Forwarded from یادداشتها | فاطمه بهروزفخر
کرامت انسانی زیر سایه اخراج ضربتی
نام: احمد – ۱۲ ساله (من خطابش میکنم پسر قشنگم) – مبتلا به سندروم داون
وضعیت: مسئولیت مراقبت از او برعهده زنِ برادرش است. دختری ۱۳ ساله که خودش بچه کوچکی دارد و در کودکی، همسر و مادر شده است. پدر و مادر کجا هستند؟ پدر بهعنوان یک کارگر افغانستانی روزمزد، از ساختمانی سقوط کرد و فوت شد. مادرش با یک بیماری صعبالعلاج، سرپرست آنها بود. حالا مادرش کجاست؟ بدون بچهها و بدون هیچ سرمایه و فرصتی برای جمعکردن لوازمش، رد مرز شد. کلمه رد مرز، تلخی این اتفاق را نشان نمیدهد. درواقع، مادرش را بدون فرزندانش -احمد و خواهر کوچکترش- اخراج کردند.
چند روز پیش، دوستی از من پرسید: «واقعا بچهها رو هم بدون پدرومادر یا سرپرست اخراج میکنن؟» احتمالا سوالش به این خاطر بود که حدود بیست درصد بچههای خانه کوچکی که مادرم اداره میکند، افغانستانی هستند و من میتوانم بهعنوان یک شاهد عینی، پاسخی براساس واقعیت بدهم.
چهره پنهان سازماندهی اتباع
واقعیت این است که اخراج افغانستانیها بهشکل ضربتی و با نامِ مثلا سازماندهی اتباع، در حالی دارد انجام میشود که میتواند بعدها همچون یک ننگ بر پیشانیمان بماند و از یادآوریاش شرم کنیم.
هیچکدام از فعالان حقوق مهاجران، مُنکر سازماندهی و خروج اتباع غیرقانونی نبوده و نیستند، اما مسئلهشان فقط «خروج» نیست؛ چگونگی «خروج» است. حالا که بعد از جنگ ۱۲ روزه که هنوز گیج و گنگیم و نمیدانیم چرا اخراج اتباع، به یک ضرورت تبدیل شد (سادهانگارانه است این شکل از اخراج را گردن آن چندنفر از اتباع که در جاسوسی دست داشتند، بیندازیم)، صدایِ دغدغهمندان، آزاداندیشان و عدالتخواهان برای یک چیز بلند است: همزبان و همسایهمان را با کرامت و با حفظ شأن انسانی به خانهاش بفرستید.
اخراج اجباری، به خودی خود، رنجی عمیق و غمانگیز دارد؛ حالا به همه اینها، «جدایی اجباری از خانواده»، «بدعهدی صاحبخانه یا صاحبکار»، «سرگردانی و بلاتکلیفی در مرز ایران» و «حس بیفردایی» را هم اضافه کنید. اینها زخمهایی هستند که نه تنها بر روح مهاجران، بلکه بر وجدان جمعی بسیاری از ما نیز مینشینند.
سهم ما در این میان
در مواجهه با این حجم از رنج، تبعیض، دیگریسازی و بیاخلاقی چه میشود کرد؟
▫️درباره این واقعیتها، درباره احمد و هزاران نفر مثل او، حرف بزنیم. نگذاریم سکوت، بر این دردها سایه بیندازد.
◽️اگر میتوانیم، از سازمانهای مردمنهادی که به این خانوادهها و کودکان کمک میکنند، حمایت کنیم. همچنین اگر شرایطش را داریم در جابهجایی و سفر آنها تا مرز، امور حقوقی مربوط به بازپسگیری ودیعه مسکن و... کمک کنیم.
◽️به یاد داشته باشیم که پشت هر تصمیمی، انسانهایی با زندگیهای واقعی وجود دارند. در برخوردهای روزمره، همدلی و احترام را تمرین کنیم. تمامقد جلوی بیاحترام و ظلم بر دیگری، بایستیم و اجازه ندهیم جریان مهاجرستیز بیش از این، صدایش را بلند کند.
◽️از نهادهایی که فعالانه در زمینه حقوق مهاجران فعالیت میکنند، حمایت کنیم. با امضای طومارها، شرکت در تجمعات مسالمتآمیز یا به اشتراک گذاشتن کمپینهایشان، صدای خود را بلند کنیم. وقتی افراد بسیاری صدایشان را بلند میکنند، میتوانیم کمی امیدوارم باشیم که شاید صدای جمعی ما نادیده گرفته نمیشود.
◽️گروههای زیادی کمکهای حقوقی حیاتی (در ایران)، سرپناه و نیازهای اولیه (در افغانستان) را برای خانوادههای افغانستانی فراهم میکنند. مشارکت در این تلاشها، چه مالی و چه از طریق روشهای دیگری میتواند رنج اخراج بیضابطه را کم کند.
▫️مدام به خودمان و دیگرانی که با هشتگ «اخراج افغانی مطالبه ملی» سهمی در این ظلم و بیاخلاقی داریم، یادآوری کنیم که حتی در شرایط پیچیده نیز باید کرامت انسانی افراد حفظ شود.
در نهایت، در لحظههای خلوت با خویشتن این را به خودمان متذکر شویم، کسی که از مهاجر افغانستانی «دیگری» میسازد، دامنه بیاخلاقی او قرار نیست فقط به همینجا ختم شود. فرصتش که پیش بیاید، از «شهرستانی» و «ترک» و «بلوچ» و «اقلیتهای دیگر» و... هم «دیگری خطرناک» میسازد.
#ما
#علیه_مهاجرستیزی
نام: احمد – ۱۲ ساله (من خطابش میکنم پسر قشنگم) – مبتلا به سندروم داون
وضعیت: مسئولیت مراقبت از او برعهده زنِ برادرش است. دختری ۱۳ ساله که خودش بچه کوچکی دارد و در کودکی، همسر و مادر شده است. پدر و مادر کجا هستند؟ پدر بهعنوان یک کارگر افغانستانی روزمزد، از ساختمانی سقوط کرد و فوت شد. مادرش با یک بیماری صعبالعلاج، سرپرست آنها بود. حالا مادرش کجاست؟ بدون بچهها و بدون هیچ سرمایه و فرصتی برای جمعکردن لوازمش، رد مرز شد. کلمه رد مرز، تلخی این اتفاق را نشان نمیدهد. درواقع، مادرش را بدون فرزندانش -احمد و خواهر کوچکترش- اخراج کردند.
چند روز پیش، دوستی از من پرسید: «واقعا بچهها رو هم بدون پدرومادر یا سرپرست اخراج میکنن؟» احتمالا سوالش به این خاطر بود که حدود بیست درصد بچههای خانه کوچکی که مادرم اداره میکند، افغانستانی هستند و من میتوانم بهعنوان یک شاهد عینی، پاسخی براساس واقعیت بدهم.
چهره پنهان سازماندهی اتباع
واقعیت این است که اخراج افغانستانیها بهشکل ضربتی و با نامِ مثلا سازماندهی اتباع، در حالی دارد انجام میشود که میتواند بعدها همچون یک ننگ بر پیشانیمان بماند و از یادآوریاش شرم کنیم.
هیچکدام از فعالان حقوق مهاجران، مُنکر سازماندهی و خروج اتباع غیرقانونی نبوده و نیستند، اما مسئلهشان فقط «خروج» نیست؛ چگونگی «خروج» است. حالا که بعد از جنگ ۱۲ روزه که هنوز گیج و گنگیم و نمیدانیم چرا اخراج اتباع، به یک ضرورت تبدیل شد (سادهانگارانه است این شکل از اخراج را گردن آن چندنفر از اتباع که در جاسوسی دست داشتند، بیندازیم)، صدایِ دغدغهمندان، آزاداندیشان و عدالتخواهان برای یک چیز بلند است: همزبان و همسایهمان را با کرامت و با حفظ شأن انسانی به خانهاش بفرستید.
اخراج اجباری، به خودی خود، رنجی عمیق و غمانگیز دارد؛ حالا به همه اینها، «جدایی اجباری از خانواده»، «بدعهدی صاحبخانه یا صاحبکار»، «سرگردانی و بلاتکلیفی در مرز ایران» و «حس بیفردایی» را هم اضافه کنید. اینها زخمهایی هستند که نه تنها بر روح مهاجران، بلکه بر وجدان جمعی بسیاری از ما نیز مینشینند.
سهم ما در این میان
در مواجهه با این حجم از رنج، تبعیض، دیگریسازی و بیاخلاقی چه میشود کرد؟
▫️درباره این واقعیتها، درباره احمد و هزاران نفر مثل او، حرف بزنیم. نگذاریم سکوت، بر این دردها سایه بیندازد.
◽️اگر میتوانیم، از سازمانهای مردمنهادی که به این خانوادهها و کودکان کمک میکنند، حمایت کنیم. همچنین اگر شرایطش را داریم در جابهجایی و سفر آنها تا مرز، امور حقوقی مربوط به بازپسگیری ودیعه مسکن و... کمک کنیم.
◽️به یاد داشته باشیم که پشت هر تصمیمی، انسانهایی با زندگیهای واقعی وجود دارند. در برخوردهای روزمره، همدلی و احترام را تمرین کنیم. تمامقد جلوی بیاحترام و ظلم بر دیگری، بایستیم و اجازه ندهیم جریان مهاجرستیز بیش از این، صدایش را بلند کند.
◽️از نهادهایی که فعالانه در زمینه حقوق مهاجران فعالیت میکنند، حمایت کنیم. با امضای طومارها، شرکت در تجمعات مسالمتآمیز یا به اشتراک گذاشتن کمپینهایشان، صدای خود را بلند کنیم. وقتی افراد بسیاری صدایشان را بلند میکنند، میتوانیم کمی امیدوارم باشیم که شاید صدای جمعی ما نادیده گرفته نمیشود.
◽️گروههای زیادی کمکهای حقوقی حیاتی (در ایران)، سرپناه و نیازهای اولیه (در افغانستان) را برای خانوادههای افغانستانی فراهم میکنند. مشارکت در این تلاشها، چه مالی و چه از طریق روشهای دیگری میتواند رنج اخراج بیضابطه را کم کند.
▫️مدام به خودمان و دیگرانی که با هشتگ «اخراج افغانی مطالبه ملی» سهمی در این ظلم و بیاخلاقی داریم، یادآوری کنیم که حتی در شرایط پیچیده نیز باید کرامت انسانی افراد حفظ شود.
در نهایت، در لحظههای خلوت با خویشتن این را به خودمان متذکر شویم، کسی که از مهاجر افغانستانی «دیگری» میسازد، دامنه بیاخلاقی او قرار نیست فقط به همینجا ختم شود. فرصتش که پیش بیاید، از «شهرستانی» و «ترک» و «بلوچ» و «اقلیتهای دیگر» و... هم «دیگری خطرناک» میسازد.
#ما
#علیه_مهاجرستیزی
❤24👍17👎1👏1
.
✍️
✅ پرستو فروهر، هنرمند ایرانی مقیم آلمان، فرزند پروانه اسکندری و داریوش فروهر است. دو روشنفکری که در جریان قتلهای زنجیرهای به نحو دلخراشی جان خود را از دست دادند. از میان خانوادههای روشنفکرانی که در جریان آن پرونده پیچیده، و همچنان مبهم برای افکار عمومی، ازبینرفتند پرستو فروهر تنها چهرهای است که سوگواری را به تلاش برای دادخواهی و مقاومت علیه فراموشی تبدیل کرده است.
او در واقع سوگواری را از ساحتی فردی به ساحتی اجتماعی و اخلاقی وارد کرد. سوگواری او در قالب آثار هنری، همت برای محافظت از منزل والدین، و همچنین تلاش برای برگزاری مراسم سالگردها کنشی علیه بیاعتنایی و فراموشی خشونت آن پرونده و پاک کردن یاد قربانیان است.
کوششی در جهت دادخواهی و مطالبه شفافیت و عدالت.
✅ در جنگ اخیر دو کنش از جانب خانم فروهر توجه بسیاری برانگیخته است_ که به نحو معناداری تا این تاریخ ردی از آن در صفحه ویکیپدیای فارسی ایشان نیست. اولی محکومیت تجاوز اسرائیل به ایران و همدردی با مردم است _ در مقابلِ پایکوبی یا سکوت برخی از منتقدان جمهوری اسلامی؛ و دیگری پیگیری شکایت از صدراعظم آلمان (کشوری که در آن ساکن است) به دلیل حمایت از تجاوز اسرائیل و استفاده از عبارات ناهنجار برای توصیف این تجاوز.
✅ خانم فروهر در هر دومورد از جانب مردم بیصدا و بیدفاع سخن میگوید که زندگیهای آنها قربانی اصلی این جنگ و همه جنگهاست. قربانیانی که متجاوزان و حامیان داخلی و خارجی آنها ترجیح میدهند وجود آنها را به هر شیوه ممکن محو کنند: از «نقطهزن» است گرفته تا «آدم عادی نمیتونستند باشن» تا «بهای آزادی است...»
