#گاهی_یک_تلنگر_کافیست
❤️بسم رب الشهدا❤️
دعوت شدم به یک سفر از جنس آسمون
ده روزی از خودم تا به خودم سفر کردم...
#اردوی_جهادی شروع شد..
یه دوستی اومد عکس یه #شهید و چسبوند به محل اسکانمون و گفت بچه ها ایشون بعد شهادت شدن داداش من...
ناخودآگاه به چشماش خیره شدم؛
حس عجیبی داشت مثل یک دعوت،مثل یک مهربانی برادرانه ی خاص...
به دوستم گفتم از داداش شهیدت برام بگو...
اون میگفت و من عاشق تر میشدم...
عاشق راهش
عاشق رسمش
عاشق خدای مهربونش...
سفر تموم شد اما ثانیه های من پرشده بود از عطر #شهید_محمود_نریمانی...
نفهمیدم چیشد که افتادم به جون ناخنهای کاشته شدم با رنج شیرینی کندمشون...
درد داشت اما دردی پراز عشق...
لاک هامو جمع کردم جاش چفیه و یادگاری های اردوی جهادی رو گذاشتم...
رفتم خدمت خانوم #حضرت_معصومه ،#چادر خریدم..
چادری شدم...
تاج بندگی گذاشتم...
یه شب خواب دیدم که تو اردوی جهادیم و میگم آخر این راه شهادته...
از خواب بیدار شدم با اون دوستم عهد خواهری بستیم و داداش شهیدش شد داداش شهیدمون...
حالا من یه داداش محمود دارم که قدر همه ی داشته هام دوسش دارم شایدم بیشتر...
ممکنه خیلیا مسخرم کنن یا باورم نداشته باشن اما مهم نیست...
من پی یه لبخند مهربون شهداییه داداش محمودم و رضایت خدای مهربونم که منو انتخاب کرد....
انشالله به مدد #شهید_نریمانی پای عهدم میمونم تا به ته راه برسم...
آخر راه شهادته...
و چادر شهادتی دخترانه می آفریند...
الحمدلله
✅ کانال نجات از گناه
@nejatazgonah
❤️بسم رب الشهدا❤️
دعوت شدم به یک سفر از جنس آسمون
ده روزی از خودم تا به خودم سفر کردم...
#اردوی_جهادی شروع شد..
یه دوستی اومد عکس یه #شهید و چسبوند به محل اسکانمون و گفت بچه ها ایشون بعد شهادت شدن داداش من...
ناخودآگاه به چشماش خیره شدم؛
حس عجیبی داشت مثل یک دعوت،مثل یک مهربانی برادرانه ی خاص...
به دوستم گفتم از داداش شهیدت برام بگو...
اون میگفت و من عاشق تر میشدم...
عاشق راهش
عاشق رسمش
عاشق خدای مهربونش...
سفر تموم شد اما ثانیه های من پرشده بود از عطر #شهید_محمود_نریمانی...
نفهمیدم چیشد که افتادم به جون ناخنهای کاشته شدم با رنج شیرینی کندمشون...
درد داشت اما دردی پراز عشق...
لاک هامو جمع کردم جاش چفیه و یادگاری های اردوی جهادی رو گذاشتم...
رفتم خدمت خانوم #حضرت_معصومه ،#چادر خریدم..
چادری شدم...
تاج بندگی گذاشتم...
یه شب خواب دیدم که تو اردوی جهادیم و میگم آخر این راه شهادته...
از خواب بیدار شدم با اون دوستم عهد خواهری بستیم و داداش شهیدش شد داداش شهیدمون...
حالا من یه داداش محمود دارم که قدر همه ی داشته هام دوسش دارم شایدم بیشتر...
ممکنه خیلیا مسخرم کنن یا باورم نداشته باشن اما مهم نیست...
من پی یه لبخند مهربون شهداییه داداش محمودم و رضایت خدای مهربونم که منو انتخاب کرد....
انشالله به مدد #شهید_نریمانی پای عهدم میمونم تا به ته راه برسم...
آخر راه شهادته...
