از این پس قصد دارم که به نقد مقالاتی بپردازم که در حوزۀ رمان ایرانی نوشته شدهاند. پیش از هر چیز خواهشمندم کسانی که گاهوبیگاه این نقدها را میخوانند، دو نکته را مدّنظر داشته باشند: نخست اینکه نویسندۀ اغلب مقالاتی را که نقد میکنم نمیشناسم؛ بنابراین کینه و عداوت شخصیای در میان نیست و هدف اصلاح خطاهایی است که رخ داده و ممکن است در تحقیقات بعدی هم تکرار شود. دوم اینکه چون قصدم نقد علمی است و نه تمسخر و تحقیر و استهزا - که آفت رایج نقد ادبی ماست و من هم گاهی متأسفانه مرتکبش شدهام - از تمام مخاطبانم تقاضا دارم اگر جایی لحن کلامم از نقد علمی فاصله گرفت و به این سمتوسو رفت، به من تذکر بدهند.
📗شعر، فرهنگ و ادبیات
@mohsenahmadvandi
📗شعر، فرهنگ و ادبیات
@mohsenahmadvandi
🔺نقد مقاله
🗒نام مقاله: تحلیل جلوههای رئالیسم در رمان «شراب خام»
◾️نویسندگان: ایمان مهری بیگدیلو، ابراهیم رنجبر، خدابخش اسداللهی و عسگر اصلاحی
◾️نام نشریه: زبان و ادب فارسی دانشگاه تبریز
◾️شماره: ۲۳۶
◾️سال چاپ: ۱۳۹۶
◾️صفحات: ۹۹-۱۱۶
◾️منتقد: محسن احمدوندی
رمان «شراب خام» نخستین رمان اسماعیل فصیح است که انتشارات فرانکلین آن را در سال ۱۳۴۷ منتشر کرد. وقایع اصلی رمان «شراب خام» در میانههای دهۀ سی اتّفاق میافتد. دلیل ما برای این سخن این است که یوسف، برادر جلال، راوی داستان، که به رماتیسم قلبی دچار است، در سال ۱۳۲۰ متولّد شده و هشتساله بوده که جلال به آمریکا رفته و حالا بعد از هشت سال به ایران برگشتهاست. بنابراین خطّ اصلی روایت در سال ۱۳۳۶ به پیش میرود. این دو نکته را ـ زمان چاپ رمان (۱۳۴۷) و زمان وقایعی که در رمان رخ میدهد (۱۳۳۶) ـ مدّنظر داشته باشید تا به سراغ نقد مقالۀ یادشده برویم. نویسندگان مقالۀ مذکور در همان صفحۀ نخست و سطرهای آغازین مقاله چنین مینویسند:
«شراب خام» نوشتۀ اسماعیل فصیح یکی از رمانهای مشهور رئالیستی است که گزیدههایی از مسائل تاریخی دهههای چهل و پنجاه شمسی موضوع آن است (بیگدیلو و همکاران، ۱۳۹۶: ۹۹).
بدیهی است موضوع رمانی که در اوخر دهۀ چهل نوشته شدهاست نمیتواند مسائل تاریخی دهۀ پنجاه باشد. دو صفحه بعد نویسندگان مقاله این سخن اشتباه خود را با نقل سخنی از شکوهی تصحیح میکنند:
فصیح نویسندهای است که به گفتۀ شکوهی آثارش بر اساس واقعیّتهای موجود نوشته شدهاست و رخدادهای روز در آن جلوۀ بارزی دارد، کما اینکه به عنوان نمونه در رمان «شراب خام» فضای ایران اواخر دهۀ ۱۳۳۰ بهخوبی تصویر شدهاست (همان: ۱۰۱).
این سخن که در اینجا از شکوهی نقل شدهاست سخن درستی است، امّا مسئله اینجاست که چگونه نویسندگان مقاله در صفحۀ اوّل، وقایع رمان را متعلّق به دهۀ چهل و پنجاه و در صفحۀ سوم متعلّق به دهۀ سی دانستهاند و متوجّه این ناسازگاری و تناقض آشکار نشدهاند؟
چند سطر بعد در همین صفحه به نقل از اجاکیانس آمدهاست:
رمان «شراب خام» از رمانهایی است که قبل از انقلاب اسلامی منتشر شدهاست (همان: ۱۰۱).
باز هم سخن درستی نقل شدهاست، امّا دو صفحه بعد باز با این گزاره مواجه میشویم که غلط است:
هدف این رمان بازنماییِ داستانیِ گوشهای از واقعیّات اجتماعی ایران در دهۀ چهل شمسی است (همان: ۱۰۳).
و در چند صفحه بعد در تأیید این سخن چند سطر از مقالهای از یارشاطر نقل شدهاست:
جلال در این داستان راوی و از کارمندان موقّت و ناراضی شرکت آمریکایی است و رمان موردبحث در حقیقت شرح اتّفاقات و مشاهداتی است که در عرض چند ماه در اواخر دهۀ چهل برای او پیش آمدهاست (همان: ۱۰۹).
من برای سنجش صحّت و سقم این نقلقول به خود مقالۀ یارشاطر مراجعه کردم و متوجّه شدم او هم اشتباه کردهاست. امّا چون یارشاطر اشتباه کرده، دلیل نمیشود که نویسندگان مقاله سخن اشتباه او را تکرار کنند.
در قسمت نتیجهگیری مقاله، اتّفاق عجیبتری میافتد و همۀ آنچه تا اینجا گفته شد دوباره نقض میشود و اینچنین از مقاله نتیجهگیری میشود:
فصیح در اوّلین رمانش، «شراب خام»، با هزل شیرین و طنز گزنده، گوشهای از واقعیّات اجتماعی ایران در دهۀ ۶۰ شمسی را به تصویر میکشد (همان: ۱۱۳).
پرسشهایی که بعد از خواندن این مقاله برای من مطرح میشود این است که آیا نویسندگان این مقاله یک بار رمان «شراب خام» را از اوّل تا آخر خواندهاند؟ خودِ مقاله را چه؟ آیا این چهار نویسنده خودِ مقالهای را که نوشتهاند یک بار از اوّل تا آخر خواندهاند؟ از نویسندگان که بگذریم، آیا داوران این مجلّه این مقاله را یک بار خواندهاند و بعد مجوّز چاپ و انتشار آن را صادر کردهاند یا بدون خواندن پذیرفته و چاپ کردهاند؟ چگونه ممکن است یک بار این مقاله را خواند و اینهمه تناقض را ندید؟
◾️منابع
ـ فصیح، اسماعیل. (۱۳۷۰). شراب خام. چاپ سوم. تهران: البرز.
ـ مهری بیگدیلو، ایمان و ابراهیم رنجبر و خدابخش اسداللٰهی و عسگر اصلاحی. (۱۳۹۶). «تحلیل جلوههای رئالیسم در رمان ”شراب خام“». زبان و ادب فارسی دانشگاه تبریز. سال ۷۰. شمارۀ ۲۳۶. صفحات ۹۹-۱۱۶.
ـ یارشاطر، احسان. (۱۳۷۳). «شراب خام و بادۀ کهن». کلک. شمارۀ ۵۵ و ۵۶. صفحات ۲۶۸-۲۷۶.
[یادداشت بالا پیش از این در شمارهٔ سیویکم فصلنامهٔ قلم در صفحات ۷۴-۷۵ منتشر شده است.]
📗شعر، فرهنگ و ادبیات
@mohsenahmadvandi
🗒نام مقاله: تحلیل جلوههای رئالیسم در رمان «شراب خام»
◾️نویسندگان: ایمان مهری بیگدیلو، ابراهیم رنجبر، خدابخش اسداللهی و عسگر اصلاحی
◾️نام نشریه: زبان و ادب فارسی دانشگاه تبریز
◾️شماره: ۲۳۶
◾️سال چاپ: ۱۳۹۶
◾️صفحات: ۹۹-۱۱۶
◾️منتقد: محسن احمدوندی
رمان «شراب خام» نخستین رمان اسماعیل فصیح است که انتشارات فرانکلین آن را در سال ۱۳۴۷ منتشر کرد. وقایع اصلی رمان «شراب خام» در میانههای دهۀ سی اتّفاق میافتد. دلیل ما برای این سخن این است که یوسف، برادر جلال، راوی داستان، که به رماتیسم قلبی دچار است، در سال ۱۳۲۰ متولّد شده و هشتساله بوده که جلال به آمریکا رفته و حالا بعد از هشت سال به ایران برگشتهاست. بنابراین خطّ اصلی روایت در سال ۱۳۳۶ به پیش میرود. این دو نکته را ـ زمان چاپ رمان (۱۳۴۷) و زمان وقایعی که در رمان رخ میدهد (۱۳۳۶) ـ مدّنظر داشته باشید تا به سراغ نقد مقالۀ یادشده برویم. نویسندگان مقالۀ مذکور در همان صفحۀ نخست و سطرهای آغازین مقاله چنین مینویسند:
«شراب خام» نوشتۀ اسماعیل فصیح یکی از رمانهای مشهور رئالیستی است که گزیدههایی از مسائل تاریخی دهههای چهل و پنجاه شمسی موضوع آن است (بیگدیلو و همکاران، ۱۳۹۶: ۹۹).
بدیهی است موضوع رمانی که در اوخر دهۀ چهل نوشته شدهاست نمیتواند مسائل تاریخی دهۀ پنجاه باشد. دو صفحه بعد نویسندگان مقاله این سخن اشتباه خود را با نقل سخنی از شکوهی تصحیح میکنند:
فصیح نویسندهای است که به گفتۀ شکوهی آثارش بر اساس واقعیّتهای موجود نوشته شدهاست و رخدادهای روز در آن جلوۀ بارزی دارد، کما اینکه به عنوان نمونه در رمان «شراب خام» فضای ایران اواخر دهۀ ۱۳۳۰ بهخوبی تصویر شدهاست (همان: ۱۰۱).
این سخن که در اینجا از شکوهی نقل شدهاست سخن درستی است، امّا مسئله اینجاست که چگونه نویسندگان مقاله در صفحۀ اوّل، وقایع رمان را متعلّق به دهۀ چهل و پنجاه و در صفحۀ سوم متعلّق به دهۀ سی دانستهاند و متوجّه این ناسازگاری و تناقض آشکار نشدهاند؟
چند سطر بعد در همین صفحه به نقل از اجاکیانس آمدهاست:
رمان «شراب خام» از رمانهایی است که قبل از انقلاب اسلامی منتشر شدهاست (همان: ۱۰۱).
باز هم سخن درستی نقل شدهاست، امّا دو صفحه بعد باز با این گزاره مواجه میشویم که غلط است:
هدف این رمان بازنماییِ داستانیِ گوشهای از واقعیّات اجتماعی ایران در دهۀ چهل شمسی است (همان: ۱۰۳).
و در چند صفحه بعد در تأیید این سخن چند سطر از مقالهای از یارشاطر نقل شدهاست:
جلال در این داستان راوی و از کارمندان موقّت و ناراضی شرکت آمریکایی است و رمان موردبحث در حقیقت شرح اتّفاقات و مشاهداتی است که در عرض چند ماه در اواخر دهۀ چهل برای او پیش آمدهاست (همان: ۱۰۹).
من برای سنجش صحّت و سقم این نقلقول به خود مقالۀ یارشاطر مراجعه کردم و متوجّه شدم او هم اشتباه کردهاست. امّا چون یارشاطر اشتباه کرده، دلیل نمیشود که نویسندگان مقاله سخن اشتباه او را تکرار کنند.
در قسمت نتیجهگیری مقاله، اتّفاق عجیبتری میافتد و همۀ آنچه تا اینجا گفته شد دوباره نقض میشود و اینچنین از مقاله نتیجهگیری میشود:
فصیح در اوّلین رمانش، «شراب خام»، با هزل شیرین و طنز گزنده، گوشهای از واقعیّات اجتماعی ایران در دهۀ ۶۰ شمسی را به تصویر میکشد (همان: ۱۱۳).
پرسشهایی که بعد از خواندن این مقاله برای من مطرح میشود این است که آیا نویسندگان این مقاله یک بار رمان «شراب خام» را از اوّل تا آخر خواندهاند؟ خودِ مقاله را چه؟ آیا این چهار نویسنده خودِ مقالهای را که نوشتهاند یک بار از اوّل تا آخر خواندهاند؟ از نویسندگان که بگذریم، آیا داوران این مجلّه این مقاله را یک بار خواندهاند و بعد مجوّز چاپ و انتشار آن را صادر کردهاند یا بدون خواندن پذیرفته و چاپ کردهاند؟ چگونه ممکن است یک بار این مقاله را خواند و اینهمه تناقض را ندید؟
◾️منابع
ـ فصیح، اسماعیل. (۱۳۷۰). شراب خام. چاپ سوم. تهران: البرز.
ـ مهری بیگدیلو، ایمان و ابراهیم رنجبر و خدابخش اسداللٰهی و عسگر اصلاحی. (۱۳۹۶). «تحلیل جلوههای رئالیسم در رمان ”شراب خام“». زبان و ادب فارسی دانشگاه تبریز. سال ۷۰. شمارۀ ۲۳۶. صفحات ۹۹-۱۱۶.
ـ یارشاطر، احسان. (۱۳۷۳). «شراب خام و بادۀ کهن». کلک. شمارۀ ۵۵ و ۵۶. صفحات ۲۶۸-۲۷۶.
