معرفت چه کسی؟.pdf
4.9 MB
🙏13❤6
Forwarded from تداعیات
من مادر هستم!؟
دربارهی جایگاه حقوقی مادر در قانون
✍🏻 روح الله طالبی توتی
١. مادری، از جمله هویتهایی است که از نظر تاریخی، اجتماعی، فرهنگی و البته قانونی با هویت زنانه پیوند وثیقی دارد. برای سالها مادری وجهی از زیست طبیعی زنان بهشمار میرفت و پس از دگرگونیهای معاصر، با امکان پیشگیری و کنترل بارداری، بهمرور به یک انتخاب بدل شده است. در ایران و البته بسیاری از کشورهای جهان، مادری همچنان وجه مقدس و ارزشمند خود را حفظ کرده و تلاشها بر ترغیب و ترویج انتخاب زنان برای مادر بودن است. اما کمتر زنی در بحبوحهی مادر شدن، به وضعیت حقوقی و قانونی این جایگاه میاندیشد.
٢. بنا بر قانون، مرد رئیس خانواده است. این عین متن مادهی قانون مدنی است که «ریاست خانواده از خصائص شوهر است.» سوگمندانه قانون اینجا توضیح نمیدهد که این ریاست به چه معناست و این رئیس از باب ریاستش دقيقاً چه اختیارات و البته وظایفی دارد. حقوقدانان البته تلاش میکنند از خلال مواد قانونی دیگر حدود و ثغور آن را تعیین کنند. با اینحال آنچه اهمیت دارد، تعیین یک نظم ریاستی در خانواده و اختصاص جایگاه ریاست به شوهر است، فارغ از اینکه تواناییها و صلاحیت او برای ریاست احراز شود. طبیعتاً زن و البته مادر خانواده نیز تحت این ریاست خواهد بود.
٣. اینجا مجال گفتن از وضعیت قانونی زن و مرد به عنوان یک زوج، در این رابطهی رئیس و مرئوسی نیست. اما از زمانی که زن مادر میشود و مرد پدر، میتوان چالشها را نمایان کرد. بنابر قانون، ولایت بر فرزند نیز قهراً متعلق به پدر است و مادر حقی از ولایت - به هیچ شکل و شئونی - ندارد. ولایت بر فرزند طبق قانون، یعنی تمشیت امور و سرپرستی اموال و تصمیمگیری در مسائل کودک و البته مورد خاص نظر در ازدواج فرزند دختر. تنها قید قانونی اعمال ولایت، رعایت مصلحت کودک است؛ مفهومی عرفی و تفسیرپذیر که ملاک روشنی حتی نزد قضات و در رویهی دادگاهها ندارد.
۴. از آنجا که مادر، حتی قیم کودک هم نیست، نمیتواند برای او شناسنامه بگیرد، نمیتواند او را از محل سکونتش خارج کند، نمیتواند در مورد درمان بیماری خاص او تصمیم بگیرد، نمیتواند در مورد مدرسهی او و مدیریت پساندازش و بعدتر ازدواجش نظری داشته باشد و اساساً جز امور روزمره - آن هم اگر پدر اجازه دهد - قانوناً وظیفه و اختیار دیگری در مورد فرزند ندارد؛ چون مرد رئیس خانواده است و ولی فرزند، و مادر از ریاست خانواده و ولایت قهری سهمی ندارد و نمیتواند هم داشته باشد.
۵. این چالش در صورت جدایی والدین پیچیدهتر خواهد شد. بنا بر قانون، حضانت کودک تا هفت سالگی با مادر و پس از آن تا خروج از حضانت با پدر است. (بنا بر رویهی دادگاهها حدوداً ده سالگی برای دختران و ١۵ سالگی برای پسران.) یعنی مادر در حضانت اولویت دارد اما به این شرط که پس از جدایی ازدواج نکند. ازدواج مجدد مادر یکی از عوامل قانونی سقوط حق حضانت اوست. حضانت تقریباً هیچیک از اختیارات اساسی ولی را به مادر منتقل نمیکند. همچنان تصمیمگیری در مورد کودک و حتی تامین مالی او با پدر خواهد بود و مادر تنها وظیفهی نگهداری از کودک را برعهده دارد.
۶. این وضعیت قانونی، موقعیت بغرنجی را برای غالب زنان ایجاد میکند. اگر زن شاغل باشد، نگهداری کودک و تامین هزینهها به یک چالش جدی در مسیر شغلی و البته فرسودگی جسمی و روانیاش منجر خواهد شد. اگر هم زن استقلال مالی نداشته باشد، باید به طرح درخواست نفقه در دادگاه اقدام کند. فرایند قانونی تعیین میزان نفقهی کودک و الزام پدر به پرداخت آن، فرایندی متزلزل و بعضاً طولانی است. زن باید مدام با همسر سابق کلنجار برود، اجازهی ازدواج مجدد هم ندارد و اگر حمایت خانوادهاش را هم نداشته باشد، عملاً به یک بنبست خواهد رسید.
٧. این عدم تناسب قانونی، گاهی زنان را در موقعیت دشواری قرار میدهد و اساساً به فلسفهی حق حضانت خدشه وارد میکند. هرچند اصلاحات قانونی اخیر گامهای مهمی در این زمینه برداشته است. تا همین چند سال پیش، حضانت کودک پسر پس از دوسالگی از مادر سلب میشد، مادر امکان افتتاح حساب بانکی به نام کودک را نداشت و حتی نمیتوانست او را در مدرسه ثبتنام کند. این موارد با تلاشهای بسیار، اصلاح شد اما همچنان تفکیک ولایت و حضانت بهقوت پابرجاست.
٨. قانون حتی امکان توافق بر سر این موارد را مسدود دانسته است.
این وضعیت قانونی، حقیقتاً باید مورد پرسش قرار بگیرد. چگونه میتوان این همه بر اهمیت مادری و ترویج آن تأکید کرد، اما الزامات قانونی آن را به رسمیت نشناخت؟ اگر بناست زنان به انتخاب مادری تشویق شوند، این وظیفهی اخلاقی، اجتماعی و منطقی قانونگذار نیست که در ارتقای جایگاه قانونی مادری بکوشد؟ گمان میکنم پاسخ این پرسش، یک «آری» بیقید و شرط باشد.
@tadaeeat
دربارهی جایگاه حقوقی مادر در قانون
✍🏻 روح الله طالبی توتی
١. مادری، از جمله هویتهایی است که از نظر تاریخی، اجتماعی، فرهنگی و البته قانونی با هویت زنانه پیوند وثیقی دارد. برای سالها مادری وجهی از زیست طبیعی زنان بهشمار میرفت و پس از دگرگونیهای معاصر، با امکان پیشگیری و کنترل بارداری، بهمرور به یک انتخاب بدل شده است. در ایران و البته بسیاری از کشورهای جهان، مادری همچنان وجه مقدس و ارزشمند خود را حفظ کرده و تلاشها بر ترغیب و ترویج انتخاب زنان برای مادر بودن است. اما کمتر زنی در بحبوحهی مادر شدن، به وضعیت حقوقی و قانونی این جایگاه میاندیشد.