و چادر شهادتی دخترانه می آفریند...
الحمدلله
✅ کانال نجات از گناه
@nejatazgonah
#گاهی_یک_تلنگر_کافیست
✍️باسلام
ابتدا از شما بابت راه اندازی این کانال تشکر میکنم،خیلی دوست داشتم ماجرای متحول شدنم رو تعریف کنم تا شاید عبرتی باشد برای دیگران.
🔸من دریک خانواده نه خیلی مذهبی بزرگ شدم،تقریبابه هیچ چیز اعتقادنداشتم و متاسفانه درگیر #گناهان بسیار بسیار زیاد که از بیانش شرم دارم،واین قضایاادامه داشت تازمانی که من یک شکست درزندگیم خوردم و این نقطه شروع ارتباط من با #خدا بود،از استاد #رائفی_پور سخنرانی زیاد گوش دادم،واین شروع تحول من بود،سعی کردم #نماز بخونم،نمازمیخوندم ولی خیلی بهش اهمیت نمیدادم،کم کم نمازهامو اول وقت کردم،من آیه ان الصلاه تنهی عن الفحشاء والمنکر رو با وجودم درک کردم،واقعا نمازهای اول وقتم منو از کارهای زشتم دورکرد،واین قضایا همزمان شد با ماه #محرم،یادمه تو اون سال محرم،زندگی نامه #شهید #تندگویان ازتلویزیون پخش شدویه جورایی زندگی من به این شهید گره خورد،دلم شکست،خیلی براش گریه کردم(منی که معروف بودم به سنگدلی واینکه اشکم درنمیاد،اگه مثلا ازتلویزیون روضه پخش میشدویکی گریه میکرد من خندم میگرفت،میگفتم این واسه چی داره گریه میکنه؟!!!)،این شهید منو انداخت تودامن امام حسین ع.کارم شده بود فقط و فقط گریه برا #امام_حسین ع.فقط روضه دانلود میکردمو گریه میکردم،شب باگریه میخوابیدم، صبح باگریه بیدارمیشدم، غذا میخوردم گریه میکردم،در همه حال گریه میکردم.
🔹خیلی حال عجیبی بود،حالم از خودمو گذشتم بهم میخورد.اونقدرتومراسما گریه میکردم که همه ازم التماس دعا میگرفتن. واین قضایاادامه داشت تااینکه من توایام فاطمیه رفتم #مشهد وهمونجابا #امام_رضا ع عهدبستم که #چادر سرکنم ووقتی برگشتم گفتم من دیگه نمیتونم اینطوری ازخونه برم بیرون(منی که هیچ ابایی نداشتم که #نامحرم منو با تیپای ناجور ببینه) و بیرون نرفتم تا چادرتهیه کردم.الان کاربه جایی رسیده که اگر تو خواب ببینم که یه ذره موهام بیرونه انقدرگریه میکنم که با هق هق از خواب میپرم.خیلی هم تواین راه مسخره شدم،بهم میگفتن که چادری شدی شوهرپیداکنی،یامیگفتن دوست پسرت گفته چادری شی؟یامیگفتن که الان دیگه کسی دختر چادری رو نمیگیره،ولی من از راهی که انتخاب کرده بودم برنگشتم،چون یقین داشتم به کاری که میکردم.
🔺یادمه استاد یکبار در سخنرانیهاشون گفتن که کی حاضره تیکه تیکه بشه ولی یک ثانیه ظهور جلو بیوفته؟من اگر تو اون جمع بودم دستموبالا میکردم،شاید یک ثانیه به ظاهر تاثیر چندانی در #ظهور نداشته باشه ولی عمروجون من فدای امام زمانم شده،و من حاضرم نه فقط خودم بلکه فرزند دلبندم هزاران هزاران بار تکه تکه شود در راه یار.
آقا جانم عزیزُ علیَّ ان ارَی الخلقَ ولا تُری و لا اسمعَ لکَ حسیسا و لا نجوی
برای من اینکه مردم را ببینم و تو را نبینم و از تو صدایی و نجوایی نشنوم سخت است...