[یادداشت بالا پیش از این در شمارهٔ سیویکم فصلنامهٔ قلم در صفحات ۷۴-۷۵ منتشر شده است.]
📗شعر، فرهنگ و ادبیات
@mohsenahmadvandi
📚معرّفی کتاب
📗نام کتاب: پاجوش
◾️نویسنده: منصور یاقوتی
◾️نوبت چاپ: اول
◾️محل چاپ: تهران
◾️ناشر: آینده
◾️سال چاپ: ۱۳۵۶
◾️تعداد صفحات: ۹۰
◾️معرفیکننده: محسن احمدوندی
سومین رمان منصور یاقوتی، «پاجوش»، دربارهٔ پسرکی پانزده شانزده ساله به نام عبدل از خانوادهای فقیر و حاشیهنشین است. عبدل و پدر و مادر و خواهر کوچکش، زهرا، با چند خانوادۀ فقیرتر از خودشان در خانهای اشتراکی در محلۀ سرچشمه در کرمانشاه زندگی میکنند. او برادر بزرگتری به نام کیومرث هم دارد که صاحب زن و بچه است و مستقل از آنها زندگی میکند. جعفر، پدر عبدل، در درطویله ـ محلهای قدیمی در کرمانشاه ـ کهنهفروشی میکند.
عبدل تا کلاس پنجم ابتدایی درس خوانده و بعد درس و مشق را کنار گذاشته و به کارگری مشغول شده تا کمکخرج خانوادهاش باشد. مکانیکی، ذرتفروشی، شاگرد قصابی، بلیط بختآزماییفروشی و این اواخر هم زبالهگردی کارهایی بودهاند که عبدل مدتی به آنها مشغول بوده. پدر و مادر عبدل از او میخواهند که دست از زبالهگردی بردارد و یک کار درست و حسابی پیدا کند. عبدل دوباره به دنبال یافتن کار میافتد و همان روز اول پیرمردی که کبابی دارد او را برای شاگردی دکانش استخدام میکند، اما بعد از چند روز معلوم میشود که پیرمرد همجنسگرا و مفعول است و عبدل را برای برآوردن نیازهای جنسیاش میخواهد. عبدل از این درخواست برمیآشوبد و دکان را ترک میکند. چندی بعد عبدل دوباره دنبال کار میافتد، این بار جگرکیای او را استخدام میکند و از قضا جگرکی هم همجنسگرا از آب درمیآید ـ البته این بار از نوع فاعل ـ و میخواهد از عبدل بهرۀ جنسی ببرد. عبدل با جگرکی درگیر میشود و در این مشاجره چاقویی را که دم دستش است، در شکم جگرکی فرومیکند و میگریزد.
چند روز بعد عبدل دستگیر میشود و به دارالتأدیب فرستاده میشود، البته نه به جرم قتل، بلکه به جرم دزدیِ ناکرده. ماجرا از این قرار است که پسربچهای چراغی را میدزدد و هنگامِ فرار آن را پرت میکند، عبدل آن را برمیدارد و در همین لحظه صاحب چراغ و مأموران سر میرسند و به هوای این که عبدل چراغ را دزدیده، دستگیرش میکنند.
عبدل در دارالتأدیب با پسری به نام ابراهیم آشنا میشود. ابراهیم در چاپخانه کار میکند و اهل کتاب و کتابخوانی است. او به عبدل قول میدهد که بعد از آزادی در چاپخانه کاری برایش دست و پا کند. عبدل به تأثیر از ابراهیم در خط کتابخوانی میافتد. زمان میگذرد و عبدل و ابراهیم آزاد میشوند و پس از آزادی با هم دوست میشوند و به همراه دوست دیگرشان، رضا، یک گروه کتابخوانی تشکیل میدهند. بعد از مدتی کوتاه، شخصیت عبدل به کلی دگرگون میشود و به فردی تحولخواه بدل میشود که خواهان تغییر وضع موجود است.
یک روز مأموران عبدل را پیدا میکنند و قصد دستگیریاش را دارند، عبدل میفهمد معتادی که او را در حین قتل جگرکی دیده، گزارشش را داده است. او با دیدن مأموران پا به فرار میگذارد و داستان در همین جا خاتمه مییابد.
پاجوش به شاخهای گفته میشود که از قسمت پایین درخت جوانه میزند و زندگی جدیدی را آغاز میکند. پاجوش نمادی از نسلی جدید است که در جامعه سر برمیآورد و نویدبخش دوران تازهای است. یاقوتی با توجه به همین معنای نمادین نام رمانش را برگزیده است تا نویدبخش نسل جدید، آگاه و آرمانخواهی باشد که خواستار تغییر وضع موجود است. رمان «پاجوش» برخلاف دو کار قبلی یاقوتی، یعنی «چراغی بر فراز مادیان کوه» و «زیر آفتاب» فضای اجتماعی را تیرهتر و کثیفتر به تصویر میکشد. فقر، فلاکت، بدبختی، بزهکاری و اروتیسم عریان و زننده در این اثر ما را به یاد آثار چوبک میاندازد و البته در خود داستان هم اشارهای به چوبک شده است، آنجا که یکی از زندانیان به نام اکبر دارد «سنگ صبور» را میخواند (یاقوتی، ۱۳۵۶: ۷۲).
«پاجوش» اگرچه مثل دیگر آثار یاقوتی خواننده را از لحاظ عاطفی و احساسی به همدلی و همراهی با طبقۀ فقیر فرامیخواند و در جاهایی هم موفق و مؤثر است، اما رمانی خام و ناپخته و پرداختنشده است و از دو ضعف عمده رنج میبرد:
ضعف نخست رمان این است که برخی اتفاقات آن باورپذیر نیست، برای مثال این که پسربچهای در شهر کوچکی مثل کرمانشاه دو بار دنبال کار بگردد و از قضا هر دو بار هم به تور دو آدم همجنسگرا بیفتد، کمی دور از واقعیت است.
ضعف دوم رمان این است که تحول شخصیت عبدل بسیار سریع رخ میدهد و این تحول بیش از آن که در خلال وقایع و رخدادهای رمان «نشان داده شود»، در چند سطر و صفحه به مخاطب «گفته میشود». شما اگر تحول شخصیت عبدل در رمان «پاجوش» را با تحول شخصیت خالد در رمان «همسایهها» ـ که از بسیاری جهات شبیه هم هستند ـ مقایسه کنید، متوجه منظورم خواهید شد.
(۱۴۰۴/۴/۱۷)
📗شعر، فرهنگ و ادبیات
@mohsenahmadvandi
https://yun.ir/temmbd
📗نام کتاب: پاجوش
◾️نویسنده: منصور یاقوتی
◾️نوبت چاپ: اول
◾️محل چاپ: تهران
◾️ناشر: آینده
◾️سال چاپ: ۱۳۵۶
◾️تعداد صفحات: ۹۰
◾️معرفیکننده: محسن احمدوندی
سومین رمان منصور یاقوتی، «پاجوش»، دربارهٔ پسرکی پانزده شانزده ساله به نام عبدل از خانوادهای فقیر و حاشیهنشین است. عبدل و پدر و مادر و خواهر کوچکش، زهرا، با چند خانوادۀ فقیرتر از خودشان در خانهای اشتراکی در محلۀ سرچشمه در کرمانشاه زندگی میکنند. او برادر بزرگتری به نام کیومرث هم دارد که صاحب زن و بچه است و مستقل از آنها زندگی میکند. جعفر، پدر عبدل، در درطویله ـ محلهای قدیمی در کرمانشاه ـ کهنهفروشی میکند.
عبدل تا کلاس پنجم ابتدایی درس خوانده و بعد درس و مشق را کنار گذاشته و به کارگری مشغول شده تا کمکخرج خانوادهاش باشد. مکانیکی، ذرتفروشی، شاگرد قصابی، بلیط بختآزماییفروشی و این اواخر هم زبالهگردی کارهایی بودهاند که عبدل مدتی به آنها مشغول بوده. پدر و مادر عبدل از او میخواهند که دست از زبالهگردی بردارد و یک کار درست و حسابی پیدا کند. عبدل دوباره به دنبال یافتن کار میافتد و همان روز اول پیرمردی که کبابی دارد او را برای شاگردی دکانش استخدام میکند، اما بعد از چند روز معلوم میشود که پیرمرد همجنسگرا و مفعول است و عبدل را برای برآوردن نیازهای جنسیاش میخواهد. عبدل از این درخواست برمیآشوبد و دکان را ترک میکند. چندی بعد عبدل دوباره دنبال کار میافتد، این بار جگرکیای او را استخدام میکند و از قضا جگرکی هم همجنسگرا از آب درمیآید ـ البته این بار از نوع فاعل ـ و میخواهد از عبدل بهرۀ جنسی ببرد. عبدل با جگرکی درگیر میشود و در این مشاجره چاقویی را که دم دستش است، در شکم جگرکی فرومیکند و میگریزد.
چند روز بعد عبدل دستگیر میشود و به دارالتأدیب فرستاده میشود، البته نه به جرم قتل، بلکه به جرم دزدیِ ناکرده. ماجرا از این قرار است که پسربچهای چراغی را میدزدد و هنگامِ فرار آن را پرت میکند، عبدل آن را برمیدارد و در همین لحظه صاحب چراغ و مأموران سر میرسند و به هوای این که عبدل چراغ را دزدیده، دستگیرش میکنند.
عبدل در دارالتأدیب با پسری به نام ابراهیم آشنا میشود. ابراهیم در چاپخانه کار میکند و اهل کتاب و کتابخوانی است. او به عبدل قول میدهد که بعد از آزادی در چاپخانه کاری برایش دست و پا کند. عبدل به تأثیر از ابراهیم در خط کتابخوانی میافتد. زمان میگذرد و عبدل و ابراهیم آزاد میشوند و پس از آزادی با هم دوست میشوند و به همراه دوست دیگرشان، رضا، یک گروه کتابخوانی تشکیل میدهند. بعد از مدتی کوتاه، شخصیت عبدل به کلی دگرگون میشود و به فردی تحولخواه بدل میشود که خواهان تغییر وضع موجود است.
یک روز مأموران عبدل را پیدا میکنند و قصد دستگیریاش را دارند، عبدل میفهمد معتادی که او را در حین قتل جگرکی دیده، گزارشش را داده است. او با دیدن مأموران پا به فرار میگذارد و داستان در همین جا خاتمه مییابد.
پاجوش به شاخهای گفته میشود که از قسمت پایین درخت جوانه میزند و زندگی جدیدی را آغاز میکند. پاجوش نمادی از نسلی جدید است که در جامعه سر برمیآورد و نویدبخش دوران تازهای است. یاقوتی با توجه به همین معنای نمادین نام رمانش را برگزیده است تا نویدبخش نسل جدید، آگاه و آرمانخواهی باشد که خواستار تغییر وضع موجود است. رمان «پاجوش» برخلاف دو کار قبلی یاقوتی، یعنی «چراغی بر فراز مادیان کوه» و «زیر آفتاب» فضای اجتماعی را تیرهتر و کثیفتر به تصویر میکشد. فقر، فلاکت، بدبختی، بزهکاری و اروتیسم عریان و زننده در این اثر ما را به یاد آثار چوبک میاندازد و البته در خود داستان هم اشارهای به چوبک شده است، آنجا که یکی از زندانیان به نام اکبر دارد «سنگ صبور» را میخواند (یاقوتی، ۱۳۵۶: ۷۲).
«پاجوش» اگرچه مثل دیگر آثار یاقوتی خواننده را از لحاظ عاطفی و احساسی به همدلی و همراهی با طبقۀ فقیر فرامیخواند و در جاهایی هم موفق و مؤثر است، اما رمانی خام و ناپخته و پرداختنشده است و از دو ضعف عمده رنج میبرد:
ضعف نخست رمان این است که برخی اتفاقات آن باورپذیر نیست، برای مثال این که پسربچهای در شهر کوچکی مثل کرمانشاه دو بار دنبال کار بگردد و از قضا هر دو بار هم به تور دو آدم همجنسگرا بیفتد، کمی دور از واقعیت است.
ضعف دوم رمان این است که تحول شخصیت عبدل بسیار سریع رخ میدهد و این تحول بیش از آن که در خلال وقایع و رخدادهای رمان «نشان داده شود»، در چند سطر و صفحه به مخاطب «گفته میشود». شما اگر تحول شخصیت عبدل در رمان «پاجوش» را با تحول شخصیت خالد در رمان «همسایهها» ـ که از بسیاری جهات شبیه هم هستند ـ مقایسه کنید، متوجه منظورم خواهید شد.
(۱۴۰۴/۴/۱۷)
📗شعر، فرهنگ و ادبیات
@mohsenahmadvandi
https://yun.ir/temmbd
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
میشل سِر، فیلسوف و ادیب فرانسوی، در این ویدیو از سه راهکار برای جوان ماندن میگوید:
۱. آرایش و انواع جراحیهای زیبایی
۲. ورزش و فعالیت بدنی
۳. خواندن و اندیشیدن و فعالیت فکری
من در بخش وسیعی از زندگیام کوشیدهام به راهکار دوم و سوم او پایبند باشم و البته اگر به جای او بودم، حتماً تأکید بیشتری روی راهکار دوم میکردم؛ زیرا معتقدم فعالیت فکری، بدون فعالیت مستمر و مناسب بدنی، خیلی زود آدمها را پیر و فرسوده میکند. پیشنهاد میکنم بشنوید و البته به کار ببندید.
