دارالولایه | مهدی نعلبندی
185 subscribers
496 photos
95 videos
1 file
759 links
پراکنده نویسی های یک نویسنده شهرستانی
Download Telegram
#خاطرات_یک_پارتیزان
🔸
#آتش_بر_فراز_قندیل کتاب جنگ است. کتابی از خاطرات یکی از رزمندگان تبریزی که از گروه جنگ های نامنظم شهید چمران تا تیپ عاشورا و لشکر ۳۱ عاشورا و لشکر ۲۷ محمد رسول الله تا قرارگاه رمضان و عملیات های برون مرزی را شامل می شود. و این کتاب از این حیث بسیار متفاوت است. به جهت تنوع خاطرات و مکان ها و نوع خاطرات.
در بادی امر قرعه نوشتن این کتاب به نام من زده شد و برای همین هم مصاحبه های طولانی با راوی خاطرات انجام دادم و مصاحبه ها پیاده و تدوین اولیه شد. به قول سینمایی ها راف کات اثر آماده شد و حتی سه فصل از کتاب را هم نوشتم. از کودکی تا گروه شهید چمران را. روایت و نثری که در می آمد برایم شیرین بود و فوق العاده. و زهی تاسف که دو کار دیگر در این میان جلوتر افتاد و از فضای خاطرات دور افتادم. بعد هم نشد و آن قدر نشد که عزیزان دیگری هر کدام پا پیش گذاشتند و پس کشیدند تا استاد #عبدالمجید_نجفی. و او نوشت. و تمام هم کرد.
در فاصله مصاحبه تا نوشتنی که به سر انجام نرسید سه سفر کردم با راوی خاطرات. یکی به پیرانشهر و بادین آباد و دیگری اقلیم کردستان عراق و رانیه و کویه سنجاق و برگه لو و سرگه لو. و حتی سلیمانیه و اربیل. و یکی هم به مریوان. و با سه نفر نشستم به صحبت مفصل در دنیای خاطرات #علی_اکبر_خازن. اولی دکتر منصور و آن دو دیگری، #کاک_عبدالله_مام_علی و دکتر #کاک_ربین_محمد_صوفی. و همه چیز آماده بود برای نوشتن که نشد. نوشتن پروژه هایی از این دست برای من همیشه با طول زمان همراه است. برای نمونه #اعدامم_کنید نوشتنش سه سال طول کشید و #روبوسی_با_مرگ، چهار سال. و کتاب اکبر برای من یکی از شاهکارهای نوشتنم می توانست باشد که نشد. و دلیلش همان تنبلی و ننوشتن جز در لحظه زیستن در فضای خاطره است. چیزی مثل حکایت دبه ماست و ساختن یک دریا دوغ. و می شود. که برای من یک نمونه اش همان کتاب اولی بود.
و اما #آتش_بر_فراز_قندیل. کتابی پر ملات از منظر خاطره است. تنوع خاطرات و فضاها بی نظیر است، در مواردی از حیث حادثه و در اغلب موارد از منظر زندگی یک #پارتیزان در جنگ.
دردناک ترین فصل کتاب برای من بازگشت نیروهای قرارگاه رمضان از عراق و روایت صحنه ماندن زخمی ها و اجساد اکراد عراقی در برف است. و شیرین ترین بخشی که برای من در مصاحبه ها بود عملیات مرصاد بود. روایتی فوق العاده.
در باب متنی که نویسنده کتاب نوشته و حکم هوو را برای من در این پروژه دارد هیچ نمی نویسم، چرا که کاری را که من تمام نکردم او تمام کرد و صاحب معنوی اثر هم اوست. و اوست که برای کتاب #با_جامهای_شوکران جایزه #کتاب_سال جمهوری اسلامی را برده است. پس نویسنده قابلی است. دست جناب ایشان مریزاد که این کتاب را نوشت.
و اما بعد؛
این کتاب را بخوانید. همین.
🔸
#مهدی_نعلبندی / دارالولایه تبریز/ بامداد ۱۴ دی ۹۷

