ضربان قلب مان. اثر دارد بر شدت دلتنگی و دوستداشتن ما. بر چیزهایی که میپوشیم یا میخوریم. چیزهایی که به آنها فکر میکنیم و نحوه فکر کردنمان.
حتی جوری که این کتاب درباره مفهومی در تاریخ «ادبیات فارسی» را میخوانی یا جوری که فکری میکنی درمورد تاریخ، زبان و تک تک کلماتی که برای نوشتن انتخاب کردی...چه میراثی...چه میراثی ... و بغض و حبسنفس!
✅ بدنمان باز تجربه کرده، باتجربهتر شده و حالا زمان و مکان را متفاوت میفهمد. انگار همه چیز ازنو و با واحد جدیدی قیمتگذاشته شود.
✅ گاهی بهنظرم میرسد در این شرایط بدن است که با همه زخمها برای بودن مقاومت میکند و آنها که با بدن آشناتر و آشتیترند بهتر میتوانند به خودشان و دیگران کمک کنند برای بودن و نه فقط تحمل کردن.
آن کس که چای صبحگاهی دم میکند، آن کس که میرقصد، آن کس که میدود، آنکس که میبوسد و در آغوش میگیرد، آنکس که راحتتر میخندد، آنکس که باغبانی میکند، آنکس که خوشروتر و خوشبوتر از همیشه سرکار حاضر میشود، آن کس که با کودکان بازی میکند...
آن کس که حالا و اینجا در بدن خودش قرار میگیرد و به دیگران هم قرار میبخشد.
@neocritic
زخمهای بدن
✅ ظاهراً این جنگ هم رد خودش را بر حافظه بدنهای ما جا گذاشته است: ازجاپریدن، تپش قلب، گرفتگی قفسه سینه، حسرت، بغض، دلواپسی، سرگشتگی، نزدیکبینی شدید در حد همین هفته و همین ماه و غلیظتر شدن مه آینده...زخماش را جا گذاشته مثل کرونا، مثل مرگ عزیز، مثل فقدان، مثل خیانتدیدن، مثل شکست در عشق.
بدن ما از هر کدام دردی، مرضی، شوکی، بغضی، حساسیتی، بیماری خودایمنیای چیزی برایمان بایگانی کرده و خودش را تطبیق داده.
✅ هربار انگار از خودمان کنده میشویم و باز به خودمان برمیگردیم که با اینکه خود من است، همان من که میشناختم نیست. چیزهایی به ما اضافه شده، چیزهایی کم شده. هربار چهره جدیدی از حقیقت ِشکنندگی زندگی ما میرایان بر زمین، با بدنهای نحیف و برمرزمرگمان نمایان میشود.
✅ حافظه بدنهای ما هوشیارتر و مشکوکتر شده به صداها و بوها، همانطور که به عطسهها و سرفهها شده بود و همانطور که به «تو با همه فرق داری»ها.
بدن فقط «تحمل» نمیکند که «ذخیره» میکند و «بهیاد» میآورد.
آنچه بر بدن رفته اثر دارد بر همه ابعاد بودن انسان. بر طور نفس کشیدن ما، جای خوابیدنمان، حساسیت شنواییمان، ریتم ضربان قلب مان. اثر دارد بر شدت دلتنگی و دوستداشتن ما. بر چیزهایی که میپوشیم یا میخوریم. چیزهایی که به آنها فکر میکنیم و نحوه فکر کردنمان.
حتی جوری که این کتاب درباره مفهومی در تاریخ «ادبیات فارسی» را میخوانی یا جوری که فکری میکنی درمورد تاریخ، زبان و تک تک کلماتی که برای نوشتن انتخاب کردی...چه میراثی...چه میراثی ... و بغض و حبسنفس!
✅ بدنمان باز تجربه کرده، باتجربهتر شده و حالا زمان و مکان را متفاوت میفهمد. انگار همه چیز ازنو و با واحد جدیدی قیمتگذاشته شود.
✅ گاهی بهنظرم میرسد در این شرایط بدن است که با همه زخمها برای بودن مقاومت میکند و آنها که با بدن آشناتر و آشتیترند بهتر میتوانند به خودشان و دیگران کمک کنند برای بودن و نه فقط تحمل کردن.
آن کس که چای صبحگاهی دم میکند، آن کس که میرقصد، آن کس که میدود، آنکس که میبوسد و در آغوش میگیرد، آنکس که راحتتر میخندد، آنکس که باغبانی میکند، آنکس که خوشروتر و خوشبوتر از همیشه سرکار حاضر میشود، آن کس که با کودکان بازی میکند...
آن کس که حالا و اینجا در بدن خودش قرار میگیرد و به دیگران هم قرار میبخشد.
@neocritic
👍22❤13😢1
Forwarded from یادداشتها | فاطمه بهروزفخر
کرامت انسانی زیر سایه اخراج ضربتی
نام: احمد – ۱۲ ساله (من خطابش میکنم پسر قشنگم) – مبتلا به سندروم داون
وضعیت: مسئولیت مراقبت از او برعهده زنِ برادرش است. دختری ۱۳ ساله که خودش بچه کوچکی دارد و در کودکی، همسر و مادر شده است. پدر و مادر کجا هستند؟ پدر بهعنوان یک کارگر افغانستانی روزمزد، از ساختمانی سقوط کرد و فوت شد. مادرش با یک بیماری صعبالعلاج، سرپرست آنها بود. حالا مادرش کجاست؟ بدون بچهها و بدون هیچ سرمایه و فرصتی برای جمعکردن لوازمش، رد مرز شد. کلمه رد مرز، تلخی این اتفاق را نشان نمیدهد. درواقع، مادرش را بدون فرزندانش -احمد و خواهر کوچکترش- اخراج کردند.
چند روز پیش، دوستی از من پرسید: «واقعا بچهها رو هم بدون پدرومادر یا سرپرست اخراج میکنن؟» احتمالا سوالش به این خاطر بود که حدود بیست درصد بچههای خانه کوچکی که مادرم اداره میکند، افغانستانی هستند و من میتوانم بهعنوان یک شاهد عینی، پاسخی براساس واقعیت بدهم.
چهره پنهان سازماندهی اتباع
واقعیت این است که اخراج افغانستانیها بهشکل ضربتی و با نامِ مثلا سازماندهی اتباع، در حالی دارد انجام میشود که میتواند بعدها همچون یک ننگ بر پیشانیمان بماند و از یادآوریاش شرم کنیم.
هیچکدام از فعالان حقوق مهاجران، مُنکر سازماندهی و خروج اتباع غیرقانونی نبوده و نیستند، اما مسئلهشان فقط «خروج» نیست؛ چگونگی «خروج» است. حالا که بعد از جنگ ۱۲ روزه که هنوز گیج و گنگیم و نمیدانیم چرا اخراج اتباع، به یک ضرورت تبدیل شد (سادهانگارانه است این شکل از اخراج را گردن آن چندنفر از اتباع که در جاسوسی دست داشتند، بیندازیم)، صدایِ دغدغهمندان، آزاداندیشان و عدالتخواهان برای یک چیز بلند است: همزبان و همسایهمان را با کرامت و با حفظ شأن انسانی به خانهاش بفرستید.
اخراج اجباری، به خودی خود، رنجی عمیق و غمانگیز دارد؛ حالا به همه اینها، «جدایی اجباری از خانواده»، «بدعهدی صاحبخانه یا صاحبکار»، «سرگردانی و بلاتکلیفی در مرز ایران» و «حس بیفردایی» را هم اضافه کنید. اینها زخمهایی هستند که نه تنها بر روح مهاجران، بلکه بر وجدان جمعی بسیاری از ما نیز مینشینند.