📗شعر، فرهنگ و ادبیات
@mohsenahmadvandi
۱. آرایش و انواع جراحیهای زیبایی
۲. ورزش و فعالیت بدنی
۳. خواندن و اندیشیدن و فعالیت فکری
من در بخش وسیعی از زندگیام کوشیدهام به راهکار دوم و سوم او پایبند باشم و البته اگر به جای او بودم، حتماً تأکید بیشتری روی راهکار دوم میکردم؛ زیرا معتقدم فعالیت فکری، بدون فعالیت مستمر و مناسب بدنی، خیلی زود آدمها را پیر و فرسوده میکند. پیشنهاد میکنم بشنوید و البته به کار ببندید.
📗شعر، فرهنگ و ادبیات
@mohsenahmadvandi
🗒کوتاهنوشتها
✍محسن احمدوندی
به نظرم اگر کسی بخواهد خدمت فرهنگی بزرگی به این کشور بکند، باید با منجیگرایی در هر شکل و شمایلش مقابله کند. منظورم از منجیگرایی ایدهای است که به مدد آن مسئولیتی را که متوجه ماست، از دوش خود برمیداریم و بر دوش دیگری میاندازیم. نوعی بیمسئولیتیِ تاریخی ـ فرهنگی که به آن عادت کردهایم. ما در طول تاریخ پر فراز و نشیبمان مدام بین دو قطب در نوسان بودهایم: از یک طرف عامل تمام بدبختیهایمان را به دیگران نسبت دادهایم و شانه از زیر بار مسئولیت خالی کردهایم و از طرف دیگر مدام منتظر بودهایم که کسی بیاید و مسئولیتی را که خود واگذاردهایم، بر عهده بگیرد و ما را از منجلاب بدبختیهایمان بیرون بکشد. جالب است که در این ماجرا هم همیشه سرمان به سنگ خورده است. برای درک این مسئله، نیازی نیست که تاریخ ایران را بلد باشیم، کافی است که به زندگی شخصیمان مراجعه کنیم تا قضیه برایمان روشن شود.
مقابله با منجیگرایی باید همۀ ساحات شخصی، اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و... ما را در بر بگیرد. این که تصور کنیم فلان عضو خانواده، فلان خویشاوند، فلان دوست، فلان شخصیت سیاسی یا فلان کشور قرار است ما را نجات دهد و به گرفتاریهایمان خاتمه بخشد، خواب و خیالی بیش نیست. ما باید بپذیریم که هیچ کس جز خود ما به فکر ما نیست. هیچکس قرار نیست زندگی ما را راست و ریست کند، وضع مالی ما را سر و سامان دهد، کشور ما را آباد کند یا آزادی را برای ما به ارمغان بیاورد. تا ما نخواهیم و نکوشیم، هیچکس چنین کاری نخواهد کرد. تا ما مسئولیتمان را در قبال آنچه هستیم نپذیریم، هیچ اتفاق مثبتی نخواهد افتاد. تنها راه نجات ما این است که بپذیریم و ایمان بیاوریم که «نجاتدهنده در گور خفته است»؛ پذیرش این موضوع فرایندی سخت و طاقتفرسا اما پر سود و منفعت است.
📗شعر، فرهنگ و ادبیات
@mohsenahmadvandi
✍محسن احمدوندی
به نظرم اگر کسی بخواهد خدمت فرهنگی بزرگی به این کشور بکند، باید با منجیگرایی در هر شکل و شمایلش مقابله کند. منظورم از منجیگرایی ایدهای است که به مدد آن مسئولیتی را که متوجه ماست، از دوش خود برمیداریم و بر دوش دیگری میاندازیم. نوعی بیمسئولیتیِ تاریخی ـ فرهنگی که به آن عادت کردهایم. ما در طول تاریخ پر فراز و نشیبمان مدام بین دو قطب در نوسان بودهایم: از یک طرف عامل تمام بدبختیهایمان را به دیگران نسبت دادهایم و شانه از زیر بار مسئولیت خالی کردهایم و از طرف دیگر مدام منتظر بودهایم که کسی بیاید و مسئولیتی را که خود واگذاردهایم، بر عهده بگیرد و ما را از منجلاب بدبختیهایمان بیرون بکشد. جالب است که در این ماجرا هم همیشه سرمان به سنگ خورده است. برای درک این مسئله، نیازی نیست که تاریخ ایران را بلد باشیم، کافی است که به زندگی شخصیمان مراجعه کنیم تا قضیه برایمان روشن شود.
مقابله با منجیگرایی باید همۀ ساحات شخصی، اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و... ما را در بر بگیرد. این که تصور کنیم فلان عضو خانواده، فلان خویشاوند، فلان دوست، فلان شخصیت سیاسی یا فلان کشور قرار است ما را نجات دهد و به گرفتاریهایمان خاتمه بخشد، خواب و خیالی بیش نیست. ما باید بپذیریم که هیچ کس جز خود ما به فکر ما نیست. هیچکس قرار نیست زندگی ما را راست و ریست کند، وضع مالی ما را سر و سامان دهد، کشور ما را آباد کند یا آزادی را برای ما به ارمغان بیاورد. تا ما نخواهیم و نکوشیم، هیچکس چنین کاری نخواهد کرد. تا ما مسئولیتمان را در قبال آنچه هستیم نپذیریم، هیچ اتفاق مثبتی نخواهد افتاد. تنها راه نجات ما این است که بپذیریم و ایمان بیاوریم که «نجاتدهنده در گور خفته است»؛ پذیرش این موضوع فرایندی سخت و طاقتفرسا اما پر سود و منفعت است.
📗شعر، فرهنگ و ادبیات
@mohsenahmadvandi
🎞معرّفی فیلم
🎥نام فیلم: بزرگراه گمشده
◾️کارگردان: دیوید لینچ
◾️سال ساخت: ۱۹۹۷
◾️کشور: آمریکا و فرانسه
◾️مدت زمان: ۱۳۴ دقیقه
◾️معرّفیکننده: محسن احمدوندی
فیلم «بزرگراه گمشده» یکی از نمونههای بسیار موفق سینمای سورئالیستی است. سورئالیستها بسیار متأثر از اندیشههای فروید و بهویژه نظریۀ ناخودآگاه او بودند. فروید ذهن بشر را به سه بخش خودآگاه، نیمهآگاه و ناخودآگاه تقسیم میکرد. او معتقد بود که بخش ناخودآگاه ذهن، جایگاه افکار و اندیشههایی است که ما آنها را نمیپسندیم، سرکوب میکنیم و واپس میرانیم، از جمله عقدههای جنسی، افکار ناخوشایند اجتماعی و هراس از مرگ. از نظر فروید، ناخودآگاه، برخلاف دو بخش خودآگاه و نیمهآگاه، اغلب دور از دسترس آدمی است، اما تأثیرات فراوانی بر رفتار آدمی دارد. فروید معتقد بود که اغلب افکاری که ما به قسمت ناخودآگاه واپسمیرانیم، از دسترس ما خارج میشوند و دیگر به راحتی قابل بازیابی و بازشناسی نیستند، اما گاهی این افکار سرکوبشده در خوابها و رؤیاها ـ که سیطرۀ خودآگاه کاسته میشود ـ خودشان را نشان میدهند و به منصۀ ظهور میرسند. فروید بر این باور بود که خوابها خصلت جبرانی دارند، به این معنی که میتوانند نقش تنظیمکننده و متعادلکنندهای برای روان انسان داشته باشند، بهویژه زمانی که فرد در زندگی واقعی با کمبودها، ناکامیها یا تعارضات مواجه است. به عبارت دیگر، رؤیاها میتوانند آرزوها، تمایلات و احساساتی را که در زندگی روزمره سرکوب یا برآورده نشدهاند، به شکلی نمادین و غیرمستقیم برآورده و ابراز کنند و به این ترتیب به فرد کمک کنند تا تعادل روانی خود را حفظ کند. به همین دلیل سوررئالیستها، به تبعِ فروید، بر اهمیت خواب و رؤیا در شناخت آدمی و خلق آثار هنری تأکید بسیاری داشتند. حال با این مقدمهٔ کوتاه اجازه بدهید به تحلیل و تفسیر فیلم لینچ بپردازیم.
فیلم «بزرگراه گمشده» از دو بخش تشکیل شده است: بخش نخست آن اتفاقاتی است که در دنیای واقعی برای شخصیت اصلی فیلم رخ میدهد و بخش دوم آن وقایعی است که در رؤیا و در ذهن شخصیت اصلی میگذرد. در بخش نخست با شخصیتی به نام فِرِد روبهروییم که نوازندۀ ساکسیفون است و به دلیل ناتوانی جنسی رابطۀ سردی با همسرش، رنه، دارد. فِرِد به رنه بدبین است و میپندارد که همسرش به او خیانت میکند. در نهایت این افکار پارانوئیدی موجب میشود که فِرِد همسرش را به قتل برساند. با قتل رنه توسط فِرِد و افتادن او به زندان، بخش اول فیلم تمام میشود. بخش دوم فیلم که در واقع ذهنیات فِرِد و رؤیاهای اوست از جایی شروع میشود که فِرِد در زندان به شخصیت دیگری به نام پیت بدل میشود. پیت برخلاف فِرِد، از نظر جنسی بسیار جذاب و توانمند است و همۀ زنها خواهان معاشقه و همخوابگی با او هستند. پیت همان کسی است که فِرِد دوست دارد در واقعیت چنین باشد، اما نیست. فِرِد در واقع با خلقِ پیت در رؤیاهایش، میخواهد بر عقدهها و ناکامیها و ناتوانیهای جنسی خود سرپوش بگذارد. پیت در ادامۀ فیلم با زنی به نام آلیس آشنا میشود، آلیس در اصل همان رنه، همسر فِرِد، در بخش اول داستان است که این بار در رؤیای فِرِد به شکلِ زنی افسونگر، لوند، هرزه و خائن رخ مینماید، تا عذاب وجدان فِرِد از قتل همسر بیگناهش را التیام بخشد. به نظرم کلید فهم فیلم پیچیدهٔ «بزرگراه گمشده» این دیالوگ آغازین آن است:
کارآگاه: شما دوربین فیلمبرداری دارین؟
رنه: نه، فِرِد خوشش نمیاد.
فِرِد: دوست دارم به شیوۀ خودم وقایع رو به خاطر بیارم.
کارآگاه: منظورت چیه؟
فِرِد: این که من آنها را چطور به خاطر میآورم، نه لزوماً اینکه آنها چطور اتفاق افتادهاند.
فیلم «بزرگراه گمشده» را از اینجا میتوانید بارگیری کنید و ببینید. لازم است یادآوری کنم که فیلم محدودیت سنی دارد.
📗شعر، فرهنگ و ادبیات
@mohsenahmadvandi
🎥نام فیلم: بزرگراه گمشده
◾️کارگردان: دیوید لینچ
◾️سال ساخت: ۱۹۹۷
◾️کشور: آمریکا و فرانسه
◾️مدت زمان: ۱۳۴ دقیقه
◾️معرّفیکننده: محسن احمدوندی
فیلم «بزرگراه گمشده» یکی از نمونههای بسیار موفق سینمای سورئالیستی است. سورئالیستها بسیار متأثر از اندیشههای فروید و بهویژه نظریۀ ناخودآگاه او بودند. فروید ذهن بشر را به سه بخش خودآگاه، نیمهآگاه و ناخودآگاه تقسیم میکرد. او معتقد بود که بخش ناخودآگاه ذهن، جایگاه افکار و اندیشههایی است که ما آنها را نمیپسندیم، سرکوب میکنیم و واپس میرانیم، از جمله عقدههای جنسی، افکار ناخوشایند اجتماعی و هراس از مرگ. از نظر فروید، ناخودآگاه، برخلاف دو بخش خودآگاه و نیمهآگاه، اغلب دور از دسترس آدمی است، اما تأثیرات فراوانی بر رفتار آدمی دارد. فروید معتقد بود که اغلب افکاری که ما به قسمت ناخودآگاه واپسمیرانیم، از دسترس ما خارج میشوند و دیگر به راحتی قابل بازیابی و بازشناسی نیستند، اما گاهی این افکار سرکوبشده در خوابها و رؤیاها ـ که سیطرۀ خودآگاه کاسته میشود ـ خودشان را نشان میدهند و به منصۀ ظهور میرسند. فروید بر این باور بود که خوابها خصلت جبرانی دارند، به این معنی که میتوانند نقش تنظیمکننده و متعادلکنندهای برای روان انسان داشته باشند، بهویژه زمانی که فرد در زندگی واقعی با کمبودها، ناکامیها یا تعارضات مواجه است. به عبارت دیگر، رؤیاها میتوانند آرزوها، تمایلات و احساساتی را که در زندگی روزمره سرکوب یا برآورده نشدهاند، به شکلی نمادین و غیرمستقیم برآورده و ابراز کنند و به این ترتیب به فرد کمک کنند تا تعادل روانی خود را حفظ کند. به همین دلیل سوررئالیستها، به تبعِ فروید، بر اهمیت خواب و رؤیا در شناخت آدمی و خلق آثار هنری تأکید بسیاری داشتند. حال با این مقدمهٔ کوتاه اجازه بدهید به تحلیل و تفسیر فیلم لینچ بپردازیم.