کسانیکه اسرائیل را بیش از مردم عادی «ما» میدانند و خردسالان کشته شده، عابران میدان تجریش، زندانیان و مددکاران زندان اوین، سربازان وظیفه، کارکنان آمبولانس و همسایگان و خانواده اساتید و دانشمندان و فرماندههان ارتش و سپاه که خود مدافع ایران بودند را جزو «آنها».
✅ ممکن است با همه مواضع خانم فروهر موافق نباشیم، اما نمیتوان ارزش کار او را ندید. او براساس همان اندیشه که پیشتر در نحوه سوگواری برای والدینش تجلی پیدا کرده بود، این بار هم از انرژی عواطف فردی برای دنبال کردن هدفی اجتماعی و اخلاقی کمک گرفته و در کلام و عمل نشان داده چگونه دادخواهی با انتقامجویی متفاوت است.
✅ بپذیریم یا نه انتقامجویی هیزم برای استمرار چرخه خشونت است. در مقابل، دادخواهی مطالبه برقراری عدالت است. مطالبه برای اجرای قانون. قوانینی که چه در سطح ملی و چه در سطح بینالمللی وضع شدهاند تا انسان را از شر انسان مصون بدارند و نمادی باشند برای تمایز انسان به عنوان حیوان مدنی در برابر سایر جانوران که بر اساس قانون جنگل زندگی میکنند. اهانتها یا پوزخند منتقدان برای او مهم نیست. او و همراهانش پای متعالیترین دستاوردهای بشر از پی قرنها جنگ و ویرانی و میلیونها کشته، عمدتا از مردمان غیرنظامی، ایستادهاند.
تمام تلاششان را میکنند تا نگاهها و قابها را متوجه اصل ماجرا یعنی زندگیهای عادی مردم معمولیای کند که تا همینجا هم قربانی اصلی تحریمهای خارجی و مشکلات داخلی بودهاند.
✅ به گمانم بهترین کاری که سوگ و سوگواری فردی میتواند برای ما بکند همین عمق و بعد دادن به درکمان از وضعیت شکننده و مشروط و ناپایدار بشریمان است. جودیت باتلرِ فیلسوف در برخی آثارش به خوبی آن را تبیین کرده است. در سوگ است که پیوندها و وابستگیهای عاطفی ما نمایان میشود. سوگ آسیبپذیری ما را نشانمان میدهد و پیوند تک تک ما انسانها را بایکدیگر به یادمان میآورد.
ضمن اینکه سوگواری برای برخی و پوشاندن یاد و نام برخی دیگر، سازوکارهای قدرت برای ازمیان بردن ردپای جنایت را برملا میکند.
تاکید بر ما در مقابل آنها سوخت حرکت چرخه خشونت و خشم برای جنگطلبان است.
@neocritic
✍️
✅ پرستو فروهر، هنرمند ایرانی مقیم آلمان، فرزند پروانه اسکندری و داریوش فروهر است. دو روشنفکری که در جریان قتلهای زنجیرهای به نحو دلخراشی جان خود را از دست دادند. از میان خانوادههای روشنفکرانی که در جریان آن پرونده پیچیده، و همچنان مبهم برای افکار عمومی، ازبینرفتند پرستو فروهر تنها چهرهای است که سوگواری را به تلاش برای دادخواهی و مقاومت علیه فراموشی تبدیل کرده است.
او در واقع سوگواری را از ساحتی فردی به ساحتی اجتماعی و اخلاقی وارد کرد. سوگواری او در قالب آثار هنری، همت برای محافظت از منزل والدین، و همچنین تلاش برای برگزاری مراسم سالگردها کنشی علیه بیاعتنایی و فراموشی خشونت آن پرونده و پاک کردن یاد قربانیان است.
کوششی در جهت دادخواهی و مطالبه شفافیت و عدالت.
✅ در جنگ اخیر دو کنش از جانب خانم فروهر توجه بسیاری برانگیخته است_ که به نحو معناداری تا این تاریخ ردی از آن در صفحه ویکیپدیای فارسی ایشان نیست. اولی محکومیت تجاوز اسرائیل به ایران و همدردی با مردم است _ در مقابلِ پایکوبی یا سکوت برخی از منتقدان جمهوری اسلامی؛ و دیگری پیگیری شکایت از صدراعظم آلمان (کشوری که در آن ساکن است) به دلیل حمایت از تجاوز اسرائیل و استفاده از عبارات ناهنجار برای توصیف این تجاوز.
✅ خانم فروهر در هر دومورد از جانب مردم بیصدا و بیدفاع سخن میگوید که زندگیهای آنها قربانی اصلی این جنگ و همه جنگهاست. قربانیانی که متجاوزان و حامیان داخلی و خارجی آنها ترجیح میدهند وجود آنها را به هر شیوه ممکن محو کنند: از «نقطهزن» است گرفته تا «آدم عادی نمیتونستند باشن» تا «بهای آزادی است...»
کسانیکه اسرائیل را بیش از مردم عادی «ما» میدانند و خردسالان کشته شده، عابران میدان تجریش، زندانیان و مددکاران زندان اوین، سربازان وظیفه، کارکنان آمبولانس و همسایگان و خانواده اساتید و دانشمندان و فرماندههان ارتش و سپاه که خود مدافع ایران بودند را جزو «آنها».
✅ ممکن است با همه مواضع خانم فروهر موافق نباشیم، اما نمیتوان ارزش کار او را ندید. او براساس همان اندیشه که پیشتر در نحوه سوگواری برای والدینش تجلی پیدا کرده بود، این بار هم از انرژی عواطف فردی برای دنبال کردن هدفی اجتماعی و اخلاقی کمک گرفته و در کلام و عمل نشان داده چگونه دادخواهی با انتقامجویی متفاوت است.
✅ بپذیریم یا نه انتقامجویی هیزم برای استمرار چرخه خشونت است. در مقابل، دادخواهی مطالبه برقراری عدالت است. مطالبه برای اجرای قانون. قوانینی که چه در سطح ملی و چه در سطح بینالمللی وضع شدهاند تا انسان را از شر انسان مصون بدارند و نمادی باشند برای تمایز انسان به عنوان حیوان مدنی در برابر سایر جانوران که بر اساس قانون جنگل زندگی میکنند. اهانتها یا پوزخند منتقدان برای او مهم نیست. او و همراهانش پای متعالیترین دستاوردهای بشر از پی قرنها جنگ و ویرانی و میلیونها کشته، عمدتا از مردمان غیرنظامی، ایستادهاند.
تمام تلاششان را میکنند تا نگاهها و قابها را متوجه اصل ماجرا یعنی زندگیهای عادی مردم معمولیای کند که تا همینجا هم قربانی اصلی تحریمهای خارجی و مشکلات داخلی بودهاند.
✅ به گمانم بهترین کاری که سوگ و سوگواری فردی میتواند برای ما بکند همین عمق و بعد دادن به درکمان از وضعیت شکننده و مشروط و ناپایدار بشریمان است. جودیت باتلرِ فیلسوف در برخی آثارش به خوبی آن را تبیین کرده است. در سوگ است که پیوندها و وابستگیهای عاطفی ما نمایان میشود. سوگ آسیبپذیری ما را نشانمان میدهد و پیوند تک تک ما انسانها را بایکدیگر به یادمان میآورد.
ضمن اینکه سوگواری برای برخی و پوشاندن یاد و نام برخی دیگر، سازوکارهای قدرت برای ازمیان بردن ردپای جنایت را برملا میکند.
تاکید بر ما در مقابل آنها سوخت حرکت چرخه خشونت و خشم برای جنگطلبان است.
@neocritic
👍41❤12👎4👏3🕊1
Forwarded from خانه آشنا
مدرسه تردید با همکاری موسسه فرهنگی خانه آشنا برگزار میکند:
🔶نشست حضوری
🔶پخش مستند «سپیدهدمی که بویِ لیمو میداد»
🔶 کارگردان: آزاده بیزارگیتی
🔶 به همراه بحث و گفتگو با کارگردان
و فرشته حبیبی، روزنامهنگار و منتقد
🗓 زمان برگزاری: پنجشنبه ۱۹ تیر ساعت ۱۱
🔺مکان برگزاری:
بلوار میرداماد، خیابان مصدق جنوبی، کوچه تابان ، پلاک ۱۱، واحد ۲.طبقه دوم. موسسه فرهنگی «خانۀ آشنا»
📌مبلغ ثبتنام: ۳۰۰ هزار تومان
رزرو و ثبتنام از طریق سایت
https://khanehashena.com/myevents/limon/
یا پیام و تماس با موسسه:
☎️ ۲۲۲۲۲۳۰۰
📞 ۰۹۲۱۳۰۱۹۰۱۹
اینستاگرام خانه آشنا
اینستاگرام تردید
🔶نشست حضوری
🔶پخش مستند «سپیدهدمی که بویِ لیمو میداد»
🔶 کارگردان: آزاده بیزارگیتی
🔶 به همراه بحث و گفتگو با کارگردان
و فرشته حبیبی، روزنامهنگار و منتقد
🗓 زمان برگزاری: پنجشنبه ۱۹ تیر ساعت ۱۱
🔺مکان برگزاری:
بلوار میرداماد، خیابان مصدق جنوبی، کوچه تابان ، پلاک ۱۱، واحد ۲.طبقه دوم. موسسه فرهنگی «خانۀ آشنا»
📌مبلغ ثبتنام: ۳۰۰ هزار تومان
رزرو و ثبتنام از طریق سایت
https://khanehashena.com/myevents/limon/
یا پیام و تماس با موسسه:
☎️ ۲۲۲۲۲۳۰۰
📞 ۰۹۲۱۳۰۱۹۰۱۹
اینستاگرام خانه آشنا
اینستاگرام تردید
👍7🤯1
✍️طوق کبوتر: آداب عاشقی
ابن حزم اندلسی (۳۸۴ـ۴۵۶ ق) فقیه و فیلسوف است. خوانده بودم کتابی درباره عشق دارد، ولی درموردش حتی کنجکاو هم نبودم. فکر میکردم فقیه و فیلسوف مسلمان اگر عشق را از جنس بیماری ندانسته باشد، لابد درباره عشق الهی یا عشق افلاطونی حرف زده نه عشق اروتیک میان زنان و مردان.
از کتابی دیگر باز به سویش هدایت شدم. چارهای نداشتم جز اینکه حداقل ورق بزنم. مقدمهاش چنگی به دل نمیزد. فیلسوف ما جوری با بیمیلی به درخواست برای نوشتن رسالهای درباره «عشق» جواب داده است که دقیقا همانجوری است که از فقیهی توقع داریم_ ولی دست رد هم به سینه خواهنده نزده، که حالا چون دوستیم و دوستت دارم و چون:
اما بعد از مقدمه رساله با جملاتی میخکوب کننده شروع میشود:
خاطره شخصی:
خیلی زود معلوم میشود با فقیه اهل دلی روبهروییم:
قدم به قدم آداب عاشقی:
پس از سخن کنایی نوبت اشاره با چشم است:
قدم بعدی نامهنگاری است. نامههایی که باید بعد از خوانده شدن پاره و در آب حل شوند تا رسوایی به بار نیاورند:
نمونه کار برای نامه تاثیرگذار:
@neocritic 🔻
ابن حزم اندلسی (۳۸۴ـ۴۵۶ ق) فقیه و فیلسوف است. خوانده بودم کتابی درباره عشق دارد، ولی درموردش حتی کنجکاو هم نبودم. فکر میکردم فقیه و فیلسوف مسلمان اگر عشق را از جنس بیماری ندانسته باشد، لابد درباره عشق الهی یا عشق افلاطونی حرف زده نه عشق اروتیک میان زنان و مردان.
از کتابی دیگر باز به سویش هدایت شدم. چارهای نداشتم جز اینکه حداقل ورق بزنم. مقدمهاش چنگی به دل نمیزد. فیلسوف ما جوری با بیمیلی به درخواست برای نوشتن رسالهای درباره «عشق» جواب داده است که دقیقا همانجوری است که از فقیهی توقع داریم_ ولی دست رد هم به سینه خواهنده نزده، که حالا چون دوستیم و دوستت دارم و چون:
فرمود «اندکی باطل را مایه آرامش جانها قرار دهید تا در جانبداری از حق به یاری جانها بیایند»
اما بعد از مقدمه رساله با جملاتی میخکوب کننده شروع میشود:
خداوند به تو عزت دهد (بدان که) آغاز عشق شوخی است و پایانش جدی... عشق، خداوند به تو عزت دهد، دردی بیدرمان است، درمانش در خود آن نهفته است. به میزان محبتی که به معشوق دارد، محبت جایگاهی دلپذیر و بیماری خواستنی است که مبتلا به آن، شفای آن را دوست ندارد و رهایی از آن را آرزو نمیکند.
خاطره شخصی:
گریه نیز از علائم عشق است، اما عاشقان در این مورد متفاوتاند. برخی از عشاق اشک فراوان دارند و چشمانی اشکریز که هرگاه بخواهند و اراده کنند اشکشان فرومیریزد. اما دستهای دیگر از آنان چشمانی دارند که از آن اشک جاری نمیگردد که من از آنانم...گاهی به مصیبتی سنگین گرفتار میشود و قلبم از آن به درد میآید. آنقدر که گویی پاره پاره میشود و در آن اندوهی تلختر از حنظل احساس میکنم که مانع میشود به درستی سخن گویم. گاهی روحم مرا میشوراند و سخت مشتاقم میکند، اما چشمانم جز به ندرت و آن هم با اندکی اشک، مرا همراهی نمیکند.
