از مفاهیم مهم در اندیشهی مولانا، «مردنِ پیش از مرگ» است، «مردن» به رهایی از قید تعلقات دنیوی و وابستگیهای نفسانی اشاره دارد و «مرگ» همان مردن واقعی و پایان حیات است. به باور او، عارف واقعی کسی است که بتواند پیش از فرا رسیدن زمان مرگش، از علایق دنیوی خویش دست بردارد و به منبع عشق الهی متصل شود.
#فنا_الی_الله
#مولانا
۱۳۵🌸
#فنا_الی_الله
#مولانا
۱۳۵🌸
💯6❤1
🌻 مهر و ماه 💝
از مفاهیم مهم در اندیشهی مولانا، «مردنِ پیش از مرگ» است، «مردن» به رهایی از قید تعلقات دنیوی و وابستگیهای نفسانی اشاره دارد و «مرگ» همان مردن واقعی و پایان حیات است. به باور او، عارف واقعی کسی است که بتواند پیش از فرا رسیدن زمان مرگش، از علایق دنیوی خویش دست بردارد و به منبع عشق الهی متصل شود.
#فنا_الی_الله
#مولانا
۱۳۵🌸
#فنا_الی_الله
#مولانا
۱۳۵🌸
بمیرید بمیرید در این عشق بمیرید
در این عشق چو مردید همه روح پذیرید
بمیرید بمیرید و زین مرگ مترسید
کز این خاک برآیید سماوات بگیرید
بمیرید بمیرید و زین نفس ببرید
که این نفس چو بندست و شما همچو اسیرید
یکی تیشه بگیرید پی حفره زندان
چو زندان بشکستید همه شاه و امیرید
بمیرید بمیرید به پیش شه زیبا
بر شاه چو مردید همه شاه و شهیرید
بمیرید بمیرید و زین ابر برآیید
چو زین ابر برآیید همه بدر منیرید
خموشید خموشید خموشی دم مرگ است
هم از زندگی است این که ز خاموش نفیرید
#فنا_الی_الله
#مولانا
۱۳۵🌸
در این عشق چو مردید همه روح پذیرید
بمیرید بمیرید و زین مرگ مترسید
کز این خاک برآیید سماوات بگیرید
بمیرید بمیرید و زین نفس ببرید
که این نفس چو بندست و شما همچو اسیرید
یکی تیشه بگیرید پی حفره زندان
چو زندان بشکستید همه شاه و امیرید
بمیرید بمیرید به پیش شه زیبا
بر شاه چو مردید همه شاه و شهیرید
بمیرید بمیرید و زین ابر برآیید
چو زین ابر برآیید همه بدر منیرید
خموشید خموشید خموشی دم مرگ است
هم از زندگی است این که ز خاموش نفیرید
#فنا_الی_الله
#مولانا
۱۳۵🌸
❤4🙏1
خداوند اصلا نمیخواهد بنده اش گناهی راکه مرتکب شده است به کسی بگوید، بعضی ها می آیند به مردم میگویند که من یک وقتی فلان گناه را مرتکب شده ام!
چرا می آیی گناهت رامیگویی!؟ اگرگناهی کردی وپشیمانی، توبه کن! خداوند می بخشد.
اصلا خدا دوست ندارد مومنین لکه دار شوند! شیوه ی خدا این است که همیشه زیبایی ها را ظاهر میکند؛ ازدعاهای خیلی عظیم القدر است که میفرماید : "یامن اظهرالجمیل و ستر القبیح" ای خدایی که زیبا راظاهر میکنی و قبیح را میپوشانی
الان اگر ما در اجتماع آبرویی هم داریم ، برای این است که خداوند زیبایی های ما را ظاهر کرده است! اگر خداوند بدی های ما را ظاهر میکرد، آیا دیگر آبرویی داشتیم!؟
آیت الله فاطمی نیا (ره)
۱۳۵🌸
چرا می آیی گناهت رامیگویی!؟ اگرگناهی کردی وپشیمانی، توبه کن! خداوند می بخشد.
اصلا خدا دوست ندارد مومنین لکه دار شوند! شیوه ی خدا این است که همیشه زیبایی ها را ظاهر میکند؛ ازدعاهای خیلی عظیم القدر است که میفرماید : "یامن اظهرالجمیل و ستر القبیح" ای خدایی که زیبا راظاهر میکنی و قبیح را میپوشانی
الان اگر ما در اجتماع آبرویی هم داریم ، برای این است که خداوند زیبایی های ما را ظاهر کرده است! اگر خداوند بدی های ما را ظاهر میکرد، آیا دیگر آبرویی داشتیم!؟
آیت الله فاطمی نیا (ره)
۱۳۵🌸
❤4👍2💯1
در روایت است که امیرالمومنین (ع) در اول بعضی ازماهها وقتی به هلال ماه نگاه میکردند، دعایی میخواندند:
"اللهم انی اسالک فی هذا الشهر نوره و هداه "
"خدایا من دراین ماه نور وهدایت آن را ازتو می خواهم "
هر ماهی یک نور وهدایت خاصی دارد ، هر ماه آثار وخصوصیات مخصوص به خود را دارد؛
باید از خداوند بخواهیم امور حادث ما را در هر ماه مقرون به عافیت قراردهد تا ازنور و هدایت خاص هر ماه با عافیت بهره برداری کنیم.