فیلم «بزرگراه گمشده» از دو بخش تشکیل شده است: بخش نخست آن اتفاقاتی است که در دنیای واقعی برای شخصیت اصلی فیلم رخ میدهد و بخش دوم آن وقایعی است که در رؤیا و در ذهن شخصیت اصلی میگذرد. در بخش نخست با شخصیتی به نام فِرِد روبهروییم که نوازندۀ ساکسیفون است و به دلیل ناتوانی جنسی رابطۀ سردی با همسرش، رنه، دارد. فِرِد به رنه بدبین است و میپندارد که همسرش به او خیانت میکند. در نهایت این افکار پارانوئیدی موجب میشود که فِرِد همسرش را به قتل برساند. با قتل رنه توسط فِرِد و افتادن او به زندان، بخش اول فیلم تمام میشود. بخش دوم فیلم که در واقع ذهنیات فِرِد و رؤیاهای اوست از جایی شروع میشود که فِرِد در زندان به شخصیت دیگری به نام پیت بدل میشود. پیت برخلاف فِرِد، از نظر جنسی بسیار جذاب و توانمند است و همۀ زنها خواهان معاشقه و همخوابگی با او هستند. پیت همان کسی است که فِرِد دوست دارد در واقعیت چنین باشد، اما نیست. فِرِد در واقع با خلقِ پیت در رؤیاهایش، میخواهد بر عقدهها و ناکامیها و ناتوانیهای جنسی خود سرپوش بگذارد. پیت در ادامۀ فیلم با زنی به نام آلیس آشنا میشود، آلیس در اصل همان رنه، همسر فِرِد، در بخش اول داستان است که این بار در رؤیای فِرِد به شکلِ زنی افسونگر، لوند، هرزه و خائن رخ مینماید، تا عذاب وجدان فِرِد از قتل همسر بیگناهش را التیام بخشد. به نظرم کلید فهم فیلم پیچیدهٔ «بزرگراه گمشده» این دیالوگ آغازین آن است:
کارآگاه: شما دوربین فیلمبرداری دارین؟
رنه: نه، فِرِد خوشش نمیاد.
فِرِد: دوست دارم به شیوۀ خودم وقایع رو به خاطر بیارم.
کارآگاه: منظورت چیه؟
فِرِد: این که من آنها را چطور به خاطر میآورم، نه لزوماً اینکه آنها چطور اتفاق افتادهاند.
فیلم «بزرگراه گمشده» را از اینجا میتوانید بارگیری کنید و ببینید. لازم است یادآوری کنم که فیلم محدودیت سنی دارد.
📗شعر، فرهنگ و ادبیات
@mohsenahmadvandi
MOHAMMADREZA SHAJARIYAN
MIHAN EY MIHAN
🎼 میهن ای میهن
شعر: ابوالقاسم لاهوتی
خواننده: محمدرضا شجریان
آهنگساز: محمدجلیل عندلیبی
📗شعر، فرهنگ و ادبیات
@mohsenahmadvandi
شعر: ابوالقاسم لاهوتی
خواننده: محمدرضا شجریان
آهنگساز: محمدجلیل عندلیبی
📗شعر، فرهنگ و ادبیات
@mohsenahmadvandi
◾️خوانش و نقد رمان ایرانی
◾️جلسهٔ بیستم: «دهقانان» نوشتهٔ منصور یاقوتی
◾️زمان: شنبه ۲۸ تیر ۱۴۰۴
◾️ساعت: ۱۶:۳۰- ۱۸
◾️مکان: کرمانشاه، چهارراه نوبهار، کوچهٔ ۱۰۷، کتابفروشی «کوچه کتاب»
[ورود برای عموم علاقهمندان آزاد است]
📗شعر، فرهنگ و ادبیات
@mohsenahmadvandi
◾️جلسهٔ بیستم: «دهقانان» نوشتهٔ منصور یاقوتی
◾️زمان: شنبه ۲۸ تیر ۱۴۰۴
◾️ساعت: ۱۶:۳۰- ۱۸
◾️مکان: کرمانشاه، چهارراه نوبهار، کوچهٔ ۱۰۷، کتابفروشی «کوچه کتاب»
[ورود برای عموم علاقهمندان آزاد است]
📗شعر، فرهنگ و ادبیات
@mohsenahmadvandi
📚معرّفی کتاب
📗نام کتاب: دهقانان (بخش اول)
◾️نویسنده: منصور یاقوتی
◾️نوبت چاپ: اول
◾️محل چاپ: تهران
◾️ناشر: شباهنگ
◾️سال چاپ: ۱۳۵۸
◾️تعداد صفحات: ۱۸۶
◾️معرفیکننده: محسن احمدوندی
«دهقانان» چهارمین و به زعم من بهترین رمان منصور یاقوتی است که برای نخستین بار در سال ۱۳۵۸ منتشر میشود. ماجراهای رمان حول محور اصلاحات ارضی شاه در اوایل دهۀ چهل خورشیدی در یکی از روستاهای شهرستان سنقر در استان کرمانشاه میچرخد. پیرمردی شصتساله به نام بابا حیات و همسرش، ننه کوکب، به همراه دو پسرشان در روستای جبارآباد در دامنۀ کوه بهلول در شهرستان سنقر زندگی میکنند. بابا حیات روزگاری یکی از یاغیان نامدار منطقه بوده، اما الان که پیر شده، دست از یاغیگری کشیده است و زندگی آرامی را در کنار خانوادهاش میگذراند. نادعلی و پنجعلی، پسران بابا حیات، روی زمینهای ارباب کار میکنند. پنجعلی همسری به نام ریحان و پسر کوچکی به نام امید دارد. نادعلی هم بهتازگی با دختری زیبا به نام گوهر عروسی کرده است. جبارآباد اربابی ستمگر و نانجیب به نام اتاخان دارد. او که چشمش گوهر را گرفته، بعد از شنیدن خبر عروسی نادعلی، بابا حیات را به قلعه فرامیخواند و از او میخواهد تازهعروسش را برای کار کردن به قلعۀ اربابی بفرستد. بابا حیات از اینکه ارباب نظر بد به عروسش دارد، بسیار آزردهخاطر میشود و با این درخواست مخالفت و قلعه را ترک میکند. چندی بعد اتاخان سهم اربابیاش را از بابا حیات میخواهد، اما بابا حیات توان پرداخت سهم او را ندارد. اتاخان که از نفرستادن گوهر به قلعه دلِ پُری از بابا حیات دارد، این مسئله را بهانهای برای تنبیه بابا حیات قرار میدهد، یوغ بر گردنش میبندد و پیش چشم مردم با او زمین را شخم میزند. بابا حیات بر اثر فشارهای روانی این تحقیر و توهین، چند روز بعد از این ماجرا میمیرد.
زمان به پیش میرود و فصل برداشت محصول فرامیرسد، ضابطهای ارباب به سراغ مردم میآیند تا سهم اربابی را از آنها بگیرند. نادعلی سهمی به ضابط نمیدهد و شلوار از پایش میکَنَد و او را پس میفرستد. ارباب شکایت میکند و ژاندارمها به ده میآیند و تهمت تودهای بودن به نادعلی میزنند و او را به شهر میبرند و زندانی میکنند. نادعلی که فهمی از تودهای بودن و زندانی سیاسی ندارد، به شش ماه حبس محکوم میشود، اما با توضیحات یکی از اهالی ده به نام کُرد امیر و شهادت تعدادی از همروستاییهایش بخشیده میشود و آزاد میگردد.
پاییز فرامیرسد و ارباب که بهتازگی تراکتور خریده است، مردم را در قلعه جمع میکند و به آنها میگوید میخواهد زمینهایش را یکپارچه کند تا تراکتور راحتتر بتواند زمینها را شخم بزند. او میخواهد با این شیوه، بهترین و حاصلخیزترین زمینهای ده را برای خودش بردارد و هرچه زمین سنگلاخ و دیم و نامرغوب را به مردم ده واگذارد. مردم هم از سر نادانی با درخواست او موافقت میکنند و کاغذی را که ارباب برای این منظور نوشته امضا میزنند؛ البته نادعلی در این جلسه نیست و از این اتفاق بیخبر است. بعد از این ماجرا، ارباب به شهر میرود و زمستان را در خانهای که در شهر دارد ساکن میشود.
اوایل دیماه خبری در ده میپیچید مبنی بر اینکه شاه قصد دارد زمینهای کشاورزی را بین دهقانان تقسیم کند. مردم تازه میفهمند که اتاخان از این قضیه خبر داشته و سرشان کلاه رفته است. شاه نوزدهم دیماه در رادیو قانون تقسیم اراضی را اعلام میکند و مردم ده با شنیدن این خبر جشن و پایکوبی راه میاندازند و در همین گیر و دار پسر نادعلی با نام عزیز هم به دنیا میآید.
بهار فرامیرسد و ارباب به ده برمیگردد و پشتبندش مأمورانِ دولتیِ تقسیم اراضی هم به ده میآیند. نادعلی مردم را متحد کرده که در مقابل ارباب بایستند و حقشان را بگیرند، ارباب که از این قضیه مطلع میشود، نادعلی را به قلعه میخواند و وعده میدهد که اگر مردم را علیه او تحریک نکند، به او و برادرش زمینهایی حاصلخیز خواهد داد، اما نادعلی نمیپذیرد. مأموران تقسیم اراضی زمینها را تقسیم میکنند و مردم وقتی به قلعه میروند تا سندها را امضا کنند متوجه میشوند که ارباب به مدد رشوه بهترین زمینها را برای خودش برداشته و بدترینها را به آنها داده است. دعوا و زد و خورد میشود و تعدادی از اهالی ده دستگیر میشوند و به زندان فرستاده میشوند. نادعلی همچنان ناامید نمیشود و سعی میکند شکایتهایی بنویسد و مراجع بالاتر در کرمانشاه را در جریان امور قرار دهد، اما کارش به جایی نمیرسد؛ زیرا اتاخان همه را خریده است.
📗شعر، فرهنگ و ادبیات
@mohsenahmadvandi
📗نام کتاب: دهقانان (بخش اول)
◾️نویسنده: منصور یاقوتی
◾️نوبت چاپ: اول
◾️محل چاپ: تهران
◾️ناشر: شباهنگ
◾️سال چاپ: ۱۳۵۸
◾️تعداد صفحات: ۱۸۶
◾️معرفیکننده: محسن احمدوندی
«دهقانان» چهارمین و به زعم من بهترین رمان منصور یاقوتی است که برای نخستین بار در سال ۱۳۵۸ منتشر میشود. ماجراهای رمان حول محور اصلاحات ارضی شاه در اوایل دهۀ چهل خورشیدی در یکی از روستاهای شهرستان سنقر در استان کرمانشاه میچرخد. پیرمردی شصتساله به نام بابا حیات و همسرش، ننه کوکب، به همراه دو پسرشان در روستای جبارآباد در دامنۀ کوه بهلول در شهرستان سنقر زندگی میکنند. بابا حیات روزگاری یکی از یاغیان نامدار منطقه بوده، اما الان که پیر شده، دست از یاغیگری کشیده است و زندگی آرامی را در کنار خانوادهاش میگذراند. نادعلی و پنجعلی، پسران بابا حیات، روی زمینهای ارباب کار میکنند. پنجعلی همسری به نام ریحان و پسر کوچکی به نام امید دارد. نادعلی هم بهتازگی با دختری زیبا به نام گوهر عروسی کرده است. جبارآباد اربابی ستمگر و نانجیب به نام اتاخان دارد. او که چشمش گوهر را گرفته، بعد از شنیدن خبر عروسی نادعلی، بابا حیات را به قلعه فرامیخواند و از او میخواهد تازهعروسش را برای کار کردن به قلعۀ اربابی بفرستد. بابا حیات از اینکه ارباب نظر بد به عروسش دارد، بسیار آزردهخاطر میشود و با این درخواست مخالفت و قلعه را ترک میکند. چندی بعد اتاخان سهم اربابیاش را از بابا حیات میخواهد، اما بابا حیات توان پرداخت سهم او را ندارد. اتاخان که از نفرستادن گوهر به قلعه دلِ پُری از بابا حیات دارد، این مسئله را بهانهای برای تنبیه بابا حیات قرار میدهد، یوغ بر گردنش میبندد و پیش چشم مردم با او زمین را شخم میزند. بابا حیات بر اثر فشارهای روانی این تحقیر و توهین، چند روز بعد از این ماجرا میمیرد.
زمان به پیش میرود و فصل برداشت محصول فرامیرسد، ضابطهای ارباب به سراغ مردم میآیند تا سهم اربابی را از آنها بگیرند. نادعلی سهمی به ضابط نمیدهد و شلوار از پایش میکَنَد و او را پس میفرستد. ارباب شکایت میکند و ژاندارمها به ده میآیند و تهمت تودهای بودن به نادعلی میزنند و او را به شهر میبرند و زندانی میکنند. نادعلی که فهمی از تودهای بودن و زندانی سیاسی ندارد، به شش ماه حبس محکوم میشود، اما با توضیحات یکی از اهالی ده به نام کُرد امیر و شهادت تعدادی از همروستاییهایش بخشیده میشود و آزاد میگردد.