٢. بنا بر قانون، مرد رئیس خانواده است. این عین متن مادهی قانون مدنی است که «ریاست خانواده از خصائص شوهر است.» سوگمندانه قانون اینجا توضیح نمیدهد که این ریاست به چه معناست و این رئیس از باب ریاستش دقيقاً چه اختیارات و البته وظایفی دارد. حقوقدانان البته تلاش میکنند از خلال مواد قانونی دیگر حدود و ثغور آن را تعیین کنند. با اینحال آنچه اهمیت دارد، تعیین یک نظم ریاستی در خانواده و اختصاص جایگاه ریاست به شوهر است، فارغ از اینکه تواناییها و صلاحیت او برای ریاست احراز شود. طبیعتاً زن و البته مادر خانواده نیز تحت این ریاست خواهد بود.
٣. اینجا مجال گفتن از وضعیت قانونی زن و مرد به عنوان یک زوج، در این رابطهی رئیس و مرئوسی نیست. اما از زمانی که زن مادر میشود و مرد پدر، میتوان چالشها را نمایان کرد. بنابر قانون، ولایت بر فرزند نیز قهراً متعلق به پدر است و مادر حقی از ولایت - به هیچ شکل و شئونی - ندارد. ولایت بر فرزند طبق قانون، یعنی تمشیت امور و سرپرستی اموال و تصمیمگیری در مسائل کودک و البته مورد خاص نظر در ازدواج فرزند دختر. تنها قید قانونی اعمال ولایت، رعایت مصلحت کودک است؛ مفهومی عرفی و تفسیرپذیر که ملاک روشنی حتی نزد قضات و در رویهی دادگاهها ندارد.
۴. از آنجا که مادر، حتی قیم کودک هم نیست، نمیتواند برای او شناسنامه بگیرد، نمیتواند او را از محل سکونتش خارج کند، نمیتواند در مورد درمان بیماری خاص او تصمیم بگیرد، نمیتواند در مورد مدرسهی او و مدیریت پساندازش و بعدتر ازدواجش نظری داشته باشد و اساساً جز امور روزمره - آن هم اگر پدر اجازه دهد - قانوناً وظیفه و اختیار دیگری در مورد فرزند ندارد؛ چون مرد رئیس خانواده است و ولی فرزند، و مادر از ریاست خانواده و ولایت قهری سهمی ندارد و نمیتواند هم داشته باشد.
۵. این چالش در صورت جدایی والدین پیچیدهتر خواهد شد. بنا بر قانون، حضانت کودک تا هفت سالگی با مادر و پس از آن تا خروج از حضانت با پدر است. (بنا بر رویهی دادگاهها حدوداً ده سالگی برای دختران و ١۵ سالگی برای پسران.) یعنی مادر در حضانت اولویت دارد اما به این شرط که پس از جدایی ازدواج نکند. ازدواج مجدد مادر یکی از عوامل قانونی سقوط حق حضانت اوست. حضانت تقریباً هیچیک از اختیارات اساسی ولی را به مادر منتقل نمیکند. همچنان تصمیمگیری در مورد کودک و حتی تامین مالی او با پدر خواهد بود و مادر تنها وظیفهی نگهداری از کودک را برعهده دارد.
۶. این وضعیت قانونی، موقعیت بغرنجی را برای غالب زنان ایجاد میکند. اگر زن شاغل باشد، نگهداری کودک و تامین هزینهها به یک چالش جدی در مسیر شغلی و البته فرسودگی جسمی و روانیاش منجر خواهد شد. اگر هم زن استقلال مالی نداشته باشد، باید به طرح درخواست نفقه در دادگاه اقدام کند. فرایند قانونی تعیین میزان نفقهی کودک و الزام پدر به پرداخت آن، فرایندی متزلزل و بعضاً طولانی است. زن باید مدام با همسر سابق کلنجار برود، اجازهی ازدواج مجدد هم ندارد و اگر حمایت خانوادهاش را هم نداشته باشد، عملاً به یک بنبست خواهد رسید.
٧. این عدم تناسب قانونی، گاهی زنان را در موقعیت دشواری قرار میدهد و اساساً به فلسفهی حق حضانت خدشه وارد میکند. هرچند اصلاحات قانونی اخیر گامهای مهمی در این زمینه برداشته است. تا همین چند سال پیش، حضانت کودک پسر پس از دوسالگی از مادر سلب میشد، مادر امکان افتتاح حساب بانکی به نام کودک را نداشت و حتی نمیتوانست او را در مدرسه ثبتنام کند. این موارد با تلاشهای بسیار، اصلاح شد اما همچنان تفکیک ولایت و حضانت بهقوت پابرجاست.
٨. قانون حتی امکان توافق بر سر این موارد را مسدود دانسته است.
این وضعیت قانونی، حقیقتاً باید مورد پرسش قرار بگیرد. چگونه میتوان این همه بر اهمیت مادری و ترویج آن تأکید کرد، اما الزامات قانونی آن را به رسمیت نشناخت؟ اگر بناست زنان به انتخاب مادری تشویق شوند، این وظیفهی اخلاقی، اجتماعی و منطقی قانونگذار نیست که در ارتقای جایگاه قانونی مادری بکوشد؟ گمان میکنم پاسخ این پرسش، یک «آری» بیقید و شرط باشد.
@tadaeeat
🙏6❤4👍1👏1
Audio
سلسله نشستهای انجمن جامعهشناسی ایران
با همکاری
دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران
در موضوع
«بازخوانی اجتماعی جنگ ۱۲ روزه»
با حضور:
۱- مرضیه عالی (فلسفه تعلیم و تربیت)
۲- فاطمه ستوده (مطالعات ارتباطات و رسانه)
۳- فاطمه صالحی (جامعهشناس)
۴- علی نوری (جامعهشناس)
دبیر نشست: سمیه توحیدلو
🎙صوت این نشست به تفکیک سخنرانان تقدیم میشود
@iran_sociology
#انجمن_جامعه_شناسی
با همکاری
دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران
در موضوع
«بازخوانی اجتماعی جنگ ۱۲ روزه»
نشست دوم: خانواده، مادری و جنگ
با حضور:
۱- مرضیه عالی (فلسفه تعلیم و تربیت)
۲- فاطمه ستوده (مطالعات ارتباطات و رسانه)
۳- فاطمه صالحی (جامعهشناس)
۴- علی نوری (جامعهشناس)
دبیر نشست: سمیه توحیدلو
🎙صوت این نشست به تفکیک سخنرانان تقدیم میشود
@iran_sociology
#انجمن_جامعه_شناسی
❤4
Forwarded from 𝘼𝙍𝙏 𝙅𝙊𝙐𝙍𝙉𝘼𝙇 مجله هنری
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
ژاک دریدا از فیلسوفمادر میگوید!دریدا استدلال میکند که چهرهی سنتی فیلسوف ذاتا مردانه و پدرانه («فالوگوسنتر») است و این امر «مادر» بودن را برای یک فیلسوف غیرممکن میکند. او معتقد است که فلسفهی غرب همیشه به یک ساختار مردسالارانه گره خورده است. فیلسوفی که میتواند مادر باشد، لزوما پساساختارگرا خواهد بود، کسی (مانند خودش یا وارثان زن آینده) که این چارچوب مردانه را از بین برده است. او «فلسفه» (سنت نهادینهشده و مردسالار) را از «تفکر» (la pensée) متمایز میکند. یک «مادر متفکر» نمایانگر این امکان آزاد و غیرفالوگوسنتر است، چهرهای که او به دنبال مفهومسازی و «زایش» آن از طریق کار ساختارشکنانهی خود است
مجله هنری آرت ژورنال
@ARTTJOURNAL
مجله هنری آرت ژورنال
@ARTTJOURNAL
❤19👍3🔥2
📢
دوستان علاقمند
من تعدادی کد تخفیف برای ثبتنام در این دوره از مدرسه انعکاس دارم که اگر زودتر اقدام کنید به تخفیف ثبتنام زودهنگام اضافه خواهد شد.