سهم ما در این میان
در مواجهه با این حجم از رنج، تبعیض، دیگریسازی و بیاخلاقی چه میشود کرد؟
▫️درباره این واقعیتها، درباره احمد و هزاران نفر مثل او، حرف بزنیم. نگذاریم سکوت، بر این دردها سایه بیندازد.
◽️اگر میتوانیم، از سازمانهای مردمنهادی که به این خانوادهها و کودکان کمک میکنند، حمایت کنیم. همچنین اگر شرایطش را داریم در جابهجایی و سفر آنها تا مرز، امور حقوقی مربوط به بازپسگیری ودیعه مسکن و... کمک کنیم.
◽️به یاد داشته باشیم که پشت هر تصمیمی، انسانهایی با زندگیهای واقعی وجود دارند. در برخوردهای روزمره، همدلی و احترام را تمرین کنیم. تمامقد جلوی بیاحترام و ظلم بر دیگری، بایستیم و اجازه ندهیم جریان مهاجرستیز بیش از این، صدایش را بلند کند.
◽️از نهادهایی که فعالانه در زمینه حقوق مهاجران فعالیت میکنند، حمایت کنیم. با امضای طومارها، شرکت در تجمعات مسالمتآمیز یا به اشتراک گذاشتن کمپینهایشان، صدای خود را بلند کنیم. وقتی افراد بسیاری صدایشان را بلند میکنند، میتوانیم کمی امیدوارم باشیم که شاید صدای جمعی ما نادیده گرفته نمیشود.
◽️گروههای زیادی کمکهای حقوقی حیاتی (در ایران)، سرپناه و نیازهای اولیه (در افغانستان) را برای خانوادههای افغانستانی فراهم میکنند. مشارکت در این تلاشها، چه مالی و چه از طریق روشهای دیگری میتواند رنج اخراج بیضابطه را کم کند.
▫️مدام به خودمان و دیگرانی که با هشتگ «اخراج افغانی مطالبه ملی» سهمی در این ظلم و بیاخلاقی داریم، یادآوری کنیم که حتی در شرایط پیچیده نیز باید کرامت انسانی افراد حفظ شود.
در نهایت، در لحظههای خلوت با خویشتن این را به خودمان متذکر شویم، کسی که از مهاجر افغانستانی «دیگری» میسازد، دامنه بیاخلاقی او قرار نیست فقط به همینجا ختم شود. فرصتش که پیش بیاید، از «شهرستانی» و «ترک» و «بلوچ» و «اقلیتهای دیگر» و... هم «دیگری خطرناک» میسازد.
#ما
#علیه_مهاجرستیزی
نام: احمد – ۱۲ ساله (من خطابش میکنم پسر قشنگم) – مبتلا به سندروم داون
وضعیت: مسئولیت مراقبت از او برعهده زنِ برادرش است. دختری ۱۳ ساله که خودش بچه کوچکی دارد و در کودکی، همسر و مادر شده است. پدر و مادر کجا هستند؟ پدر بهعنوان یک کارگر افغانستانی روزمزد، از ساختمانی سقوط کرد و فوت شد. مادرش با یک بیماری صعبالعلاج، سرپرست آنها بود. حالا مادرش کجاست؟ بدون بچهها و بدون هیچ سرمایه و فرصتی برای جمعکردن لوازمش، رد مرز شد. کلمه رد مرز، تلخی این اتفاق را نشان نمیدهد. درواقع، مادرش را بدون فرزندانش -احمد و خواهر کوچکترش- اخراج کردند.
چند روز پیش، دوستی از من پرسید: «واقعا بچهها رو هم بدون پدرومادر یا سرپرست اخراج میکنن؟» احتمالا سوالش به این خاطر بود که حدود بیست درصد بچههای خانه کوچکی که مادرم اداره میکند، افغانستانی هستند و من میتوانم بهعنوان یک شاهد عینی، پاسخی براساس واقعیت بدهم.
چهره پنهان سازماندهی اتباع
واقعیت این است که اخراج افغانستانیها بهشکل ضربتی و با نامِ مثلا سازماندهی اتباع، در حالی دارد انجام میشود که میتواند بعدها همچون یک ننگ بر پیشانیمان بماند و از یادآوریاش شرم کنیم.
هیچکدام از فعالان حقوق مهاجران، مُنکر سازماندهی و خروج اتباع غیرقانونی نبوده و نیستند، اما مسئلهشان فقط «خروج» نیست؛ چگونگی «خروج» است. حالا که بعد از جنگ ۱۲ روزه که هنوز گیج و گنگیم و نمیدانیم چرا اخراج اتباع، به یک ضرورت تبدیل شد (سادهانگارانه است این شکل از اخراج را گردن آن چندنفر از اتباع که در جاسوسی دست داشتند، بیندازیم)، صدایِ دغدغهمندان، آزاداندیشان و عدالتخواهان برای یک چیز بلند است: همزبان و همسایهمان را با کرامت و با حفظ شأن انسانی به خانهاش بفرستید.
اخراج اجباری، به خودی خود، رنجی عمیق و غمانگیز دارد؛ حالا به همه اینها، «جدایی اجباری از خانواده»، «بدعهدی صاحبخانه یا صاحبکار»، «سرگردانی و بلاتکلیفی در مرز ایران» و «حس بیفردایی» را هم اضافه کنید. اینها زخمهایی هستند که نه تنها بر روح مهاجران، بلکه بر وجدان جمعی بسیاری از ما نیز مینشینند.
سهم ما در این میان
در مواجهه با این حجم از رنج، تبعیض، دیگریسازی و بیاخلاقی چه میشود کرد؟
▫️درباره این واقعیتها، درباره احمد و هزاران نفر مثل او، حرف بزنیم. نگذاریم سکوت، بر این دردها سایه بیندازد.
◽️اگر میتوانیم، از سازمانهای مردمنهادی که به این خانوادهها و کودکان کمک میکنند، حمایت کنیم. همچنین اگر شرایطش را داریم در جابهجایی و سفر آنها تا مرز، امور حقوقی مربوط به بازپسگیری ودیعه مسکن و... کمک کنیم.
◽️به یاد داشته باشیم که پشت هر تصمیمی، انسانهایی با زندگیهای واقعی وجود دارند. در برخوردهای روزمره، همدلی و احترام را تمرین کنیم. تمامقد جلوی بیاحترام و ظلم بر دیگری، بایستیم و اجازه ندهیم جریان مهاجرستیز بیش از این، صدایش را بلند کند.
◽️از نهادهایی که فعالانه در زمینه حقوق مهاجران فعالیت میکنند، حمایت کنیم. با امضای طومارها، شرکت در تجمعات مسالمتآمیز یا به اشتراک گذاشتن کمپینهایشان، صدای خود را بلند کنیم. وقتی افراد بسیاری صدایشان را بلند میکنند، میتوانیم کمی امیدوارم باشیم که شاید صدای جمعی ما نادیده گرفته نمیشود.
◽️گروههای زیادی کمکهای حقوقی حیاتی (در ایران)، سرپناه و نیازهای اولیه (در افغانستان) را برای خانوادههای افغانستانی فراهم میکنند. مشارکت در این تلاشها، چه مالی و چه از طریق روشهای دیگری میتواند رنج اخراج بیضابطه را کم کند.
▫️مدام به خودمان و دیگرانی که با هشتگ «اخراج افغانی مطالبه ملی» سهمی در این ظلم و بیاخلاقی داریم، یادآوری کنیم که حتی در شرایط پیچیده نیز باید کرامت انسانی افراد حفظ شود.
در نهایت، در لحظههای خلوت با خویشتن این را به خودمان متذکر شویم، کسی که از مهاجر افغانستانی «دیگری» میسازد، دامنه بیاخلاقی او قرار نیست فقط به همینجا ختم شود. فرصتش که پیش بیاید، از «شهرستانی» و «ترک» و «بلوچ» و «اقلیتهای دیگر» و... هم «دیگری خطرناک» میسازد.