@mehdinalbandie


https://imgurl.ir/uploads/a43603_.jpg
#گپی_با_مرد_نمکی
🔸
خواتدم. "#جعبه_سیاه_نویسنده" اثر #عبدالمجید_نجفی را. کتابی در ۲۲۱ صفحه از انتشارات #قدیانی در سال ۱۳۹۸.
"وقتی از تاکسی پیاده شد، اندکی تب داشت هنوز‌. سقف آسمان ابری تیره بود و کوتاه تر از همیشه می نمود. محوطه ی ورود به ترمینال فرودگاه مثل همیشه پررفت و آمد و شلوغ بود..."
داستان جلال صفاری در پانسیونی سوررئال در تقدیرستانی که ساکنانش مجبورند به امتداد اختیاری که برساخته اند. و جلال، در این سرزمین مه آلود در برزخ قهاری تا صفاری در هروله است. که او و تمامی آدمهای داستان در این تقدیرستان، امتداد خویش را رقم می زنند. آن گونه که بوده اند و آن گونه که روا بود باشند. خود را می نویسند در کتاب. و کتاب، نفس می کشد.
این یک.
🔸
"و من مردم. گویا مرا نمی بینند و صدای مرا نمی شنوند. و دانستم که آنها از من دورند و من نظر آشنایی و دوستی به آن جنازه دارم. خصوص بشره پهلوی چپ او را که برهنه بود و چشمهای خود را به آنجا دوخته بودم. جنازه را بعد از غسل و دیگر کارها به طرف قبرستان بردند. من هم جزء مشایعین رفتم و در میان آنها بعضی از جانوران وحشی و درندگان از هر قبیل می دیدم که از آنها وحشت داشتم ولی دیگران وحشت نداشتند و آنها نیز اذیتی نداشتند... و دیگر آنکه مرا چنان ترس گرفته بود که تمام اعضاء بدن می لرزید و از مردم دادرسی خواستم کسی به دادم نرسید و مشغول کار خود بودند. گویا هنگامه میان گور را نمی دیدند..."
کتاب در نگاه اول، برداشتی است از "#سیاحت_غرب" اثر مشهور #آقانجفی_قوچانی. ولی نیست. و این تصور، سریع رنگ می بازد در دل داستان. سیاحت غرب، حاصل یک #مکاشفه است و روایتی محتوم و مختوم‌. و شاید هم یک #تاویل است. اما جعبه سیاه نویسنده، نه یک روایت که یک #آفرینش است. و شاید یک محاکات. روایتی انسانی با مانیفستی اخلاقی و تجربه گرایانه. و این یعنی این کتاب، هیچ ربطی به سیاحت غرب ندارد و باید آن را مستقل دید.
چرا این را میگویم؟
چون یکی دو نظر شنیدم در باب این که کتاب، بازآفرینشی است از روایت آقانجفی قوچانی. و نیست. البته متاثر هست. یعنی شاید که باشد. صدای اذان در داستان شنیده می شود و موکلان آتش دیده می شوند با عذابهایی معین و محتوم برای گناهانی معین. عذابهایی که هم در سیاحت غرب هست و هم در سقف نگاره های کلیسایی با زنان و مردانی عور و به سیخ کشیده شده که خون از جوارحشان جاری است.
این دو.
🔸
و دیگر این که:
مکان محصور در زمان و زمان مقید به مکان، سوالی جدی برای قهرمان داستان است که به تعریف #موقعیت ختم می شود. سوالی است که چالشی جدی است برای هر آن که اهل #نوشتن است. اما پاسخش برای من با پاسخ جلال صفاری یا سوم شخصی که داستان را پیش می برد متفاوت است. و این تا حدی یعنی #کشف. نه کشفی در داستان که کشفی در بیرون داستان. و کاش این کشف در خود داستان اتفاق می افتاد.
وقتی جلال صفاری به آن جنگل برگشت و دستی در داستان آن سه تنِ گرد آتش برد، دلم لرزید که نکند مرد نمکی بلایی سرش بیاید. دلم آشوب بود که این یک تکه از اسطوره متجسد افتاده در خیال راوی را، نویسنده دست نزند. و نزد. با رضایت مرد نمکی. و این خوب بود. نفس راحتی کشیدم.
صفاری به این دنیایی که گاه محتوم است و مختوم و گاه سیال و برآمده از خیال و اندیشه، پرت شده است برای نوشتن پایان داستانهای نیمه کاره و رها شده اش. و در این میان خود نیز نوشته می شود به قلمی دیگر و توسط راقمی دیگر.
کتاب استاد نجفی دارد در من #رسوب می کند. اگر چه برخی جاهای کتاب را نپسندیده باشم. ولی چسبید. و این یعنی توفیق. دستمریزاد به صاحب اثر.
و در خاتمه، هدیه ای کوچک از یادداشتی در سال ۷۹. شاید با همین سوال هایی که آقای صفاری یا آن روای سوم شخص جعبه سیاه داشته است:
" ...
ما"کتاب" های نانوشته ای هستیم که در زمان نگاشته می شویم. می آییم و می رویم تا نگاشته شویم؛ ... و بنگاریم شاید!
و شاید هم این آمدن و رفتن ها برای این است که در این نگاشته شدن ها، ما هم اندکی زمان را بنگاریم؛ همان سان که خداوند ، پیش از زمان "زمان" را به تمامی نگاشت.
و زمان نیز چون من، نیاکان و فرزندانم، عمرش به سر خواهد آمد؛
ولی او دیگر در بسیط خلقت جاری نخواهد شد، که راه" هلاک" در پیش خواهد گرفت و در ظلمت "عدم" ناپدید خواهد گشت.
کل شی ء هالک الا وجهه
همه چیز هلاک شدنی است به جز "وجه خدا" !
آیا روزی که ورق خواهم خورد؛
حرفی،
حروفی ،
از وجه خدا را خواهم نمایاند؟
🔸
#مهدی_نعلبندی / دارالولایه تبریز/ ۸ آذر ۹۸

@mehdinalbandie


https://uupload.ir/files/c2ml_20191128_145744.jpg