Critic l مریم نصر
2.29K subscribers
224 photos
42 videos
18 files
202 links
«بودن در زمانه خود … مخالفت با زمانه خود است، بودنِ نقاد در زمانه خود است، بیرون از قاب زمانه بودن است»
فرانسواز دستور

تماس: Maryam.nasr[at] gmail.com
Download Telegram
✍️
گواهینامه والدگری!

هر روز ده‌ها ویدئو از والدینی که فرزندان خردسال خود را اسباب تفریح دیگران، معلم زبان یا معلم آشپزی کرده‌اند دست‌به دست می‌شود. گاهی جذابیت ظاهری بچه‌ها، اشتباهات معصومانه آن‌ها و گاهی هوش و استعدادشان دستمایه تفاخر یا درآمدزایی والدین است. اغلب سیل توجه به این کودکان با افزایش سن از میان می‌رود و چه داستان‌ها که نمی‌شنویم از مسائل اقتصادی پشت پرده این قبیل تولید محتوا که آسیب‌های جبران‌ناپذیری را تا پایان عمر برای بچه‌ها برجای می‌گذارد.
و این تنها یکی از نمونه‌های پیش‌پاافتاده آسیب و سواستفاده والدین از کودکان است.

فیلسوف اخلاقی به نام هیو لافولت (Hugh LaFollette) نظریه‌ای دارد مبنی بر ضرورت اخلاقی صدور مجوز برای والدگری. او اشاره می‌کند ما برای تمامی مشاغلی که با افرادی سروکار دارد که ممکن است از صاحبان مشاغل آسیب ببینند مجوز صادر می‌کنیم. از پزشک و وکیل و خلبان و مهندس گرفته تا آشپز و تعمیرکار، اما درمورد والدین چنین نمی‌کنیم، حال آنکه «ضرر والدگری بد بسیار پردامنه‌تر و عمیق‌تر از حرفه‌های دیگر است. تأثیرات والدگری بد فقط بر خود کودک نیست، بلکه ممکن است در نسل‌های بعد نیز تکرار شود، چراکه این کودکان ممکن است در آینده خود والدین ناتوانی شوند.»

به عقیده او والدگری بیش از هر حرفه‌ای دیگری نیازمند احراز صلاحیت است و ما می‌توانیم ملاک‌هایی جز داشتن اندام‌های تولید مثل سالم، برای تشخیص کفایت یا عدم کفایت افراد برای والد شدن داشته باشیم.

این نظریه همانگونه که ممکن است به ذهن شما هم رسیده باشد به نظر ناممکن یا حتی خطرناک می‌رسد. لافولت می‌گوید وقتی ما همین الان هم حضانت والدین برکودکان بدسرپرست را لغو می‌کنیم، یعنی بطور ضمنی باور داریم برخی افراد صلاحیت والد بودن ندارند. درعین حال، بی‌اعتنایی به آسیب‌های گسترده‌ای که والدین فاقد صلاحیت به کودکان وارد می‌کنند نیز غیرانسانی است. او معتقد است با توجه به اینکه سالانه هزاران کودک قربانی خشونت و سوءرفتار والدین می‌شوند بی‌توجهی به آن کاملاً «غیر اخلاقی» است.

به عقیده لافولت نگاه آرمانگرایانه و قدسی‌ای که پیرامون رابطه والد و فرزند وجود دارد مانع از پذیرش این واقعیت است که برخی والدین به دلایل گوناگون از جمله اختلالات روانی، فقر، اعتیاد، ناآگاهی و...توان کافی برای مراقبت از فرزندانشان ندارند و تشخیص پیش‌رس برخی از این مشکلات می‌تواند از بسیاری از مشکلات فردی و اجتماعی آینده جلوگیری کند.

با شما موافقم که ترسناک به نظر می‌رسد. به‌ویژه برای ما در ایران که مدام درحال تایید/ رد صلاحیت‌ هستیم مخاطرات آن پررنگ‌تر است. خود لافولت هم مشکلات این پیشنهاد را رد نمی‌کند، ولی می‌گوید همه ما می‌دانیم که نظام‌های صدور مجوز تضمینی برای عملکرد خوب نیستند، اما عقل حکم می‌کند به هیچ وجه از خیر آنها نگذریم چون در مجموع بودنشان بهتر از نبودشان است. (پزشکی که شماره نظام‌پزشکی دارد الزاما پزشک خوبی نیست، اما قابل اعتمادتر از کسی است که دانش پزشکی‌اش را هیچ مرجعی تایید نکرده). به عقده لافولت ما باید معیارهایی برای صلاحیت والدگری تعیین کنیم و روش‌های قابل اعتمادی برای ارزیابی آنها طراحی کنیم. با خطرات و چالش‌هایش مواجه شویم، آنها را تصحیح و بازبینی کنیم و در عوض زندگی میلیون‌ها کودک را ایمن‌تر و سالم‌تر کنیم.



🧷برای مطالعه صورتبندی مسئله توسط لافولت:

LaFOLLETTE, H. (2010). Licensing Parents Revisited. Journal of Applied Philosophy, 27(4), 327–343. https://www.jstor.org/stable/24356087



@neocritic
14👍8👎3🔥1
✍️ برای کاری میزان مشارکت سیاسی و مدیریتی زنان در ادوار مختلف دولت، مجلس و قوه قضایه را بررسی می‌کردم.

از هوش مصنوعی خواستم آمارها را با هم مقایسه کند. غم‌انگیز بود ولی مطابق یافته‌ها حضور زنان متخصص در دولت چهاردهم رکود جالب توجهی ثبت کرده که سوای همه انتقاداتی که به عملکرد دولت دارم، در حوزه‌هایی که اقدامات اصلاحی شدنی است ولی نمی‌شود، خاصه در وزارت علوم، قلب‌ام را روشن کرد‌ و آن را بی‌ارتباط به اعتراضات همه‌جانبه زنان به نابرابری‌ها، علی‌رغم شایستگی‌ها، نمی‌بینم- هرچند هنوز راه طولانی در پیش است و بخش بزرگی از این اعتراضات با سرکوب مواجه می‌شود.



♦️زنان در دولت مسعود پزشکیان

✔️ فرزانه صادق مالواجرد - وزیر راه و شهرسازی

✔️ شینا انصاری - معاون رئیس‌جمهور و رئیس سازمان حفاظت محیط زیست

✔️ زهرا بهروزآذر - معاون رئیس‌جمهور در امور زنان و خانواده

✔️ فاطمه مهاجرانی - سخنگوی دولت

✔️ زهره عالی‌پور - معاون وزیر و رئیس کل سازمان خصوصی‌سازی

✔️ صدیقه ترابی - معاون محیط زیست انسانی سازمان محیط زیست

✔️ نادره رضایی - معاون هنری وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی

✔️ رضوان حکیم‌زاده - معاون آموزش ابتدایی وزیر آموزش‌وپرورش

✔️ کوثر یوسفی - رئیس هیأت نظارت بانک مرکزی

✔️ الهام غلامی - عضو هیأت نظارت بانک مرکزی

✔️ صدیقه خزائی - معاون توسعه مدیریت و سرمایه انسانی وزارت نفت

✔️ مریم جلیلی‌مقدم - رئیس سازمان حفظ نباتات کشور

✔️ فاطمه خمسه - مشاور وزیر و مدیرکل هماهنگی امور استان‌های وزارت جهاد کشاورزی

✔️ اطهره نژادی - مشاور عالی وزیر راه و شهرسازی

✔️ غزال راهب - رئیس مرکز تحقیقات راه، مسکن و شهرسازی

✔️ فریده اولادقباد - معاون تعاون و امور اجتماعی بنیاد شهید و امور ایثارگران

✔️ مریم طهماسبی - مشاور وزیر و مدیرکل دفتر توسعه فعالیت‌های کشاورزی زنان روستایی و عشایری

✔️ لیلی اورنگی - رئیس دفتر صادرات گمرک ایران

✔️ سودابه ضرغام‌نژاد - فرماندار شهرستان دهگلان استان کردستان

✔️ بتول معلم - فرماندار سروستان استان فارس

✔️ نسرین وزیری - مدیر مرکز ارتباطات و اطلاع‌رسانی وزارت راه و شهرسازی

✔️ فائزه دولتی - مشاور و دستیار ارشد معاون اول رئیس‌جمهور

✔️ فوزیه رسته - سرپرست اداره کل توسعه و تجهیز گمرک

✔️ الهام بیژن‌پور - مسئول هماهنگی هیأت‌های رسیدگی به تخلفات اداری نهاد ریاست‌جمهوری


🌱فَاللّهُ خَيْرٌ حافِظاً وَ هُوَ اَرْحَمُ الرّاحِمينَ🌱


@neocritic
👍19👎2🤯1
زیبایی ریاضیات فقط خود را به شاگردان صبور نشان می‌دهد.