#ما
#علیه_مهاجرستیزی
❤24👍17👎1👏1
.
✍️
✅ پرستو فروهر، هنرمند ایرانی مقیم آلمان، فرزند پروانه اسکندری و داریوش فروهر است. دو روشنفکری که در جریان قتلهای زنجیرهای به نحو دلخراشی جان خود را از دست دادند. از میان خانوادههای روشنفکرانی که در جریان آن پرونده پیچیده، و همچنان مبهم برای افکار عمومی، ازبینرفتند پرستو فروهر تنها چهرهای است که سوگواری را به تلاش برای دادخواهی و مقاومت علیه فراموشی تبدیل کرده است.
او در واقع سوگواری را از ساحتی فردی به ساحتی اجتماعی و اخلاقی وارد کرد. سوگواری او در قالب آثار هنری، همت برای محافظت از منزل والدین، و همچنین تلاش برای برگزاری مراسم سالگردها کنشی علیه بیاعتنایی و فراموشی خشونت آن پرونده و پاک کردن یاد قربانیان است.
کوششی در جهت دادخواهی و مطالبه شفافیت و عدالت.
✅ در جنگ اخیر دو کنش از جانب خانم فروهر توجه بسیاری برانگیخته است_ که به نحو معناداری تا این تاریخ ردی از آن در صفحه ویکیپدیای فارسی ایشان نیست. اولی محکومیت تجاوز اسرائیل به ایران و همدردی با مردم است _ در مقابلِ پایکوبی یا سکوت برخی از منتقدان جمهوری اسلامی؛ و دیگری پیگیری شکایت از صدراعظم آلمان (کشوری که در آن ساکن است) به دلیل حمایت از تجاوز اسرائیل و استفاده از عبارات ناهنجار برای توصیف این تجاوز.
✅ خانم فروهر در هر دومورد از جانب مردم بیصدا و بیدفاع سخن میگوید که زندگیهای آنها قربانی اصلی این جنگ و همه جنگهاست. قربانیانی که متجاوزان و حامیان داخلی و خارجی آنها ترجیح میدهند وجود آنها را به هر شیوه ممکن محو کنند: از «نقطهزن» است گرفته تا «آدم عادی نمیتونستند باشن» تا «بهای آزادی است...»
کسانیکه اسرائیل را بیش از مردم عادی «ما» میدانند و خردسالان کشته شده، عابران میدان تجریش، زندانیان و مددکاران زندان اوین، سربازان وظیفه، کارکنان آمبولانس و همسایگان و خانواده اساتید و دانشمندان و فرماندههان ارتش و سپاه که خود مدافع ایران بودند را جزو «آنها».
✅ ممکن است با همه مواضع خانم فروهر موافق نباشیم، اما نمیتوان ارزش کار او را ندید. او براساس همان اندیشه که پیشتر در نحوه سوگواری برای والدینش تجلی پیدا کرده بود، این بار هم از انرژی عواطف فردی برای دنبال کردن هدفی اجتماعی و اخلاقی کمک گرفته و در کلام و عمل نشان داده چگونه دادخواهی با انتقامجویی متفاوت است.
✅ بپذیریم یا نه انتقامجویی هیزم برای استمرار چرخه خشونت است. در مقابل، دادخواهی مطالبه برقراری عدالت است. مطالبه برای اجرای قانون. قوانینی که چه در سطح ملی و چه در سطح بینالمللی وضع شدهاند تا انسان را از شر انسان مصون بدارند و نمادی باشند برای تمایز انسان به عنوان حیوان مدنی در برابر سایر جانوران که بر اساس قانون جنگل زندگی میکنند. اهانتها یا پوزخند منتقدان برای او مهم نیست. او و همراهانش پای متعالیترین دستاوردهای بشر از پی قرنها جنگ و ویرانی و میلیونها کشته، عمدتا از مردمان غیرنظامی، ایستادهاند.
تمام تلاششان را میکنند تا نگاهها و قابها را متوجه اصل ماجرا یعنی زندگیهای عادی مردم معمولیای کند که تا همینجا هم قربانی اصلی تحریمهای خارجی و مشکلات داخلی بودهاند.
✅ به گمانم بهترین کاری که سوگ و سوگواری فردی میتواند برای ما بکند همین عمق و بعد دادن به درکمان از وضعیت شکننده و مشروط و ناپایدار بشریمان است. جودیت باتلرِ فیلسوف در برخی آثارش به خوبی آن را تبیین کرده است. در سوگ است که پیوندها و وابستگیهای عاطفی ما نمایان میشود. سوگ آسیبپذیری ما را نشانمان میدهد و پیوند تک تک ما انسانها را بایکدیگر به یادمان میآورد.
ضمن اینکه سوگواری برای برخی و پوشاندن یاد و نام برخی دیگر، سازوکارهای قدرت برای ازمیان بردن ردپای جنایت را برملا میکند.
تاکید بر ما در مقابل آنها سوخت حرکت چرخه خشونت و خشم برای جنگطلبان است.
@neocritic
✍️
✅ پرستو فروهر، هنرمند ایرانی مقیم آلمان، فرزند پروانه اسکندری و داریوش فروهر است. دو روشنفکری که در جریان قتلهای زنجیرهای به نحو دلخراشی جان خود را از دست دادند. از میان خانوادههای روشنفکرانی که در جریان آن پرونده پیچیده، و همچنان مبهم برای افکار عمومی، ازبینرفتند پرستو فروهر تنها چهرهای است که سوگواری را به تلاش برای دادخواهی و مقاومت علیه فراموشی تبدیل کرده است.
او در واقع سوگواری را از ساحتی فردی به ساحتی اجتماعی و اخلاقی وارد کرد. سوگواری او در قالب آثار هنری، همت برای محافظت از منزل والدین، و همچنین تلاش برای برگزاری مراسم سالگردها کنشی علیه بیاعتنایی و فراموشی خشونت آن پرونده و پاک کردن یاد قربانیان است.
کوششی در جهت دادخواهی و مطالبه شفافیت و عدالت.
✅ در جنگ اخیر دو کنش از جانب خانم فروهر توجه بسیاری برانگیخته است_ که به نحو معناداری تا این تاریخ ردی از آن در صفحه ویکیپدیای فارسی ایشان نیست. اولی محکومیت تجاوز اسرائیل به ایران و همدردی با مردم است _ در مقابلِ پایکوبی یا سکوت برخی از منتقدان جمهوری اسلامی؛ و دیگری پیگیری شکایت از صدراعظم آلمان (کشوری که در آن ساکن است) به دلیل حمایت از تجاوز اسرائیل و استفاده از عبارات ناهنجار برای توصیف این تجاوز.
✅ خانم فروهر در هر دومورد از جانب مردم بیصدا و بیدفاع سخن میگوید که زندگیهای آنها قربانی اصلی این جنگ و همه جنگهاست. قربانیانی که متجاوزان و حامیان داخلی و خارجی آنها ترجیح میدهند وجود آنها را به هر شیوه ممکن محو کنند: از «نقطهزن» است گرفته تا «آدم عادی نمیتونستند باشن» تا «بهای آزادی است...»
کسانیکه اسرائیل را بیش از مردم عادی «ما» میدانند و خردسالان کشته شده، عابران میدان تجریش، زندانیان و مددکاران زندان اوین، سربازان وظیفه، کارکنان آمبولانس و همسایگان و خانواده اساتید و دانشمندان و فرماندههان ارتش و سپاه که خود مدافع ایران بودند را جزو «آنها».