خیلی زود معلوم میشود با فقیه اهل دلی روبهروییم:
همانگونه که عقل یکی است و غیر از خداوند واحد رحمان آفریدگار دیگری نمیشناسد؛ قلب نیز یکی است و تنها یک فرد را دوست دارد و آن که جز این است مشرک است.از قدرت عشق میگوید:
خداوند به تو عزت دهد بدان که عشق را بر روحها حکمی قاطع، قدرتی نافذ، فرمانی مطاع، حدی خلاف ناپذیر، سیطرهای بیگریز، اطاعتی اشتغال ناپذیر و نفوذی بی برگشت است. دلدادگی توانمند را ضعیف، استوار را سست و جامد را ذوب میکند...در قلب خانه میکند و حرام را حلال میگرداند...
قدم به قدم آداب عاشقی:
نخستین چیزی که خواستار وصل یا اهل محبت برای پرده برداشتن از احساس خود نسبت به محبوب به کار میگیرند، با کنایه سخن گفتن است...مردم در این زمینه براساس قدرت درک خود، دوری و انس محبوب و یا هوشیاری و کودنی وی متفاوتند...سپس اگر از جانب محبوب انس و استقبال ببیند می افزاید...پاسخ محبوب با لفظ یا با حالت و یا با چهره و یا با حرکات اعضا بیان میشود. این انتظار موقعیتی میان امید و یاس است. هرچند زمانی بسیار کوتاه است، اما فرد در این لحظات کوتاه در آستانه رسیدن به آرزو یا مرگ امید قرار میگیرد.
پس از سخن کنایی نوبت اشاره با چشم است:
اشاره با انتهای یک چشم، نهی از انجام عمل است. تنگ کردن آن اعلام موافقت است و تداوم نگریستن با آن، از ناراحتی و اندوه و پایین انداختن چشم از شادمانی حکایت میکند. برهمگذاشتن چشم نشانه تهدید است و بردن سیاهی چشم به یک سو و سپس برگرداندن سریع هشدار است. اشاره پنهان با انتهای هر دو چشم پرسش است. بردن با شتاب سیاهی از وسط چشم به سوی مجرای اشکی نشانه منع کرد است...بدان که چشم جانشنین پیامآوران میشود. خواسته با چشم درک میشود... چشم رهبر صادق روح است. گوهر چشم نورانی است.
قدم بعدی نامهنگاری است. نامههایی که باید بعد از خوانده شدن پاره و در آب حل شوند تا رسوایی به بار نیاورند:
چه بسیار نامه هایی که سبب ساز مرگ صاحب خود میشوند؛ درحالیکه انگشتان آنگاه که آن را میآراستند از این امر آگاه نبودند.اما چطور نامه عاشقانه بنویسیم؟
شایسته است ظاهر نامه زیباترین و جنس کاغذ آن لطیفترین جنس باشد. به جان خود سوگند آنگاه که زبان به سبب ناتوانی، شرم و یا هیبت معشوق کارگر نمیافتد، نامه جانشین آن میشود... در پاسخ دادن به نامه و نگریستن آن نیز شادمانی نهفته است که با دیدار برابری میکند و به همین سبب عاشق را میبینی که نامه را بر چشم و قلبش نهاده و آن را در آغوش میگیرد.
نمونه کار برای نامه تاثیرگذار:
نامه محبی برای محبوبش را دیدم که محب با کارد دستش را بریده و از خون دستش برای نوشتن نامه یاری گرفته و تمام نامه را با آن نگاشته بود.باید مراقب بود. برای نامه نگاری قاصدی مطمئن لازم است.
نامه ای را که برای تو نوشتم به کبوتر میسپارم. تو نیز نامههایت را به بال کبوتر ببند و به سوی من فرست.
@neocritic 🔻
❤17👍2
تا آنجا که ممکن است سر عشق را باید پوشیده نگاه داشت چرا که برخی معتقدند عشق از ویژگی طایفه بیکاران است. ابنحزم موافق نیست:
عاشق دوستانی دارد که ممکن است سرزنشگر باشند و یا همراه:
اما نظر ابنحزم درباره وصال:
با رساله مفصلی طرفیم که حضور پررنگ و فعال زنان در حکایات و روایات آن مشهود است.
رساله فرازهایی درباره فراق، خیانت(که تلافی آن با مقابله به مثل نحوی قصاص است!)، فراموشی، عشق تا حد مرگ و البته خویشتنداری هم دارد و موخرهای که مانند مقدمه و خلاف محتوای اصلی بیمیل و سرد است.
برای اطلاعات بیشتر:
📚طوق کبوتر: رسالهای درباب عشق و عاشقان، 1396، تالیف ابنحزم اندلسی، ترجمه علی گنجیان و سمیه طباطبایی، انتشارات دانشگاه علامه طباطبایی.
@neocritic
لکن نیکو شمردن و مبتلا شدن به عشق سرشتی است که نه بدان امر و نه از آن نهی میگردد، چرا که قلوب به دست تغییر دهنده آن است...گویی کبوتری است که در دام گرفتار شده است.
عاشق دوستانی دارد که ممکن است سرزنشگر باشند و یا همراه:
بیشترین یاری رسانی در نزد زنان است. آنان به گونهای از امر (عشق) حمایت میکنند؛ در پنهان نگه داشتنش میکوشند و اگر از آن آگاه شوند، بر مکتوم داشتن آن توافق دارند که مردان این گونه نیستند. زنی را ندیدم که راز عاشقان فاش سازد، مگر آنکه دیگر زنان از او بیزار شوند.
اما نظر ابنحزم درباره وصال:
من خوشیهای گوناگون را آزمودهام و گونههای متنوع بخت را درک کردهام...هیچ یک همانند وصال در روح اثرگذار نیست؛ به ویژه اگر وصل پس از رویگردانی طولانی و هجران حاصل شود...زبان بلیغان در وصف عاجز و کلام فصیحان قاصر است.
روزی با وجود خطر، آنکه را قلبم نزد اوست بوسیدم، حال هرچند عمر من به درازا بکشد، بدون تردید تنها آن لحظه کوتاه را در شمار عمر میآورم.
با رساله مفصلی طرفیم که حضور پررنگ و فعال زنان در حکایات و روایات آن مشهود است.
رساله فرازهایی درباره فراق، خیانت(که تلافی آن با مقابله به مثل نحوی قصاص است!)، فراموشی، عشق تا حد مرگ و البته خویشتنداری هم دارد و موخرهای که مانند مقدمه و خلاف محتوای اصلی بیمیل و سرد است.
برای اطلاعات بیشتر:
📚طوق کبوتر: رسالهای درباب عشق و عاشقان، 1396، تالیف ابنحزم اندلسی، ترجمه علی گنجیان و سمیه طباطبایی، انتشارات دانشگاه علامه طباطبایی.
@neocritic
❤23👍8
🍃
@neocritic
إنّ لربّکم فی ایام دَهرکُم نفَحات، ألا فتَعرّضوا لها و لا تعرضوا عنها
به راستی که در روزهای زمانه نسیمهایی از فرصت از سوی پروردگارتان هست، هان که آنها را دریابید و روی از آنها برنتابید.
@neocritic
❤48👍6🤔1🕊1
✍️
مراقبت بازاری
✅ معمولاً اینطور است که وقتی فیلسوفان زن از اهمیت خانه، ارزشهای خانگی، وابستگی و رابطهمندی حرف میزنند چندان جدی گرفته نمیشوند. گفته میشود فهمشان زیادی احساساتی است و پیچیدگی مناسبات سیاسی و دستهای و اقتصادی یا دیپلماتیک را دستکم میگیرند «امور آنقدرها که شما فکر میکنید ساده نیست».
بهوقت منازعه و درگیری یا تهدید خارجی اما ناگهان گفتمان غالب به این سمت میگردد که «مادرمان ایران» و «وطن هتل نیست که هر وقت خدماتش خوب نبود عوضاش کنی».
بله! وطن خانه است و نباید اهمیت بدهی اگر بیرونات کردهاند یا دم مستراح یا ته حیاط جایت داده بودند؛ یا حتی توی انبار زندانی بودهای. پای وطنات بایست. «بیناموس» نباش.
انگار «بهوقتش»(!) احساسات و روابط عاطفی میان آدمها هم بهکار سیاست و اقتصاد میآید هم بهکار دیپلماسی و همبستگی.
✅ روزانه در اینستاگرام دهها ویدئو منتشر و پربازدید میشود که در آن زنان و مردان زیبا و خوشاندام و خوشپوشی از خواب برمیخیزند، ورزش میکنند، دوش میگیرند، درحالیکه با ناخنهای زیبا روی در جعبهها میزنند، با انواع و اقسام مواد مراقبتی و محافظتی خودشان را میآرایند و روزشان را آغاز میکنند.
اسمش را گذاشتهاند «خود-مراقبتی». هم با حسرت دیده میشود و هم خوب میفروشد.
حسرتِ اینکه من نمیتوانم مراقب خودم باشم، پولاش را ندارم...سرزنش بابت اینکه چرا مراقب خودت نیستی؟ چرا به خودت نمیرسی؟ چرا برای خودت هزینه نمیکنی؟ آیا نمیدانی «زنی که خرج نداره، ارج نداره؟» «چرا خودت همسردوم نمیشی قبل از اینکه زن دومی وارد زندگیات بشه؟»
(زمانی که دل و دماغش بود دوست دارم بنویسم از «آن زنِ دیگر» و نقش تاریخیاش در زندگی ما زنان)
✅ برگردیم به خود-مراقبتی که تبدیل شده به خودخواهانهترین درک از مراقبت/پرواداری. «خود-مراقبتی» که نام دیگر خود-پرستی است و شده اسم رمز موفقیت و ابزار سرکوب و سرزنش: تقصیر خود تو است اگر به اندازه کافی زیبا، دلبر، عاشق، موفق، شاد و سعادتمند نیستی.
این فهم با ذات مفهوم مراقبت بیگانه است و یکی از دلایلی است که من معتقدم کلمه «مراقبت» را باید به روانشناسی عامهپسند وابگذاریم و خودمان از مفهوم پروا استفاده کنیم. بگذاریماش برای کسانی که در مواجهه با مصائب اجتماعی هم راه حلشان نوشیدن آب بهاندازه کافی، مدیتیشن، ورزش روزانه و ناخنهای مانیکور شده است. (من مشکلی با این چیزها ندارم، اصلا ریشه خود همین کلمه فرانسوی مانیکور هم از خاستگاه لاتین کورا و مراقبت است).
عرضم عوضیگرفتن است، تقلیل همه چیز به «من» است و تسلیم شدن به ذائقه بازار! تقلیل دادن مسائل جمعی به مسئلهای فردی که راه حلاش تا حدود زیادی با «پول» بهدست میآید.
✅ باز اصرار بر خودمراقبتی دربرابر فرسودگی و غمِ ناشی از رنجهای اجتماعی و سیاسی که این روزها خیلی تکرار شده هم راهحل نیست. سرکوب است. تقلیل دادن مسئولیتی جمعی به رفتاری فردی است. ضایع کردن عمق مفهوم پرواداری است که از همان ابتدا این ادعا را همراه داشت که میخواهد از خانه و پیوندهایش به نفع قلمرو عمومی بیاموزد و مراقبت/پرواداری را در جایگاه ارزش و مسئولیتی اجتماعی بنشیند.
اگر وطن خانه است باید مسئولیت مراقبت را از فرد به جمع و به محیط تسری داد. وطن هتل نیست، ولی قلعه اربابی هم نیست. خانه است. در آن همه اعضا بهرسمیتشناخته میشوند و صاحب کرامت هستند. همه احساس میکنند حلقهای از زنجیره پیوند و عشقی هستند که اعضا را به هم پیوند داده است.(عشق به همان معنا که این روزها بارها اشک به چشمان مهاجران خارج از ایران آورده)
زحماتشان، صبرشان، فداکاریشان به رسمیت شناخته میشود و از آن قدردانی میشود.
✅ فیلسوفان صاحبنظر در حوزه اخلاق پرواداری آن را نه رابطهای فردی و خانگی که شکلی از کنش سیاسی و اخلاقی میدانند که باید به رسمیت شناخته شود، سامان یابد و بهطور عادلانه توزیع شود.
آنان نشان میدهند که جامعه عادل، جامعهای نیست که در آن رنج بیصدا و قهرمانوار تحمل شود، بلکه جاییست که در آن همگان حق دارند پروا بخواهند و پروا داده شوند و امروز و فردای خودشان و فرزندانشان در محاسبات حاکمیتی گنجانده شود.