🎊۲۲اردیبهشت/۱۲ می به افتخار مریم میرزاخانی، نخستین زن برنده جایزه فیلدز، به نام روز جهانی زنان در ریاضیات نام‌گذاری شده است.

🌱 تولدتان مبارک خانم مریم میرزاخانی نازنین
ممنون بابت افتخار و امیدی که برای دختران ایران به یادگار گذاشتید.

@neocritic
46👍5
✍️

یه سوال دارم. با هورمون‌های‌تان می‌خواهید چه کنید؟

این سوال مرد جوان خشمگینی بود در جلسه پیرامون کتاب کاوشی در فلسفه فمینیستی نوشته رابین می‌شات.
زن جوانی در پاسخ مرد که با تمسخر به چرخه‌های ماهینگی زنان اشاره کرده بود گفت: مگر فقط زنان هورمون دارند؟ آیا غیر از این است که عمده جنایات ریز و درشت تاریخ بشر را مدیون هورمون‌های مردانه‌ایم؟

قصد بازگویی بحث جالبی که پیش آمد ندارم، این ماجرا را تعریف کردم که به ماهینگی/قاعدگی/ پریود/ دشتان زنان اشاره کنم و ماجرای هورمون‌ها... فیلسوفان فمینیست کمتر به بحث مشخص از نوسان هورمون‌ها توجه نشان داده‌اند، احتمالا به این دلیل قابل حدس که منجر به تأکید بر تفاوت‌های بیولوژیک و زمینه‌ساز ذات‌گرایی خواهد بود.
(نمونه جالبش در اطراف ما رواج نوشتن از ماهینگی برای آگاهی‌بخشی اجتماعی و شرم‌زدایی از آن است که در جامعه‌ای مثل ما، با میزان بالای مردسالاری، چونان تیغی در دست برخی مردان جوان شده که هر خشمی را با «نزدیکه پریودته؟» به تمسخر بگیرند یا مثل این دوست ما نوسانات هورمونی را بهانه‌ای برای توجیه حقوق نابرابر قانونی بدانند.)

گرچه بحث از نسبت زن با بیولوژی‌اش همیشه جزو محورهای بحث‌های فمینیستی بوده: بلوغ، مادری، ماهینگی، پساماهینگی... اما
آیا برای تغییر سرنوشت زنان راهی جز رهایی از بیولوژی وجود دارد؟ (تلاش برای رهایی از بیولوژی از نخستین نوشته‌های فمینیستی تا همین امروز پرطرفدار بوده است)

اما ماهینگی، ماهینگی یکی از مجازتهایی است که نافرمانی مادرمان حوا از دستور خداوند برایمان میراث گذاشته. جزو عوامل آشکاری است که بر رابطه زن با خداوند و اماکن مذهبی سایه می‌افکند. نشانه نقصان دین و عقل است. از دلایل اشکار اینکه زنان بیش از آن جسمانی و بی‌ثبات هستند که به مراتب والای روحانی و عقلانی دست پیدا کنند.
زن سمتِ طبیعتِ نیازمند‍ِ کنترل است نه تمدن کنترل‌کننده.

الیزابت گروس (Elizabeth Grosz)، فیلسوف مشهور فمینیست کتابی دارد با عنوان بدن‌های ناپایدار: به‌سوی فمینیسم جسمانی
Volatile Bodies: Toward a Corporeal Feminism (
Theories of Representation and Difference)

او از این واقعیت سخن می‌گوید که بدن‌های ما سطوحی هستند که فرهنگ و قدرت نقش دلخواه خود را بر آن ترسیم می‌کنند. بدن ما ساختاری ثابت ندارد، بلکه از طریق تعامل با جامعه و فرهنگ شکل می‌گیرد. بدن زنانه عمدتا وجودی منفعل و خاموش بوده که صاحبان قدرت و صدا نقش خود را بر آن تحمیل کرده‌‌اند.

گروس از ماهینگی و سایر ناپایداری‌های بدن زنانه چونان نمونه‌هایی از پویایی بدن زنانه سخن می‌گوید که نسبت خاص و متفاوتی با دنیا ایجاد می‌کند. او نگاه به بدن زنانه چونان «نقص» را با نگاه به بدن زنانه چونان منبع قدرت و خلاقیت جایگزین می‌کند.

به بیان گروس بدن زن ریتم و زبان خاص خودش را دارد و تجربیات متفاوتی به همراه می‌آورد. ضمن اینکه مسائلی چونان ماهینگی تجربه مشترک اغلب زنان عالم است از نحوه خاص در جهان بودن زنان، که می‌تواند زمینه‌ساز همدلی و پیوند میان آنان باشد. ماهینگی یکی از نمودهای جالب سیلان بدن به عنوان موجودی مادی و درعین‌حال سیاسی و فرهنگی است.

بیرون از زمین نظر اما، همان‌طور که اشاره کردم در بافت و بسترهای سنتی مثل مال ما، صحبت از نوسانات هورمونی مستعد سوءتفاهم و سوءتفسیرهایی است که آن را «به زحمت‌ و حواشی‌اش نمی‌ارزد» می‌کند.

بدن زنانه فقط به‌لحاظ شخصی باعث زحمت نیست که به لحاظ اجتماعی و سیاسی هم انگ و ننگ متحرک است! تا کاملا پیر نشده باشی حرف زدن از آن به هرچیزی حمل می‌شود جز آنچه که باید و شاید، و وقتی هم که پیر باشی هر حرفی بزنی از حسرت و حسادت است!

زیستن در بدن (مادی-سیاسی- فرهنگی-اجتماعی) زنانه ایرانی تجربه دشوار و عجیبی است.

@neocritic
👍309👎2
🌱بزرگداشت زنی که دغدغه بهروزی زنان ایران داشت:
🔻
💢دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران ،با همکاری معاونت امور زنان و خانواده ریاست جمهوری و انجمن ایرانی مطالعات زنان همایش بین المللی
زنان،قدرت و مدیریت سیاسی در ایران
با ۶ نشست تخصصی

در تاریخ شنبه ۲۷ اردیبهشت ماه ۱۴۰۴

در محل دانشکده حقوق و علوم سیاسی ،دانشگاه تهران در ساعت ۱۴ برگزار می کند.(حضوری)



◀️ پخش همزمان در لایو به ادرس

https://www.instagram.com/zahra.shojaie?igsh=ZHB2N3dnYnBuZjZk

🌏 پخش همزمان از سایت دکتر زهرا شجاعی

https://zahrashojaie.ir

میهمانان غیر حضوری با گزینه میهمان در لینک اسکایپ روم

https://www.skyroom.online/ch/iraws/iraws

اطلاعات تکمیلی بروی سایت همایش های دانشگاه می باشد
https://womenpower.ut.ac.ir


💢انجمن ایرانی مطالعات زنان

https://t.iss.one/IranAWS
5👍1
Forwarded from مدرسهٔ تردید
مدرسۀ تردید با همکاری خانه آشنا از پنجشنبه ۱ خرداد، مستندهای زنان را نمایش می‌دهد. در این جلسات که به میزبانی فرشته حبیبی، روزنامه‌گار و منتقد سینما، برگزار خواهند شد، فیلمسازان و مهمانانی مرتبط با موضوع فیلم‌ها  حضور خواهند داشت.
در این جلسات ابتدا این فیلم‌ها نمایش داده می‌شوند و با سپس حضور فیلمسازان جلسۀ نقد و تحلیل فیلم برگزار خواهد شد.
17👍3
🎬
خواهرِ ناخواهری سیندرلا

مدتی پیش زن زیبایی در اینستاگرام فیلمی منتشر کرد که در آن می‌پرسید «خل‌ام من؟» و به مردان بی‌پول (مفت‌بر) می‌گفت برای رابطه سراغ زنانی مانند او که در ماه پانصدمیلیون تومان هزینه زیبایی خود می‌کنند نیایند.

این زن خیلی رک به «کالا انگاری» بدن زن در رابطه میان زن و مرد اشاره کرد و با عنوان «دختر پولکی» توجه زیادی جلب کرد، درحالیکه کالا بودن بدن زن و به تملک درآوردن آن از جانب مردان در انواع روابط سنتی رسمی و غیررسمی میان زنان و مردان تاحدود زیادی مشهود است. تلاش و هزینه برای رسیدن به معیارهای زیبایی مردپسند برای تغییر جایگاه و حتی طبقه اجتماعی به واسطه بدن هم به هیچ وجه چیز تازه‌ای نیست.