#ماه_صفر
۱۳۵🌸
"اللهم انی اسالک فی هذا الشهر نوره و هداه "
"خدایا من دراین ماه نور وهدایت آن را ازتو می خواهم "
هر ماهی یک نور وهدایت خاصی دارد ، هر ماه آثار وخصوصیات مخصوص به خود را دارد؛
باید از خداوند بخواهیم امور حادث ما را در هر ماه مقرون به عافیت قراردهد تا ازنور و هدایت خاص هر ماه با عافیت بهره برداری کنیم.
#ماه_صفر
۱۳۵🌸
❤4🔥1👏1🙏1
بلبل نامه
بخش ۱۱
عجز آوردن بلبل به پیش باز و دستوری طلبیدن او
بدو گفت ای تو هم نیش و توهم نوش
بمن رسوای عالم پرده درپوش
چو کردی لطف و بنمودی بزرگی
چو شیران رحم کن بگذر ز گرگی
مرا بگذار تا بهر سلیمان
بسازم تحفهٔ مدح از دل و جان
که شرط مرد دانا این چنین است
به هر کاری که باشد پیشه این است
خردمندان چو آیند نزد شاهان
به نظم آرند دعای صبحگاهان
سه چیز آید وسیلت نزد شاهان
هنر یا مال یا مرد سخندان
هر آن کس کو تهیدستی نماید
همیشه کار او پستی نماید
من از مال و هنر چیزی ندارم
ولی گنج سخن دارم بیارم
به بلبل گفت هین میساز و میرو
ز هر چیزی که داری کهنه و نو
چو ره پیش است ما از پس چرائیم
اگر چه خسته بال و بسته پائیم
بیا تا پای بگشائیم یک ره
به فرق سر به پیمائیم یک ره
زمین بوسیم در بزم جهاندار
دعای دولتش گوئیم صد بار
#شیخ_عطار
#بلبل_نامه
۱۳۵🌸
بخش ۱۱
عجز آوردن بلبل به پیش باز و دستوری طلبیدن او
بدو گفت ای تو هم نیش و توهم نوش
بمن رسوای عالم پرده درپوش
چو کردی لطف و بنمودی بزرگی
چو شیران رحم کن بگذر ز گرگی
مرا بگذار تا بهر سلیمان
بسازم تحفهٔ مدح از دل و جان
که شرط مرد دانا این چنین است
به هر کاری که باشد پیشه این است
خردمندان چو آیند نزد شاهان
به نظم آرند دعای صبحگاهان
سه چیز آید وسیلت نزد شاهان
هنر یا مال یا مرد سخندان
هر آن کس کو تهیدستی نماید
همیشه کار او پستی نماید
من از مال و هنر چیزی ندارم
ولی گنج سخن دارم بیارم
به بلبل گفت هین میساز و میرو
ز هر چیزی که داری کهنه و نو
چو ره پیش است ما از پس چرائیم
اگر چه خسته بال و بسته پائیم
بیا تا پای بگشائیم یک ره
به فرق سر به پیمائیم یک ره
زمین بوسیم در بزم جهاندار
دعای دولتش گوئیم صد بار
#شیخ_عطار
#بلبل_نامه
۱۳۵🌸
👍1🕊1
فیه ما فیه
فصل پنجم
این سخن برای آنکس است که او به سخن محتاج است
1
این سخن برای آنکس است که او به سخن محتاج است که ادراک کند، اما آنک بیسخن ادراک کند با وی چه حاجت سخن است؟ آخر آسمانها و زمینها همه سخن است پیش آنکس که ادراک میکند و زاییده از سخن است که کُنْ فَیکُوْنُ پس پیش آنکه آواز پست را میشنود، مشغله و بانگ چه حاجت باشد؟
حکایت: شاعری تازیگوی پیش پادشاهی آمد و آن پادشاه ترک بود پارسی نیز نمیدانست. شاعر برای او شعر عظیم غرّا به تازی گفت و آورد. چون پادشاه بر تخت نشسته بود و اهل دیوان جمله حاضر امرا و وزرا آن چنانک ترتیب است شاعر به پای اِستاد و شعر را آغاز کرد. پادشاه در آن مقام که محل تحسین بود سر میجنبانید و در آن مقام که محل تعجب بود خیره میشد و در آن مقام که محل تواضع بود التفات میکرد. اهل دیوان حیران شدند که «پادشاه ما کلمهای به تازی نمیدانست این چنین سرجنبانیدن مناسب در مجلس ازو چون صادر شد؟ مگر که تازی میدانست چندین سال از ما پنهان داشت! و اگر ما به زبان تازی بیادبیها گفته باشیم وای برما!»