پاییز فرامیرسد و ارباب که بهتازگی تراکتور خریده است، مردم را در قلعه جمع میکند و به آنها میگوید میخواهد زمینهایش را یکپارچه کند تا تراکتور راحتتر بتواند زمینها را شخم بزند. او میخواهد با این شیوه، بهترین و حاصلخیزترین زمینهای ده را برای خودش بردارد و هرچه زمین سنگلاخ و دیم و نامرغوب را به مردم ده واگذارد. مردم هم از سر نادانی با درخواست او موافقت میکنند و کاغذی را که ارباب برای این منظور نوشته امضا میزنند؛ البته نادعلی در این جلسه نیست و از این اتفاق بیخبر است. بعد از این ماجرا، ارباب به شهر میرود و زمستان را در خانهای که در شهر دارد ساکن میشود.
اوایل دیماه خبری در ده میپیچید مبنی بر اینکه شاه قصد دارد زمینهای کشاورزی را بین دهقانان تقسیم کند. مردم تازه میفهمند که اتاخان از این قضیه خبر داشته و سرشان کلاه رفته است. شاه نوزدهم دیماه در رادیو قانون تقسیم اراضی را اعلام میکند و مردم ده با شنیدن این خبر جشن و پایکوبی راه میاندازند و در همین گیر و دار پسر نادعلی با نام عزیز هم به دنیا میآید.
بهار فرامیرسد و ارباب به ده برمیگردد و پشتبندش مأمورانِ دولتیِ تقسیم اراضی هم به ده میآیند. نادعلی مردم را متحد کرده که در مقابل ارباب بایستند و حقشان را بگیرند، ارباب که از این قضیه مطلع میشود، نادعلی را به قلعه میخواند و وعده میدهد که اگر مردم را علیه او تحریک نکند، به او و برادرش زمینهایی حاصلخیز خواهد داد، اما نادعلی نمیپذیرد. مأموران تقسیم اراضی زمینها را تقسیم میکنند و مردم وقتی به قلعه میروند تا سندها را امضا کنند متوجه میشوند که ارباب به مدد رشوه بهترین زمینها را برای خودش برداشته و بدترینها را به آنها داده است. دعوا و زد و خورد میشود و تعدادی از اهالی ده دستگیر میشوند و به زندان فرستاده میشوند. نادعلی همچنان ناامید نمیشود و سعی میکند شکایتهایی بنویسد و مراجع بالاتر در کرمانشاه را در جریان امور قرار دهد، اما کارش به جایی نمیرسد؛ زیرا اتاخان همه را خریده است.
📗شعر، فرهنگ و ادبیات
@mohsenahmadvandi
📚معرّفی کتاب
📗نام کتاب: دهقانان (بخش دوم)
◾️نویسنده: منصور یاقوتی
◾️نوبت چاپ: اول
◾️محل چاپ: تهران
◾️ناشر: شباهنگ
◾️سال چاپ: ۱۳۵۸
◾️تعداد صفحات: ۱۸۶
◾️معرفیکننده: محسن احمدوندی
فصل درو فرامیرسد و ارباب سروقت دهقانان میآید و سهم اربابیاش را میخواهد. مردم ده بر سر ارباب میریزند، او را حسابی کتک میزنند و تراکتورش را هم به آتش میکشند. باز هم ژاندارمها به ده میآیند و تعدادی از مردم را دستگیر میکنند و به زندان میبرند.
نادعلی که از مسئولانِ امر در کرمانشاه ناامید میشود، نامهای مینویسد و عازم تهران میشود تا از طریق مراجع ذیصلاح در پایتخت حق خودش و اهالی ده را از ارباب بگیرد؛ اما در میانۀ راه، آدمهای ارباب جلوی راهش را میگیرند و او را از کوه به پایین پرت میکنند. جنازۀ نادعلی به ده برگردانده میشود و بعد از معاینات پزشکی به دروغ اعلام میشود که خودکشی کرده است. نادعلی به خاک سپرده میشود و مردم به خونخواهی نادعلی، شبانه میریزند و قلعۀ اربابی را به آتش میکشند. چندی بعد، دولت در مکانِ قلعۀ اربابی که سوخته و از بین رفته است، یک پاسگاه ژاندارمری میسازد تا سرکوب و سلطه به شکلی دیگر و در قامتی دیگر استمرار یابد. ارباب، با تهدید و ارعاب، زمینها را آنگونه که میخواهد بین رعیتهایش تقسیم میکند و پنجعلی و ریحان و گوهر و فرزندانشان را هم از ده بیرون میکند و به شهر میکوچاند. البته سایۀ رسول، یکی دیگر از اهالی روستا که یاغی شده و به کوه و کمر زده، همچنان بر سر روستا و ارباب گسترده است. رسول ادامۀ نادعلی است، او قهرمانی است که جایگزین قهرمانی دیگر میشود تا امید به تغییر همچنان زنده بماند.
یاقوتی در رمان «دهقانان» به مسائلی چون ظلم و ستم اربابان و طغیان و عِصیان رعایا در مقابل آنان، رواج پارتیبازی و رشوهگیری و فساد در سیستم اداری کشور و انتقاد از قانون اصلاحات ارضی شاه میپردازد. گفتنی است که پیش از یاقوتی آلاحمد هم در رمان «نفرین زمین» (۱۳۴۶) به شکلی دیگر به انتقاد از اصلاحات ارضی پرداخته بود و احتمالاً یاقوتی در «دهقانان» از این اثر او تأثیر گرفته باشد. همچنین انوره دو بالزاک، نویسندۀ شهیر فرانسوی، هم رمانی به نام «دهقانان» دارد و احتمالاً یاقوتی نام کتابش را از او گرفته است.
رمان «دهقانان» آداب و رسوم و فرهنگ و زیستبوم مناطق کُردنشین را به خوبی بازتاب داده است. پیرنگ حسابشدهای دارد. وقایع آن باورپذیرند. حشو و زیادهگویی ندارد و یا اگر دارد بسیار کم است. شخصیتها تقریباً خوب پرداخت شدهاند. نثر آن یکدست است. توصیفات نویسنده از طبیعت اغلب در پیوند با حال و هوای شخصیتها و در راستای القای درونمایۀ رمان است. همۀ این عوامل در کنار هم باعث میشوند که من «دهقانان» را بهترین رمان یاقوتی بدانم.
به نظر من دو نقد به رمان «دهقانان» و آثار مشابه آن وارد است: نخست اینکه شخصیتهای داستان اغلب سیاه و سفیدند، به این صورت که در یک طرف رعایا قرار دارند که سراسر خوبیاند و در طرف دیگر ارباب و دار و دستهاش که سراسر بدیاند. این نگرش دوقطبی اغلب نشئت گرفته از اندیشههای چپ است که بیشتر رماننویسان ما خودآگاه یا ناخودآگاه در طول صد سال اخیر از آن متأثر بودهاند. دوم اینکه نویسنده به جای اینکه تغییرات اجتماعی را در قالب خواست و مطالبهای عمومی و همگانی مطرح کند و به پیش ببرد، هر تغییری را منوط به وجود قهرمانی از جان گذشته نشان میدهد. در چنین نگرشی مردم منفعلانه منتظرند تا قهرمان آنها را از ورطۀ بلا برهاند. درحالیکه به نظرم ما باید یک بار برای همیشه بپذیریم و ایمان بیاوریم که تغییرات اجتماعی، فرهنگی، سیاسی، اقتصادی، زیستمحیطی و... نه به مدد یک شخص، بلکه با همراهیِ مستمر تکتک اشخاص جامعه متحقق خواهد شد و بس.
(۱۴۰۴/۴/۲۹)
📗شعر، فرهنگ و ادبیات
@mohsenahmadvandi
https://yun.ir/ckdxvb
📗نام کتاب: دهقانان (بخش دوم)
◾️نویسنده: منصور یاقوتی
◾️نوبت چاپ: اول
◾️محل چاپ: تهران
◾️ناشر: شباهنگ
◾️سال چاپ: ۱۳۵۸
◾️تعداد صفحات: ۱۸۶
◾️معرفیکننده: محسن احمدوندی
فصل درو فرامیرسد و ارباب سروقت دهقانان میآید و سهم اربابیاش را میخواهد. مردم ده بر سر ارباب میریزند، او را حسابی کتک میزنند و تراکتورش را هم به آتش میکشند. باز هم ژاندارمها به ده میآیند و تعدادی از مردم را دستگیر میکنند و به زندان میبرند.
نادعلی که از مسئولانِ امر در کرمانشاه ناامید میشود، نامهای مینویسد و عازم تهران میشود تا از طریق مراجع ذیصلاح در پایتخت حق خودش و اهالی ده را از ارباب بگیرد؛ اما در میانۀ راه، آدمهای ارباب جلوی راهش را میگیرند و او را از کوه به پایین پرت میکنند. جنازۀ نادعلی به ده برگردانده میشود و بعد از معاینات پزشکی به دروغ اعلام میشود که خودکشی کرده است. نادعلی به خاک سپرده میشود و مردم به خونخواهی نادعلی، شبانه میریزند و قلعۀ اربابی را به آتش میکشند. چندی بعد، دولت در مکانِ قلعۀ اربابی که سوخته و از بین رفته است، یک پاسگاه ژاندارمری میسازد تا سرکوب و سلطه به شکلی دیگر و در قامتی دیگر استمرار یابد. ارباب، با تهدید و ارعاب، زمینها را آنگونه که میخواهد بین رعیتهایش تقسیم میکند و پنجعلی و ریحان و گوهر و فرزندانشان را هم از ده بیرون میکند و به شهر میکوچاند. البته سایۀ رسول، یکی دیگر از اهالی روستا که یاغی شده و به کوه و کمر زده، همچنان بر سر روستا و ارباب گسترده است. رسول ادامۀ نادعلی است، او قهرمانی است که جایگزین قهرمانی دیگر میشود تا امید به تغییر همچنان زنده بماند.
یاقوتی در رمان «دهقانان» به مسائلی چون ظلم و ستم اربابان و طغیان و عِصیان رعایا در مقابل آنان، رواج پارتیبازی و رشوهگیری و فساد در سیستم اداری کشور و انتقاد از قانون اصلاحات ارضی شاه میپردازد. گفتنی است که پیش از یاقوتی آلاحمد هم در رمان «نفرین زمین» (۱۳۴۶) به شکلی دیگر به انتقاد از اصلاحات ارضی پرداخته بود و احتمالاً یاقوتی در «دهقانان» از این اثر او تأثیر گرفته باشد. همچنین انوره دو بالزاک، نویسندۀ شهیر فرانسوی، هم رمانی به نام «دهقانان» دارد و احتمالاً یاقوتی نام کتابش را از او گرفته است.
رمان «دهقانان» آداب و رسوم و فرهنگ و زیستبوم مناطق کُردنشین را به خوبی بازتاب داده است. پیرنگ حسابشدهای دارد. وقایع آن باورپذیرند. حشو و زیادهگویی ندارد و یا اگر دارد بسیار کم است. شخصیتها تقریباً خوب پرداخت شدهاند. نثر آن یکدست است. توصیفات نویسنده از طبیعت اغلب در پیوند با حال و هوای شخصیتها و در راستای القای درونمایۀ رمان است. همۀ این عوامل در کنار هم باعث میشوند که من «دهقانان» را بهترین رمان یاقوتی بدانم.
به نظر من دو نقد به رمان «دهقانان» و آثار مشابه آن وارد است: نخست اینکه شخصیتهای داستان اغلب سیاه و سفیدند، به این صورت که در یک طرف رعایا قرار دارند که سراسر خوبیاند و در طرف دیگر ارباب و دار و دستهاش که سراسر بدیاند. این نگرش دوقطبی اغلب نشئت گرفته از اندیشههای چپ است که بیشتر رماننویسان ما خودآگاه یا ناخودآگاه در طول صد سال اخیر از آن متأثر بودهاند. دوم اینکه نویسنده به جای اینکه تغییرات اجتماعی را در قالب خواست و مطالبهای عمومی و همگانی مطرح کند و به پیش ببرد، هر تغییری را منوط به وجود قهرمانی از جان گذشته نشان میدهد. در چنین نگرشی مردم منفعلانه منتظرند تا قهرمان آنها را از ورطۀ بلا برهاند. درحالیکه به نظرم ما باید یک بار برای همیشه بپذیریم و ایمان بیاوریم که تغییرات اجتماعی، فرهنگی، سیاسی، اقتصادی، زیستمحیطی و... نه به مدد یک شخص، بلکه با همراهیِ مستمر تکتک اشخاص جامعه متحقق خواهد شد و بس.