ولی آنقدر که به یاد می‌آورم در کودکی ما نهایتِ فهم‌مان از زیبایی به واسطه کارتونهای محدود تلویزیونی از دختران موطلایی و چشم‌ آبی بود و اهمیت عجیب عامه ایرانیان به رنگ پوست: سیاهی موتورو نخام!
امروز اما معیارهای زیبایی به شکل هولناکی پیش _رفت کرده است و درباره بند بند وجود زن‌ها نظر و عمل دارد.

نه فقط مال امروز است و نه فقط مال ما، گرچه بیشتر از همیشه نسبت به آن آگاه و منتقدیم. امسال دوتا فیلم جالب در همین زمینه دیدم: درباره نسبت زن با بدنش به مثابه کالایی که می‌تواند جان و جهان او را متحول کند. اولی فیلم آمریکایی ماده (The Substance) محصول 2024 و دیگری فیلم نروژی ناخواهری زشت (The Ugly Stepsister) محصول 2025.

⚠️ هر دو فیلم در ژانر فیلم‌های ترسناک مرتبط به بدن (body horror) قرار دارد: قرار است شاهد متلاشی شدن بدن‌ها و کلی خون و دل‌روده‌ باشیم. اگر از تماشای این سبک آزار نمی‌بینید و مایل هستند فیلم‌ها را ببینید ادامه این نوشتار را نخوانید چون تاحدودی ماجرا را لو خواهد داد.

در هر دو فیلم محور داستان زنی است که می‌خواهد به هر قیمتی در اوج زیبایی بماند و به واسطه بدنش شهرت و ثروت و جایگاه اجتماعی کسب کند. نهایتاً بهای بسیار سنگینی برای رسیدن به رویایش می‌دهد. فیلم ماده، به ویژه در پایانبندی برای من زیاده آزاردهنده بود. ناخواهری زشت را که پایان خوشی داشت ترجیح می‌دهم. به ویژه که اقتباسی بود از داستان سیندرلا که همه با آن خاطره داریم و ظاهراً سندرم‌اش هم شایع شده.

همانطور که از اسم فیلم پیداست این فیلم درباره ناخواهری زشت سیندرلاست، ولی قصه بر زمینه‌ای با آدم‌هایی به چرکی دنیای واقعی (و نه دنیای پری‌ها) رخ می‌دهد.

مطابق آمار تنها ۳ تا ۱۰ درصد زن‌ها مطابق معیارهای رایج زیبایی مثل سیندرلا درحال کلفتی هم از زیبایی می‌درخشند. بالغ بر ۹۰ درصد باقی مانده یعنی اغلب ما و ناخواهر سیندرلا باید مسیر پرهزینه، دشوار، دردناک و خطرناکی برای نزدیک شدن به این معیارها طی کنیم.

ناخواهری سیندرلا که مثل باقی دخترهای سرزمینش با خواندن اشعار شاهزاده عاشقش شده با کمک مادرش تا لبه پرتگاه مرگ می‌رود تا به چشم شاهزاده بیاید و ...می‌آید...تا اینکه سروکله سیندرلای کدوسوار پیدا می‌شود و ماجرا کفش و اوج قصه زمانی که ناخواهری زشت برای اینکه کفش اندازه پایش بشود با ساطور انگشتان پای خودش را قطع می‌کند!

نهایتا این سیندرلاست که برنده دادوستد می‌شود. شاهزاده او را انتخاب می‌کند و درآغوش می‌کشد؛ درحالیکه سیندرلا در واقع عاشق کارگر اسطبل‌شان است و قسم خورده دریچه قلبش را برای هیچ مرد دیگری باز نکند. مع‌الوصف زیبایی او خیلی بیشتر از پسرک کارگر «می‌ارزد». سیندرلا مثل همه نسخه‌های دیگر در آغوش شاهزاده، ما ۹۰ درصد دیگر را ترک می‌کند، اما قصه اینجا تمام نمی‌شود.

در سراسر داستان خواهر کوچکتر با بهت شاهد تلاش‌های مادر و خواهرش برای درخشیدن در چشم شاهزاده و رسیدن به عشق و پول و موقعیت است. شاهد رشد کرم‌ها (کرم‌ها در این روایت از قصه سیندرلا نقش مهمی دارند). همین خواهر کوچکتر است که نهایتا به خواهربزرگتر با بدن پاره پاره و نزار کمک می‌کند تا روی دستهایش حرکت کند و با او سوار اسب شود و سیندرلا را در قصر پادشاه و مادرشان را در قصر پدر سیندرلا جابگذارند.



🧷اطلاعات بیشتر:

✔️https://www.imdb.com/title/tt17526714/

✔️https://www.imdb.com/title/tt29344903/

@neocritic
👍117
✍️
حقّ حق داشتن


چندسال گذشته با قدرت گرفتن طالبان در افغانستان جمعیت مهاجران افغانستانی در کشور رشد چشمگیری داشت، به نحوی که امروز جمعیت مهاجران چیزی حدود شش میلیون نفر تخمین زده می‌شود.
این مهاجران که اعم از زن و مرد و کودک به سختکوشی معروفند عموما در مناطقی از شهرهای بزرگ ایران ساکن هستند که مأوای کم‌برخوردارترین اقشار ایران است. از گذشته تا امروز میان آنها و مهاجران بر سر امکانات اولیه زندگی مانند اشتغال، مسکن، نان و آموزش فرزندانشان کشمکش وجود داشته و در این سال‌ها شدت گرفته است. از سوی دیگر با اخراج گسترده اجباری و اضطراری، کارگاه‌هایی که این مهاجران را به کار گرفته بودند هم دچار مشکالت زیادی شده و متضرر شده‌اند... کلاف پرگره‌ای است.

امروز کمابیش براین ایده کانتی توافق داریم که انسان‌ها به صرف انسان بودن واجد حق و کرامت هستند، اما آنچه ضامن تامین این حقوق است دولت‌ها هستند. آدمیان، خواه ایرانی، خواه افغانستانی و خواه آلمانی وقتی از سرزمین خود آوره می‌شوند و به جاهای دیگر پناه می‌برند، وقتی بی‌دولت می‌شوند، به تعبیر آرنت انگار «تفاله‌ای بیش نیستند»

(بماند که همچنان در جهانی زندگی می‌کنیم که گاهی مقاومت و ترک نکردن سرزمین هم شما را از منظومه انسان‌های صاحب حق خارج می‌کند. )

هانا آرنت فیلسوف، که به دلیل تبار یهودی در خلال جنگ دوم جهانی تابعیت آلمانی خود را از دست داده و آواره شده بود می‌نویسد:

ما از وجود مفهومی به نام حق برخورداری از حق (به معنای اینکه هرکس بنا بر افعال وافکارش قضاوت خواهد شد و نه برحسب قوم و نژاد و غیره) و مفهومی دیگر یعنی حق تعلق به جامعه سامان یافته، تنها زمانی آگاه شدیم که ناگهان با میلیونها انسان مواجه شدیم که این حقوق را از دست داده بودند و در اوضاع و احوال جدید جهان، قادر به بازپس گیری آن حقوق نبودند.
ایجاد سازمان ملل و نهادها مدافع حقوق بشر در واقع پاسخی به سرگردانی و بی‌وطن‌شدگی میلیون‌ها انسان عمدتا غربی بود.

باری، شنیدن روایت‌های غم‌انگیز از اخراج ناگزیر مهاجران غیرقانونی افغانستانی در کنار دیدن تصاویر دردناکی از آنچه در فلسطین رخ می‌دهد «بی‌حقی» و آوارگی میلیون‌ها انسان در محدوده جغرافیایی ما مثل خاری است در چشم. میلیون‌ها کودک و زن و مرد چونان موجوداتی نامرئی قربانی قلدری و نسل‌کشی هستند.

افراد و گروه‌های زیادی در سراسر جهان فریاد می‌زنند، اما صدایی برنمی‌خیزد!

گرچه ایجاد چنین نهادهای بین‌المللی قدم مهمی برای به رسمیت‌شناختن «حق برخورداری از حقوق برای انسان‌بماهو انسان بوده»، ولی تجربه این سالها نشان‌مان داده است که این نهادها قدرت و انگیزه کمی برای کمک به ما دارند. ما را نمی‌شنوند و به دیده نمی‌گیرند. بشر آن طرف کره زمین بشر است و «حقوق بشر» برای ما اغلب بهانه جنگ بوده است تا صلح و حق و عدالت.

شاید نشود خیلی سرزنش کرد، ایده و اندیشه و استقرار و استمرار هرآنچه از این نهادها هست متعلق به غرب و ساخته غربی‌هاست. نیاز و نگاهشان به پدیده حق و عدالت و اندیشه‌ها و نهادهایی که برای محافظت از آن ساخته‌اند کژدار و مریز می‌تواند از حقوق صاحبان حق دفاع و تاحدی جنون رهبران هر از گاه نادانشان را مهار کند...