#مولانا_جلال_الدین_محمد
#فیه_مافیه
#فصل_پنجم
۱۳۵🌸
فصل پنجم
این سخن برای آنکس است که او به سخن محتاج است
1
این سخن برای آنکس است که او به سخن محتاج است که ادراک کند، اما آنک بیسخن ادراک کند با وی چه حاجت سخن است؟ آخر آسمانها و زمینها همه سخن است پیش آنکس که ادراک میکند و زاییده از سخن است که کُنْ فَیکُوْنُ پس پیش آنکه آواز پست را میشنود، مشغله و بانگ چه حاجت باشد؟
حکایت: شاعری تازیگوی پیش پادشاهی آمد و آن پادشاه ترک بود پارسی نیز نمیدانست. شاعر برای او شعر عظیم غرّا به تازی گفت و آورد. چون پادشاه بر تخت نشسته بود و اهل دیوان جمله حاضر امرا و وزرا آن چنانک ترتیب است شاعر به پای اِستاد و شعر را آغاز کرد. پادشاه در آن مقام که محل تحسین بود سر میجنبانید و در آن مقام که محل تعجب بود خیره میشد و در آن مقام که محل تواضع بود التفات میکرد. اهل دیوان حیران شدند که «پادشاه ما کلمهای به تازی نمیدانست این چنین سرجنبانیدن مناسب در مجلس ازو چون صادر شد؟ مگر که تازی میدانست چندین سال از ما پنهان داشت! و اگر ما به زبان تازی بیادبیها گفته باشیم وای برما!»
#مولانا_جلال_الدین_محمد
#فیه_مافیه
#فصل_پنجم
۱۳۵🌸
👍2
🌻 مهر و ماه 💝
فیه ما فیه
فصل پنجم
این سخن برای آنکس است که او به سخن محتاج است
1
این سخن برای آنکس است که او به سخن محتاج است که ادراک کند، اما آنک بیسخن ادراک کند با وی چه حاجت سخن است؟ آخر آسمانها و زمینها همه سخن است پیش آنکس که ادراک میکند و زاییده از سخن است که کُنْ فَیکُوْنُ پس پیش آنکه آواز پست را میشنود، مشغله و بانگ چه حاجت باشد؟
حکایت: شاعری تازیگوی پیش پادشاهی آمد و آن پادشاه ترک بود پارسی نیز نمیدانست. شاعر برای او شعر عظیم غرّا به تازی گفت و آورد. چون پادشاه بر تخت نشسته بود و اهل دیوان جمله حاضر امرا و وزرا آن چنانک ترتیب است شاعر به پای اِستاد و شعر را آغاز کرد. پادشاه در آن مقام که محل تحسین بود سر میجنبانید و در آن مقام که محل تعجب بود خیره میشد و در آن مقام که محل تواضع بود التفات میکرد. اهل دیوان حیران شدند که «پادشاه ما کلمهای به تازی نمیدانست این چنین سرجنبانیدن مناسب در مجلس ازو چون صادر شد؟ مگر که تازی میدانست چندین سال از ما پنهان داشت! و اگر ما به زبان تازی بیادبیها گفته باشیم وای برما!»
#مولانا_جلال_الدین_محمد
#فیه_مافیه
#فصل_پنجم
۱۳۵🌸
فصل پنجم
این سخن برای آنکس است که او به سخن محتاج است
1
این سخن برای آنکس است که او به سخن محتاج است که ادراک کند، اما آنک بیسخن ادراک کند با وی چه حاجت سخن است؟ آخر آسمانها و زمینها همه سخن است پیش آنکس که ادراک میکند و زاییده از سخن است که کُنْ فَیکُوْنُ پس پیش آنکه آواز پست را میشنود، مشغله و بانگ چه حاجت باشد؟
حکایت: شاعری تازیگوی پیش پادشاهی آمد و آن پادشاه ترک بود پارسی نیز نمیدانست. شاعر برای او شعر عظیم غرّا به تازی گفت و آورد. چون پادشاه بر تخت نشسته بود و اهل دیوان جمله حاضر امرا و وزرا آن چنانک ترتیب است شاعر به پای اِستاد و شعر را آغاز کرد. پادشاه در آن مقام که محل تحسین بود سر میجنبانید و در آن مقام که محل تعجب بود خیره میشد و در آن مقام که محل تواضع بود التفات میکرد. اهل دیوان حیران شدند که «پادشاه ما کلمهای به تازی نمیدانست این چنین سرجنبانیدن مناسب در مجلس ازو چون صادر شد؟ مگر که تازی میدانست چندین سال از ما پنهان داشت! و اگر ما به زبان تازی بیادبیها گفته باشیم وای برما!»