اگر فکر میکنید به کارتان میآید به من پیام بدهید:
maryam.nasr@gmail
دوستان علاقمند
من تعدادی کد تخفیف برای ثبتنام در این دوره از مدرسه انعکاس دارم که اگر زودتر اقدام کنید به تخفیف ثبتنام زودهنگام اضافه خواهد شد.
اگر فکر میکنید به کارتان میآید به من پیام بدهید:
maryam.nasr@gmail
Forwarded from Inekas | انعکاس
🔵 پنجمین مدرسهٔ تابستانی انعکاس (آنلاین) | شهریور ۱۴۰۴
💠 «روش و نظریه در مطالعات اسلامی:
مسئلهمندسازی عینیت»
👥 با مشارکت موسسۀ مطالعات عربی و اسلامی دانشگاه اکستر و دانشگاه حبیب
🔻 ۲۰ ساعت ارائۀ آموزشی «به زبان انگلیسی | ترجمۀ همزمان»
جمعه، شنبه، یکشنبه، ۷، ۸ و ۹ شهریور ۱۴۰۴ از ساعت ۱۴:۳۰ تا ۲۱ به وقت تهران
🔻 با ارائه ۱۲ استاد و پژوهشگر بینالمللی در سه روز
🗂 محورهای اصلی برنامه:
◀️ هویت رشتهای
◀️ استعمارزدایی
◀️ عینیت
🎓 اعطای گواهی
🌐 برگزاری جلسات مجازی در Zoom
👥 شبکهسازی و تعامل علمی
⏲ مهلت ثبتنام: تا ۶ شهریور ۱۴۰۴
🎁 تخفیف ۲۵درصدی ثبتنام زودهنگام تا ۲۷ مرداد ۱۴۰۴
🌐 کسب اطلاعات بیشتر:
https://inekas.org/en/2025ss/
🔗 برای ثبتنام به اینجا مراجعه کنید یا به @Inekas_admin پیام بدهید.
#رویداد_انعکاس
🔵 @Inekas
مسئلهمندسازی عینیت»
جمعه، شنبه، یکشنبه، ۷، ۸ و ۹ شهریور ۱۴۰۴ از ساعت ۱۴:۳۰ تا ۲۱ به وقت تهران
https://inekas.org/en/2025ss/
#رویداد_انعکاس
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
👍9❤5🙏3
Forwarded from بیکرانگی | وحید سهرابی فر
سوگیریهای شناختی: چرا گاهی عقل و منطق کافی نیست
🔖 چرا گاهی اوقات تصمیماتی میگیریم که با عقل و منطق جور درنمیآید؟ چرا قضاوتهایمان در مورد دیگران به سادگی تحت تأثیر قرار میگیرد؟ پاسخ در سیستم پردازش اطلاعات مغز ما نهفته است. مغز ما برای سرعت بخشیدن به تصمیمگیری و صرفهجویی در انرژی، از میانبرهایی ذهنی استفاده میکند که در علوم اعصاب به آنها سوگیریهای شناختی گفته میشود. در این یادداشت، به معرفی ۴۰ مورد از این سوگیریها میپردازیم که هر یک به شکلی، بر زندگی روزمره، تصمیمات و روابط ما تأثیر میگذارند.
📖مطالعه این یادداشت
@ehiatums
@Sohrabifar_Vahid
🔖 چرا گاهی اوقات تصمیماتی میگیریم که با عقل و منطق جور درنمیآید؟ چرا قضاوتهایمان در مورد دیگران به سادگی تحت تأثیر قرار میگیرد؟ پاسخ در سیستم پردازش اطلاعات مغز ما نهفته است. مغز ما برای سرعت بخشیدن به تصمیمگیری و صرفهجویی در انرژی، از میانبرهایی ذهنی استفاده میکند که در علوم اعصاب به آنها سوگیریهای شناختی گفته میشود. در این یادداشت، به معرفی ۴۰ مورد از این سوگیریها میپردازیم که هر یک به شکلی، بر زندگی روزمره، تصمیمات و روابط ما تأثیر میگذارند.
📖مطالعه این یادداشت
@ehiatums
@Sohrabifar_Vahid
همیار لرن
سوگیریهای شناختی: چرا گاهی عقل و منطق کافی نیست - EHIA
چرا گاهی تصمیم میگیریم که با عقل و منطق جور درنمیآید؟ چرا قضاوتهای ما نسبت به دیگران با سرعت و سهولت تغییر میکند؟ پاسخ را باید در شیوهٔ پردازش اطلاعات مغز جستوجو کرد
👍3
Forwarded from نوشتههای معصومه رضوانی
دیروز کریمه در واتساپ پیغام گذاشت که بالاخره خانوادهاش دوباره به او اجازه دادهاند که به حوزه بازگردد. از وقتی خبرهای دستگیری دختران در کابل اوج گرفته، خیلی از خانوادهها از ترس «زمانهی خراب» و «نامبدگی» دخترانشان را از بیرون شدن منع کردهاند. فارغ از درست و غلط بودن اینگونه اخبار، نتیجهی تاثیرات روانی آنها بر خانوادههای افغانستانی، اعمال محدودیت مضاعف بر دختران است. در این مدت با کریمه در تماس بودم و او از جگرخونی و خانهنشینیاش برایم قصه میکرد. خدیجه و شکریه هم وضعیت مشابه او داشتند و از رفتن به کورس زبان و دارالقرآن منع شده بودند.
تقریبا پنج سال از ممنوعیت تحصیل برای دختران میگذرد و شاگردانم دائم با من تماس میگیرند تا از من بپرسند که چه کار کنند؟ آیا درسخواندن در حوزه و مدارس دینی برایشان فایدهای دارد؟ آیا مدارکی که از سوی برخی کورس (آموزشگاه)های آنلاین صادر میشود، معتبر است؟ و در نهایت میپرسند: «استاد سرنوشت ما چی خواهد شد؟»
و ای کاش من از چیزی خبر داشتم! ای کاش کاری از دستم برمیآمد! کاملا میفهمم این که دختری از راه دور با من تماس گرفته و این گونه سوالات را میپرسد، نشاندهندهی اوج نگرانی او برای زندگی و آیندهاش است. در کشوری که زنان به حال خود رها شدهاند و اصلا حضور و بودنشان به رسمیت شناخته نمیشود، این زنان چه کنند؟
پای استوری ریحانه در واتساپ که عکس کیک تولدش را گذاشته قلب سبزی مینشانم و برایش مینویسم: «سالگرهات مبارک جانم» در جوابم مینویسد: «استاد بیست و سه ساله شدم، الان باید پوهنتون را خلاص میکردم و به سر کار میشدم. ای سالگرههایم هیچ کدام مبارک نیست.» حق دارد. حسرت این سالهای رفته، این جوانی سرکوب شده را چگونه باید تحمل کرد؟! خسارت ناشی از محرومیت جامعه از انرژی و شادابی و طراوت این دختران جوان را چگونه باید جبران نمود؟!