ما فقط می‌توانیم خشم، اندوه و یأس داشته باشیم چون هنوز بر سر حق برخورداری از حقوق برابر برای همه انسان‌ها در ممالک خودمان هم توافق نکرده‌ایم که بخواهیم نهادهای فراملی برای کمک به بی‌حق‌شدگان، آنها که بیشتر می‌بینیم و بهتر می‌شنویم، بسازیم. تا با جلب کمک و مشارکت نهادهای بین‌المللی (غربی) برای توسعه حق و عدالت و صلح در منطقه تلاش کنیم...


✔️ عنوان نوشته از این کتاب است _اگر دوست داشتید درباره «حق برخورداری از حقوق» از نگاه آرنت بخوانید:

📚حق حق داشتن، استفانی دگویر و دیگران، ترجمه حسین پیران، نشر نو.

@neocritic
👍134👎3
گم‌گشتگی

زندگی در دنیایی که همه چیز در آن روشن و یقینی است واقعا آرامش‌بخش است. آرامشی از جنس آرامش کودکان. آدم هرچقدر سن‌اش بالاتر می‌رود و از کودکی فاصله می‌گیرد بیشتر و بیشتر متوجه پیچیدگی شرایط می‌شود و ممکن است به دلایل گوناگونی احساس سردرگمی و گم‌گشتی کند. از اتفاقات پیش‌پاافتاده مثل تمام شدن درس و دانشگاه تا تحولات اجتماعی و یا تجربیات شخصی مثل مهاجرت، از دست دادن شغل، طلاق، بیماری خود/عزیزان یا حتی مرگ آنها.

نسبت‌مان با جهان را به هم می‌زند. در چند سال گذشته گم‌گشتگی سختی را تجربه کردم. شغل و کاری که خیال می‌کردم همان چیزی است که آرزویش را دارم تبدیل شده بود به هیولایی که مرا از هرچیزی که خیال می‌کردم دغدغه آن را دارم دور کرده بود. کار دانشگاهی داشت چهره متفاوتی نشانم می‌داد. بلاتکلیفی شغلی همراه شده بود با بلاتکلیفی وجودی. آیا می‌خواهم تا آخر وسط خارزار رقابت بر سر مقاله‌شماری و کین‌توزی و تایید/رد صلاحیت ادامه دهم؟ پس کی و چطور بخوانم و فکر کنم و بنویسم؟

امی هاربین، فیلسوف اخلاق زنانه‌نگری است که کتاب و مقالاتی درباره گم‌گشتگی در زندگی اخلاقی دارد. به نظر او درست است که ما سنتاً تصور می‌کنیم زندگی اخلاقی یعنی زندگی با مرزهای روشن و باید و نبایدهای محکم. اما در جهانی که هیچ چیز در آن ثابت و روشن نیست و حتی خود ما هم مدام درحال تغییر و تحول هستیم سخن گفتن از چنین اخلاقیاتی خیلی دور از واقعیت است و

گم‌گشتگی‌ها مجموعه‌ای از تجربه‌های ماندگار، دشوار و درهم‌شکننده است که ادامه دادن را برای فرد سخت می‌کند.

زندگی ما پر از گم‌گشتگی است، ولی خلاف آنچه متفکران اخلاق سنتی یا معلمان دینی می‌اندیشند، گم‌گشتگی‌ها تهدیدی برای عاملیت اخلاقی نیستند. گم‌گشتگی‌ها تجربه‌هایی ناگزیر در زندگی انسانی هستند که از نظر اخلاقی و سیاسی معنادارند و ازقضا به ما کمک می‌کنند که خودمان را بهتر درک کنیم و «زندگی خوب را چنان بفهمیم که در آن گم‌گشتگی نیز جایی دارد».

تجربه گم‌گشتگی بر آگاهی و شناخت فرد تاثیر می‌گذارد و باعث می‌شود هم تواضع معرفتی پیدا کند (که چقدر چیزها هست که نمی‌دانم!) و هم بر فهم او از سازوکارهای ستم و جای او در این معادلات ناعادلانه اثر می‌گذارد (چرا اینگونه است درحالیکه می‌شد عادلانه‌تر باشد!)

البته تجربه گم‌گشتگی تجربه آسان و ارزانی نیست و بسته به شرایط روانی فرد و شرایط اجتماعی که فرد در آن زندگی می‌کند می‌تواند تحمل‌ناپذیر و کشنده یا ارزشمند و امیدآفرین باشد.

پاسخ روشن و قاطعی وجود ندارد و این بلاتکلیفی برای کسانیکه به پاسخ‌های روشن و صریح و صحیح خوکرده‌اند ناخوشایند است. در طرف مقابل اما قرار نیست بی‌اراده باشیم، بلکه قرار است برای تردید و پرسشگری جابازکنیم و جای کنش‌های محکم و انقلابی کنش‌هایی با قاطعیت کمتر، در جهتی انجام دهیم که خیال می‌کنیم باعث بهبود شرایط است.

برای نمونه گاهی اراده برای انجام کار درست و اخلاقی (مثلا در حوزه تبعیض جنسی یا کمک به افراد کم‌توان یا معتادان) پر از گم‌گشتگی است. کنشگران دربرابر پیچیدگی و درهم‌تنیدگی مسائل و قابل پیش‌بینی نبودن نتایج سپر می‌اندازند. واقعا پاسخ روشنی وجود ندارد. هاربین می‌گوید می‌توان اخلاقیات را در پاسخ‌های کمتر روشن و کمتر قاطع جست و ترویج کرد. درعین حال کمک کرد تا جامعه برای زندگی امیدوارانه برای افراد گم‌گشته مهیاتر و پذیراتر شود.

جوامعی که در آنها گم‌گشتگی بیشتر تحمل می‌شود، می‌تواند جوامعی باشد که با بهبودهای کوچک، مردد و ناقص، با فروتنی معرفتی و آمادگی دائمی برای اصلاح، به سمت کاهش تبعیض پیش می‌رود. در این جوامع تردید و ابهام جرم نیست. فروتنی معرفتیِ فضیلت است و انسان بیش از آنکه موجودی عاقل باشد موجودی در رابطه است.



🧷برای استدلال‌های مفصل‌ اینجا را ببینید:

Ami Harbin, Disorientation and Moral Life, Oxford University Press, 2016

@neocritic
12👍5
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
📚

گلی ترقی و تلاش برای بازگرداندن آقای الف از پاریس!


(مربوط به یکی از شب های بخارا است به همت علی دهباشی)

✔️ممنونم از آقای مهدیزاده که آن را با ما به اشتراک گذاشت

@neocritic
👍82🔥2🤯2🤡2🤔1
✍️
دنیای قشنگ کهنه

یکی از مشهورترین رمان‌های (پاد)آرمانشهری قرن بیستم، با نام دنیای قشنگ نو (Brave New World)، نوشته الدوس هاکسلی با شرح مفصلی از تولیدمثل مکانیکی در آرمانشهری در آینده آغاز می‌شود. چطور فرزندان انسان‌ را در تیراژ بالا و با ظاهر و ضریب‌هوشی معین در چند طبقه تولید کنیم و تعلیم دهیم تا برای تامین نیازهای بخش‌های گوناگون جامعه مناسب‌ باشند: آلفاها، بتاها، گاماها، دلتاها و اپسیلون‌ها.

انعکاس نادرست اظهارات اخیر خانم دکتر وحید دستجردی واکنش‌های زیادی برانگیخت که عمدتاً جنبه طنز داشت، خوشبختانه مشخص شد آنچه منتشر شده صحبت‌های خود ایشان نبوده، ولی مطالعه سخنان خودشان باعث نمی‌شود احساس بهتر و درک مثبت‌تری از برنامه‌های افزیش جمعیت پیدا کنیم.

متاسفانه نگاه ایشان هم مثل بسیاری از سیاستگذاران این حوزه بیشتر مکانیکی و سنت‌گرایانه است تا انسانی و متناسب با تغییرات جامعه. بی‌اختیار آدم را به یاد «کارخانه مرکزی تخم‌کشی لندن» در رمان هاکسلی می‌اندازد، با این تفاوت که روبه گذشته دارد نه آینده.

نگاهی که بالارفتن سن ازدواج را نمی‌پسندد، در تلاش برای تشویق ازدواج و فرزندآوری دانشجویی است و کاری ندارد به اینکه چرا ۷۷ درصد مردم تمایلی به فرزندآوری ندارند.