✅ در چنین جامعهای، مراقبت نه ابزار کنترل، نه شعار عاطفی، و نه کالای بازاری، بلکه ستون فقرات دموکراسی واقعی است. اگر وطن را خانه مینامیم، باید بپذیریم که نگهداشتن آن نه با طلب وفاداری کور، بلکه با بهعهدهگرفتن پروای همدیگر، بازشناسی آسیبپذیریها، و تقسیم عادلانه مسئولیتها ممکن میشود. آنوقت مفهوم «خانه» دیگر صرفاً استعارهای شاعرانه یا بازی رسانه با عواطف نخواهد بود، بلکه تجسمی خواهد شد از اخلاقی که پروا را نه از سر وظیفه، بلکه از سر رابطه و همسرنوشتی میفهمد.
@neocritic
مراقبت بازاری
✅ معمولاً اینطور است که وقتی فیلسوفان زن از اهمیت خانه، ارزشهای خانگی، وابستگی و رابطهمندی حرف میزنند چندان جدی گرفته نمیشوند. گفته میشود فهمشان زیادی احساساتی است و پیچیدگی مناسبات سیاسی و دستهای و اقتصادی یا دیپلماتیک را دستکم میگیرند «امور آنقدرها که شما فکر میکنید ساده نیست».
بهوقت منازعه و درگیری یا تهدید خارجی اما ناگهان گفتمان غالب به این سمت میگردد که «مادرمان ایران» و «وطن هتل نیست که هر وقت خدماتش خوب نبود عوضاش کنی».
بله! وطن خانه است و نباید اهمیت بدهی اگر بیرونات کردهاند یا دم مستراح یا ته حیاط جایت داده بودند؛ یا حتی توی انبار زندانی بودهای. پای وطنات بایست. «بیناموس» نباش.
انگار «بهوقتش»(!) احساسات و روابط عاطفی میان آدمها هم بهکار سیاست و اقتصاد میآید هم بهکار دیپلماسی و همبستگی.
✅ روزانه در اینستاگرام دهها ویدئو منتشر و پربازدید میشود که در آن زنان و مردان زیبا و خوشاندام و خوشپوشی از خواب برمیخیزند، ورزش میکنند، دوش میگیرند، درحالیکه با ناخنهای زیبا روی در جعبهها میزنند، با انواع و اقسام مواد مراقبتی و محافظتی خودشان را میآرایند و روزشان را آغاز میکنند.
اسمش را گذاشتهاند «خود-مراقبتی». هم با حسرت دیده میشود و هم خوب میفروشد.
حسرتِ اینکه من نمیتوانم مراقب خودم باشم، پولاش را ندارم...سرزنش بابت اینکه چرا مراقب خودت نیستی؟ چرا به خودت نمیرسی؟ چرا برای خودت هزینه نمیکنی؟ آیا نمیدانی «زنی که خرج نداره، ارج نداره؟» «چرا خودت همسردوم نمیشی قبل از اینکه زن دومی وارد زندگیات بشه؟»
(زمانی که دل و دماغش بود دوست دارم بنویسم از «آن زنِ دیگر» و نقش تاریخیاش در زندگی ما زنان)
✅ برگردیم به خود-مراقبتی که تبدیل شده به خودخواهانهترین درک از مراقبت/پرواداری. «خود-مراقبتی» که نام دیگر خود-پرستی است و شده اسم رمز موفقیت و ابزار سرکوب و سرزنش: تقصیر خود تو است اگر به اندازه کافی زیبا، دلبر، عاشق، موفق، شاد و سعادتمند نیستی.
این فهم با ذات مفهوم مراقبت بیگانه است و یکی از دلایلی است که من معتقدم کلمه «مراقبت» را باید به روانشناسی عامهپسند وابگذاریم و خودمان از مفهوم پروا استفاده کنیم. بگذاریماش برای کسانی که در مواجهه با مصائب اجتماعی هم راه حلشان نوشیدن آب بهاندازه کافی، مدیتیشن، ورزش روزانه و ناخنهای مانیکور شده است. (من مشکلی با این چیزها ندارم، اصلا ریشه خود همین کلمه فرانسوی مانیکور هم از خاستگاه لاتین کورا و مراقبت است).
عرضم عوضیگرفتن است، تقلیل همه چیز به «من» است و تسلیم شدن به ذائقه بازار! تقلیل دادن مسائل جمعی به مسئلهای فردی که راه حلاش تا حدود زیادی با «پول» بهدست میآید.
✅ باز اصرار بر خودمراقبتی دربرابر فرسودگی و غمِ ناشی از رنجهای اجتماعی و سیاسی که این روزها خیلی تکرار شده هم راهحل نیست. سرکوب است. تقلیل دادن مسئولیتی جمعی به رفتاری فردی است. ضایع کردن عمق مفهوم پرواداری است که از همان ابتدا این ادعا را همراه داشت که میخواهد از خانه و پیوندهایش به نفع قلمرو عمومی بیاموزد و مراقبت/پرواداری را در جایگاه ارزش و مسئولیتی اجتماعی بنشیند.
اگر وطن خانه است باید مسئولیت مراقبت را از فرد به جمع و به محیط تسری داد. وطن هتل نیست، ولی قلعه اربابی هم نیست. خانه است. در آن همه اعضا بهرسمیتشناخته میشوند و صاحب کرامت هستند. همه احساس میکنند حلقهای از زنجیره پیوند و عشقی هستند که اعضا را به هم پیوند داده است.(عشق به همان معنا که این روزها بارها اشک به چشمان مهاجران خارج از ایران آورده)
زحماتشان، صبرشان، فداکاریشان به رسمیت شناخته میشود و از آن قدردانی میشود.
✅ فیلسوفان صاحبنظر در حوزه اخلاق پرواداری آن را نه رابطهای فردی و خانگی که شکلی از کنش سیاسی و اخلاقی میدانند که باید به رسمیت شناخته شود، سامان یابد و بهطور عادلانه توزیع شود.
آنان نشان میدهند که جامعه عادل، جامعهای نیست که در آن رنج بیصدا و قهرمانوار تحمل شود، بلکه جاییست که در آن همگان حق دارند پروا بخواهند و پروا داده شوند و امروز و فردای خودشان و فرزندانشان در محاسبات حاکمیتی گنجانده شود.
✅ در چنین جامعهای، مراقبت نه ابزار کنترل، نه شعار عاطفی، و نه کالای بازاری، بلکه ستون فقرات دموکراسی واقعی است. اگر وطن را خانه مینامیم، باید بپذیریم که نگهداشتن آن نه با طلب وفاداری کور، بلکه با بهعهدهگرفتن پروای همدیگر، بازشناسی آسیبپذیریها، و تقسیم عادلانه مسئولیتها ممکن میشود. آنوقت مفهوم «خانه» دیگر صرفاً استعارهای شاعرانه یا بازی رسانه با عواطف نخواهد بود، بلکه تجسمی خواهد شد از اخلاقی که پروا را نه از سر وظیفه، بلکه از سر رابطه و همسرنوشتی میفهمد.
@neocritic
❤25👍14🤔2
Critic l مریم نصر
✍️ مراقبت بازاری ✅ معمولاً اینطور است که وقتی فیلسوفان زن از اهمیت خانه، ارزشهای خانگی، وابستگی و رابطهمندی حرف میزنند چندان جدی گرفته نمیشوند. گفته میشود فهمشان زیادی احساساتی است و پیچیدگی مناسبات سیاسی و دستهای و اقتصادی یا دیپلماتیک را دستکم…
🪡🧷
پ.ن: دوست بزرگوارم خانم دکتر تمیمی درباره ترجمه care به پروا و caring به پرواداری تذکراتی دادند.
🔺خوب است اینجا هم اشاره کنم که به عنوان معادل برای care در ethics of care علاوه بر «مراقبت» و «اخلاق مراقبت» عبارات دیگری هم به کار رفته است:
✔️دکتر رشیدیان اخلاق تیمارداری
✔️استاد ملکیان اخلاق غمخواری
✔️دکتر داوری اخلاق همّه
را استفاده کردهاند.
🔺 من در فصل دوم کتاب پروای دیگران بهطور مفصل شرح دادهام چرا تصور میکنم پروا و پرواداری معادلهای بهتری برای این مفهوم قدیمی و چندمعنایی با ریشه اساطیری (افسانه کورا) هستند.
🔺این عبارت از قدیم تا به امروز، همزمان در دومعنای متفاوت اما مرتبط باهم بهکار رفته است: مواظبت/ تیمارداری و نگرانی/ دلمشغولی. افسانه کورا در دنیای معاصر در آثار هردر، گوته، هایدگر و رولو می نقل شده و نسبت وجودی پروا با هستیِ انسان مورد توجه قرارگرفته است. هم دکتر رشیدیان و هم سیاوش جمادی در ترجمه این افسانه در هستی و زمان هایدگر از معادل «پروا» استفاده کردهاند.
🔺این مفهوم، با شماسنامهای غنی از مسیر فلسفه و روانشناسی به آثار فیلسوفان زنانهنگر راه یافته است.
🧷برای اطلاعات تخصصیتر:
پروای دیگران، درآمدی بر فلسفه اخلاق مراقبت
@neocritic
پ.ن: دوست بزرگوارم خانم دکتر تمیمی درباره ترجمه care به پروا و caring به پرواداری تذکراتی دادند.
🔺خوب است اینجا هم اشاره کنم که به عنوان معادل برای care در ethics of care علاوه بر «مراقبت» و «اخلاق مراقبت» عبارات دیگری هم به کار رفته است:
✔️دکتر رشیدیان اخلاق تیمارداری
✔️استاد ملکیان اخلاق غمخواری
✔️دکتر داوری اخلاق همّه
را استفاده کردهاند.
🔺 من در فصل دوم کتاب پروای دیگران بهطور مفصل شرح دادهام چرا تصور میکنم پروا و پرواداری معادلهای بهتری برای این مفهوم قدیمی و چندمعنایی با ریشه اساطیری (افسانه کورا) هستند.
🔺این عبارت از قدیم تا به امروز، همزمان در دومعنای متفاوت اما مرتبط باهم بهکار رفته است: مواظبت/ تیمارداری و نگرانی/ دلمشغولی. افسانه کورا در دنیای معاصر در آثار هردر، گوته، هایدگر و رولو می نقل شده و نسبت وجودی پروا با هستیِ انسان مورد توجه قرارگرفته است. هم دکتر رشیدیان و هم سیاوش جمادی در ترجمه این افسانه در هستی و زمان هایدگر از معادل «پروا» استفاده کردهاند.
🔺این مفهوم، با شماسنامهای غنی از مسیر فلسفه و روانشناسی به آثار فیلسوفان زنانهنگر راه یافته است.
🧷برای اطلاعات تخصصیتر:
پروای دیگران، درآمدی بر فلسفه اخلاق مراقبت
@neocritic
❤13👍6🔥1
📚
نقل شده از «زنان ملت: زنان یا همسران ملت» در کتاب چرا محو شد از یاد تو نامم، نوشته افسانه نجمآبادی، ترجمه شیرین کریمی، انتشارات بیدگل.
@neocritic
در مذاکرات مجلس اول در تاریخ ۹ صفر ۱۳۲۶ه .ق / ۱۱ مارس ۱۹۰۸م یکی از نمایندگان به نام آقا میرزا مرتضی قلی با بلیتی مربوط به فعالیتهای انجمنهای زنان در دستش وارد مجلس شد و از نمایندگان پرسید آیا این شرعاً صحیح است یا خیر. نماینده دیگری به نام آقا میرزا محمود معتقد بود موضوع انجمنهای زنان در مجلس قابل مذاکره نیست و وزارت داخله باید اطلاع پیدا کند تا شکلگیری چنین انجمنهایی را غدغن کند. نمایندۀ دیگری نیز با او هم نظر بود وکیل الرعایا، نماینده صریح اللهجۀ همدان در مقابل اطمینان این دو شک و تردیدهایی را بیان کرد: اول باید معلوم شود که از بدو اسلام تاکنون جمع شدن نسوان در یک جا شرعاً ممنوع بوده یا نه، منتها اسم انجمن چیزی است تازه اصطلاح شده چه ضرر دارد که جمعی از نسوان دور هم جمع شده و از یکدیگر کسب اخلاق حسنه نمایند، بلی در صورتی که معلوم شود که از آنها مفسدهای که راجع به دین و دنیا باشد بروز نماید البته باید جلوگیری شود و الا نباید اساساً این مسئله بد باشد.
نماینده دیگر، حسن تقی زاده در ابتدا نظر وکیل الرعایا را مبتنی بر بلامانع بودن گردهماییهای زنان به لحاظ شرعی تأیید میکند اما در ادامه با تغییر زبان بحثش را از گفتمان مشروطهخواهی پیمیگیرد با زبانی که در آن مردان و زنان در کنار یکدیگر در مقام اعضای یک ملت به شمار میروند هیچ ایراد شرعی از برای این اجتماع نیست و زنهای اسلام همیشه در همه جا دور همدیگر جمع میشدند و میشوند و به موجب قانون اساسی هم هیچ ایرادی وارد نیست وقتی که قانون اساسی میگوید ایرانی این لفظ شامل مرد و زن هر دو است مادامی که اجتماعات مخل دینی و دنیوی نباشد ضرری ندارد و ممنوع نیست.