(۱۴۰۴/۴/۲۹)
📗شعر، فرهنگ و ادبیات
@mohsenahmadvandi
https://yun.ir/ckdxvb
Forwarded from فصلنامۀ قلم
Forwarded from فصلنامۀ قلم
Qalam32.pdf
2.3 MB
🔺نقد مقاله
🗒نام مقاله: بررسی رمان «دختر رعیت» براساس دیدگاه ساختگرایی تکوینی لوسین گلدمن
◾️نویسندگان: حمیدرضا فرضی و پریسا قبادی سامیان
◾️نام نشریه: بهارستان سخن
◾️شماره: ۲۱
◾️سال چاپ: ۱۳۹۲
◾️صفحات: ۱-۲۲
◾️منتقد: محسن احمدوندی
رمان «دختر رعیّت» دربارۀ گیلهمردی به نام احمدگل ساکن روستای لولمان از توابع رشت است. احمدگل همسرش را از دست داده و دو دختر هفتساله و نُهساله به نامهای صغریٰ و خدیجه دارد که هر دو را ناگزیر برای کار به خانههای اربابی میفرستد. روایت اصلی رمانِ دختر رعیّت دربارۀ صغریٰ، دختر کوچک احمدگل، است و سختیها و مشقّتهایی که در خانۀ اربابی از سر میگذراند. از دختر بزرگ او خدیجه جز در چند جا سخنی به میان نمیآید و اساساً خدیجه در رمان شخصیّتی حاشیهای است. بر اساس آنچه گفتم حالا این چند سطر از مقالۀ یادشده را بخوانید:
مهمترین کار بهآذین در این داستان، آوردن وقایع مهمّ تاریخی سرزمینش در خلال بیان زندگی روستاییان است. او ضمن بیان زندگی احمدگل که دختر نُهسالهاش خدیجه را علیٰرغم میل باطنیاش برای کار در خانۀ ارباب میگذارد و شرح زندگی این دختر، به قیام جنگل و حوادثی که در طول مبارزۀ میرزا کوچکخان رخ داده اشاره میکند (فرضی و قبادی سامیان ، ۱۳۹۲: ۷).
چنانکه گفتیم رمان «دختر رعیّت» حول محور زندگی صغرای هفتساله است و نه خدیجۀ نُهساله و نویسندگان در اینجا اشتباه کردهاند و جالب است که در همین صفحه روایت دیگری از رمان به دست میدهند که البتّه روایت درست است:
در رمان دختر رعیّت بهآذین سعی بر این دارد که به بهانۀ روایت زندگی دختری به نام صغریٰ که کلفت خانۀ اربابی است، شرایط اجتماعی حاکم و سیر تحوّلات سیاسی آن روزگار کشور بهویژه رشت را روایت کند (همان: ۷-۸).
شاید شما بگویید این بیدقّتیها جزئی است، امّا من به شما میگویم کسانی که از یک رمان در یک صفحه دو روایت متفاوت ارائه میدهند، اساساً رمان را یا اصلاً نخواندهاند یا با دقّت نخواندهاند و حاصل تحلیلی که از سر بیدقّتی باشد، برای من چندان قابلاعتماد نیست.
◾️منابع
ـ اعتمادزاده، محمود (م. ا. بهآذین). (۱۳۴۲). دختر رعیّت. چاپ دوم. تهران: نیل.
ـ فرضی، حمیدرضا و پریسا قبادی سامیان. (۱۳۹۲). «بررسی رمان ”دختر رعیّت“ محمود اعتمادزاده براساس دیدگاه ساختگرایی تکوینی لوسین گلدمن». بهارستان سخن. سال ۹. شمارۀ ۲۱. صفحات ۱-۲۲.
[یادداشت بالا پیش از این در شمارهٔ سیویکم فصلنامهٔ قلم در صفحهٔ ۷۶ منتشر شده است.]
📗شعر، فرهنگ و ادبیات
@mohsenahmadvandi
🗒نام مقاله: بررسی رمان «دختر رعیت» براساس دیدگاه ساختگرایی تکوینی لوسین گلدمن
◾️نویسندگان: حمیدرضا فرضی و پریسا قبادی سامیان
◾️نام نشریه: بهارستان سخن
◾️شماره: ۲۱
◾️سال چاپ: ۱۳۹۲
◾️صفحات: ۱-۲۲
◾️منتقد: محسن احمدوندی
رمان «دختر رعیّت» دربارۀ گیلهمردی به نام احمدگل ساکن روستای لولمان از توابع رشت است. احمدگل همسرش را از دست داده و دو دختر هفتساله و نُهساله به نامهای صغریٰ و خدیجه دارد که هر دو را ناگزیر برای کار به خانههای اربابی میفرستد. روایت اصلی رمانِ دختر رعیّت دربارۀ صغریٰ، دختر کوچک احمدگل، است و سختیها و مشقّتهایی که در خانۀ اربابی از سر میگذراند. از دختر بزرگ او خدیجه جز در چند جا سخنی به میان نمیآید و اساساً خدیجه در رمان شخصیّتی حاشیهای است. بر اساس آنچه گفتم حالا این چند سطر از مقالۀ یادشده را بخوانید:
مهمترین کار بهآذین در این داستان، آوردن وقایع مهمّ تاریخی سرزمینش در خلال بیان زندگی روستاییان است. او ضمن بیان زندگی احمدگل که دختر نُهسالهاش خدیجه را علیٰرغم میل باطنیاش برای کار در خانۀ ارباب میگذارد و شرح زندگی این دختر، به قیام جنگل و حوادثی که در طول مبارزۀ میرزا کوچکخان رخ داده اشاره میکند (فرضی و قبادی سامیان ، ۱۳۹۲: ۷).
چنانکه گفتیم رمان «دختر رعیّت» حول محور زندگی صغرای هفتساله است و نه خدیجۀ نُهساله و نویسندگان در اینجا اشتباه کردهاند و جالب است که در همین صفحه روایت دیگری از رمان به دست میدهند که البتّه روایت درست است:
در رمان دختر رعیّت بهآذین سعی بر این دارد که به بهانۀ روایت زندگی دختری به نام صغریٰ که کلفت خانۀ اربابی است، شرایط اجتماعی حاکم و سیر تحوّلات سیاسی آن روزگار کشور بهویژه رشت را روایت کند (همان: ۷-۸).
شاید شما بگویید این بیدقّتیها جزئی است، امّا من به شما میگویم کسانی که از یک رمان در یک صفحه دو روایت متفاوت ارائه میدهند، اساساً رمان را یا اصلاً نخواندهاند یا با دقّت نخواندهاند و حاصل تحلیلی که از سر بیدقّتی باشد، برای من چندان قابلاعتماد نیست.
◾️منابع
ـ اعتمادزاده، محمود (م. ا. بهآذین). (۱۳۴۲). دختر رعیّت. چاپ دوم. تهران: نیل.
ـ فرضی، حمیدرضا و پریسا قبادی سامیان. (۱۳۹۲). «بررسی رمان ”دختر رعیّت“ محمود اعتمادزاده براساس دیدگاه ساختگرایی تکوینی لوسین گلدمن». بهارستان سخن. سال ۹. شمارۀ ۲۱. صفحات ۱-۲۲.
[یادداشت بالا پیش از این در شمارهٔ سیویکم فصلنامهٔ قلم در صفحهٔ ۷۶ منتشر شده است.]
📗شعر، فرهنگ و ادبیات
@mohsenahmadvandi
کتابهای درسی فارسی دورهٔ اول متوسطه (۱۴۰۴-۱۴۰۵) چند روز پیش منتشر شدند و چند تغییر بسیار بسیار جزئی هم داشتند، اما متأسفانه دو غلط آشکار را قبلاً دربارهشان نوشته بودم (اینجا) و (اینجا) و بسیاری از رسانهها هم بازتاب داده بودند، اصلاح نشده است و گویا به گوش همه رسیده، جز به گوش آن کس که باید میرسید. اگر عزیزی با دستاندرکاران تألیف کتابهای درسی در ارتباط است، تمنا میکنم این پیام مرا به ایشان برساند. امسال که گذشت، شاید لااقل برای سال آینده این غلطها اصلاح شد.
📗شعر، فرهنگ و ادبیات
@mohsenahmadvandi
📗شعر، فرهنگ و ادبیات
@mohsenahmadvandi
🎞معرّفی فیلم
🎥نام فیلم: بهشت
◾️کارگردان: ران هاوارد
◾️سال ساخت: ۲۰۲۴
◾️کشور: آمریکا
◾️مدت زمان: ۱۲۹ دقیقه
◾️معرّفیکننده: محسن احمدوندی
آیا انسانها میتوانند در کنار هم، با صلح و صفا و بدون جنگ و خونریزی، زندگی کنند؟ این پرسشی است که ران هاوارد در فیلم «بهشت» به دنبال پاسخ به آن است. فیلم «بهشت» روایت زندگی واقعی پزشکی آلمانی به نام فردریش ریتر و همسرش است که در سال ۱۹۲۹ برای فرار از جنگ جهانی اول و بسط و گسترش فاشیسم در اروپا به جزیرهای دورافتاده مهاجرت میکنند، جزیرهای که تنها ساکنانش این دو هستند. آنها زندگی خوب و خوشی را در این جزیره دارند و ریتر قصد دارد کتابی بنویسد و در آن نشان دهد که چگونه میشود بر روی زمین مدینۀ فاضلهای بنیان نهاد و چارچوب و ارکان این مدینۀ فاضله چه چیزهایی باید باشد، اما با ورود دو گروه دیگر از مهاجران به این جزیره، کار او گره میخورد و نوشتن کتاب به پیش نمیرود. ریتر که تا دیروز در عرصۀ نظر و به دور از دیگر انسانها قصد خلقِ بهشتی زمینی را در سر میپروراند، وقتی پای عمل به میان میآید و تضادها و تعارض منافع بین انسانها رخ مینمایاند، ماهیت واقعی خودش را نشان میدهد و تسلیم غرایزی چون حسادت، خشم، شهوت، قدرتطلبی و... میشود و در اندیشههایش دربارۀ خلق جهانی آرمانی کاملاً مردّد میماند. یکی از دیالوگهای ریتر در بخشهای پایانی فیلم بیانگر نگرش بدبینانۀ حاکم بر فیلم است، نگرشی که دیگر نمیخواهد انسان را اشراف مخلوقات بداند، بلکه میخواهد آن را همسطح حیوانات و حتی پستتر از آنها ببیند:
ریتر: همیشه انسان رو بالاتر از حیوان قرار دادن، از نیچه گرفته تا مسیحیت. ولی غرایز حیوانیمون حقیقت درونیمون هستن. ما شکار میکنیم، میجنگیم، سکس میکنیم، میکُشیم، هدف زندگی همینه. ما ده هزار ساله که داریم از خودمون فرار میکنیم.
فیلم «بهشت» را از اینجا میتوانید بارگیری کنید و ببینید.
📗شعر، فرهنگ و ادبیات
@mohsenahmadvandi
🎥نام فیلم: بهشت
◾️کارگردان: ران هاوارد
◾️سال ساخت: ۲۰۲۴
◾️کشور: آمریکا
◾️مدت زمان: ۱۲۹ دقیقه
◾️معرّفیکننده: محسن احمدوندی
آیا انسانها میتوانند در کنار هم، با صلح و صفا و بدون جنگ و خونریزی، زندگی کنند؟ این پرسشی است که ران هاوارد در فیلم «بهشت» به دنبال پاسخ به آن است. فیلم «بهشت» روایت زندگی واقعی پزشکی آلمانی به نام فردریش ریتر و همسرش است که در سال ۱۹۲۹ برای فرار از جنگ جهانی اول و بسط و گسترش فاشیسم در اروپا به جزیرهای دورافتاده مهاجرت میکنند، جزیرهای که تنها ساکنانش این دو هستند. آنها زندگی خوب و خوشی را در این جزیره دارند و ریتر قصد دارد کتابی بنویسد و در آن نشان دهد که چگونه میشود بر روی زمین مدینۀ فاضلهای بنیان نهاد و چارچوب و ارکان این مدینۀ فاضله چه چیزهایی باید باشد، اما با ورود دو گروه دیگر از مهاجران به این جزیره، کار او گره میخورد و نوشتن کتاب به پیش نمیرود. ریتر که تا دیروز در عرصۀ نظر و به دور از دیگر انسانها قصد خلقِ بهشتی زمینی را در سر میپروراند، وقتی پای عمل به میان میآید و تضادها و تعارض منافع بین انسانها رخ مینمایاند، ماهیت واقعی خودش را نشان میدهد و تسلیم غرایزی چون حسادت، خشم، شهوت، قدرتطلبی و... میشود و در اندیشههایش دربارۀ خلق جهانی آرمانی کاملاً مردّد میماند. یکی از دیالوگهای ریتر در بخشهای پایانی فیلم بیانگر نگرش بدبینانۀ حاکم بر فیلم است، نگرشی که دیگر نمیخواهد انسان را اشراف مخلوقات بداند، بلکه میخواهد آن را همسطح حیوانات و حتی پستتر از آنها ببیند:
ریتر: همیشه انسان رو بالاتر از حیوان قرار دادن، از نیچه گرفته تا مسیحیت. ولی غرایز حیوانیمون حقیقت درونیمون هستن. ما شکار میکنیم، میجنگیم، سکس میکنیم، میکُشیم، هدف زندگی همینه. ما ده هزار ساله که داریم از خودمون فرار میکنیم.
فیلم «بهشت» را از اینجا میتوانید بارگیری کنید و ببینید.