✅ ممکن است با همه مواضع خانم فروهر موافق نباشیم، اما نمیتوان ارزش کار او را ندید. او براساس همان اندیشه که پیشتر در نحوه سوگواری برای والدینش تجلی پیدا کرده بود، این بار هم از انرژی عواطف فردی برای دنبال کردن هدفی اجتماعی و اخلاقی کمک گرفته و در کلام و عمل نشان داده چگونه دادخواهی با انتقامجویی متفاوت است.
✅ بپذیریم یا نه انتقامجویی هیزم برای استمرار چرخه خشونت است. در مقابل، دادخواهی مطالبه برقراری عدالت است. مطالبه برای اجرای قانون. قوانینی که چه در سطح ملی و چه در سطح بینالمللی وضع شدهاند تا انسان را از شر انسان مصون بدارند و نمادی باشند برای تمایز انسان به عنوان حیوان مدنی در برابر سایر جانوران که بر اساس قانون جنگل زندگی میکنند. اهانتها یا پوزخند منتقدان برای او مهم نیست. او و همراهانش پای متعالیترین دستاوردهای بشر از پی قرنها جنگ و ویرانی و میلیونها کشته، عمدتا از مردمان غیرنظامی، ایستادهاند.
تمام تلاششان را میکنند تا نگاهها و قابها را متوجه اصل ماجرا یعنی زندگیهای عادی مردم معمولیای کند که تا همینجا هم قربانی اصلی تحریمهای خارجی و مشکلات داخلی بودهاند.
✅ به گمانم بهترین کاری که سوگ و سوگواری فردی میتواند برای ما بکند همین عمق و بعد دادن به درکمان از وضعیت شکننده و مشروط و ناپایدار بشریمان است. جودیت باتلرِ فیلسوف در برخی آثارش به خوبی آن را تبیین کرده است. در سوگ است که پیوندها و وابستگیهای عاطفی ما نمایان میشود. سوگ آسیبپذیری ما را نشانمان میدهد و پیوند تک تک ما انسانها را بایکدیگر به یادمان میآورد.
ضمن اینکه سوگواری برای برخی و پوشاندن یاد و نام برخی دیگر، سازوکارهای قدرت برای ازمیان بردن ردپای جنایت را برملا میکند.
تاکید بر ما در مقابل آنها سوخت حرکت چرخه خشونت و خشم برای جنگطلبان است.
@neocritic
👍41❤12👎4👏3🕊1
Forwarded from خانه آشنا
مدرسه تردید با همکاری موسسه فرهنگی خانه آشنا برگزار میکند:
🔶نشست حضوری
🔶پخش مستند «سپیدهدمی که بویِ لیمو میداد»
🔶 کارگردان: آزاده بیزارگیتی
🔶 به همراه بحث و گفتگو با کارگردان
و فرشته حبیبی، روزنامهنگار و منتقد
🗓 زمان برگزاری: پنجشنبه ۱۹ تیر ساعت ۱۱
🔺مکان برگزاری:
بلوار میرداماد، خیابان مصدق جنوبی، کوچه تابان ، پلاک ۱۱، واحد ۲.طبقه دوم. موسسه فرهنگی «خانۀ آشنا»
📌مبلغ ثبتنام: ۳۰۰ هزار تومان
رزرو و ثبتنام از طریق سایت
https://khanehashena.com/myevents/limon/
یا پیام و تماس با موسسه:
☎️ ۲۲۲۲۲۳۰۰
📞 ۰۹۲۱۳۰۱۹۰۱۹
اینستاگرام خانه آشنا
اینستاگرام تردید
🔶نشست حضوری
🔶پخش مستند «سپیدهدمی که بویِ لیمو میداد»
🔶 کارگردان: آزاده بیزارگیتی
🔶 به همراه بحث و گفتگو با کارگردان
و فرشته حبیبی، روزنامهنگار و منتقد
🗓 زمان برگزاری: پنجشنبه ۱۹ تیر ساعت ۱۱
🔺مکان برگزاری:
بلوار میرداماد، خیابان مصدق جنوبی، کوچه تابان ، پلاک ۱۱، واحد ۲.طبقه دوم. موسسه فرهنگی «خانۀ آشنا»
📌مبلغ ثبتنام: ۳۰۰ هزار تومان
رزرو و ثبتنام از طریق سایت
https://khanehashena.com/myevents/limon/
یا پیام و تماس با موسسه:
☎️ ۲۲۲۲۲۳۰۰
📞 ۰۹۲۱۳۰۱۹۰۱۹
اینستاگرام خانه آشنا
اینستاگرام تردید
👍7🤯1
✍️طوق کبوتر: آداب عاشقی
ابن حزم اندلسی (۳۸۴ـ۴۵۶ ق) فقیه و فیلسوف است. خوانده بودم کتابی درباره عشق دارد، ولی درموردش حتی کنجکاو هم نبودم. فکر میکردم فقیه و فیلسوف مسلمان اگر عشق را از جنس بیماری ندانسته باشد، لابد درباره عشق الهی یا عشق افلاطونی حرف زده نه عشق اروتیک میان زنان و مردان.
از کتابی دیگر باز به سویش هدایت شدم. چارهای نداشتم جز اینکه حداقل ورق بزنم. مقدمهاش چنگی به دل نمیزد. فیلسوف ما جوری با بیمیلی به درخواست برای نوشتن رسالهای درباره «عشق» جواب داده است که دقیقا همانجوری است که از فقیهی توقع داریم_ ولی دست رد هم به سینه خواهنده نزده، که حالا چون دوستیم و دوستت دارم و چون:
اما بعد از مقدمه رساله با جملاتی میخکوب کننده شروع میشود:
خاطره شخصی:
خیلی زود معلوم میشود با فقیه اهل دلی روبهروییم:
قدم به قدم آداب عاشقی:
پس از سخن کنایی نوبت اشاره با چشم است:
قدم بعدی نامهنگاری است. نامههایی که باید بعد از خوانده شدن پاره و در آب حل شوند تا رسوایی به بار نیاورند:
نمونه کار برای نامه تاثیرگذار:
@neocritic 🔻
ابن حزم اندلسی (۳۸۴ـ۴۵۶ ق) فقیه و فیلسوف است. خوانده بودم کتابی درباره عشق دارد، ولی درموردش حتی کنجکاو هم نبودم. فکر میکردم فقیه و فیلسوف مسلمان اگر عشق را از جنس بیماری ندانسته باشد، لابد درباره عشق الهی یا عشق افلاطونی حرف زده نه عشق اروتیک میان زنان و مردان.
از کتابی دیگر باز به سویش هدایت شدم. چارهای نداشتم جز اینکه حداقل ورق بزنم. مقدمهاش چنگی به دل نمیزد. فیلسوف ما جوری با بیمیلی به درخواست برای نوشتن رسالهای درباره «عشق» جواب داده است که دقیقا همانجوری است که از فقیهی توقع داریم_ ولی دست رد هم به سینه خواهنده نزده، که حالا چون دوستیم و دوستت دارم و چون:
فرمود «اندکی باطل را مایه آرامش جانها قرار دهید تا در جانبداری از حق به یاری جانها بیایند»
اما بعد از مقدمه رساله با جملاتی میخکوب کننده شروع میشود:
خداوند به تو عزت دهد (بدان که) آغاز عشق شوخی است و پایانش جدی... عشق، خداوند به تو عزت دهد، دردی بیدرمان است، درمانش در خود آن نهفته است. به میزان محبتی که به معشوق دارد، محبت جایگاهی دلپذیر و بیماری خواستنی است که مبتلا به آن، شفای آن را دوست ندارد و رهایی از آن را آرزو نمیکند.