در این تغییر گفتمان مطالبه پشتیبانی از انجمنهای زنان از محدوده فقه و تاریخ اسلامی فراتر رفت و زنان همتراز با مردان در زمره ایرانیان قلمداد شدند و بحث به مزایای حمایت از حقوق زنان برای تشکیل انجمنهای زنان کشیده شد. در مجلس دوم که پس از پیروزی نیروهای مشروطه خواه بر محمد علی شاه تشکیل شد در نهایت قوانین انتخابات مورد بحث و بررسی قرار گرفت و به شکلی اساسی اصلاح شد حین این مذاکرات برای اولین بار مسئله حق رأی زنان مطرح شد. اما با وجود سلطه نیروهای سکولار که نماد این سلطه اعدام شیخ فضل الله نوری بود، استدلال قیمومیت بر استدلال همتایی پیشی گرفت.
نقل شده از «زنان ملت: زنان یا همسران ملت» در کتاب چرا محو شد از یاد تو نامم، نوشته افسانه نجمآبادی، ترجمه شیرین کریمی، انتشارات بیدگل.
@neocritic
❤6👍3
Critic l مریم نصر
📚 در مذاکرات مجلس اول در تاریخ ۹ صفر ۱۳۲۶ه .ق / ۱۱ مارس ۱۹۰۸م یکی از نمایندگان به نام آقا میرزا مرتضی قلی با بلیتی مربوط به فعالیتهای انجمنهای زنان در دستش وارد مجلس شد و از نمایندگان پرسید آیا این شرعاً صحیح است یا خیر. نماینده دیگری به نام آقا میرزا محمود…
🪡
به بهانه این توئیتِ پر از واکنشهای طنزآمیز
زن در ایران، پیش از این گویی که ایرانی نبود
پیشهاش جز تیرهروزی و پریشانی نبود
زندگی و مرگش اندر کنج عزلت میگذشت
زن چه بود آن روزها، گر زآنکه زندانی نبود؟!
کس چو زن اندر سیاهی قرنها منزل نکرد
کس چو زن در معبد سالوس، قربانی نبود
در عدالتخانه انصاف زن شاهد نداشت
در دبستان فضیلت، زن دبستانی نبود
دادخواهیهای زن میماند عمری بیجواب
آشکارا بود این بیداد، پنهانی نبود
...
🧷ادامه شعر پروین اعتصامی درباره روزوحال زن ایرانی را اینجا بخوانید.
@neocritic
به بهانه این توئیتِ پر از واکنشهای طنزآمیز
زن در ایران، پیش از این گویی که ایرانی نبود
پیشهاش جز تیرهروزی و پریشانی نبود
زندگی و مرگش اندر کنج عزلت میگذشت
زن چه بود آن روزها، گر زآنکه زندانی نبود؟!
کس چو زن اندر سیاهی قرنها منزل نکرد
کس چو زن در معبد سالوس، قربانی نبود
در عدالتخانه انصاف زن شاهد نداشت
در دبستان فضیلت، زن دبستانی نبود
دادخواهیهای زن میماند عمری بیجواب
آشکارا بود این بیداد، پنهانی نبود
...
🧷ادامه شعر پروین اعتصامی درباره روزوحال زن ایرانی را اینجا بخوانید.
@neocritic
👍14❤5
🌱
,,🎬پیشنهاد تماشا
تمپل گراندین (۲۰۱۰)
Temple Grandin (2010)
ساخته میک جکسون
با بازی درخشان کلر دینز، داستان واقعی زندگی زنی موفق با بیماری اوتیسم را روایت میکند. فیلمنامه براساس زندگینامه خودنوشت تمپل گراندین نوشته شده است.
زنی که «متفاوت بود، اما کمتر نه».
@neocritic
طبیعت بیرحم است، ما مجبور نیستیم باشیم
,,🎬پیشنهاد تماشا
تمپل گراندین (۲۰۱۰)
Temple Grandin (2010)
ساخته میک جکسون
با بازی درخشان کلر دینز، داستان واقعی زندگی زنی موفق با بیماری اوتیسم را روایت میکند. فیلمنامه براساس زندگینامه خودنوشت تمپل گراندین نوشته شده است.
زنی که «متفاوت بود، اما کمتر نه».
@neocritic
🙏8❤3
مرقومات زنانه
✅ در زمانهای نه چندان دور، زندگی در خانوادههای گسترده و شرکت در انواع مجالس و مراسم زنانه که عمدتاً برمحور باورها و اعتقادات دینی شکل میگرفت، یکی از منابع تأمین سرمایۀ اجتماعی برای زنان بود که به واسطه آن تعامل، همکاری، گفتگو و تا حدودی کنش جمعی، ولو درمحدودهای کوچک مثل کمک به نیازمندان، سفارش شغلی، صورت دادن «امر خیر»، تهیه جهیزیه یا کمک به «پشتجبههها» ممکن بود.
✅ زمانه عوض شده دین اقتدار و مرجعیت سابق را ندارد و خانوادههای گسترده خیلی کم شدهاند. برخی از ما دلتنگ «آن روزهای سالم سرشار» هستیم که همه خوش و خرم دور هم جمع بودیم و آنقدر که ممکن بود گره از کار هم بازمیکردیم و برخی از ما هم از همه آن روزها فرار کردهایم که آدمها سرشان توی زندگی هم بوده و فتنه در زندگی هم میانداختند...
واقعیت احتمالا ترکیبی از هر دو بوده باشد.
✅ زمانه عوض شده و جمعیت زنان تحصیلکرده به نحو چشمگیری افزایش یافته، شهرنشینی، خانواده هستهای، درس، دانشگاه، کار و تخصص سبک زندگیها را عوض کرده و فضاهای جدیدی برای گروهی از زنان ساخته که در آن دوستیهای جدیدی بسازند و از هم حمایت کنند. گرچه درعین حال، گاهی باعث شده از گذشته و سنت ببرند یا حتی از جانب سنت طرد شوند...میخواهم بگویم اگر دوستیهایی وجود دارد دست در دست انزواست و وسعت و انسجام سابق را ندارد.
✅ زمانه عوض شده جمعیت زنان تحصیلکرده که دیگر پردهنشین نیستند، به لطف اینترنت و توسعه فضای مجازی توانستهاند جایی برای خودشان در جهان پیداکنند. درست است که در جهان واقع همچنان دربرابر حضورشان مقاومت هست و فرهنگ و طبیعت هم از بندوزنجیز کم نگذاشته، ولی در فضای مجازی، جایی ورای زمانبندی ادارات و مکانمندی فعالیت در قلمرو اجتماع، جایی به زنها داده. فضای مجازی، خلاف فضای ادارای و سیاسی و اجتماعی واقتصادی و تخصصی، جا زیاد دارد. زنها در فجازی کسبوکار راه انداختهاند، زبان، تاریخ، دین، فلسفه، هنر، یوگا، رقص، نقاشی، موسیقی، خیاطی، آشپزی و...درس میدهند و موفق هستند. آنها توانستهاند علاوه بر سرمایه اقتصادی، سرمایه اجتماعی و شبکه روابط جدیدی برای خودشان بسازند با هزاران دنبالکننده که انگار افزایش تعدادشان نسبت معکوس دارند با استقلال رای.
✅ زمانه عوض شده و زنان زیبا و زیبایی زنان بیش از هرزمان دیگری در معرض تماشا گذاشته شده و آنچه قاب را میبندد همچنان نگاه مذکر است. نمیگویم قدیم نبوده یا درحلقههای سنتی غیراز این بوده. میگویم هنوز در برهمان پاشنه میچرخد، خاصه حالا که علاوه بر قدرت و کنترل و مرجعیت پای پول کلان هم درمیان است...
✅ همه اینها را گفتم تا یک کانال تلگرامی معرفی کنم که گرانندهاش را نمیشناسم و از بازنشر یکی از نوشتههای همین کانال شناختمش. اسمش «مرقومات زنانه» است و در همه شبکههای اجتماعی که بعضی از ما پا نمیگذاریم، شعبه دارد! در آن روایت جمع میکند. روایتهای مستقل زنانه از تجربیات زندگی را بازنشر میکند. نمیدانم چطوری، ولی احساس میکنم همین کارها/مقاومتها در برابر بازار، میتواند افقی باز کند برای پیداکردن خودمان. ما زنهای ایرانی، با همه تکثر و تنوعی که داریم و باهم زندگی میکنیم. برای شکل دادن به روایتِ مستقلِ متکثرِ قائم بهخودی که مقابل تکصدایی و هدایت از بیرون مقاومت کند.
چه کسی میداند؟ شاید برآیند همین صداهای پراکنده بتوانند آیندۀ «ما» را بنویسند...
📎https://t.iss.one/marghoumat
🪡بعد از تحریر: خوشبختانه بهواسطه این فرسته با خانم مریم کمالی، گرداننده کانال هم آشنا شدم.
@neocritic
✅ در زمانهای نه چندان دور، زندگی در خانوادههای گسترده و شرکت در انواع مجالس و مراسم زنانه که عمدتاً برمحور باورها و اعتقادات دینی شکل میگرفت، یکی از منابع تأمین سرمایۀ اجتماعی برای زنان بود که به واسطه آن تعامل، همکاری، گفتگو و تا حدودی کنش جمعی، ولو درمحدودهای کوچک مثل کمک به نیازمندان، سفارش شغلی، صورت دادن «امر خیر»، تهیه جهیزیه یا کمک به «پشتجبههها» ممکن بود.
✅ زمانه عوض شده دین اقتدار و مرجعیت سابق را ندارد و خانوادههای گسترده خیلی کم شدهاند. برخی از ما دلتنگ «آن روزهای سالم سرشار» هستیم که همه خوش و خرم دور هم جمع بودیم و آنقدر که ممکن بود گره از کار هم بازمیکردیم و برخی از ما هم از همه آن روزها فرار کردهایم که آدمها سرشان توی زندگی هم بوده و فتنه در زندگی هم میانداختند...
واقعیت احتمالا ترکیبی از هر دو بوده باشد.
✅ زمانه عوض شده و جمعیت زنان تحصیلکرده به نحو چشمگیری افزایش یافته، شهرنشینی، خانواده هستهای، درس، دانشگاه، کار و تخصص سبک زندگیها را عوض کرده و فضاهای جدیدی برای گروهی از زنان ساخته که در آن دوستیهای جدیدی بسازند و از هم حمایت کنند. گرچه درعین حال، گاهی باعث شده از گذشته و سنت ببرند یا حتی از جانب سنت طرد شوند...میخواهم بگویم اگر دوستیهایی وجود دارد دست در دست انزواست و وسعت و انسجام سابق را ندارد.
✅ زمانه عوض شده جمعیت زنان تحصیلکرده که دیگر پردهنشین نیستند، به لطف اینترنت و توسعه فضای مجازی توانستهاند جایی برای خودشان در جهان پیداکنند. درست است که در جهان واقع همچنان دربرابر حضورشان مقاومت هست و فرهنگ و طبیعت هم از بندوزنجیز کم نگذاشته، ولی در فضای مجازی، جایی ورای زمانبندی ادارات و مکانمندی فعالیت در قلمرو اجتماع، جایی به زنها داده. فضای مجازی، خلاف فضای ادارای و سیاسی و اجتماعی واقتصادی و تخصصی، جا زیاد دارد. زنها در فجازی کسبوکار راه انداختهاند، زبان، تاریخ، دین، فلسفه، هنر، یوگا، رقص، نقاشی، موسیقی، خیاطی، آشپزی و...درس میدهند و موفق هستند. آنها توانستهاند علاوه بر سرمایه اقتصادی، سرمایه اجتماعی و شبکه روابط جدیدی برای خودشان بسازند با هزاران دنبالکننده که انگار افزایش تعدادشان نسبت معکوس دارند با استقلال رای.
✅ زمانه عوض شده و زنان زیبا و زیبایی زنان بیش از هرزمان دیگری در معرض تماشا گذاشته شده و آنچه قاب را میبندد همچنان نگاه مذکر است. نمیگویم قدیم نبوده یا درحلقههای سنتی غیراز این بوده. میگویم هنوز در برهمان پاشنه میچرخد، خاصه حالا که علاوه بر قدرت و کنترل و مرجعیت پای پول کلان هم درمیان است...
✅ همه اینها را گفتم تا یک کانال تلگرامی معرفی کنم که گرانندهاش را نمیشناسم و از بازنشر یکی از نوشتههای همین کانال شناختمش. اسمش «مرقومات زنانه» است و در همه شبکههای اجتماعی که بعضی از ما پا نمیگذاریم، شعبه دارد! در آن روایت جمع میکند. روایتهای مستقل زنانه از تجربیات زندگی را بازنشر میکند. نمیدانم چطوری، ولی احساس میکنم همین کارها/مقاومتها در برابر بازار، میتواند افقی باز کند برای پیداکردن خودمان. ما زنهای ایرانی، با همه تکثر و تنوعی که داریم و باهم زندگی میکنیم. برای شکل دادن به روایتِ مستقلِ متکثرِ قائم بهخودی که مقابل تکصدایی و هدایت از بیرون مقاومت کند.
