منتظر که گناه نمی‌کند!
9.92K subscribers
2.46K photos
459 videos
13 files
1.51K links
کانال تخصصی نجات از گناه

وقایع و تحولاتی که بعد از ترک گناه برای شما اتفاق افتاده، و همچنین تجربیات موفق ترک گناه خود را برای ما ارسال کنید
ارسال به👇
🗣 @nejatazgonahadmin
Download Telegram
#گاهی_یک_تلنگر_کافیست

سلام
ساکن #افغانستان هستم...

✍️به یاد دارم از بچگی #دین دوست بودم، از طرفی محیط خانواده و عقاید آنها روی انسان خیلی تأثیر میگذاره.
در خانواد‌ه ما اکثریت دین باور بودند، مخصوصا پدرم که سخت باورمند #خدا و #ائمه بود.
وضع و بحران کشوری، مشکلات و عوامل گوناگون دیگر ، خیلی وقت ها مرا متنفر و خسته از زندگی میکرد. دوران مدرسه هم هر روز با #انفجار و حملات هراس افگنانه‌ همراه بود و ترس حاصل از این حملات ما را شبیه به ماشین هایی کرده بود!
وقتی به سنین چهارده و پانزده رسیدم؛ از دین دوری میکردم، سوالهای عجیبی در ذهنم بود، اما من همیشه سرکوب شان میکردم. خیلی وقت هجوم این سوالات در دلم خدا ، #پیامبر و #معصومین را نفی میکرد و وجود این ها را #دروغ می پنداشتم!
تا اینکه شانزده سالم شد و بدترین حادثه‌ی زندگی ام اتفاق افتاد!
#پدرم که تا حال به مثلش مهربان ندیده ام، با یک ماشین #تصادف کرد که سر نشینانش چهار جوان مست و لاینهوش بودند! با از دست دادن پدر و #مرگ نا بهنگامش، زندگی را #نفرین میکردم، و به همه چیز اطرافم بد بین شده بودم ، بد خلقی را به اوجش رسانده بودم. ‌در اوج نوجوانی که نوازشگر میخواستم، زندگی ام خالی از نوازش های پدر شد. انگار دیوار ها رویم فرو ریخته بودند. تنها کسیکه دلم را به زندگی گرم میکرد مادر بود، فداکار ترین فرد دنیایم.
زنی که در بدترین شرایط ممکن به بهترین وجه شاکر و سپاسگزار خدا بود، حتی وقتی خبر داشتن تومور را دریافت کرد، از #شکر نمودن دست نکشید.
آره مادرم تومور داشت! دکتران کشورم از معالجه اش عاجز بودند، مشکلات اقتصادی که دامنگیر ما شده بود، مانع از تداوی و بردنش به خارج از کشور میشد!
در بدترین حالت ممکن بسر میبردم حس میکردم خداوند این همه مشکلات را فقط برای من و فامیلم آورده، از زندگی خسته و بیزار بودم!!
اکثر شب ها #گریه میکردم در دلم با خدا می جنگیدم و او را مقصر این همه میدانستم، حتی وقتی اسمی از #امام_زمان (ع) برده میشد، برایم بی معنی میبود و میگفتم: امام زمان فقط مال آدم های #ثروتمند و آدم های با قدرت است، که ما بدردش نمیخوریم!!
عقایدم داشت نابود میشد، سؤالهای که تا آن زمان سرکوب شان کرده بودم از یکسو‌، مشکلات، #مرگ_پدر و #بیماری_مادر از سوی دیگر ، همه‌ی شان قمسی تأثیر گذاشته بودند که داشتم لاییک و بی باور به همه‌ی باور ها میشدم.
از وضع خودم راضی نبودم، به طور ناخودآگاه احساس ضعف و ناتوانی مرا بسوی خدا میکشید، دعا میکردم تا این وضع خاتمه یابد و مادرم هم شفا یاب شود.
تا اینکه به اصرارِ یکی از هم کلاسی های مدرسه ام خواستم وارد یکی از حوزات علمیه شوم و علم دین بیاموزم. اما در منظرم آموختن علم دین و محجبه شدن خیلی سخت و عقب افتاده میآمد،برای همین حتی یکروز هم دوام نیاوردم و ادامه ندادم! تا اینکه مدرسه را به پایان رسانیدم. همزمان با سپری نمودن آزمون کنکور یکبار دیگر با تشویق فامیل و دوستم وارد حوزه شدم و بدنبال سؤال های که ذهنم را آزار میدادند گشتم. هنوز یکماه از ورودم به حوزه نگذشته بود که بطور باور نکردنی چادری شدم و به شدت محجبه. عقاید و باور هایم پرورش یافتند و پاسخ اکثریت سؤالهایم را دریافت کردم.
دانشگاه در یکی از استان های دور و نا امن قبول شدم ، اما بدلیل نا امنی ادامه ندادم و برایم اصلا مهم نبود، چون دلم میخواست علم دین را ادامه دهم.
مشکلات مان هم کم‌کم حل میشد خواهر و برادرام روی پای خود ایستادند.
مادرم را برای معالجه به یکی از کشور های همسایه بردیم و بعد از سپری نمودن دو عمل سخت و دشوار به گونه‌ی معجزه انگیزی بهبود یافت که حتی دیگر اثری از تومور نبود!! باورم شد که خدا دستم را گرفته و به ناله هایم لبیک گفته و به نا امیدی هایم رنگ امید داده.
از ورودم به حوزه یک سال و نیم میگذشت همه چیز خوب پیش میرفت، تا اینکه گرایش عجیبی به #مهدویت پیدا نمودم. سخنرانی های استاد #رائفی_پور تأثیر عمیقی روی من گذاشت و در پی شناخت امام زمان شدم.
نزد #خدا و #امام_زمان (عج) دعا میکردم تا کمکم کنند دستم را بگیرند و راهی نشانم دهند. بعد از مدت کوتاهی با یکی از اساتید برجسته‌ی مهدویت آشنا شدم که کم از معجزه نبود و همین طور شامل کلاس مهدویت و پژوهش.
با رهنمایی های ایشان توانستم راه رسیدن به مولا را خوب تر و روشن تر بیابم و ببینم.
اینک چند ماهی از آشنایی دوباره ام با امام زمان نمیگذرد، اما سایه اش را منحیث مولا و پدر بالای سرم حس میکنم و میدانم که دستانم را گرفت و نگذاشت دخترش یکبار دیگر غرق در بدی شود.