خاطره شخصی:
گریه نیز از علائم عشق است، اما عاشقان در این مورد متفاوتاند. برخی از عشاق اشک فراوان دارند و چشمانی اشکریز که هرگاه بخواهند و اراده کنند اشکشان فرومیریزد. اما دستهای دیگر از آنان چشمانی دارند که از آن اشک جاری نمیگردد که من از آنانم...گاهی به مصیبتی سنگین گرفتار میشود و قلبم از آن به درد میآید. آنقدر که گویی پاره پاره میشود و در آن اندوهی تلختر از حنظل احساس میکنم که مانع میشود به درستی سخن گویم. گاهی روحم مرا میشوراند و سخت مشتاقم میکند، اما چشمانم جز به ندرت و آن هم با اندکی اشک، مرا همراهی نمیکند.
خیلی زود معلوم میشود با فقیه اهل دلی روبهروییم:
همانگونه که عقل یکی است و غیر از خداوند واحد رحمان آفریدگار دیگری نمیشناسد؛ قلب نیز یکی است و تنها یک فرد را دوست دارد و آن که جز این است مشرک است.از قدرت عشق میگوید:
خداوند به تو عزت دهد بدان که عشق را بر روحها حکمی قاطع، قدرتی نافذ، فرمانی مطاع، حدی خلاف ناپذیر، سیطرهای بیگریز، اطاعتی اشتغال ناپذیر و نفوذی بی برگشت است. دلدادگی توانمند را ضعیف، استوار را سست و جامد را ذوب میکند...در قلب خانه میکند و حرام را حلال میگرداند...
قدم به قدم آداب عاشقی:
نخستین چیزی که خواستار وصل یا اهل محبت برای پرده برداشتن از احساس خود نسبت به محبوب به کار میگیرند، با کنایه سخن گفتن است...مردم در این زمینه براساس قدرت درک خود، دوری و انس محبوب و یا هوشیاری و کودنی وی متفاوتند...سپس اگر از جانب محبوب انس و استقبال ببیند می افزاید...پاسخ محبوب با لفظ یا با حالت و یا با چهره و یا با حرکات اعضا بیان میشود. این انتظار موقعیتی میان امید و یاس است. هرچند زمانی بسیار کوتاه است، اما فرد در این لحظات کوتاه در آستانه رسیدن به آرزو یا مرگ امید قرار میگیرد.
پس از سخن کنایی نوبت اشاره با چشم است:
اشاره با انتهای یک چشم، نهی از انجام عمل است. تنگ کردن آن اعلام موافقت است و تداوم نگریستن با آن، از ناراحتی و اندوه و پایین انداختن چشم از شادمانی حکایت میکند. برهمگذاشتن چشم نشانه تهدید است و بردن سیاهی چشم به یک سو و سپس برگرداندن سریع هشدار است. اشاره پنهان با انتهای هر دو چشم پرسش است. بردن با شتاب سیاهی از وسط چشم به سوی مجرای اشکی نشانه منع کرد است...بدان که چشم جانشنین پیامآوران میشود. خواسته با چشم درک میشود... چشم رهبر صادق روح است. گوهر چشم نورانی است.
قدم بعدی نامهنگاری است. نامههایی که باید بعد از خوانده شدن پاره و در آب حل شوند تا رسوایی به بار نیاورند:
چه بسیار نامه هایی که سبب ساز مرگ صاحب خود میشوند؛ درحالیکه انگشتان آنگاه که آن را میآراستند از این امر آگاه نبودند.اما چطور نامه عاشقانه بنویسیم؟
شایسته است ظاهر نامه زیباترین و جنس کاغذ آن لطیفترین جنس باشد. به جان خود سوگند آنگاه که زبان به سبب ناتوانی، شرم و یا هیبت معشوق کارگر نمیافتد، نامه جانشین آن میشود... در پاسخ دادن به نامه و نگریستن آن نیز شادمانی نهفته است که با دیدار برابری میکند و به همین سبب عاشق را میبینی که نامه را بر چشم و قلبش نهاده و آن را در آغوش میگیرد.
نمونه کار برای نامه تاثیرگذار:
نامه محبی برای محبوبش را دیدم که محب با کارد دستش را بریده و از خون دستش برای نوشتن نامه یاری گرفته و تمام نامه را با آن نگاشته بود.باید مراقب بود. برای نامه نگاری قاصدی مطمئن لازم است.
نامه ای را که برای تو نوشتم به کبوتر میسپارم. تو نیز نامههایت را به بال کبوتر ببند و به سوی من فرست.
@neocritic 🔻
❤17👍2
تا آنجا که ممکن است سر عشق را باید پوشیده نگاه داشت چرا که برخی معتقدند عشق از ویژگی طایفه بیکاران است. ابنحزم موافق نیست:
عاشق دوستانی دارد که ممکن است سرزنشگر باشند و یا همراه:
اما نظر ابنحزم درباره وصال:
با رساله مفصلی طرفیم که حضور پررنگ و فعال زنان در حکایات و روایات آن مشهود است.
رساله فرازهایی درباره فراق، خیانت(که تلافی آن با مقابله به مثل نحوی قصاص است!)، فراموشی، عشق تا حد مرگ و البته خویشتنداری هم دارد و موخرهای که مانند مقدمه و خلاف محتوای اصلی بیمیل و سرد است.
برای اطلاعات بیشتر:
📚طوق کبوتر: رسالهای درباب عشق و عاشقان، 1396، تالیف ابنحزم اندلسی، ترجمه علی گنجیان و سمیه طباطبایی، انتشارات دانشگاه علامه طباطبایی.
@neocritic
لکن نیکو شمردن و مبتلا شدن به عشق سرشتی است که نه بدان امر و نه از آن نهی میگردد، چرا که قلوب به دست تغییر دهنده آن است...گویی کبوتری است که در دام گرفتار شده است.
عاشق دوستانی دارد که ممکن است سرزنشگر باشند و یا همراه:
بیشترین یاری رسانی در نزد زنان است. آنان به گونهای از امر (عشق) حمایت میکنند؛ در پنهان نگه داشتنش میکوشند و اگر از آن آگاه شوند، بر مکتوم داشتن آن توافق دارند که مردان این گونه نیستند. زنی را ندیدم که راز عاشقان فاش سازد، مگر آنکه دیگر زنان از او بیزار شوند.
اما نظر ابنحزم درباره وصال:
من خوشیهای گوناگون را آزمودهام و گونههای متنوع بخت را درک کردهام...هیچ یک همانند وصال در روح اثرگذار نیست؛ به ویژه اگر وصل پس از رویگردانی طولانی و هجران حاصل شود...زبان بلیغان در وصف عاجز و کلام فصیحان قاصر است.
روزی با وجود خطر، آنکه را قلبم نزد اوست بوسیدم، حال هرچند عمر من به درازا بکشد، بدون تردید تنها آن لحظه کوتاه را در شمار عمر میآورم.
با رساله مفصلی طرفیم که حضور پررنگ و فعال زنان در حکایات و روایات آن مشهود است.
رساله فرازهایی درباره فراق، خیانت(که تلافی آن با مقابله به مثل نحوی قصاص است!)، فراموشی، عشق تا حد مرگ و البته خویشتنداری هم دارد و موخرهای که مانند مقدمه و خلاف محتوای اصلی بیمیل و سرد است.
برای اطلاعات بیشتر:
📚طوق کبوتر: رسالهای درباب عشق و عاشقان، 1396، تالیف ابنحزم اندلسی، ترجمه علی گنجیان و سمیه طباطبایی، انتشارات دانشگاه علامه طباطبایی.
@neocritic
❤23👍8
🍃
@neocritic
إنّ لربّکم فی ایام دَهرکُم نفَحات، ألا فتَعرّضوا لها و لا تعرضوا عنها
به راستی که در روزهای زمانه نسیمهایی از فرصت از سوی پروردگارتان هست، هان که آنها را دریابید و روی از آنها برنتابید.