#مولانا_جلال_الدین_محمد
#فیه_مافیه
#فصل_پنجم
۱۳۵🌸
فیه ما فیه
فصل پنجم
این سخن برای آنکس است که او به سخن محتاج است
2
او را غلامی بود خاص، اهل دیوان جمع شدند و او را اسب و استر و مال دادند و چندان دیگر بر گردن گرفتند که «ما را ازین حال آگاه کن که پادشاه تازی میداند یا نمیداند و اگر نمیداند در محلّ سرجنبانیدن چون بود؟ کرامات بود؟ الهام بود؟» تا روزی غلام فرصت یافت در شکار و پادشاه را دلخوش دید بعد از آن که شکار بسیار گرفته بود از وی پرسید. پادشاه بخندید گفت «والله من تازی نمیدانم امّا آنچ سر میجنبانیدم و تحسین میکردم که معلوم است که مقصود او از آن شعر چیست سر میجنبانیدم و تحسین میکردم که معلوم است.» پس معلوم شد که اصل، مقصود است. آن شعر، فرعِ مقصود است که اگر آن مقصود نبودی آن شعر نگفتی. پس اگر به مقصود نظر کنند دُوی نمانَد دُوی در فروع است اصل یکی است همچنانک مشایخ اگرچه به صورت گوناگونند و به حال و افعال و احوال و اقوال مباینت است امّا از روی مقصود یک چیز است و آن طلب حقّ است. چنانک بادی که در سرای بوزد گوشهی قالی برگیرد اضطرابی و جنبشی در گلیمها پدید آرد، خس و خاشاک را بر هوا برد، آب حوض را زِره زِره گرداند، درختان و شاخها و برگها را در رقص آرد؛ آن همه احوال متفاوت و گوناگون مینماید، اما زِ روی مقصود و اصل و حقیقت، یک چیز است؛ زیرا جنبیدن همه از یک باد است. گفت که «ما مقصریم» فرمود «کسی را این اندیشه آید و این عتاب به او فرو آید که آه در چیستم و چرا چنین میکنم؟
#مولانا_جلال_الدین_محمد
#فیه_مافیه
#فصل_پنجم
۱۳۵🌸
فصل پنجم
این سخن برای آنکس است که او به سخن محتاج است
2
او را غلامی بود خاص، اهل دیوان جمع شدند و او را اسب و استر و مال دادند و چندان دیگر بر گردن گرفتند که «ما را ازین حال آگاه کن که پادشاه تازی میداند یا نمیداند و اگر نمیداند در محلّ سرجنبانیدن چون بود؟ کرامات بود؟ الهام بود؟» تا روزی غلام فرصت یافت در شکار و پادشاه را دلخوش دید بعد از آن که شکار بسیار گرفته بود از وی پرسید. پادشاه بخندید گفت «والله من تازی نمیدانم امّا آنچ سر میجنبانیدم و تحسین میکردم که معلوم است که مقصود او از آن شعر چیست سر میجنبانیدم و تحسین میکردم که معلوم است.» پس معلوم شد که اصل، مقصود است. آن شعر، فرعِ مقصود است که اگر آن مقصود نبودی آن شعر نگفتی. پس اگر به مقصود نظر کنند دُوی نمانَد دُوی در فروع است اصل یکی است همچنانک مشایخ اگرچه به صورت گوناگونند و به حال و افعال و احوال و اقوال مباینت است امّا از روی مقصود یک چیز است و آن طلب حقّ است. چنانک بادی که در سرای بوزد گوشهی قالی برگیرد اضطرابی و جنبشی در گلیمها پدید آرد، خس و خاشاک را بر هوا برد، آب حوض را زِره زِره گرداند، درختان و شاخها و برگها را در رقص آرد؛ آن همه احوال متفاوت و گوناگون مینماید، اما زِ روی مقصود و اصل و حقیقت، یک چیز است؛ زیرا جنبیدن همه از یک باد است. گفت که «ما مقصریم» فرمود «کسی را این اندیشه آید و این عتاب به او فرو آید که آه در چیستم و چرا چنین میکنم؟
#مولانا_جلال_الدین_محمد
#فیه_مافیه
#فصل_پنجم
۱۳۵🌸
🕊2
🌻 مهر و ماه 💝
فیه ما فیه
فصل پنجم
این سخن برای آنکس است که او به سخن محتاج است
2
او را غلامی بود خاص، اهل دیوان جمع شدند و او را اسب و استر و مال دادند و چندان دیگر بر گردن گرفتند که «ما را ازین حال آگاه کن که پادشاه تازی میداند یا نمیداند و اگر نمیداند در محلّ سرجنبانیدن چون بود؟ کرامات بود؟ الهام بود؟» تا روزی غلام فرصت یافت در شکار و پادشاه را دلخوش دید بعد از آن که شکار بسیار گرفته بود از وی پرسید. پادشاه بخندید گفت «والله من تازی نمیدانم امّا آنچ سر میجنبانیدم و تحسین میکردم که معلوم است که مقصود او از آن شعر چیست سر میجنبانیدم و تحسین میکردم که معلوم است.» پس معلوم شد که اصل، مقصود است. آن شعر، فرعِ مقصود است که اگر آن مقصود نبودی آن شعر نگفتی. پس اگر به مقصود نظر کنند دُوی نمانَد دُوی در فروع است اصل یکی است همچنانک مشایخ اگرچه به صورت گوناگونند و به حال و افعال و احوال و اقوال مباینت است امّا از روی مقصود یک چیز است و آن طلب حقّ است. چنانک بادی که در سرای بوزد گوشهی قالی برگیرد اضطرابی و جنبشی در گلیمها پدید آرد، خس و خاشاک را بر هوا برد، آب حوض را زِره زِره گرداند، درختان و شاخها و برگها را در رقص آ
فصل پنجم
این سخن برای آنکس است که او به سخن محتاج است
2