انگار برنامه‌ریزان اهمیت اندکی برای کیفیت زندگی والدین(به ویژه زنان) و کودکان قائلند. کمیت است که اهمیت دارد وگرنه کیست که نداند در فرهنگ مردسالار و بی‌پشتوانه ما زنی که در سن کم بچه‌دار شود عمدتا امکان تحصیل خوب و کسب تخصص را از دست خواهد داد و زوجی که در زمان دانشجویی ازدواج کنند و در خوابگاه بچه بیاورند افق‌های زیادی را برای خودشان و فرزندشان مسدود خواهند کرد.
دوران طلایی فرزندآوری دوران طلایی خیلی چیزهای دیگر هم هست و باید به انتخاب آدم‌ها احترام گذاشت و اگر قرار است کمکی وجود داشته باشد نه صرفا در خدمت افزایش عدد که باید همراه با احترام به رشد فردی افراد و متوجه بالا رفتن کیفیت زندگی والدین و فرزندانشان نیز باشد_کیفیت هم با قرعه‌کشی ماشین و دویست‌متر زمین تأمین نمی‌شود.

حتما هیچ اشکالی ندارد افرادی انتخاب کنند در سن کم ازدواج کنند و بچه‌دار شوند، ولی تشویق این سبک زندگی، در شرایط اقتصادی و اجتماعی امروز، که ۸۰ درصد راه‌یافتگان به رشته‌های خوب دانشگاهی عقبه تحصیلات خصوصی دارند و ساکن شهرهای بزرگ هستند، تداعی کننده نگاه طبقاتی است که انحصار همه چیزهای خوب و «باکیفیت»را برای آلفاها پذیرفته و قرار است با انواع محدودیت‌ها برای خدمات پیشگیری از بارداری و پایان‌دادن به بارداری‌های ناخواسته یا غربالگری تنها شمار نفوس طبقات کم‌اهمیت را بالا ببرند.

ضمن اینکه شاید بد نباشد گاهی به این فکر کنیم که نسبت روشن کاهش تعداد فرزندان با افزایش تحصیلات و رفاه اقتصادی خانواده‌ها به معنای رشد نحوی عقلانیت است که حقوق بیشتر و امکان‌های متنوعی را برای زنان و مردان و کودکان درنظر می‌گیرد و حتی نسبت به زمین و محدودیت منابع آن دغدغه دارد.

به گمانم حق یادگرفتن، تجربه کردن، مراقبت و توجه کافی داشتن، برخورداری از حداقل بهداشت، رفاه، شادی و آموزش مناسب در کودکی، حق داشتن والدین سالم و آگاه و بالغ و توانمند خیلی با این مدل برنامه‌ریزی‌های کمّی و عجولانه جور نیست.
گاهی می‌شود دغدغه‌های ملی را محترمانه‌تر طرح کرد و پی‌گرفت. می‌شود احساس مسئولیت و عقلانیتی که در تصمیم مادروپدرهایی وجود دارد که خود عمدتا قربانی انفجار جمعیت دهه ۶۰ بودند به‌رسمیت شناخت و از آن یاد گرفت.
شما که خودتان در آن شرایط نبوده‌اید و اغلب فرزندانتان هم جزو آلفاها بودند درک برابری از دشواری زندگی در غلغله نداشته‌اید.

ارسطو در کتاب سوم سیاست نوشت:

گاه نیز، وقتی جمعیت کاهش می‌یابد، قانون‌گذاران به فرزندان زنان شهروند که با بیگانگان ازدواج کرده‌اند نیز تابعیت می‌دهند.


حتی کهنه‌تر از ۲۴۰۰ سال قبل؟




🧷پ.ن: صحبت‌های خانم دکتر وحید دستجردی که بی‌شک از سر دلسوزی برای بحرانی ملی است اینجا بخوانید:
https://www.isna.ir/amp/1404022920759/

🧷پ.ن: نسخه صوتی باکیفیتی از رمان هاکسلی را اینجا بشنوید:

https://fidibo.com/book/144765-کتاب-صوتی-دنیای-قشنگ-نو


@neocritic
👍193
Forwarded from آکه‌دیا
سال‌ها پیش کتاب فیلسوف امریکایی را ترجمه کردم که شامل گفت‌وگوهایی بود که جوانا بُرّادوری در سال ۱۹۹۴ با ۹ تن از فیلسوفان مهم امریکا انجام داده بود: کواین، دیویدسن، رورتی، نوزیک، دانتو، کوون، پاتنم، کَوِل و مک‌اینتایر. موقع انتشار چاپ اول ترجمۀ فارسی سه نفر آخر هنوز زنده بودند. دیروز، آلسدر مک‌اینتایر، نفر آخر این جمع هم درگذشت. این متنی است که مصاحبه‌کننده، خانم بُرّادوری، برای معرفی مک‌اینتایر در این کتاب نوشته است:

⬅️ آلسدر مک‌اینتایر، معلق میان یادهای گذشته‌ای با ریشه‌های باستانی غرقه در ژرفای دنیای اسکاتلندیِ سنتِ سلتی از یک سو و چشم‌اندازِ فراگیرِ کثرت‌باوریِ آمریکایی از سوی دیگر، به بحث‌های امروزی در ساحت اخلاق غنایی بی‌نظیر بخشیده است. بحث او که با چابکیِ کاملاً تازه‌ای میان وجوه مختلف تاریخ‌گرایی در حرکت است به حد و مرزهای افق نگاه نوتوماس‌گرایانه (neo-Thomist) اشاره می‌کند و آن را نه نیازمند بازسازی اساسی، بلکه کاملاً برعکس، نقطۀ وصل به «اخلاق فضلیت‌نگر» می‌داند. تفکر این‌جهانی در راستای این مسیر تمام مرزهای یونان کلاسیک را درمی‌نوردد و به صورت‌بندی منظم و کامل خود در اندیشۀ ارسطو می‌رسد.

⬅️ مک‌اینتایر که زادۀ ۱۹۲۹ در گلاسکو اسکاتلند است، باید تا چهل‌سالگی، غوطه‌ور در دیگ جوشان آمریکا انتظار می‌کشید، تا پس از آن بتواند نظمی را بر کورۀ سنت‌هایی که او را شکل داده‌اند تحمیل کند. او به عنوان کلاسیستی که در مکتب فلسفۀ تحلیلی نیز تحصیل کرده است چهل سال نخست را می‌کوشید گرۀ کور این کلافی را که از در هم پیچیدن گرایش‌های مختلف فکری پدید آمده است بگشاید: گرایش‌های گوناگون از میراث لیبرالیستی آنگلوساکسن گرفته تا ایمان راسخ مارکسیستی و در نهایت، اعتقاد قوی مسیحی که انکار و سپس به صورت‌های متنوع احیا می‌شود. اثر او به نام مارکسیسم و مسیحیت (۱۹۸۲) روایتی از این جد و جهد است.

⬅️ مواجهه با فلسفۀ تحلیلی احتمالاً از جمله رویدادهایی است که کمترین نشانه را بر بدنۀ اندیشۀ مک‌اینتایر باقی گذاشته است. او منتقد محدودیت مضامین و درون‌مایه‌های فلسفۀ تحلیلی، تمرکز بر جزئیات منطقی، و مهمتر از همه دوگانه‌انگاری نظام‌مند میان روش و چشم‌انداز تاریخی در این سنت است، سنتی که انگلستان با فلسفۀ زبان معمولی -که جان آستین و لودویگ ویتگنشتاین پایه‌گذاری کردند و نویسندگان مکتب آکسفرد‌ـ‌کیمبریج ادامه دادند- در آن سهم داشت.

⬅️ دقیقاً از همین منظر است که برخورد با مارکسیسم نقطۀ تحولی اساسی می‌شود که فیلسوف اسکاتلندیِ یکه و تنها را در طول گذار خود از اروپا به آمریکا همراهی می‌کند. این مارکسیسم بود که یکی از اساسی‌ترین نگرانی‌های او را رفع کرد، نگرانی مربوط به آن نوع «فطری‌باوریی» که در جهان آنگلوساکسن به تفکر لیبرالیستی نسبت می‌دهند. برای مک‌اینتایر، لیبرالیسم از دریچۀ مارکسیسم و در قالب «هدف‌مندیِ ایدئولوژیک» خود نمایان می‌شود که مبتنی‌ است بر تضعیف جامعۀ سنتی و نتیجتاً بر گسسته شدنِ فزایندۀ پیوندهای انسانی در شبکۀ روابط فرهنگی و اجتماعی.

⬅️ از نگاه تاریخی به لیبرالیسم تا بازاندیشیِ جامعِ کلِ برنامۀ روشنگری فقط یک گام فاصله بود. مک‌اینتایر در ۱۹۶۶ و با تاریخ مختصر اخلاق این دورۀ فکری جدید را آغاز کرد و به دنبال آن اثری دربارۀ نظریۀ اخلاق به نام در پیِ فضیلت (۱۹۸۱) منتشر نمود که با استقبال و ستایش بین‌المللی قابل ملاحظه‌ای روبه‌رو شد.