📗شعر، فرهنگ و ادبیات
@mohsenahmadvandi
📚معرّفی کتاب
📗نام کتاب: افسانهٔ سیرنگ (بخش اول)
◾️نویسنده: منصور یاقوتی
◾️نوبت چاپ: اول
◾️محل چاپ: تهران
◾️ناشر: ترجمان اندیشه
◾️سال چاپ: ۱۳۸۲
◾️تعداد صفحات: ۱۲۲
◾️معرفیکننده: محسن احمدوندی
«افسانۀ سیرنگ» پنجمین رمان منصور یاقوتی است که در سال ۱۳۸۲ برای نخستین بار منتشر شد. این رمان هم مانند اغلب رمانهای یاقوتی روایتگر زندگی جوانی از طبقۀ فرودست جامعه به نام سیرنگ است که در برابر طبقۀ فرادست، سر به طغیان و عِصیان برمیدارد و به یاغیگری روی میآورد. قبل از اینکه به معرفی و نقد رمان بپردازم، اجازه بدهید پرسشی جامعهشناختی مطرح کنم و به آن پاسخی کوتاه بدهم. پرسش این است: «چرا ما با در برخی جوامع و برخی برهههای تاریخی با پدیدۀ یاغی و یاغیگری بیشتر مواجه میشویم؟» به نظر میرسد پدیدۀ یاغی و یاغیگری بیش از هر چیز ماحصل فقدان قانون است. اگر جامعهای برای احقاق حق و حقوق شهروندانش راهکارهایی قانونی فراهم کند و افراد بتوانند از طریق این راهکارهای قانونی و مراجع ذیصلاح حق خودشان را بگیرند، لزومی ندارد که برای گرفتن حقشان دست به کشتار و خونریزی بزنند و بعد هم سر به کوه و بیابان بگذارند و یاغی شوند. یاغیگری در جامعه و به تبع آن در آثار ادبی یکی از نشانههای فقدان قانون است. یاغیانی چون زارمحمد در «تنگسیر»، چراغ در «چراغی بر فراز مادیان کوه»، سیرنگ در «افسانۀ سیرنگ» همگی ساکنان جامعهای هستند که قانون در آن اجرا نمیشود و حقوق انسانها پایمال میشود و آنها ناچارند خودشان دست به کار شوند تا شخصاً حقشان را بگیرند و قانون را به خونبارترین شکل ممکن ساری و جاری کنند. یاغیگری تنها راهی است که جامعۀ بیقانون پیش پای افراد ستمدیده مینهد.
«افسانۀ سیرنگ» دربارۀ جوانی بیستساله به نام سیرنگ، ساکن روستای چشمه کبود ـ یکی از روستاهای شهرستان سنقر ـ است. او مدتی در یک مرغداری کار کرده اما صاحبکارش، آقای مالدوست، که افغانستانی است و کار اصلیاش قاچاق تریاک و هروئین است، به سیرنگ تهمت دزدی زده، او را از کار اخراج کرده و حاضر نیست دستمزدش را بدهد. مادر سیرنگ از درد کُلیه رنج میبرد و پدرش ببرعلی نیز تعدادی گوسفند دارد که به آنها مشغول است. سیرنگ دو خواهر به نامهای زعفران و برفاب هم دارد که زعفران شوهر کرده و برفاب هنوز بچه است.
سیرنگ وقتی از گرفتن دستمزدش ناامید میشود، برای انتقام از مالدوست یک شب مرغداریاش را به آتش میکشد. روز بعد مالدوست و دو ژاندارم به سراغ سیرنگ میآیند و با او درگیر میشوند. در این درگیری سیرنگ تفنگ یکی از ژاندارمها را از او میقاپد، به کوه میزند و یاغی میشود.
سیرنگ در کوه با یاغی دیگری به نام رامیار آشنا میشود که بیست سال است که ساکن کوه و کمر است. این دو با هم دوست میشوند اما یک شب که سیرنگ خوابیده، رامیار به او خیانت میکند، تفنگش را میدزدد و فرار میکند. سیرنگ، یاغیِ بیتفنگ، از کوه پایین میآید و به خانۀ داییاش در یکی از روستاهای آن حوالی میرود. از قضا مختار، شوهر زعفران، هم آنجاست. او با دیدن سیرنگ به سراغ کدخدای ده میرود و در ازای مقداری زمین سیرنگ را لو میدهد. رئیس پاسگاه و مأموران که در خانۀ کدخدا هستند، به خانۀ داییِ سیرنگ میریزند و یاغی داستان را دستگیر میکنند.
سیرنگ نه ماه بازداشت میشود و در این نه ماه یکی از همروستاییها و همبازیهای دوران بچگیاش به نام تالان بارها و بارها به بدترین شکل ممکن شکنجهاش میکند. در این بازداشت نهماهه او با نویسندهای با نام رایش آشنا میشود و رایش برایش از ادبیات و داستان و مکتبهای ادبی داستاننویسی میگوید. بعد از نه ماه بازداشت، بالأخره حکم دادگاه صادر میشود و سیرنگ به سه سال حبس محکوم میشود. او در زندان میفهمد که مختار دامادشان او را لو داده است. سیرنگ در سه سالِ زندان با زندانی دیگری با نام اصغر فلسفه آشنا میشود که به او سواد خواندن و نوشتن یاد میدهد.
سه سال حبسِ سیرنگ پایان مییابد و آزاد میشود و با دخترعمویش، نازبو، ازدواج میکند؛ اما نمیتواند رنجهایی را که تالان در مدت بازداشت به او تحمیل کرده، فراموش کند؛ برای همین به شهر میرود و از دوستش کریم چشمزرد یک کلت کمری میخرد و یک روز که تالان برای مرخصی به روستا برمیگردد، او را به ضرب تفنگ وارد مرداب خانسردارکُش [در باور مردم چشمه کبود وقتی ماه بر فراز این مرداب قرار بگیرد، اسب سفید خانسردار ـ مُنتقمی افسانهای ـ با یالهای سرخ از درون ماه بیرون میآید و از آدمهای ستمگر انتقام میگیرد] میکند تا خفه شود و به این شکل انتقام نه ماه شکنجه را از او میگیرد. تالان میمیرد و سیرنگ به زندگیاش برمیگردد و داستان پایان مییابد.
📗شعر، فرهنگ و ادبیات
@mohsenahmadvandi
📗نام کتاب: افسانهٔ سیرنگ (بخش اول)
◾️نویسنده: منصور یاقوتی
◾️نوبت چاپ: اول
◾️محل چاپ: تهران
◾️ناشر: ترجمان اندیشه
◾️سال چاپ: ۱۳۸۲
◾️تعداد صفحات: ۱۲۲
◾️معرفیکننده: محسن احمدوندی
«افسانۀ سیرنگ» پنجمین رمان منصور یاقوتی است که در سال ۱۳۸۲ برای نخستین بار منتشر شد. این رمان هم مانند اغلب رمانهای یاقوتی روایتگر زندگی جوانی از طبقۀ فرودست جامعه به نام سیرنگ است که در برابر طبقۀ فرادست، سر به طغیان و عِصیان برمیدارد و به یاغیگری روی میآورد. قبل از اینکه به معرفی و نقد رمان بپردازم، اجازه بدهید پرسشی جامعهشناختی مطرح کنم و به آن پاسخی کوتاه بدهم. پرسش این است: «چرا ما با در برخی جوامع و برخی برهههای تاریخی با پدیدۀ یاغی و یاغیگری بیشتر مواجه میشویم؟» به نظر میرسد پدیدۀ یاغی و یاغیگری بیش از هر چیز ماحصل فقدان قانون است. اگر جامعهای برای احقاق حق و حقوق شهروندانش راهکارهایی قانونی فراهم کند و افراد بتوانند از طریق این راهکارهای قانونی و مراجع ذیصلاح حق خودشان را بگیرند، لزومی ندارد که برای گرفتن حقشان دست به کشتار و خونریزی بزنند و بعد هم سر به کوه و بیابان بگذارند و یاغی شوند. یاغیگری در جامعه و به تبع آن در آثار ادبی یکی از نشانههای فقدان قانون است. یاغیانی چون زارمحمد در «تنگسیر»، چراغ در «چراغی بر فراز مادیان کوه»، سیرنگ در «افسانۀ سیرنگ» همگی ساکنان جامعهای هستند که قانون در آن اجرا نمیشود و حقوق انسانها پایمال میشود و آنها ناچارند خودشان دست به کار شوند تا شخصاً حقشان را بگیرند و قانون را به خونبارترین شکل ممکن ساری و جاری کنند. یاغیگری تنها راهی است که جامعۀ بیقانون پیش پای افراد ستمدیده مینهد.
«افسانۀ سیرنگ» دربارۀ جوانی بیستساله به نام سیرنگ، ساکن روستای چشمه کبود ـ یکی از روستاهای شهرستان سنقر ـ است. او مدتی در یک مرغداری کار کرده اما صاحبکارش، آقای مالدوست، که افغانستانی است و کار اصلیاش قاچاق تریاک و هروئین است، به سیرنگ تهمت دزدی زده، او را از کار اخراج کرده و حاضر نیست دستمزدش را بدهد. مادر سیرنگ از درد کُلیه رنج میبرد و پدرش ببرعلی نیز تعدادی گوسفند دارد که به آنها مشغول است. سیرنگ دو خواهر به نامهای زعفران و برفاب هم دارد که زعفران شوهر کرده و برفاب هنوز بچه است.
سیرنگ وقتی از گرفتن دستمزدش ناامید میشود، برای انتقام از مالدوست یک شب مرغداریاش را به آتش میکشد. روز بعد مالدوست و دو ژاندارم به سراغ سیرنگ میآیند و با او درگیر میشوند. در این درگیری سیرنگ تفنگ یکی از ژاندارمها را از او میقاپد، به کوه میزند و یاغی میشود.
سیرنگ در کوه با یاغی دیگری به نام رامیار آشنا میشود که بیست سال است که ساکن کوه و کمر است. این دو با هم دوست میشوند اما یک شب که سیرنگ خوابیده، رامیار به او خیانت میکند، تفنگش را میدزدد و فرار میکند. سیرنگ، یاغیِ بیتفنگ، از کوه پایین میآید و به خانۀ داییاش در یکی از روستاهای آن حوالی میرود. از قضا مختار، شوهر زعفران، هم آنجاست. او با دیدن سیرنگ به سراغ کدخدای ده میرود و در ازای مقداری زمین سیرنگ را لو میدهد. رئیس پاسگاه و مأموران که در خانۀ کدخدا هستند، به خانۀ داییِ سیرنگ میریزند و یاغی داستان را دستگیر میکنند.
سیرنگ نه ماه بازداشت میشود و در این نه ماه یکی از همروستاییها و همبازیهای دوران بچگیاش به نام تالان بارها و بارها به بدترین شکل ممکن شکنجهاش میکند. در این بازداشت نهماهه او با نویسندهای با نام رایش آشنا میشود و رایش برایش از ادبیات و داستان و مکتبهای ادبی داستاننویسی میگوید. بعد از نه ماه بازداشت، بالأخره حکم دادگاه صادر میشود و سیرنگ به سه سال حبس محکوم میشود. او در زندان میفهمد که مختار دامادشان او را لو داده است. سیرنگ در سه سالِ زندان با زندانی دیگری با نام اصغر فلسفه آشنا میشود که به او سواد خواندن و نوشتن یاد میدهد.
سه سال حبسِ سیرنگ پایان مییابد و آزاد میشود و با دخترعمویش، نازبو، ازدواج میکند؛ اما نمیتواند رنجهایی را که تالان در مدت بازداشت به او تحمیل کرده، فراموش کند؛ برای همین به شهر میرود و از دوستش کریم چشمزرد یک کلت کمری میخرد و یک روز که تالان برای مرخصی به روستا برمیگردد، او را به ضرب تفنگ وارد مرداب خانسردارکُش [در باور مردم چشمه کبود وقتی ماه بر فراز این مرداب قرار بگیرد، اسب سفید خانسردار ـ مُنتقمی افسانهای ـ با یالهای سرخ از درون ماه بیرون میآید و از آدمهای ستمگر انتقام میگیرد] میکند تا خفه شود و به این شکل انتقام نه ماه شکنجه را از او میگیرد. تالان میمیرد و سیرنگ به زندگیاش برمیگردد و داستان پایان مییابد.
📗شعر، فرهنگ و ادبیات
@mohsenahmadvandi
📚معرّفی کتاب
📗نام کتاب: افسانهٔ سیرنگ (بخش دوم)
◾️نویسنده: منصور یاقوتی
◾️نوبت چاپ: اول
◾️محل چاپ: تهران
◾️ناشر: ترجمان اندیشه
◾️سال چاپ: ۱۳۸۲
◾️تعداد صفحات: ۱۲۲
◾️معرفیکننده: محسن احمدوندی
یاقوتی در «افسانۀ سیرنگ» مانند دیگر آثارش کوشیده است تا ما را به همدردی با طبقۀ فقیر و فرودستی فرابخواند که در جامعه حق و حقوقشان پامال میشود. افسانۀ سیرنگ رمان موفق و تأثیرگذاری نیست و دربارۀ آن به این چند نکته اکتفا میکنم:
نخست اینکه شخصیتها اغلب ساده و تکبعدی هستند و در خاطر نمیمانند، حتی شخصیت سیرنگ هم از این ضعف مبرّا نیست.
دوم اینکه در بخشی از رمان که رایش با سیرنگ از مکتبهای ادبیای چون سوررئالیسم، رئالیسم جادویی و فرمالیسم و... سخن میگوید، سخنان رایش نابهجاست، چون مخاطب او سیرنگی است که خواندن و نوشتن بلد نیست. همچنین اغلب این سخنان غلط و نادرست است و نشان میدهد که یاقوتی شناخت درستی از مکتبهای ادبی نداشته است.
سوم اینکه نامگذاریها مثل دیگر آثار یاقوتی اغلب نمادین و البته تا حدودی کلیشهای و دمِ دستی هستند: سیرنگ نام دیگر سیمرغ است و در اینجا نماد مبارزی تنهاست که بر فراز قلۀ قاف و فراتر از مردمان زمانۀ خویش با ظلم و ستم میجنگد. مالدوست نماد طبقۀ سرمایهدار و پولپرست است. تالان ـ که در لغت به معنی تاراج و غارت است ـ نماد کسانی است که زندگی دیگران را به تباهی میکشند و به تاراج میبرند.