و کاش مردان ما اندکی خود را جای ما زنان میگذاشتند و کمی بیشتر غم ما را میخوردند. در این مدت خیلی کم دیدم مردان افغانی حتی تحصیلکردگانی که در خارج از افغانستان هستند با ما همدلی کنند. اگر هم حرفی از ما زنان است، فقط هیاهوی سیاسی و رسانهای است.
به همین خاطر این روزها وقتی از مردی احوال افغانستان را میپرسم و او در جوابم میگوید: «قراری و بیغمی است.» دلم میگیرد. او مرد است. حتی اگر شرایط برای او بسیار سخت و دشوار باشد اما بالاخره بودنش رسمیت دارد. حداقل میتواند تلاش خود را بکند. اسیر و زندانی و خانهنشین و بیسرنوشت نیست. میتواند برای هدفی ولو لقمه نانی باشد بجنگد و این جنگیدن و تلاش کردن به زندگی او معنا بدهد ولو اندک؛ اما شرایط برای یک زن و دختر افغانستانی به گونهای است که حتی از همان تلاش کردن و معنا دادن به زندگیش هم محروم شده است و دارد به زمین و زمان چنگ میاندازد تا از رکود و ملال غیرقابل تحملی که به سرتاپای زندگیش دویده خود را خلاص کند.
بحث فقط بر سر حق تحصیل و حق کار نیست، مساله، ندیدن و حذف زنان از جامعه و بستن همهی راهها به روی آنان است. زن بودن در افغانستان مسالهی پیچیدهای است و عوامل متعدد چه در بیرون و چه در داخل خانواده بر این پیچیدگی میافزاید و هویت و زیست زن افغانستانی را مخدوش و مشوش میکند.
این که چه باید کرد را نمیدانم. فقط میدانم هر چه این وضعیت تداوم داشته باشد و دختران از تحصیل و سواد و آگاهی محرومتر شوند، وضعیتشان بغرنجتر خواهد شد و نسلها از پی هم، مادران و دختران رنجهای یکدیگر را با شدت بیشتری از یکدیگر به ارث خواهند برد.
#دختران_افغانستان
تقریبا پنج سال از ممنوعیت تحصیل برای دختران میگذرد و شاگردانم دائم با من تماس میگیرند تا از من بپرسند که چه کار کنند؟ آیا درسخواندن در حوزه و مدارس دینی برایشان فایدهای دارد؟ آیا مدارکی که از سوی برخی کورس (آموزشگاه)های آنلاین صادر میشود، معتبر است؟ و در نهایت میپرسند: «استاد سرنوشت ما چی خواهد شد؟»
و ای کاش من از چیزی خبر داشتم! ای کاش کاری از دستم برمیآمد! کاملا میفهمم این که دختری از راه دور با من تماس گرفته و این گونه سوالات را میپرسد، نشاندهندهی اوج نگرانی او برای زندگی و آیندهاش است. در کشوری که زنان به حال خود رها شدهاند و اصلا حضور و بودنشان به رسمیت شناخته نمیشود، این زنان چه کنند؟
پای استوری ریحانه در واتساپ که عکس کیک تولدش را گذاشته قلب سبزی مینشانم و برایش مینویسم: «سالگرهات مبارک جانم» در جوابم مینویسد: «استاد بیست و سه ساله شدم، الان باید پوهنتون را خلاص میکردم و به سر کار میشدم. ای سالگرههایم هیچ کدام مبارک نیست.» حق دارد. حسرت این سالهای رفته، این جوانی سرکوب شده را چگونه باید تحمل کرد؟! خسارت ناشی از محرومیت جامعه از انرژی و شادابی و طراوت این دختران جوان را چگونه باید جبران نمود؟!
و کاش مردان ما اندکی خود را جای ما زنان میگذاشتند و کمی بیشتر غم ما را میخوردند. در این مدت خیلی کم دیدم مردان افغانی حتی تحصیلکردگانی که در خارج از افغانستان هستند با ما همدلی کنند. اگر هم حرفی از ما زنان است، فقط هیاهوی سیاسی و رسانهای است.
به همین خاطر این روزها وقتی از مردی احوال افغانستان را میپرسم و او در جوابم میگوید: «قراری و بیغمی است.» دلم میگیرد. او مرد است. حتی اگر شرایط برای او بسیار سخت و دشوار باشد اما بالاخره بودنش رسمیت دارد. حداقل میتواند تلاش خود را بکند. اسیر و زندانی و خانهنشین و بیسرنوشت نیست. میتواند برای هدفی ولو لقمه نانی باشد بجنگد و این جنگیدن و تلاش کردن به زندگی او معنا بدهد ولو اندک؛ اما شرایط برای یک زن و دختر افغانستانی به گونهای است که حتی از همان تلاش کردن و معنا دادن به زندگیش هم محروم شده است و دارد به زمین و زمان چنگ میاندازد تا از رکود و ملال غیرقابل تحملی که به سرتاپای زندگیش دویده خود را خلاص کند.
بحث فقط بر سر حق تحصیل و حق کار نیست، مساله، ندیدن و حذف زنان از جامعه و بستن همهی راهها به روی آنان است. زن بودن در افغانستان مسالهی پیچیدهای است و عوامل متعدد چه در بیرون و چه در داخل خانواده بر این پیچیدگی میافزاید و هویت و زیست زن افغانستانی را مخدوش و مشوش میکند.
این که چه باید کرد را نمیدانم. فقط میدانم هر چه این وضعیت تداوم داشته باشد و دختران از تحصیل و سواد و آگاهی محرومتر شوند، وضعیتشان بغرنجتر خواهد شد و نسلها از پی هم، مادران و دختران رنجهای یکدیگر را با شدت بیشتری از یکدیگر به ارث خواهند برد.
#دختران_افغانستان
😢19👍4👎3🤔1🕊1
✍️
✅ چندسال پیش از پیِ فرستادن شکلک خنده پایین نقد به یک میم که در آن از عبارت «خایهداشتن زنها»، برای اشاره به شجاعتشان استفاده کرده بود، ایمیلی با عنوان «اخطار» دریافت کردم با این مضمون که:
✅ میم اینترنتی و نقد آن در واقع داشت به این نکته اشاره میکرد که ذهن و زبان ما چنان جنسزده است که برای حرفزدن از شجاعت زنها هم از عباراتی مذکر و جنسیتیافته استفاده میکنیم.
✅ چرا بعد از چند سال یادش افتادم؟
امروز در مقالهای خواندم ریشه لاتینی عبارت «testicles» به معنای بیضهها با «testimony» به معنای گواهی و «Testament» به معنای عهد و «protest» به معنای اعتراض یکی است.