@neocritic
❤48👍6🤔1🕊1
✍️
مراقبت بازاری
✅ معمولاً اینطور است که وقتی فیلسوفان زن از اهمیت خانه، ارزشهای خانگی، وابستگی و رابطهمندی حرف میزنند چندان جدی گرفته نمیشوند. گفته میشود فهمشان زیادی احساساتی است و پیچیدگی مناسبات سیاسی و دستهای و اقتصادی یا دیپلماتیک را دستکم میگیرند «امور آنقدرها که شما فکر میکنید ساده نیست».
بهوقت منازعه و درگیری یا تهدید خارجی اما ناگهان گفتمان غالب به این سمت میگردد که «مادرمان ایران» و «وطن هتل نیست که هر وقت خدماتش خوب نبود عوضاش کنی».
بله! وطن خانه است و نباید اهمیت بدهی اگر بیرونات کردهاند یا دم مستراح یا ته حیاط جایت داده بودند؛ یا حتی توی انبار زندانی بودهای. پای وطنات بایست. «بیناموس» نباش.
انگار «بهوقتش»(!) احساسات و روابط عاطفی میان آدمها هم بهکار سیاست و اقتصاد میآید هم بهکار دیپلماسی و همبستگی.
✅ روزانه در اینستاگرام دهها ویدئو منتشر و پربازدید میشود که در آن زنان و مردان زیبا و خوشاندام و خوشپوشی از خواب برمیخیزند، ورزش میکنند، دوش میگیرند، درحالیکه با ناخنهای زیبا روی در جعبهها میزنند، با انواع و اقسام مواد مراقبتی و محافظتی خودشان را میآرایند و روزشان را آغاز میکنند.
اسمش را گذاشتهاند «خود-مراقبتی». هم با حسرت دیده میشود و هم خوب میفروشد.
حسرتِ اینکه من نمیتوانم مراقب خودم باشم، پولاش را ندارم...سرزنش بابت اینکه چرا مراقب خودت نیستی؟ چرا به خودت نمیرسی؟ چرا برای خودت هزینه نمیکنی؟ آیا نمیدانی «زنی که خرج نداره، ارج نداره؟» «چرا خودت همسردوم نمیشی قبل از اینکه زن دومی وارد زندگیات بشه؟»
(زمانی که دل و دماغش بود دوست دارم بنویسم از «آن زنِ دیگر» و نقش تاریخیاش در زندگی ما زنان)
✅ برگردیم به خود-مراقبتی که تبدیل شده به خودخواهانهترین درک از مراقبت/پرواداری. «خود-مراقبتی» که نام دیگر خود-پرستی است و شده اسم رمز موفقیت و ابزار سرکوب و سرزنش: تقصیر خود تو است اگر به اندازه کافی زیبا، دلبر، عاشق، موفق، شاد و سعادتمند نیستی.
این فهم با ذات مفهوم مراقبت بیگانه است و یکی از دلایلی است که من معتقدم کلمه «مراقبت» را باید به روانشناسی عامهپسند وابگذاریم و خودمان از مفهوم پروا استفاده کنیم. بگذاریماش برای کسانی که در مواجهه با مصائب اجتماعی هم راه حلشان نوشیدن آب بهاندازه کافی، مدیتیشن، ورزش روزانه و ناخنهای مانیکور شده است. (من مشکلی با این چیزها ندارم، اصلا ریشه خود همین کلمه فرانسوی مانیکور هم از خاستگاه لاتین کورا و مراقبت است).
عرضم عوضیگرفتن است، تقلیل همه چیز به «من» است و تسلیم شدن به ذائقه بازار! تقلیل دادن مسائل جمعی به مسئلهای فردی که راه حلاش تا حدود زیادی با «پول» بهدست میآید.
✅ باز اصرار بر خودمراقبتی دربرابر فرسودگی و غمِ ناشی از رنجهای اجتماعی و سیاسی که این روزها خیلی تکرار شده هم راهحل نیست. سرکوب است. تقلیل دادن مسئولیتی جمعی به رفتاری فردی است. ضایع کردن عمق مفهوم پرواداری است که از همان ابتدا این ادعا را همراه داشت که میخواهد از خانه و پیوندهایش به نفع قلمرو عمومی بیاموزد و مراقبت/پرواداری را در جایگاه ارزش و مسئولیتی اجتماعی بنشیند.
اگر وطن خانه است باید مسئولیت مراقبت را از فرد به جمع و به محیط تسری داد. وطن هتل نیست، ولی قلعه اربابی هم نیست. خانه است. در آن همه اعضا بهرسمیتشناخته میشوند و صاحب کرامت هستند. همه احساس میکنند حلقهای از زنجیره پیوند و عشقی هستند که اعضا را به هم پیوند داده است.(عشق به همان معنا که این روزها بارها اشک به چشمان مهاجران خارج از ایران آورده)
زحماتشان، صبرشان، فداکاریشان به رسمیت شناخته میشود و از آن قدردانی میشود.
✅ فیلسوفان صاحبنظر در حوزه اخلاق پرواداری آن را نه رابطهای فردی و خانگی که شکلی از کنش سیاسی و اخلاقی میدانند که باید به رسمیت شناخته شود، سامان یابد و بهطور عادلانه توزیع شود.
آنان نشان میدهند که جامعه عادل، جامعهای نیست که در آن رنج بیصدا و قهرمانوار تحمل شود، بلکه جاییست که در آن همگان حق دارند پروا بخواهند و پروا داده شوند و امروز و فردای خودشان و فرزندانشان در محاسبات حاکمیتی گنجانده شود.
✅ در چنین جامعهای، مراقبت نه ابزار کنترل، نه شعار عاطفی، و نه کالای بازاری، بلکه ستون فقرات دموکراسی واقعی است. اگر وطن را خانه مینامیم، باید بپذیریم که نگهداشتن آن نه با طلب وفاداری کور، بلکه با بهعهدهگرفتن پروای همدیگر، بازشناسی آسیبپذیریها، و تقسیم عادلانه مسئولیتها ممکن میشود. آنوقت مفهوم «خانه» دیگر صرفاً استعارهای شاعرانه یا بازی رسانه با عواطف نخواهد بود، بلکه تجسمی خواهد شد از اخلاقی که پروا را نه از سر وظیفه، بلکه از سر رابطه و همسرنوشتی میفهمد.
@neocritic
مراقبت بازاری
✅ معمولاً اینطور است که وقتی فیلسوفان زن از اهمیت خانه، ارزشهای خانگی، وابستگی و رابطهمندی حرف میزنند چندان جدی گرفته نمیشوند. گفته میشود فهمشان زیادی احساساتی است و پیچیدگی مناسبات سیاسی و دستهای و اقتصادی یا دیپلماتیک را دستکم میگیرند «امور آنقدرها که شما فکر میکنید ساده نیست».
بهوقت منازعه و درگیری یا تهدید خارجی اما ناگهان گفتمان غالب به این سمت میگردد که «مادرمان ایران» و «وطن هتل نیست که هر وقت خدماتش خوب نبود عوضاش کنی».
بله! وطن خانه است و نباید اهمیت بدهی اگر بیرونات کردهاند یا دم مستراح یا ته حیاط جایت داده بودند؛ یا حتی توی انبار زندانی بودهای. پای وطنات بایست. «بیناموس» نباش.
انگار «بهوقتش»(!) احساسات و روابط عاطفی میان آدمها هم بهکار سیاست و اقتصاد میآید هم بهکار دیپلماسی و همبستگی.
✅ روزانه در اینستاگرام دهها ویدئو منتشر و پربازدید میشود که در آن زنان و مردان زیبا و خوشاندام و خوشپوشی از خواب برمیخیزند، ورزش میکنند، دوش میگیرند، درحالیکه با ناخنهای زیبا روی در جعبهها میزنند، با انواع و اقسام مواد مراقبتی و محافظتی خودشان را میآرایند و روزشان را آغاز میکنند.