کانال نجات از گناه
@nejatazgonah
#گاهی_یک_تلنگر_کافیست

بسم الله الرحمن الرحیم

✍️ 22سالمه. پونزده ساله بودم که عقد کردم قبلش کمی مقید بودم به #حجاب و #نماز وغیره.. اما بعدش تحت تاثیر جو خانواده همسرم و خودش کم کم همه چی ترک شد و راه گناهای دیگه برام باز شد

گناها بیشتر، من از خدا دورتر...
منی که قبلا تو عالم بچگی پشت پنجره روبه آسمون، مینشستم مثل یه رفیق باهاش حرف میزدم و گریه میکردم

و همچنین بخاطر تقدیر ناخواسته از خدا دلچرکین شدم.. و روز به روز تو #گناه فرو رفتم
برای رفع یک مشکلی نذر کردم #نماز بخونم.. بعد از کلی زمان که برآورده شد هی امروز و فردا میکردم، هر کاری میکردم نمیتونستم پاشم بخونم..
تا اینکه یادمه 18ساله بودم وبا #بچه ی8ماهه ام که خوابیده بود، تو خونه تنها بودیم ... #محرم بود
🔸 اتفاقی تلویزیون رو روشن کردم و دیدم #مراسم_شیر_خوارگانه ...
اصلا تاب نمیوردم وقتی روضه میخوند، موقع لالایی خوندنش.. ، همش به بچه م نگاه میکردم و دلم می‌سوخت حس میکردم بچه من بوده که اینطور کشتنش... خودمو میذاشتم جای حضرت رباب...میفهمیدم شرمندگی از یه شیر خواره یعنی چی..

💢جگرم آتیش می گرفت مثل کسی که بچه ش مرده هق هق میکردم.. قلبم درد گرفته بود همش تیر میکشید از غصه حضرت #علی_اصغر

⭕️ای خدا مگه من میتونم با این کلمه های خشک حال اون روزم رو وصف کنم!؟؟

دست رو قلبم می‌گذاشتم و فشار میدادم از شدت درد!! نفسم تنگ میشد... حالی که نه من هرگز میتونم توصیفش کنم.. و نه هرگز تا حالا تجربه ش کردم...
روز بعدش بی مقدمه پاشدم وضو گرفتم رفتم سر نماز.. باورم نمی شد! یهویی چی شد؟! من که تا دیروز هر چی سعی میکردم نمیتونستم!؟؟
چند روزی تو فکر بودم.. تا اینکه فهمیدم...این #هدیه بخاطر #گریه بر #مصائب_اباعبدالله بوده، یه #حدیث هم دیدم تقریبا با این مضمون که اگه خدا خیر کسی رو بخواد گریه بر #امام_حسین (ع) و محبتش رو به دلش میندازه.. که دیگه کاملا مطمئن شدم.

از وقتی #نماز خوندم کم کم متوجه گناهم شدم.. دونه دونه.. میذاشتمشون کنار.. هر کدوم که ترک میشد، توجهم به بعدی جلب میشد

انگار #خدا نقاط ضعفم رو میذاشت جلو چشام تا برطرف کنم..تا رسیدم به جایی که با امام زمان (عج )آشنا شدم
همش دوست داشتم رد آقا رو بگیرم

هرچند #گناه فاصله میندازه بین من و یاد آقا
قبول دارم غرق گناهم ولی چاره چیه؟جز آقا کی رو دارم که دستمو بگیره؟

واقعا نماز آدم رو نجات میده اونم قدم ب قدم
2سال پیش هم تو شبهای قدر بدون اینکه
خودم بفهمم خدا منو بخشیده بود! اونم توبه حقیقی..
خودم بعد یکی دو هفته از حالات و روحیاتم متوجه شدم خدا عمیقا منو بخشیده و بر روی گذشته پر از گناهم خط کشیده

الحمدلله یه سری ها رو با چله و تصمیمات قاطع علاوه بر سختی هاش کنار گذاشتم.. الانم تمرکز کردم روی یکیش. همش شکست میخورم! اما به خودم میگم امیدی هست.. خدا هست.. باز زمین خوردی!؟ خب باشه بلند شو..