دلیل این همریشگی را به برخی آئینها و رسوم قضایی در جهان باستان بازگرداندهاند که با لمس بیضه برای تعهد به صداقت رخ میداده است. این پیوند نشاندهنده اهمیت بیضهها در فرهنگهای باستانی بهعنوان نمادی از زندگی، قدرت و اعتبار در شهادت یا قسم است. در عین حال، نشاندهنده پیوند عمیق بین بدن مردانه، قدرت و اعتبار حقوقی در آن فرهنگها است.
✅ به این ترتیب، اعتبار بیشتر شهادت باعث میشود فرد نسبت محکمتری با حقیقت، معرفت، صداقت، عدالت و اخلاق داشته باشد. پیوند بین بیضهها و شهادت نشاندهنده ساختارهای مردسالارانهای است که در دنیای باستان اقتدار حقوقی و آیینی را به مردانگی گره میزده است. در این فرهنگها، زنان به دلیل نداشتن بیضه از مشارکت کامل در برخی آیینهای شهادت یا قسم محروم بودند.
✅ نمونه مشابه دیگر، واژه «virtue» به معنای فضیلت است که از واژه virtūs در لاتین به معنای «فضیلت» و «شایستگی» گرفته شده و از ریشه vir به معنای «مرد» است. ویر در اصل به مردانگی، قدرت و شجاعت جنگاوری مردانه اشاره داشته است و virtūs در فرهنگ رومی به ویژگیهایی مانند دلاوری در جنگ، صداقت و تواناییهای اخلاقی و جسمانی یک مرد اطلاق میشده.
✅ این نمونهها و موارد مشابه نشاندهنده الگویی در زبان لاتین است که اقتدار، اعتبار و ارزش را به آناتومی یا هویت مردانه گره میزند. مشابه همان «خایه داشتن» برای اشاره به شجاعت در زبان کوچهبازاری ما.
@neocritic
✅ چندسال پیش از پیِ فرستادن شکلک خنده پایین نقد به یک میم که در آن از عبارت «خایهداشتن زنها»، برای اشاره به شجاعتشان استفاده کرده بود، ایمیلی با عنوان «اخطار» دریافت کردم با این مضمون که:
توییتهای شما را نگاه میکردم و به موارد بسیار جالبی رسیدم....عضو هیئت علمی... تصویری که در آن یادی از اسافل شده است را تحسین میکند. این تعامل توییتری شما را برای بقیه اساتید و روسای ...هم ارسال میکنم تا بدانند همکارشان ...
✅ میم اینترنتی و نقد آن در واقع داشت به این نکته اشاره میکرد که ذهن و زبان ما چنان جنسزده است که برای حرفزدن از شجاعت زنها هم از عباراتی مذکر و جنسیتیافته استفاده میکنیم.
✅ چرا بعد از چند سال یادش افتادم؟
امروز در مقالهای خواندم ریشه لاتینی عبارت «testicles» به معنای بیضهها با «testimony» به معنای گواهی و «Testament» به معنای عهد و «protest» به معنای اعتراض یکی است.
دلیل این همریشگی را به برخی آئینها و رسوم قضایی در جهان باستان بازگرداندهاند که با لمس بیضه برای تعهد به صداقت رخ میداده است. این پیوند نشاندهنده اهمیت بیضهها در فرهنگهای باستانی بهعنوان نمادی از زندگی، قدرت و اعتبار در شهادت یا قسم است. در عین حال، نشاندهنده پیوند عمیق بین بدن مردانه، قدرت و اعتبار حقوقی در آن فرهنگها است.
✅ به این ترتیب، اعتبار بیشتر شهادت باعث میشود فرد نسبت محکمتری با حقیقت، معرفت، صداقت، عدالت و اخلاق داشته باشد. پیوند بین بیضهها و شهادت نشاندهنده ساختارهای مردسالارانهای است که در دنیای باستان اقتدار حقوقی و آیینی را به مردانگی گره میزده است. در این فرهنگها، زنان به دلیل نداشتن بیضه از مشارکت کامل در برخی آیینهای شهادت یا قسم محروم بودند.
✅ نمونه مشابه دیگر، واژه «virtue» به معنای فضیلت است که از واژه virtūs در لاتین به معنای «فضیلت» و «شایستگی» گرفته شده و از ریشه vir به معنای «مرد» است. ویر در اصل به مردانگی، قدرت و شجاعت جنگاوری مردانه اشاره داشته است و virtūs در فرهنگ رومی به ویژگیهایی مانند دلاوری در جنگ، صداقت و تواناییهای اخلاقی و جسمانی یک مرد اطلاق میشده.
✅ این نمونهها و موارد مشابه نشاندهنده الگویی در زبان لاتین است که اقتدار، اعتبار و ارزش را به آناتومی یا هویت مردانه گره میزند. مشابه همان «خایه داشتن» برای اشاره به شجاعت در زبان کوچهبازاری ما.
@neocritic
👍34❤5🤔5🤡4👎2
Forwarded from آسیمگی
در بسیاری از گفتوگوهای روزمره وقتی از علت انجام تخلفهای کوچک—از اسراف در مصرف انرژی تا دور زدن قانون در رانندگی و فرار مالیاتی—میپرسیم و بهآن نقد میکنیم پاسخ آشنایی میشنویم:
«وقتی دولت خودش فاسد و ناکارآمد است، چرا من باید رعایت کنم؟»
این استدلال ساده در نگاه اول شبیه نوعی کنش عدالتخواهانه به نظر میرسد؛ گویی شهروند با نافرمانی کوچک خود میخواهد فساد بزرگتر را افشا کند.
اما در عمل اتفاقی دیگر میافتد: چرخهی فساد از بالا به پایین تکثیر میشود و از پایین به بالا دوباره مشروعیت میگیرد.
آنچه در پسِ این منطق شکل میگیرد، وضعیت خطرناک بیتفاوتی اخلاقی است. یعنی جامعه به نقطهای میرسد که هیچ کنشگری خود را در برابر رفتارهایش پاسخگو نمیبیند، چون همواره مقیاسی بزرگتر برای مقایسه وجود دارد:
«وقتی آن بالا غارت میکنند، اسراف من چه اهمیتی دارد؟» در این نقطه نه قانون جدی گرفته میشود و نه معیارهای اخلاقی؛ همهچیز به «نفع فوری» تقلیل مییابد.
جامعهای که در آن بیتفاوتی اخلاقی فراگیر شود، دیگر نه امکان اصلاح نهادی دارد و نه ظرفیت همبستگی اجتماعی؛ زیرا هر کس منتظر است دیگری شروع کند و هیچکس نمیخواهد نخستین گام را بردارد.
از این زاویه میتوان گفت بیتفاوتی اخلاقی یکی از زمینههاییست که فساد ساختاری به آن نیاز دارد تا پایدار بماند.
قدرت سیاسیِ ناکارآمد نه تنها از تخلفات خرد زیان نمیبیند، بلکه از آنها تغذیه میکند: جامعهای که درگیر رشوههای کوچک، قانونگریزیهای روزمره و بیاعتمادی متقابل است، توان سازمانیابی علیه فساد بزرگتر را از دست میدهد.