چهارم اینکه بخشی از رمان که در زندان میگذرد به وضوح متأثر از رمان «همسایهها»ی احمد محمود است.
(۱۴۰۴/۵/۴)
📗شعر، فرهنگ و ادبیات
@mohsenahmadvandi
📗نام کتاب: افسانهٔ سیرنگ (بخش دوم)
◾️نویسنده: منصور یاقوتی
◾️نوبت چاپ: اول
◾️محل چاپ: تهران
◾️ناشر: ترجمان اندیشه
◾️سال چاپ: ۱۳۸۲
◾️تعداد صفحات: ۱۲۲
◾️معرفیکننده: محسن احمدوندی
یاقوتی در «افسانۀ سیرنگ» مانند دیگر آثارش کوشیده است تا ما را به همدردی با طبقۀ فقیر و فرودستی فرابخواند که در جامعه حق و حقوقشان پامال میشود. افسانۀ سیرنگ رمان موفق و تأثیرگذاری نیست و دربارۀ آن به این چند نکته اکتفا میکنم:
نخست اینکه شخصیتها اغلب ساده و تکبعدی هستند و در خاطر نمیمانند، حتی شخصیت سیرنگ هم از این ضعف مبرّا نیست.
دوم اینکه در بخشی از رمان که رایش با سیرنگ از مکتبهای ادبیای چون سوررئالیسم، رئالیسم جادویی و فرمالیسم و... سخن میگوید، سخنان رایش نابهجاست، چون مخاطب او سیرنگی است که خواندن و نوشتن بلد نیست. همچنین اغلب این سخنان غلط و نادرست است و نشان میدهد که یاقوتی شناخت درستی از مکتبهای ادبی نداشته است.
سوم اینکه نامگذاریها مثل دیگر آثار یاقوتی اغلب نمادین و البته تا حدودی کلیشهای و دمِ دستی هستند: سیرنگ نام دیگر سیمرغ است و در اینجا نماد مبارزی تنهاست که بر فراز قلۀ قاف و فراتر از مردمان زمانۀ خویش با ظلم و ستم میجنگد. مالدوست نماد طبقۀ سرمایهدار و پولپرست است. تالان ـ که در لغت به معنی تاراج و غارت است ـ نماد کسانی است که زندگی دیگران را به تباهی میکشند و به تاراج میبرند.
چهارم اینکه بخشی از رمان که در زندان میگذرد به وضوح متأثر از رمان «همسایهها»ی احمد محمود است.
(۱۴۰۴/۵/۴)
📗شعر، فرهنگ و ادبیات
@mohsenahmadvandi
امروز روز ملی کرمانشاه است، شهری که زادگاه من است و بسیار دوستش دارم. در چند سال اخیر کوشیدهام هرجا سخنی از این شهر آمده است، آن را گرد آورم تا بتوان از دل آن تاریخ مستند و قابلاتکایی برای این شهر نوشت. آنچه در ادامه میبینید بخشی از این یادداشتها و گردآوریهاست. امیدوارم زنده بمانم و تا آنجا که برایم مقدور است این کار را به پیش ببرم.
کرمانشاه در البُلْدان یعقوبی
https://t.iss.one/mohsenahmadvandi/4022
کرمانشاه در حدود العالم من المشرق الی المغرب
https://t.iss.one/mohsenahmadvandi/3660
کرمانشاه در زینالاخبار گردیزی
https://t.iss.one/mohsenahmadvandi/3573
کرمانشاه در چهارمقالهٔ نظامی عروضی
https://t.iss.one/mohsenahmadvandi/3048
کرمانشاه در لطائف الاذکار للحُضّار و السُفّار
https://t.iss.one/mohsenahmadvandi/4764
کرمانشاه در جهاننامه
https://t.iss.one/mohsenahmadvandi/4409
کرمانشاه در نوشتههای دوستعلیخان معیّرالممالک
https://t.iss.one/mohsenahmadvandi/3723
چهرهٔ کرمانشاه و کرمانشاهیان در چرند پرندِ دهخدا
https://t.iss.one/mohsenahmadvandi/3915
کرمانشاه در آیینهٔ خاطرات سیّدمحمّدعلی جمالزاده
https://t.iss.one/mohsenahmadvandi/2645
کرمانشاه در سفرنامهٔ عتباتِ محمدابراهیم باستانی پاریزی
https://t.iss.one/mohsenahmadvandi/4106
📗شعر، فرهنگ و ادبیات
@mohsenahmadvandi
کرمانشاه در البُلْدان یعقوبی
https://t.iss.one/mohsenahmadvandi/4022
کرمانشاه در حدود العالم من المشرق الی المغرب
https://t.iss.one/mohsenahmadvandi/3660
کرمانشاه در زینالاخبار گردیزی
https://t.iss.one/mohsenahmadvandi/3573
کرمانشاه در چهارمقالهٔ نظامی عروضی
https://t.iss.one/mohsenahmadvandi/3048
کرمانشاه در لطائف الاذکار للحُضّار و السُفّار
https://t.iss.one/mohsenahmadvandi/4764
کرمانشاه در جهاننامه
https://t.iss.one/mohsenahmadvandi/4409
کرمانشاه در نوشتههای دوستعلیخان معیّرالممالک
https://t.iss.one/mohsenahmadvandi/3723
چهرهٔ کرمانشاه و کرمانشاهیان در چرند پرندِ دهخدا
https://t.iss.one/mohsenahmadvandi/3915
کرمانشاه در آیینهٔ خاطرات سیّدمحمّدعلی جمالزاده
https://t.iss.one/mohsenahmadvandi/2645
کرمانشاه در سفرنامهٔ عتباتِ محمدابراهیم باستانی پاریزی
https://t.iss.one/mohsenahmadvandi/4106
📗شعر، فرهنگ و ادبیات
@mohsenahmadvandi
🎞معرّفی فیلم
🎥نام فیلم: امیلیا پرز
◾️کارگردان: ژاک اودیار
◾️سال ساخت: ۲۰۲۴
◾️کشور: فرانسه
◾️مدت زمان: ۱۳۲ دقیقه
◾️معرّفیکننده: محسن احمدوندی
فیلم «امیلیا پرز» زندگی مردی تراجنسی یا ترنسسکشوال به نام خوان دل مونته، رئیس یک کارتل بزرگ مواد مخدر را روایت میکند؛ مردی که ازدواج کرده و همسر و چند فرزند دارد، اما حالا در آستانۀ میانسالی تصمیم گرفته دست به تغییر جنسیت بزند و ویژگیهای جنسی و جسمی خودش را با هویت زنانهای که یک عمر با او بوده، همسو کند. خوان دل مونته به صورت پنهانی، اقدام به هورموندرمانی و انواع عملهای جراحی میکند و زندگی جدیدی را با نام امیلیا پرز آغاز میکند؛ اما آیا انسانها با تغییر جنسیت میتوانند از هر آنچه در گذشته بودهاند جدا شوند؟ آیا تغییر جنسیت به تغییر تام و تمام زندگی و شخصیت انسانها منجر خواهد شد؟ برای پاسخ به این پرسشها باید فیلم را دید.
این را هم اضافه کنم که «امیلیا پرز» یک فیلم موزیکال است و ده دقیقۀ اول آن که به معرفی شخصیتها اختصاص دارد، کمی مسخره به نظر میرسد، یا لااقل برای من چنین بود، اما تقریباً از دقیقۀ دهم به بعد که روایت اصلی فیلم آغاز میشود دیدنی است، این را گفتم که با دیدن ده دقیقۀ اول فیلم از دیدنش پشیمان نشوید، همانگونه که من زمستان سال قبل با دیدن همان ده دقیقه از دیدنش منصرف شدم و بعداً که دوباره به سراغش رفتم، متوجه شدم قضاوتم درست نبوده است. فیلم «امیلیا پرز» را از اینجا میتوانید بارگیری کنید و ببینید.
📗شعر، فرهنگ و ادبیات
@mohsenahmadvandi
🎥نام فیلم: امیلیا پرز
◾️کارگردان: ژاک اودیار
◾️سال ساخت: ۲۰۲۴
◾️کشور: فرانسه
◾️مدت زمان: ۱۳۲ دقیقه
◾️معرّفیکننده: محسن احمدوندی
فیلم «امیلیا پرز» زندگی مردی تراجنسی یا ترنسسکشوال به نام خوان دل مونته، رئیس یک کارتل بزرگ مواد مخدر را روایت میکند؛ مردی که ازدواج کرده و همسر و چند فرزند دارد، اما حالا در آستانۀ میانسالی تصمیم گرفته دست به تغییر جنسیت بزند و ویژگیهای جنسی و جسمی خودش را با هویت زنانهای که یک عمر با او بوده، همسو کند. خوان دل مونته به صورت پنهانی، اقدام به هورموندرمانی و انواع عملهای جراحی میکند و زندگی جدیدی را با نام امیلیا پرز آغاز میکند؛ اما آیا انسانها با تغییر جنسیت میتوانند از هر آنچه در گذشته بودهاند جدا شوند؟ آیا تغییر جنسیت به تغییر تام و تمام زندگی و شخصیت انسانها منجر خواهد شد؟ برای پاسخ به این پرسشها باید فیلم را دید.
این را هم اضافه کنم که «امیلیا پرز» یک فیلم موزیکال است و ده دقیقۀ اول آن که به معرفی شخصیتها اختصاص دارد، کمی مسخره به نظر میرسد، یا لااقل برای من چنین بود، اما تقریباً از دقیقۀ دهم به بعد که روایت اصلی فیلم آغاز میشود دیدنی است، این را گفتم که با دیدن ده دقیقۀ اول فیلم از دیدنش پشیمان نشوید، همانگونه که من زمستان سال قبل با دیدن همان ده دقیقه از دیدنش منصرف شدم و بعداً که دوباره به سراغش رفتم، متوجه شدم قضاوتم درست نبوده است. فیلم «امیلیا پرز» را از اینجا میتوانید بارگیری کنید و ببینید.
📗شعر، فرهنگ و ادبیات
@mohsenahmadvandi
Forwarded from فصلنامۀ قلم
🔺فراخوان همکاری با سیوسومین شمارهٔ فصلنامهٔ قلم
فصلنامهٔ ادبی-فرهنگی قلم در آستانهٔ انتشار شمارهٔ جدید خود، از پژوهشگران، دانشجویان، استادان و سایر علاقهمندان حوزهٔ ادبیات و فرهنگ دعوت به همکاری میکند.
علاقهمندان میتوانند یادداشتها و مقالات خود را برای چاپ در این شماره تا بیستم شهریور ۱۴۰۴ برای ما ارسال کنند.
در شمارهٔ سیوسوم فصلنامه، قصد داریم علاوهبر انتشار نوشتههای صاحبنظران در حوزهٔ ادبیات و فرهنگ، به زندگی و آثار موسیقیدان و خوانندهٔ خاطرهانگیز کرمانشاهی، زندهیاد حشمتالله لرنژاد، نیز بپردازیم. بنابراین از همهٔ کسانی که به این شخصیت فرهنگی و هنری علاقهمندند خواهشمندیم اگر یادداشتی دربارهٔ زندگی ایشان یا نقد و تحلیل آثارشان دارند، برای ما بفرستند.
ـ برای اطلاع از شرایط و ضوابط ارسال مقاله، به وبگاه پارسیشناسی مراجعه کنید.
ـ مقالات خود را به رایانامهٔ سردبیر فصلنامه به نشانی زیر:
[email protected]
و یا به نشانی زیر در تلگرام:
@Mohsenahmadvandy
ارسال نمایید.
با تشکر
سردبیر فصلنامهٔ قلم
محسن احمدوندی
@faslnameyeqalam
فصلنامهٔ ادبی-فرهنگی قلم در آستانهٔ انتشار شمارهٔ جدید خود، از پژوهشگران، دانشجویان، استادان و سایر علاقهمندان حوزهٔ ادبیات و فرهنگ دعوت به همکاری میکند.
علاقهمندان میتوانند یادداشتها و مقالات خود را برای چاپ در این شماره تا بیستم شهریور ۱۴۰۴ برای ما ارسال کنند.
در شمارهٔ سیوسوم فصلنامه، قصد داریم علاوهبر انتشار نوشتههای صاحبنظران در حوزهٔ ادبیات و فرهنگ، به زندگی و آثار موسیقیدان و خوانندهٔ خاطرهانگیز کرمانشاهی، زندهیاد حشمتالله لرنژاد، نیز بپردازیم. بنابراین از همهٔ کسانی که به این شخصیت فرهنگی و هنری علاقهمندند خواهشمندیم اگر یادداشتی دربارهٔ زندگی ایشان یا نقد و تحلیل آثارشان دارند، برای ما بفرستند.
ـ برای اطلاع از شرایط و ضوابط ارسال مقاله، به وبگاه پارسیشناسی مراجعه کنید.
ـ مقالات خود را به رایانامهٔ سردبیر فصلنامه به نشانی زیر:
[email protected]
و یا به نشانی زیر در تلگرام:
@Mohsenahmadvandy
ارسال نمایید.
با تشکر
سردبیر فصلنامهٔ قلم
محسن احمدوندی
@faslnameyeqalam