او را غلامی بود خاص، اهل دیوان جمع شدند و او را اسب و استر و مال دادند و چندان دیگر بر گردن گرفتند که «ما را ازین حال آگاه کن که پادشاه تازی میداند یا نمیداند و اگر نمیداند در محلّ سرجنبانیدن چون بود؟ کرامات بود؟ الهام بود؟» تا روزی غلام فرصت یافت در شکار و پادشاه را دلخوش دید بعد از آن که شکار بسیار گرفته بود از وی پرسید. پادشاه بخندید گفت «والله من تازی نمیدانم امّا آنچ سر میجنبانیدم و تحسین میکردم که معلوم است که مقصود او از آن شعر چیست سر میجنبانیدم و تحسین میکردم که معلوم است.» پس معلوم شد که اصل، مقصود است. آن شعر، فرعِ مقصود است که اگر آن مقصود نبودی آن شعر نگفتی. پس اگر به مقصود نظر کنند دُوی نمانَد دُوی در فروع است اصل یکی است همچنانک مشایخ اگرچه به صورت گوناگونند و به حال و افعال و احوال و اقوال مباینت است امّا از روی مقصود یک چیز است و آن طلب حقّ است. چنانک بادی که در سرای بوزد گوشهی قالی برگیرد اضطرابی و جنبشی در گلیمها پدید آرد، خس و خاشاک را بر هوا برد، آب حوض را زِره زِره گرداند، درختان و شاخها و برگها را در رقص آ
فیه ما فیه
فصل پنجم
این سخن برای آنکس است که او به سخن محتاج است
3
این دلیل دوستی و عنایت است که وَ یَبْقَی الْحُبُّ مَا بَقِیَ الْعِتَابُ زیرا عتاب با دوستان کنند با بیگانه عتاب نکنند» اکنون این عتاب نیز متفاوت است بر آنک او را درد میکند و از آن خبر دارد دلیل محبّت و عنایت در حق او باشد، اما اگر عتابی رود و او را درد نکند این دلیل محبّت نکند چنانک قالی را چوب زنند تا گرد ازو جدا کنند این را عقلا عتاب نگویند اما اگر فرزند خود را و محبوب خود را بزنند عتاب آن را گویند و دلیل محبت در چنین محل پدید آید. پس مادام که در خود دردی و پشیمانیی میبینی دلیل عنایت و دوستی حقّ است. اگر در برادر خود عیب میبینی آن عیب در توست که درو میبینی؛ عالم همچنین آیینه است نقش خود را درو میبینی که اَلْمُؤْمِنُ مِرآةُ الْمُؤْمِنِ آن عیب را از خود جدا کن زیرا آنچ ازو میرنجی از خود میرنجی.
#مولانا_جلال_الدین_محمد
#فیه_مافیه
#فصل_پنجم
۱۳۵🌸
فصل پنجم
این سخن برای آنکس است که او به سخن محتاج است
3
این دلیل دوستی و عنایت است که وَ یَبْقَی الْحُبُّ مَا بَقِیَ الْعِتَابُ زیرا عتاب با دوستان کنند با بیگانه عتاب نکنند» اکنون این عتاب نیز متفاوت است بر آنک او را درد میکند و از آن خبر دارد دلیل محبّت و عنایت در حق او باشد، اما اگر عتابی رود و او را درد نکند این دلیل محبّت نکند چنانک قالی را چوب زنند تا گرد ازو جدا کنند این را عقلا عتاب نگویند اما اگر فرزند خود را و محبوب خود را بزنند عتاب آن را گویند و دلیل محبت در چنین محل پدید آید. پس مادام که در خود دردی و پشیمانیی میبینی دلیل عنایت و دوستی حقّ است. اگر در برادر خود عیب میبینی آن عیب در توست که درو میبینی؛ عالم همچنین آیینه است نقش خود را درو میبینی که اَلْمُؤْمِنُ مِرآةُ الْمُؤْمِنِ آن عیب را از خود جدا کن زیرا آنچ ازو میرنجی از خود میرنجی.
#مولانا_جلال_الدین_محمد
#فیه_مافیه
#فصل_پنجم
۱۳۵🌸
🕊2
اخلاق ناصری
مقالت اول در تهذیب اخلاق _ قسم اول در مبادی
فصل دوم
7
وجهی دیگر: و همچنین قبول اضداد بر جسم در یک حال محال بود چه یک چیز هم سپید و هم سیاه نتواند بود، و هر کیفیت که جسم را حاصل آید او را به سبب طریان آن کیفیت صفتی حاصل شود، چنانکه از حرارت حار شود و از سواد اسود، و حال نفس خلاف این حال بود که هم صور اضداد درو در یک حال جمع آیند، چنانکه تصور سیاهی و سپیدی کند در یک حال، و هم از تصور کیفیات و اعراض متکیف و متصف نشود، بدانچه اگر بسیار تصور حرارت کند حار نشود و اگر چند تصور طول و عرض کند طویل و عریض نشود، و بر این قیاس. پس نفس جسم نبود.
#اخلاق_ناصری
#خواجه_نصیرالدین_طوسی
۱۳۵🌸
مقالت اول در تهذیب اخلاق _ قسم اول در مبادی
فصل دوم
7
وجهی دیگر: و همچنین قبول اضداد بر جسم در یک حال محال بود چه یک چیز هم سپید و هم سیاه نتواند بود، و هر کیفیت که جسم را حاصل آید او را به سبب طریان آن کیفیت صفتی حاصل شود، چنانکه از حرارت حار شود و از سواد اسود، و حال نفس خلاف این حال بود که هم صور اضداد درو در یک حال جمع آیند، چنانکه تصور سیاهی و سپیدی کند در یک حال، و هم از تصور کیفیات و اعراض متکیف و متصف نشود، بدانچه اگر بسیار تصور حرارت کند حار نشود و اگر چند تصور طول و عرض کند طویل و عریض نشود، و بر این قیاس. پس نفس جسم نبود.