به بیان دیگر، بیتفاوتی اخلاقی شهروندان بهجای آنکه شکافی در ساختار قدرت بیندازد، بهطور ناخواسته کارکرد حفاظتی برای آن پیدا میکند.
در چنین وضعیتی، حتی حفظ حداقلیِ *حساسیت اخلاقی* و پایبندی به شکلهایی از *قانونگرایی روزمره* معنایی تازه پیدا میکند:
اینها نه صرفاً فضیلت فردی، بلکه شکلی از مقاومت در برابر فساد ساختاریاند. وقتی شهروندی در برابر وسوسهی رشوه «نه» میگوید، یا هنگام رانندگی به قانون پایبند میماند، او تنها یک عمل بیاهمیت انجام نداده، بلکه زنجیر بیتفاوتی اخلاقی را شکسته است. این رفتارها هستههای کوچک اعتمادی را میسازند که بدون آن هیچ تغییر نهادیِ پایداری ممکن نخواهد بود.
پرسش محوری اینجاست: در شرایطی که «بالا» آلوده است، چه چیزی میتواند «پایین» را از سقوط به ورطهی بیتفاوتی اخلاقی باز دارد؟
پاسخ به این پرسش، صرفاً با نصیحتهای اخلاقی حاصل نمیشود؛ بلکه نیازمند بازاندیشی جدی در نسبت ما با مسئولیت فردی و جمعی است—اینکه چگونه میتوان بدون بازتولید فساد، همزمان بر ساختار فاسد شورید و در زندگی روزمره به هنجارهایی حداقلی وفادار ماند.
علی مسعودی | آسیمگی
«وقتی دولت خودش فاسد و ناکارآمد است، چرا من باید رعایت کنم؟»
این استدلال ساده در نگاه اول شبیه نوعی کنش عدالتخواهانه به نظر میرسد؛ گویی شهروند با نافرمانی کوچک خود میخواهد فساد بزرگتر را افشا کند.
اما در عمل اتفاقی دیگر میافتد: چرخهی فساد از بالا به پایین تکثیر میشود و از پایین به بالا دوباره مشروعیت میگیرد.
آنچه در پسِ این منطق شکل میگیرد، وضعیت خطرناک بیتفاوتی اخلاقی است. یعنی جامعه به نقطهای میرسد که هیچ کنشگری خود را در برابر رفتارهایش پاسخگو نمیبیند، چون همواره مقیاسی بزرگتر برای مقایسه وجود دارد:
«وقتی آن بالا غارت میکنند، اسراف من چه اهمیتی دارد؟» در این نقطه نه قانون جدی گرفته میشود و نه معیارهای اخلاقی؛ همهچیز به «نفع فوری» تقلیل مییابد.
جامعهای که در آن بیتفاوتی اخلاقی فراگیر شود، دیگر نه امکان اصلاح نهادی دارد و نه ظرفیت همبستگی اجتماعی؛ زیرا هر کس منتظر است دیگری شروع کند و هیچکس نمیخواهد نخستین گام را بردارد.
از این زاویه میتوان گفت بیتفاوتی اخلاقی یکی از زمینههاییست که فساد ساختاری به آن نیاز دارد تا پایدار بماند.
قدرت سیاسیِ ناکارآمد نه تنها از تخلفات خرد زیان نمیبیند، بلکه از آنها تغذیه میکند: جامعهای که درگیر رشوههای کوچک، قانونگریزیهای روزمره و بیاعتمادی متقابل است، توان سازمانیابی علیه فساد بزرگتر را از دست میدهد.
به بیان دیگر، بیتفاوتی اخلاقی شهروندان بهجای آنکه شکافی در ساختار قدرت بیندازد، بهطور ناخواسته کارکرد حفاظتی برای آن پیدا میکند.
در چنین وضعیتی، حتی حفظ حداقلیِ *حساسیت اخلاقی* و پایبندی به شکلهایی از *قانونگرایی روزمره* معنایی تازه پیدا میکند:
اینها نه صرفاً فضیلت فردی، بلکه شکلی از مقاومت در برابر فساد ساختاریاند. وقتی شهروندی در برابر وسوسهی رشوه «نه» میگوید، یا هنگام رانندگی به قانون پایبند میماند، او تنها یک عمل بیاهمیت انجام نداده، بلکه زنجیر بیتفاوتی اخلاقی را شکسته است. این رفتارها هستههای کوچک اعتمادی را میسازند که بدون آن هیچ تغییر نهادیِ پایداری ممکن نخواهد بود.
پرسش محوری اینجاست: در شرایطی که «بالا» آلوده است، چه چیزی میتواند «پایین» را از سقوط به ورطهی بیتفاوتی اخلاقی باز دارد؟
پاسخ به این پرسش، صرفاً با نصیحتهای اخلاقی حاصل نمیشود؛ بلکه نیازمند بازاندیشی جدی در نسبت ما با مسئولیت فردی و جمعی است—اینکه چگونه میتوان بدون بازتولید فساد، همزمان بر ساختار فاسد شورید و در زندگی روزمره به هنجارهایی حداقلی وفادار ماند.
علی مسعودی | آسیمگی
👍27❤4👎1
Forwarded from نطقیات
دورهٔ آموزشی فلسفهٔ عمومی برای علاقهمندان به فلسفه
- دانشآموختهٔ دکتری فلسفه
آغاز فلسفه پس از قرنها اتکاء بشر به اسطورهها و باورهای تجربی و غیرتجربیاش، روی آوردن به اندیشهورزی اصیلی بود که انسان را جدیتر در مواجهه با ناشناختههایی چون جهان و مبدأ آن، ارتباط انسان با جهان، امکانات درونی انسان برای شناخت آگاهانه موجودات، رویارویی بنیادیتر با اصول کلی واقعیت و ژرفاندیشی دروننگرانه انسان به خود قرار داده و رویکردش را به زندگی در سطحی بالاتر ارتقاء بخشید. فلسفه در طی قرنها با فراز و نشیبهای بسیار همراه بوده و امروزه با موضوعات بسیاری که انسان بر محور مسئله بنیادین سوژه ـ ابژه با آن مواجه است، لزوم شناخت مبانی و رویکردهای گوناگون فلسفی و عقلانی به مسائل یکی از دغدغههای برخی افراد اندیشمند شده است.
بر این اساس، در این دوره مختصر سعی میشود کلیات اساسی و مفهومشناسی اولیه فلسفه به علاقهمندان و شیفتهگان فلسفه ارائه شده و به پرسش و پاسخهای فلسفی پرداخت تا در محفلی متفاوت به روشنگری بپردازیم.
- آشنایی با فلاسفه یونان همچون فلاسفه ملطی، فیثاغوریان، پارمنیدس، هراکلیتوس، اتمیستها، سقراط، افلاطون، ارسطو، رواقیان و ...
- آشنایی مختصر با فلسفه مسیحی قرونوسطی و تأثیرات فلسفه اسلامی بر آنها
- آشنایی مختصر با دوره رنسانس و آغاز فلسفه مدرن (تجربهگرایان، عقلگرایان، رابطه علم و فلسفه، رابطه دین و فلسفه ...)