چه کسی میداند؟ شاید برآیند همین صداهای پراکنده بتوانند آیندۀ «ما» را بنویسند...
📎https://t.iss.one/marghoumat
🪡بعد از تحریر: خوشبختانه بهواسطه این فرسته با خانم مریم کمالی، گرداننده کانال هم آشنا شدم.
@neocritic
👍12❤8👎1🕊1
Forwarded from BBCPersian
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
تیم ملی فوتبال زنان ایران ساعتی پیش در امان، اردن میزبان خودش را با نتیجه ۲ بر یک شکست داد و برای دومین بار به مرحله نهایی جام ملتهای آسیا صعود کرد.
ایران در این مسابقه فقط با گرفتن ۳ امتیازِ برد میتوانست صعود کند. گلهای ایران را سارا دیدار در دقیقه ۴۶ و نگین زندی در دقیقه ۸۲ زدند.
از ۱۲ تیم حاضر در مرحله نهایی مسابقهها چهره ۱۱ تیم مشخص شده بود ولی بازیهای این گروه به دلیل جنگ ایران و اسرائیل عقب افتاد. جام ملتهای آسیای زنان در استرالیا برگزار میشود و مراسم قرعهکشی آن ۱۰ روز دیگر در سیدنی برگزار خواهد شد.
در اقدامی بیسابقه خبرگزاریهای نزدیک به سپاه و حکومت از جمله خبرگزاری تسنیم، صحنههای گل این بازی را منتشر کردند. این در حالی است که پیشتر این خبرگزاریها از انتشار مسابقات ورزشی زنان حتی در رده ملی خودداری میکردند.
تلویزیون ایران هم سالهاست که هیچ تصویری از مسابقات فوتبال زنان پخش نمیکند اما ورزشهایی مانند شمشیربازی یا تکواندو که زنان ایران پوشش کاملتری دارند را نشان میدهد.
https://bbc.in/4ofbbo3
@BBCPersian
ایران در این مسابقه فقط با گرفتن ۳ امتیازِ برد میتوانست صعود کند. گلهای ایران را سارا دیدار در دقیقه ۴۶ و نگین زندی در دقیقه ۸۲ زدند.
از ۱۲ تیم حاضر در مرحله نهایی مسابقهها چهره ۱۱ تیم مشخص شده بود ولی بازیهای این گروه به دلیل جنگ ایران و اسرائیل عقب افتاد. جام ملتهای آسیای زنان در استرالیا برگزار میشود و مراسم قرعهکشی آن ۱۰ روز دیگر در سیدنی برگزار خواهد شد.
در اقدامی بیسابقه خبرگزاریهای نزدیک به سپاه و حکومت از جمله خبرگزاری تسنیم، صحنههای گل این بازی را منتشر کردند. این در حالی است که پیشتر این خبرگزاریها از انتشار مسابقات ورزشی زنان حتی در رده ملی خودداری میکردند.
تلویزیون ایران هم سالهاست که هیچ تصویری از مسابقات فوتبال زنان پخش نمیکند اما ورزشهایی مانند شمشیربازی یا تکواندو که زنان ایران پوشش کاملتری دارند را نشان میدهد.
https://bbc.in/4ofbbo3
@BBCPersian
❤28
✍️
مصرف خانگی
✅ بهخاطر کارم به کاربرد واژههایی مثل «خانه»، «خانواده»، «خانوار» و «خانگی» توسط اصحاب سیاست حساس هستم. اینکه آن را چطور میفهمند، با چه نیتی از آن استفاده میکنند و چطور میشود که یاد آن میافتند. خانواده گرچه نخستین سلول جامعه مدنی است، ولی بهطور معمول مسائلاش دغدغه سیاستمدارانِ ما نیست و همچنان تاحدود زیادی خارج از قلمرو قانون، عدالت، انصاف و سایر ارزشهای مدنی مانده است. ارزش فینفسه ندارد. در نسبت با منافع قلمرو عمومی و حکمرانان گاهی باید سبک زندگی خاصی به او تحمیل شود یا جمعیتاش زیادتر/کمتر باشد.
✅ این روزها که با کاهش(فقدان) خطرناک منابع انرژی، به ویژه آب مواجه شدهایم عبارت «مصرف خانگی» و لزوم صرفهجویی در آن، از دهان نمیافتد.
نمیدانم چرا اغلب مسئله محیطزیست تبدیل به مسئله امنیتی میشد. نمیدانم چرا هیچ وقت به هشدارهای جدی و دائمی توجه نشد. نمیدانم پشتوانه نظری توسعه کشاورزی، تخصیص و توزیع مسرفانه انرژی در کشور عمدتاً خشک و پهناوری مثل ایران چه بوده است: چپ اسلامی بدون دوراندیشی؟
(حرف سیاسی نزنیم)
✅ بیتعارف ما منابع طبیعی خود را غارت کردهایم و از پی این غارت مسرفانه با مکیدن آبهای زیرزمینی شهر تهران سبز و خرم شده و جمعیتی بسیار بیش از ظرفیتاش در آن سکونت یافته. بعد هم آب تصفیه شده را برای دستشویی و حمام روانه فاضلابها کرده و سبکزندگیهای مصرفیِ مسرفانه در بسیاری خانهها شکلداده که با خواهش و التماس نمیشود تغییرش داد.
زنِ خانهدار، آخرین حلقه زنجیره استخراج است؛ او هم باید مصرف کند تا اقتصاد بازار بچرخد، هم صرفهجویی کند تا اقتصاد خانه بچرخد، هم مسئولیت فرهنگی-اخلاقی بحرانی ملی را بر عهده بگیرد؟
✅ کافیست یکی از اعضای خانواده شما وسواس تمیزی و «خانهـزندگی دستهگل» داشته باشد. سرگیجه خواهید گرفت از میزان آب تصفیهشده که برای نظافت، شستشو، وضوگرفتن، استحمام و... استفاده میکند. میزان آب تصفیه شده برای اثبات «زنیّت» برساختۀ مصرفزدگی، فرهنگ کنترلگر، مردسالاری، خانهمانی و خانهداری تماموقت و بیقدرتی و اضطراب اجتماعی. (کاش پژوهشهایی داشتیم درباره شیوع وسواس تمیزی میان زنان ایرانی و دلایل «فرهنگی» و «روانی» آن_ ولی به هرحال آن زن، آخرین حلقه از زنجیره کاربردمسرفانه منابع آبی است. احتمالاً کمترین میزان کنترل را هم بررفتار خود دارد. نمیشود مهار هدررفت آب را از آخرین مرحله شروع کرد.)
✅ زنها هم مثل منابع طبیعی تنها بههنگام بحران مرئی میشوند. نگاه به آنها ابزاری است. حالا که باران نباریده و طبیعت بهیاری جبران سیاستهای غلط نیامد، حالا که منابع طبیعی جای اینکه سرمایهای بین نسلی دانستهشوند چونان غنیمت بهرهبرداری شده، حالا دکمه «مصرف خانگی» را که البته بالاتر از متوسط آمار جهانی است، بزنیم و از زنان و خانوادهها بخواهیم مراعات کنند. باشد. دکمه را بزنیم. چاره دیگری نیست. کاش کار کند.
✅ خودم تاجایی که بتوانم صرفهجویی کرده و میکنم. امیدوارم همه این کار را بکنیم. ولی بیش از آن، امیدوارم این بحرانها فرصتی برای بازنگری اساسی در نگرش حاکم به بهرهبرداری از منابع طبیعی و مشارکت اجتماعی باشد.
@neocritic
مصرف خانگی
✅ بهخاطر کارم به کاربرد واژههایی مثل «خانه»، «خانواده»، «خانوار» و «خانگی» توسط اصحاب سیاست حساس هستم. اینکه آن را چطور میفهمند، با چه نیتی از آن استفاده میکنند و چطور میشود که یاد آن میافتند. خانواده گرچه نخستین سلول جامعه مدنی است، ولی بهطور معمول مسائلاش دغدغه سیاستمدارانِ ما نیست و همچنان تاحدود زیادی خارج از قلمرو قانون، عدالت، انصاف و سایر ارزشهای مدنی مانده است. ارزش فینفسه ندارد. در نسبت با منافع قلمرو عمومی و حکمرانان گاهی باید سبک زندگی خاصی به او تحمیل شود یا جمعیتاش زیادتر/کمتر باشد.
✅ این روزها که با کاهش(فقدان) خطرناک منابع انرژی، به ویژه آب مواجه شدهایم عبارت «مصرف خانگی» و لزوم صرفهجویی در آن، از دهان نمیافتد.
نمیدانم چرا اغلب مسئله محیطزیست تبدیل به مسئله امنیتی میشد. نمیدانم چرا هیچ وقت به هشدارهای جدی و دائمی توجه نشد. نمیدانم پشتوانه نظری توسعه کشاورزی، تخصیص و توزیع مسرفانه انرژی در کشور عمدتاً خشک و پهناوری مثل ایران چه بوده است: چپ اسلامی بدون دوراندیشی؟
(حرف سیاسی نزنیم)
✅ بیتعارف ما منابع طبیعی خود را غارت کردهایم و از پی این غارت مسرفانه با مکیدن آبهای زیرزمینی شهر تهران سبز و خرم شده و جمعیتی بسیار بیش از ظرفیتاش در آن سکونت یافته. بعد هم آب تصفیه شده را برای دستشویی و حمام روانه فاضلابها کرده و سبکزندگیهای مصرفیِ مسرفانه در بسیاری خانهها شکلداده که با خواهش و التماس نمیشود تغییرش داد.
زنِ خانهدار، آخرین حلقه زنجیره استخراج است؛ او هم باید مصرف کند تا اقتصاد بازار بچرخد، هم صرفهجویی کند تا اقتصاد خانه بچرخد، هم مسئولیت فرهنگی-اخلاقی بحرانی ملی را بر عهده بگیرد؟
✅ کافیست یکی از اعضای خانواده شما وسواس تمیزی و «خانهـزندگی دستهگل» داشته باشد. سرگیجه خواهید گرفت از میزان آب تصفیهشده که برای نظافت، شستشو، وضوگرفتن، استحمام و... استفاده میکند. میزان آب تصفیه شده برای اثبات «زنیّت» برساختۀ مصرفزدگی، فرهنگ کنترلگر، مردسالاری، خانهمانی و خانهداری تماموقت و بیقدرتی و اضطراب اجتماعی. (کاش پژوهشهایی داشتیم درباره شیوع وسواس تمیزی میان زنان ایرانی و دلایل «فرهنگی» و «روانی» آن_ ولی به هرحال آن زن، آخرین حلقه از زنجیره کاربردمسرفانه منابع آبی است. احتمالاً کمترین میزان کنترل را هم بررفتار خود دارد. نمیشود مهار هدررفت آب را از آخرین مرحله شروع کرد.)
✅ زنها هم مثل منابع طبیعی تنها بههنگام بحران مرئی میشوند. نگاه به آنها ابزاری است. حالا که باران نباریده و طبیعت بهیاری جبران سیاستهای غلط نیامد، حالا که منابع طبیعی جای اینکه سرمایهای بین نسلی دانستهشوند چونان غنیمت بهرهبرداری شده، حالا دکمه «مصرف خانگی» را که البته بالاتر از متوسط آمار جهانی است، بزنیم و از زنان و خانوادهها بخواهیم مراعات کنند. باشد. دکمه را بزنیم. چاره دیگری نیست. کاش کار کند.
✅ خودم تاجایی که بتوانم صرفهجویی کرده و میکنم. امیدوارم همه این کار را بکنیم. ولی بیش از آن، امیدوارم این بحرانها فرصتی برای بازنگری اساسی در نگرش حاکم به بهرهبرداری از منابع طبیعی و مشارکت اجتماعی باشد.
@neocritic
👍22❤15👎2
✍️
«تنها در رنج است که جستجوی معرفت رواست»
✅ زندگی انسانها برزمین همیشه همراه بوده با کشتار و خشونت. امروز، در قرن بیست و یکم با همه دک و پُز و زرق و برقاش، ناکافی بودن همۀ کتابها و نظریهها و تلاشها و نهادها و بیانیهها برای تغییر این واقعیت بیشازپیش نمایان شده است. چیزی که در غزه میبینیم بیآبرویی محض است.
✅ خواسته ناخواسته گوشۀ ذهنم گیر میکند به زندگی فیلسوفان و متفکران در زمانه بحران. سرک میکشم ببینم چه میکردهاند...
کریستین دو پیزان (1364-1430) به صومعه پناه برد در جریان جنگهای بیپایان میان فرانسه و انگلستان. من همیشه حسرت خوردهام چرا ما صومعه نداریم.
دو پیزان وقتی شرح شجاعتهای ژاندارک را شنید برایش سرود:
( کریستین دوپیزان، درستایش ژاندارک، ترجمه علیرضا اسماعیل پور)
دو پیزان خوشبختانه آنقدر زنده نماند تا از عاقبت ژاندارک مطلع شود و احتمالاً با قلبی امیدوار از این دنیا رفت.
✅ ویتگنشتاین (1889-1951) تراکتاتوس را در میدان جنگ نوشت.