#اخلاق_ناصری
#خواجه_نصیرالدین_طوسی
۱۳۵🌸
❤3
🌻 مهر و ماه 💝
اخلاق ناصری
مقالت اول در تهذیب اخلاق _ قسم اول در مبادی
فصل دوم
7
وجهی دیگر: و همچنین قبول اضداد بر جسم در یک حال محال بود چه یک چیز هم سپید و هم سیاه نتواند بود، و هر کیفیت که جسم را حاصل آید او را به سبب طریان آن کیفیت صفتی حاصل شود، چنانکه از حرارت حار شود و از سواد اسود، و حال نفس خلاف این حال بود که هم صور اضداد درو در یک حال جمع آیند، چنانکه تصور سیاهی و سپیدی کند در یک حال، و هم از تصور کیفیات و اعراض متکیف و متصف نشود، بدانچه اگر بسیار تصور حرارت کند حار نشود و اگر چند تصور طول و عرض کند طویل و عریض نشود، و بر این قیاس. پس نفس جسم نبود.
#اخلاق_ناصری
#خواجه_نصیرالدین_طوسی
۱۳۵🌸
مقالت اول در تهذیب اخلاق _ قسم اول در مبادی
فصل دوم
7
وجهی دیگر: و همچنین قبول اضداد بر جسم در یک حال محال بود چه یک چیز هم سپید و هم سیاه نتواند بود، و هر کیفیت که جسم را حاصل آید او را به سبب طریان آن کیفیت صفتی حاصل شود، چنانکه از حرارت حار شود و از سواد اسود، و حال نفس خلاف این حال بود که هم صور اضداد درو در یک حال جمع آیند، چنانکه تصور سیاهی و سپیدی کند در یک حال، و هم از تصور کیفیات و اعراض متکیف و متصف نشود، بدانچه اگر بسیار تصور حرارت کند حار نشود و اگر چند تصور طول و عرض کند طویل و عریض نشود، و بر این قیاس. پس نفس جسم نبود.
#اخلاق_ناصری
#خواجه_نصیرالدین_طوسی
۱۳۵🌸
اخلاق ناصری
مقالت اول در تهذیب اخلاق _ قسم اول در مبادی
فصل دوم
8
وجهی دیگر: قوای جسمانی مایل ادراکات جسمانی و ملابس لذات بدنی باشد، چون میل باصره به ادراک صور نیکو و میل سامعه به استماع آوازهای خوش، و همچنین در قوت شهوی که میل او به حصول لذت شهوت بود، و قوت غضبی که شوق او در وصول به کمال تغلب باشد، و این قوی از ادراک مرادات خویش مدد می یابند و کامل تر می شوند، و نفس از غلبه امثال این معانی و حصول مدرکات جسمانی ضعیفتر و ناقص تر می شود، از بهر آنکه چندانکه از ممارست لذات و ملابست شهوات دورتر بود رایهای صحیح و معقولات صریح او را ظاهر تر باشد، و حرص و شره او بر معرفت حقایق الهی و میل و انبعاث او به طلب امور شریف و باقی که از امور جسمانی بلندتر بود زیادت باشد، و این دلیلی واضح است برآنکه نفس نه جسم است و نه جسمانی؛ چه هر چیز از جنس خویش قوت گیرد، و از ضد ضعف پذیرد، و نفس از استیلای جسمانیات ضعیف می شود و به اجتناب ازان قوت می یابد.
#اخلاق_ناصری
#خواجه_نصیرالدین_طوسی
۱۳۵🌸
مقالت اول در تهذیب اخلاق _ قسم اول در مبادی
فصل دوم
8
وجهی دیگر: قوای جسمانی مایل ادراکات جسمانی و ملابس لذات بدنی باشد، چون میل باصره به ادراک صور نیکو و میل سامعه به استماع آوازهای خوش، و همچنین در قوت شهوی که میل او به حصول لذت شهوت بود، و قوت غضبی که شوق او در وصول به کمال تغلب باشد، و این قوی از ادراک مرادات خویش مدد می یابند و کامل تر می شوند، و نفس از غلبه امثال این معانی و حصول مدرکات جسمانی ضعیفتر و ناقص تر می شود، از بهر آنکه چندانکه از ممارست لذات و ملابست شهوات دورتر بود رایهای صحیح و معقولات صریح او را ظاهر تر باشد، و حرص و شره او بر معرفت حقایق الهی و میل و انبعاث او به طلب امور شریف و باقی که از امور جسمانی بلندتر بود زیادت باشد، و این دلیلی واضح است برآنکه نفس نه جسم است و نه جسمانی؛ چه هر چیز از جنس خویش قوت گیرد، و از ضد ضعف پذیرد، و نفس از استیلای جسمانیات ضعیف می شود و به اجتناب ازان قوت می یابد.