- آشنایی مختصر با فلسفه معاصر
- آشنایی مختصر با فلسفه پستمدرن
- آشنایی مختصر با علوم شناختی
t.iss.one/nutqiyyat_admin
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
👍2🙏2❤1
Forwarded from November 25th
بعد از جنبش مهسا، وقتی همه جا دعوا بود، یادم مانده دختر جوانی یک نظری نوشته بود و مردی برای این نظر فحش نوشته بود که تو که اگر مادرت فلان نبود بسار. دختر خیلی ساده جواب داده بود: ولی مادر من سالهاست در این دنیا نیست.
مرد یک پاراگراف عذرخواهی نوشته بود، پاراگرافی که علیرغم تلاشش، هیچ کمکی به پاکسازی فضا نکرده بود، چنان که هنوز یاد من مانده.
چند روز پیش یک نکته کوتاهی گوش کردم از یک معلم زبانشناس ایرانی، آمده بود ریشه یک لغت آلمانی را با مشابه فارسی مقایسه کرده و نتیجه گرفته بود که این دو چرا علیرغم تشابه تلفظی به هم مربوط نیستند. صدایش سوخته و خش دار بود و خیلی آرام حرف میزد.
تعداد زیادی کامنت برایش گذاشته بودند که با لودگی، این صدا و خستگی را نشانه رفته اند.
یکی نوشته: استاد، قلقلی میزنی یا حب می اندازی بالا؟ (که فکر کنم منظورش مصرف حشیش و تریاک است)
معلم هم بین باقی کامنت های تمسخر، به همین یکی سرراست جواب داده: هیچکدام. سرطان دارم بزرگوار.
و طبعا نویسنده کامنت با لحن جدی آمده طلب حلالیت و عافیت و... که برای من ناظر ماجرا، از پوچی گس این معاشرت ناشایست، کم نکرد و یادم ماند.
خودم را گذاشته ام جای هر دو گروه. اول جای آنی که پشت گوشی لم داده، به در دیوار مجازی میخندد.
فکر کردم این آدم شاید که خیلی خوشحال و بیقید است یا اصلا خوشحال نیست و در قید تراما هاست، یا معاشرت سالم بلد نیست یا از خودش بیزار است که انتقام شیراز را از اصفهان میگیرد. در هر حال، آزاد و بی مرز، آنقدر راحت است که به هر که دلش میخواهد میگوید مادرش بدکاره است، پدرش نامعلوم است، چقدر چاق، زشت، پر لک و پیس، کچل، بد لباس، بدسلیقه، خسته، خش دار، .... و در نهایت کم ارزش، بی قدر و دوست نداشتی است. و شاید از این تراکنش، مقداری حرص و خشم به شکل ترانسمیترهای عصبی از سیناپسهای مغزش آزاد میشود و شاید برای لحظه ای حس خلسه و خشنودی میکند، حس سبکی. حس برتری و قدرت.
و بعد خودم را جای آدمهای گروه مقابل گذاشتم. فکر کردم انگار داری به سمت مقصدی راه میروی، از پشت سر کسی سرت فریاد بیربطی به راه و مقصدت میزند که فقط به تو ناکافی بودن و جالب نبودن و زیبا نبودنت را یادآوری کند. بهت بگوید آهای غریبه رهگذر، زیر چشمت دو کیسه آب است، پوستت چقدر لک دارد، شکم گنده، بدلباس، بدسلیقه، کاش پول داشتی، کاش خرید کردن بلد بودی...
و بعد تو در مقام عکس العمل، فقط یک دلیل برای «اینجور» بودنت که ناجور بقیه است بگویی:
چون داروی قوی مصرف میکنم، منتظر پیوند کلیه ام، دیروز از کار اخراج شده ام، در یک خانه آسیب دیده بزرگ شده ام، آدمم را از دست داده ام، ...
چون سرطان دارم بزرگوار.
همین تک جمله.
و سکوت بعدش.
و لودگی معطل مانده در هوا
و نیشخند ماسیده ای که مثل بومرنگ به مکان اول و نزد گوینده بازگشته ولی نقطه فرود ندارد چون فضا چنان چسبناک و سنگین است و اندوه لو رفته در قالب یک جمله ساده دارد همه را یکجا می بلعد.
کمی مهربان بودن، اندک تلاشی برای تصور موقعیت های سخت دیگران، موقعیتهایی که کلمه برای توصیفشان الکن است، آرزویی است که قرنها در هر زبانی برایش قصیده ها گفتند و ترانه ها سروده اند و داستانها نوشته اند و «همچنان دوره میکنیم شب و روز را...هنوز را»
مرد یک پاراگراف عذرخواهی نوشته بود، پاراگرافی که علیرغم تلاشش، هیچ کمکی به پاکسازی فضا نکرده بود، چنان که هنوز یاد من مانده.
چند روز پیش یک نکته کوتاهی گوش کردم از یک معلم زبانشناس ایرانی، آمده بود ریشه یک لغت آلمانی را با مشابه فارسی مقایسه کرده و نتیجه گرفته بود که این دو چرا علیرغم تشابه تلفظی به هم مربوط نیستند. صدایش سوخته و خش دار بود و خیلی آرام حرف میزد.
تعداد زیادی کامنت برایش گذاشته بودند که با لودگی، این صدا و خستگی را نشانه رفته اند.
یکی نوشته: استاد، قلقلی میزنی یا حب می اندازی بالا؟ (که فکر کنم منظورش مصرف حشیش و تریاک است)
معلم هم بین باقی کامنت های تمسخر، به همین یکی سرراست جواب داده: هیچکدام. سرطان دارم بزرگوار.
و طبعا نویسنده کامنت با لحن جدی آمده طلب حلالیت و عافیت و... که برای من ناظر ماجرا، از پوچی گس این معاشرت ناشایست، کم نکرد و یادم ماند.
خودم را گذاشته ام جای هر دو گروه. اول جای آنی که پشت گوشی لم داده، به در دیوار مجازی میخندد.
فکر کردم این آدم شاید که خیلی خوشحال و بیقید است یا اصلا خوشحال نیست و در قید تراما هاست، یا معاشرت سالم بلد نیست یا از خودش بیزار است که انتقام شیراز را از اصفهان میگیرد. در هر حال، آزاد و بی مرز، آنقدر راحت است که به هر که دلش میخواهد میگوید مادرش بدکاره است، پدرش نامعلوم است، چقدر چاق، زشت، پر لک و پیس، کچل، بد لباس، بدسلیقه، خسته، خش دار، .... و در نهایت کم ارزش، بی قدر و دوست نداشتی است. و شاید از این تراکنش، مقداری حرص و خشم به شکل ترانسمیترهای عصبی از سیناپسهای مغزش آزاد میشود و شاید برای لحظه ای حس خلسه و خشنودی میکند، حس سبکی. حس برتری و قدرت.
و بعد خودم را جای آدمهای گروه مقابل گذاشتم. فکر کردم انگار داری به سمت مقصدی راه میروی، از پشت سر کسی سرت فریاد بیربطی به راه و مقصدت میزند که فقط به تو ناکافی بودن و جالب نبودن و زیبا نبودنت را یادآوری کند. بهت بگوید آهای غریبه رهگذر، زیر چشمت دو کیسه آب است، پوستت چقدر لک دارد، شکم گنده، بدلباس، بدسلیقه، کاش پول داشتی، کاش خرید کردن بلد بودی...