✅ کانال نجات از گناه
@nejatazgonah
✍️باسلام
ابتدا از شما بابت راه اندازی این کانال تشکر میکنم،خیلی دوست داشتم ماجرای متحول شدنم رو تعریف کنم تا شاید عبرتی باشد برای دیگران.
🔸من دریک خانواده نه خیلی مذهبی بزرگ شدم،تقریبابه هیچ چیز اعتقادنداشتم و متاسفانه درگیر #گناهان بسیار بسیار زیاد که از بیانش شرم دارم،واین قضایاادامه داشت تازمانی که من یک شکست درزندگیم خوردم و این نقطه شروع ارتباط من با #خدا بود،از استاد #رائفی_پور سخنرانی زیاد گوش دادم،واین شروع تحول من بود،سعی کردم #نماز بخونم،نمازمیخوندم ولی خیلی بهش اهمیت نمیدادم،کم کم نمازهامو اول وقت کردم،من آیه ان الصلاه تنهی عن الفحشاء والمنکر رو با وجودم درک کردم،واقعا نمازهای اول وقتم منو از کارهای زشتم دورکرد،واین قضایا همزمان شد با ماه #محرم،یادمه تو اون سال محرم،زندگی نامه #شهید #تندگویان ازتلویزیون پخش شدویه جورایی زندگی من به این شهید گره خورد،دلم شکست،خیلی براش گریه کردم(منی که معروف بودم به سنگدلی واینکه اشکم درنمیاد،اگه مثلا ازتلویزیون روضه پخش میشدویکی گریه میکرد من خندم میگرفت،میگفتم این واسه چی داره گریه میکنه؟!!!)،این شهید منو انداخت تودامن امام حسین ع.کارم شده بود فقط و فقط گریه برا #امام_حسین ع.فقط روضه دانلود میکردمو گریه میکردم،شب باگریه میخوابیدم، صبح باگریه بیدارمیشدم، غذا میخوردم گریه میکردم،در همه حال گریه میکردم.
🔹خیلی حال عجیبی بود،حالم از خودمو گذشتم بهم میخورد.اونقدرتومراسما گریه میکردم که همه ازم التماس دعا میگرفتن. واین قضایاادامه داشت تااینکه من توایام فاطمیه رفتم #مشهد وهمونجابا #امام_رضا ع عهدبستم که #چادر سرکنم ووقتی برگشتم گفتم من دیگه نمیتونم اینطوری ازخونه برم بیرون(منی که هیچ ابایی نداشتم که #نامحرم منو با تیپای ناجور ببینه) و بیرون نرفتم تا چادرتهیه کردم.الان کاربه جایی رسیده که اگر تو خواب ببینم که یه ذره موهام بیرونه انقدرگریه میکنم که با هق هق از خواب میپرم.خیلی هم تواین راه مسخره شدم،بهم میگفتن که چادری شدی شوهرپیداکنی،یامیگفتن دوست پسرت گفته چادری شی؟یامیگفتن که الان دیگه کسی دختر چادری رو نمیگیره،ولی من از راهی که انتخاب کرده بودم برنگشتم،چون یقین داشتم به کاری که میکردم.
🔺یادمه استاد یکبار در سخنرانیهاشون گفتن که کی حاضره تیکه تیکه بشه ولی یک ثانیه ظهور جلو بیوفته؟من اگر تو اون جمع بودم دستموبالا میکردم،شاید یک ثانیه به ظاهر تاثیر چندانی در #ظهور نداشته باشه ولی عمروجون من فدای امام زمانم شده،و من حاضرم نه فقط خودم بلکه فرزند دلبندم هزاران هزاران بار تکه تکه شود در راه یار.
آقا جانم عزیزُ علیَّ ان ارَی الخلقَ ولا تُری و لا اسمعَ لکَ حسیسا و لا نجوی
برای من اینکه مردم را ببینم و تو را نبینم و از تو صدایی و نجوایی نشنوم سخت است...
✅ کانال نجات از گناه
@nejatazgonah