⬅️ در دورۀ پساروشنگری، در مقابل جهان‌شمول‌انگاریِ پیش‌فرض‌های اخلاقی که نقطۀ اتکای عقل‌باوریِ روشنگری‌ است، مجموعۀ متکثری از آموزه‌ها شکوفا شد -از جمله آموزه‌های کانتی و فایده‌باورانه و قراردادگرایانه- که ورشکستگیِ اساسیِ اخلاق روشنگری (Aufklärung) را آشکار می‌کرد، شکستی که آثار خود را بعدها در استیصال قرن بیستم در دستیابی به هرگونه نظام اخلاقی نشان داد. روشنگری با نفی ریشه‌های تاریخی و پس‌زمینۀ اجتماعی اخلاق، باید بارِ پیش راندنِ فرهنگ غربی از مدرنیته به سوی نیچه را به دوش بکشد: یعنی به سوی طردِ نظام‌مندِ اخلاق که در نهایت نبوغ و پوچ‌گرایی تجلی می‌یابد.
2
Forwarded from آکه‌دیا
⬅️ اما دلایل این شکست فاجعه‌بارِ برنامۀ روشنگری کدام است؟ به عقیدۀ مک‌اینتایر این شکست را باید ناشی از بدفهمی‌ای دانست که مدت‌ها پیش از روشنگری، در فرهنگ اواخر رنسانس و باروک در مورد سنتِ «فضیلتِ» یونانی روی داد. منظور سنتی‌ است که در سدۀ پنجم پیش از میلاد در طی دورۀ گذار از کهن‌ترین صورت‌های جامعه به سوی دولتشهر آتنی شکل گرفت.

⬅️ این گذار، که پایه‌های اصلی خود را در سقراط و افلاطون و، مهمتر از همه، در ارسطو می‌یابد، اخلاق را در چارچوب پس‌زمینۀ تاریخی خاصی قرار می‌دهد، یعنی در عرف و جریانِ ارتباطیِ مختصِ جامعه‌ای خاص. فضیلت نه مقوله‌ای جهان‌شمول و فراتاریخی، بلکه ارزشی متکثر و مشترک است.

⬅️ بر اساس خط فکریِ کلاسیکی که مک‌اینتایر دنبال می‌کند، برداشت کثرت‌باورانه از مفهوم فضیلت دست کم بر طبق سه معنا تعریف می‌شود. نخست، فضیلت بازنمای ویژگی‌های ذهنی و شخصیتی‌ای‌ است که موفقیت مجموعه‌ای از فعالیت‌های نوعاً انسانی، نظیر هنر و علم و کشاورزی وابسته به آن است. دوم، بدون فضیلت فرد از دستیابی به یک زندگی «منظم» بازمی‌مانَد. و سوم، تنها به واسطۀ این الگوهای کمال اخلاقی‌ است که فرد می‌تواند در ارزش غایی، یعنی برساختن خیر عمومی، سهم داشته باشد.

⬅️ سنت فضیلت‌نگری که ارسطو در چارچوب سیاسی و متافیزیکیِ بی‌نظیری صورت‌بندی می‌کند و مک‌اینتایر در دو کتاب آخر خود، عدالتِ که؟ کدام عقلانیت؟ (۱۹۸۸) و سه خوانش رقیب از برابری اخلاقی: دایرةالمعارف، تبارشناسی و سنت (۱۹۹۰)، در اعماق آن کندوکاو می‌کند، به‌واسطۀ یاری و سهم قابل توجه ذهنی‌گراییِ آگوستینی پایدار مانده و در کار توماس آکویناس جریان یافته است.

⬅️ پاسخ به پرسش «نیچه یا ارسطو؟» که در پیِ فضیلت (۱۹۸۱) با آن پایان می‌یابد، اکنون بسیار روشن می‌نماید: ارسطو؛ البته به همراه فیلسوفِ خانه‌به‌دوشِ باستان و سنت‌توماس، دو چهرۀ نامنتظر دیگر نیز حضور دارند -استاد تاریخ‌گرایی مدیترانه‌ای، جامباتیستا ویکو و آخرین هوادار نوتاریخی‌گرایی آتلانتیک، ر. ج. کالینگوود.
👍63
✍️
من ضدحال هستم!


✔️ تابحال پیش‌آمده است که مثلاً به سفر گروهی رفته باشید و به جمع اعتراض کنید چرا مردها تمام مدت مشغول استراحت و بازی و تفریح هستند و زن‌ها دارند پذیرایی می‌کنند و به بچه‌ها می‌رسند؟ و حتی خود زن‌ها به شما گفته باشند ضدحال، اوقات مردها را تلخ نکن؟

✔️ پیش‌آمده در میهمانی‌ها به تقسیم‌کار نابرابر و نادیده گرفته شدن حق زن‌ها برای معاشرت اعتراض کرده باشید؟ شده اعتراض کنید چرا زن‌ها باید حرف‌هایشان را پای سینک ظرفشویی بزنند و مردها روی مبل؟ مردها دلخور شده باشند و زن‌ها به شما گفته باشند ضدحال مهمانی را خراب نکن خودمان راحت‌تریم؟

✔️ پیش آمده وزیر و وکیل و متخصصی و حتی راننده‌ای را چون زن است تحقیر کنند و شما اعتراض کرده باشید؟ به شما گفته باشند بی‌جنبه ضدحال؟

✔️ پیش آمده به هم‌کلاس، استاد یا همکاری که از شوخی‌ها یا کنایه‌های جنسی/ قومی استفاده می‌کند اعتراض کنید؟ و به شما گفته باشند ضدحال؟

✔️ شده بعد از خطابۀ غرای مدیر در جلسه اولیا و مربیان مدرسه دخترتان اعتراض کرده باشید که «مگر تمام آموزش مدارس پسرانه حول پدر خوب بودن می‌چرخد که مدام تکرار می‌کنید می‌خواهیم مادران خوبی برای آینده را تربیت کنیم»؟ و باقی مادرها به شما گفته باشند اوه! باز هم این مامانِ ضدحال؟

✔️ آیا شده به جُک‌های جنسی/ قومی نخندیده باشید در حالیکه جمع از خنده ریسه رفته‌اند؟ یا به ناسزا به بستگان زن افراد در کلام روزمره اعتراض کرده باشید؟ یا نقدی بر یکی از ده‌ها فیلم کمدی پرفروشی نوشته باشید که دوگانه زنیکه سلیطه/ بانوی زیبای پولدار احمق را تکرار می‌کند؟ و شنیده باشید امان از زن‌های محتاج توجه و ضدحال!

...

اگر چنین تجربه‌هایی دارید باید بدانید که تنها نیستید. لقبی دارید، درباره شما کتاب نوشته‌اند و آن را به خودتان تقدیم کرده‌اند: به فمینیست‌های ضدحال!

سارا احمد، متفکر فمینیست پاکستانی_بریتانیایی_استرالیایی کتابی دارد با نام دستنامه فمینیست ضدحال.

او از ما دعوت می‌کند به چیزهایی که در جمع با آن‌ها «حال می‌کنیم» عمیق‌تر فکر کنیم؛ چون حال‌کردن بیش از آنکه پدیده‌ای فردی باشد فرهنگی و اجتماعی است. اینکه برخی خوشی‌ها ما را ناراحت می‌کند نه تنها چیز بدی نیست، بلکه به این معناست که دربرابر چیزهایی که قرار است به عنوان خوشی به ما تحمیل شود حساسیت پیدا کرده‌ایم. انگار کشف کرده‌ایم که «حال کردن» خیلی وقت‌ها چیزی است متعلق به گروهی از مردان و پر است از دادن احساس حقارت و شرم به دیگران.


از فرهنگ‌های دیگر خبر ندارم، ولی در فرهنگ خود ما «حال کردن» در موارد زیادی با تحقیر دیگران همراه است. هم در رفتار و هم در کلام.

〰️ مثلا حال کردن در مهمانی و سفر همراه است با لم دادن و قلیان کشیدن و از سیاست یا فوتبال گفتن مردها و بهرمندی از خدمات همراهان دیگر که یک‌ دم نیاسودنده‌اند و نادیده گرفتن حق آن‌ها برای استراحت/تفریح/ معاشرت.

〰️ حال کردن همراه است با تحقیر بدن، بدن معلول، بدن هم‌جنس‌خواه، بدن زن که در راس همه آن‌هاست: اندازه اندام زنان، زن جوان، زن پیر، زن تیره، زن روشن، زن مطیع، زن سرکش...