و بعد تو در مقام عکس العمل، فقط یک دلیل برای «اینجور» بودنت که ناجور بقیه است بگویی:
چون داروی قوی مصرف میکنم، منتظر پیوند کلیه ام، دیروز از کار اخراج شده ام، در یک خانه آسیب دیده بزرگ شده ام، آدمم را از دست داده ام، ...
چون سرطان دارم بزرگوار.
همین تک جمله.
و سکوت بعدش.
و لودگی معطل مانده در هوا
و نیشخند ماسیده ای که مثل بومرنگ به مکان اول و نزد گوینده بازگشته ولی نقطه فرود ندارد چون فضا چنان چسبناک و سنگین است و اندوه لو رفته در قالب یک جمله ساده دارد همه را یکجا می بلعد.
کمی مهربان بودن، اندک تلاشی برای تصور موقعیت های سخت دیگران، موقعیتهایی که کلمه برای توصیفشان الکن است، آرزویی است که قرنها در هر زبانی برایش قصیده ها گفتند و ترانه ها سروده اند و داستانها نوشته اند و «همچنان دوره میکنیم شب و روز را...هنوز را»
❤53👍16🕊3🔥2
🎬 پیشنهاد تماشا
✅ اگر دنبال فیلم سبُک کمدی عاشقانه هستید که درعین حال نگاه فانتزی به عشق نداشته باشد به نظرم گزینه خوبی است.
✅ سقراط جایی در رساله ضیافت، وقتیکه همه سخنرانیهای غرایی در ستایش عشق کردند، اشاره میکند: درست نیست پدیده عشق را بگذاریم وسط و هرچیز خوبی که میشناسیم به آن مربوط کنیم. به قول دیوتیما:
فیلمهای عاشقانه معمولا مانند همنشینان سقراط عمل میکنند. روبی اسپارک اینطور نیست و روی یکی از مهمترین نقطه ضعفهای عشق انگشت میگذارد: کشمکش میان میل به تملک دیگری و به رسمیت شناختن اراده آزاد و هستی مستقل او.
@neocritic
روبی اسپارک (۲۰۱۲)
✅ اگر دنبال فیلم سبُک کمدی عاشقانه هستید که درعین حال نگاه فانتزی به عشق نداشته باشد به نظرم گزینه خوبی است.
✅ سقراط جایی در رساله ضیافت، وقتیکه همه سخنرانیهای غرایی در ستایش عشق کردند، اشاره میکند: درست نیست پدیده عشق را بگذاریم وسط و هرچیز خوبی که میشناسیم به آن مربوط کنیم. به قول دیوتیما:
عشق به خودی خود خیر یا زیبا نیست، بلکه میل به خیر و زیبایی است.
فیلمهای عاشقانه معمولا مانند همنشینان سقراط عمل میکنند. روبی اسپارک اینطور نیست و روی یکی از مهمترین نقطه ضعفهای عشق انگشت میگذارد: کشمکش میان میل به تملک دیگری و به رسمیت شناختن اراده آزاد و هستی مستقل او.
@neocritic
❤22🕊1
🗒️
🔗از این مقاله🔻
«چگونگی ورود مدرنیته به فضای خانگی ایرانیان دورۀ ناصری تا پایان قاجار»
محمدرضا جوادی یگانه، آزاده آقالطیفی، منیژه (زهرا) غزنویان
مجله جامعهشناسی نهادهای اجتماعی. دوره ۱۲. شماره ۲۵. صص ۱۸۱-۲۱۲. شهریور ۱۴۰۴
@neocritic
چرا باید الگوی ساخت خانه درون گرا باشد؟ چرا باید خانه در ظاهر خود از نمایش اجتناب کند؟ چرا باید سقفها صاف و نه شیروانی باشند؟ چرا اتاقها چند عمل کردهاند و نباید تخصصی شوند؟ چرا موالها و حمامهای فرنگی بد هستند؟ چرا باید روی زمین نشست و غذا خورد و خوابید؟ چرا باید با دست غذا خورد و نه کارد و چنگال؟ چرا اصلاً باید این غذاها را خورد؟ چرا یک مرد باید چند همسر داشته باشد؟ چرا ازدواج ها از پیش تعیین شده بوده و بر مبنای رضایت و عشق زوجین نیستند؟ چرا کودکان را باید نه مادرانشان بلکه خدمت کاران خانگی شیر داده و بزرگ کنند؟ چرا در مهمانیهای ایرانی علی رغم تشریفات و زحمت زیادی که برای میزبان دارند خوش نمیگذرد؟ و بسیاری چراهای دیگر که بخشهای مختلف فضای خانگی سنتی را به چالش میکشند.🔹🔹🔹
در مسیر مدرن شدن نیز ایرانی باز از یک استراتژی سنتی آزموده شده در این سرزمین استفاده میکند و آن بازتولید منطق اندرونی است. او در مسیر مدرن شدن خود مرزهای اندرونی بیرونی را برنداشت، بلکه درواقع با توسل به همان راهکار، اندرونی جدیدی ساخت که حال بتواند در آن تجربه خلوت با خودیها بدون مزاحمت غیر را داشته باشد؛ اندرونیای که این بار به جای تفکیک بر مبنای جنسیت بر مبنای «سنخیت» عقاید و سبک زندگیشان ورود و خروج افراد را فیلتر میکند. خانههای ییلاقی بیرون شهری، با آن معماریهای برون گرا و نمایشی و غربیشان، با آن فضاهای تخصصی شده مبله و مدرن درونشان، با آن زوجهای تک همسر عاشق مسلکشان که مخالف صیغه و تعدد زوجات و دیگر اشکال سنتی روابط جنسی خارج از چارچوب مدرن هستند و نیز با مهمانیهای دگرجنس پذیر هنجارشکن درونشان همین اندرونیهای جدید این طبقه هستند. حال پرسش اینجاست که آیا در چنان بستری اصلاً ایرانی اگر که فرصتهایی جهت عینیت بخشیدن به آن عقاید و تمرین زیست بر مبنای آنها را نداشت میتوانست صرفاً با عقاید جدید مدرن شود؟ اگر که کنج دنجی برای بازاندیشی و بازتعریف مرزهای خودش روابطش و جهانش پیدا نمیکرد و اگر که این خانه های جدید با معماریهای جدید و اشیاء جدیدشان نبودند؟ بدون ساعت و کارد و چنگال و
مبل و صندلی و لباس و آرایش و غذاهای فرنگی وسایل روشنایی غلبه کننده بر شب و بازیها و این
محافل و مهمانیهای جدید میشد مدرن شد؟
🔗از این مقاله🔻
«چگونگی ورود مدرنیته به فضای خانگی ایرانیان دورۀ ناصری تا پایان قاجار»
محمدرضا جوادی یگانه، آزاده آقالطیفی، منیژه (زهرا) غزنویان
مجله جامعهشناسی نهادهای اجتماعی. دوره ۱۲. شماره ۲۵. صص ۱۸۱-۲۱۲. شهریور ۱۴۰۴
@neocritic
❤3👍1