موكب شباب الامام الخامنئی
681 subscribers
2.93K photos
1.16K videos
51 files
135 links
Download Telegram
سالها گريه به تو جرم تلقى مى شد
گريه هرشب ما بركت "روح الله" است

💢داريم به ايام #اربعين نزديك مى شيم
فراموش نكنيم، لذت زيارت در امنيت رو مرهون و مديون امام بزرگوار و شهداى عزيزمان هستيم...
هديه به ارواح طيبه ايشان صلوات...
#فرزندان_روح_الله
#امام_خمينى_ره
#كربلائى_هاى_واقعى
#شهداء
#زيارت
#امنيت

@mokeb_shabab_khamenei
#کربلائی_های_واقعی🌷

محمودرضا قد بلندی داشت. پیکرش توی تابوتی که در معراج شهدا برای تشییع آماده شده بود جا نگرفت. رفتند تابوت دیگری بیاورند. رفقایش در این فاصله نشستند بالای سرش. یکی از بچه ها خواست که روضه بخواند. گفت: (محمود رضا دهه محرم گاهی که کارش زیاد بود، همه ده شب را نمی توانست هیئت بیاید، اما شب روضه علی اکبر (ع) حتما می آمد و دم علی علی می گرفت.)
این را که گفت دیگر نتوانست ادامه بدهد و زد زیر گریه.

#شهداء🌷

به یاد شهید مدافع حرم محمود رضا بیضائی

🕊شادی روح امام و شهدا صلوات

@mokeb_shabab_khamenei
#کربلائی_های_واقعی🌷

اذان گفته بودند. زود مهر برداشتم و رفتم برای نماز.
مصطفی هنوز نیامده بود. برگشتم
مثل همیشه کله اش را کرده بود داخل جا مهری و مهرها رو زیر و رو می کرد.
فوت کرد و یکی را داد دستم.
گفتم«این چیه؟»
بشکن زد، گفت: «مهر کربلاست. بگیر حالشو ببر!
خیلی وقت ها روی مهرها ننوشته  تربت کربلا.
گفتم «از کجا فهمیدی مهر کربلاست؟»
گفت «مهر کربلا از قیافش پیداست.....

#شهداء🌷

به یاد شهید هسته ای مصطفی احمدی روشن

🕊شادی روح امام و شهدا صلوات

@mokeb_shabab_khamenei
#کربلائی_های_واقعی🌷

واقعا نمی‌توانستم نه بگویم وقتی گفت می‌خواهم از حرم حضرت زینب(س) دفاع کنم، توان نه گفتن نداشتم. لحظه‌ای حس کردم حضرت زینب(س) کنارم نشسته است و من خجالت می‌کشیدم که نه بگویم. بعد از رفتنش خیلی دلواپس بودیم، گفت تا وقتی تماس نگرفته‌ام یعنی حالم خوب است اگر اتفاقی افتاد حتما خبر می‌دهند.
یکبار خواست دعایی در حقش بکنم می‌گفت مادر دعایی بکن، خیلی کارم گیر است. هر وقت امتحانی داشت یا مشکلی داشت از من می‌خواست که دعایش کنم. سریع روضه پنج تن نذر کردم. همان اوایلی بود که قرار شد به سوریه برود. یک بار از محل کارش تلفنی باهم صحبت می‌کردیم. پرسیدم حمید مشکلت حل شد؟ گفت آره دستت درد نکند. گفتم من یک روضه پنج تن نذر کردم. با خنده‌ای از ته دل جواب داد دستت درد نکند اگر بدانی چه حاجتی داشتم بعد رو کرد به همکارانش و گفت اگر بدانید چه شده مادرم نذر کرده بروم سوریه.

#شهداء🌷

به یاد شهید مدافع حرم
حمیدرضا اسدالهی

🕊شادی روح امام و شهدا صلوات

@mokeb_shabab_khamenei
#کربلائی_های_واقعی 🌷

 با شهید دهقان امیری در گلزار شهدا بهشت زهرا(س) قرار داشتیم وقتی رسید، حدود دو ساعت سر مزار رسول حرف زدیم.

بعد سر خاک بقیه شهدا رفتیم و هر شهیدی را که می‌شناخت سر خاکش می‌ایستاد و حدود یک ربع راجع به شهید صحبت می‌کرد، جوری حرف می‌زد و خاطره تعریف می‌کرد که انگار سال ها با آن شهید رفیق بوده است.

گرمای طاقت فرسایی بود اما چنان غرق مطالب و حرف بودیم که گرما را حس نمی کردیم. سپس برگشتیم بر سر مزار شهید رسول خلیلی و صحبت‌هایمان را ادامه دادیم. موقع خداحافظی گفت: روضه بزار گوش کنیم و این جمله شهید خلیلی را یادآوری می‌کرد که: «ای که بر تربت من می‌گذری، روضه بخوان/نام زینب(س) شنوم زیر لحد گریه کنم»

گفتم: بابا لازم نیست اما اصرار کرد و خلاصه یک روضه گوش کردیم. وقتی تمام شد با آهی سوزناک سکوت را شکست، حسرت داشت،حسرت شهادت.

بوی عطر پیراهنش را هیچ وقت فراموش نمی‌کنم. خداحافظی کردیم و این آخرین خداحافظی من و محمدرضا بود.

#شهداء🌷

به یاد شهید مدافع حرم
محمد رضا دهقان امیری


🕊شادی روح امام و شهدا صلوات

@mokeb_shabab_khamenei
🌷 #کربلائی_های_واقعی

چهارده ساله بود كه شنید یک سیرک مصری آمده اهواز. مسئول سیرک آدم فاسدی بود. فقط برای خنداندن اهوازی ها نیامده بود. حسین همراه چند تا از دوستانش، چادر سیرک را آتش زدند و فرار كردند.

دو سال بعد، مسیر دسته های سینه زنی عاشورا، میدانی بود که مجسمه شاه در آن نصب شده بود. حسین دلش نمی خواست دور شاه بگردد. مسیر را عوض کرد و بعد از آن، همه هیئت ها پشت سر هم مسیر حرکت خود را تغییر دادند. پلیس عصبانی شده بود و دنبال عامل می گشت. با همکاری ساواک، سرنخ ها رسید به حسین. در مدرسه دستگیرش کردند. برای بازجویی، می خواستند خانه حسین را هم بگردند. ریختند توی خانه. حسین فریاد زد: «ما روی این فرش ها نماز می خوانیم، کفش هایتان را دربیاورید.» مأمور ساواک خشکش زده بود.

#شهداء🌷

به یاد شهید حسین علم الهدی

🕊شادی روح امام و شهدا صلوات

@mokeb_shabab_khamenei