(ویتگنشتاین، تراکتاتوس، ترجمه ادیبسلطانی)
✅ با دیدن تصاویر هولناک گرسنگی کودکان غزه ذهنم میرود سمت سیمون وی (1909-1943). او برای همدردی با فرانسویان گرسنه تحت محاصره در جنگ جهانی دوم آنقدر کم غذا خورد تا از دست رفت...
(سیمون وی، جاذبه و رحمت، ترجمه بهزاد حسینزاده)
✅ ویرجینیا وولف (1882-1941) متنی دارد با نام «اندیشههایی درباب صلح هنگام حمله هوایی»، آنجا مینویسد:
(وولف، ترجمه مرضیه خسروی)
همین چند روز پیش ما هم جزوی از آن چند میلیون تََن در آینده بودیم و هنوز کودکانِ در غزه و کودکان در غزه ...
@neocritic
«تنها در رنج است که جستجوی معرفت رواست»
✅ زندگی انسانها برزمین همیشه همراه بوده با کشتار و خشونت. امروز، در قرن بیست و یکم با همه دک و پُز و زرق و برقاش، ناکافی بودن همۀ کتابها و نظریهها و تلاشها و نهادها و بیانیهها برای تغییر این واقعیت بیشازپیش نمایان شده است. چیزی که در غزه میبینیم بیآبرویی محض است.
✅ خواسته ناخواسته گوشۀ ذهنم گیر میکند به زندگی فیلسوفان و متفکران در زمانه بحران. سرک میکشم ببینم چه میکردهاند...
کریستین دو پیزان (1364-1430) به صومعه پناه برد در جریان جنگهای بیپایان میان فرانسه و انگلستان. من همیشه حسرت خوردهام چرا ما صومعه نداریم.
دو پیزان وقتی شرح شجاعتهای ژاندارک را شنید برایش سرود:
کدام سخنسرا را یارای آن است
تا تو را چنان که سزای توست بستاید
تو که صلح را
بدین دیار خوارگشته از جنگ
باز بخشیدی
آه ژان!
فرخنده باد آن که تو را آفرید
و چه همایون ساعتی بود
آنگاه که تو زادی شدی...
اینک یک زن
شبان دخترکی
دلیرتر از همه دلیرمردان روم...
( کریستین دوپیزان، درستایش ژاندارک، ترجمه علیرضا اسماعیل پور)
دو پیزان خوشبختانه آنقدر زنده نماند تا از عاقبت ژاندارک مطلع شود و احتمالاً با قلبی امیدوار از این دنیا رفت.
✅ ویتگنشتاین (1889-1951) تراکتاتوس را در میدان جنگ نوشت.
مرزهای زبان من، نشانگر مرزهای جهان مناند.
(ویتگنشتاین، تراکتاتوس، ترجمه ادیبسلطانی)
✅ با دیدن تصاویر هولناک گرسنگی کودکان غزه ذهنم میرود سمت سیمون وی (1909-1943). او برای همدردی با فرانسویان گرسنه تحت محاصره در جنگ جهانی دوم آنقدر کم غذا خورد تا از دست رفت...
تحمل رنج با انگیزهای والا بسیار دشوارتر است تا با انگیزهای پست. مردمی که بدون حرکت از ساعت یک تا هشت صبح به خاطر گرفتن یک تخم مرغ در صف میایستند انجام دادن همین کار را برای نجات جان یک انسان دشوار می یابند...انگیزههای پست انرژی بیشتری در خود دارند تا انگیزههای والا...
جنگ. باید عشق به زندگی را درون خودمان دست نخورده نگاه داریم؛ هرگز نباید مرگ را بدون پذیرش آن برای خود به کس دیگری تحمیل کرد. اگر زندگی فلانکس چنان با زندگی ما متصل باشد که گویی مرگِ هردو ما باید به ناچار همزمان باشد، آیا بازهم آرزوی مردنش را خواهیم داشت؟
(سیمون وی، جاذبه و رحمت، ترجمه بهزاد حسینزاده)
✅ ویرجینیا وولف (1882-1941) متنی دارد با نام «اندیشههایی درباب صلح هنگام حمله هوایی»، آنجا مینویسد:
اکنون صدای یکنواخت هواپیما شبیه اره کردن شاخهای در بالای سر شده است. به هر سو میرود و مدام شاخهای را درست بالای خانه اره میکند...صدای اره کردن درحال اوج گرفتن است. تمام نورافکنها روشن شدهاند. آنها دقیقا به نقطهای در بالای این سقف اشاره میکنند. هر لحظه ممکن است بمبی بر روی این خانه فرو افتد. یک، دو، سه، چها، پنج، شش...لحظهها میگذرند. بمبی سقوط نکرد. اما در طی آن لحظات تردیدآمیز تفکر متوقف شده بود. تمام احساسات به استثنای ترسی گنگ، متوقف شده بود. میخی تمام هستی را به یک صفحه سخت کوبیده بود... به محض اینکه ترس میگذرد، ذهن خود را مینمایاند و به صورت غریزی خود را با تلاش برای خلاقیت آماده میکند...
تجربه عجیبی است، دراز کشیدن در تاریکی و گوش سپردن به صدای اوج گرفتن یک زنبور سرخ، که هر لحظه ممکن است شما را رهسپار وادی مرگ نماید. صدایی که آرامش و توالی اندیشیدن درباب صلح را از هم میگسلد...تازمانی که نتوانیم اندیشه صلح را در خود باور کنیم ما- نه فقط این تن آرمیده در این بستر، بلکه میلیونها تَنی که بعدها متولد خواند شد- در تاریکی مشابهی دراز کشیده و به صدای خر خر مرگ بر فراز سر خود گوش خواهند سپرد.
(وولف، ترجمه مرضیه خسروی)
همین چند روز پیش ما هم جزوی از آن چند میلیون تََن در آینده بودیم و هنوز کودکانِ در غزه و کودکان در غزه ...
@neocritic
❤15😢9👍1
Forwarded from آسیمگی
🔘 وانهادن آرمان
در جامعهای که قطبی شده و لبریز از سوءظن است، اگر از حقوق یک کارگر افغانستانی بگویی، متهم میشوی که درد بیکاری هموطنان خود را ندیدهای. اگر از کودکان غزه حرف بزنی، به بیتوجهی نسبت به فقر کودکان ایران محکوم میشوی. و اگر به دفاع از یک معترض ایرانی بپردازی، گفته میشود این صداها «با دشمن هماهنگ» است.
در همهی این واکنشها یک خطای عمیق مشترک وجود دارد: چون گروهی از یک آرمان یا حقیقت سوءاستفاده میکنند، آن آرمان بهکلی بیاعتبار دانسته میشود.
بله، آنجا که دروغ لباس حقیقت بپوشد تشخیص سخت میشود. اما پاسخ ما به این دشواری، نباید انکار حقیقت باشد.
وقتی مفاهیمی مثل آزادی، عدالت یا همدلی دستاویز قدرت یا تبلیغات میشوند، بعضی ترجیح میدهند خودِ این مفاهیم را کنار بگذارند. گویی برای رسوا کردن دروغگویان، باید به اصل آرمان هم پشت کرد.
اما این یک خطای پرهزینه است.
اگر دروغگویان با نقاب اخلاق میآیند، باید نقاب را برداشت، نه صورت اخلاق را درهم شکست. اگر همدلی دستمایهی تزویر شده، باید تزویر را افشا کرد نه همدلی را انکار.
بسیاری از آنچه در زبان قدرت تکرار میشود، صورتهای تحریفشدهی مفاهیم شریف انسانی است. اما این ما هستیم که نباید اجازه دهیم ریاکاری، چشم ما را بر حقانیت آن مفاهیم ببندد. باید حساب حقیقت را از مدعیاش جدا کرد.
رهایی، نه در ترک ارزشها، که در بازپسگیری آنهاست.
ما با افشاگری و رویکرد نقادانه باید کاری کنیم که اخلاق از انحصار بلندگوهای قدرت خارج شود. وگرنه، بهجای نقد قدرت، اخلاق را حذف خواهیم کرد. و این دقیقاً همان چیزیست که قدرت میخواهد.
اگر کسی از شعار زنزندگیآزادی برای مقاصد شخصی یا سیاسی بهرهبرداری میکند، باید همان فرد یا جریان را نقد کرد، نه اینکه کل این خواست تاریخی را زیر سؤال برد.
اگر گروهی به نام غزه و آرمان فلسطین، تبعیضهای اجتماعی ناعادلانه یا سیاستهای غلط خود را توجیه میکنند، باید همان رفتارها را افشا کرد، نه اینکه اصل فاجعه را انکار کرد یا همدلی را کنار گذاشت.
فراموش نکنیم:
همهی آرمانها ممکن است دستمایهی سوءاستفاده شوند، اما راهحل، کنار گذاشتنشان نیست.
ما باید آرمانها را بشناسیم، نقدشان کنیم، مراقبشان باشیم، و با نیروی عقل، آنها را از دام تحریف نجات دهیم، نه اینکه آرمان را بهطور کل وانهیم.
✍️ علی مسعودی (آسيمگی)
در جامعهای که قطبی شده و لبریز از سوءظن است، اگر از حقوق یک کارگر افغانستانی بگویی، متهم میشوی که درد بیکاری هموطنان خود را ندیدهای. اگر از کودکان غزه حرف بزنی، به بیتوجهی نسبت به فقر کودکان ایران محکوم میشوی. و اگر به دفاع از یک معترض ایرانی بپردازی، گفته میشود این صداها «با دشمن هماهنگ» است.
در همهی این واکنشها یک خطای عمیق مشترک وجود دارد: چون گروهی از یک آرمان یا حقیقت سوءاستفاده میکنند، آن آرمان بهکلی بیاعتبار دانسته میشود.
بله، آنجا که دروغ لباس حقیقت بپوشد تشخیص سخت میشود. اما پاسخ ما به این دشواری، نباید انکار حقیقت باشد.
وقتی مفاهیمی مثل آزادی، عدالت یا همدلی دستاویز قدرت یا تبلیغات میشوند، بعضی ترجیح میدهند خودِ این مفاهیم را کنار بگذارند. گویی برای رسوا کردن دروغگویان، باید به اصل آرمان هم پشت کرد.
اما این یک خطای پرهزینه است.
اگر دروغگویان با نقاب اخلاق میآیند، باید نقاب را برداشت، نه صورت اخلاق را درهم شکست. اگر همدلی دستمایهی تزویر شده، باید تزویر را افشا کرد نه همدلی را انکار.
بسیاری از آنچه در زبان قدرت تکرار میشود، صورتهای تحریفشدهی مفاهیم شریف انسانی است. اما این ما هستیم که نباید اجازه دهیم ریاکاری، چشم ما را بر حقانیت آن مفاهیم ببندد. باید حساب حقیقت را از مدعیاش جدا کرد.
رهایی، نه در ترک ارزشها، که در بازپسگیری آنهاست.
ما با افشاگری و رویکرد نقادانه باید کاری کنیم که اخلاق از انحصار بلندگوهای قدرت خارج شود. وگرنه، بهجای نقد قدرت، اخلاق را حذف خواهیم کرد. و این دقیقاً همان چیزیست که قدرت میخواهد.
اگر کسی از شعار زنزندگیآزادی برای مقاصد شخصی یا سیاسی بهرهبرداری میکند، باید همان فرد یا جریان را نقد کرد، نه اینکه کل این خواست تاریخی را زیر سؤال برد.
اگر گروهی به نام غزه و آرمان فلسطین، تبعیضهای اجتماعی ناعادلانه یا سیاستهای غلط خود را توجیه میکنند، باید همان رفتارها را افشا کرد، نه اینکه اصل فاجعه را انکار کرد یا همدلی را کنار گذاشت.
فراموش نکنیم:
همهی آرمانها ممکن است دستمایهی سوءاستفاده شوند، اما راهحل، کنار گذاشتنشان نیست.
ما باید آرمانها را بشناسیم، نقدشان کنیم، مراقبشان باشیم، و با نیروی عقل، آنها را از دام تحریف نجات دهیم، نه اینکه آرمان را بهطور کل وانهیم.
✍️ علی مسعودی (آسيمگی)
Telegram
آسیمگی
| یادبودهای عصر بحران |
دربارهی زیستن در اینجا و اکنون
نویسنده: علی مسعودی | ساکن ایران
نقد و نظر:
[email protected]
دربارهی زیستن در اینجا و اکنون
نویسنده: علی مسعودی | ساکن ایران
نقد و نظر:
[email protected]
👍20❤1👏1
📑
🧷یادداشت کامل نوشین احمدی را اینجا بخوانید:
@neocritic
وقتي در بيرون مرزها عدهاي ميگفتند «كشتههاي جنگ كمتر از كشتههاي سوانح رانندگي است»! مرا با اين پرسش درگير ميكرد كه مگر اثرات شوم جنگ فقط تعدادي كشته است؟ و در عين حال مرا به اين فكر فرو ميبرد كه به راستي چقدر من با هموطن ايرانيام كه در بيرون مرزها نشسته است «همسرنوشت»ام و «جغرافيايمان» چه معنايي در اين همسرنوشتي دارد؟ پيش خودم ميگفتم در اين لحظه آيا با همسايه و هممحلهايام بيشتر همسرنوشتام كه زير سايه اين «آسمان بيپناه» و در درون «خاكي مشترك» (كه قرار است با بيآبي، بيبرقي و «نظم فروپاشيدهشده»، تمدنزدايي شود) كنار هم زندگي ميكنيم يا با خواهرم يعني «همخون»ام كه پاسپورت ايراني دارد و از آن سوي دنيا دارد عكسهاي زيباي مسافرتاش را پست ميكند؟ از خودم ميپرسيدم آيا خاك و شهرونداني كه در همين «خاك» زندگي ميكنند، معنايي بيش از «خون» دارد؟...