و اینکه.....
شاید این آرزوم واسه خیلی ها خنده دار باشه.. ولی میگم.. آرزوی #شهادت بر ما عیب نیست! ما مجبوریم اینجور چیزا رو قورت بدیم جرات نمی کنیم مثل آقایون مطرح کنیم

حول وحوش یه سال که دلم میخواد #شهید بشم برای #امام_زمانم
شهادت که فقط مال مرد ها نیست...
فکر اینکه همینجوری و تو پیری بمیرم اذیتم میکنه..
از خدا میخوام شهادتی نصیبم کنه که لبخند رضایت امام زمان همراهش باشه.. مزه اش به اینکه جوونیتو به حضرت هدیه کنی...

با وجود گناهام و خانم بودنم کمی بعیده.. ولی شدنیه انشاءالله
به ذهنم رسیده تا رضایت همسر و والدینم رو جلب کنم...
تا تو چشم خدا و حضرت باشم شاید قبولم کنن..
چند وقت پیش مهریه ام که250تا سکه بود رو به همسرم بخشیدم...کاری که قبلا اصلا نمیتونستم انجامش بدم..
انشاءالله بتونم خودم اخلاقم رو کامل درست کنم..
ببخشید طولانی شد
و در اخر برای آرزومندان شهادت دعا کنیدلطفا.
التماس دعای شهادت...


کانال نجات از گناه
@nejatazgonah
#گاهی_یک_تلنگر_کافیست

سلام
من دختری هستم 25ساله

🔸تو سن 16سالگی دوست پسر داشتم خیلی هم #بدحجاب بودم
لذت هم میبردم از کاری که دارم انجام میدم
ما خانواده خیلی راحتی هستیم دوست پسر داشتن و این ها خیلی هم #گناه بزرگی نیست تو خانوادمون
تو عروسی ها میرقصیدم جلوی پسرها و مردهای فامیل
این هم اصلا چیزی نبود تو فرهنگ خانوادگیمون...
با دوست پسرم خیلی راحت بودم..
اون دوست پسرم کات کرد با پسربدی دوست شدم همینطور تا 20سالگی ادامه داشت
4سال شب و روز با این پسر اون پسر حرف زدم دل بستم عاشق شدم شکسته شدم

🔹یه شب دیگه حالم از خودم بهم خورد😔
واقعا روحم مچاله شده بود
حس دستمال کاغذی بودن بهم دست داد حس انزجار از خودم
اونشب حس کردم دارم میمیرم
انگار آخرین شب زندگیم بود خیلی دلم شکسته بود خیلی #گریه کردم
یادم رفته بود قبله کدوم طرفه 😔

رفتم دست صورتم و بشورم وضو گرفتم و #قرآن و برداشتم و باز کردم سوره زمر اومد
💎آیا خدا برای بنده اش کافی نیست؟
افتادم به #سجده و زار زدم زجه زدم آب رو آتیش بود
اون کلمه ورق زندگی من و برگردوند
گمشدم و پیدا کرده بودم
رو در و دیوار نوشتم آیا #خدا برای بنده اش کافی نیست؟

🔸از فردای اون روز جواب هیچ پسری و ندادم #توبه کردم
تو عروسی ها شرکت میکردم همه میگفتن بلند شو برقص حالم واقعا از خودم بهم میخورد که یه رقاصه بودم برای مردهای فامیل
قبلا انگار چشمام بسته بود واقعا نمیفهمیدم چیکار دارم میکنم
کم کم عروسی رفتن هام و کم کردم و الان اصلا شرکت نمیکنم
روزهای اول با تمسخر فامیل بود الان کاری به کارم ندارن

🔹اول غرق تو آیه قرآن بودم
یکم گذشت با استاد #رائفی_پور آشنا شدم با استاد #پناهیان آشنا شدم
بعد از اون لبخند #امام_زمان برام مطرح بود
موهام خیلی بلند بود و همیشه از روسریم بیرون بود این و یه امتیاز میدونستم
از موهامم بدم اومده بود موهام و از ته زدم
فقط لبخند رضایت امام زمان برام مهم بود
الان هم 5سال از اون روز گذشته و من پشیمونم از اینکه چرا انقدر دیر برگشتم
تهوعی باید تا تحولی شاید....
من حالم از خودم و گناهام بهم خورد باعث تحولم شد...

کانال نجات از گناه
@nejatazgonah