〰️ همراه است با استفاده از ادبیات تجاوز به زنان چه در شب‌نشینی و چه در دعوا.


سارا احمد می‌گوید باید این حال را گرفت! اتفاقاً فمینیست ضدحال نقش مثبت ماجراست که با نظم موجود کنار نمی‌آید. با دستورالعمل خوشی و شادی مشکل دارد و اجازه نمی‌دهد دورهمی‌های خانوادگی، کلاس‌های درس، جلسات کاری و حتی جلسات اولیا و مربیان خوش و خرم پیش برود! فمینیست ضدحال نه عقده‌ای است، نه بی‌ظرفیت، نه فاقد حس طنز و توان معاشرت. این عادت قدرتهاست که «وقتی کسی به مشکلی اشاره کند خود او را به عنوان مشکل معرفی کنند». فمینیست ضدحال این بازی را بلد است و سخن گفتن علیه نژادپرستی و جنس‌پرستی را برای خودش نوعی تعهد اخلاقی می‌داند: «من ضد حال هستم و مشکلی ندارم اگر به من بگویید زن تلخ و افسرده‌ای که موجود غیرقابل تحملی است در مقایسه با زن‌های شاد دوروبرتان که به خوشمزگی‌های جنسی و نژادی شما می‌خندند و از سوءاستفاده لذت می‌برند».
به عقیده سارا احمد نمی‌شود و نباید از فرودستان خواست آرام و مودب و بخشنده باشند تا در جمع باحال‌ها پذیرفته شوند.


ضدحال بودن کنشی اخلاقی در زندگی روزمره است. یعنی استقبال از ناراحتی و اهمیت ندادن به برچسب‌ها و طردها برای برملاکردن مشکلات فرهنگی و رفتن به سوی جهانی عادلانه‌تر. ضدحال‌زن دارد «نکته‌ای» را درباره نظم و ساختار قدرت در جهان مطرح می‌کند. درباره کلیشه‌های فرهنگی که جاافتاده و نامرئی شده‌اند، اما به باورهای تبعیض‌آمیز ما شکل داده‌اند.
ضدحال‌زن نکته‌سنج، باهوش، خلاق و بااخلاق است.



🧷 برای مطالعه بیشتر نگاه کنید به:

📚Ahmed, Sara. The Feminist Killjoy Handbook. London: Allen Lane, 2023.

#سارا_احمد
@neocritic
👍4211🔥4👎1🕊1
📚
«مرد می‌تواند عقاید عمومی را به چالش بطلبد؛ زن باید از آنها پیروی کند»*

دانش ما درباره این مسئله ابتدایی که میان زن و مرد در همین وضعیت کنونی، چه تفاوت‌هایی وجود دارد، بسیار سطحی و ناقص است، تا چه‌رسد به این مسئله که چنین تفاوت‌هایی چگونه پدید آمده‌اند... این مسئله‌ای است که دربارۀ آن چیزی نخواهیم دانست، مگر اینکه خود زنان، یعنی تنها کسانی که می‌توانند این ویژگی‌ها را واقعاً بشناسند، در این زمینه پژوهش آغاز کنند؛ و چنانکه می‌دانیم زنان تاکنون در این مسئله بسیار کم سخن گفته‌اند و همان اندک نیز اغلب برای خوشایند دیگران و خالی از صداقت بوده است...مردان بسیار اندکی در اینجا و آنجا می‌توان یافت که حتی درباره شخصیت زنان خانواده خودشناختی نسبتاً خوب داشته باشند. منظور من شناخت قابلیت‌های آنها نیست، چرا که هیچ کس در این زمینه چیزی نمی‌داند؛ و حتی خود زنان نیز قابلیت‌های خود را نمی‌شناسند، زیرا هیچگاه امکان بروز نیافته اند. منظور من شناخت افکار و احساسات واقعاً موجود آنهاست. بسیارند مردانی که گمان می‌کنند زنان را کاملاً می‌شناسند، زیرا با چندتایی از آنها، و شاید هم با چندین تن از آنها روابط عاشقانه داشته‌اند... تعداد کسانی که در این زمینه از چنین افرادی ناآگاه‌ترند بسیار اندک است، زیرا این بعد از چشم کمتر کسی پنهان می‌ماند.

مناسب‌ترین موردی که یک مرد می‌تواند برای شناخت زنان در نظر بگیرد همسر خود اوست؛ زیرا فرصت مطالعه درباره او بسیار بیشتر است و موارد سازگاری و همدلی کامل نیز چندان نادر نیست و به عقیده من، همه دانش قابل قبول ما درباره زنان از همین منبع فراهم آمده است. اما با چنین شیوه مطالعه‌ای غالب مردان صرفاً امکان بررسی یک مورد را دارند؛ و از همین رو، می‌توان با توجه به نظراتی که یک مرد درباره زنان اظهار می‌کند تا حد زیادی به ویژگی‌های همسرش پی برد. و چنین مطالعه‌ای حتی در حد مطالعه یک مورد مشخص نیز نتیجه‌ای دربرندارد، مگر اینکه زن از شخصیتی قابل مطالعه بهره مند باشد و مرد نیز دو ویژگی مهم داشته باشد نخست اینکه داوری بصیر و توانا باشد؛ دوم اینکه شخصیتی دلسوز و مهربان داشته باشد و با همسرش چنان سازگار شده باشد که بتواند ذهنش را بخواند و نیز شخصیتش چنان باشد که همسرش از بروز منویات خود در نزد او خجل نشود. به عقیده من تحقق چنین شرایطی بسیار دشوار و حتی ناممکن است..‌ حتی اگر میان زن و مرد محبتی واقعی وجود داشته باشد باز هم سلطه یکی و انقیاد دیگری موجب می شود که میان آنها اعتماد کامل پدید نیاید. شاید هیچ چیز به عمد از دیگری دریغ نشود، اما بسیاری چیزها نادیده باقی می‌ماند...

حقیقت این است که اگر ما در مقام نگهداری و مراقبت از کسی باشیم، بسیار بعید است بتوانیم با او رابطه‌ای کاملاً صادقانه و شفاف برقرار کنیم. چنین فردی از آنجا که می‌ترسد مبادا در نظر یا احساسات حامی خود شأن و منزلت خود را از دست بدهد، حتی اگر شخصیت مستحکمی نیز داشته باشد، باز هم ناخودآگاه می‌کوشد بهترین بعد وجودی خود یا بعدی را که تصور می‌کند خوشایند حامی‌اش است به او نشان دهد... زن نه تنها تحت سیطرۀ مرد است، بلکه چنان تربیت شده که وظیفه خود می‌داند آنچه را خلاف آسایش و لذت مرد است دریابد و اجازه ندهد از او به مرد چیزی برسد که مخالف میلش باشد. همه این مسائل موجب می‌شوند که شناخت یک مرد حتی از تنها زنی که فرصت مطالعه شخصیتش را داشته است از کمال و جامعیت بسیار به دور باشد. حال اگر این نکته را نیز در نظر بگیریم که شناخت یک زن لزوماً به معنای شناخت زنان دیگر نیست و حتی اگر مردی چندین زن از یک طبقه و یا یک کشور را بشناسد نمی‌تواند شناخت خود را به زنان طبقات و کشورهای دیگر تعمیم دهد و حتی اگر هم بتواند چنین کند باز هم زنان یک دوره تاریخی را شناخته است، می‌توانیم با اطمینان نتیجه بگیریم که شناخت مردان از زنان حتی در حوزه آنچه زنان بوده‌اند و هستند، و نه در حوزه بسیار فراخ‌تر آنچه می‌توانند باشند، بسیار ناقص و سطحی است و همیشه هم چنین خواهد بود مگر اینکه زنان خود بگویند آنچه را که باید بگویند... اما هم اکنون نیز بسیار اندک‌اند زنانی که جرئت می‌کنند سخنانی بگویند که ناخوشایند مردان است... «مرد می‌تواند عقاید عمومی را به چالش بطلبد؛ زن باید از آنها پیروی کند».

بخش اعظم آنچه زنان درباره زنان می‌نویسند چیزی نیست جز مجیز مردان را گفتن. زنان مجرد چنان می‌نویسند که گویی هدفشان فقط یافتن شوهری مناسب است. بسیاری از زنان مجرد و متاهل در برده‌صفتی چنان به افراط می‌گرایند که هیچ مردی، مگر بی‌فرهنگ‌ترین آنها خواهان آن نیست و در نظرش خوشایند نمی‌نماید.