اسمش را گذاشتهاند «خود-مراقبتی». هم با حسرت دیده میشود و هم خوب میفروشد.
حسرتِ اینکه من نمیتوانم مراقب خودم باشم، پولاش را ندارم...سرزنش بابت اینکه چرا مراقب خودت نیستی؟ چرا به خودت نمیرسی؟ چرا برای خودت هزینه نمیکنی؟ آیا نمیدانی «زنی که خرج نداره، ارج نداره؟» «چرا خودت همسردوم نمیشی قبل از اینکه زن دومی وارد زندگیات بشه؟»
(زمانی که دل و دماغش بود دوست دارم بنویسم از «آن زنِ دیگر» و نقش تاریخیاش در زندگی ما زنان)
✅ برگردیم به خود-مراقبتی که تبدیل شده به خودخواهانهترین درک از مراقبت/پرواداری. «خود-مراقبتی» که نام دیگر خود-پرستی است و شده اسم رمز موفقیت و ابزار سرکوب و سرزنش: تقصیر خود تو است اگر به اندازه کافی زیبا، دلبر، عاشق، موفق، شاد و سعادتمند نیستی.
این فهم با ذات مفهوم مراقبت بیگانه است و یکی از دلایلی است که من معتقدم کلمه «مراقبت» را باید به روانشناسی عامهپسند وابگذاریم و خودمان از مفهوم پروا استفاده کنیم. بگذاریماش برای کسانی که در مواجهه با مصائب اجتماعی هم راه حلشان نوشیدن آب بهاندازه کافی، مدیتیشن، ورزش روزانه و ناخنهای مانیکور شده است. (من مشکلی با این چیزها ندارم، اصلا ریشه خود همین کلمه فرانسوی مانیکور هم از خاستگاه لاتین کورا و مراقبت است).
عرضم عوضیگرفتن است، تقلیل همه چیز به «من» است و تسلیم شدن به ذائقه بازار! تقلیل دادن مسائل جمعی به مسئلهای فردی که راه حلاش تا حدود زیادی با «پول» بهدست میآید.
✅ باز اصرار بر خودمراقبتی دربرابر فرسودگی و غمِ ناشی از رنجهای اجتماعی و سیاسی که این روزها خیلی تکرار شده هم راهحل نیست. سرکوب است. تقلیل دادن مسئولیتی جمعی به رفتاری فردی است. ضایع کردن عمق مفهوم پرواداری است که از همان ابتدا این ادعا را همراه داشت که میخواهد از خانه و پیوندهایش به نفع قلمرو عمومی بیاموزد و مراقبت/پرواداری را در جایگاه ارزش و مسئولیتی اجتماعی بنشیند.
اگر وطن خانه است باید مسئولیت مراقبت را از فرد به جمع و به محیط تسری داد. وطن هتل نیست، ولی قلعه اربابی هم نیست. خانه است. در آن همه اعضا بهرسمیتشناخته میشوند و صاحب کرامت هستند. همه احساس میکنند حلقهای از زنجیره پیوند و عشقی هستند که اعضا را به هم پیوند داده است.(عشق به همان معنا که این روزها بارها اشک به چشمان مهاجران خارج از ایران آورده)
زحماتشان، صبرشان، فداکاریشان به رسمیت شناخته میشود و از آن قدردانی میشود.
✅ فیلسوفان صاحبنظر در حوزه اخلاق پرواداری آن را نه رابطهای فردی و خانگی که شکلی از کنش سیاسی و اخلاقی میدانند که باید به رسمیت شناخته شود، سامان یابد و بهطور عادلانه توزیع شود.
آنان نشان میدهند که جامعه عادل، جامعهای نیست که در آن رنج بیصدا و قهرمانوار تحمل شود، بلکه جاییست که در آن همگان حق دارند پروا بخواهند و پروا داده شوند و امروز و فردای خودشان و فرزندانشان در محاسبات حاکمیتی گنجانده شود.
✅ در چنین جامعهای، مراقبت نه ابزار کنترل، نه شعار عاطفی، و نه کالای بازاری، بلکه ستون فقرات دموکراسی واقعی است. اگر وطن را خانه مینامیم، باید بپذیریم که نگهداشتن آن نه با طلب وفاداری کور، بلکه با بهعهدهگرفتن پروای همدیگر، بازشناسی آسیبپذیریها، و تقسیم عادلانه مسئولیتها ممکن میشود. آنوقت مفهوم «خانه» دیگر صرفاً استعارهای شاعرانه یا بازی رسانه با عواطف نخواهد بود، بلکه تجسمی خواهد شد از اخلاقی که پروا را نه از سر وظیفه، بلکه از سر رابطه و همسرنوشتی میفهمد.
@neocritic
❤25👍14🤔2
Critic l مریم نصر
✍️ مراقبت بازاری ✅ معمولاً اینطور است که وقتی فیلسوفان زن از اهمیت خانه، ارزشهای خانگی، وابستگی و رابطهمندی حرف میزنند چندان جدی گرفته نمیشوند. گفته میشود فهمشان زیادی احساساتی است و پیچیدگی مناسبات سیاسی و دستهای و اقتصادی یا دیپلماتیک را دستکم…
🪡🧷
پ.ن: دوست بزرگوارم خانم دکتر تمیمی درباره ترجمه care به پروا و caring به پرواداری تذکراتی دادند.
🔺خوب است اینجا هم اشاره کنم که به عنوان معادل برای care در ethics of care علاوه بر «مراقبت» و «اخلاق مراقبت» عبارات دیگری هم به کار رفته است:
✔️دکتر رشیدیان اخلاق تیمارداری
✔️استاد ملکیان اخلاق غمخواری
✔️دکتر داوری اخلاق همّه
را استفاده کردهاند.
🔺 من در فصل دوم کتاب پروای دیگران بهطور مفصل شرح دادهام چرا تصور میکنم پروا و پرواداری معادلهای بهتری برای این مفهوم قدیمی و چندمعنایی با ریشه اساطیری (افسانه کورا) هستند.
🔺این عبارت از قدیم تا به امروز، همزمان در دومعنای متفاوت اما مرتبط باهم بهکار رفته است: مواظبت/ تیمارداری و نگرانی/ دلمشغولی. افسانه کورا در دنیای معاصر در آثار هردر، گوته، هایدگر و رولو می نقل شده و نسبت وجودی پروا با هستیِ انسان مورد توجه قرارگرفته است. هم دکتر رشیدیان و هم سیاوش جمادی در ترجمه این افسانه در هستی و زمان هایدگر از معادل «پروا» استفاده کردهاند.
🔺این مفهوم، با شماسنامهای غنی از مسیر فلسفه و روانشناسی به آثار فیلسوفان زنانهنگر راه یافته است.
🧷برای اطلاعات تخصصیتر:
پروای دیگران، درآمدی بر فلسفه اخلاق مراقبت
@neocritic
پ.ن: دوست بزرگوارم خانم دکتر تمیمی درباره ترجمه care به پروا و caring به پرواداری تذکراتی دادند.
🔺خوب است اینجا هم اشاره کنم که به عنوان معادل برای care در ethics of care علاوه بر «مراقبت» و «اخلاق مراقبت» عبارات دیگری هم به کار رفته است:
✔️دکتر رشیدیان اخلاق تیمارداری
✔️استاد ملکیان اخلاق غمخواری
✔️دکتر داوری اخلاق همّه
را استفاده کردهاند.
🔺 من در فصل دوم کتاب پروای دیگران بهطور مفصل شرح دادهام چرا تصور میکنم پروا و پرواداری معادلهای بهتری برای این مفهوم قدیمی و چندمعنایی با ریشه اساطیری (افسانه کورا) هستند.