#اخلاق_ناصری
#خواجه_نصیرالدین_طوسی
۱۳۵🌸
❤3
آن یکی در مرغزار و جویِ آب
وآن یکی پهلوی او اندر عذاب
او عجب مانده که ذوق این ز چیست
وآن عجب مانده که این در حبس کیست
هین چرا خشکی، که اینجا چشمه هاست
هین چرا زردی، که اینجا صد دواست
▪︎مثنویمولانا
▪︎دفتر سوم
♡♡♡
یکی را میبینی که در چمنزار و جویباران،
شاد و با نشاط بسر میبرد
و دیگری کنار اوست
اما در رنج و عذاب غوطهور است
همه ما با چنین انسانهایی برخورد داشتیم و داریم
آن انسان معذب در تعجب که ذوق آن یکی از چیست و اصلا نمیتواند درک کند
و آن که خود را غرق در نعمت میبیند نیز تعجب میکند که آن شخص چرا خود را زنداتی میبیند و در بند و شکنجه چه کسی است
آنکه خود را در نعمت و نشاط میبیند خطاب به دیگری میگوید چرا از این همه آب زندگی بخش استفاده نمیکنی و چرا اینهمه خشکی و چرا با اینهمه دارو، اینقدر رنجور و بیماری
این ماییم که باید تصمیم بگیریم جزو کدام دسته باشیم
💙🍃
آن یکی در مرغزار و جویِ آب
وآن یکی پهلوی او اندر عذاب
او عجب مانده که ذوق این ز چیست
وآن عجب مانده که این در حبس کیست
هین چرا خشکی، که اینجا چشمه هاست
هین چرا زردی، که اینجا صد دواست
▪︎مثنویمولانا
▪︎دفتر سوم
♡♡♡
یکی را میبینی که در چمنزار و جویباران،
شاد و با نشاط بسر میبرد
و دیگری کنار اوست
اما در رنج و عذاب غوطهور است
همه ما با چنین انسانهایی برخورد داشتیم و داریم
آن انسان معذب در تعجب که ذوق آن یکی از چیست و اصلا نمیتواند درک کند
و آن که خود را غرق در نعمت میبیند نیز تعجب میکند که آن شخص چرا خود را زنداتی میبیند و در بند و شکنجه چه کسی است
آنکه خود را در نعمت و نشاط میبیند خطاب به دیگری میگوید چرا از این همه آب زندگی بخش استفاده نمیکنی و چرا اینهمه خشکی و چرا با اینهمه دارو، اینقدر رنجور و بیماری
این ماییم که باید تصمیم بگیریم جزو کدام دسته باشیم
💙🍃
❤5👏1
کوه های رنگی، ایران، زنجان
این کوه ها به دلیل وجود ترکیبات معدنی مختلف در خاکشان، طی میلیون ها سال به این شکل رنگارنگ درآمده اند. برای مثال، رنگ قرمز به دلیل وجود آهن اکسید شده و رنگ سبز به دلیل وجود مس است.
#ایران
#زنجان
۱۳۵🌸
این کوه ها به دلیل وجود ترکیبات معدنی مختلف در خاکشان، طی میلیون ها سال به این شکل رنگارنگ درآمده اند. برای مثال، رنگ قرمز به دلیل وجود آهن اکسید شده و رنگ سبز به دلیل وجود مس است.
#ایران
#زنجان
۱۳۵🌸
🥰3😍3❤2🍓2👏1
نمیبینی چندین هزار کافر
اسیرِ یک کافریاند
که پادشاهِ ایشان است
و آن کافر، اسیرِ اندیشهای؟!
#مولانا
#فیهمافیه
🪸🕊
نمیبینی چندین هزار کافر
اسیرِ یک کافریاند
که پادشاهِ ایشان است
و آن کافر، اسیرِ اندیشهای؟!
#مولانا
#فیهمافیه
🪸🕊
❤7
🌻 مهر و ماه 💝
آشنایی با کلیات اصطلاحات عرفانی – @mehrr_o_mahh مهر و ماه
🧠 عقل و 🌌 خیال در عرفان و حکمت اسلامی
ابتدا تعاریف را بهاختصار یادآور شویم:
🔷 عقل جزوی (عقل مقید)
تحلیلگر، منطقی، محدود به حس و قیاس.
متعلق به نفس ناطقهی انسانی.
فقط با دادههای حسی و مفاهیم کلی سروکار دارد.
درکی غیروحضوری و غیرشهودی دارد.
🔷 عقل کلی (عقل ربانی یا عقل فعال)
نوری، شهودی، متصل به عالم ملکوت.
در انسان کامل ظهور مییابد.
با عشق و دل همراه است.
حاکم بر قوه خیال و شهود است.
🌀 خیال منفصل (خیال مستقل یا ملکوتی)
عالمی مستقل از ذهن انسان، بین عالم عقل و عالم ماده.
همان عالم مثال، عالم صور مجرّده.
در آن، صور اعمال، اشخاص، ملکات و ارواح پدیدار میشود.
انسان در خواب، مکاشفه، مرگ یا سلوک، با آن مواجه میشود.
نزد سهروردی و ابنعربی، جایگاه مهمترین کشفها و تجلیات الهی است.
🌀 خیال متصل (خیال ذهنی یا شخصی)
دستگاه تصویرسازی ذهنی انسان.
در محدودهی فردی است.
با دادههای حسی و عاطفی کار میکند.
اگر تهذیب شود، میتواند آیینه خیال منفصل گردد.
🧭 ارتباط بین عقل و خیال:
✅ ۱. عقل کلی و خیال منفصل:
عقل کلی چون نوری از عالم بالا، میتواند خیال منفصل را به انسان شهود کند.
مکاشفهها، رؤیای صادقه، و صور برزخی از طریق اتصال با عقل کلی (یا دل پاک) ممکن میشود.
نزد ابن عربی، انسان کامل کسی است که به خیال منفصل دسترسی دارد زیرا عقل او کلی شده است.