شايد همه اين فرافكنيها به بيرون از «خود» يعني بيرون از اين چهارچوب دولت – ملت ناشي از آن باشد كه همه ما راهمان را به واسطه بيدولتي وشهروند واقعي و حقمدار قلمداد نشدن در اين محدوده جغرافيايي گم كردهايم. انگار چون حكومت ما نبردش را جهاني ميداند و نه مبتني بر منافع ملي (منافعِ شهرونداني كه درون خاكي مشترك زندگي ميكنند)، همه ما هم به تأسي از حكومت، آينده و سرنوشتمان را فراتر از مرزهاي ملي و شهرونداناش جستجو ميكنيم و خاك و مرز و شهروندانِ درون اين خاك، تعيين كنندگياش را برايمان از دست داده است. در واقع تبديل شدهايم به «شهرونداني سرگردان» و مانند حكومتمان «بدون مرز» و «بدون احساس مشترك براي خاكي مشترك» شدهايم، درحالي كه قرار بود ما حكومتمان را شبيه خودمان كنيم تا بتوانيم احساس نمايندگي كنيم و زندگي مسالمتآميزي را در كنار هم رقم بزنيم.
🧷یادداشت کامل نوشین احمدی را اینجا بخوانید:
@neocritic
نوشین احمدی خراسانی
ژوئیه 2025 – نوشین احمدی خراسانی
1 نوشتهٔ منتشرشده توسط نوشین احمدی خراسانی در July 2025
❤6👎4👍2
✍️
✅ اولین باری که در زندگی سخنرانی کردم در یکی از شهرستانهای مذهبی اصفهان و در جمع زنان بود. دانشجو بودم. انگار جوانترها وبلاگم را خوانده و از مسنترها خواسته بودند از من دعوت کنند برای سخنرانی! بعد از سخنرانی از چهرههای زنان میانسال و مسن میخواندم که اوقاتشان تلخ شده، ولی برای تشکر به من یک شانه عسل دادند.
معلوم بود چیزی را نگفتهام که انتظار داشتند؛ میخواستم هرچه زودتر فرار کنم که زن جوانی دنبالم آمد و اجازه خواست من را بغل کنند و ببوسد. تشکر و گریه کرد و کمی از تعصب کوری گفت که با آن دست و پنجه نرم میکرد...
✅ از آن موقع بارها در موقعیتهای پرتنشی قرار گرفتهام که برق شوق یا نفرت را در چشم مخاطبان دیدهام. تعریفهای گرمابخش و انتقادات تند و نظراتی که تن به اهانت میزند و شما که به اندازه همگنان مرد حق نداری پاسخ دندانشکن بدهی .
تعریفها تقریباً همیشه از طرف زنان جوانتر است، اهانتها از طرف مردان جوانتر و انتقادات کوبنده و گزنده عمدتاً از جانب مردان دانشگاهی.
✅ خیلی بیشترش را کنشگران و پژوهشگرانی میشنوند که چهره اجتماعی هستند و بهطور گستردهتر با زنان در ارتباطند. تجربه مشترکی است برای همه کسانیکه در قلمرو آگاهیبخشی جنسیتی کار میکنند: کنشگران، پژوهشگران، متخصصان، اساتید دانشگاه، فیلمسازان، نویسندگانِ کتابها و نشریات و تازگی بلاگرها.
از یکسو تایید و تشویق پراحساس و از طرف دیگر اهانت و تهدید و تذکر یا حتی زندان با احکام سنگین.
✅ آنها خواسته / ناخواسته تبدیل به امید و صدای گروههایی میشوند که تا همین سالهای اخیر بلند شدن صدایشان به سلیطگی، نوسان هورمونی یا مشکل روانی تعبیر میشد.
بلندشدن صدا نظمهای موجود را به چالش کشده و طبیعتا پرهزینه است. پرهزینه است و تنها پاداشی که دریافت میکند قدرشناسی گروههای ضعیفنگاهداشتهشده است.
دربرابر اما سرکوب، تحقیر، تعذیب، طرد و نقد گزنده (انشالله از سر دلسوزی) از جانب جریان اصلی که همه چیز، از قدرت و ثروت و رسانه تا معرفت و اخلاق و کلید درهای زندان را در دست دارد.
✅ همین باعث میشود زنها دورهم جمع شوند مثل برادههای آهن گرد آهنربا. برای شنیدن همدیگر، روایت همدیگر، محافظت از خودشان و یکدیگر. در سخنرانیها و کلاسها و لایوهای همدیگر شرکت میکنند. مقالات و کتابهای هم را میخوانند، به هم ارجاع میدهند، فیلمهای هم را میبینند و... در حباب بسته خودشان به حالت دفاعی میایستند. هر لحظه حس میکنند بقای صدایتازهیافتهشان در خطر است.
✅ اینجا آن اتفاق خطرناکی میافتد که مدتهاست میخواهم دربارهاش بنویسم و نمیدانم چطور.
محدودیت زیاد برای قدم برداشتن،
مقاومت شدید دنیای بیرون برای محافظت از نظم و سنتهایش،
شکنندگی روحیههایمان،
ما را بیشتر و بیشتر به هم نزدیک میکند.
همدیگر را تحسین و به هم روحیه میدهیم برای خنثی کردن حملات بیرحمانه و نقدهای بیتوجه به زمین سنگلاخی که پا برهنه و دست خالی در آن حرکت میکنیم.
✅ آن اتفاق خطرناک که در دل جمعهای حرفهای صددرصد زنانه، تشویق و تاییدهای صددرصد زنانه و همبستگی خواهرانه میافتد نحوی قطع ارتباط با دنیای بیرون از حلقه زنانه است.
از حق نگذریم. ایجاد ارتباط با دنیای مردمدار واقعاً کار شاقی است. بهسختی تو را در دیگربودگیات به رسمیت میشناسد.
باید تابع قوانین و معیارهای رایج در سنت باشی و بفرمایید: بلندگو.
یا تابع معیارها و قواعد سرمایه و بفرمایید: دوربین.
لابد بههمین دلیل در اغلب نوشتههای آرمانشهری زنان، از سرزمین زنان جنگجوی آمازون در یونان باستان، تا هروم در فردوسی و بردع در اسکندرنامه نظامی، تا رویای سلطانه و زنستان در دنیای جدید، در آرمانشهرهای زنان مردی حضور ندارد.
✅ با این حال، در دنیای واقعی این قطع ارتباط/ انزوا و زندگی در شرایط گلخانهای در درازمدت رشد را متوقف میکند و به حساسیت زیاد، خودگویی و خودستایی میانجامد. رشد آگاهی جنسیتی معیوب و یکسویه باقی میماند و روابط خصمانه جای روابط تعاملی و مشارکتی را میگیرد.
خیال میکنم باید بیشتر در این زمینه تأمل و گفتگو کنیم.
مشارکت بطلبیم.
پوستکلفت باشیم.
هاناآرنت، وضع بشر، ترجمه مسعود علیا
@neocritic
✅ اولین باری که در زندگی سخنرانی کردم در یکی از شهرستانهای مذهبی اصفهان و در جمع زنان بود. دانشجو بودم. انگار جوانترها وبلاگم را خوانده و از مسنترها خواسته بودند از من دعوت کنند برای سخنرانی! بعد از سخنرانی از چهرههای زنان میانسال و مسن میخواندم که اوقاتشان تلخ شده، ولی برای تشکر به من یک شانه عسل دادند.
معلوم بود چیزی را نگفتهام که انتظار داشتند؛ میخواستم هرچه زودتر فرار کنم که زن جوانی دنبالم آمد و اجازه خواست من را بغل کنند و ببوسد. تشکر و گریه کرد و کمی از تعصب کوری گفت که با آن دست و پنجه نرم میکرد...
✅ از آن موقع بارها در موقعیتهای پرتنشی قرار گرفتهام که برق شوق یا نفرت را در چشم مخاطبان دیدهام. تعریفهای گرمابخش و انتقادات تند و نظراتی که تن به اهانت میزند و شما که به اندازه همگنان مرد حق نداری پاسخ دندانشکن بدهی .
تعریفها تقریباً همیشه از طرف زنان جوانتر است، اهانتها از طرف مردان جوانتر و انتقادات کوبنده و گزنده عمدتاً از جانب مردان دانشگاهی.
✅ خیلی بیشترش را کنشگران و پژوهشگرانی میشنوند که چهره اجتماعی هستند و بهطور گستردهتر با زنان در ارتباطند. تجربه مشترکی است برای همه کسانیکه در قلمرو آگاهیبخشی جنسیتی کار میکنند: کنشگران، پژوهشگران، متخصصان، اساتید دانشگاه، فیلمسازان، نویسندگانِ کتابها و نشریات و تازگی بلاگرها.
از یکسو تایید و تشویق پراحساس و از طرف دیگر اهانت و تهدید و تذکر یا حتی زندان با احکام سنگین.
✅ آنها خواسته / ناخواسته تبدیل به امید و صدای گروههایی میشوند که تا همین سالهای اخیر بلند شدن صدایشان به سلیطگی، نوسان هورمونی یا مشکل روانی تعبیر میشد.
بلندشدن صدا نظمهای موجود را به چالش کشده و طبیعتا پرهزینه است. پرهزینه است و تنها پاداشی که دریافت میکند قدرشناسی گروههای ضعیفنگاهداشتهشده است.
دربرابر اما سرکوب، تحقیر، تعذیب، طرد و نقد گزنده (انشالله از سر دلسوزی) از جانب جریان اصلی که همه چیز، از قدرت و ثروت و رسانه تا معرفت و اخلاق و کلید درهای زندان را در دست دارد.
✅ همین باعث میشود زنها دورهم جمع شوند مثل برادههای آهن گرد آهنربا. برای شنیدن همدیگر، روایت همدیگر، محافظت از خودشان و یکدیگر. در سخنرانیها و کلاسها و لایوهای همدیگر شرکت میکنند. مقالات و کتابهای هم را میخوانند، به هم ارجاع میدهند، فیلمهای هم را میبینند و... در حباب بسته خودشان به حالت دفاعی میایستند. هر لحظه حس میکنند بقای صدایتازهیافتهشان در خطر است.
✅ اینجا آن اتفاق خطرناکی میافتد که مدتهاست میخواهم دربارهاش بنویسم و نمیدانم چطور.
محدودیت زیاد برای قدم برداشتن،
مقاومت شدید دنیای بیرون برای محافظت از نظم و سنتهایش،
شکنندگی روحیههایمان،
ما را بیشتر و بیشتر به هم نزدیک میکند.
همدیگر را تحسین و به هم روحیه میدهیم برای خنثی کردن حملات بیرحمانه و نقدهای بیتوجه به زمین سنگلاخی که پا برهنه و دست خالی در آن حرکت میکنیم.
✅ آن اتفاق خطرناک که در دل جمعهای حرفهای صددرصد زنانه، تشویق و تاییدهای صددرصد زنانه و همبستگی خواهرانه میافتد نحوی قطع ارتباط با دنیای بیرون از حلقه زنانه است.
از حق نگذریم. ایجاد ارتباط با دنیای مردمدار واقعاً کار شاقی است. بهسختی تو را در دیگربودگیات به رسمیت میشناسد.
باید تابع قوانین و معیارهای رایج در سنت باشی و بفرمایید: بلندگو.
یا تابع معیارها و قواعد سرمایه و بفرمایید: دوربین.
لابد بههمین دلیل در اغلب نوشتههای آرمانشهری زنان، از سرزمین زنان جنگجوی آمازون در یونان باستان، تا هروم در فردوسی و بردع در اسکندرنامه نظامی، تا رویای سلطانه و زنستان در دنیای جدید، در آرمانشهرهای زنان مردی حضور ندارد.
✅ با این حال، در دنیای واقعی این قطع ارتباط/ انزوا و زندگی در شرایط گلخانهای در درازمدت رشد را متوقف میکند و به حساسیت زیاد، خودگویی و خودستایی میانجامد. رشد آگاهی جنسیتی معیوب و یکسویه باقی میماند و روابط خصمانه جای روابط تعاملی و مشارکتی را میگیرد.
خیال میکنم باید بیشتر در این زمینه تأمل و گفتگو کنیم.
مشارکت بطلبیم.
پوستکلفت باشیم.
قدرت درمیان انسانها آن زمان که با هم عمل میکنند سربرمیآورد.
هاناآرنت، وضع بشر، ترجمه مسعود علیا
@neocritic
👍32❤16🕊2