🔺این عبارت از قدیم تا به امروز، همزمان در دومعنای متفاوت اما مرتبط باهم بهکار رفته است: مواظبت/ تیمارداری و نگرانی/ دلمشغولی. افسانه کورا در دنیای معاصر در آثار هردر، گوته، هایدگر و رولو می نقل شده و نسبت وجودی پروا با هستیِ انسان مورد توجه قرارگرفته است. هم دکتر رشیدیان و هم سیاوش جمادی در ترجمه این افسانه در هستی و زمان هایدگر از معادل «پروا» استفاده کردهاند.
🔺این مفهوم، با شماسنامهای غنی از مسیر فلسفه و روانشناسی به آثار فیلسوفان زنانهنگر راه یافته است.
🧷برای اطلاعات تخصصیتر:
پروای دیگران، درآمدی بر فلسفه اخلاق مراقبت
@neocritic
❤13👍6🔥1
📚
نقل شده از «زنان ملت: زنان یا همسران ملت» در کتاب چرا محو شد از یاد تو نامم، نوشته افسانه نجمآبادی، ترجمه شیرین کریمی، انتشارات بیدگل.
@neocritic
در مذاکرات مجلس اول در تاریخ ۹ صفر ۱۳۲۶ه .ق / ۱۱ مارس ۱۹۰۸م یکی از نمایندگان به نام آقا میرزا مرتضی قلی با بلیتی مربوط به فعالیتهای انجمنهای زنان در دستش وارد مجلس شد و از نمایندگان پرسید آیا این شرعاً صحیح است یا خیر. نماینده دیگری به نام آقا میرزا محمود معتقد بود موضوع انجمنهای زنان در مجلس قابل مذاکره نیست و وزارت داخله باید اطلاع پیدا کند تا شکلگیری چنین انجمنهایی را غدغن کند. نمایندۀ دیگری نیز با او هم نظر بود وکیل الرعایا، نماینده صریح اللهجۀ همدان در مقابل اطمینان این دو شک و تردیدهایی را بیان کرد: اول باید معلوم شود که از بدو اسلام تاکنون جمع شدن نسوان در یک جا شرعاً ممنوع بوده یا نه، منتها اسم انجمن چیزی است تازه اصطلاح شده چه ضرر دارد که جمعی از نسوان دور هم جمع شده و از یکدیگر کسب اخلاق حسنه نمایند، بلی در صورتی که معلوم شود که از آنها مفسدهای که راجع به دین و دنیا باشد بروز نماید البته باید جلوگیری شود و الا نباید اساساً این مسئله بد باشد.
نماینده دیگر، حسن تقی زاده در ابتدا نظر وکیل الرعایا را مبتنی بر بلامانع بودن گردهماییهای زنان به لحاظ شرعی تأیید میکند اما در ادامه با تغییر زبان بحثش را از گفتمان مشروطهخواهی پیمیگیرد با زبانی که در آن مردان و زنان در کنار یکدیگر در مقام اعضای یک ملت به شمار میروند هیچ ایراد شرعی از برای این اجتماع نیست و زنهای اسلام همیشه در همه جا دور همدیگر جمع میشدند و میشوند و به موجب قانون اساسی هم هیچ ایرادی وارد نیست وقتی که قانون اساسی میگوید ایرانی این لفظ شامل مرد و زن هر دو است مادامی که اجتماعات مخل دینی و دنیوی نباشد ضرری ندارد و ممنوع نیست.
در این تغییر گفتمان مطالبه پشتیبانی از انجمنهای زنان از محدوده فقه و تاریخ اسلامی فراتر رفت و زنان همتراز با مردان در زمره ایرانیان قلمداد شدند و بحث به مزایای حمایت از حقوق زنان برای تشکیل انجمنهای زنان کشیده شد. در مجلس دوم که پس از پیروزی نیروهای مشروطه خواه بر محمد علی شاه تشکیل شد در نهایت قوانین انتخابات مورد بحث و بررسی قرار گرفت و به شکلی اساسی اصلاح شد حین این مذاکرات برای اولین بار مسئله حق رأی زنان مطرح شد. اما با وجود سلطه نیروهای سکولار که نماد این سلطه اعدام شیخ فضل الله نوری بود، استدلال قیمومیت بر استدلال همتایی پیشی گرفت.
نقل شده از «زنان ملت: زنان یا همسران ملت» در کتاب چرا محو شد از یاد تو نامم، نوشته افسانه نجمآبادی، ترجمه شیرین کریمی، انتشارات بیدگل.
@neocritic
❤7👍3
Critic l مریم نصر
📚 در مذاکرات مجلس اول در تاریخ ۹ صفر ۱۳۲۶ه .ق / ۱۱ مارس ۱۹۰۸م یکی از نمایندگان به نام آقا میرزا مرتضی قلی با بلیتی مربوط به فعالیتهای انجمنهای زنان در دستش وارد مجلس شد و از نمایندگان پرسید آیا این شرعاً صحیح است یا خیر. نماینده دیگری به نام آقا میرزا محمود…
🪡
به بهانه این توئیتِ پر از واکنشهای طنزآمیز
زن در ایران، پیش از این گویی که ایرانی نبود
پیشهاش جز تیرهروزی و پریشانی نبود
زندگی و مرگش اندر کنج عزلت میگذشت
زن چه بود آن روزها، گر زآنکه زندانی نبود؟!
کس چو زن اندر سیاهی قرنها منزل نکرد
کس چو زن در معبد سالوس، قربانی نبود
در عدالتخانه انصاف زن شاهد نداشت
در دبستان فضیلت، زن دبستانی نبود
دادخواهیهای زن میماند عمری بیجواب
آشکارا بود این بیداد، پنهانی نبود
...
🧷ادامه شعر پروین اعتصامی درباره روزوحال زن ایرانی را اینجا بخوانید.
@neocritic
به بهانه این توئیتِ پر از واکنشهای طنزآمیز
زن در ایران، پیش از این گویی که ایرانی نبود
پیشهاش جز تیرهروزی و پریشانی نبود
زندگی و مرگش اندر کنج عزلت میگذشت
زن چه بود آن روزها، گر زآنکه زندانی نبود؟!
کس چو زن اندر سیاهی قرنها منزل نکرد
کس چو زن در معبد سالوس، قربانی نبود
در عدالتخانه انصاف زن شاهد نداشت
در دبستان فضیلت، زن دبستانی نبود
دادخواهیهای زن میماند عمری بیجواب
آشکارا بود این بیداد، پنهانی نبود
...
🧷ادامه شعر پروین اعتصامی درباره روزوحال زن ایرانی را اینجا بخوانید.
@neocritic
👍14❤5
🌱
,,🎬پیشنهاد تماشا
تمپل گراندین (۲۰۱۰)
Temple Grandin (2010)
ساخته میک جکسون
با بازی درخشان کلر دینز، داستان واقعی زندگی زنی موفق با بیماری اوتیسم را روایت میکند. فیلمنامه براساس زندگینامه خودنوشت تمپل گراندین نوشته شده است.
زنی که «متفاوت بود، اما کمتر نه».
@neocritic
طبیعت بیرحم است، ما مجبور نیستیم باشیم
,,🎬پیشنهاد تماشا
تمپل گراندین (۲۰۱۰)
Temple Grandin (2010)
ساخته میک جکسون
با بازی درخشان کلر دینز، داستان واقعی زندگی زنی موفق با بیماری اوتیسم را روایت میکند. فیلمنامه براساس زندگینامه خودنوشت تمپل گراندین نوشته شده است.
زنی که «متفاوت بود، اما کمتر نه».
@neocritic
🙏8❤3