📘 ابن عربی:
> «الکشف فی عالم المثال یتحقّق لمن استنار عقلُه بنور القلب.»
یعنی:
> «کشف در عالم خیال برای کسی پدید میآید که عقلش با نور قلب روشن شده باشد.»
✅ ۲. عقل جزوی و خیال متصل:
عقل جزوی نمیتواند به خیال منفصل برسد.
خیال متصل را ابزار فانتزی، تخیل، یا تصویرسازی ساده میداند.
تنها تصورات ذهنی را بررسی میکند، نه حقیقتهای مثالی را.
اگر عقل جزوی بر خیال حاکم شود، خیال به وهم و خیالبافی تبدیل میشود.
✅ ۳. نقش سلوک عرفانی:
با تهذیب نفس، خیال متصل تصفیه میشود و بهتدریج آیینهی خیال منفصل میگردد.
عقل جزوی در خدمت عقل کلی قرار میگیرد.
آنگاه انسان میتواند از ذهن به عالم مثال، و از مثال به حق برسد.
✨ تصویر خلاصه:
عقل کلی ← (روشن از نور قلب) → دسترسی به خیال منفصل (عالم مثال)
↑ ↑
تهذیب، عشق، شهود رؤیا، مکاشفه، کشف
↓ ↓
عقل جزوی ← (محدود به حس) ← خیال متصل (تخیل ذهنی، تصویرسازی
🌹 نتیجه نهایی:
> خیال، پلی است میان عقل و عشق؛
عقل کلی، سالک را از ذهن جدا میکند تا به عالم مثال برد؛
و تا زمانی که عقل در بند نفس و حس است، خیال هم زندانی است و شهود حاصل نمیشود.
🍃🕊
🧠 عقل و 🌌 خیال در عرفان و حکمت اسلامی
ابتدا تعاریف را بهاختصار یادآور شویم:
🔷 عقل جزوی (عقل مقید)
تحلیلگر، منطقی، محدود به حس و قیاس.
متعلق به نفس ناطقهی انسانی.
فقط با دادههای حسی و مفاهیم کلی سروکار دارد.
درکی غیروحضوری و غیرشهودی دارد.
🔷 عقل کلی (عقل ربانی یا عقل فعال)
نوری، شهودی، متصل به عالم ملکوت.
در انسان کامل ظهور مییابد.
با عشق و دل همراه است.
حاکم بر قوه خیال و شهود است.
🌀 خیال منفصل (خیال مستقل یا ملکوتی)
عالمی مستقل از ذهن انسان، بین عالم عقل و عالم ماده.
همان عالم مثال، عالم صور مجرّده.
در آن، صور اعمال، اشخاص، ملکات و ارواح پدیدار میشود.
انسان در خواب، مکاشفه، مرگ یا سلوک، با آن مواجه میشود.
نزد سهروردی و ابنعربی، جایگاه مهمترین کشفها و تجلیات الهی است.
🌀 خیال متصل (خیال ذهنی یا شخصی)
دستگاه تصویرسازی ذهنی انسان.
در محدودهی فردی است.
با دادههای حسی و عاطفی کار میکند.
اگر تهذیب شود، میتواند آیینه خیال منفصل گردد.
🧭 ارتباط بین عقل و خیال:
✅ ۱. عقل کلی و خیال منفصل:
عقل کلی چون نوری از عالم بالا، میتواند خیال منفصل را به انسان شهود کند.
مکاشفهها، رؤیای صادقه، و صور برزخی از طریق اتصال با عقل کلی (یا دل پاک) ممکن میشود.
نزد ابن عربی، انسان کامل کسی است که به خیال منفصل دسترسی دارد زیرا عقل او کلی شده است.
📘 ابن عربی:
> «الکشف فی عالم المثال یتحقّق لمن استنار عقلُه بنور القلب.»
یعنی:
> «کشف در عالم خیال برای کسی پدید میآید که عقلش با نور قلب روشن شده باشد.»
✅ ۲. عقل جزوی و خیال متصل:
عقل جزوی نمیتواند به خیال منفصل برسد.
خیال متصل را ابزار فانتزی، تخیل، یا تصویرسازی ساده میداند.
تنها تصورات ذهنی را بررسی میکند، نه حقیقتهای مثالی را.
اگر عقل جزوی بر خیال حاکم شود، خیال به وهم و خیالبافی تبدیل میشود.
✅ ۳. نقش سلوک عرفانی:
با تهذیب نفس، خیال متصل تصفیه میشود و بهتدریج آیینهی خیال منفصل میگردد.
عقل جزوی در خدمت عقل کلی قرار میگیرد.
آنگاه انسان میتواند از ذهن به عالم مثال، و از مثال به حق برسد.
✨ تصویر خلاصه:
عقل کلی ← (روشن از نور قلب) → دسترسی به خیال منفصل (عالم مثال)
↑ ↑
تهذیب، عشق، شهود رؤیا، مکاشفه، کشف
↓ ↓
عقل جزوی ← (محدود به حس) ← خیال متصل (تخیل ذهنی، تصویرسازی
🌹 نتیجه نهایی:
> خیال، پلی است میان عقل و عشق؛
عقل کلی، سالک را از ذهن جدا میکند تا به عالم مثال برد؛
و تا زمانی که عقل در بند نفس و حس است، خیال هم زندانی است و شهود حاصل نمیشود.
🍃🕊
😍3🔥1