* مادام دوستال

از:

جان استوارت میل، 1390، انقیاد زنان، ترجمه علاءالدین طباطبایی، انتشارات هرمس، صفحات 35-37


#کتاب‌های_کلاسیک_مطالعات_زنان
#لقمه_کتاب

@neocritic
👍133
✍️
مَردَردی


عصر چهارشنبه باشد و با سردرد از سرکار آمده باشم و توی تاکسی کانال را به روز کرده باشم و دوباره برخیزم به نوشتن؟!
فقط مصاحبه خانم بهروزآذر(معاون زنان رییس جمهور) ممکن بود چنین انرژی‌ای در من ایجاد کند. مصاحبه درباره سرنوشت لایحۀ هرچیز که اسمش است، برای پیشگیری از خشونت علیه زنان.
لایحه‌ای که قرار است «اتفاقی» باشد در حمایت از زنان، بعد از چهل و چندسال همیشه همه‌جا بودن و بخشیدن و نصیبی نبردن.
و گویا یکی از منتقدان جدی بندهایی از لایحه یکی از نمایندگان زن مجلس است!


زن فیلسوف جوان استرالیایی به‌نام کیت مان کتابی دارد با عنوان آرام دختر: منطق زن‌ستیزی که در آن میان جنس‌پرستی و زن‌ستیزی/زن‌بیزاری تفاوت قائل می‌شود. او می‌گوید جنس‌پرستی یا همان سکسیزم نظریه‌ای است که تبعیض جنسی را توجیه می‌کند، اما زن‌ستیزی ابزار اجرایی این تبعیض است.
زن‌ستیزی صرفاً یک حس فردی نیست، بلکه ساختاری اجتماعی است که نقش اصلی آن حراست و پاسداری عملی از نظریه مردسالاری از طریق تنبیه و مهار زنان نافرمان است.

همه ما نمونه‌هایی از زنانِ مردانه یا زنانی که طرفدار نظم‌های مردسالار هستند دیده‌ایم. همان زنانی که باعث می‌شوند مثلا رئیس شما به شما بگوید «ایشون که هم‌جنس خودتونه...یکی از هم‌جنس‌های خودتون درمورد حجاب مخاطبان سخنرانی به حراست گزارش داده وگرنه تو نشست شما که هیچ مردی هم نبود»!

در متن استوارت میل (پست قبلی) اشاره‌ای وجود داشت؛ به زن‌هایی که از مردها سبقت می‌گیرند در دفاع از قوانین و هنجارهای مردسالارانه و نه تنها تمکین می‌کنند که مشارکت فعالی در کنترل و سرزنش سایر زنان دارند. هم دوبوار درباره این زنان نوشته و هم بل هوکس. درباره زن‌ستیری درونی‌شده. این افراد زن هستند اما «پلیس نظم مردسالارند».

به عقیده مان زن‌ستیزی ساختاری که این زنان هم جزو سربازان آن هستند واکنشی است به زنان زیادی! زیادی صدا دار، زیادی مطالبه‌گر، زیادی توانا، زیادی هنرمند، زیادی آگاه که باید سرجایشان بنشینند. زیادی‌ها باید حد خودشان را بشناسند و سعی کنند «منطقی» با قضایا برخورد کنند. باید سلیطه و مردستیز نباشند.

مان اصطلاح جالبی ساخته: Himpathy

که به نظرم «مردَردی» می‌تواند معادل خوبی برای آن باشد. منظور هم‌دردی با آن مردی است که ظلم کرده و خشونت‌ورزید، تعرض کرده، کتک زده، تجاوز کرده، اسید پاشیده، زن‌کشته، ولی مطمئن است از اجرای عدالت جان به درخواهد برد. چون قانونگذار گذشتی ناعادلانه درباره او به خرج داده و حتی با او همدردی (زیاد است بگویم همدستی؟) می‌کند.

همدردی با متجاوز، نه قربانی که خیلی اوقات از سوی زنان هم تکرار می‌شود، دقیقاً به‌خاطر همان زن‌ستیزی درونی‌شده است، که از زبان زنان به زنانی که اعتراض دارند، خواهان عدالتند و می‌خواهند صدای مستقل داشته باشند حمله می‌کند.
مان تاکید می‌کند این بازتولید درونی خشونت علیه زنان، یکی از پیچیده‌ترین ابزارهای بقای مردسالاری است.



📚مشخصات کتاب کیت مان:

Kate Manne, Down Girl: The Logic of Misogyny, New York, NY: Oxford University Press, 2017

🧷مصاحبه خانم بهروز آذر



@neocritic
👍253🔥1
✍️
نشانگان ساندویچ

شما ساندویچ‌ساز دارید؟ معمولاً خانواده‌های بچه‌دار یکی دارند تا با آن برای بچه‌ها اسنک درست کنند. هرچیزی که بچه‌ها دوست دارند بین دوتا نان تُست می‌گذارند و درِ دستگاه را می‌بندند. بعد از چند دقیقه گرما و فشارِ دستگاه دوتا اسنک مثلث‌شکل تحویل می‌دهد.

ناغافل چرا ساندویچ؟ چون شنیدم یکی از دوستانم با دو فرزند کودک و نوجوان بتازگی از همسرش جدا شده است.
چه ربطی به ساندویچ دارد؟
عرض می‌کنم.

به «نشانگان (سندرم) ساندویچ» مربوط است. منتهی نه لقمه‌های لواشی که ما در بچگی می‌بردیم مدرسه، بلکه همین ساندویچ‌هایی که توی دستگاه زیر فشار و گرما پِرِس(چلانده) می‌شوند.

نسل ساندویچ/نشانگان ساندویچ را مددکاری اجتماعی نام‌گذاری کرده. خانم دوروتی میلر. این اصطلاح به شرایطی بین ۴۰ تا ۶۰ سالگی انسان‌ها اشاره دارد که در آن افراد (بویژه زنان) میانسال باید فرزندان کودک و نوجوان خود را مدیریت کنند و هم‌زمان به والدین سالمندشان برسند. درعین حال در سنی هستند که پیچیدگی‌های شغلی‌شان در اوج خودش است و باید برای بقا و ارتقاء تلاش کنند.

جایی خواندم تا قبل از کشف ماجرای این ساندویچ، ازپادرآمدگی زن‌ها در این شرایط را می‌گذاشتند پای هورمون‌ها و پیشاماهینگی و مأیوس شدن و یائسگی. درحالیکه شرایط ساندویچی بیش از هر چیز بر سلامت جسم و روان، شرایط شغلی و نداشتن زمان برای خودمراقبتی زنان تاثیر می‌گذارد.
فشار برای مردان عمدتاً اقتصادی است.

البته کاملاً بی‌ارتباط با هورمون‌ها هم نیست، منتهی نه آن‌طور که تصور می‌شود، بلکه بیشتر به این دلیل که سطح هورمون‌های جنسی پایین آمده و زن‌ها بین دو سطح درحال داغ‌‌شدن ساندویچ‌ساز، درحالیکه توانسته‌اند از الزامات هورمونی عشق و مراقبت و زادن و پروردن فاصله بگیرند، و بیش از هر زمان دیگر ضرورت داشتن شغل و حرفه و استقلال اقتصادی را درک کرده‌اند، برایشان سوال شده که چرا به قول کیت مان به جای اینکه انسان باشنده (human being) باشند همیشه انسان بخشنده (human giving) بمانند؟

(خبر خوب: یکی از دوستانمان اینجا دارد کتاب کیت مان را ترجمه می‌کند)

با بالارفتن سن ازدواج و فرزندآوری آدم‌ها و بویژه زنان بیشتری درگیر شرایط ساندویچی می‌‌شوند و ...
خب طبعاً من که نمی‌توانم برای جامعه خودمان، از توصیه‌های خانم میلر درباره ضرورت انواع مراقبت‌‌ها و حمایت‌های دولتی و اجتماعی داد سخن بدهم. تنها چیزی که می‌توان گفت این است که آقایان و بویژه خانم‌های میان‌سال عزیز مراقب خودتان باشید، آمادگی مالی و جانی کسب کنید و همدیگر را درک کنید.

✔️ امروز اصطلاح نشانگان(سندرم) ساندویچ/ وضعیت ساندویچ/ اثر ساندویچ/ نسل ساندویچ در حوزه‌های مختلف از جمله مدیریت کاربرد یافته و سال ۲۰۰۶ به فرهنگ لغات میریام وبستر اضافه شده است.

🧷 دولتمردان و دولت‌زنان عزیز اگر دوست داشتید توصیه‌های میلر را بخوانید:

Miller, D. (1981). "The 'Sandwich' Generation: Adult Children of the Aging." Social Work 26:419–423.




@neocritic
👍184🔥3
۴ آبان ۱۳۱۶ _ ۱۱ خرداد ۱۴۰۴
"مهین زرین‌پنجه"
موسیقی‌دان و آهنگساز

@mosighi_andishe
8